سپاه قدس

سردار جعفری: به معاونانم گفتم سردار سلیمانی فرمانده سپاه است/ حاج‌قاسم نویسنده نامه ۲۴ فرمانده به خاتمی بود/ سال‌ها بود نوربالا می‌زد

سردار جعفری: به معاونانم گفتم سردار سلیمانی فرمانده سپاه است/ حاج‌قاسم نویسنده نامه ۲۴ فرمانده به خاتمی بود/ سال‌ها بود نوربالا می‌زد


گروه دفاعی خبرگزاری فارس: یکسال از شهادت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه گذشت؛ فرمانده‌ای که نه‌تنها در میدان رزم با عملکرد موفق خود و نیروی تحت امرش، امنیت را فراتر از مرزهای سرزمینی جمهوری اسلامی ایران به ارمغان آورد، بلکه در میان آحاد ایرانیان و امت اسلامی هم شخصیتی محبوب و اثرگذار بود تا جایی‌که در عنوان «سردار دل‌ها» را از مردم هدیه گرفته بود.

حاج قاسم را باید یادگار تمام میادین جهاد از ابتدای پیروزی انقلاب تا زمان شهادتش نام برد کما اینکه شهادتش هم در میدان جهاد برای انقلاب اسلامی رقم خورد و به آرزوی دیرین خود یعنی شهادت رسید.

نخستین سالگرد شهادت «مرد میدان» بهانه‌ای شد تا به سراغ یکی از دوستان دیرین او، سردار سرلشکر محمدعلی جعفری فرمانده سابق کل سپاه و فرمانده فعلی قرارگاه فرهنگی اجتماعی حضرت بقیة‌الله(عج) برویم.

آنچه در ادامه خواهید خواند گفتگوی تفصیلی خبرگزاری فارس با سردار سرلشکر محمدعلی جعفری است.

 

 

** هیچ خدشه‌ای در یک‌سال اخیر به محور مقاومت وارد نشد

فارس: بعنوان نخستین سوال، بفرمایید که چگونه و در چه زمانی خبر شهادت حاج قاسم سلیمانی را شنیدید و واکنش‌تان چه بود؟

بسم الله الرحمن الرحیم- من هم تبریک می‌گویم و هم تسلیت به رهبر معظم انقلاب و امت قهرمان و شهید پرورمان که این شهادت را که برای خود حاج قاسم آرزو بود و سالها به دنبال چنین حادثه ای بود که به دست شقی‌ترین فرد و دشمن ترین دشمنان اسلام به شهادت برسد  و به آرزویش رسید و البته خیلی دیر هم شده بود. چون من خودم شاهد هستم که بجز دوران دفاع مقدس که همه دنبال شهادت بودند، بعد از جنگ از همان سال‌های دهه هفتاد شهید سلیمانی به دنبال شهادت بود و هیچ لحظه‌ای جهاد در راه خدا را برای امنیت چه در داخل کشور و چه خارج از کشور و در جبهه مقاومت رها نکرد و به طور مستمر مشغول جهاد بود.

او برای شهادت لحظه شماری می کرد و وقتی به آرزوی دیرینه‌اش رسید باعث سرور و خوشحالی خودش بود، اما غم بزرگی به دل ما و همرزمان و علاقه‌مندان و مردم گذاشت. به خانواده محترم ایشان به خصوص همسرشان که تحمل سختی‌های فراوانی در زندگی داشتند تا بتوانند فرزندان را به بهترین نحو ممکن تربیت کنند هم تسلیت می‌گویم.

صبح همان روز جمعه قبل از نماز صبح بود که این خبر را تلفنی به من اطلاع دادند و در لحظات ابتدایی من باور نمی‌کردم چنین اتفاقی افتاده باشد، اما بعد از اینکه پرس و جویی کردم و به اطمینان رسیدم و البته کمی هم تأمل کردم دیدم که می‌تواند این حادثه به دست آمریکای جنایتکار رخ داده باشد.

این حادثه بزرگ می‌توانست زودتر از این اتفاق بیفتد اما اینکه در این مقطع زمانی اتفاق افتاد، نشان می‌دهد که ایشان وظیفه و نقش خودش را به اتمام رسانده و کار به جایی رسیده که با شهادتش دیگر جبهه مقاومت و امنیت منطقه لطمه‌ای نمی‎‌بیند. یعنی وقتی کارهای ایشان و اثرات آن مرور می‌شود و ریل‌گذاری و زیرساخت‌هایی که در منطقه ایجاد کرد می‌بینیم، در می‌یابیم که مقاومت در منطقه ادامه می‌یابد، همچنان که شاهد بودیم در یک سال اخیر هیچگونه خدشه‌ای به آن مسیر و راه مقاومت وارد نشد.

** برای حفاظت از حاج قاسم بی‌توجهی نشده بود

فارس: فرمودید مسائل حفاظتی را با ایشان مرور می‌کردید، پیش آمده بود که به ایشان از باب نگرانی احتمالی تان توصیه ای کنید؟

بله- از سال‌ها قبل که دشمن برای ترور ایشان در داخل و خارج کشور برنامه‌ریزی کرده بود، برای آن چاره‌اندیشی شده بود و جلسات زیادی برای حفاظت ایشان در محل کار، محل زندگی و مسیرهای رفت و آمدشان برگزار شد. البته در جبهه‌های مقاومت و صحنه‌های نبردی که در عراق و سوریه و لبنان وجود داشت، آنجا به صورت طبیعی نمی‌شد که مسائل امنیتی و حفاظتی دقیق رعایت شود؛ به خصوص کسی که دنبال شهادت است توجهی به اینها نمی‌کند اما به این معنا نبود که درباره ایشان بی‌توجهی باشد چون به هر حال رعایت مسائل امنیتی و حفاظتی از ضروریات است ولی در صحنه نبرد متفاوت است.

البته یکی از احتمالات ترور ایشان همین روش و اقدامی بود که آمریکایی‌ها انجام دادند و چون در کشور دیگری اتفاق افتاد کار خاصی نمی‌شد انجام داد و دشمن با سرمایه‌گذاری که بر روی عوامل خود در عراق و سوریه انجام داده بود توانست این جنایت بزرگ را انجام دهد.

جلسات زیادی درباره حفاظت از جان حاج قاسم تشکیل می‌شد؛ خود ایشان هم توجه زیادی به نکات حفاظتی داشت و برای همین هم در طول این سال‌ها، خصوصا در ۱۰-۱۵ سال گذشته و از جنگ ۳۳ روزه به بعد در کشورهای مختلف ایشان حفظ شد.

** آمریکایی‌ها هیچ وقت امنیت نخواهند داشت

فارس: بعد از شهادت حاج قاسم که شاهد آن تشییع باشکوه بودیم، مردم از طیف‌ها و سلایق مختلف به خیابان‌ها آمدند و همه یک صدا یک مطالبه داشتند و آن هم انتقام سخت بود، البته اتفاق مهمی هم افتاد و آن حمله موشکی به پایگاه عین‌الاسد آمریکا بود، اما مردم همچنان این مطالبه انتقام را دارند؛ تحلیل شما از موضوع انتقام خون حاج قاسم چیست؟

ارزش وجودی حاج قاسم با انتقام‌هایی که در اذهان است قابل جبران نیست و ما هر بلایی هم سر دشمن بیاوریم، پاسخ خون حاج قاسم نخواهد بود. اتفاقی که افتاد خیلی اتفاق بزرگی بود، به نظر شما در موشک باران عین الاسد چند آمریکایی باید کشته می‌شد تا پاسخ خون حاج قاسم باشد؟ نمی‌شود اینگونه سنجید! درست است که احساس مردم، احساس مقدس و خوبی است و باید هم باشد، اما اگر ده‌ها برابر حادثه عین الاسد تلفات به آمریکایی ها وارد می‌شد، باز هم مردم راضی نمی‌شدند و حق دارند که انتقام سخت را مطالبه کنند.

داستان این انتقام سخت در یک مقطع تمام نمی‌شود و اتفاقا همین که آمریکایی ها بدانند هیچوقت امنیت ندارند و ما اجازه انتقام گرفتن خون حاج قاسم را در طول زمان برای خودمان باز می‌گذاریم و به مرور زمان و به طور مستمر حوادثی را شاهد خواهند بود که این خود بدترین صحنه‌ای است که برای آمریکا میتواند پیش بیاید و این احساس عدم امنیت توسط شخصیت‌های مرتبط با این موضوع که کم هم نیستند، بدترین عذاب برای دشمن است.

** حاج قاسم بشار اسد را راضی کرد مردم مسلح شوند

فارس: حاج قاسم ۲۲ سال بعنوان فرمانده نیروی قدس مشغول به خدمت بوده و شما هم بیش از نیمی از این زمان را فرمانده کل سپاه بودید و طبیعتا جلسات شخصی و کاری زیادی با هم داشته‌اید، از حال و هوای جلسات خصوصی‌تان بگویید.

در جلسات کاری ما، بیشتر مباحث مربوط به مقاومت، منطقه و روش‌هایی که درباره پشتیبانی سپاه و کشور از نیروی قدس باید انجام می‌شد، بود.

یکی از مباحث ما با حاج قاسم طرح این سوال بود که شما چندبار با آقای بشار اسد ضرورت مسلح کردن مردم را گفته اید آیا؟ گفت من چندبار این را گفتم اما ایشان قبول نکرده و استدلال می‌کرد که بافت مردمی و قومیتی سوریه، متفاوت از ایران است و ما نمیتوانیم این اجازه را بدهیم، اما وقتی که خطر سقوط دولت سوریه جدی شد، من به حاج قاسم گفتم اگر می‌خواهید من هم بیایم و یک بار دیگر با هم با ایشان صحبت کنیم، حاج قاسم گفت نه من خودم یک بار دیگر با بشار اسد موضوع را طرح می‌کنم و بعد از طرح  اینبار بشار اسد قبول کرد و از روزی که موافقت کرد و این اجازه را داد، ورق برگشت و با مسلح شدن مردم و شکل گرفتن جبهه مقاومت مردمی با استفاده از تجربیات انبوهی که در کشورمان داشتیم، ماجرای داعش در سوریه دائم به سمت تضعیف و نهایتا نابودی رفت.

مباحث دیگری که داشتیم بیشتر درد و دل های حاج قاسم درباره سختی‌های کارش بود در جلسات خصوصی.

 

** روش کاری حاج قاسم تحولی بود

فارس: گله می‌کردند؟

بله- چون فشار خیلی زیادی روی ایشان بود در رابطه مشکلاتی که برای  پشتیبانی‌ها در کشور خودمان داشتیم. زمینه دیگر گله‌مندی مربوط به روش‌های کاری حاج قاسم بود چون روش‌های او همیشه تحولی بود و در مقابل روش جاری انجام می‌شد و کار تحولی هم همیشه مخالف دارد لذا با ایشان مخالفت می‌شد. هرگاه با ایشان می‌نشستیم، با هم درد و دل می‌کردیم.

بخشی دیگر از صحبت‌هایمان هم ناظر به مسائل داخلی کشور بود؛ چون ایشان دائم وقتش در جبهه مقاومت و منطقه بود، از مسائل سیاسی و اجتماعی داخل کشور بی‌خبر می‌شد، بخشی از بحث‌هایمان مربوط به مسائل داخلی کشور در حوزه‌های مختلف بود.

** به معاونان سپاه گفتم خودتان را معاون حاج قاسم بدانید

فارس: پیش می‌آمد از خود شما پیش خودتان گله کند؟

نه (با خنده) پیش نیامده بود- من حاج قاسم را خیلی دوست داشتم و رابطه رفاقتی بالایی داشتیم و من با همه وجودم تمام امکانات سپاه را در پشتیبانی از ماموریت ایشان گذاشته بودم چراکه اعتقاد داشتم سرنوشت انقلاب اسلامی به موضوع مقاومت و تحرکات نیروی قدس در منطقه گره خورده و سپاه هم هرچه امکانات داشت باید در میان می‌گذاشت. این اهمیت بالا ایجاب می کرد ما سنگ تمام بگذاریم؛ علاوه بر این به دلیل عرق و علاقه‌ای که به حاج قاسم داشتم امکانات مورد نیاز را در اختیار نیروی قدس می‌گذاشتیم و حتی به معاونت‌های سپاه گفته بودم که فرض کنید حاج قاسم فرمانده کل سپاه است و شما خودتان را معاون حاج قاسم بدانید و هر کمکی که می‌خواهید به من بکنید به حاج قاسم بکنید. چه در تامین نیروی انسانی چه در پشتیبانی و لجستیک و بودجه‌ای این را گفته بودم و چون اینگونه بود من یادم نمی‌آید که حاج قاسم گله کرده باشد.

** حاج قاسم در کمتر از یک سال اشرار را تسلیم کرد

فارس: مردم ما شاید بیشتر حاج قاسم را به دلیل نقشی که در منطقه ایفا کرده و موضوع داعش بشناسند، اما بخش کمتر توجه شده درباره ایشان، موضوع مبارزه با اشرار در جنوب شرق کشور و پس از آن انتصاب حاج قاسم به فرماندهی نیروی قدس است، درباره این برهه زمانی برایمان بگویید.

بعد از جنگ ما در دو نقطه جنوب شرق و شمال غرب کشور مسئله امنیتی حاد داشتیم که با سرمایه گذاری سرویس‌های امنیتی کشورهای بیگانه به سردمداری آمریکا، رژیم صهیونیستی و عربستان تحرکات ناامن کننده در این دو منطقه صورت می‌گرفت.

حاج قاسم هم که خودش بچه همان منطقه جنوب شرق بود و انگیزه خاصی نسبت به مبارزه با این شرارت‌ها و ناامنی‌ها داشت و شرایط هم بد بود و سالانه نزدیک به ۲۰۰ شهید در منطقه جنوب شرق می‌دادیم که سال‌های ۶۹ تا ۷۲ اوج این ناامنی‌ها بود. به همین دلیل ماموریت مبارزه با این ناامنی‌ها به سپاه واگذار شد و سپاه هم به نیروی زمینی واگذار کرد، در این مقطع ما قرارگاه قدس نیروی زمینی سپاه را تشکیل دادیم و حاج قاسم با حفظ سمت فرماندهی لشکر ۴۱ ثارالله فرماندهی این قرارگاه را بر عهده گرفت و مبارزه را با اشرار شروع کرد و با تعقیب و گریز و اشراف اطلاعاتی تقریبا در کمتر از یک سال کاری کرد که اشرار همگی تسلیم شدند و سلاح را زمین گذاشتند.

** تحول در منطقه با حضور حاج قاسم شروع شد

در همان سال‌ها موضوع رشد فرماندهان لشکرها و تیپ‌های سپاه مطرح بود؛ حاج قاسم حدودا ۱۵-۱۶ سال فرمانده لشگر ثارالله بود و اینجا طبیعی بود که برای مسئولیت های دیگر در سپاه بهترین افرادی که می توانستند در مسئولیت ها قرار گیرند را از میان فرماندهان تیپ ها و لشگرها انتخاب کنیم.

 

پیشنهاد حاج قاسم برای فرماندهی نیروی قدس توسط این حقیر به فرمانده کل سپاه داده شد و ایشان هم به فرمانده معظم کل قوا پیشنهاد دادند و چون شرایط منطقه هم بسیار حساس شده بود و فرد توانمندی برای نیروی قدس می‌خواستیم که بهترین فرد حاج قاسم بود و بلافاصله مقام معظم رهبری هم موافقت کردند. از همان سالی که ایشان فرمانده نیروی قدس شد، تحول در منطقه هم شروع  و ثمرات آن امروز در منطقه برای همه روشن است.

** رفاقت و عشق ورزیدن را باید از مکتب حاج قاسم یاد بگیریم

فارس: رفاقت و عشق و علاقه خاصی میان حاج قاسم و حاج احمد کاظمی وجود داشت، از این رفاقت برایمان بگویید.

عشقی که بین حاج قاسم و حاج احمد کاظمی بود مثال زدنی است و من هیچ جای دیگر ندیدم که بین دو نفر چنین رابطه‌ای برقرار باشد و البته جای حسرت دارد که چرا چنین روابطی بین ماها برقرار نیست و این یک نمونه از کارهایی است که ما باید از مکتب حاج قاسم یاد بگیریم.

اوج رفاقت حاج قاسم با حاج احمد بود ولی با دیگران هم رابطه‌اش عاطفی بود. با خانواده شهدا، رفقای همرزمش و فرزندان شهدا هم که در مستندها دیدید و شاهد هستیم.

فارس: تصاویری هست که بعد از شهادت حاج احمد کاظمی، حاج قاسم بسیار بی‌قراری می‌کردند، نکته خاصی آن موقع به شما نمی‌گفتند؟

بخشی از این بی تابی برای این بود که حاج احمد زودتر از ایشان شهید شد چون با حاج احمد برای شهادت مسابقه گذاشته بودند. من یادم هست حاج احمد روز قبل از پرواز به ارومیه همین بحث‌ها را با هم داشتیم و هوا هم خیلی بد و نامساعدی در زمستان بود و من به او گفتم در این هوا چه ضرورتی دارد که شما به ماموریت قرارگاه حمزه بروید، ایشان گفت بابا دیگه از ما گذشته! ما که در به در دنبال رفتن هستیم و حالا فرقی نمیکنه چه روزی و کجا. شهید کاظمی هم دنبال شهادت بود و با پر کشیدن شهید کاظمی، حاج قاسم هم بی‌تابی می‌کرد.

فارس: حاج قاسم حضور میدانی زیادی در خطوط درگیری داشتند و در بعضی از مقاطع هم شما بعنوان فرمانده کل سپاه در این جبهه‌ها حضور داشتید، یکی از آنها که تصویرش منتشر شد حضور شما در اتاق فرماندهی عملیات در سامرا است، خاطراتی از این حضور دارید؟

 بله- آنجا در جبهه سامرا از یکی از قرارگاه‌های عملیاتی نیروی قدس و حشدالشعبی حضور پیدا کردیم و تنها چیزی که به ذهن متبادر می‌شد، خاطرات قرارگاه‌های دوران دفاع مقدس بود. پیاده سازی الگوی دفاع مقدس تقریبا به طور کامل در جبهه عراق قابل مشاهده بود.

در منطقه سنی نشین عراق که بستر مناسبی برای نفوذ و حضور داعش لابلای مردم وجود داشت، تفکیک کردن داعش از مردم کار بسیار سختی بود که با انبوه تجربه‌ای که حاج قاسم داشت و با هوش و ذکاوت بالایش توانست خطر بزرگ داعش در عراق و سوریه را دفع کند.

** روابط فرماندهان با حاج قاسم دلی و ولایی بود

فارس: بعنوان یک نظامی، روابط و فرمانبرداری فرماندهان میدانی غیرایرانی در گروه‌های مقاومت را چگونه می‌دیدید؟ چگونه روابطی میان حاج قاسم و فرماندهان مقاومت وجود داشت؟

رابطه میان آنها رابطه دلی و ولایی بود؛ رابطه فرمانده و فرمانبردار نبود. چون همه در راستای یک هدف یعنی یاری رساندن به دین خدا و مبارزه با دشمنان قسم خورده اسلام و نظام حرکت می‌کردند، روابط میان آنها هم دلی و محکم بود که اصلا قابل مقایسه با روابط سلسله مراتب فرماندهی نیست. این موضوعی است که در فرهنگ شیعه برگرفته از اصل ولایت و اخوت است.

این نوع تفکر هم مرز نمی‌شناسد، البته حاج قاسم فرمانده آن جبهه بود، اما اصل حاکم ، عشقی بود که فرماندهان به حاج قاسم داشتند.

** حاج قاسم از نوربالایی گذشته بود

فارس: شما تجربه خیلی خاصی از رسیدن افراد به شهادت دارید؛ ساده‌ترش همان اصطلاحی است که زمان جنگ استفاده می‌کردند و می‌گفتند فلانی نور بالا می‌زنند؛ این را درباره حاج قاسم چگونه دیدید و از چه زمانی احساس کردید ایشان نوربالا می‌زند و باید منتظر شهادتش بود؟

البته خیلی از دوستان بیشتر از ماها این تجربه را دارند، ماجرای حاج قاسم به نظر من از بحث نور بالایی گذشته بود و عظمت حاج قاسم باعث شده بود که سال‌ها نور بالا بزند و این نورانیت حاج قاسم به حدی بود که چشم را کور می‌کرد! لذا وجود حاج قاسم در زمان حیات هم یک شهید زنده بود.

** حاج قاسم نویسنده و محور نامه ۲۴ فرمانده سپاه به رئیس دولت اصلاحات بود

فارس: روایتی هم از خود شما وجود دارد درباره حضور حاج قاسم در قرارگاه ثارالله در کوران فتنه ۸۸ و یا نامه‌ای که ۲۴ نفر از فرماندهان سپاه به رئیس جمهور وقت در سال ۷۸ نوشتند و امضای شما و حاج قاسم هم پای آن نامه بود، برخی‌ها به دنبال این هستند که شخصیتی از حاج قاسم ایجاد کنند بعنوان قهرمان ملی و شخصیت فراجناحی که گویی ایشان شخصیتی خنثی از نظر سیاسی بوده اند و هیچ نظری در این باره نداشته اند، آیا واقعا اینگونه بود؟

یک نفر که همه زندگی و هستی و جانش را در راه نظام اسلامی صرف کرده از او انتظام می‌رود که حساسیتی نسبت به امنیت آن چیز گرانبها. نداشته باشد؟! دفاع مقدس برای چه بود؟ برای امنیت جامعه بود، جنگ 33 روزه و فتنه داعش در عراق و سوریه و مبارزه با داعش همگی در راستای امنیت ملی کشور بود.

حاج قاسم همه وجودش وقف امنیت جامعه بود؛ وقتی که این امنیت به خط می افتد، مهم نیست با چه علت و دلیلی به خطر بیافتد، هر عامل و مولفه‌ای که این امنیت را به خطر بیاندازد، کسی که همه زندگی اش را برای این نظام گذاشته طبیعی است که حساسیت به خرج دهد.

مگر می شود حاج قاسم برای فتنه ۸۸ که واقعا خطرش برای امنیت کشور از دیدگاه من از خطر جنگ برای انقلاب و نظام بیشتر بود، بی‌تفاوت باشد؟ اتفاقا در آن نامه ۲۴ فرمانده سپاه به رئیس جمهور وقت که در واقع هشدار مستقیم به رئیس جمهور وقت بود، نامه را حاج قاسم خودش تهیه کرد، ایشان فقط امضاکننده نامه نبود، بلکه نگارنده نامه بود و نقش اصلی و محوری را در تنظیم این نامه و گرفتن امضا از فرماندهان داشت که در پی آن دو جلسه هم با رئیس جمهور وقت داشتیم که روح اصلی نامه هم هشدار بود که اگر توجه نکنید ما طور دیگری برخورد می‌کنیم.

** ماجرای حضور حاج قاسم در قرارگاه ثارالله در ایام فتنه ۸۸

طبیعی بود وقتی سال ۷۸ این نامه را می‌نویسد و محور آن بوده، در سال ۸۸ هم وقتی که فتنه گسترده تر و عمیق تر و خطرناک تر می شود، با وجودیکه ماموریت‌های او از سال ۸۵ در منطقه خیلی بیشتر شده بود، در ایام فتنه هرگاه می آمد ایران خیالش راحت نبود و خاطرم هست در قرارگاه ثارالله حضور پیدا می کرد و دغدغه داشت و تلاش می کرد ماجرا را آرام کند و حتی بارها به من گفت که آمادگی هرنوع ماموریتی را دارم. البته نیازی به نقش آفرینی او در صحنه نبود، اما بیشتر نقش سیاسی و دیپلماسی داخلی را به خوبی انجام می‌داد؛ اما به شدت ناراحت و عصبانی از کلیت این حرکت و حامیان فتنه ۸۸ بود.

** طبیعی است که فتنه ۸۸ برای حاج قاسم قابل تحمل نباشد

فارس: ممکن است روایت اینگونه باشد که درگیری و اختلاف سیاسی میان دو جناح سیاسی کشور بوده، چرا باید فرماندهان نظامی ورود کنند، این درباره حاج قاسم مضاعف است چراکه ایشان مسئولیت امنیت فرامرزی را داشته و کسی که چنین مسئولیتی داشته چرا باید نگارنده نامه به رئیس جمهور وقت باشد؟

فرض اول این ماجرا اشکال دارد، چراکه فکر می کنند دعوای ۷۸ و یا ۸۸ دعوای دو جناح سیاسی بوده است درحالی که دعوا بر سر بود و نبود نظام و انقلاب بود. وقتی که رهبر معظم انقلاب از سران فتنه می خواهند که موضع بگیرید و آنها موضع نگرفتند، اینجا بحث دعوای سیاسی بین دو جناح دیگر نبود.

فتنه ۸۸ و فتنه‌گرانی که این ماجرا را به وجود آوردند، ظاهرش موضوع تقلب در انتخابات بود، اما واقعیتش پایان دادن به اصل انقلاب و نظام جمهوری اسلامی ایران بود و طبیعی است چنین چیزی برای افرادی مثل حاج قاسم قابل تحمل نباشد.

** حاج قاسم هیچ علاقه‌ای به ریاست جمهوری نداشت

فارس: ما انتخابات ۱۴۰۰ را در پیش داریم، یک بار حضرت آقا درباره این موضوع صحبت کردند و فرمودند اگر حاج قاسم زنده بود، ۶۰ سالشان بود اما من همچنان ایشان را فرمانده نیروی قدس می‌گذاشتیم، اگر حاج قاسم را هنوز داشتیم، شما ایشان را بعنوان یک گزینه برای انتخابات ریاست جمهوری پیشنهاد می‌دادید؟

نه- حاج قاسم حیف بود که بیاید در این جایگاه بخواهد کار کند. بعضی وقتها هم به او می گفتیم که اینگونه پیشنهادها مطرح می‌شود و شما نظرت چیست، واژه‌هایی به کار می‌برد که می فهمیدیم اصلا دنبال این نیست که به این سمت بیاید و جواب‌هایی که می‌داد نه علاقه داشت به این کار و می گفت کار عاقلانه‌ای نیست برای من.

 

ضمن اینکه کار ریاست جمهوری با کاری که حاج قاسم می‌کرد، متفاوت است. هر کسی در یک کاری موفق است، درست است کار نهضتی سیاسی هم هست، اما موضوع ریاست جمهوری متفاوت از این کار است.

** اگر حاج قاسم کاندید می‌شد، رأی می‌آورد

فارس: بلاخره نزدیک به ۹۰ درصد محبوبیت حاج قاسم در داخل کشور موضوع قابل توجهی است.

 برای رای آوری بله! اگر حاج قاسم کاندید می‌شد رای می‌آورد، اما او باید همان کار مهم خودش را انجام می‌داد و خودش هم کار خود را مهم‌تر از چنین کاری می‌دانست.

حضرت آقا جوانگرایی را تنها راه حل تغییر و خروج از این بن بستی که در مسائل اقتصادی به وجود آمده برشمردند. تغییر اساسی در مدیریت کشور یک ضرورت است و این تغییر بدون جوانگرایی به وجود نمی آید. تعبیر حضرت آقا این بود که ممکن است در جایگاه ریاست جمهوری فردی که هم توانمند باشد و جوان هم باشد ممکن است نداشته باشیم و آنجا مثال حاج قاسم را زدند، اما حاج قاسم جوانگرا بود و روحیه داشت و چند برابر یک جوان امروزی برای حل مشکل وقت می‌گذاشت. مهم این است که نگاه جوانانه و انقلابی باشد و روحیه جوانی در آن فرد حفظ شده باشد، چون روحیه انقلابی در افراد هرچه به سمت سن بالاتر می‌روند، افت می‌کند و ما خیلی کمتر افرادی را سراغ داریم که در سنین بالا روحیه انقلابی را حفظ کرده باشند.

و این روحیه در حاج قاسم هم وجود داشت که حضرت آقا آنطور فرمودند. امیدواریم مردم ما با تجربه و پختگی که به دست آورده‌اند، به این سمت بروند که خواسته اصلی شان یعنی کارآمدی و توانمندی اثبات شده را همراه با روحیه جوانی و انقلابی در میان افراد کاندید شده برای انتخابات ۱۴۰۰ درست و دقیق انتخاب کنند تا دیگر شاهد این همه مشکلات اقتصادی در کشور نباشیم؛ انشالله.

فارس: از وقتی که در اختیارمان قرار دادید سپاسگزاریم.

انتهای پیام/





منبع خبر

سردار جعفری: به معاونانم گفتم سردار سلیمانی فرمانده سپاه است/ حاج‌قاسم نویسنده نامه ۲۴ فرمانده به خاتمی بود/ سال‌ها بود نوربالا می‌زد بیشتر بخوانید »

تحول در منطقه با حضور حاج قاسم شروع شد/ به معاونانم گفتم حاج قاسم فرمانده سپاه است/ ماجرای حضور شهید سلیمانی در قرارگاه ثارالله در ایام فتنه ۸۸

تحول در منطقه با حضور حاج قاسم شروع شد/ به معاونانم گفتم حاج قاسم فرمانده سپاه است/ ماجرای حضور شهید سلیمانی در قرارگاه ثارالله در ایام فتنه ۸۸


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، یکسال از شهادت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه گذشت؛ فرمانده‌ای که نه‌تنها در میدان رزم با عملکرد موفق خود و نیروی تحت امرش، امنیت را فراتر از مرزهای سرزمینی جمهوری اسلامی ایران به ارمغان آورد، بلکه در میان آحاد ایرانیان و امت اسلامی هم شخصیتی محبوب و اثرگذار بود تا جایی‌که در عنوان «سردار دل‌ها» را از مردم هدیه گرفته بود.

حاج قاسم را باید یادگار تمام میادین جهاد از ابتدای پیروزی انقلاب تا زمان شهادتش نام برد کما اینکه شهادتش هم در میدان جهاد برای انقلاب اسلامی رقم خورد و به آرزوی دیرین خود یعنی شهادت رسید.

نخستین سالگرد شهادت «مرد میدان» بهانه‌ای شد تا به سراغ یکی از دوستان دیرین او، سردار سرلشکر محمدعلی جعفری فرمانده سابق کل سپاه و فرمانده فعلی قرارگاه فرهنگی اجتماعی حضرت بقیة‌الله(عج) برویم.

آنچه در ادامه خواهید خواند گفتگوی تفصیلی با سردار سرلشکر محمدعلی جعفری است.

** هیچ خدشه‌ای در یک‌سال اخیر به محور مقاومت وارد نشد

* بعنوان نخستین سوال، بفرمایید که چگونه و در چه زمانی خبر شهادت حاج قاسم سلیمانی را شنیدید و واکنش‌تان چه بود؟

بسم الله الرحمن الرحیم- من هم تبریک می‌گویم و هم تسلیت به رهبر معظم انقلاب و امت قهرمان و شهید پرورمان که این شهادت را که برای خود حاج قاسم آرزو بود و سالها به دنبال چنین حادثه ای بود که به دست شقی‌ترین فرد و دشمن ترین دشمنان اسلام به شهادت برسد  و به آرزویش رسید و البته خیلی دیر هم شده بود. چون من خودم شاهد هستم که بجز دوران دفاع مقدس که همه دنبال شهادت بودند، بعد از جنگ از همان سال‌های دهه هفتاد شهید سلیمانی به دنبال شهادت بود و هیچ لحظه‌ای جهاد در راه خدا را برای امنیت چه در داخل کشور و چه خارج از کشور و در جبهه مقاومت رها نکرد و به طور مستمر مشغول جهاد بود.

او برای شهادت لحظه شماری می کرد و وقتی به آرزوی دیرینه‌اش رسید باعث سرور و خوشحالی خودش بود، اما غم بزرگی به دل ما و همرزمان و علاقه‌مندان و مردم گذاشت. به خانواده محترم ایشان به خصوص همسرشان که تحمل سختی‌های فراوانی در زندگی داشتند تا بتوانند فرزندان را به بهترین نحو ممکن تربیت کنند هم تسلیت می‌گویم.

صبح همان روز جمعه قبل از نماز صبح بود که این خبر را تلفنی به من اطلاع دادند و در لحظات ابتدایی من باور نمی‌کردم چنین اتفاقی افتاده باشد، اما بعد از اینکه پرس و جویی کردم و به اطمینان رسیدم و البته کمی هم تأمل کردم دیدم که می‌تواند این حادثه به دست آمریکای جنایتکار رخ داده باشد.

این حادثه بزرگ می‌توانست زودتر از این اتفاق بیفتد اما اینکه در این مقطع زمانی اتفاق افتاد، نشان می‌دهد که ایشان وظیفه و نقش خودش را به اتمام رسانده و کار به جایی رسیده که با شهادتش دیگر جبهه مقاومت و امنیت منطقه لطمه‌ای نمی‎‌بیند. یعنی وقتی کارهای ایشان و اثرات آن مرور می‌شود و ریل‌گذاری و زیرساخت‌هایی که در منطقه ایجاد کرد می‌بینیم، در می‌یابیم که مقاومت در منطقه ادامه می‌یابد، همچنان که شاهد بودیم در یک سال اخیر هیچگونه خدشه‌ای به آن مسیر و راه مقاومت وارد نشد.

** برای حفاظت از حاج قاسم بی‌توجهی نشده بود

* فرمودید مسائل حفاظتی را با ایشان مرور می‌کردید، پیش آمده بود که به ایشان از باب نگرانی احتمالی تان توصیه ای کنید؟

بله- از سال‌ها قبل که دشمن برای ترور ایشان در داخل و خارج کشور برنامه‌ریزی کرده بود، برای آن چاره‌اندیشی شده بود و جلسات زیادی برای حفاظت ایشان در محل کار، محل زندگی و مسیرهای رفت و آمدشان برگزار شد. البته در جبهه‌های مقاومت و صحنه‌های نبردی که در عراق و سوریه و لبنان وجود داشت، آنجا به صورت طبیعی نمی‌شد که مسائل امنیتی و حفاظتی دقیق رعایت شود؛ به خصوص کسی که دنبال شهادت است توجهی به اینها نمی‌کند اما به این معنا نبود که درباره ایشان بی‌توجهی باشد چون به هر حال رعایت مسائل امنیتی و حفاظتی از ضروریات است ولی در صحنه نبرد متفاوت است.

البته یکی از احتمالات ترور ایشان همین روش و اقدامی بود که آمریکایی‌ها انجام دادند و چون در کشور دیگری اتفاق افتاد کار خاصی نمی‌شد انجام داد و دشمن با سرمایه‌گذاری که بر روی عوامل خود در عراق و سوریه انجام داده بود توانست این جنایت بزرگ را انجام دهد.

جلسات زیادی درباره حفاظت از جان حاج قاسم تشکیل می‌شد؛ خود ایشان هم توجه زیادی به نکات حفاظتی داشت و برای همین هم در طول این سال‌ها، خصوصا در ۱۰-۱۵ سال گذشته و از جنگ ۳۳ روزه به بعد در کشورهای مختلف ایشان حفظ شد.

** آمریکایی‌ها هیچ وقت امنیت نخواهند داشت

*بعد از شهادت حاج قاسم که شاهد آن تشییع باشکوه بودیم، مردم از طیف‌ها و سلایق مختلف به خیابان‌ها آمدند و همه یک صدا یک مطالبه داشتند و آن هم انتقام سخت بود، البته اتفاق مهمی هم افتاد و آن حمله موشکی به پایگاه عین‌الاسد آمریکا بود، اما مردم همچنان این مطالبه انتقام را دارند؛ تحلیل شما از موضوع انتقام خون حاج قاسم چیست؟

ارزش وجودی حاج قاسم با انتقام‌هایی که در اذهان است قابل جبران نیست و ما هر بلایی هم سر دشمن بیاوریم، پاسخ خون حاج قاسم نخواهد بود. اتفاقی که افتاد خیلی اتفاق بزرگی بود، به نظر شما در موشک باران عین الاسد چند آمریکایی باید کشته می‌شد تا پاسخ خون حاج قاسم باشد؟ نمی‌شود اینگونه سنجید! درست است که احساس مردم، احساس مقدس و خوبی است و باید هم باشد، اما اگر ده‌ها برابر حادثه عین الاسد تلفات به آمریکایی ها وارد می‌شد، باز هم مردم راضی نمی‌شدند و حق دارند که انتقام سخت را مطالبه کنند.

داستان این انتقام سخت در یک مقطع تمام نمی‌شود و اتفاقا همین که آمریکایی ها بدانند هیچوقت امنیت ندارند و ما اجازه انتقام گرفتن خون حاج قاسم را در طول زمان برای خودمان باز می‌گذاریم و به مرور زمان و به طور مستمر حوادثی را شاهد خواهند بود که این خود بدترین صحنه‌ای است که برای آمریکا میتواند پیش بیاید و این احساس عدم امنیت توسط شخصیت‌های مرتبط با این موضوع که کم هم نیستند، بدترین عذاب برای دشمن است.

** حاج قاسم بشار اسد را راضی کرد مردم مسلح شوند

* حاج قاسم ۲۲ سال بعنوان فرمانده نیروی قدس مشغول به خدمت بوده و شما هم بیش از نیمی از این زمان را فرمانده کل سپاه بودید و طبیعتا جلسات شخصی و کاری زیادی با هم داشته‌اید، از حال و هوای جلسات خصوصی‌تان بگویید.

در جلسات کاری ما، بیشتر مباحث مربوط به مقاومت، منطقه و روش‌هایی که درباره پشتیبانی سپاه و کشور از نیروی قدس باید انجام می‌شد، بود.

یکی از مباحث ما با حاج قاسم طرح این سوال بود که شما چندبار با آقای بشار اسد ضرورت مسلح کردن مردم را گفته اید آیا؟ گفت من چندبار این را گفتم اما ایشان قبول نکرده و استدلال می‌کرد که بافت مردمی و قومیتی سوریه، متفاوت از ایران است و ما نمیتوانیم این اجازه را بدهیم، اما وقتی که خطر سقوط دولت سوریه جدی شد، من به حاج قاسم گفتم اگر می‌خواهید من هم بیایم و یک بار دیگر با هم با ایشان صحبت کنیم، حاج قاسم گفت نه من خودم یک بار دیگر با بشار اسد موضوع را طرح می‌کنم و بعد از طرح  اینبار بشار اسد قبول کرد و از روزی که موافقت کرد و این اجازه را داد، ورق برگشت و با مسلح شدن مردم و شکل گرفتن جبهه مقاومت مردمی با استفاده از تجربیات انبوهی که در کشورمان داشتیم، ماجرای داعش در سوریه دائم به سمت تضعیف و نهایتا نابودی رفت.

مباحث دیگری که داشتیم بیشتر درد و دل های حاج قاسم درباره سختی‌های کارش بود در جلسات خصوصی.

** روش کاری حاج قاسم تحولی بود

* گله می‌کردند؟

بله- چون فشار خیلی زیادی روی ایشان بود در رابطه مشکلاتی که برای  پشتیبانی‌ها در کشور خودمان داشتیم. زمینه دیگر گله‌مندی مربوط به روش‌های کاری حاج قاسم بود چون روش‌های او همیشه تحولی بود و در مقابل روش جاری انجام می‌شد و کار تحولی هم همیشه مخالف دارد لذا با ایشان مخالفت می‌شد. هرگاه با ایشان می‌نشستیم، با هم درد و دل می‌کردیم.

بخشی دیگر از صحبت‌هایمان هم ناظر به مسائل داخلی کشور بود؛ چون ایشان دائم وقتش در جبهه مقاومت و منطقه بود، از مسائل سیاسی و اجتماعی داخل کشور بی‌خبر می‌شد، بخشی از بحث‌هایمان مربوط به مسائل داخلی کشور در حوزه‌های مختلف بود.

** به معاونان سپاه گفتم خودتان را معاون حاج قاسم بدانید

* پیش می‌آمد از خود شما پیش خودتان گله کند؟

نه (با خنده) پیش نیامده بود- من حاج قاسم را خیلی دوست داشتم و رابطه رفاقتی بالایی داشتیم و من با همه وجودم تمام امکانات سپاه را در پشتیبانی از ماموریت ایشان گذاشته بودم چراکه اعتقاد داشتم سرنوشت انقلاب اسلامی به موضوع مقاومت و تحرکات نیروی قدس در منطقه گره خورده و سپاه هم هرچه امکانات داشت باید در میان می‌گذاشت. این اهمیت بالا ایجاب می کرد ما سنگ تمام بگذاریم؛ علاوه بر این به دلیل عرق و علاقه‌ای که به حاج قاسم داشتم امکانات مورد نیاز را در اختیار نیروی قدس می‌گذاشتیم و حتی به معاونت‌های سپاه گفته بودم که فرض کنید حاج قاسم فرمانده کل سپاه است و شما خودتان را معاون حاج قاسم بدانید و هر کمکی که می‌خواهید به من بکنید به حاج قاسم بکنید. چه در تامین نیروی انسانی چه در پشتیبانی و لجستیک و بودجه‌ای این را گفته بودم و چون اینگونه بود من یادم نمی‌آید که حاج قاسم گله کرده باشد.

** حاج قاسم در کمتر از یک سال اشرار را تسلیم کرد

* مردم ما شاید بیشتر حاج قاسم را به دلیل نقشی که در منطقه ایفا کرده و موضوع داعش بشناسند، اما بخش کمتر توجه شده درباره ایشان، موضوع مبارزه با اشرار در جنوب شرق کشور و پس از آن انتصاب حاج قاسم به فرماندهی نیروی قدس است، درباره این برهه زمانی برایمان بگویید.

بعد از جنگ ما در دو نقطه جنوب شرق و شمال غرب کشور مسئله امنیتی حاد داشتیم که با سرمایه گذاری سرویس‌های امنیتی کشورهای بیگانه به سردمداری آمریکا، رژیم صهیونیستی و عربستان تحرکات ناامن کننده در این دو منطقه صورت می‌گرفت.

حاج قاسم هم که خودش بچه همان منطقه جنوب شرق بود و انگیزه خاصی نسبت به مبارزه با این شرارت‌ها و ناامنی‌ها داشت و شرایط هم بد بود و سالانه نزدیک به ۲۰۰ شهید در منطقه جنوب شرق می‌دادیم که سال‌های ۶۹ تا ۷۲ اوج این ناامنی‌ها بود. به همین دلیل ماموریت مبارزه با این ناامنی‌ها به سپاه واگذار شد و سپاه هم به نیروی زمینی واگذار کرد، در این مقطع ما قرارگاه قدس نیروی زمینی سپاه را تشکیل دادیم و حاج قاسم با حفظ سمت فرماندهی لشکر ۴۱ ثارالله فرماندهی این قرارگاه را بر عهده گرفت و مبارزه را با اشرار شروع کرد و با تعقیب و گریز و اشراف اطلاعاتی تقریبا در کمتر از یک سال کاری کرد که اشرار همگی تسلیم شدند و سلاح را زمین گذاشتند.

** تحول در منطقه با حضور حاج قاسم شروع شد

در همان سال‌ها موضوع رشد فرماندهان لشکرها و تیپ‌های سپاه مطرح بود؛ حاج قاسم حدودا ۱۵-۱۶ سال فرمانده لشگر ثارالله بود و اینجا طبیعی بود که برای مسئولیت های دیگر در سپاه بهترین افرادی که می توانستند در مسئولیت ها قرار گیرند را از میان فرماندهان تیپ ها و لشگرها انتخاب کنیم.

پیشنهاد حاج قاسم برای فرماندهی نیروی قدس توسط این حقیر به فرمانده کل سپاه داده شد و ایشان هم به فرمانده معظم کل قوا پیشنهاد دادند و چون شرایط منطقه هم بسیار حساس شده بود و فرد توانمندی برای نیروی قدس می‌خواستیم که بهترین فرد حاج قاسم بود و بلافاصله مقام معظم رهبری هم موافقت کردند. از همان سالی که ایشان فرمانده نیروی قدس شد، تحول در منطقه هم شروع  و ثمرات آن امروز در منطقه برای همه روشن است.

** رفاقت و عشق ورزیدن را باید از مکتب حاج قاسم یاد بگیریم

* رفاقت و عشق و علاقه خاصی میان حاج قاسم و حاج احمد کاظمی وجود داشت، از این رفاقت برایمان بگویید.

عشقی که بین حاج قاسم و حاج احمد کاظمی بود مثال زدنی است و من هیچ جای دیگر ندیدم که بین دو نفر چنین رابطه‌ای برقرار باشد و البته جای حسرت دارد که چرا چنین روابطی بین ماها برقرار نیست و این یک نمونه از کارهایی است که ما باید از مکتب حاج قاسم یاد بگیریم.

اوج رفاقت حاج قاسم با حاج احمد بود ولی با دیگران هم رابطه‌اش عاطفی بود. با خانواده شهدا، رفقای همرزمش و فرزندان شهدا هم که در مستندها دیدید و شاهد هستیم.

* تصاویری هست که بعد از شهادت حاج احمد کاظمی، حاج قاسم بسیار بی‌قراری می‌کردند، نکته خاصی آن موقع به شما نمی‌گفتند؟

بخشی از این بی تابی برای این بود که حاج احمد زودتر از ایشان شهید شد چون با حاج احمد برای شهادت مسابقه گذاشته بودند. من یادم هست حاج احمد روز قبل از پرواز به ارومیه همین بحث‌ها را با هم داشتیم و هوا هم خیلی بد و نامساعدی در زمستان بود و من به او گفتم در این هوا چه ضرورتی دارد که شما به ماموریت قرارگاه حمزه بروید، ایشان گفت بابا دیگه از ما گذشته! ما که در به در دنبال رفتن هستیم و حالا فرقی نمیکنه چه روزی و کجا. شهید کاظمی هم دنبال شهادت بود و با پر کشیدن شهید کاظمی، حاج قاسم هم بی‌تابی می‌کرد.

* حاج قاسم حضور میدانی زیادی در خطوط درگیری داشتند و در بعضی از مقاطع هم شما بعنوان فرمانده کل سپاه در این جبهه‌ها حضور داشتید، یکی از آنها که تصویرش منتشر شد حضور شما در اتاق فرماندهی عملیات در سامرا است، خاطراتی از این حضور دارید؟

 بله- آنجا در جبهه سامرا از یکی از قرارگاه‌های عملیاتی نیروی قدس و حشدالشعبی حضور پیدا کردیم و تنها چیزی که به ذهن متبادر می‌شد، خاطرات قرارگاه‌های دوران دفاع مقدس بود. پیاده سازی الگوی دفاع مقدس تقریبا به طور کامل در جبهه عراق قابل مشاهده بود.

در منطقه سنی نشین عراق که بستر مناسبی برای نفوذ و حضور داعش لابلای مردم وجود داشت، تفکیک کردن داعش از مردم کار بسیار سختی بود که با انبوه تجربه‌ای که حاج قاسم داشت و با هوش و ذکاوت بالایش توانست خطر بزرگ داعش در عراق و سوریه را دفع کند.

** روابط فرماندهان با حاج قاسم دلی و ولایی بود

* بعنوان یک نظامی، روابط و فرمانبرداری فرماندهان میدانی غیرایرانی در گروه‌های مقاومت را چگونه می‌دیدید؟ چگونه روابطی میان حاج قاسم و فرماندهان مقاومت وجود داشت؟

رابطه میان آنها رابطه دلی و ولایی بود؛ رابطه فرمانده و فرمانبردار نبود. چون همه در راستای یک هدف یعنی یاری رساندن به دین خدا و مبارزه با دشمنان قسم خورده اسلام و نظام حرکت می‌کردند، روابط میان آنها هم دلی و محکم بود که اصلا قابل مقایسه با روابط سلسله مراتب فرماندهی نیست. این موضوعی است که در فرهنگ شیعه برگرفته از اصل ولایت و اخوت است.

این نوع تفکر هم مرز نمی‌شناسد، البته حاج قاسم فرمانده آن جبهه بود، اما اصل حاکم ، عشقی بود که فرماندهان به حاج قاسم داشتند.

** حاج قاسم نویسنده و محور نامه ۲۴ فرمانده سپاه به رئیس دولت اصلاحات بود

* روایتی هم از خود شما وجود دارد درباره حضور حاج قاسم در قرارگاه ثارالله در کوران فتنه ۸۸ و یا نامه‌ای که ۲۴ نفر از فرماندهان سپاه به رئیس جمهور وقت در سال ۷۸ نوشتند و امضای شما و حاج قاسم هم پای آن نامه بود، برخی‌ها به دنبال این هستند که شخصیتی از حاج قاسم ایجاد کنند بعنوان قهرمان ملی و شخصیت فراجناحی که گویی ایشان شخصیتی خنثی از نظر سیاسی بوده اند و هیچ نظری در این باره نداشته اند، آیا واقعا اینگونه بود؟

سردار جعفری: یک نفر که همه زندگی و هستی و جانش را در راه نظام اسلامی صرف کرده از او انتظام می‌رود که حساسیتی نسبت به امنیت آن چیز گرانبها. نداشته باشد؟! دفاع مقدس برای چه بود؟ برای امنیت جامعه بود، جنگ ۳۳ روزه و فتنه داعش در عراق و سوریه و مبارزه با داعش همگی در راستای امنیت ملی کشور بود.

حاج قاسم همه وجودش وقف امنیت جامعه بود؛ وقتی که این امنیت به خط می افتد، مهم نیست با چه علت و دلیلی به خطر بیافتد، هر عامل و مولفه‌ای که این امنیت را به خطر بیاندازد، کسی که همه زندگی اش را برای این نظام گذاشته طبیعی است که حساسیت به خرج دهد.

مگر می شود حاج قاسم برای فتنه ۸۸ که واقعا خطرش برای امنیت کشور از دیدگاه من از خطر جنگ برای انقلاب و نظام بیشتر بود، بی‌تفاوت باشد؟ اتفاقا در آن نامه ۲۴ فرمانده سپاه به رئیس جمهور وقت که در واقع تهدید مستقیم رئیس جمهور وقت بود، نامه را حاج قاسم خودش تهیه کرد، ایشان فقط امضاکننده نامه نبود، بلکه نگارنده نامه بود و نقش اصلی و محوری را در تنظیم این نامه و گرفتن امضا از فرماندهان داشت که در پی آن دو جلسه هم با رئیس جمهور وقت داشتیم که روح اصلی نامه هم تهدید بود که اگر توجه نکنید ما طور دیگری برخورد می‌کنیم.

** ماجرای حضور حاج قاسم در قرارگاه ثارالله در ایام فتنه ۸۸

طبیعی بود وقتی سال ۷۸ این نامه را می‌نویسد و محور آن بوده، در سال ۸۸ هم وقتی که فتنه گسترده تر و عمیق تر و خطرناک تر می شود، با وجودیکه ماموریت‌های او از سال ۸۵ در منطقه خیلی بیشتر شده بود، در ایام فتنه هرگاه می آمد ایران خیالش راحت نبود و خاطرم هست در قرارگاه ثارالله حضور پیدا می کرد و دغدغه داشت و تلاش می کرد ماجرا را آرام کند و حتی بارها به من گفت که آمادگی هرنوع ماموریتی را دارم. البته نیازی به نقش آفرینی او در صحنه نبود، اما بیشتر نقش سیاسی و دیپلماسی داخلی را به خوبی انجام می‌داد؛ اما به شدت ناراحت و عصبانی از کلیت این حرکت و حامیان فتنه ۸۸ بود.

** طبیعی است که فتنه ۸۸ برای حاج قاسم قابل تحمل نباشد

* ممکن است روایت اینگونه باشد که درگیری و اختلاف سیاسی میان دو جناح سیاسی کشور بوده، چرا باید فرماندهان نظامی ورود کنند، این درباره حاج قاسم مضاعف است چراکه ایشان مسئولیت امنیت فرامرزی را داشته و کسی که چنین مسئولیتی داشته چرا باید نگارنده نامه به رئیس جمهور وقت باشد؟

فرض اول این ماجرا اشکال دارد، چراکه فکر می کنند دعوای ۷۸ و یا ۸۸ دعوای دو جناح سیاسی بوده است درحالی که دعوا بر سر بود و نبود نظام و انقلاب بود. وقتی که رهبر معظم انقلاب از سران فتنه می خواهند که موضع بگیرید و آنها موضع نگرفتند، اینجا بحث دعوای سیاسی بین دو جناح دیگر نبود.

فتنه ۸۸ و فتنه‌گرانی که این ماجرا را به وجود آوردند، ظاهرش موضوع تقلب در انتخابات بود، اما واقعیتش پایان دادن به اصل انقلاب و نظام جمهوری اسلامی ایران بود و طبیعی است چنین چیزی برای افرادی مثل حاج قاسم قابل تحمل نباشد.

** حاج قاسم هیچ علاقه‌ای به ریاست جمهوری نداشت

* ما انتخابات ۱۴۰۰ را در پیش داریم، یک بار حضرت آقا درباره این موضوع صحبت کردند و فرمودند اگر حاج قاسم زنده بود، ۶۰ سالشان بود اما من همچنان ایشان را فرمانده نیروی قدس می‌گذاشتیم، اگر حاج قاسم را هنوز داشتیم، شما ایشان را بعنوان یک گزینه برای انتخابات ریاست جمهوری پیشنهاد می‌دادید؟

نه- حاج قاسم حیف بود که بیاید در این جایگاه بخواهد کار کند. بعضی وقتها هم به او می گفتیم که اینگونه پیشنهادها مطرح می‌شود و شما نظرت چیست، واژه‌هایی به کار می‌برد که می فهمیدیم اصلا دنبال این نیست که به این سمت بیاید و جواب‌هایی که می‌داد نه علاقه داشت به این کار و می گفت کار عاقلانه‌ای نیست برای من.

ضمن اینکه کار ریاست جمهوری با کاری که حاج قاسم می‌کرد، متفاوت است. هر کسی در یک کاری موفق است، درست است کار نهضتی سیاسی هم هست، اما موضوع ریاست جمهوری متفاوت از این کار است.

** اگر حاج قاسم کاندید می‌شد، رأی می‌آورد

* بلاخره نزدیک به ۹۰ درصد محبوبیت حاج قاسم در داخل کشور موضوع قابل توجهی است.

سردار جعفری: برای رای آوری بله! اگر حاج قاسم کاندید می‌شد رای می‌آورد، اما او باید همان کار مهم خودش را انجام می‌داد و خودش هم کار خود را مهم‌تر از چنین کاری می‌دانست.

حضرت آقا جوانگرایی را تنها راه حل تغییر و خروج از این بن بستی که در مسائل اقتصادی به وجود آمده برشمردند. تغییر اساسی در مدیریت کشور یک ضرورت است و این تغییر بدون جوانگرایی به وجود نمی آید. تعبیر حضرت آقا این بود که ممکن است در جایگاه ریاست جمهوری فردی که هم توانمند باشد و جوان هم باشد ممکن است نداشته باشیم و آنجا مثال حاج قاسم را زدند، اما حاج قاسم جوانگرا بود و روحیه داشت و چند برابر یک جوان امروزی برای حل مشکل وقت می‌گذاشت. مهم این است که نگاه جوانانه و انقلابی باشد و روحیه جوانی در آن فرد حفظ شده باشد، چون روحیه انقلابی در افراد هرچه به سمت سن بالاتر می‌روند، افت می‌کند و ما خیلی کمتر افرادی را سراغ داریم که در سنین بالا روحیه انقلابی را حفظ کرده باشند.

و این روحیه در حاج قاسم هم وجود داشت که حضرت آقا آنطور فرمودند. امیدواریم مردم ما با تجربه و پختگی که به دست آورده‌اند، به این سمت بروند که خواسته اصلی شان یعنی کارآمدی و توانمندی اثبات شده را همراه با روحیه جوانی و انقلابی در میان افراد کاندید شده برای انتخابات ۱۴۰۰ درست و دقیق انتخاب کنند تا دیگر شاهد این همه مشکلات اقتصادی در کشور نباشیم؛ انشالله.

منبع: فارس



منبع خبر

تحول در منطقه با حضور حاج قاسم شروع شد/ به معاونانم گفتم حاج قاسم فرمانده سپاه است/ ماجرای حضور شهید سلیمانی در قرارگاه ثارالله در ایام فتنه ۸۸ بیشتر بخوانید »

حضور سردار قاآنی بر مزار «حاج ‌قاسم» + تصاویر

حضور سردار قاآنی بر مزار «حاج ‌قاسم» + تصاویر


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرگزاری فارس از کرمان، امشب سردار اسماعیل قاآنی فرمانده نیروی قدس سپاه با حضور در گلزار شهدای پایتخت مقاومت، به زیارت فرمانده خود آمد.

گردهمایی «یاران حاج‌قاسم» فردا با سخنرانی فرمانده سپاه قدس در کرمان برگزار می‌شود.

 

انتهای پیام/3388/ق/ح





منبع خبر

حضور سردار قاآنی بر مزار «حاج ‌قاسم» + تصاویر بیشتر بخوانید »

رزمندگان بدون مرز استکبار را به پایان نزدیک می‌کند

رزمندگان بدون مرز استکبار را به پایان نزدیک می‌کند



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق به نقل از سپاه نیوز، سردار سرلشکر پاسدار حسین سلامی فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در پیامی از فرماندهی عالی و شجاعانه سردار سرتیپ پاسدار اسماعیل قاآنی فرمانده نیروی قدس سپاه قدردانی و تاکید کرد: انشاالله رزمندگان بدون مرز سپاه تحت فرماندهی آن برادر نورانی، تاریخ استکبار را فاتحانه به پایان خود نزدیک خواهد کرد.

همانگونه که در تنهایی و غربت انقلاب را به پیروزی رساندیم و همانگونه که در جنگ نیز مظلومانه‌تر از انقلاب جنگیدیم به یاری خدا باقیمانده راه پرنشیب و فراز را تنها خواهیم پیمود. حضرت امام خمینی (رحمه ا… علیه)

برادر سردار اسماعیل قاآنی

فرمانده پرهیزکار و شجاع نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

سلام علیکم

اللهم صل علی محمد و آل محمد.

خداوند حکیم را در سالگرد انتصاب آن فرمانده بی بدیل و باتقوا به فرماندهی نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از سوی مولی و مقتدایمان حضرت امام خامنه‌ای (مد ظله العالی) شاکریم که طهارت روح، قلب سلیم، اخلاص و قدرت تفکر و فرماندهی عالی و شجاعانه‌ی شما سپاه قدس را در طراز جدیدی از جهاد عظیم بر علیه نظام سلطه و اذنابشان قرار داد.

در آستانه‌ی قرن پانزدهم هجری شمسی آن وجود مبارک، عزیز و مقتدر به مصداق آیه‌ی شریفه ” قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ وَ یُخْزِهِمْ وَ یَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ ” مایه تشفی صدور آزادگان عالم در مصیبت شهادت قاسم جانمان (رضوان الله علیه) و سرمایه‌ای الهی و سرشار از معنویت و انقلابی گری، بشارت بخش صفحات درخشانی از پیشرفت جبهه‌ی مقاومت و تحرک جدید در بیداری اسلامی خواهد شد.

درود خداوند و ملائک مقربش بر فرمانده شهید سپهبد پاسدار حاج قاسم سلیمانی (رضوان الله علیه) که هجران و فراقش، دل‌های همه‌ی ما را مجروح و مغموم و خون مقدسش ضامن سقوط استکبار جهانی و رهایی مظلومان و مستضعفان عالم خواهد گردید.

ان شاءالله رزمندگان بدون مرز نیروی قدس سپاه تحت فرماندهی مقتدر و زلال آن برادر نورانی، تاریخ استکبار را فاتحانه به پایان خود نزدیک خواهد کرد.

در پایان توفیق و عزت بیش از پیش شما را از درگاه خداوند تبارک و تعالی مسئلت می‌نمایم.



منبع خبر

رزمندگان بدون مرز استکبار را به پایان نزدیک می‌کند بیشتر بخوانید »

عاقبت بخیری در بلاد کفر!/ شهیدی که هنوز نمی‌توان همه چیز را درباره او گفت

عاقبت بخیری در بلاد کفر!/ شهیدی که هنوز نمی‌توان همه چیز را درباره او گفت



عاقبت بخیری در بلاد کفر!/ شهیدی که هنوز نمی‌توان همه چیز را درباره او گفت - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، شاید خیلی وقت‌ها در مورد مظلومیت شهدا شنیده باشید؛ این که خون پاک بهترین مخلوقات خدا در مبارزه با دشمنان اسلام به زمین می‌ریزد و آنها برای رفتن به میدان نبرد چشم بر یار و دیار می‌بندند و جان خود را کف دست می‌گیرند و بند پوتین را محکم می‌کنند.

شهدایی هم هستند که مظلومیتشان مضاعف می‌شود. اینها کسانی هستند که از سرزمین خود نیز هجرت می‌کنند و زمان شهادت در غربت شهید می‌شوند. اما بعد از شهادت به کشور باز می‌گردند و بر دستان مردمشان تشییع می‌شوند و از آنها بسیار یاد می‌شود.

اما دسته سومی از شهدا هستند که نه تنها در هجرت به شهادت می‌رسند، بلکه حتی بعد از شهادتشان هم نمی‌شود به خاطر برخی مصلحت‌های امنیتی و حساسیت‌های شغلی‌شان از آنها سخنی گفت. سیدعلی حسینی یکی از همان شهداست؛ مردی که روی سنگ مزارش، تنها نوشته شده محل شهادت: بلاد کفر!

با وجود اینکه سال‌ها سیدعلی در یکی از حساس‌ترین مناطق خاورمیانه در کنار شقی‌ترین افراد زندگی مخفیانه داشت و کارهای بزرگ و البته شگرفی را انجام داد، قوی‌ترین سرویس‌های جاسوسی هم نتوانستند بفهمند این مجاهد ایرانی چگونه در جمع‌شان نفوذ کرد و اهداف خود را پیش برد.

آنچه برای همه ما بسیار دردناک و سخت است، نپرداختن به شخصیت این شهید و مجاهدت‌های منحصر بفردش در بلاد کفر است؛ شهیدی که به واقع می‌توان گفت شهادت و زندگی‌اش در نوع خود بی‌نظیر است، اما چه کنیم که به همان دلایل امنیتی باید تنها به برشی خیلی کوتاه و مختصر از زندگی او بسنده کنیم. 

معصومه عبدی، همسر این شهید عزیز که هنوز برای خود او نیز سوال‌های بسیاری در مورد شهادت و فعالیت‌های همسرش باقی است، دقایقی کوتاه اینگونه برایمان از این چهره گمنام امنیتی روایت می‌کند؛ زنی که بدون شک، اجر و مقامش کم‌تر از همسر شهیدش نیست.

*دوست داشتم همسر یک پاسدار شوم

به علت جو پرشور و حماسه دهه ۶۰ و رفتن جوانان به جنگ، اغلب دختران مذهبی دوست داشتند با یک پاسدار ازدواج کنند. من هم که در یک خانواده مذهبی بزرگ شده بودم از این قاعده مستثنی نبودم.

۱۷ ساله بودم که به واسطه خواهر سیدعلی، خانواده‌هایمان به هم معرفی شدند و تقریبا همزمان با اولین سالگرد شهادت پدر علی سیدابوالقاسم به خواستگاری من آمدند. سیدابوالقاسم کاسبی ساده بود که با شروع جنگ در مغازه‌اش را بسته بود و داوطلبانه عازم جبهه شده بود. او در فروردین سال ۶۱ عملیات فتح‌المبین شهید شد. من موافق آمدن آنها بودم، زیرا می‌دانستم علی پاسدار است و تنها اطلاعاتم هم از او همینقدر بود.

*قرار است وارد یک زندگی پر از تنهایی و چالش و استرس شوی

وقتی قرار شد با هم چند دقیقه‌ای در مراسم خواستگاری صحبت کنیم، این علی بود که سر صحبت را باز کرد. از شغلش برایم گفت؛ اینکه پاسدار است، اما نمی‌تواند مثل بقیه سپاهی‌ها لباس نظامی بپوشد. گفت ماموریت زیاد می‌رود و نمی‌تواند خیلی در مورد کارهایش و نحوه مأموریت‌هایش توضیح دهد. این جمله‌اش را به یاد دارم که گفت شما قرار است وارد یک زندگی پر از تنهایی و چالش و استرس شوی. اگر حاضری این گوی و این میدان. علی در سپاه قدس مشغول خدمت بود. بعد از صحبت در مورد شغلش گفت: بعد از شهادت پدرم، من علاوه بر نقش همسری برای شما برای خانواده‌ام هم نقش پدری داشته باشم و نمی‌توانم از آنها دور باشم. مادر و یک خواهر و برادرش در خانه پدری‌شان ساکن بودند. من قبول کردم بدون اینکه درخواستی از او داشته باشم. راستش را بخواهید مجذوب سادگی و حیا و نجابت او شده بودم.

شاید الان هم دیده باشید، دختر و پسرها بعد از چند ماه رفت و آمد هم نتوانند شناخت درستی از هم برای ازدواج پیدا کنند، اما حس می‌کردم جاذبه‌ای خدایی ما را به هم نزدیک کرده است. قبل از مطرح شدن موضوع خواستگاری من چند خواب دیده بودم و به همان علت می‌دانستم یک آدم خاص وارد زندگی من خواهد شد.

با اینکه محبت علی به دلم نشست، اما راستش حرف‌هایی که از نوع کارش زد، ته دلم را کمی خالی کرد؛ اینکه می‌توانم تحمل کنم یا نه؟ با پدرم موضوع را مطرح کردم. او مرد به‌روزی بود و ما را در امر ازدواج در تنگنا قرار نمی‌داد. به من گفت هر تصمیمی که خودت می‌خواهی بگیر. من قبول کردم و خدا را شاکر بودم دعاهایی را که می‌کردم، شنیده و یک جوان سر به زیر و با حیا سر راهم قرار داده است.

در بین اقوام ما کسی سپاهی نبود یا شغل سختی نداشت که مثلا همسرش را الگو قرار دهم و تازه خودم شدم الگوی بقیه و می‌خواستم وارد یک زندگی ناشناخته شوم.

خلاصه با مبلغ ۲۰۰ هزار تومان به عنوان مهریه در تیرماه سال ۶۲ باهم ازدواج کردیم. البته من دوست داشتم ۵ سکه بهار آزادی مهریه‌ام باشد، اما خواهر بزرگم مخالفت کرد. چون وقتی کوچک بودم مادرم فوت کرد و او جای مادر را برایم گرفت. نمی‌توانستم حرفش را زمین بگذارم. 

سیدعلی حسینی بر سر مزار پدرش

*زندگی مشترکمان را در مشهد آغاز کردیم

مراسم ازدواج ما به یک میهمانی کوچک به صرف نهار با حضور تعداد اندکی از اقوام نزدیک، ختم شد. علی موافق گرفتن مراسم نبود و می‌گفت در شرایطی که جوان‌های تازه داماد در جبهه شهید می‌شوند و کودکانی پدرشان را از دست می‌دهند، خجالت می‌کشم مراسم عروسی بگیرم و از آنها شرمنده می‌شوم. من هم موافق این نظر او بودم، اما این بار هم پدرم و خانواده مخالفت کردند و گفتند باید یک مراسم حتی کوچک، برگزار شود. 

بعد از صرف ناهار، علی که دوست داشت روزهای اول زندگی را در مشهد آغاز کنیم و به زیارت علی بن موسی‌الرضا (ع) برویم، با اتوبوس راهی مشهد شدیم. بعد از چند روز برگشتیم و در منزل مادرشوهرم ساکن شدیم.

*درگیری با منافقین در جنگل‌های شمال

 آن سال‌ها بحث منافقین هم زیاد مطرح بود. آنها در شهر، مردم بی‌گناه را به خاک و خون می‌کشیدند و بسیاری از شخصیت‌ها را ترور کردند. خصوصا مدتی در جنگل‌های شمال حرکات و درگیری‌های وحشتناکی بود. بسیاری از دوستان خیلی نزدیک علی در این مدت به شهادت رسیدند.

چند روزی که از شروع زندگی مشترکمان گذشت، گفت باید به ماموریت برود. اکثرا هم به همان دلایلی که گفتم می‌رفت شمال. وقت‌هایی هم که خانه بود، شرایط کارش به گونه‌ای بود که ۲۴ ساعت اداره بود و ۲۴ ساعت می‌ماند منزل. 

*کار شما اینجا کمتر از جبهه نیست

علی به علت نوع کارش کمتر می‌توانست در جبهه‌های جنوب حضور داشته باشد. اما از طرفی به شدت هم دوست داشت به جبهه برود. هرچه درخواست می‌کرد که دلش می‌خواهد برود جنوب، فرماندهانش موافقت نمی‌کردند و می‌گفتند کار شما اینجا کمتر از جبهه نیست، ما به شما در اینجا نیاز داریم. بالاخره با پافشاری‌های سیدعلی توانست در سه عملیات از جمله عملیات کربلای ۵ و عملیات مرصاد شرکت کند.

*چرا همش تو می‌آیی؟ چرا یکبار بابا نمی‌آید؟

حاصل ازدواج ما چهار فرزند به نام‌های سیدمحسن، عاطفه‌سادات، الهه‌سادات و سیدحسین است. نام بچه‌ها را با هم انتخاب کردیم، اما علی بیشتر می‌گذاشت به انتخاب من و می‌گفت تو این مدت سختی کشیدی و به انتخاب من احترام می‌گذاشت.

اما خب خیلی خانه نبود و بچه‌ها کمتر او را می‌دیدند. یادم هست پسر بزرگم را که می‌بردم برای مقطع پیش‌دانشگاهی ثبت نام کنم با ناراحتی گفت: چرا همش تو می‌آیی؟ چرا یک بار بابا نمی‌آید؟ همه اینها فشار و ناراحتی‌ای بود که باید تحمل می‌کردم.

*گله می‌کردم چرا بچه‌ها را بغل نمی‌کنی؟

گاهی از علی گله می‌کردم که چرا بچه‌ها را کم بغل می‌کنی و کم به آنها ابراز محبت می‌کنی؟ با اینکه می‌دانستم چه عشق و علاقه‌ای نسبت به آنها دارد. می‌گفت نمی‌توانم خیلی وابسته بچه‌ها باشم. اگر این کار را کنم، روزی که می‌خواهم بروم ماموریت خیلی اذیت می‌شوم. من سعی می‌کنم با خودم همیشه این را بگویم که وقتی می‌روم ممکن است اتفاقی برایم بیفتد.کما اینکه او بسیار در معرض خطر بود و در همان جبهه تیری بادگیرش را سوراخ کرده بود و نزدیک بود به شهادت برسد.

*امثال علی آچارفرانسه بودند

به گفته مادرشوهرم علی قبل از ازدواجمان دوره‌های خاصی را دیده بود و بسیار نیروی ورزیده‌ای بود. به همین علت بود که او و دوستانش مثل آچارفرانسه هرجا که بهشان نیاز بود می‌رفتند. همسرم دو سال، از سال ۶۳ امنیت پرواز هم بود و اتفاقا این دوره ششم خیلی به من سخت گذشت. چون وسایل ارتباطی مثل حالا زیاد نبود که از حالش باخبر شوم.

*آنچه باعث شد شهادت روزی‌اش شود

علی هم مثل همه انسان‌ها یک فرد عادی بود، اما سعی می‌کرد به خواسته‌اش برسد و رفتارش رو به کمال باشد. موقعی که عصبانی می‌شد بداخلاقی‌هایی می‌کرد. خصوصاً وقتی می‌دید در کشور وقایعی رخ می‌دهد که با انقلاب فاصله دارد، بسیار عصبانی می‌شد.

اما بارزترین خصوصیت اخلاقی او همچنان ماخوذ به حیا بودنش بود. پدرم او را می‌پرستید از چشم پاکی و سر به زیری‌اش. علی واقعا امانت‌دار و وارسته بود و تعلقات دنیوی خیلی کم داشت، ولی دلش هم خیلی نازک بود با کوچک‌ترین حرفی می‌شکست و ناراحت می‌شد. شهدا انسان‌های معمولی‌ای بودند که در یک بعدی و در یک مرحله‌ای با خودسازی به مرحله شهادت می‌رسند، اما علی آنقدر به مادرش خدمت می‌کرد و احترام می‌گذاشت که خیلی‌ها می‌گفتند شهادت همان مزد خدمت به مادرش بود که گرفت.

*هرچه تماس می‌گرفتم کسی جواب نمی‌داد

من روزهای سخت در زندگی بسیار داشتم، اما سخت‌ترین روزهای زندگی مشترکم مربوط است به مأموریت آخر علی. سوم دی سال ۹۲ ما با او در فرودگاه خداحافظی کردیم؛ در حالی که می‌دانستم به چه ماموریتی می‌رود. این سفر در ادامه کاری بود که علی مدت‌ها شروعش کرده بود و حالا سفر دیگری باید می‌رفت به یکی از کشورهای اطراف.

همیشه عادت داشتیم قبل رفتن موقع خداحافظی با هم روبوسی می‌کردیم، اما آن روز در فرودگاه وقتی ازش خواستم اجازه دهد تا دم گیت همراهی‌اش کنم، گفت: نه هوا سرد هست بنشین داخل ماشین. و زمان خداحافظی چنان دستم را فشرد که حس کردم الان استخوان‌هایم می‌شکند. انگار به او الهام شده بود این دیدار آخر است. تلفنی هم داد و گفت: این شماره یکی از دوستانم هست، هر وقت تماس گرفتی و دیدی جواب نمی‌دهم سریع به آنها اطلاع بده. بعد هم با پسرم رفت سمت گیت پرواز و ما برگشتیم خانه.

وقتی رسیدیم با علی تماس گرفتم و رسیدنمان را اطلاع دادم. پروازش ساعت ۱۱ و نیم صبح بود و ما ۷ رفته بودیم فرودگاه، زیرا آدم بسیار منظمی بود و می‌خواست سر وقت فرودگاه باشد. به من گفت شما برو بخواب، خواستم سوار هواپیما شوم تماس می‌گیرم و اطلاع می‌دهم. اما من هر کاری کردم خوابم نبرد.

ساعت ۱۰ و نیم تماس گرفت و اطلاع داد که کارت پرواز را گرفته و می‌رود که سوار هواپیما شود. اصلا فکر نمی‌کردم دیگر نبینمش. ساعت ۱۲ و نیم، یک ظهر بود که با گوشی‌اش تماس گرفتم ببینم رسیده یا نه، دیدم جواب نمی‌دهد. به فاصله هر نیم ساعت زنگ می‌زدم، بوق آزاد می‌خورد، اما خبری از جواب دادن نبود. سریع به دوستش زنگ زدم و اطلاع دادم.

*خبر دادند همسرم بر اثر شکنجه شهید شده

چند روز به ما چه گذشت… بی‌خبری و نگرانی مرا به هم ریخته بود. تا اینکه دوستانش اطلاع دادند سیدعلی اسیر شده و زمانی که من تماس می‌گرفتم و بوق آزاد می‌خورده، می‌خواستند ببینند چه کسی با او تماس می‌گیرد. 

بالاخره ۲۳ روز بعد از رفتنش خبر دادند همسرم به شهادت رسیده. همسرم توانسته بود به یکی از سیستم‌های جاسوسی و اطلاعاتی خبیث و البته قوی منطقه نفوذ کند و کارهای بزرگی هم انجام دهد اما در سفر آخر توسط یک جاسوس لو رفت؛ چون رفتنش را اطلاع داده بودند. به محض ورود به فرودگاه شناسایی و اسیر می‌شود.

به ما اطلاع دادند همسرم بر اثر شکنجه‌های بسیار دچار سکته قلبی شده و به شهادت رسیده است. کسی برای ما توضیح کامل‌تری نداد و مهم هم این بود که او به آرزویش رسید. اما این که در فضای مجازی می‌گویند از نحوه شهادت، هم درست نیست.

من پیکر همسرم را دیدم، هرچند که بچه‌ها به من اجازه نمی‌دادند او را ببینم؛ زیرا آثار شکنجه بر بدن او نمایان بود و می‌ترسیدند با دیدن همسرم حالم بد شود، اما به بچه‌ها گفتم من باید پدرتان را ببینم و با او خداحافظی کنم. تنها صورتش را نشانم دادند. وقتی او را دیدم منهدم شدم.

شاید خیلی از بقیه شنیده‌ایم که شهید بعد از شهادت حالت خوبی داشته و یا چهره‌اش خوب بوده است، اما من با چشم خودم دیدم. ما پیکر همسرم را حدوداً یک ماه بعد از شهادت، در ۱۸ بهمن دیدیم. این فاصله زمانی می‌تواند یک پیکر را از بین ببرد، اما باور کنید علی هیچ تغییری نکرده بود و مظلومیتی که داشت در صورتش پیدا بود. این که خارج از کشور در غربت اسیر می‌شود و به شهادت می‌رسد. حقیقتاً شهدای این چنینی مظلوم هستند. حس می‌کردم غمی در صورتش می‌بینم.

 *از دست دادنش خیلی دردناک است

 در سال‌های زندگی با سیدعلی هر لحظه و هر ثانیه به اینکه ممکن است همسرم به شهادت برسد، فکر کرده بودم هر چند که برایم بسیار سخت بود، اما بعد از شهید شدنش فهمیدم خیلی سخت‌تر است. دائم گریه می‌کردم. تا قبل از این همیشه سعی می‌کردم در این زندگی پر تنش و پراسترس مقابل بچه‌ها خودم را کنترل کنم، اما دیگر توانش را نداشتم.

دختر کوچکم با یک مشاور هماهنگ کرد و وقتی رفتیم، مشاور گفت: شما حق دارید چنین حالی داشته باشید. در کودکی مادرتان را از دست داده‌اید و شخصیتی داشتید که شوهر و همسرتان همه چیز شما بوده و حالا از دست دادنش خیلی دردناک است.

*۳۰ سال شهید شدنش را دیده بودم

شب قبل از رفتن علی، شام منزل دختر بزرگم مهمان بودیم. عاشق این بود که یا به منزل او برود و یا او را به خانه ما بیاورد و بچه‌هایش را ببیند. تحمل دوری او یک طرف حرف‌هایی که بعضی از مردم جامعه می‌زنند هم یک طرف. اینکه می‌گویند خانواده شهدا از امکانات ویژه‌ای برخوردارند، این در مقابل عزیزی که از دست داده‌ایم چه ارزشی دارد؟

شغل همسرم طوری بود که من ۳۰ سال شهید شدنش را دیده بودم تا وقتی که از ماموریت برمی‌گشت و دوباره او را می‌دیدم. می‌مردم و زنده می‌شدم. همسر من واقعا فرد باهوشی بود. به چهار زبان می‌توانست صحبت کند و به انگلیسی از همه مسلط‌تر بود.

*عکسی متفاوت از علی

گاهی مجبور می‌شد به فراخور مأموریتی که می‌رود ظاهرش را متفاوت کند. یک بار عکسی از خودش برایم فرستاد که کراوات زده بود. من خیلی از عکسش خوشم آمد. آن را قاب کردم و به دیوار خانه زدم. یکی از اقوام که اطلاعی از نحوه کار همسرم نداشت، وقتی آمد خانه با تعجب پرسید این علی هست؟ گفتم بله. پوزخندی زد و گفت: سال‌ها به کراواتی‌ها گیر دادند حالا خودشان کروات می‌زنند.

*قرار بود مملکت برای همه آباد شود

علی به شدت عاشق امام و پیرو خط امام بود. زمانی که پدرش به شهادت رسید، می‌گفت با وجود امام می‌توانم نبودن پدرم را تحمل کنم و خلا نبود پدر با حضور امام برایم پر می‌شود. یادم می‌آید زمانی که امام به رحمت خدا رفتند، حال علی به شدت بد بود و بسیار معترض از وقایعی که در جامعه اتفاق می‌افتاد. می‌گفت قرار نبود ما انقلاب کنیم رانت‌خواری‌ها و باندبازی‌ها اتفاق بیفتد. قرار بود مملکت برای همه آباد شود، نه برای یک عده‌ای خاص.

*آن روزها هیچ وقت از راه نرسید

هر وقت باهم به بهشت زهرا می‌رفتیم میان قبور شهدا قدم می‌زد؛ خصوصاً شهدای گمنام که بسیار عاشقانه آنها را دوست می‌داشت. می‌گفت: معصوم! جای من بین این‌ها خالی است. چرا من بین این‌ها نیستم؟ ناراحت می‌شدم. می‌گفتم: چرا این حرف‌ها را می‌زنی؟ شما هم با کارهایی که می‌کنی می‌توانی مفید واقع شوی. می‌گفت: نه من عملیات‌های مختلفی انجام داده‌ام و خطرهای بزرگی را از سر گذرانده‌ام، اما هنوز زنده‌ام. همیشه حس می‌کرد او اشکالی دارد که تاکنون به شهادت نرسیده است. می‌گفتم: ما بدون تو خیلی تنها هستیم.

سال‌های آخر واقعاً استرس اذیتم می‌کرد. من زن بودم و خسته می‌شدم. می‌گفتم علی بس است دیگر. کارهایت را کنار بگذار. مرا دلداری می‌داد و می‌گفت: یک کمی کارهایم سبک شود، تمام می‌کنم، آنقدر با هم مسافرت می‌رویم که این روزها را فراموش می‌کنی. اما آن روزها هیچ وقت از راه نرسید و علی برای همیشه رفت. پیکر پاک همسرم اکنون در گلزار شهدای بهشت زهرا به خاک سپرده شده است.

مزار پدر و پسر در بهشت زهرا

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، شاید خیلی وقت‌ها در مورد مظلومیت شهدا شنیده باشید؛ این که خون پاک بهترین مخلوقات خدا در مبارزه با دشمنان اسلام به زمین می‌ریزد و آنها برای رفتن به میدان نبرد چشم بر یار و دیار می‌بندند و جان خود را کف دست می‌گیرند و بند پوتین را محکم می‌کنند.

شهدایی هم هستند که مظلومیتشان مضاعف می‌شود. اینها کسانی هستند که از سرزمین خود نیز هجرت می‌کنند و زمان شهادت در غربت شهید می‌شوند. اما بعد از شهادت به کشور باز می‌گردند و بر دستان مردمشان تشییع می‌شوند و از آنها بسیار یاد می‌شود.

اما دسته سومی از شهدا هستند که نه تنها در هجرت به شهادت می‌رسند، بلکه حتی بعد از شهادتشان هم نمی‌شود به خاطر برخی مصلحت‌های امنیتی و حساسیت‌های شغلی‌شان از آنها سخنی گفت. سیدعلی حسینی یکی از همان شهداست؛ مردی که روی سنگ مزارش، تنها نوشته شده محل شهادت: بلاد کفر!

با وجود اینکه سال‌ها سیدعلی در یکی از حساس‌ترین مناطق خاورمیانه در کنار شقی‌ترین افراد زندگی مخفیانه داشت و کارهای بزرگ و البته شگرفی را انجام داد، قوی‌ترین سرویس‌های جاسوسی هم نتوانستند بفهمند این مجاهد ایرانی چگونه در جمع‌شان نفوذ کرد و اهداف خود را پیش برد.

آنچه برای همه ما بسیار دردناک و سخت است، نپرداختن به شخصیت این شهید و مجاهدت‌های منحصر بفردش در بلاد کفر است؛ شهیدی که به واقع می‌توان گفت شهادت و زندگی‌اش در نوع خود بی‌نظیر است، اما چه کنیم که به همان دلایل امنیتی باید تنها به برشی خیلی کوتاه و مختصر از زندگی او بسنده کنیم. 

معصومه عبدی، همسر این شهید عزیز که هنوز برای خود او نیز سوال‌های بسیاری در مورد شهادت و فعالیت‌های همسرش باقی است، دقایقی کوتاه اینگونه برایمان از این چهره گمنام امنیتی روایت می‌کند؛ زنی که بدون شک، اجر و مقامش کم‌تر از همسر شهیدش نیست.

*دوست داشتم همسر یک پاسدار شوم

به علت جو پرشور و حماسه دهه ۶۰ و رفتن جوانان به جنگ، اغلب دختران مذهبی دوست داشتند با یک پاسدار ازدواج کنند. من هم که در یک خانواده مذهبی بزرگ شده بودم از این قاعده مستثنی نبودم.

۱۷ ساله بودم که به واسطه خواهر سیدعلی، خانواده‌هایمان به هم معرفی شدند و تقریبا همزمان با اولین سالگرد شهادت پدر علی سیدابوالقاسم به خواستگاری من آمدند. سیدابوالقاسم کاسبی ساده بود که با شروع جنگ در مغازه‌اش را بسته بود و داوطلبانه عازم جبهه شده بود. او در فروردین سال ۶۱ عملیات فتح‌المبین شهید شد. من موافق آمدن آنها بودم، زیرا می‌دانستم علی پاسدار است و تنها اطلاعاتم هم از او همینقدر بود.

*قرار است وارد یک زندگی پر از تنهایی و چالش و استرس شوی

وقتی قرار شد با هم چند دقیقه‌ای در مراسم خواستگاری صحبت کنیم، این علی بود که سر صحبت را باز کرد. از شغلش برایم گفت؛ اینکه پاسدار است، اما نمی‌تواند مثل بقیه سپاهی‌ها لباس نظامی بپوشد. گفت ماموریت زیاد می‌رود و نمی‌تواند خیلی در مورد کارهایش و نحوه مأموریت‌هایش توضیح دهد. این جمله‌اش را به یاد دارم که گفت شما قرار است وارد یک زندگی پر از تنهایی و چالش و استرس شوی. اگر حاضری این گوی و این میدان. علی در سپاه قدس مشغول خدمت بود. بعد از صحبت در مورد شغلش گفت: بعد از شهادت پدرم، من علاوه بر نقش همسری برای شما برای خانواده‌ام هم نقش پدری داشته باشم و نمی‌توانم از آنها دور باشم. مادر و یک خواهر و برادرش در خانه پدری‌شان ساکن بودند. من قبول کردم بدون اینکه درخواستی از او داشته باشم. راستش را بخواهید مجذوب سادگی و حیا و نجابت او شده بودم.

شاید الان هم دیده باشید، دختر و پسرها بعد از چند ماه رفت و آمد هم نتوانند شناخت درستی از هم برای ازدواج پیدا کنند، اما حس می‌کردم جاذبه‌ای خدایی ما را به هم نزدیک کرده است. قبل از مطرح شدن موضوع خواستگاری من چند خواب دیده بودم و به همان علت می‌دانستم یک آدم خاص وارد زندگی من خواهد شد.

با اینکه محبت علی به دلم نشست، اما راستش حرف‌هایی که از نوع کارش زد، ته دلم را کمی خالی کرد؛ اینکه می‌توانم تحمل کنم یا نه؟ با پدرم موضوع را مطرح کردم. او مرد به‌روزی بود و ما را در امر ازدواج در تنگنا قرار نمی‌داد. به من گفت هر تصمیمی که خودت می‌خواهی بگیر. من قبول کردم و خدا را شاکر بودم دعاهایی را که می‌کردم، شنیده و یک جوان سر به زیر و با حیا سر راهم قرار داده است.

در بین اقوام ما کسی سپاهی نبود یا شغل سختی نداشت که مثلا همسرش را الگو قرار دهم و تازه خودم شدم الگوی بقیه و می‌خواستم وارد یک زندگی ناشناخته شوم.

خلاصه با مبلغ ۲۰۰ هزار تومان به عنوان مهریه در تیرماه سال ۶۲ باهم ازدواج کردیم. البته من دوست داشتم ۵ سکه بهار آزادی مهریه‌ام باشد، اما خواهر بزرگم مخالفت کرد. چون وقتی کوچک بودم مادرم فوت کرد و او جای مادر را برایم گرفت. نمی‌توانستم حرفش را زمین بگذارم. 

سیدعلی حسینی بر سر مزار پدرش

*زندگی مشترکمان را در مشهد آغاز کردیم

مراسم ازدواج ما به یک میهمانی کوچک به صرف نهار با حضور تعداد اندکی از اقوام نزدیک، ختم شد. علی موافق گرفتن مراسم نبود و می‌گفت در شرایطی که جوان‌های تازه داماد در جبهه شهید می‌شوند و کودکانی پدرشان را از دست می‌دهند، خجالت می‌کشم مراسم عروسی بگیرم و از آنها شرمنده می‌شوم. من هم موافق این نظر او بودم، اما این بار هم پدرم و خانواده مخالفت کردند و گفتند باید یک مراسم حتی کوچک، برگزار شود. 

بعد از صرف ناهار، علی که دوست داشت روزهای اول زندگی را در مشهد آغاز کنیم و به زیارت علی بن موسی‌الرضا (ع) برویم، با اتوبوس راهی مشهد شدیم. بعد از چند روز برگشتیم و در منزل مادرشوهرم ساکن شدیم.

*درگیری با منافقین در جنگل‌های شمال

 آن سال‌ها بحث منافقین هم زیاد مطرح بود. آنها در شهر، مردم بی‌گناه را به خاک و خون می‌کشیدند و بسیاری از شخصیت‌ها را ترور کردند. خصوصا مدتی در جنگل‌های شمال حرکات و درگیری‌های وحشتناکی بود. بسیاری از دوستان خیلی نزدیک علی در این مدت به شهادت رسیدند.

چند روزی که از شروع زندگی مشترکمان گذشت، گفت باید به ماموریت برود. اکثرا هم به همان دلایلی که گفتم می‌رفت شمال. وقت‌هایی هم که خانه بود، شرایط کارش به گونه‌ای بود که ۲۴ ساعت اداره بود و ۲۴ ساعت می‌ماند منزل. 

*کار شما اینجا کمتر از جبهه نیست

علی به علت نوع کارش کمتر می‌توانست در جبهه‌های جنوب حضور داشته باشد. اما از طرفی به شدت هم دوست داشت به جبهه برود. هرچه درخواست می‌کرد که دلش می‌خواهد برود جنوب، فرماندهانش موافقت نمی‌کردند و می‌گفتند کار شما اینجا کمتر از جبهه نیست، ما به شما در اینجا نیاز داریم. بالاخره با پافشاری‌های سیدعلی توانست در سه عملیات از جمله عملیات کربلای ۵ و عملیات مرصاد شرکت کند.

*چرا همش تو می‌آیی؟ چرا یکبار بابا نمی‌آید؟

حاصل ازدواج ما چهار فرزند به نام‌های سیدمحسن، عاطفه‌سادات، الهه‌سادات و سیدحسین است. نام بچه‌ها را با هم انتخاب کردیم، اما علی بیشتر می‌گذاشت به انتخاب من و می‌گفت تو این مدت سختی کشیدی و به انتخاب من احترام می‌گذاشت.

اما خب خیلی خانه نبود و بچه‌ها کمتر او را می‌دیدند. یادم هست پسر بزرگم را که می‌بردم برای مقطع پیش‌دانشگاهی ثبت نام کنم با ناراحتی گفت: چرا همش تو می‌آیی؟ چرا یک بار بابا نمی‌آید؟ همه اینها فشار و ناراحتی‌ای بود که باید تحمل می‌کردم.

*گله می‌کردم چرا بچه‌ها را بغل نمی‌کنی؟

گاهی از علی گله می‌کردم که چرا بچه‌ها را کم بغل می‌کنی و کم به آنها ابراز محبت می‌کنی؟ با اینکه می‌دانستم چه عشق و علاقه‌ای نسبت به آنها دارد. می‌گفت نمی‌توانم خیلی وابسته بچه‌ها باشم. اگر این کار را کنم، روزی که می‌خواهم بروم ماموریت خیلی اذیت می‌شوم. من سعی می‌کنم با خودم همیشه این را بگویم که وقتی می‌روم ممکن است اتفاقی برایم بیفتد.کما اینکه او بسیار در معرض خطر بود و در همان جبهه تیری بادگیرش را سوراخ کرده بود و نزدیک بود به شهادت برسد.

*امثال علی آچارفرانسه بودند

به گفته مادرشوهرم علی قبل از ازدواجمان دوره‌های خاصی را دیده بود و بسیار نیروی ورزیده‌ای بود. به همین علت بود که او و دوستانش مثل آچارفرانسه هرجا که بهشان نیاز بود می‌رفتند. همسرم دو سال، از سال ۶۳ امنیت پرواز هم بود و اتفاقا این دوره ششم خیلی به من سخت گذشت. چون وسایل ارتباطی مثل حالا زیاد نبود که از حالش باخبر شوم.

*آنچه باعث شد شهادت روزی‌اش شود

علی هم مثل همه انسان‌ها یک فرد عادی بود، اما سعی می‌کرد به خواسته‌اش برسد و رفتارش رو به کمال باشد. موقعی که عصبانی می‌شد بداخلاقی‌هایی می‌کرد. خصوصاً وقتی می‌دید در کشور وقایعی رخ می‌دهد که با انقلاب فاصله دارد، بسیار عصبانی می‌شد.

اما بارزترین خصوصیت اخلاقی او همچنان ماخوذ به حیا بودنش بود. پدرم او را می‌پرستید از چشم پاکی و سر به زیری‌اش. علی واقعا امانت‌دار و وارسته بود و تعلقات دنیوی خیلی کم داشت، ولی دلش هم خیلی نازک بود با کوچک‌ترین حرفی می‌شکست و ناراحت می‌شد. شهدا انسان‌های معمولی‌ای بودند که در یک بعدی و در یک مرحله‌ای با خودسازی به مرحله شهادت می‌رسند، اما علی آنقدر به مادرش خدمت می‌کرد و احترام می‌گذاشت که خیلی‌ها می‌گفتند شهادت همان مزد خدمت به مادرش بود که گرفت.

*هرچه تماس می‌گرفتم کسی جواب نمی‌داد

من روزهای سخت در زندگی بسیار داشتم، اما سخت‌ترین روزهای زندگی مشترکم مربوط است به مأموریت آخر علی. سوم دی سال ۹۲ ما با او در فرودگاه خداحافظی کردیم؛ در حالی که می‌دانستم به چه ماموریتی می‌رود. این سفر در ادامه کاری بود که علی مدت‌ها شروعش کرده بود و حالا سفر دیگری باید می‌رفت به یکی از کشورهای اطراف.

همیشه عادت داشتیم قبل رفتن موقع خداحافظی با هم روبوسی می‌کردیم، اما آن روز در فرودگاه وقتی ازش خواستم اجازه دهد تا دم گیت همراهی‌اش کنم، گفت: نه هوا سرد هست بنشین داخل ماشین. و زمان خداحافظی چنان دستم را فشرد که حس کردم الان استخوان‌هایم می‌شکند. انگار به او الهام شده بود این دیدار آخر است. تلفنی هم داد و گفت: این شماره یکی از دوستانم هست، هر وقت تماس گرفتی و دیدی جواب نمی‌دهم سریع به آنها اطلاع بده. بعد هم با پسرم رفت سمت گیت پرواز و ما برگشتیم خانه.

وقتی رسیدیم با علی تماس گرفتم و رسیدنمان را اطلاع دادم. پروازش ساعت ۱۱ و نیم صبح بود و ما ۷ رفته بودیم فرودگاه، زیرا آدم بسیار منظمی بود و می‌خواست سر وقت فرودگاه باشد. به من گفت شما برو بخواب، خواستم سوار هواپیما شوم تماس می‌گیرم و اطلاع می‌دهم. اما من هر کاری کردم خوابم نبرد.

ساعت ۱۰ و نیم تماس گرفت و اطلاع داد که کارت پرواز را گرفته و می‌رود که سوار هواپیما شود. اصلا فکر نمی‌کردم دیگر نبینمش. ساعت ۱۲ و نیم، یک ظهر بود که با گوشی‌اش تماس گرفتم ببینم رسیده یا نه، دیدم جواب نمی‌دهد. به فاصله هر نیم ساعت زنگ می‌زدم، بوق آزاد می‌خورد، اما خبری از جواب دادن نبود. سریع به دوستش زنگ زدم و اطلاع دادم.

*خبر دادند همسرم بر اثر شکنجه شهید شده

چند روز به ما چه گذشت… بی‌خبری و نگرانی مرا به هم ریخته بود. تا اینکه دوستانش اطلاع دادند سیدعلی اسیر شده و زمانی که من تماس می‌گرفتم و بوق آزاد می‌خورده، می‌خواستند ببینند چه کسی با او تماس می‌گیرد. 

بالاخره ۲۳ روز بعد از رفتنش خبر دادند همسرم به شهادت رسیده. همسرم توانسته بود به یکی از سیستم‌های جاسوسی و اطلاعاتی خبیث و البته قوی منطقه نفوذ کند و کارهای بزرگی هم انجام دهد اما در سفر آخر توسط یک جاسوس لو رفت؛ چون رفتنش را اطلاع داده بودند. به محض ورود به فرودگاه شناسایی و اسیر می‌شود.

به ما اطلاع دادند همسرم بر اثر شکنجه‌های بسیار دچار سکته قلبی شده و به شهادت رسیده است. کسی برای ما توضیح کامل‌تری نداد و مهم هم این بود که او به آرزویش رسید. اما این که در فضای مجازی می‌گویند از نحوه شهادت، هم درست نیست.

من پیکر همسرم را دیدم، هرچند که بچه‌ها به من اجازه نمی‌دادند او را ببینم؛ زیرا آثار شکنجه بر بدن او نمایان بود و می‌ترسیدند با دیدن همسرم حالم بد شود، اما به بچه‌ها گفتم من باید پدرتان را ببینم و با او خداحافظی کنم. تنها صورتش را نشانم دادند. وقتی او را دیدم منهدم شدم.

شاید خیلی از بقیه شنیده‌ایم که شهید بعد از شهادت حالت خوبی داشته و یا چهره‌اش خوب بوده است، اما من با چشم خودم دیدم. ما پیکر همسرم را حدوداً یک ماه بعد از شهادت، در ۱۸ بهمن دیدیم. این فاصله زمانی می‌تواند یک پیکر را از بین ببرد، اما باور کنید علی هیچ تغییری نکرده بود و مظلومیتی که داشت در صورتش پیدا بود. این که خارج از کشور در غربت اسیر می‌شود و به شهادت می‌رسد. حقیقتاً شهدای این چنینی مظلوم هستند. حس می‌کردم غمی در صورتش می‌بینم.

 *از دست دادنش خیلی دردناک است

 در سال‌های زندگی با سیدعلی هر لحظه و هر ثانیه به اینکه ممکن است همسرم به شهادت برسد، فکر کرده بودم هر چند که برایم بسیار سخت بود، اما بعد از شهید شدنش فهمیدم خیلی سخت‌تر است. دائم گریه می‌کردم. تا قبل از این همیشه سعی می‌کردم در این زندگی پر تنش و پراسترس مقابل بچه‌ها خودم را کنترل کنم، اما دیگر توانش را نداشتم.

دختر کوچکم با یک مشاور هماهنگ کرد و وقتی رفتیم، مشاور گفت: شما حق دارید چنین حالی داشته باشید. در کودکی مادرتان را از دست داده‌اید و شخصیتی داشتید که شوهر و همسرتان همه چیز شما بوده و حالا از دست دادنش خیلی دردناک است.

*۳۰ سال شهید شدنش را دیده بودم

شب قبل از رفتن علی، شام منزل دختر بزرگم مهمان بودیم. عاشق این بود که یا به منزل او برود و یا او را به خانه ما بیاورد و بچه‌هایش را ببیند. تحمل دوری او یک طرف حرف‌هایی که بعضی از مردم جامعه می‌زنند هم یک طرف. اینکه می‌گویند خانواده شهدا از امکانات ویژه‌ای برخوردارند، این در مقابل عزیزی که از دست داده‌ایم چه ارزشی دارد؟

شغل همسرم طوری بود که من ۳۰ سال شهید شدنش را دیده بودم تا وقتی که از ماموریت برمی‌گشت و دوباره او را می‌دیدم. می‌مردم و زنده می‌شدم. همسر من واقعا فرد باهوشی بود. به چهار زبان می‌توانست صحبت کند و به انگلیسی از همه مسلط‌تر بود.

*عکسی متفاوت از علی

گاهی مجبور می‌شد به فراخور مأموریتی که می‌رود ظاهرش را متفاوت کند. یک بار عکسی از خودش برایم فرستاد که کراوات زده بود. من خیلی از عکسش خوشم آمد. آن را قاب کردم و به دیوار خانه زدم. یکی از اقوام که اطلاعی از نحوه کار همسرم نداشت، وقتی آمد خانه با تعجب پرسید این علی هست؟ گفتم بله. پوزخندی زد و گفت: سال‌ها به کراواتی‌ها گیر دادند حالا خودشان کروات می‌زنند.

*قرار بود مملکت برای همه آباد شود

علی به شدت عاشق امام و پیرو خط امام بود. زمانی که پدرش به شهادت رسید، می‌گفت با وجود امام می‌توانم نبودن پدرم را تحمل کنم و خلا نبود پدر با حضور امام برایم پر می‌شود. یادم می‌آید زمانی که امام به رحمت خدا رفتند، حال علی به شدت بد بود و بسیار معترض از وقایعی که در جامعه اتفاق می‌افتاد. می‌گفت قرار نبود ما انقلاب کنیم رانت‌خواری‌ها و باندبازی‌ها اتفاق بیفتد. قرار بود مملکت برای همه آباد شود، نه برای یک عده‌ای خاص.

*آن روزها هیچ وقت از راه نرسید

هر وقت باهم به بهشت زهرا می‌رفتیم میان قبور شهدا قدم می‌زد؛ خصوصاً شهدای گمنام که بسیار عاشقانه آنها را دوست می‌داشت. می‌گفت: معصوم! جای من بین این‌ها خالی است. چرا من بین این‌ها نیستم؟ ناراحت می‌شدم. می‌گفتم: چرا این حرف‌ها را می‌زنی؟ شما هم با کارهایی که می‌کنی می‌توانی مفید واقع شوی. می‌گفت: نه من عملیات‌های مختلفی انجام داده‌ام و خطرهای بزرگی را از سر گذرانده‌ام، اما هنوز زنده‌ام. همیشه حس می‌کرد او اشکالی دارد که تاکنون به شهادت نرسیده است. می‌گفتم: ما بدون تو خیلی تنها هستیم.

سال‌های آخر واقعاً استرس اذیتم می‌کرد. من زن بودم و خسته می‌شدم. می‌گفتم علی بس است دیگر. کارهایت را کنار بگذار. مرا دلداری می‌داد و می‌گفت: یک کمی کارهایم سبک شود، تمام می‌کنم، آنقدر با هم مسافرت می‌رویم که این روزها را فراموش می‌کنی. اما آن روزها هیچ وقت از راه نرسید و علی برای همیشه رفت. پیکر پاک همسرم اکنون در گلزار شهدای بهشت زهرا به خاک سپرده شده است.

مزار پدر و پسر در بهشت زهرا



منبع خبر

عاقبت بخیری در بلاد کفر!/ شهیدی که هنوز نمی‌توان همه چیز را درباره او گفت بیشتر بخوانید »