مردی که حتی رعایت حال دشمن را هم میکرد!
مردی که حتی رعایت حال دشمن را هم میکرد! بیشتر بخوانید »
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، سردار رسول سناییراد، معاون سیاسی دفتر عقیدتی سیاسی فرماندهی کل قوا، رژیم آمریکا را بزرگترین فروشنده سلاح در دنیا برشمرد و گفت: متأسفانه بزرگترین خریداران تسلیحات نظامی آمریکا در منطقه ما هستند، هدف از فروش تسلیحات نظامی توسط آمریکا برای امنیت کشورها نیست بلکه برای تولید تنش به ویژه در منطقه است، از نمونه بارز آن میتوان به نا آرامی در یمن اشاره کرد.
بیشتر بخوانید:
پشت پرده همکاری داعش و اسرائیل در پالایشگاه بیجی +عکس و سند
معاون سیاسی دفتر عقیدتی سیاسی فرماندهی کل قوا با تأکید بر تولید امنیت و بازدارندگی به عنوان مهمترین دغدغه در منطقه، تصریح کرد: این بازدارندگی در مقابل هرگونه جنگی در منطقه بوده که پای قدرتهای فرا منطقهای در آن به چشم میخورد.
سنایی راد افزود: صنعت دفاعی ما ظرفیتهایی دارد که میتوان از آن در بخش اقتصاد دفاعی و تسلیحاتی بهره گرفت، کما اینکه این ظرفیتها، تضمین کننده قدرت دفاعی ما در گذشته بوده و پشتوانهای برای تأمین امنیت است.
بیشتر بخوانید:
۷ نوع سلاح هدایت شونده هوا به زمین برای «سوخو ۲۲» سپاه +عکس
معاون سیاسی دفتر عقیدتی سیاسی فرماندهی کل قوا ادامه داد: حتماً ملاک و معیارهایی فراتر از اقتصاد دفاعی و تسلیحاتی مدنظر است که بر این پایه، نه ظلم میکنیم و نه ظلم میپذیریم، کمک به مظلومان و مقابله با ظالم، محصولات دفاعی ما میتواند در اختیار سایر کشورها هم قرار بگیرد و این کار در دنیا هم معمول است و جمهوری اسلامی ایران، میتواند در این حوزه حرف برای گفتن داشته باشد.
سنایی راد با اشاره به اهمیت امنیت پایدار، بر لزوم تأمین امنیت منطقه توسط خود کشورها در جهت مقابله با تحریمهای ظالمانه، تأکید کرد و افزود: نظام استکبار در کشورهای مهاجم، ظالم و اشغالگر ظالم، نماد آن رژیم صهیونیستی، تدابیری دارد و برنامه ریزیهایی کردند، حتماً این رفتار استکبار در نگاه جمهوری اسلامی ایران با بررسی دقیق، ضابطهمند خواهد بود، ظرفیت دفاعی ارزشمند کشور در راستای دفاع از مظلوم و خنثی کردن این تحریمها علیه ملتهای مظلوم استفاده خواهد شد.
معاون سیاسی دفتر عقیدتی سیاسی فرماندهی کل قوا حضور جریان تکفیری و صهیونیستی در هر منطقهای را مولد تنش و آتش افروزی، دانست و اضافه کرد: لذا فرمانده معظم کل قوا رسماً به این جریانها هشدار دادند، اگر اقدام به ایجاد پایگاه اسقراری در نزدیکی مرزهای ما کنند، از همان نوع اقدامی که در عین الاسد، علیه ارباب این دو جریان نحس تروریستی صورت گرفت، یا در زمان مقابله به مثل نفوذ چند عنصر تکفیری به شهر تهران که پایگاه آنها در سوریه مورد هدف قرار گرفت، با آنها نیز چنین برخوردی خواهد شد.
وی خطرنشان کرد: این سابقه و عملکرد نشان داده است که در شرایط مقتضی، دست جمهوری اسلامی ایران برای تأمین امنیت خود و اقدام پیش دستانه برای جلوگیری از تنشها در منطقه بسته نخواهد بود.
دست ایران برای تأمین امنیت در منطقه بسته نیست بیشتر بخوانید »
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، طی رزوهای اخیر و به مناسبت سالروز شکار پهپاد پیشرفته RQ۱۷۰ امریکایی توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، جزئیات جدیدی از مشخصات نمونه های ساخته شده از روی این پرنده بدون سرنشین در ایران منتشر شد که از جمله آنها دستیابی به برد پروازی ۴۴۰۰ کیلومتر بود.
در این گزارش و به همین مناسبت به بررسی نمونه های ساخته شده بر مبنای RQ۱۷۰ که به نام پهپادهای شاهد معروف هستند، خواهیم پرداخت.
همانطور که اشاره شد، ۱۳ آذر ماه ۱۳۹۰ خبر مهمترین شکار پهپادی ایران به سرعت به یکی از بمب های خبری در تمام رسانه های مهم دنیا تبدیل شد. این خبر، اعلام دستیابی ایران به یکی از محرمانه ترین دارایی های ارتش و سازمان جاسوسی مرکزی ایالات متحده یعنی پهپاد فوق پیشرفته RQ-۱۷۰ سنتینل معروف به «جانور قندهار» بود.
تصاویری از RQ-۱۷۰ پس از نشاندن روی زمین (سمت چپ) و در هواپیمای باری در هنگام انتقال (سمت راست)
این پهپاد محصول شرکت مشهور لاکهیدمارتین بود که سازنده اکثر تجهیزات فوق حساس آمریکا در دوران جنگ سرد از جمله هواپیماهای شناسایی و جاسوسی U-۲ و SR-۷۱ است که این بار با بهره گیری از فناوری های جدید پنهانکاری راداری و نیز طرح بال پرنده اقدام به طراحی و ساخت یک پرنده بدون سرنشین جاسوسی برای آمریکا کرده بود.
تصویری از یکی از پهپادهای RQ-۱۷۰ در آمریکا در حدود یکسال پس از غنیمت گرفته شدن توسط ایران که از رده بندی محرمانه خارج شده و عملاً به معنی به باد رفتن چند میلیارد دلار هزینه توسعه آن است
بنا بر اطلاعات موجود، این پهپاد از حدود سال ۲۰۰۸ به افغانستان و پایگاه قندهار منتقل شده بود تا در جاسوسی از منطقه خصوصاً ایران مورد استفاده قرار بگیرد.
به جز چند تصویر محدود و اطلاعاتی که بعدها مشخص شد برخی از آنها اختلاف بسیار زیادی با واقعیت داشته اطلاعات دیگری از این پهپاد و قابلیت های آن منتشر نشده بود که خود باعث مشخص شدن ارزش بالای این پهپاد بود.
رزمندگان نیروهای مسلح در ارتش و سپاه با شناسایی این پهپاد و اطلاع به سلسله مراتب از عملیات های مختلف این پهپاد در داخل فضای جمهوری اسلامی ایران به دنبال راهکاری برای دفع این شر بودند. پس از ۲ سال کار مراقبتی و اطلاعاتی عملیاتی نیروی هوافضای سپاه برای به چنگ آوردن این پهپاد عملیات مشترک شناسایی و جنگ الکترونیکی را طراحی کرد که نهایتاً در آذر ۱۳۹۰ و در عمق ۲۰۰ کیلومتری داخل ایران موفق به سالم نشاندن این پهپاد روی زمین شد.
تصویری از رصد پهپاد RQ-۱۷۰ متجاوز به داخل ایران در حدود ۲ سال پیش از عملیات به غنیمت گرفتن آن
پهپاد RQ-۱۷۰ آمریکایی حائز چند ویژگی مهم بود که آن را به مهمترین شکار پهپادی ایران در بین انواع پهپادهای آمریکایی و اسرائیلی شکار شده توسط نیروهای مسلح تا قبل از پهپاد تریتون در سال ۱۳۹۸ و نیز یکی از مهمترین غنیمت های کسب شده در طول تاریخ منازعات پس از جنگ جهانی دوم تبدیل می کرد.
در واقع تنها پس از به زمین نشاندن این پرنده مشخص شد که چه حجمی از فناوری های نوین به صورت یکجا در آن مورد استفاده قرار گرفته است.
نمایش اجزای داخلی پهپاد آمریکایی RQ-۱۷۰ و برخی از تجهیزات مهم آن
استفاده از مواد پیشرفته سبک در سازه و بدنه و پوشش و رنگ ویژه روی بدنه، موتور بسیار پیشرفته، حذف اختلاف دمای گازهای خروجی موتور و نیز پیشگیری از تولید ابر بخار، وجود رادار بسیار پیشرفته روزنه مصنوعی یا سار که قابلیت نقشه برداری با دقتی در حد آشکارسازی ردپای انسان را دارد و اشیاء را از زیر اغلب تورهای استتار نیز شناسایی می کند، دوربین شناسایی ۸۰ مگاپیکسلی با برد بالا، دوربین پیشرفته چندطیفی که برای آشکارسازی اشیاء مختلف با جنس های مختلف و حتی دریچه تونل ها کارایی داشت و کلکسیونی از سامانه های مخابراتی و حسگرهای مختلف بخشهایی از تجهیزات افشا شده این پهپاد فوق العاده ارزشمند آمریکایی هستند.
این موارد در کنار استفاده از طرح بال پرنده یعنی حذف سطوح پایدارساز افقی و عمودی مجزا از بدنه و نیز تلفیق بال و بدنه آن را به یکی از پیشرفته ترین پهپادهای موجود در دنیا تبدیل نموده بود.
پهپاد RQ-۱۷۰ پس از انتقال به نقطه امن در داخل کشور
بلافاصله پس از به غنیمت گرفتن پهپاد متجاوز آمریکایی، متخصصان این نیرو اقدام به جدا کردن بالهای این پهپاد و انتقال آن از منطقه فرود پهپاد با یک هواپیمای باری به نقطه امن کردند.
پس از اعلام خبر و تکذیب توسط آمریکا، سپاه تصاویر بازدید سردار حاجی زاده از این پهپاد را منتشر کرد که جای شکی برای ناظران و تحلیلگران خارجی باقی نگذاشت.
در نهایت هم اعلام درخواست آمریکا از ایران برای بازپس دادن پهپاد که توسط رئیس جمهور وقت این کشور باراک اوباما در یک جلسه رسمی در حضور خبرنگاران اعلام شد، تیر خلاصی بر تمامی شایعات مطرح شونده از سوی رسانه ها و تحلیلگران وابسته به آنها بود.
فرماندهان سپاه پس از بازگشایی ابزارهای ذخیره اطلاعات این پهپاد به طور کامل که در ۱۳۹۱ رخ داد، اعلام کردند که پروژه مهندسی معکوس آن در دست اقدام قرار گرفته است که با واکنش منفی کارشناسان خارجی رو به رو شد به این معنی که ایران را دارای توان مهندسی برای ساخت نمونههای از روی این پهپاد نمی دانستند.
انتشار برخی از تصاویر دوربین های شناسایی این پهپاد یک سال پس از به غنیمت گرفتن آن و بیان برخی از جزئیات داخلی آن که قبلاً توسط آمریکایی ها مطرح نشده بود، نشان از عزم جدی متخصصان سپاه در غلبه بر این غول فناوری آمریکایی بود.
یکی از انبوه تصاویر به دست آمده از حافظه های داخلی پهپاد آمریکایی RQ-۱۷۰
نهایتاً در نمایشگاه دستاوردهای نیروی هوافضای سپاه که در اردیبهشت ۱۳۹۳ مورد بازدید فرماندهی کل قوا قرار گرفت، در کنار نمونه آمریکایی به غنیمت گرفته شده، تصاویر نمونه های مختلف این پهپاد که در ایران ساخته شده نیز برای اولین بار منتشر شد. در واقع متخصصان سپاه اقدام به ساخت نمونه هایی در مقیاس های مختلف از این پهپاد برای اهداف پژوهش های توسعه ای و نیز عملیاتی کرده بودند.
پهپاد آمریکایی RQ-۱۷۰ در نمایشگاه سال ۱۳۹۳
دو نمونه مقیاس کوچک و مقیاس کامل ساخت ایران از پهپاد آمریکایی RQ-۱۷۰
بنا بر اطلاعات جدیدی که اخیراً در یک کلیپ کوتاه از خانواده پهپادهای توسعه یافته از RQ-۱۷۰ در ایران منتشر شده، حداقل ۶ گونه پهپاد بر اساس طراحی RQ-۱۷۰ ساخته شده است.
اولین نمونه با مقیاس ۱۵ درصد نمونه خارجی برای امور پژوهشی و توسعه ای از جمله مسائل ساخت و وایرینگ و برخی جزئیات دیگر ساخته شد.
دانش و تجربه کسب شده از این نمونه منجر به ساخت اولین رده رزمی با مقیاس ۴۰ درصد نمونه خارجی به نام های شاهد-۱۴۱ و شاهد-۱۶۱ شد که اولی دارای موتور احتراق داخلی پیستونی و دومی دارای موتور میکروجت است. در ادامه نیز مقیاس ۶۰ درصد و نهایتاً مقیاس ۱۰۰ درصد آن ساخته شده اند.
مقایسه نسبی ابعاد نمونه های مختلف پهپادهای بال پرنده شاهد از راست به چپ، ۱۰۰ درصد، ۶۰ درصد و ۴۰ درصد
منظور از مقیاس ۴۰ درصد یعنی تمامی ابعاد پهپادهای شاهد-۱۴۱ و ۱۶۱ نسبت به نمونه خارجی به غنیمت گرفته شده برابر ۴۰ درصد است. به عنوان مثال دهانه بال پهپاد آمریکایی RQ-۱۷۰ حدود ۱۳ متر است که در نمونه های شاهد-۱۴۱ و ۱۶۱ به حدود ۵.۱ متر کاهش یافته است.
شاهد-۱۶۱ نمونه مقیاس ۴۰ درصد موتور جت در نمایشگاه دائمی نیروی هوافضای سپاه
سپاه از این ۲ پهپاد که در سال ۱۳۹۳ ساخته شدند در وهله اول برای تکمیل اطلاعات دانشی و تسلط بر فناوری در حوزه دینامیک پرواز و پیکربندی بال پرنده پرداخت و سپس آنها را برای مأموریت های مراقبت و شناسایی هوایی و نیز عملیات رزمی آماده ساخت.
بدیهی است که نمونه موتور پیستونی ارزان قیمت با هزینه پروازی پائین بوده و با توجه به مزیت های طرح بال پرنده در واقع نسل جدیدی از پهپادها را در نیروی هوافضای سپاه پایه گذاری کرد.
شاهد-۱۶۱ با مداومت پروازی ۲ ساعت با سرعت بیشینه ۲۷۵ کیلومتر بر ساعت برای مأموریت رزمی به دو بمب مجموعاً به جرم ۵۰ کیلوگرم مجهز می شود.
تصویری از آزمایش های پروازی یکی از نمونه های ایرانی RQ-۱۷۰
تولید انبوه نمونه هایی از پهپادهای ایرانی بر اساس RQ-۱۷۰
یک نمونه از پهپادهای ایرانی بال پرنده بر اساس RQ-۱۷۰ که به چهار بمب هوشمند نقطه زن زیر بدنه مجهز می شود
در ادامه در سال ۱۳۹۴ نمونه مقیاس ۶۰ درصد از پهپادهای بال پرنده بر اساس RQ-۱۷۰ آمریکایی به نامهای شاهد-۱۸۱ و ۱۹۱ به ترتیب با موتورهای پیستونی و جت برای همان مأموریت های شناسایی و مراقبت و رزمی ساخته شدند.
شاهد-۱۹۱ با دهانه بال ۷.۳ متر، سرعت ۳۵۰ کیلومتر بر ساعت با مداومت پروازی ۴.۵ ساعت به یک پهپاد عملیاتی تمام عیار برای نیروی هوافضای سپاه تبدیل شد.
در مأموریت رزمی این پهپادها قابلیت حمل تا ۱۰۰ کیلوگرم محموله را دارند. این نمونه مجهز به دهلیز داخلی است که امکان حمل ۲ بمب را به آن می دهد. این کار سبب پیشگیری از افزایش بازتاب راداری با حمل سلاح در بیرون بدنه می شود.
پهپاد شاهد-۱۹۱ نمونه موتور جت مقیاس ۶۰ درصد از RQ-۱۷۰های ساخت ایران
مهمترین نکته پیرامون پهپادهای مقیاس ۶۰ درصد از خانواده ایرانی RQ-۱۷۰ یعنی شاهد-۱۸۱ و ۱۹۱ حضور تعدادی از آنها به طور همزمان در عملیات رزمی علیه داعش در شرق سوریه در مهر ۱۳۹۷ بود.
هرچند در اطلاعات اولیه از این عملیات تعداد پهپادهای مورد استفاده ۷ فروند ذکر شد اما در کلیپ منتشر شده اخیر پیرامون خانواده پهپادهای بال پرنده شاهد تعداد مذکور ۵۰ فروند عنوان شد که احتمالاً مربوط به تعداد پهپادهای پشتیبانی شامل شناسایی و تعیین خسارت حمله و پهپادهای رزمی جایگزین (رزرو) نیز است.
در هر صورت این حمله ایران را به عنوان دارنده دانش و فناوری عملیات گروهی پهپادها (سوآرم) و اولین استفاده کننده از این شیوه رزمی در دنیا ثبت کرد.
پرواز بال پرنده شاهد-۱۹۱ در عملیات ضربت محرم
رهاسازی بمب از دهلیز داخلی پهپاد بال پرنده ایرانی در عملیات ضربت محرم
البته تجربه رزمی پهپادهای سپاه در محور مقاومت در منطقه نیز به کمک طراحی و اجرای این عملیات آمده بود، همانطور که در برنامه مستند تلویزیونی «نقطه زن» در مهر ماه ۱۳۹۹ اعلام شد که پهپاد شاهد-۱۲۹ تا کنون بیش از ۵۰هزار ساعت پرواز کرده است که بخش مهمی از آن نیز در عملیات علیه گروه های تروریستی در عراق و سوریه بوده است و به گفته سردار حاجی زاده در برنامه ثریا پس از عملیات ضربت محرم، پهپاد شاهد-۱۲۹ بیش از ۸۰۰ عملیات رزمی (تا پاییز ۱۳۹۷ که زمان پخش این برنامه بود) داشته است.
خط تولید بمب های هوشمند سدید که روی پهپادهای مختلف استفاده می شود
چند ماه بعد و در اسفند ۱۳۹۷ در رزمایش تخصصی پهپادی به نام الی بیت المقدس-۱ در منطقه تنگه هرمز، مجدداً نیروی هوافضای سپاه ۵۰ فروند پهپاد از انواع مختلف شامل نمونه های مقیاس ۴۰ و ۶۰ درصد را به طور همزمان در یک منطقه به وسعت ۱۰ کیلومتر در ۱۰ کیلومتر بکار گرفت.
آماده سازی پهپادهای شاهد-۱۶۱ در رزمایش الی بیت المقدس-۱
به کارگیری گسترده پهپادهای شاهد-۱۶۱ در رزمایش سال ۱۳۹۷
پرواز پهپاد شاهد-۱۶۱ از روی خودروهای وانت؛ این نمونه فاقد ارابه فرود چرخدار برای صرفه جویی در وزن و کاهش قیمت است
این پهپادها از پایگاههای پهپادی سپاه در استان های مختلف به آسمان بلند شده بودند. این نوع عملیات پیچیدگی طراحی بسیار بالایی چه از نظر طرح پروازی و زمان بندی برای حضور همزمان و چه توزیع مأموریت ها و اهداف بین پهپادهای مختلف دارد.
تصویری از یکی از اتاق های عملیات در رزمایش پهپادی که به نظر می رسد عملیات پروازی یک گروه چهار فروندی از پهپادهای شاهد در حال پایش است
بارگذاری ۲ بمب هوشمند در دهلیز داخلی پهپادهای شاهد-۱۹۱
رها سازی بمب هوشمند از پهپاد شاهد-۱۴۱ که نمونه موتور ملخی پیستونی مقیاس ۴۰ درصد است
رها سازی بمب هوشمند از شاهد-۱۶۱ (تصویر بالا) و شاهد-۱۹۱ (تصویر پائین)
اصابت دقیق بمب هوشمند به یک کانتینر مشخص که به واسطه خطای زیر ۲ متری این بمبها ممکن می شود
در سال ۱۳۹۶ نمونه مقیاس کامل پهپاد بال پرنده ایرانی به نام شاهد-۱۷۱ یا سیمرغ به نتیجه رسید. البته نمونه اولیه آن در سال ۱۳۹۳ به نمایش گذاشته شده بود اما در کلیپ اخیر شاهد-۱۷۱ مجهز به موتور توربوفن با برد نهایی ۴۴۰۰ کیلومتر معرفی و سال به ثمر نشستن آن ۱۳۹۶ عنوان شده است.
مدلسازی نرم افزاری و ساخت پهپاد بال پرنده ایرانی
آزمایش های پهپاد شاهد-۱۷۱ که دارای ارابه فرود چرخدار و جمع شونده در بدنه است
مأموریت این پهپاد نیز شناسایی و مراقبت عنوان شده و این پهپاد ۳۰۷۰ کیلوگرمی با مداومت پرواز ۱۰ ساعت امکان پرواز تا ارتفاع ۳۶۰۰۰ پا معادل نزدیک به ۱۱ کیلومتری را دارد.
در جدول زیر مشخصات اعلام شده از ۳ گروه پهپادهای بال پرنده توسعه یافته از RQ-۱۷۰ آمریکایی ارائه شده است.
با جمع بندی ویژگی های پهپاد شاهد-۱۷۱ به چند علت می توان آن را شاخص ترین پهپاد ایرانی دانست:
– اولاً از نظر برد، این پهپاد همتراز با شاهد-۱۲۹ و فطرس از برد بسیار زیادی برخوردار است. شعاع عملیاتی این پهپاد ۲۲۰۰ است یعنی در این برد می تواند به مدت چند ده دقیقه عملیات انجام دهد.
البته در طراحی مسیر پروازی یک هواگرد معمولاً مقداری سوخت ذخیره برای حالات اضطراری در نظر گرفته می شود که مهمترین علت اختلاف برد نهایی عنوان شده برای این پهپاد یعنی عدد ۴۴۰۰ کیلومتر با حاصلضرب مداومت پروازی در سرعت آن یعنی عدد ۴۶۰۰ کیلومتر همین مورد است.
– دوماً شاهد-۱۷۱ احتمالاً سنگین ترین پهپاد ساخت ایران است. در واقع تنها گزینه قابل رقابت با آن فطرس است که باز هم بعید به نظر می رسد بیشینه وزن برخاست آن به ۳ تن برسد. در نتیجه شاهد-۱۷۱ پتانسیل به کارگیری به عنوان پلتفرم توسعه یک پهپاد رزمی را نیز دارد خصوصاً با توجه به حجم بدنه مناسب آن.
– نکته سوم اینکه پهپاد شاهد-۱۷۱ اولین پهپاد ایرانی دارای موتور توربوفن است. البته با توجه به اینکه توربوفن جهش-۷۰۰ در سال جاری یعنی ۱۳۹۹ به ثمر رسیده است اما سال ساخت شاهد-۱۷۱ سه سال پیش بوده احتمالاً سپاه از یک موتور توربوفن دیگر در آن استفاده کرده است.
– نکته چهارم سقف پرواز بالای این پهپاد است که فعلاً نسبت به اغلب پهپادهای ایرانی مقدار بیشتری است. در واقع به جز پهپاد کرار که سقف پروازی به میزان ۴۰۰۰ پا یعنی حدود ۱۱ درصد بیشتر نسبت به شاهد-۱۷۱ دارد سایر پهپادهای ایرانی نسبت به آن در ارتفاع نهایی کمتری قابلیت پرواز دارند.
– نکته پنجم مداومت پروازی بالای شاهد-۱۷۱ است که با اختلاف زیاد، بیشترین مداومت پروازی در بین پهپادهای موتور جت ایرانی را دارد.
– نکته ششم در مورد این پهپاد این است که از نظر سرعت پروازی نیز پس از کرار و کیان، شاهد-۱۷۱ یا همان سیمرغ با فاصله کمی نسبت به کیان در جایگاه سوم قرار می گیرد.
– نکته هفتم هم اینکه شاهد-۱۷۱ هم به دلیل جنس مواد مورد استفاده در بدنه و هم به علت شکل ظاهری بدنه که همانند هواپیمای بمب افکن آمریکایی بی-۲ اسپریت فاقد سطوحی با زوایای قائمه است از بازتاب راداری بسیار کمی برخوردار بوده و کاملاً و رسماً جزو باشگاه پهپادهای پنهانکار راداری محسوب می شود. این ویژگی سبب می شود تا شاهد-۱۷۱ در مأموریت های شناسایی در عمق قلمرو دشمن با موفقیت عمل کند.
پهپاد شاهد-۱۷۱ نمونه مقیاس کامل از RQ-۱۷۰های ایرانی
۵ گونه از پهپادهای بال پرنده شاهد معرفی شده در این گزارش توسط متخصصان جوان سپاه از روی یکی از پیشرفته ترین پهپادهای نظامی و جاسوسی دنیا ساخته شده و به تولید انبوه رسیده اند و به صورت عملیاتی در اختیار نیروی هوافضای سپاه قرار دارند.
این پهپادها امروزه حتی در مأموریت های غیرنظامی مانند بارورسازی ابرها نیز به کمک کشور شتافته اند و ایران را به دومین کشور سازنده و به کارگیرنده پهپاد بال پرنده در دنیا تبدیل کرده اند.
۷ ویژگی برتر در پهپاد «سیمرغ»/ گزارشی از مهندسی معکوس مهمترین پهپاد شکارشده آمریکا بیشتر بخوانید »
گروه جهاد و مقاومت مشرق – داستان «دمشق شهرعشق» بر اساس حوادث حقیقی زمستان ۸۹ تا پاییز ۹۵ درسوریه و با اشاره به گوشهای از رشادتهای مدافعان حرم به ویژه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و سردار شهید حاج حسین همدانی در بستر داستانی عاشقانه روایت شده است. این داستان را که فاطمه ولینژاد نوشته، در چندین قسمت تقدیم شما میکنیم.
ساکت بودم و از نفس زدنهایم وحشتم را حس میکرد که به سمتم چرخید، هر دو دستم را گرفت تا کمتر بلرزد و عاشقانه حرف حرم را وسط کشید :«زینب جان! همونطور که اونجا تو پناه حضرت سکینه (علیهاالسلام) بودی، مطمئن باش اینجام حضرت زینب (علیهاالسلام) خودش حمایتت میکنه!»
صورتم به طرف صورتش مانده و نگاهم تا حرم کشیده شد و قلبم تحمل اینهمه وحشت را نداشت که معصومانه به گریه افتادم.
تازه نبض نگرانی نگاه مصطفی در تمام این شش ماه زیر انگشت احساسم آمده و حس میکردم به هوای من چه وحشتی را تحمل میکرد که هر روز تارهای سفید روی شقیقهاش بیشتر میشد و خط پیشانیاش عمیقتر.
دوباره طنین عشق سحرگاهی امروزش در گوشم نشست و بیاختیار دلم برای لحن گرمش تنگ شد تا لحظهای که به اتاق برگشتیم و اولین صوتی که شنیدم صدای مردانه او بود :«تکلیف حرم سیده سکینه چی میشه؟»
انگار به همین چند لحظه که چشمانم را ندیده بود، دلتنگی نفسش را گرفته و طاقتش تمام شده بود که رو به ابوالفضل سوالش را پرسید و قلب نگاهش برای چشمان خیسم من میتپید.
قسمت اول تا هشتم این داستان را اینجا بخوانید:
داستان «دمشق شهرعشق» / ۱
میخواهم برگردم سوریه!
داستان «دمشق شهرعشق» / ۲
بین اینهمه وهابیِ تشنه، چه بلایی سر ناموست میآید؟!
داستان «دمشق شهرعشق» / ۳
شوهرت همیشه کتکت میزند؟!
داستان «دمشق شهرعشق» / ۴
تیزی نگاه هیزش جانم را میگرفت!
داستان «دمشق شهرعشق» / ۵
اعدام به خاطر پیدا کردن تربت کربلا در خانه!
داستان «دمشق شهرعشق» / ۶
قربانت بروم؛ چقدر دلم برای خندههایت تنگ شده بود!
داستان «دمشق شهرعشق» / ۷
خانه شیعیان اطراف دمشق را آتش زدند!
داستان «دمشق شهرعشق» / ۸
از امروز هیچ جا برایت امن نیست؛ حتی حرم!
ابوالفضل هم دلش برای حرم داریا میلرزید که همان پاشنه در روی زمین نشست و نجوا کرد :«فعلاً که کنترل داریا با نیروهای ارتش!» و این خوشخبری ابوالفضل چند روز بیشتر دوام نیاورد و اینبار نه فقط تکفیریهای داخل شهر که رفقای مصطفی از داریا خبر دادند ارتش آزاد با تانک وارد شهر شده است.
فیلمی پخش شده بود از سربازی سوری که در داریا مجروح به دست ارتش آزاد افتاده و آنها پیکرش را به لوله تانک بسته و در شهر چرخانده بودند.
از هجوم وحشیانه ارتش آزاد، بیشتر مردم داریا تلاش میکردند از شهر فرار کنند و سقوط شهرکهای اطراف داریا، پای فرار همه را بسته بود.
محلههای مختلف دمشق هر روز از موج انفجار میلرزید و مصطفی به عشق دفاع از حرم حضرت زینب (علیهاالسلام) جذب گروههای مقاومت مردمی زینبیه شده بود.
دو ماه از اقامتمان در زینبیه میگذشت و دیگر به زندگی زیر سایه ترس و ترور عادت کرده بودیم، مادر مصطفی تنها همدم روزهای تنهاییام در این خانه بود تا شب که مصطفی و ابوالفضل برمیگشتند و نگاه مصطفی پشت پردهای از خستگی هر شب گرمتر به رویم سلام میکرد.
شب عید قربان مادرش با آرد و روغن و شکر، شیرینی سادهای پخته بود تا در تب شبهای ملتهب زینبیه، خنکای عید حالمان را خوش کند.
در این خانه ساده و قدیمی همه دور اتاق کوچکش نشسته و خبر نداشتم برایم چه خوابی دیده که چشمان پُر چین و چروکش میخندید و بیمقدمه رو به ابوالفضل کرد :«پسرم تو نمیخوای خواهرت رو شوهر بدی؟»
جذبه نگاه مصطفی نگاهم را تا چشمانش کشید و دیدم دریای احساسش طوفانی شده و میخواهد دلم را غرق عشقش کند که سراسیمه پا پس کشیدم.
ابوالفضل نگاهی به من کرد و همیشه شیطنتی پشت پاسخش پنهان بود که سر به سر پیرزن گذاشت :«اگه خودش کسی رو دوست داشته باشه، من نوکرشم هستم!»
و اینبار انگار شوخی نکرد و حس کردم میخواهد راه گلویم را باز کند که با محبتی عجیب محو صورتم شده بود و پلکی هم نمیزد.
گونههای مصطفی گل انداخته و در خنکای شب آبانماه، از کنار گوشش عرق میرفت که مادرش زیر پای من را کشید :«داداشت میگه اگه کسی رو دوست داشته باشی، راضیه!»
موج احساس مصطفی از همان نگاه سر به زیرش به ساحل قلبم میکوبید و نفسم بند آمده بود که ابوالفضل پادرمیانی کرد :«مادر! شما چرا خودت پسرت رو زن نمیدی؟»
و محکم روی پا مصطفی کوبید :«این تا وقتی زن نداره خیلی بیکلّه میزنه به خط! زن و بچه که داشته باشه، بیشتر احتیاط میکنه کار دست خودش و ما نمیده!»
کمکم داشتم باور میکردم همه با هم هماهنگ شدند تا بله را از زیر زبان من بکشند که مادر مصطفی از صدایش شادی چکید :«من میخوام مصطفی رو زن بدم، منتظر اجازه شما و رضایت خواهرتون هستیم!»
بیش از یک سال در یک خانه از داریا تا دمشق با مصطفی بودم، بارها طعم احساسش را چشیده و یک سحر در حرم حرف عشقش را از زبان خودش شنیده بودم و باز امشب دست و پای دلم میلرزید.
دلم میخواست از زبان خودش حرفی بگوید و او همه احساسش در نگاهش بود که امشب دلم را بیش از همیشه زیر و رو میکرد.
ابوالفضل کار خودش را کرده بود که از جا بلند شد و خندهاش را پشت بهانهای پنهان کرد :«من میرم یه سر تا مقرّ و برمیگردم.» و هنوز کلامش به آخر نرسیده، مصطفی از جا پرید و انگار میخواست فرار کند که خودش داوطلب شد :«منم میام!»…
از اینهمه دستپاچگی، مادرش خندید و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنهانکاری نداشت که با نمک لحنش پاسخ داد :«داداش من دارم میرم تو راحت حرفاتو بزنی، تو کجا میخوای بیای؟»
از صراحت شوخ ابوالفضل اینبار من هم به خنده افتادم و خنده بیصدایم مقاومت مصطفی را شکست که بیهیچ حرفی سر جایش نشست و میدیدم زیر پردهای از خنده، نگاهش میدرخشد و بهنرمی میلرزد.
مادرش به بهانه بدرقه ابوالفضل بهزحمت از جا بلند شد، با هم از اتاق بیرون رفتند و دیگر برنگشت.
باران احساسش به حدی شدید بود که با چتر پلکم چشمانم را پوشاندم و او ساده شروع کرد :«شاید فکر کنید الان تو این وضعیت نباید این خواسته رو مطرح میکردم.»
و من از همان سحر حرم منتظر بودم حرفی بزند و امشب قسمت شده بود شرح عشقش را بشنوم که لحنش هم مثل دلش برایم لرزید :«چند روز قبل با برادرتون صحبت کردم، گفتن همه چی به خودتون بستگی داره.»
نگاهش تشنه پاسخی به سمت چشمه چشمانم آمد و من در برابر اینهمه احساسش کلمه کم آورده بودم که با آهنگ آرمشبخش صدایش جانم را نوازش داد :«همونجوری که این مدت بهم اعتماد کردید، میتونید تا آخر عمر بهم اعتماد کنید؟»
طعم عشقش به کام دلم بهقدری شیرین بود که در برابرش تنها پلکی زدم و او از همین اشاره چشمم، پاسخش را گرفت که لبخندی شیرین لبهایش را ربود و ساکت سر به زیر انداخت.
در این شهر هیچکدام آشنایی نداشتیم که چند روز بعد تنها با حضور ابوالفضل و مادرش در دفتر رهبری در زینبیه عقد کردیم.
کنارم که نشست گرمای شانههایش را حس کردم و از صبح برای چندمین بار صدای تیراندازی در زینبیه بلند شده بود که دستم را میان انگشتانش محکم گرفت و زیر گوشم اولین عاشقانهاش را خرج کرد :«باورم نمیشه دستت رو گرفتم!»
از حرارت لمس احساسش، گرمای عشقش در تمام رگهایم دوید و نگاهم را با ناز به سمت چشمانش کشیدم که ضربهای شیشههای اتاق را در هم شکست.
مصطفی با هر دو دستش سر و صورتم را پوشاند و شانههایم را طوری کشید که هر دو با هم روی زمین افتادیم.
بدنمان بین پایههای صندلی و میز شیشهای سفره عقد مانده بود، تمام تنم میان دستانش از ترس میلرزید و همچنان رگبار گلوله به در و دیوار اتاق و چهارچوب پنجره میخورد.
ابوالفضل خودش را از اتاق کناری رسانده و فریاد وحشتزدهاش را میشنیدم :«از بیرون ساختمون رو به گلوله بستن!» مصطفی دستانش را روی سر و کمرم سپر کرده بود تا بلند نشوم و مضطرب صدایم میکرد :«زینب حالت خوبه؟»
زبانم به سقف دهانم چسبیده و او میخواست بدنم را روی زمین بکشد که دستان ابوالفضل به کمک آمد. خمیده وارد اتاق شده بود و شانههایم را گرفت و با یک تکان از بین صندلی تا در اتاق کشید.
مصطفی به سرعت خودش را از اتاق بیرون کشید و رگبار گلوله از پنجرههای بدون شیشه همچنان دیوار مقابل را میکوبید که جیغم در گلو خفه شد.
مادر مصطفی کنار دیگر کارکنان دفتر رهبری گوشه یکی از اتاقها پناه گرفته بود، ابوالفضل در پناه بازوانش مرا تا آنجا برد و او مادرانه در آغوشم کشید.
مصطفی پوشیده در پیراهن سفید و کت و شلوار نوک مدادی دامادیاش هراسان دنبال اسلحهای میگشت و چند نفر از کارکنان دفتر فقط کلت کمری داشتند که ابوالفضل فریاد کشید :«این بیشرفها دارن با مسلسل و دوشکا میزنن، ما با کلت چیکار میخوایم بکنیم؟»
روحانی مسئول دفتر تلاش میکرد ما را آرام کند و فرصتی برای آرامش نبود که تمام در و پنجرههای دفتر را به رگبار بسته بودند.
مصطفی از کنار دیوار خودش را تا گوشه پنجره کشاند و صحنهای دید که لبهایش سفید شد، به سمت ابوالفضل چرخید و با صدایی خفه خبر داد :«اینا کیِ وقت کردن دو طرف خیابون رو با سنگچین ببندن؟»
من نمیدانستم اما ظاهراً این کار در جنگ شهری دمشق عادت تروریستها شده بود که جوانی از کارمندان دفتر آیه را خواند :«میخوان راه کمک ارتش رو ببندن که این وسط گیرمون بندازن!»
و جوان دیگری با صدایی عصبی وحشیگری ناگهانیشان را تحلیل کرد :«هر چی تو حمص و حلب و دمشق تلفات میدن از چشم رهبری ایران میبینن! دستشون به حضرت آقا نمیرسه، دفترش رو میکوبن!»
سرسام مسلسلها لحظهای قطع نمیشد، میترسیدم به دفتر حمله کنند و تنها زن جوان این ساختمان من بودم که مقابل چشمان همسر و برادرم به خودم میلرزیدم.
چشمان ابوالفضل به پای حال خرابم آتش گرفته و گونههای مصطفی از غیرت همسر جوانش گُر گرفته بود که سرگردان دور خودش میچرخید.
از صحبتهای درگوشی مردان دفتر پیدا بود فاتحه این حمله را خواندهاند که یکیشان با تهران تماس گرفت و صدایش را بلند کرد :«ما ده دیقه دیگه بیشتر نمیتونیم مقاومت کنیم!»…
مرد میانسالی از کارمندان دفتر، گوشی را از دستش کشید و حرفی زد که دنیا روی سرم شد :«یا اینجا همهمون رو سر میبرن یا اسیر میکنن! یه کاری کنید!»
دستم در دست مادر مصطفی لرزید و نه تنها دستم که تمام تنم تکان خورد و حال مصطفی را بههم ریخت که رو به همان مرد نهیب زد :«نمیبینی زن و مادرم چه حالی دارن؟ چرا بیشتر تنشون رو میلرزونی؟»
ابوالفضل تلاش میکرد با موبایلش با کسی تماس بگیرد و کارمند دفتر اختیار از دستش رفته بود که در برابر نهیب مصطفی گوشی را سر جایش کوبید و فریاد کشید :«فکر میکنی سه ماه پیش چجوری ۴۸ تا زائر ایرانی رو تو مسیر زینبیه دزدیدن؟ هنوزم هیچکس ازشون خبر نداره!»
ابوالفضل موبایل را از کنار گوشش پایین آورد و بیتوجه به ترسی که به دل این مرد افتاده بود، رو به مصطفی صدا رساند :«بچهها تا سر خیابون رسیدن، ولی میگن جلوتر نمیتونن بیان، با تک تیرانداز میزنن.»
مصطفی از حال خرابم انگار تب کرده بود که کتش را از تنش بیرون کشید و روی صندلی انداخت، چند قدم بین اتاق رژه رفت و ابوالفضل ردّ تیرها را با نگاهش زده بود که مردّد نتیجه گرفت :«بنظرم طبقه سوم همین خونه روبرویی هستن.»
و مصطفی فکرش را خوانده بود که در جا ایستاد، به سمتش چرخید و سینه سپر کرد :«اگه یه آرپیجی باشه، خودم میزنم!»
انگار مچ دستان مردانهاش در آستین تنگ پیراهن گیر افتاده بود که هر دو دکمه سردست را با هم باز کرد و تنها یک جمله گفت :«من میرم آرپیجی رو ازشون بگیرم.»
روحانی دفتر محو مصطفی مانده و دل من و مادرش از نفس افتاد که جوانی از کارمندان ناامیدانه نظر داد :«در ساختمون رو باز کنی، تک تیرانداز میزنه!»
و ابوالفضل موافق رفتن بود که به سمت همان جوان رفت و محکم حرف زد :«شما کلتت رو بده من پوشش میدم!»
تیرها مثل تگرگ به قاب فلزی پنجرهها و دیوار ساختمان میخورد و این رگبار گلوله هرلحظه شدیدتر میشد که جوان اسلحه را کف دست ابوالفضل قرار داد.
مصطفی با گامهای بلندش تا پشت در رفت و طنین طپش قلب عاشقم را میشنید که به سمتم چرخید، آسمان چشمان روشنش از عشق ستاره باران شده بود و با همان ستارهها به رویم چشمک میزد.
تنها به اندازه یک نفس نگاهم کرد و ندید نفسم برایش به شماره افتاده که از در بیرون رفت و دلم را با خودش برد. یک اسلحه برای ابوالفضل کم بود که به سمت نفر بعدی رفت و او بیآنکه تقاضا کند، کلتش را تحویل داد.
دلم را مصطفی با خودش برده و دیگر با دلی که برایم نمانده بود برای ابوالفضل بال بال میزدم که او هم از دست چشمانم رفت.
پوشیده در پیراهن و شال سپیدم همانجا پای دیوار زانو زدم و نمیخواستم مقابل اینهمه غریبه گریه کنم که اشکهایم همه خون میشد و در گلو میریخت، چند دقیقه بیشتر از مَحرم شدنمان نگذشته و دامادم به قتلگاه رفته بود.
کتش هنوز مقابل چشمانم مانده و عطر شیرین لباسش در تمام اتاق طنازی میکرد که کولاک گلوله قلبم را از جا کَند.
ندیده تصور میکردم مصطفی از ساختمان خارج شده و نمیدانستم چند نفر او را هدف گرفتهاند که کاسه صبرم شکست و همه خون دلم از چشمم فواره زد.
مادرش سرم را در آغوشش گرفته و حساب گلولهها از دستم رفته بود که میان گریه به حضرت زینب (علیهاالسلام) التماس میکردم برادر و همسرم را به من برگرداند.
صدای بعضی گلولهها تک تک شنیده میشد که یکی از کارمندان دفتر از گوشه پنجره سرک کشید و از هنرنمایی ابوالفضل با دو اسلحه به وجد آمد :«ماشاءالله! کورشون کرده!»
با گریه نگاهش میکردم بلکه خبری از مصطفی بگوید و ظاهراً مصطفی در میدان دیدش نبود که بهسرعت زیر پنجره نشست و وحشتزده زمزمه کرد :«خونه نیس، لونه زنبوره!»
خط گلولهها دوباره دیوار و پنجره ساختمان را هدف گرفته و حس میکردم کار مصطفی را ساختهاند که باز به جان دفتر رهبری افتادهاند و هنوز جانم به گلو نرسیده، مصطفی از در وارد شد.
هوا گرم نبود و از گرمای جنگ، از میان مو تا روی پیشانیاش عرق میرفت، گوشهای از پیراهن سفیدش از کمربند بیرون آمده و سراسیمه نفسنفس میزد.
یک دستش آرپیجی بود و یک سمت لباسش همه غرق خاک که خمیده به سمت پنجره رفت. باورم نمیشد دوباره قامت بلندش را میبینم، اشکم از هیجان در چشمانم بند آمده و او بیتوجه به حیرت ما، با چند متر فاصله از پنجره روی زمین زانو زد.
آرپیجی روی شانهاش بود، با دقت هدفگیری میکرد و فعلاً نمیخواست ماشه را بکشد که رو به پنجره صدا بلند کرد :«برید بیرون!»…
من و مادرش به زمین چسبیده و اعضای دفتر مردد بودند که عصبی فریاد کشید :«برید پایین، ابوالفضل پوشش میده از ساختمون خارج شید!»
دلم نمیآمد در هدف تیر تکفیریها تنهایش بگذارم و باید میرفتیم که قلبم کنارش جا ماند و از دفتر خارج شدیم.
در تاریکی راهرو یک چشمم به پله بود تا زمین نخورم و یک چشمم به پشت سر که غرّش وحشتناکی قلبم را به قفسه سینه کوبید و بلافاصله فریاد ابوالفضل از پایین راهپله بلند شد :«سریعتر بیاید!»
شیب پلهها به پایم میپچید، باید پا به پای زانوان ناتوان مادر مصطفی پایین میرفتم و مردها حواسشان بود زمین نخوریم تا بلاخره به پاگرد مقابل در رسیدیم.
ظاهراً هدفگیری مصطفی کار خودش را کرده بود که صدای تیراندازی تمام شد، ابوالفضل همچنان با اسلحه به هر سمت میچرخید تا کسی شکارمان نکند و با همین وحشت از در خارج شدیم.
چند نفر از رزمندگان مقاومت مردمی طول خیابان را پوشش میدادند تا بلاخره به خانه رسیدیم و ابوالفضل به دنبال مصطفی برگشت.
یک ساعت با همان لباس سفید گوشه اتاقی که از قبل برای زندگی جدیدم چیده بودم، گریه میکردم و مادرش با آیهآیه قرآن دلداریام میداد که هر دو با هم از در وارد شدند.
مثل رؤیا بود که از این معرکه خسته و خاکی ولی سالم برگشتند و همان رفتنشان طوری جانم را گرفته بود که دیگر خنده به لبهایم نمیآمد و اشک چشمم تمام نمیشد.
ابوالفضل انگار مچ پایش گرفته بود که میلنگید و همانجا پای در روی زمین نشست، اما مصطفی قلبش برای اشکهایم گرفته بود که تنها وارد اتاق شد، در را پشت سرش بست و بیهیچ حرفی مقابل پایم روی زمین نشست.
برای اولین بار هر دو دستم را گرفت و انگار عطش عشقش فروکش نمیکرد که با نرمی نگاهش چشمانم را نوازش میکرد و باز حریف ترس ریخته در جانم نمیشد که سرش را کج کرد و آهسته پرسید :«چیکار کنم دیگه گریه نکنی؟»
به چشمانش نگاه میکردم و میترسیدم این چشمها از دستم برود که با هر پلک اشکم بیشتر میچکید و او دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که غمزده خندید و نازم را کشید :«هر کاری بگی میکنم، فقط یه بار بخند!»
لحنش شبیه شربت قند و گلاب، خوش عطر و طعم بود که لبهایم بیاختیار به رویش خندید و همین خنده دلش را خنک کرد که هر دو دستم را با یک دستش گرفت و دست دیگر را به سمت چشمانم بلند کرد، بهجای اشک از روی گونه تا زیر چانهام دست کشید و دلبرانه پرسید :«ممنونم که خندیدی! حالا بگو چی کار کنم؟»
اینهمه زخمی که روی دلم مانده بود مرهمی جز حرم نداشت که در آغوش چشمانش حرف دلم را زدم :«میشه منو ببری حرم؟» و ای کاش این تمنا در دلم مانده بود و به رویش نمیآوردم که آینه نگاهش شکست، دستش از روی صورتم پایین آمد و چشمانش شرمنده به زیر افتاد.
هنوز خاک درگیری روی موهایش مانده و تازه دیدم گوشه گردنش خراش بلندی خورده و خط نازکی از خون روی یقه پیراهن سفیدش افتاده بود که صدا زدم :«مصطفی! گردنت چی شده؟»
بیتوجه به سوالم، دوباره سرش را بالا آورد و با شیشه شرمی که در گلویش مانده بود، صدایش به خسخس افتاد :«هنوز یه ساعت نیس تو رو از چنگشون دراوردم! الان که نمیدونستن کی تو این ساختمونه، فقط به خاطر اینکه دفتر سید علی خامنهای بود، همه جا رو به گلوله بستن! حالا اگه تو رو بشناسن من چیکار کنم؟»
میدانستم نمیشود و دلم بیاختیار بهانهگیر حرم شده بود که با همه احساسم پرسیدم :«میشه رفتی حرم، بجا منم زیارت کنی؟»
از معصومیت خوابیده در لحنم، دلش برایم رفت و به رویم خندید :«چرا نمیشه عزیزدلم؟» در سکوتی ساده محو چشمانم شده و حرفی پشت لبهایش بیقراری میکرد که کسی به در اتاق زد.
هر دو به سمت در چرخیدیم و او انگار منتظر ابوالفضل بود که برابرم قد کشید و همزمان پاسخ داد :«دارم میام!» باورم نمیشد دوباره میخواهد برود که دلم به زمین افتاد و از جا بلند شدم.
چند قدمی دنبالش رفتم و صدای قلبم را شنید که به سمتم چرخید و لحنش غرق غم شد :« زینبیه گُر گرفته، باید بریم!»
هنوز پیراهن دامادی به تنش بود، دلم راضی نمیشد راهیاش کنم و پای حرم در میان بود که قلبم را قربانی حضرت زینب (علیهاالسلام) کردم و بیصدا پرسیدم :«قول دادی به نیتم زیارت کنی، یادت نمیره؟»
دستش به سمت دستگیره رفت و عاشقانه عهد بست :«به چشمای قشنگت قسم میخورم همین امشب به نیتت زیارت کنم!»
و دیگر فرصتی برای عاشقی نمانده بود که با متانت از در بیرون رفت و پشت سرش همه وجودم در هم شکست…
در تنهایی از درد دلتنگی به خودم میپیچیدم، ثانیهها را میشمردم بلکه زودتر برگردند و بهجای همسر و برادرم، تکفیریها با بمب به جان زینبیه افتادند که یک لحظه تمام خانه لرزید و جیغم در گلو شکست.
از اتاق بیرون دویدم و دیدم مادر مصطفی گوشه آشپزخانه از ترس زمین خورده و دیگر نمیتواند برخیزد.
خودم را بالای سرش رساندم، دلهره حال ابوالفضل و مصطفی جانم را گرفته بود و میخواستم به او دلداری دهم که مرتب زمزمه میکردم :«حتماً دوباره انتحاری بوده!»
به کمک دستان من و به زحمت از روی زمین خودش را بلند کرد، تا مبل کنار اتاق پاهایش را به سختی کشید و میدیدم قلب نگاهش برای مصطفی میلرزد که موبایلم زنگ خورد.
از خدا فقط صدای مصطفی را میخواستم و آرزویم برآورده شد که لحن نگرانش در گوشم نشست و پیش از آنکه او حرفی بزند، با دلواپسی پاپیچش شدم :«چه خبر شده مصطفی؟ حالتون خوبه؟ ابوالفضل خوبه؟»
و نمیدانستم این انفجار تنها رمز شروع عملیات بوده و تکفیریها به کوچههای زینبیه حمله کردهاند که پشت تلفن به نفسنفس افتاد :«الان ما از حرم اومدیم بیرون، ۲۰۰ متری حرم یه ماشین منفجر شده، تکفیریها به درمانگاه و بیمارستان زینبیه حمله کردن!»
ترس تنهایی ما نفسش را گرفته بود و انگار میترسید دیگر دستش به من نرسد که مظلومانه التماسم میکرد :«زینب جان! هر کسی در زد، در رو باز نکنید! یا من یا ابوالفضل الان میایم خونه!»
ضربان صدایش جام وحشت را در جانم پیمانه کرد و دلم میخواست هر چه زودتر به خانه برگردد که من دیگر تحمل ترس و تنهایی رو نداشتم.
کنار مادرش روی مبل کز کرده بودم، نمیخواستم به او حرفی بزنم و میشنیدم رگبار گلوله هر لحظه به خانه نزدیکتر میشود که شالم را به سرم پیچیدم و برای او بهانه آوردم :«شاید الان مصطفی بیاد بخوایم بریم حرم!»
و به همین بهانه روسری بلندش را برایش آوردم تا اگر تکفیریها وارد خانه شدند حجابمان کامل باشد که دلم نمیخواست حتی سر بریدهام بیحجاب به دستشان بیفتد!
دیگر نه فقط قلبم که تمام بدنم از ترس میتپید و از همین راه دور تپش قلب مصطفی و ابوالفضل را حس میکردم که کسی با لگد به در خانه زد و دنیا را برایم به آخر رساند.
فریادشان را از پشت در میشنیدم که تهدید میکردند در را باز کنیم، بدنم رعشه گرفته و راهی برای فرار نبود که زیر لب اشهدم را خواندم.
دست پیرزن را گرفتم و میکشیدم بلکه در اتاقی پنهان شویم و نانجیب امان نمیداد که دیگر نه با لگد بلکه در فلزی خانه را به گلوله بست و قفل را از جا کَند.
ما میان اتاق خشکمان زده و آنها وحشیانه به داخل خانه حمله کردند که فقط فرصت کردیم کنج اتاق به تن سرد دیوار پناه ببریم و تنها از ترس جیغ میزدیم.
چشمانم طوری سیاهی میرفت که نمیدیدم چند نفر هستند و فقط میدیدم مثل حیوان به سمتمان حمله میکنند که دیگر به مرگم راضی شدم.
مادر مصطفی بیاختیار ضجه میزد تا کسی نجاتمان دهد و این گریهها به گوش کسی نمیرسید که صدای تیراندازی از خانههای اطراف همه شنیده میشد و آتش به دامن همه مردم زینبیه افتاده بود.
دیگر روح از بدنم رفته بود، تنم یخ کرده و انگار قلبم در سینه مصطفی میتپید که ترسم را حس کرد و دوباره زنگ زد.
نام و تصویر زیبایش را که روی گوشی دیدم، دلم برای گرمای آغوشش پرید و مقابل نگاه نجس آنها به گریه افتادم.
چند نفرشان دور خانه حلقه زده و یکی با قدمهایی که در زمین فرو میرفت تا بالای سرم آمد، برای گرفتن موبایل طوری به انگشتانم چنگ زد که دستم خراش افتاد.
یک لحظه به صفحه گوشی خیره ماند، تلفن را وصل کرد و دل مصطفی برایم بالبال میزد که بیخبر از اینهمه گوش نامحرم به فدایم رفت :«قربونت بشم زینب جان! ما اطراف حرم درگیر شدیم! ابوالفضل داره خودش رو میرسونه خونه!»
لحن گرم مصطفی دلم را طوری سوزاند که از داغ نبودنش تا مغز استخوانم آتش گرفت و با اشکهایم به ابوالفضل التماس میکردم دیگر به این خانه نیاید که نمیتوانستم سر او را مثل سیدحسن بریده ببینم.
مصطفی از سکوت این سمت خط ساکت شد و همین یک جمله کافی بود تا بفهمند مردان این خانه از مدافعان حرم هستند و به خونمان تشنهتر شوند.
گوشی را مقابلم گرفت و طوری با کف پوتنیش به صورتم کوبید که خون بینی و دهانم با هم روی چانهام پاشید. از شدت درد ضجه زدم و نمیدانم این ضجه با جان مصطفی چه کرد که فقط نبض نفسهایش را میشنیدم و ندیده میدیدم به پای ضجهام جان میدهد…
ادامه دارد…
«مادر مصطفی» کنار کارکنان دفتر رهبری پناه گرفت! بیشتر بخوانید »
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق به نقل از خبرگزاری رسمی سوریه (سانا) نیروهای ارتش ترکیه و مزدوران آن منازل روستاهای غرب تلابیض در حومه الرقه را مورد حملات خمپارهای قرار دادند.
منابع محلی در این باره به خبرنگار سانا گفته اندکه نیروهای اشغالگر ترکیه و مزدوران آنان منازل مسکونی روستاهای کوبرلک، “قزغلی” و “کور حسن” واقع در غرب تلابیض را مورد حملات خمپاره ای قرار دادند.
این منابع حجم خسارات وارد شده را تنها در بخش اموال خصوصی و عمومی برآورد کرده اند.
علاوه براین تروریست های وابسته به ارتش ترکیه منطقه ابوراسین واقع در شمال حسکه را هدف حملات توپخانه ای خود قرار داده اند.
ارتش ترکیه بعد از ظهر امروز هم به روستای دادا عبدال واقع در منطقه ابو راسین حمله کرده بود.
حملات خمپارهای ارتش ترکیه به مناطق روستایی سوریه بیشتر بخوانید »