به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، سردار محمدرضا فلاح زاده معاون هماهنگ کننده نیروی قدس سپاه معروف به «ابوباقر» در برنامه زنده تلویزیونی ققنوس خاطراتی از حاج قاسم سلیمانی و رزمندگان جبهه مقاومت در نبرد با تکفیریها در سوریه را روایت کرد.
وی در بخشی از صحبتهای خود به حضور رزمندگان فاطمیون اشاره کرد و گفت: خودم میدیدم که چگونه رزمنده فاطمیون در حرم حضرت زینب (س) اشک میریخت و تبرک میجست.
فیلم این بخش از صحبتهای ابوباقر در ادامه آمده است.
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، دیدارهای گروه E پنجره دوم رقابتهای انتخابی کاپ آسیا عصر امروز دوشنبه با جدال تیم ملی بسکتبال ایران و سوریه در دوحه قطر پیگیری شد که در پایان این دیدار نزدیک تیم ملی سوریه با نتیجه ۷۷ بر ۷۰ ایران را شکست داد.
ملی پوشان ایران که در دیدار قبلی برابر عربستان به برتری رسیده بودند، برای تداوم صدرنشینی به مصاف سوریه رفتند و در حالی که تصور میشد بتوانند با برتری محسوس این حریف را شکست دهند، به دیوار سخت سوریها خوردند و بازی تا کوارتر چهارم با نتیجه نزدیک پیش رفت.
در حالی که سه دقیقه پایان این بازی مانده بود و دو تیم در امتیاز ۶۵ مساوی بودند این سوریها بودند که عملکرد بهتری روی تور داشتند و توانستند از شاگردان شاهین طبع پیش بیفتند و این برتری را تا پایان حفظ کنند و در نهایت ۷۷ بر ۷۰ برنده این بازی شوند.
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق ساسان فلاحفر، مستندساز و کارگردان آثاری همچون «خاطرات بادیه»، «پایان مأموریت»، «نقاشی یک رویا» و … از ساخت مستند جدید خود به نام «چشم ایرانی» خبر داد که متقاضی حضور در چهاردهمین جشنواره بینالمللی سینما حقیقت نیز شده است.
وی با اشاره به سوژه این مستند گفت: این فیلم روایتی متفاوت از حضور یک عکاس ایرانی در جنگهای سوریه و عراق است؛ عکاسی که نامش را بارها شنیدهایم و او را با عکسهای ماندگاری که خلق کرده است، به یاد میآوریم. حسن قائدی عکاس بحران است که علاوه بر حضور در جبهه سوریه و عراق در بسیاری از بحرانهای کشورمان نظیر زلزله بم، سیل گلستان و … نیز حضوری فعال داشته است. او از سالهای ابتدایی جنگ تا اواخر آن در مناطق بحرانی حضور داشته و تصاویر ماندگاری را ثبت و ضبط کرده است.
فلاحفر با اشاره به ابعاد شخصیتی حسن قائدی گفت: به نظرم حسن قائدی افتخار ملی محسوب میشود که تاکنون کسی به او نپرداخته و مغفول مانده است. او در مواجهه با حوادث و اتفاقات پیرامونش سعی کرده است صحیح و دقیق تاریخنگاری و متفاوت با دیگر عکاسان عمل کند. این عکاس بحران در عین حال که روحیه لطیفی دارد، در مواجهه با جنگ و مرگ، کارش را به خوبی بلد است و بدون ترس لحظاتی را ثبت میکند که کمتر نمونهای برایش یافت میشود. از این رو، در این فیلم، تجربیات حسن قائدی را با بینندگان به اشتراک گذاشتهایم.
این مستندساز خاطرنشان کرد: به نظرم فرق حسن قائدی با خیلی از عکاسها در این است که او هیچ وقت منتظر نماند تا سفارش بگیرد و سپس شروع به کار کند بلکه به کارهایی که دوست داشت پرداخت و با وجود اینکه هزینهبردار هم بود اما کار را به نتیجه رساند و شاید به همین دلیل است که عکسهای بسیار متفاوتی از او بهجای مانده است.
وی اضافه کرد: با دیدن این مستند سفری چند ساله به کشورهای جنگزدهای مثل سوریه و عراق داریم و تاریخ شفاهی این جنگها را نه در قالب کتاب و صوت بلکه در قاب دوربین حسن قائدی میبینیم. به عبارت دیگر، با دیدن این فیلم، بدون هیچ واسطهای به دل جنگهای سوریه و عراق رفته و اتفاقات حیزتانگیزی را میبینیم. شاید بتوان گفت در ظرف مرگ، زندگی را میبینیم. برای مثال در لابهلای این عکسها روایت افراد جنگزدهای را میبینیم که حرفهای زیادی برای گفتن دارند و حرفشان در قاب همین عکسها بیان شده است.
کارگردان مستند «خاطرات بادیه» که در شانزدهمین جشنواره مقاومت نیز برنده جایزه شده است، با اشاره به این که بهتر است مستندهای پرتره در زمان زنده بودن هنرمندان ساخته شود، گفت: برایم مهم بود از هنرمندی مستند پرتره بسازم که زنده است و با این کار از او تقدیر کنیم. حسن قائدی دوست نداشت مستندی از او ساخته و نامش مطرح شود اما بسیار به او اصرار کردیم تا راضی شد جلوی دوربین بیاید.
او درباره روند تولید این مستند گفت: تولیدمان در ایران 9 ماه زمان برد و نگاهی هم به فعالیت او در سوریه و عراق داشتیم. او از سال 2012 و اوایل بحران سوریه در آنجا حضور داشته و تا آزادی موصل را روایت کرده است. همین موضوع سبب شده است که تصاویر بسیار خوبی را از مناطق جنگزده، تقابل با داعشیها و … بگیرد. این عکسها را در فیلم آوردهایم. عکسهای او بسیار ویژه است و ما را به عمق بحران و جنگ برده است.
عوامل ساخت این مستند عبارتاند از: کارگردان: ساسان فلاحفر، فیلمبردار میدانی: حسن قائدی، تصویربرداران ایران: احمد خلیل اول و بهنام احمد خانی، تدوین: ساسان فلاحفر، طراحی و ترکیب صدا: محمدحسین ابراهیمی، اصلاح رنگ و نور: یحیی محمد علیی، موسیقی: امیر بهرامی، طراح نشان: سینا رعیتدوست، تهیه شده در ستاد سوریه سازمان صدا و سیما.
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، بسیجی نه از جنس تظاهر است نه از جنس دغدغه او برای انجام وظیفه خود همیشه کاری برای انجام دادن دارد، خود را به جبهه و جنگ خلاصه نکرده است او با هر لباسی در هر سنگری مترجم واژه بسیجی است.
به پاس سپاس و تشکری هر چند ناچیز از این خادم ملت پای صحبتهای رحمت حبیب پور کشتلی مینشینیم؛ میگوید: از زمانی که لباس مقدس بسیجی را به تن کردم تا به امروز تمام سعیم این بود که نام بسیج و معنای این اسم مقدس را به بهترین شکل تعریف کنم و در جامعه نشان دهم.
۱۰ سال عضو گردان عاشورا، به مدت ۱۴ سال فرمانده پایگاه محل و از سال ۱۳۷۹ در درمانگاه سپاه زاهد پاشا امیرکلا مشغول ارائه خدمات هستم، با حضور داعش در منطقه برای دفاع از حریم اهل بیت (ع) در سال ۱۳۹۴ و ۱۳۹۵ بهعنوان امدادگر عملیاتی و مدافع حرم به سوریه اعزام شدم و افتخار حضور در ماموریتهای سپاه را دارم.
وی ادامه میدهد؛ بعد از آن برای حفظ روحیه و نشاط جوانان و بسیجیان مسؤولیت هیأت کوهنوری را به عنوان رئیس هیأت کوهنوردی سپاه بابل را به عهده گرفتم و ۱۴ سال در این حوزه به جوانان بسیجی خدمت میکنم.
بهعنوان رئیس پایگاه بسیج محل ۳۱۰ نفر عضو فعال و ۱۶۰ نیروی عادی را زیرپوشش دارم که گذشته از اقدامات اساسی در این پایگاه کلاسهایی چون کانون زبان انگلیس، قرآن، یوسیمس و غیره برگزار شد.
حبیب پور یادآور میشود؛ با آغاز بیماری منحوس کرونا از ظرفیت بسیج در راستای حفظ سلامت و بهداشت منطقه استفاده کردیم و به شکل گسترده ضدعفونی اماکن عمومی و کوچه و معابر، توزیع ماسک ومحلول در چند مرحله و همچنین تهیه بسته معیشتی برای اقشار آسیب دیده در ۶ مرحله را در دستور کار قرار دادیم.
این پایگاه افتخار دارد هر سال در چندین مرحله طرح ویزیت رایگان با حضور متخصصان مختلف و سه سال متوالی تزریق واکسن هپاتیت رایگان برای مردم منطقه داشته است.
* مدافع حرم شدن و حضور در سوریه و عکسالعمل خانواده و اهالی محل
این بسیجی اضافه میکند؛ زمانی که فهمیدم داعش در صدد دستدرازی به حریم اهل بیت(ع) است برای دفاع از حریم به سوریه اعزام شدم تا بهعنوان امدادگر بتوانم کمکی هر چند کوچک به مسلمانان جهان و حفظ حریم اهل بیت انجام داده باشم.
مردم سعی کردند با بنر و بدرقه از بنده و کارهایی که انجام دادم تقدیر کنند اما به صراحت اعلام کردم که اجازه نصب بنر و بدرقه ندارند چرا که کاری نکردم که شایسته تقدیر باشم بلکه تنها به وطیفه شرعی خودم عمل کردم.
*فعالیت برای مقابله با بیماری کرونا
وی بیان میکند؛ با انواع بیماریها از جمله دیابت مبارزه میکنم و حضورم در اجتماع با توجه به شیوع بیماری خطرناک است اما بیتوجه به شرایط جسمی خودم و طبق وظیفه بسیجی خودم عمل کرده و درصدد کاهش بحران کرونا در حد تواناییهای خود عمل کردم.
از آنجایی که بنده رئیس بسیج محله هستم در زمان شیوع کرونا همه بسیجیان را برای آهک پاشی منطقه بسیج کردم و حتی از جیب خودم هزینه کردم و از بسیجیان خواستم تا در تهیه ماسک و لوازم ضد عفونی کمک کنند، هرگز علاقهای ندارم که از خود نامی عنوان کنم و در پی تقدیر و خودنمایی نیستم و حتی برای تهیه این گزارش هم فقط برای اینکه بتونم یک تصویر درست و زیبا از بسیج و بسیجی ارائه بدم حاضر به مصاحبه شدم ،معتقدم اقدامات اساسی در خفا انجام شود.
*دیگر اقدامات مردم محور شما در زمان کرونا در محل و سطح شهرستان بابل
حبیب پور تاکید میکند؛ از آنجایی که در این شرایط قرنطیته روح و روان مردم در عذاب است و نیاز به آرامش دارند زمانی که به عنوان رئیس کوهنوردی بسیجیان بابل انتخاب شدم دیگر دغدغه پول بنده رو از حرکت باز نداشت و حتی زمانی میشود که از جیب خودم هزینه میکنم تا جوانان روحیه شاداب داشته باشند ، برای اینکه طبیعت را مکانی برای پرورش روح و جسم بسیجیان میدانم و معتقدم که روحیه بسیجی نیاز به سلامت دارد.
هرگز از جوانان خود درخواست مزد نمیکنم و تنها ازشون میخوام تا ایاب و ذهاب خودشون رو بپردازند، حدودا چهارده سال کوهنوردی میکنم و هدف بنده برای کوهنوردی علاوه بر سلامت جسم و جان، آشتی مردم با طبیعت و اینکه یاد بگیرند احترام به خود احترام به طبیعت را هم به دنبال دارد.
*کلام اخر و حرف دل
این بسیجی فعال میگوید؛ من توانستم به زیباترین شکل ممکن بسیج و بسیجی رو به جامعه معرفی کنم و بگویم اجرای درست و انجام درست یک مسوولیت میتواند نگاه همه آدمهای اطرافمان را نسبت به مسائل تغییر بدهد و باعث شود نسل جوونی که جنگ و انقلاب را ندیدند خیلی راحتتر و بدون هیچ تعصبی دل به فرهنگ بیگانه نسپارند و دچار خودفروشی فرهنگی نشوند، به امید اینکه هر روز دنیای ما جای بهتری برای زندگی کردن باشد.
وی در پایان، اظهار میکند؛ بهعنوان یک بسیجی دغدغه مردم و معیشت مردم دارم شرایط برای قشر مستضعف بسیار سخت شده است این مردم بهترین مردم دنیا هستند از مسوولان انتظار میرود اقدام اساسی برای رفع مشکلات موجود و راهکاری برای برون رفت از این بحران داشته باشند.
این بسیجی بابلی با ثابت قدمی، پرچم بسیج را نه تنها در داخل کشور بلکه در خارج از مرزها بالا برد، وی مشتی از خروارها بسیجی پای کار است که در راه انقلاب از همه چیز مایه میگذارند!
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، بسیجی نه از جنس تظاهر است نه از جنس دغدغه او برای انجام وظیفه خود همیشه کاری برای انجام دادن دارد، خود را به جبهه و جنگ خلاصه نکرده است او با هر لباسی در هر سنگری مترجم واژه بسیجی است.
به پاس سپاس و تشکری هر چند ناچیز از این خادم ملت پای صحبتهای رحمت حبیب پور کشتلی مینشینیم؛ میگوید: از زمانی که لباس مقدس بسیجی را به تن کردم تا به امروز تمام سعیم این بود که نام بسیج و معنای این اسم مقدس را به بهترین شکل تعریف کنم و در جامعه نشان دهم.
۱۰ سال عضو گردان عاشورا، به مدت ۱۴ سال فرمانده پایگاه محل و از سال ۱۳۷۹ در درمانگاه سپاه زاهد پاشا امیرکلا مشغول ارائه خدمات هستم، با حضور داعش در منطقه برای دفاع از حریم اهل بیت (ع) در سال ۱۳۹۴ و ۱۳۹۵ بهعنوان امدادگر عملیاتی و مدافع حرم به سوریه اعزام شدم و افتخار حضور در ماموریتهای سپاه را دارم.
وی ادامه میدهد؛ بعد از آن برای حفظ روحیه و نشاط جوانان و بسیجیان مسؤولیت هیأت کوهنوری را به عنوان رئیس هیأت کوهنوردی سپاه بابل را به عهده گرفتم و ۱۴ سال در این حوزه به جوانان بسیجی خدمت میکنم.
بهعنوان رئیس پایگاه بسیج محل ۳۱۰ نفر عضو فعال و ۱۶۰ نیروی عادی را زیرپوشش دارم که گذشته از اقدامات اساسی در این پایگاه کلاسهایی چون کانون زبان انگلیس، قرآن، یوسیمس و غیره برگزار شد.
حبیب پور یادآور میشود؛ با آغاز بیماری منحوس کرونا از ظرفیت بسیج در راستای حفظ سلامت و بهداشت منطقه استفاده کردیم و به شکل گسترده ضدعفونی اماکن عمومی و کوچه و معابر، توزیع ماسک ومحلول در چند مرحله و همچنین تهیه بسته معیشتی برای اقشار آسیب دیده در ۶ مرحله را در دستور کار قرار دادیم.
این پایگاه افتخار دارد هر سال در چندین مرحله طرح ویزیت رایگان با حضور متخصصان مختلف و سه سال متوالی تزریق واکسن هپاتیت رایگان برای مردم منطقه داشته است.
* مدافع حرم شدن و حضور در سوریه و عکسالعمل خانواده و اهالی محل
این بسیجی اضافه میکند؛ زمانی که فهمیدم داعش در صدد دستدرازی به حریم اهل بیت(ع) است برای دفاع از حریم به سوریه اعزام شدم تا بهعنوان امدادگر بتوانم کمکی هر چند کوچک به مسلمانان جهان و حفظ حریم اهل بیت انجام داده باشم.
مردم سعی کردند با بنر و بدرقه از بنده و کارهایی که انجام دادم تقدیر کنند اما به صراحت اعلام کردم که اجازه نصب بنر و بدرقه ندارند چرا که کاری نکردم که شایسته تقدیر باشم بلکه تنها به وطیفه شرعی خودم عمل کردم.
*فعالیت برای مقابله با بیماری کرونا
وی بیان میکند؛ با انواع بیماریها از جمله دیابت مبارزه میکنم و حضورم در اجتماع با توجه به شیوع بیماری خطرناک است اما بیتوجه به شرایط جسمی خودم و طبق وظیفه بسیجی خودم عمل کرده و درصدد کاهش بحران کرونا در حد تواناییهای خود عمل کردم.
از آنجایی که بنده رئیس بسیج محله هستم در زمان شیوع کرونا همه بسیجیان را برای آهک پاشی منطقه بسیج کردم و حتی از جیب خودم هزینه کردم و از بسیجیان خواستم تا در تهیه ماسک و لوازم ضد عفونی کمک کنند، هرگز علاقهای ندارم که از خود نامی عنوان کنم و در پی تقدیر و خودنمایی نیستم و حتی برای تهیه این گزارش هم فقط برای اینکه بتونم یک تصویر درست و زیبا از بسیج و بسیجی ارائه بدم حاضر به مصاحبه شدم ،معتقدم اقدامات اساسی در خفا انجام شود.
*دیگر اقدامات مردم محور شما در زمان کرونا در محل و سطح شهرستان بابل
حبیب پور تاکید میکند؛ از آنجایی که در این شرایط قرنطیته روح و روان مردم در عذاب است و نیاز به آرامش دارند زمانی که به عنوان رئیس کوهنوردی بسیجیان بابل انتخاب شدم دیگر دغدغه پول بنده رو از حرکت باز نداشت و حتی زمانی میشود که از جیب خودم هزینه میکنم تا جوانان روحیه شاداب داشته باشند ، برای اینکه طبیعت را مکانی برای پرورش روح و جسم بسیجیان میدانم و معتقدم که روحیه بسیجی نیاز به سلامت دارد.
هرگز از جوانان خود درخواست مزد نمیکنم و تنها ازشون میخوام تا ایاب و ذهاب خودشون رو بپردازند، حدودا چهارده سال کوهنوردی میکنم و هدف بنده برای کوهنوردی علاوه بر سلامت جسم و جان، آشتی مردم با طبیعت و اینکه یاد بگیرند احترام به خود احترام به طبیعت را هم به دنبال دارد.
*کلام اخر و حرف دل
این بسیجی فعال میگوید؛ من توانستم به زیباترین شکل ممکن بسیج و بسیجی رو به جامعه معرفی کنم و بگویم اجرای درست و انجام درست یک مسوولیت میتواند نگاه همه آدمهای اطرافمان را نسبت به مسائل تغییر بدهد و باعث شود نسل جوونی که جنگ و انقلاب را ندیدند خیلی راحتتر و بدون هیچ تعصبی دل به فرهنگ بیگانه نسپارند و دچار خودفروشی فرهنگی نشوند، به امید اینکه هر روز دنیای ما جای بهتری برای زندگی کردن باشد.
وی در پایان، اظهار میکند؛ بهعنوان یک بسیجی دغدغه مردم و معیشت مردم دارم شرایط برای قشر مستضعف بسیار سخت شده است این مردم بهترین مردم دنیا هستند از مسوولان انتظار میرود اقدام اساسی برای رفع مشکلات موجود و راهکاری برای برون رفت از این بحران داشته باشند.
این بسیجی بابلی با ثابت قدمی، پرچم بسیج را نه تنها در داخل کشور بلکه در خارج از مرزها بالا برد، وی مشتی از خروارها بسیجی پای کار است که در راه انقلاب از همه چیز مایه میگذارند!
گروه جهاد و مقاومت مشرق – دلم پاره پاره بود. تابوت شوهرم را در خیابان اصلی محله تشییع میکردند و من حق نداشتم به آن نزدیک بشوم! همسر شهید بودم اما نباید کسی خبردار میشد. باید جلوتر از تابوت میرفتم تا کسی متوجه حضورم نشود. حتی دخترم چهلروزهام «مهنا» هم در مراسم تشییع پدرش سهمی نداشت. دقیقهها مثل روز و ماه میگذشت. همه فکر و ذکرم این بود که احمد را خاک میکنند و من حتی برای آخرین بار، حق ندارم صورتش را ببینم!
تنها چیزی که صبورم میکرد، نگرانی برای آبروی احمد بود. دست خودم نبود؛ بغضم که میترکید، بعضیها در دلشان میگفتند این خانم چهکاره شهید است که اینطوری گریه میکند؟! تعجب را توی نگاههایشان میدیدم… نمیدانم توی این دنیا کسی این شرایط را تجربه کرده یا نه. تمام زندگیام برای همیشه میرفت و من حتی به اندازه غریبههایی که برای تشییع آمده بودند هم از آن سهمی نداشتم…
این برشی از روایت زن مقاومی است که در گلتپه ورامین، سه ساعت روبروی ما نشست و برایمان از خودش و همسر شهیدش گفت. حرفها از نیمه گذشته بود که دخترش مهنا هم از خواب بیدار شد. دختری ۵ ساله با موهای بلند و لَخت و چشمانی مشکی که ۵ سال پیش، چهل روز قبل از شهادت پدرش به دنیا آمد و فقط توانست تابوت خالی پدرش را درک کند.
شهرک شهید مدرس در گلتپه (جایی بین ورامین و قرچک) را بیست سال قبل دیده بودم و حالا کوچهها و خیابانهایش را به این امید گز میکردم که خانه حیاطدار و نُقلی شهید گودرزی را پیدا کنم. گلتپه همه چیزش در این بیست سال فرق کرده بود و بزرگترین تفاوتش این که حالا حدود ده خانواده شهید مدافع حرم در کوچه پس کوچههایش زندگی میکردند… و من با پیچ گمراهکننده خیابان اصلی، آنقدر گشتم تا بوستان ۲۱ را پیدا کنم.
در این دیدار، خانمها زمانی و شمسایی از محققان و پژوهشگران دفاع مقدس که قبلا هم خانم رضایی را دیده بودند، همراهیام کردند. آنها قلههای زندگی این همسر صبور را میدانستند و سئوالها را به سمتی بردند که در گفتگوی سه ساعتهمان اندازه شش ساعت، مطلب خالص و مفید دستگیرمان شد.
آنچه در ادامه میخوانید، روایت بیواسطه زهرا رضایی، بزرگترین دختر خانواده رضایی از اقوام هَزاره افغانستان است که سال ۱۳۶۵ به دنیا آمد در حالی که پدر و مادرش ۵ سال قبل از آن به حکومت اسلامی آیت الله العظمی امام خمینی پناه آورده بودند…
***
یک هفته از حاج احمد خبری نبود. اخلاقم عوض شده بود و ناراحت بودم. خودم هم نمیدانستم چه خبر است. گمان میکردم این حالم برای روزهای آخرِ بارداری است. حاج احمد چند روز قبل گفته بود ماشینم را به برادرم سپردهام، برو ببین جلوی خانه است یا در پارکینگ لشکر.
از یکی از تاکسی سرویسهای محله که آشنا بود خواستم من را جلوی خانه پدر حاج احمد ببرد. شلوغ بود. همه سیاه پوشیده بودند. گمان کردم برای پدر یا مادر حاج احمد اتفاقی افتاده. راننده آژانس، یکی از برادرهای سپاهی را شناخت. وقتی پرسید «این آقای پاسدار اینجا چه کار میکند؟» بند دلم پاره شد. یک لحظه به خودم گفتم نکند برای حاج احمد اتفاقی افتاهده و بیخبرم.
مادر و خواهرم چون تنها بودم شبها پیش من میماندند. موضوع را برای مادرم تعریف کردم. توی خیابانها خبری از بنرهای شهادت نبود و خودم را دلداری میدادم. آقای راننده تاکسی بعد از این که من را رسانده بود به منزل پدر حاج احمد، برگشته بود تا خبر دقیقتری بگیرد. آمد و به مادرم گفت که حاج احمد شهید شده.
مادرم بعد از آن ماجرا سکته کرد. همیشه میگفت حاج احمد پسرِ بزرگ من است. حاج احمد بیشتر از من به فکر خانوادهام بود. حتی بها فامیلم هم رسیدگی میکرد. کل فامیل با ازدواج ما مخالف بودند اما بعد از مدتی طوری شد که حال حاج احمد را قبل از حال من میپرسیدند.
خبر پیچید و اقوام و همسایه ها همه میآمدند خانه ما برای تسلیت. کار من شده بود گریه و زاری. همسایه مادرم گفت چرا بیتابی میکنید؟ قبل از این که حاج احمد را خاکسپاری کنند برو بنیاد شهید و خودت را معرفی کن. من نمیدانستم چه کار کنم. به زور چادر را سرم کردند و با مادرم راهی بنیاد شهید ورامین شدیم.
عقدنامه و گواهی تولد مهنا را برده بودم. از نظر روحی وضع بدی داشتم. گفتم من همسر شهید گودرزی هستم. این هم دخترش است. کارمند بنیاد شهید خبر نداشت. خیلی جا خورد و از جایش بلند شد. مدارک را که دید، اعتماد کرد. دو سه روز طول کشید تا پیکر حاج احمد را بیاورند و آماده بشود برای تشییع. آن بنده خدا راننده آژانس هم یک کپی از مدارک ما برای آن برادر پاسدار برده بود تا سپاه هم حواسشان به ما باشد.
خبر ازدواج حاج احمد مثل بمب ترکید. خیلیها جا خوردند. قرار بود پس فردایش حاج احمد را تشییع کنند. خیلی دوست داشتم حاج احمد را ببینم. برای مراسمهایش که اجازه حضور نداشتیم. بنیاد شهید اعلام کرد ساعت ۲ بعدازظهر ماشین میفرستیم تا شما را به معراج شهدا ببرد تا شهیدتان را ببینید.
وقتی آمدم خانه، برادر بزرگ حاج احمد را در خانه دیدم. آمده بود تا از من بخواهد فعلا حرفی درباره ازدواج با حاج احمد نزنیم. گفت: آبروی حاج احمد میرود و من را قسم داد که جایی نروم و چیزی نگویم… من هم به خاطر حاج احمد قبول کردم. زنگ زد به بنیاد شهید و رفتن به معراج شهدا را کنسل کرد. من هم سکوت کردم… پیکر حاج احمد را ندیدم و هنوز هم پشیمانم.
به ما اجازه ندادند پیکر حاج احمد را ببینیم. برای تشییع هم مجبور بودم سکوت کنم. البته دست خودم نبود. حالم آنقدر بد شده بود که دو نفر زیر بغلم را میگرفتند. جلوی تابوت راه میرفتم که کسی من را نبیند. رمقی توی پاهایم نبود. مقداری که میرفتم باید مینشستم تا جان به پاهایم بیاید. یکی از کاسبهای محله، مهنا را گرفته بود و به تابوت پدرش مالیده بود.
در حالی که تشییع شوهرم بود، من مثل غریبهها باید دور میایستادم و چیزی نمیگفتم. از دور دیدم پیکر حاج احمد را داخل آمبولانس گذاشتند و مردم هم با اتوبوس به بهشت زهرا رفتند. چشمهایم سیاهی رفت و دیگر چیزی نفهمیدم. وقتی به هوش آمدم، دیدم وسط هال خانه دراز کشیدهام و همه دور تا دورم نشستهاند.
دلم پاره پاره بود. نمیدانستم صلاح است سر مزار حاج احمد بروم یا نه. به یکی از دوستهایش سپردم آمار بگیرد تا اگر کسی از خانواده حاج احمد سر مزار نبود، ما به بهشت زهرا برویم.
توی فکرم برنامه داشتم اگر از سوریه آمد مهنا را به راحتی نشانش ندهم. چون مشتاق بود اما ما را تنها گذاشته بود میخواستم اذیتش کنم. اما حالا با مهنا، سر مزار حاج احمد نشسته بودم. تابوتی که حاج احمد را آورده بودند کنار مزار بود. مهنا را انداختم توی تابوت. دلم گرفته بود. گفتم دیروز تو داخل این تابوت بودی و ما الان کنار یک تابوت خالیایم. غریبهها همه رفتند دست به تابوت زدند و صورت تو را دیدند اما ما حق این کار را نداشتیم. خیلی سخت بود. نمیدانم میتوانید حال دلم را درک کنید یا نه. ما به اندازه غریبه ها هم از حاج احمد حق نداشتیم.
***
همسایه بودیم. وقتی آمد خواستگاری من، مادرم قبول نکرد. فکر میکردم چند ماه که بگذرد یادش میرود. حدود ده سال گذشت که دوباره حاج احمد سراغم آمد. هر چه شرط و شروط گذاشتم، قبول کرد. مادرم باز هم قبول نداشت. میترسید برایش مشکلی پیش بیاید. خبر داشت که مادر و پدر حاج احمد هم با این ازدواج موافق نیستند. آنقدر اصرار کرد و واسطه فرستاد که دل مادرم نرم شد. روز خواستگاری قرار بود با داییاش بیاید اما تنهایی آمد. دسته گل و شیرینی گرفته بود. هر چه گفتیم قبول کرد. ما رسم شیربها داریم. وقتی اینها را گفتیم، گفت: اصلا حرف پول را نزنید. من همه زندگیام را فدای همسرم میکنم…
۲۸ روز از دیماه ۹۲ گذشته بود که عقد کردیم. روز عقد هم نظر ما برای مهریه روی ۱۴ سکه بود اما قبول نکرد و گفت صد میلیون تومان وجه نقد باشد و بنا بر قیمت روز محاسبه شود. عاقد تعجب کرده بود. کارمند محضر هم اصرار داشت همان ۱۴ سکه باشد اما حاج احمد یک باب خانه را هم به مهریه اضافه کرد! البته این چیزها برای من مهم نبود. مهم این بود که حاج احمد من و زندگیاش را دوست داشت…
ادامه دارد…
مطلع شدیم موسسه فرهنگی ۲۷ بعثت تحقیقات زیادی درباره زندگی شهید گورزی انجام داده و قرار است درباره زندگی این شهید مدافع حرم، کتابی را منتشر کند.
اگر مایلید ادامه ماجرای این زوج ایرانی _ افغانستانی را بخوانید، نظراتتان را در بخش نظرها منعکس کنید…