سوریه

حاج قاسم سلیمانی کدام شهید را به خاک سپرد؟ +فیلم

کتابی که به درخواست حاج قاسم نوشته و منتشر شد


گروه جامعه،خبرگزاری فارس؛ سودابه رنجبر: کتاب پاییز ۵۰ سالگی سرگذشت شهید «حاج محمد جمالی پا قلعه» است. شهید جمالی در ۱۲ آبان، سال ۱۳۹۲ در جبهه سوریه شهید شد و در ۱۴ آبان در آرامگاه شهدای کرمان به خاک سپرده شد. حالا مزار او با مزار حاج قاسم سلیمانی ۴ قدم بیشتر فاصله ندارد.

«حاج محمد جمالی» مردی که سابقه دوستی‌اش با حاج قاسم به ۳۵ سال می‌رسد. اولین سلامی که به حاج قاسم داده بود در میدان جنگ بود وقتی ۱۶ سال بیشتر نداشت؛ آخرین خداحافظی‌اش هم با حاج قاسم در میدان جنگ بود وقتی ۵۰ ساله شده بود. نقطه مشترک هر دو دفاع از امنیت کشور بود. همه رفت‌وآمدها، همه قرارها، همه دلدادگی‌هایشان برای امنیت کشور بود. چه در زمان ۸ سال دفاع مقدس، چه وقتی جلوی نیروهای داعش در سوریه ایستاده بودند. اما زمانی هم بین این دفاع‌ها وجود داشت. می‌پرسید کی؟ کجا؟ همان موقع که سال‌ها اشرار در منطقه سیرجان کرمان قد علم کرده بودند تا امنیت کشور را از داخل لکه‌دار کنند. در تمام این مبارزه‌ها شهید محمد جمالی خودش را سرباز حاج قاسم می‌دانست. حتی بعد از بازنشستگی در مأموریت‌های سخت و جان‌فرسا فرمانده اش را همراهی می‌کرد.

شهادتش شبیه به زندگی‌اش بود

شهید محمد جمالی وقتی به شهادت رسید که مبارزه در جبهه سوریه هنوز علنی نشده بود و شهادت او، آن‌طور که باید برای خیلی از مردم جامعه آشکار نشد؛ حتی خیلی‌ها خبر شهادت او را از رادیوهای بیگانه شنیدند. هرچند اهالی کرمان به‌واسطه همه تلاش‌هایی که شهید جمالی سال‌ها برای دفاع از وطن و مبارزه با اشرار داشت در مراسم خاک‌سپاری او سنگ تمام گذاشتند و همین بس که خود حاج قاسم، در مراسم خاک‌سپاری او شرکت کرد و مراسم را خودش انجام داد.

و اما همه قصه دلدادگی فرمانده و سرباز وفادارش با شهادت شهید جمالی تمام نشد. در سال ۱۳۹۷ حاج قاسم در کنار همه دغدغه‌های امنیتی کشور دوست داشت یاد حاج محمد جمالی را نه‌تنها برای خودش بلکه برای همه مردم زنده نگه دارد. پیگیری نوشتن کتاب زندگی شهید، یکی از راه‌هایی بود که به ذهن حاج قاسم رسید. با پیگیری‌های سردار حاج قاسم سلیمانی ظرف مدت ۳ ماه کتاب حاضر شد. حاج قاسم کتاب را خواند با «مرتضی سرهنگی» نویسنده کتاب‌های مقاومت تماس گرفت که: کتاب خوب نوشته‌شده است. تقریر کتاب را هم کنار آن نوشته‌ام هر چه زودتر برای کتاب، مراسم رونمایی برگزار کنید حتماً خودم در این مراسم حاضر می‌شوم.

روز رونمایی رسید و حاج قاسم نبود

 حاج قاسم انتشارات «خط مقدم» را برای چاپ انتخاب کرد؛ روز رونمایی کتاب فرارسید؛ اما حاج قاسم نبود. در روز برگزاری رونمایی کتاب حدود ۳۵ روز بود که سردار شهید شده بود، مراسم رونمایی درست شبیه به مجلس ختم دیگری برای حاج قاسم بود. مجلسی که قرار بود حاج قاسم صاحب‌مجلس باشد؛ اما او رفته بود و مهرش مانده بود.

نویسنده کتاب پاییز ۵۰ سالگی فاطمه بهبودی نویسنده جوانی است که پیش‌ازاین داستان‌هایی  درباره جنگ نوشته است. او در بهمن‌ماه سال ۹۷ همراه با چند نویسنده دیگر راهی کرمان شد تا داستان زندگی یکی از رزمندگان دفاع مقدس را بنویسد. او تنها خانمی بود که در جمع نویسندگان، مسافر کرمان شد.

نشانه‌ها دست‌به‌دست هم داده بودند

«فاطمه بهبودی» نویسنده‌ای که او را بیشتر به کتاب «پوتین قرمزهایش» می‌شناسند. از روزی می‌گوید که قرار شد کتاب زندگی شهید جمالی را بنویسد: «بیشتر سال‌های عمرم را درباره جنگ ایران و عراق پژوهش کرده‌ام. چند کتاب هم در این زمینه نوشته‌ام. دلم می‌خواست اتفاق تازه‌ای بیفتد. یادم می‌آید همان روزها به مادرم گفتم دلم زیارت امام رضا می‌خواهد؛ تنها، مثل سفر حجی که رفتم! مادرم تعجب کرد چون تمام گلایه من از این سفر بی‌همسفری‌ام بود. چند روز بعد من و تنی چند از نویسنده‌ها برای معارفه به کنگره سرداران سپاه کرمان دعوت شدیم. سوژه‌ها یکی‌یکی به نویسنده‌ها معرفی شدند. به من که رسید نام شهیدی را آوردند که مدافع حرم بود. جا خوردم! قرار بود کارها مربوط به جنگ باشد! از طرفی تا کرمان رفته بودم که سوژه من یکی از شهدای جنگ هشت‌ساله باشد، چراکه سال‌ها در این حوزه تحقیق کرده بودم و می‌خواستم تکه دیگری از این پازل را بازآفرینی کنم، اما در آن لحظه انگار به دهانم قفل زدند! انگار کسی در گوشم می‌گفت: هیس! تو برای این کار انتخاب‌شده‌ای!

هرچند از همان‌جا دست‌به‌دست تقدیر دادم؛ اما انگار سرنوشت خیال سکوت داشت. مدتی از معارفه گذشته و راوی به من معرفی نمی‌شد، این در حالی بود که دوستان نویسنده مصاحبه را گرفته و مشغول نگارش بودند. با مسؤولان کنگره تماس گرفتم و گفتم: «مشکل چیست؟ چرا شرایط مصاحبه را فراهم نمی‌کنید؟»

بعد از سکوتی طولانی گفتند که: شما درخواست مصاحبه با همسر شهید را داشتید. ایشان مشهد زندگی می‌کنند. الآن هم فصل امتحانات پسرشان است و نمی‌توانند به تهران بیایند. گفتم: «خب ما می‌ریم!»

گفتند که: راه دور است. گفتم: «مشکلی نیست.»

گفتند که: مشهد است

دلم هری ریخت. یاد چند روز پیش افتادم که به مامان گفته بودم دلم زیارت امام رضا می‌خواهد! تنهایی! در آن زمستان سرد! نمی‌دانم دعای خیر مامان بود یا توجه شهید.

رفتنم به مشهد مصادف شد با میلاد بانوی دمشق. سه چهار روز مصاحبه گرفتم باقی وقتم را به حرم امام رضا (ع) می‌رفتم و گوش کرده‌ها را می‌نوشتم، بی‌آنکه مصاحبه‌ها پیاده شود. نمی‌دانم وسواس همیشگی‌ام کجا رفته بود که سطر به سطر مصاحبه پیاده شده را با صدایم تطبیق می‌دادم!

به تهران برگشتم. درخواست ملاقات با مادر شهید را دادم. برحسب اتفاق مصادف شد با وفات عقیله بنی‌هاشم. کتاب به مراحل پایانی نزدیک شده بود. بخش اسناد و تصاویر کتاب مانده بود و مطلعین همراهی نمی‌کردند، اما شهید با من همراه بود و کتاب چاپ شد. و در مدت کوتاهی به چاپ سوم رسید.

راوی کتاب پاییز ۵۰ سالگی

«مریم جمالی» همسر شهید حاج محمد جمالی همه قصه زندگی‌اش را ظرف سه روز برای خانم نویسنده تعریف کرد. مریم خانم از ۱۸ سالگی همسر پسرعمه‌اش محمد جمالی شده بود و از همان ابتدا می‌دانست محمد، حامی نه‌تنها خانواده بلکه هر مظلومی است که از او کمک بخواهد یا نخواهد. یاد گرفته بود که او هم باید همپای شوهرش باشد. وقتی حاج محمد برای کمک به زلزله‌زدگان بم رفت اقوام به مریم خانم شکایت می‌کردند که این نشد زندگی! هر جا که مشکلی هست حاج محمد رها می‌کند و می‌رود. مریم خانم گفته بود اگر هر همسری اجازه ندهند مردش به کمک دیگران برود پس همه مردها باید در خانه بمانند. آن‌وقت دیگر مردی پیدا نمی‌شود که بار از دوش دیگران بردارد.

 همه زندگی آن‌ها همین قانون را داشت چه آن زمان که ۴ سال زندگی‌اش را جمع کرده و رفت سیرجان تا اگر حاج محمد دو هفته یک‌بار بعد از مأموریت‌های مبارزه با اشرار به خانه بیاید خانه نزدیک باشد و زودتر خستگی از تن بگیرد چه وقتی حاج محمد همه ۸ سال جنگ را در جبهه بود. با همه این‌ها وقتی حاج محمد می‌خواست به سوریه برود مریم خانم بی‌تاب بود. او دیگر طاقت جوانی‌هایش را نداشت. حاج محمد ۵۰ ساله شده بود. داماد داشت و وقتش رسیده بود که دل به دل مریم خانم بدهد.

اولین سفر به سوریه

مریم خانم جمالی می‌گوید: «حاج محمد بازهم مثل جوانی‌هایش عطش رفتن داشت. اولین بار ۵۵ روز رفت سوریه و برگشت دو هفته پیش ما ماند دخترها هزار بار گفتند که باباجان دیگر نرو. طاقت دوری شمارا نداریم. به دخترها می‌گفت از مادرتان یاد بگیرید در تمام این سال‌ها هیچ‌وقت مانع من نشد. سرم را پایین می‌انداختم و آرزو می‌کردم که من هم می‌توانستم به او بگویم نرو؛ اما نمی‌شد او آرزوی رفتن داشت آرزوی شهادت داشت. ایستادم و چیزی نگفتم تا رفت. شب قبل از رفتن دفترچه‌ای به من داد که اگر من شهید شدم این‌کارهای مانده من است آن‌ها را انجام بده گفتم: «حاج ممد فکر می‌کنی نوشیدن شربت شهادت به این راحتی‌هاست؟» شوخی می‌کردم که بفهمد دلم بی‌تاب است؛ اما خودش را به راه دیگری می‌زد..

باز اصرار می‌کرد که یادت نرود همه کارهایم را نوشته‌ام همه را موبه‌مو انجام بده می‌گفتم: «بهتر نیست خودت بمانی و کارهایت را به من محول نکنی، خودت کارهایت را انجام بده.» می‌خندید و ادامه نمی‌داد. نمی‌خواست به بی‌قراری من دامن بزند.

نیمه پاییز وقت رفتنش بود

۱۲آبان شهید شد ۴ روز بعدازاینکه از تهران عازم سوریه شده بود. ۱۴ آبان روز خاکسپاری بود. مراسم خاکسپاری در آرامگاه شهدای کرمان برگزار شد به‌محض اینکه وارد آرامگاه شدم حاج قاسم را دیدم که در آرامگاه قدم می‌زند. از چشمانم سیل اشک می‌بارید؛ اما خودم را جمع‌وجور کردم تا به حاج قاسم عرض ادب کنم.

گفت: ناراحت نباشید حاج محمد به آرزویش رسید.

 گفتم: این را خوب می‌دانم.

 حاج قاسم برای حاج محمد سنگ تمام گذاشت. خودش وارد قبر شد و او را به خاک سپرد با آمدنش دلمان  آرام گرفت. روز چهلم شهید، باورمان نمی‌شد که بااین‌همه دغدغه خودش را برساند. آمده بود بی‌صدا نشسته بود بین مهمان‌ها. درخواست کردند که حاج قاسم سخنرانی کند.

 گفته بود: نه! خیلی خسته‌ام.

 گفتند اگر پسر شهید از او تقاضا کند رویش را زمین نمی‌اندازد. پسرم حسین از حاج قاسم درخواست سخنرانی کند و حاج قاسم بی‌معطلی رفت پشت میکروفن مسجد.

تنها عکس به‌جامانده در ۳۵ سال رفاقت

مریم جمالی نفس تازه می‌کند و می‌گوید: «دوستی حاج قاسم سلیمانی و حاج محمد به سال‌های خیلی دور برمی‌گردد. حاج محمد عکس انداختن را دوست نداشت و الا امروز می‌دیدید که از کودکی در رکاب حاج قاسم بود. تنها عکس به یادگار مانده وقتی است که ۵ ماه قبل از شهادت حاج محمد به‌رسم هرساله حاج قاسم دوستان بازنشسته‌اش را دورهم برای افطاری جمع کرده بود. همه باهم عکس دسته‌جمعی می‌گیرند. محمد طبق معمول وقت عکس انداختن که می‌شود پشت دوربین می‌ایستد. این بار حاج قاسم شاکی می‌شود که «بیا یک عکسی با ما بگیر تو قرار است شهید شوی آن‌وقت یکی عکس باهم نداریم ها» با شنیدن این حرف حاج محمد لبخند بر لبش می‌نشیند و کنار حاج قاسم عکس یادگاری شهادت می‌اندازد، این عکس برای همیشه به یادگار ماند. حالا آرامگاه حاج محمد و سردار حاج قاسم سلیمانی فقط سه قدم باهم فاصله دارد.»

این قربانی را من بپذیر

مریم جمالی از آن روزها که می‌گوید نفسش تنگ می‌شود دلش بی‌تاب می‌شود و غم می‌دود در خانه دلش می‌گوید: «خانم بهبودی الحق نویسنده بسیار توانمندی است همه این‌ها را که من به شما می‌گویم او خیلی بهتر در کتاب نوشته است. تابه‌حال ۱۰۰ بار کتاب پاییز ۵۰ سالگی یعنی داستان زندگی خودم را خوانده‌ام. هر بار که می‌خوانم نمی‌توانم جلوی اشک‌هایم را بگیرم حتی حالا که ۷ سال از رفتن حاج محمد گذشته هنوز هم خاطراتش زنده است. فصل‌های آخر کتاب خیلی غمگین است چون فصل آخر زندگی ماست؛ اما همیشه برای آرامش دلم می‌گویم: «خدایا این قربانی را از من بپذیر» مثل دعایی که حضرت زینب (ع) داشت.

چند سالی است به خاطر دانشگاه پسرم در مشهد زندگی می‌کنم هر بار که از مشهد به کرمان برمی‌گردیم در تاریکی شب پسرم نوحه حضرت زینب (ع) را در ماشین می‌گذارد و من ریزریز  از دوری و دل‌تنگی حاج محمد گریه می کنم . پسرم حسین در تاریکی شب من را نمی‌بیند؛ اما در همان تاریکی دستش را روی صورتم می‌کشد و می‌گوید: اگر گریه کنی نوحه را خاموش می‌کنم آن‌وقت در دلم می‌گویم: «خدایا این قربانی را از من بپذیر.»

انتهای پیام/

 





منبع خبر

کتابی که به درخواست حاج قاسم نوشته و منتشر شد بیشتر بخوانید »

روایتی از روحانی شهید فاطمیون که خواب شهادتش را دیده بود


روایتی از روحانی شهید فاطمیون که خواب شهادتش را دیده بودبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهید سید محمدمهدی هاشمی‌نژاد در دهمین روز از شهریور ۱۳۶۰ در یک خانواده مذهبی و اصیل افغانستانی ساکن مشهد مقدس به دنیا آمد. پدر او حجت الاسلام و المسلمین سید حبیب‌الله هاشمی‌نژاد از اساتید حوزه علمیه بود. با توجه به ارادت و علاقه زیاد به مولا و امام زمانش عجّل الله فرجه الشریف، نام مبارک «سیدمحمدمهدی» را برای فرزندش برگزید. سید محمدمهدی پس از دوره کوتاهی که در مشهد مقدس بود بنا به تصمیم پدر، همراه خانواده به شهر مقدس قم عزیمت کرد تا در جوار کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه علی‌ها السلام در حوزه علمیه قم مشغول تحصیل شود.

تحصیلات سید محمدمهدی پس از گذراندن مقطع ابتدایی و راهنمایی در ۱۷ ابان ماه سال ۱۳۸۰  با ورود به مدرسه علمیه مؤمنیه از مدارس تابعه جامعه المصطفی العالمیه (مرکز جهانی علوم اسلامی سابق)، رسماً طلبه حوزه علمیه قم شد. سید پس از انتقال به مدرسه مبارکه حجتیه (مجتمع آموزش عالی فقه) در سال ۱۳۸۶ دوره کارشناسی رشته فقه و معارف اسلامی را با معدل ۱۸.۹۳ به اتمام رسانده و در سال ۱۳۸۷ پس از موفقیت در آزمون ورودی، در سطح سه رشته فقه عبادی گرایش طهارت و صلاه در مدرسه عالی فقه تخصصی مشغول به تحصیل شده و از پایان‌نامه کارشناسی ارشد خویش تحت عنوان «حکم اقتداء به غیر امامی در نماز جماعت» با نمره عالی ۱۹ دفاع کرد و این مقطع تحصیلی را با معدل کل ۱۹.۰۴ به اتمام رساند و در طول این سال‌ها نیز به لباس مقدس روحانیت ملبس شد.

در سال ۱۳۹۴ در آزمون ورودی سطح ۴ فقه و اصول قبول و در پنجم مردادماه سال ۱۳۹۴ به مدرسه عالی فقه و اصول معرفی شد. نیم سال اول سال تحصیلی ۱۳۹۵-۱۳۹۴ را با معدل ۱۸ به اتمام رساند.

او طی چندین مرحله در سال‌های ۱۳۹۲ و ۱۳۹۳ عازم سوریه شد و افتخار سربازی و دفاع از حرم حضرت زینب علی‌ها السلام را نصیب خود کرد که پس از چندین بار اعزام در آخرین حضور خود در سوریه پس از یک سال و چند ماه نبرد و دفاع از حریم اسلام در آخرین روز‌های اسفند ماه سال ۱۳۹۴ به آرزوی دیرینه خود رسیده و به دست تروریست‌های تکفیری داعش به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر مطهر این شهید مدافع حرم از لشکر فاطمیون چندین ماه مفقودالاثر بود تا اینکه پس از ۹ ماه پیکر پاک او در «تدمر» شناسایی و به قم بازگشت.

مصطفس نجیب رزمنده فاطمیون در خاطرات خود از شهادت این رزمنده روحانی مدافع حرم چنین یاد می‌کند:

خبر شهادت یکی از هم گروهی هایم را شنیدم، محمدمهدی هاشمی نژاد، روحانی وارسته‌ای بود که مدتی در اطلاعات شناسایی و بعد به عنوان قاضی فاطمیون مشغول بود. بعد از عملیات بصرالحریر تصمیم گرفت به ایران برگردد و درسش را ادامه بدهد. طوری رفت که انگار دیگر هیچ وقت قصد برگشت ندارد؛ اما بعد از نزدیک به یک سال، به منطقه برگشت.

حال وهوای عجیبی داشت؛ انگار که خواب نما شده بود. بچه‌های تشریفات، او را شناسایی می‌کنند و خبر برگشتش را به فرماندهان می‌دهند. وقتی سراغش می‌روند تا او را به ساختمان ارکان ببرند و مسئولیت یکی از بخش‌ها را به او بدهند، به هیچ طریقی راضی نمی‌شود پادگان نیرو‌های پیاده را ترک کند. تا همان شب قبل از عملیات، در کنار نیروی عادی می‌ماند. سید حکیم اصرار می‌کند شما باید مسئول فرهنگی بشوی؛ اما قبول نمی‌کند و می‌گوید من این بار آمده ام که فقط در گردان پیاده باشم و به خط بروم. شب عملیات، همراه گردان پیاده به تدمر می‌رود. در آنجا، فرمانده عملیات، همراه سید حکیم به استقبالش می‌آید و می‌گویند «مگرتونمی خواهی به خط بروی؟ بیا یکی از بخش‌های اطلاعات شناسایی را دست بگیر و جا‌هایی از خط برو که نیروی پیاده هم نمی‌رود.»
آقای هاشمی نژاد، باز هم قبول نمی‌کند. اما آن‌ها می‌گویند «چاره‌ای نداری و مجبوری از فرمان مافوقت اطاعت کنی.». آقای هاشمی نژاد هم مدتی می‌رود توی خودش، و فکر می‌کند. در نهایت، ده روز مهلت می‌خواهد و می‌گوید «بعد از ده روز، هرجا شما بگویی، می‌آیم.». سید حکیم هم بیشتر از آن اصرار نمی‌کند.

بعد‌ها که به این لحظه‌ها فکر می‌کردیم، حدس می‌زدیم که آقای هاشمی نژاد، خواب شهادتش را دیده بود که یکباره، آن هم به این شکل، به منطقه برگشته بود. در یکی از حمله‌های پیوسته‌ی داعش به ارتفاعات تدمر، او همراه پنج نفر دیگر به شهادت رسید. بعد‌ها که آن ارتفاعات را پس گرفتیم، پیکر چهار شهید را پیدا کردیم؛ اما اثری از پیکر شهید هاشمی نژاد نیافتیم.

انتهای پیام/ ۱۴۱



منبع خبر

روایتی از روحانی شهید فاطمیون که خواب شهادتش را دیده بود بیشتر بخوانید »

این جوان دهه هفتادی، مدافع امنیت بود، اما شهید سلامت شد +عکس و فیلم

این جوان دهه هفتادی، مدافع امنیت بود، اما شهید سلامت شد +عکس و فیلم


خبرگزاری فارس ـ حوزه فرهنگ عمومی ـ امیرحسین کسائی: کار جهادی و کمک‌رسانی در ایام کرونایی با تمام کارهای جهادی دیگر فرق دارد. اصلاً انگار جهادگران این دوران باید جَنَم دیگری داشته و از همه مهم‌تر دل به دنیا نبسته باشند. در کارهای جهادی دیگر، مشابه سیل و زلزله، نهایتاً جهادی‌ها برای مدتی به یک شهر می‌رفتند و کمک‌رسانی می‌کردند. خطر آن‌چنانی هم تهدیدشان نمی‌کرد. خانواد‌شان هم در امان بودند، اما کرونا هم برای خود جهادی‌ها و از همه مهم‌تر خانواده‌شان خطرآفرین است. گویی در این دوران حواس جهادی‌ها باید در سه جا متمرکز باشد؛ اول کمک‌رسانی، دوم خانواده‌شان و به رسم جهادی‌ها، آخر سر هم برای سلامتی خودشان.

جهادی‌هایی که با کرونا پَرپَر شدند

در دوران کمک‌رسانی و کار جهادی برای مقابله با این ویروس منحوس، بسیاری از جوانان پای‌کار کشور پَرپَر شدند و از میان ما رفتند. داستان این گزارش ما هم درباره یکی از همین دست‌گُل‌هاست؛ جوان دهه هفتادی که مدافع امنیت بود و در نهایت، شهید سلامت شد.

مدافع امنیت دهه هفتادی

مدافع امنیت چرا؟ مصطفای قصه ما عضو خانواده نیروی‌انتظامی بود. او استوار دوم ناجا بود و در نیروی انسانی کار می‌کرد، اما انگار پشت میزنشین نبود. در هر اتفاق و میدانی به‌عنوان داوطلب پای‌کار بود. مصطفی علیدادی، متولد ۲۴ بهمن‌ماه سال ۷۳ بود. سال ۹۶ ازدواج کرده و درسش را در رشته IT دانشگاه نیمه‌کاره رها کرده بود.


شهید مصطفی علیدادی دهه هفتادی، با لباس سبز ناجا مدافع امنیت شده بود، اما نهایتا شهید سلامت شد

قدرتی که در اغتشاشات آبان ۹۸ به رخ کشیده شد

مصطفی، نیروی کادری پلیس بود، اما پشت میز، بند نمی‌شد. خانم شایگان همسرش می‌گوید: «برایم تعریف می‌کرد که در اغتشاشات سال ۸۸ به عنوان یک بسیجی آن‌هم با ۱۵ سال سن وسط میدان بود. پدرش هم پلیس بود و مصطفی با روحیه نظامی بزرگ شده بود. توان و قدرتش را اما درست یک سال پیش نشان داد. او در اغتشاشات آبان ۹۸ به عنوان یک نیروی داوطلب ناجا، برای حفظ امنیت راهی منطقه خانی‌آباد شد. در شرایطی که فضای منطقه بسیار ملتهب شده بود و بسیاری از نیروها به دلیل درگیری با افراد اغتشاشگر آموزش‌دیده، آسیب دیده بودند و یا از معرکه خارج شده بودند. مصطفی با چند نیروی موتورسوار دیگر منطقه را حفظ کردند و امنیت را به شهر بازگرداندند. مصطفی پایش در این درگیری‌ها شکست، اما شد مدافع امنیت.»


شهید عیدادی در جریان فتنه آبان‌ماه ۹۸ به عنوان نیروی داوطلب به میدان رفت. اغتشاشگران پای او را شکستند و موتورش را آتش زدند

غریب گیر آوردنش!

مادر این شهید هم در توصیف این حادثه می‌گوید: «در این درگیری‌ها، مصطفی را غریب گیر آوردند، موتورش را آتش زدند و خودش نیز بر اثر درگیری پایش شکست، اما بازهم روی پا ایستاد و با این اغتشاشگران که اهل آن محل نبودند و افراد آموزش دیده بودند تا شهر را ناامن کنند، مبارزه کرد و امنیت شهر را حفظ کرد.»

گروه جهادی کوچک اما گره‌گُشا

این جوان دهه هفتادی برای خود یک گروه جهادی راه‌اندازی کرده بود و با تعدادی از رفقا و دوستان هم‌سن و سالش برای گره بازکردن از مشکلات مردم، آستین ‌بالا زده بودند. اسم گروه جهادی‌اش را شهدای گمنام گذاشته بود. برای این که بتواند در این گروه جهادی به داد مردم برسد، مغازه موبایل‌‌فروشی‌ای راه انداخت و به طور کامل سود آن را به کارهای جهادی اختصاص داده بود. در زمان سیل سال گذشته با کمک اعضای گروه و جمع‌آوری کمک‌های مردمی، لباس و پتو برای مردم تهیه کرد، اما اوج کمک‌رسانی‌های آنان با شروع کرونا بود. همسرش می‌گوید: «با شروع کرونا، وقتی دید مردم از لحاظ معیشت دچار مشکل شده‌اند، اقلام غذایی مثل گوشت، مرغ، برنج و … تهیه و بسته‌بندی می‌کرد و به خانه نیازمندان می‌برد. حتی در خانه مردم نیز اجازه نمی‌داد آن‌ها بفهمند، کمک‌‌ها از طرف خودش است؛ می‌گفت «من پیکم و گفتند این‌ها را برای شما بیاورم». اگر می‌دانست در خانواده مردی نیست، من را با خود می‌برد تا اجناس را تحویل دهم.»


۳۰۰ خانواده زیر پوشش گروه جهادی شهدای گمنام بودند و ماهیانه بسته‌های غذایی برای آنان آماده می‌شد

حُسن‌رفتار و عشق به اهل بیت، مردم را به سویش جذب می‌کرد

مادرش هم می‌گوید: «در این گروه جهادی، ۳۰۰ خانواده را زیر پوشش داشت و به صورت ماهانه برای آن‌ها کمک‌هایی ارسال می‌کرد. با شروع کرونا هم تولید الکل و ماسک و پخش آن‌ها را در مناطق و محلات محروم تهران انجام می‌داد. برای کمک به زندگی مردم هم ۱۰۰ هزار بسته اقلام غذایی تهیه کرد. برای پرداخت اجاره‌بهای منزل مردم هم که مرد خانواده از کار بیکار شده بود، مبالغی را پرداخت می‌کرد. پول‌های زیادی کمک می‌کرد، پول‌هایی که مردم از روی اعتماد، امام حسینی بودن و حُسن رفتارش به او می‌دادند.»


نمونه‌ای از بسته‌های غذایی آماده شده برای خانواده‌های زیر پوشش

خانوادگی ۱۰ هزار ماسک دوختیم

تهیه ماسک و مواد ضدعفونی در ایام کرونایی کار اصلی گروه‌های جهادی بود، اما مصطفی، خانواده را هم همراه کرده بود و با برقراری ارتباط با ستاد اجرایی فرمان امام خمینی(ره)، پارچه تهیه می‌کرد و با کمک اعضای خانواده، کِش به پارچه‌ها می‌دوختند تا برای نیازمندان ماسک تهیه کنند. این خانواده سرجمع، ۱۰ هزار ماسک تهیه کردند. همسرش می‌گوید: «بعدها فهمیدیم که آقامصطفی علاوه بر انجام تمام این کارها، برای تغسیل اموات کرونایی نیز به عنوان داوطلب به بهشت زهرا می‌رفته است. برای بیماران کرونایی و کادر درمان گل می‌بُرد و پرچم حرم امام رضا(ع) را هم برای تبرک به بیمارستان‌ها می‌بُرد. او با کمک اعضای گروه جهادی، آبمیوه طبیعی تهیه می‌کرد و به بیمارستان‌ها می‌برد.»


شهید علیدادی با همرزمانش، پرچم حرم امام رضا(ع) را برای تبرک به بیمارستان‌های کرونایی‌ها می‌بردند

روی تخت بیمارستان هم به داد مردم می‌رسید

مصطفی نهایتاً نه خودش و نه خانواده‌اش، نفهمیدند از کجا و چگونه به کرونا مبتلا شد. او در ابتدای شیوع ویروس کرونا به ضدعفونی سطوح و مناطق مختلف شهر می‌پرداخت که بر اثر این کار و تهیه موادضدعفونی که خودش شخصاً مواد غلیظ را رقیق می‌کرد تا مایه لازم تهیه شود، ریه‌اش آسیب دیده و تخریب شده بود. همسرش می‌گوید: «ریه‌های مصطفی به محض ابتلا به کرونا، درگیر شد. ۵۰ روز در بیمارستان بستری شد اما در این مدت هم مدام به فکر مردم و نیازمندان بود. هربار که با او تماس می‌گرفتیم، می‌گفت خانواده‌ای به او پیام داده و نیاز به بخاری دارد و یا خانواده دیگری گفته دست فرزندش شکسته و نیاز به عمل دارد. او روی تخت بیمارستان هم  برای آن‌ها پول کارت به کارت می‌کرد و یا می‌گفت ما کاری انجام دهیم.»


تصویری از شهید مدافع امنیت و سلامت، مصطفی علیدادی

لبخندی که هیچ زمان محو نشد

در میان اهل محل، دوستان و خانواده، مصطفی به خوش‌رویی و لبخند، شهره بود. هیچ‌کس در هیچ‌ شرایطی او را ندیده بود که لبخند بر لب‌هایش نداشته باشد. زمانی هم که در بیمارستان بود و از پشت شیشه‌های ICU، خانواده او را می‌دیدند، این لبخند به وضوح مشخص بود. مادر این شهید می‌گوید: «مصطفی دل در گرو امام حسین داشت و بسیار اهل ایمان بود. برای همین همیشه لبخند روی لب داشت. او در ایام ماه رمضان که جلسات شب‌های قدر برگزار شد، هر هیأت و مسجدی که نیاز به ماسک و دستکش داشت، به صورت جهادی تهیه می‌کرد و می‌رساند تا کار لنگ نماند و برگزار شود.»

مصطفی پسرش را ندید

مصطفی در نهایت ۲۷ مهرماه ۹۹ براثر ابتلا به کرونا پر کشید و به خیل شهیدان پیوست. یادتان هست که ابتدای گزارش از جَنَم خاص جهادگران سلامت گفتیم؟ مصطفی علیدادی زمانی برای کارهای جهادی و کمک‌رسانی به خانواده‌های آسیب‌دیده از کرونا آستین‌ بالا زد و به بیمارستان‌ها رفت که همسرش باردار بود. مصطفی ۲۷ مهرماه از دنیا رفت و سه روز بعد در اول آبان‌ماه، یادگارش (پسرش) به دنیا آمد. همسرش می‌گوید: «زمانی که در بیمارستان بود، همه‌اش نگران حال من بود و روزهای آخر، استرس بیمارستان و رزرو اتاق عمل را داشت. مصطفی رفت و پسرش را ندید، اما همانطور که به هم قول داده بودیم نام پسرمان را محمدهادی گذاشتم. مصطفی زمانی که شاهین نجفی ملعون، آن شعر توهین‌آمیز را خواند، تصمیم گرفت نام پسرش را هادی بگذارد و در زمان ازدواج این را به من گفت.»


فرزند شهید علیدادی که سه روز بعد از شهادت پدر به دنیا آمد

شهیدی که بالاخره مدافع حرم شد

شهید مصطفی علیدادی دوست داشت در زمره مدافعان حرم باشد و حتی قبل از ازدواج این را به همسرش گفته بود که با مخالفت خانواده مواجه شد. به دوستانش گفته بود مادرم دِق می‌کند من به سوریه بروم و برنگردم. باید از خودم یادگاری به جای بگذارم و بعد شهید شوم. همسرش می‌گوید: «فردای روز شهادتش عمویش خواب دید که مصطفی در کنار حرم حضرت زینب (س) سنگری به پا کرده و در حال دفاع است. همراه پیکر مصطفی، پرچم حرم حضرت زینب (س) و انگشترش که سنگ حرم این بانوی دمشق بود هم در خاک گذاشته شد.»

 

فیلمی از مراسم یادبود شهید علیدادی بر سر مزارش در بهشت زهرا

مصطفی علیدادی در قطعه ۲۳۱ بهشت‌ زهرا و کنار شهدای مسجد ارک آرام گرفته است. اگر گذرتان به بهشت زهرا افتاد،‌ به این مدافع امنیت و شهید سلامت هم سر بزنید. مادر او می‌گوید: «به زودی خاطرات و زندگینامه او را در قالب یک کتاب منتشر خواهد کرد.» 

انتهای پیام/





منبع خبر

این جوان دهه هفتادی، مدافع امنیت بود، اما شهید سلامت شد +عکس و فیلم بیشتر بخوانید »

وقتی آمریکایی‌ها هم ترامپ و بایدن برای ایران را یکی می‌دانند

وقتی آمریکایی‌ها هم ترامپ و بایدن برای ایران را یکی می‌دانند



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «جیمز جفری»، نماینده ویژه دولت آمریکا در امور سوریه در مصاحبه‌ای تصریح کرده که سیاست‌های «دونالد ترامپ»، رئیس‌جمهور فعلی این کشور همان سیاست‌هایی است که «باراک اوباما»، رئیس‌جمهور سابق آمریکا به دنبال آن بوده است.

بیشتر بخوانید:

بایدن و ترامپ به یک اندازه به امنیت اسرائیل اهمیت می‌دهند

جیمز جفری که در دولت اوباما هم سمت داشته، بر اساس همین استدلال گفته چنانچه «جو بایدن»، نامزد حزب دموکرات در انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا به عنوان رئیس‌جمهور بعدی آمریکا وارد کاخ سفید شود سیاست‌های مشابهی با دولت ترامپ در قبال ایران به کار خواهد گرفت. 

بیشتر بخوانید:

مگر نمی‌گفتید با برجام ۱۵۰ میلیارد دلار ایران آزاد می‌شود؟!

او در مصاحبه‌ای اختصاصی با پایگاه خبری-تحلیلی Syria Direct می‌گوید: «دولت ترامپ از همان ابتدا این را روشن کرده که می‌خواهد با ایران تعامل کرده و مذاکره کند. مسئله اینجا است که او فقط برجام را نمی‌بیند، بلکه به پرونده موشکی، پرونده حمایت از تروریسم، پرونده ستیزه‌جویی‌های منطقه‌ای که موجب نگرانی همه شریکانمان در منطقه شده هم کار دارد. تک تک شریکان ما همیشه این موضوعات را مطرح می‌کنند.»

جیمز جفری سپس با اشاره به ۱۲ بندی که «مایک پامپئو»، وزیر امور خارجه آمریکا بعد از خروج از برجام برای توافق با ایران مطرح کرد گفت: «همان‌طور که می‌دانید مایک پامپئو ۱۲ شرط مطرح کرد. چهار مورد از این شرایط به برنامه هسته‌ای مربوط می‌شوند، چند بند تروریسم و گروگان‌های آمریکایی را شامل می‌شوند و بقیه به فعالیت‌های منطقه‌ای ایران مربوط می‌شوند که برای همه در این منطقه تا این جد تهدیدآمیز است.»

او تصریح کرد: «حالا فرض کنیم جو بایدن در انتخابات پیروز شود و سر کار بیاید. من همیشه وقتی افرادی از ۱۲ بند پامپئو انتقاد می‌کنند این را می‌گویم چون من در دولت اوباما هم بوده‌ام. می‌گویم، کدام یک از این ۱۲ مورد سیاست اوباما نبودند؟ وقتی من در سال ۲۰۱۲ دولت را ترک کردم، همه این سیاست‌ها بخشی از سیاست اوباما بودند. نداشتن حق غنی‌سازی اورانیوم، داخل همان قطعنامه سازمان ملل بود که ما به آن رأی دادیم، بقیه موارد هم همینطور.»

منبع: تسنیم



منبع خبر

وقتی آمریکایی‌ها هم ترامپ و بایدن برای ایران را یکی می‌دانند بیشتر بخوانید »

. ـ «امام محمدباقر (علیه‌السلام)»: مَن اَدركَ قائِمَنا فَقُتِلَ مَعَهُ كانَ لَه اَجرُ شهید…


.
ـ «امام محمدباقر (علیه‌السلام)»:
مَن اَدركَ قائِمَنا فَقُتِلَ مَعَهُ كانَ لَه اَجرُ شهیدَینِ وَ مَن قَتَلَ بین یَدیه عَدُوّاً لَنا كانَ لَه اَجرُ عِشرینَ شهیداً.

کسی که قائم(ع) ما را دریابد و در رکاب حضرتش کشته شود پاداش دو شهید را دارد و کسی که در رکابش یک دشمن ما را به قتل برساند پاداش بیست شهید را خواهد داشت. (بحار، ج ٥٢، ص ٣١٧)
 
 



منبع

martyr_gharib_tous95@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

. ـ «امام محمدباقر (علیه‌السلام)»: مَن اَدركَ قائِمَنا فَقُتِلَ مَعَهُ كانَ لَه اَجرُ شهید… بیشتر بخوانید »