سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی

عکس «حاج قاسم» روی پیراهن زن فمینیست!

عکس «حاج قاسم» روی پیراهن زن فمینیست!



گرامیداشت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در محله دولت خواه

گروه جهاد و مقاومت مشرق – بالاخره از بخش مراقبت‌های ویژه مرخص شد. هنوز کبودی صورت و شکستگی مچ دست‌هایش آزار دهنده بود ولی باید هر طور شده خودش را به کنفرانس خبری می‌رساند.

وارد شد و در مقابل چشمان بهت‌زده خبرنگاران و صدای قطع‌نشدنی فلش دوربین‌ها خودش را به میکروفن رساند و بی مقدمه گفت:‌ مسلما کتاب بعدی من به عنوان بانوی فعال حوزه فمینیسم درباره چگونگی رهایی‌ام از بازار برده‌فروشان داعش است. ولی قبل از آن می‌خواهم از اسم و جلد کتابم رونمایی کنم.

بیشتر بخوانیم:

«قاسم» هنوز زنده است… /۱

بگردم دور «اسمت» حاج قاسم

«قاسم» هنوز زنده است… /۲

آیا «حاج قاسم» موافق «برجام» بود؟

«قاسم» هنوز زنده است… / ۳

ترس حاج قاسم از آدم‌های دولت!

«قاسم» هنوز زنده است… / ۴

چرا «حاج قاسم» لباس مهندسان پرواز را پوشید؟

«قاسم» هنوز زنده است… / ۵

«حاج قاسم» چگونه زیر آن حجم آتش زنده ماند؟!

«قاسم» هنوز زنده است… / ۶

در تماس تلفنی «حاج قاسم» و مسعود بارزانی چه گذشت؟

با دست گچ گرفته به پیراهنش اشاره کرد که عکس سردار سیمانی روی آن نقش بسته و زیر آن نوشته شده بود: قهرمان من.

این داستان از راضیه رحیمی داپاری از قم در کتاب جهانمرد (مجموعه داستانک‌های نویسندگان کشور برای حاج قاسم سلیمانی) درج شده است.



منبع خبر

عکس «حاج قاسم» روی پیراهن زن فمینیست! بیشتر بخوانید »

در تماس تلفنی «حاج قاسم» و مسعود بارزانی چه گذشت؟

در تماس تلفنی «حاج قاسم» و مسعود بارزانی چه گذشت؟



کتاب حاج قاسم - حاج قاسم سلیمانی - کراپ‌شده

گروه جهاد و مقاومت مشرق – کتاب «حاج قاسم» را نرجس شکوریان‌فرد بر اساس خاطراتی درباره شهید حاج قاسم سلیمانی نوشته است.

این کتاب جیبی را انتشارات عهد مانا با قیمت ۱۰۰۰۰ تومان منتشر کرده است و چاپ پنجم آن،‌ اکنون در بازار کتاب است.

آنچه در ادامه می خوانیم، بخشی از این کتاب است؛

عراق، استان اربیل – مسعود بارزانی

بیشتر بخوانیم:

«قاسم» هنوز زنده است… /۱

بگردم دور «اسمت» حاج قاسم

«قاسم» هنوز زنده است… /۲

آیا «حاج قاسم» موافق «برجام» بود؟

«قاسم» هنوز زنده است… / ۳

ترس حاج قاسم از آدم‌های دولت!

«قاسم» هنوز زنده است… / ۴

چرا «حاج قاسم» لباس مهندسان پرواز را پوشید؟

«قاسم» هنوز زنده است… / ۵

«حاج قاسم» چگونه زیر آن حجم آتش زنده ماند؟!

داعش رسیده بود پشت دروازه های اربیل. داعشی که با اندیشه کاباره‌ای به دنیا آمد، با کمک اروپا رشد کرد و با پول عربستان و… جنایت کرد. زن‌ها را به اسارت می برد و می فروخت، به آتش می‌کشید.

ویرانه می‌کرد.

رهبر کردها، مسعود بارزانی خطر را بیخ گوشش احساس می‌کرد…

تماس گرفت با آمریکایی‌ها، جواب رد دادند.

با انگلیسی ها، محل نگذاشتند. با ترکیه، فرانسه، حتی عربستان…
اضطرار و اضطراب فوران کرده بود… تنها یک مرد مانده بود، حاج قاسم سلیمانی!

با ایران تماس گرفت؛ تنها کسی که تماس کردها را بی‌پاسخ نگذاشت، او بود که گفت:
– کاکا مسعود! تا فردا مقاومت کنید، بعد از نماز صبح در اربیل خواهم بود. امشب استان خود را حفظ کنید!

هدف اصلی آمریکا از ایجاد داعش، ناامن کردن ایران بود. رزمندگان سپاه قدس به کمک فلسطین و غزه و دیگر مناطقی که به وجود آنها نیاز است می روند، اما برای کشور خودمان امنیت ایجاد می‌کنند. آن دشمنی که آمریکا آن را تجهیز کرده است نه برای عراق و سوریه بلکه در نهایت برای ایران است؛ ایران عزیز. داعش را درست کردند نه برای این که فقط بر عراق مسلط بشود، هدف اصلی و نهایی ایران بود. آنها می خواستند از این طریق امنیت ما را، مرزهای ما را، شهرهای ما را، خانواده‌های ما را دچار ناامنی و تشویش بکنند. اینها متوقف شدند به کمک همین جوانان مومن و عزیزی که رفتند و این تلاش بزرگ را انجام دادند.



منبع خبر

در تماس تلفنی «حاج قاسم» و مسعود بارزانی چه گذشت؟ بیشتر بخوانید »

ارائه بسته‌های معیشتی به آسیب‌دیدگان از کرونا/ 54 هزار پایگاه‌ مقاومت به پایگاه امدادگران و حافظان سلامت تبدیل شوند

در موعد مناسب انتقام سختی از اسرائیل می‌گیریم/خون به ناحق ریخته شهدا هیمنه نظام سلطه را فرو خواهد ریخت



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، سرلشکر حسین سلامی فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با حضور در منزل شهید دکتر فخری زاده دانشمند هسته‌ای و دفاعی ایران اسلامی با خانواده شهید دیدار و گفتگو کرد.

سرلشکر سلامی در این دیدار گفت: جنایت تروریست‌های ددمنش، افتخار بزرگی را برای شهید دکتر فخری زاده خلق کرد و این دانشمند را همچون سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی که حین حیات، بارها انتقام خود را از آمریکایی‌ها گرفته بود مطرح کرد به گونه‌ای که دشمنان کینه شهید را از سال‌ها قبل در دل داشتند.

وی افزود: فرزندان بزرگ این ملت که توسط شیطان بزرگ آمریکا و رژیم صهیونیستی به صورت مظلومانه ترور می‌شوند، افتخار بزرگی را برای ایران اسلامی به ارمغان می‌آورند.

فرمانده کل سپاه خاطرنشان کرد: شهید دکتر فخری زاده دانشمند متخصص و متعهدی بود که سال‌ها در گمنامی و مظلومیت به میهن اسلامی و مردم خود خدمت کرد، اما خداوند متعال این چهره درخشان و سرفراز را همچون خورشیدی درخشان به عالمیان معرفی کرد و نامش برای همیشه تاریخ در آسمان اقتدار و عزت ایران اسلامی ماندگار شد.

فرمانده کل سپاه تصریح کرد: شهید فخری‌زاده به آرزوی دیرینه خود که همانا شهادت فی سبیل الله بود رسید و این در واقع بالاترین فوز عظیم است.

سرلشکر سلامی گفت: ساخت شخصیت مصمم، با وقار، با اراده و با صلابت شهید دکتر فخری زاده نمونه بارزی از فرزندان ایران اسلامی است که دشمنان ایران اسلامی هیچ گاه تاب تحمل این چنین مردان مؤمن و متعهد و دانشمندی را ندارند، هرچند از دست دادن این شخصیت‌های بزرگ برای کشور دردناک است، اما سند مظلومیت این کشور و ملت عظیم الشان ایران هستند.

فرمانده کل سپاه با بیان اینکه چراغ راهی که شهیدان برافروخته‌اند هرگز فراموش نخواهد شد، تاکید کرد: بی تردید، مسیر پرتلالو شهیدان بویژه شهید فخری زاده پر فروغ تر از گذشته ادامه خواهد یافت.

سرلشکر سلامی در پایان با بیان اینکه رژیم اشغالگر صهیونیستی با این اقدامات ناجوانمردانه، خود را به سمت سقوط و سرنگونی نزدیک‌تر کرد و این خون‌های به ناحق ریخته شده هیمنه نظام سلطه را فرو خواهد ریخت، تصریح کرد: رژیم صهیونیستی و اذنابش قطعاً تاوان این جنایت‌های ددمنشانه را می‌پردازند و ملت بزرگ ایران در موعد مناسب انتقام سخت خود را از آنان خواهد گرفت.

منبع: سپاه نیوز



منبع خبر

در موعد مناسب انتقام سختی از اسرائیل می‌گیریم/خون به ناحق ریخته شهدا هیمنه نظام سلطه را فرو خواهد ریخت بیشتر بخوانید »

«حاج قاسم» چگونه زیر آن حجم آتش زنده ماند؟!

«حاج قاسم» چگونه زیر آن حجم آتش زنده ماند؟!



کتاب این مرد پایان ندارد - حاج قاسم سلیمانی - کراپ‌شده

گروه جهاد و مقاومت مشرق – کتاب «این مرد پایان ندارد» به قلم سید علی بنی‌لوحی کتابی است که زندگی جهادی سرباز اسلام شهید قاسم سلیمانی را مورد بررسی قرار داده است.

این کتاب را انتشارات راه بهشت در ۳۰۰۰ نسخه با قیمت ۳۰۰۰۰ تومان به بازار کتاب ارائه کرده است.

آنچه در ادامه می خوانید، بریده ای از این کتاب است؛

حاج قاسم می‌گوید:

روز سوم عملیات کربلای ۵ خیلی روز سختی بود. عراقی‌ها یک فشار شدیدی گذاشتند. کاتیوشا و توپ و تانک و هر چیزی که داشتند به کار گرفتند و یک پاتک سنگین و بسیار مداومی از صبح زود شروع کردند تا تقریبا ساعت های دو سه دیگر داشتند خطوط ما را تصرف می کردند.

بخشی از خطوط را گرفته بودند و به بخشی از خطوط چسبیده بودند.

هلیکوپترهای عراق می‌آمدند از پشت میزدند توی این کانال که بی سیم ها بودند که منهدم کنند. یادم هست آن روز آقای مرتضی قربانی شروع کرد به وصیت نامه نوشتن. احساس می کردیم که کار دیگر تمام است. چون هرچه آمبولانس بود را زدند. نگذاشتند تخلیه مجروحان انجام بگیرد.

لندکروز ما می‌خواست عبور کند، زدنش. نیروهای پیاده می خواستند عبور کنند، هم همین طور. روی پل غلغله ای بود از آتش. تمام پل غرق آتش بود. شاید بشود گفت نزدیک به صد قبضه توپ عراق بسیج شده بود روی همین تکه از پل، که هیچ چیزی نتواند از آن عبور کند. قفل کرده بودند این پل را در این وضعیت شدت آتش که واقعا قابل گفتن نیست که حجم آتش چقدر بود و نمی توانم درست آن حجم را جا بیاندازم، یادم هست شهید خرازی و آقای قربانی و یکی دوتا از فرمانده لشگرهای دیگر آمدند پیش من. آقا محسن فرستاده بودشان که بیایند کمک.

آن قدر حجم آتش زیاد بود که برای پذیرش مسئولیت که لشگر دیگری بیاید به ما کمک کند، هیچ جایگاهی وجود نداشت. من و آقا مرتضی التماس شان می کردیم. آقا مرتضی می گفت: تو را به سرِ شیر مادرتان به ما کمک کنید، این جا را تثبیتش کنیم. ما باور نداشتیم که از این سه نفره هیچ کدام شان بتوانند به عقب برگردند. احساس می کردیم که هرسه‌تاشان شهید می شوند. تقریبا هفت روز شدیدترین پاتکها را دشمن انجام داد.

خود «عدنان خیرالله» که از افسران قابل ارتش عراق هم بود و به نظرما، مقتدرترین فرمانده عراق بود، در جبهه مقابل ما، مسئولیت بازپس‌گیری دریاچه ماهی را داشت. آن طرف، حداقل پانصد دستگاه تانک و بیش از سیصد چهارصد قبضه توپ و دهها قبضه کاتیوشا به غیر از ادوات سبکی که در اختیارشان بود اجرای آتش می‌کردند. زمین را هرچه نگاه می‌کردی، به جای اینکه نفر عراق ببینی، ما تانک میدیدیم. یک حجم وسیعی بود.

وقتی دشمن شروع می‌کرد به آتش ریختن، با این گروه‌های موزیک که یک ریتم منظمی دارند، هیچ تفاوتی نداشت. با یک انضباط ویژه‌ای، یک حجم بالایی از آتش می ریخت. من دقت کردم در این زمین کربلای ۵، شاید هیچ متری از زمین وجود نداشت که یک گلوله ای در آنجا فرود نیامده باشد. تمام زمین آماج و سوراخ سوراخ بود از این حجم گلوله های سنگین توپ و خمپاره ای که بر زمین فرود آمده بود و بعضا گلوله برجای گلوله فرود می آمد.

عجیب بود حجم امکاناتی که دشمن در اختیار خودش داشت این ور هم بسیجی ها بودند و خدای بسیجی ها و یک مقدار کمی مهمات آرپی‌جی کنارشان. مجموع توپ های ما و آقا مرتضی قربانی به بیست قبضه نمی‌رسید؛ بیست قبضه بدون مهمات. آنجا پانصدتا تانک مقابل ما قرار داشت، ما دوتا تانک داشتیم. در غرب کانال ماهی‌گیری: اگر روزی جنگ ما موشکافی شود و اینها جواب داده شود، آن چیزی که برای آینده جنگ ما، برای مردم ما الگوپذیر هست، بخش عمده اش این است که چطور ما با این حجم آتشها مقاومت می کردیم.



منبع خبر

«حاج قاسم» چگونه زیر آن حجم آتش زنده ماند؟! بیشتر بخوانید »

چرا «حاج قاسم» لباس مهندسان پرواز را پوشید؟

چرا «حاج قاسم» لباس مهندسان پرواز را پوشید؟



کتاب متولد مارس - شهید حاج قاسم سلیمانی - کراپ‌شده

گروه جهاد و مقاومت مشرق – کتاب «متولد مارس»، جستاری در خاطرات دوستان و همرزمان شهید حاج قاسم سلیمانی است. این کتاب به اهتمام علی اکبری مزدآبادی و با مقدمه ای به قلم محمدعلی صمدی روانه بازار نشر شده است.

متولد مارس را انتشارات یازهرا در ۲۰۰ صفحه با قیمت ۲۵۰۰۰ تومان عرضه کرده است.

آنچه در ادامه می خوانیم، بخشی از این کتاب است:

خرداد سال ۹۲ قرار بود با هفت تُن بار ممنوعه به سمت دمشق پرواز کنیم. علاوه بر بار، تقریباً ۲۰۰ مسافر هم داشتیم که حاج قاسم یکی‌شان بود. حاجی مرا از نزدیک و به اسم می‌شناخت.

طبق معمول وارد هواپیما که شد اول سراغ گرفت خلبان پرواز کیه؟ گفتند اسداللهی. صدای حاج قاسم را که گفت: امیر. شنیدم و پشت بندش دَرِ کابین خلبان باز شد و خودش در چارچوب در جاگرفت.

بیشتر بخوانیم:

«قاسم» هنوز زنده است… /۱

بگردم دور «اسمت» حاج قاسم

«قاسم» هنوز زنده است… /۲

آیا «حاج قاسم» موافق «برجام» بود؟

«قاسم» هنوز زنده است… / ۳

ترس حاج قاسم از آدم‌های دولت!

مثل همه پروازهای قبلی آمد داخل کابین و کنارم نشست. زمان پرواز تا دمشق تقریباً دو ساعت و نیم بود. این زمان هر چند کوتاه بود، ولی برای من فرصت مغتنمی بود که همراه و هم صحبتش باشم. تقریباً ۷۰، ۸۰ مایل مانده به خاک عراق قبل از اینکه وارد آسمان عراق شویم باید از برج مراقبت فرودگاه بغداد اجازه عبور می‌گرفتیم. اگر اجازه می‌داد اوج می‌گرفتیم؛ و بعد از گذشتن از آسمان عراق بدون مشکل وارد سوریه می‌شدیم.

گاهی هم که اجازه نمی‌دادند ناگزیر باید در فرودگاه بغداد فرود می‌آمدیم و بار هواپیما چک می‌شد و دوباره بلند می‌شدیم. اگر هم بارمان مثل همین دفعه ممنوع بود اجازه عبور نمی‌گرفتیم از همان مسیربه تهران بر می‌گشتیم. آن روز طبق روال اجازه عبور خواستم، برج مراقبت به ما مجوز داد و گفت: به ارتفاع ۳۵ هزار پا اوج گیری کنم. با توجه به بار همراهمان نفس راحتی کشیدم و اوج گرفتم. نزدیک بغداد که رسیدیم، برج مراقبت دوباره پیام داد. عجیب بود! از من می‌خواست هواپیما را در فرودگاه بغداد بنشانم.

با توجه به اینکه قبلا اجازه عبور داده بودند شرایط به نظرم غیر عادی آمد. مخصوصاً اینکه کنترل فرودگاه دست نیروهای آمریکایی بود. گفتم:” با توجه به حجم بارم امکان فرود ندارم. هنگام فرود چرخ‌های هواپیما تحمل این بار را ندارد. مسیرم را به سمت تهران تغییر می‌دهم. ” به نظرم دلیل کاملاً منطقی و البته قانونی بود، اما در کمال تعجب مسئول مراقبت برج خیلی خونسرد پاسخ داد: نه اجازه بازگشت ندارید در غیر اینصورت هواپیما را می‌زنیم!

من جدای از هفت تُن بار، حجم بنزین هواپیما را که تا دمشق در نظر گرفته شده بود محاسبه کرده بودم تا به دمشق برسیم بنزین می‌سوخت و بار هواپیما سبک‌تر می‌شد. تقریباً یک ربع با برج مراقبت کلنجار رفتم، اما فایده نداشت. بی توجه به شرایط من فقط حرف خودش را می‌زد. آخرش گفت: آنقدر در آسمان بغداد دور بزن تا حجم باک بنزین هواپیما سبک شود. حاج قاسم آرام کنار من نشسته بود و شاهد این دعوای لفظی بود. گفتم: حاج آقا الان من میتونم دو تا کار بکنم، یا بی توجه به این‌ها برگردم که با توجه به تهدید شان ممکنه ما رو بزنن، یا اینکه به خواسته شان عمل کنم.

حاج قاسم گفت: کار دیگه‌ای نمیتونی بکنی؟ گفتم: نه. گفت: پس بشین! آقای رحیمی مهندس پروازمان بین مسافرها بود، صدایش کردم. داخل کابین گفتم؛ لباس هات رو در بیار. به حاج قاسم هم گفتم: حاج آقا لطفاً شما هم لباس هاتون رو در بیارید. حاج قاسم بی، چون و چرا کاری که خواستم انجام داد. او لباس‌های مهندس فنی را پوشید و رحیمی لباس‌های حاج قاسم را. یک کلاه و یک عینک هم به حاجی دادم.

از زمین تا آسمان تغییر کرد؛ و حالا به هر کسی شبیه بود الا حاج قاسم. رحیمی را فرستادم بین مسافرها بنشیند و بعد هم به مسافرها اعلام کردم: برای مدت کوتاهی جهت برخی هماهنگی‌های محلی در فرودگاه بغداد توقف خواهیم کرد. روی باند فرودگاه بغداد به زمین نشستیم. ما را بردند به سمت جت وی که خرطومی را به هواپیما می‌چسبانند. نیم ساعت منتظر بودیم، ولی خبری نشد. اصلاً سراغ ما نیامدند. هر چه هم تماس می‌گرفتم می‌گفتند صبر کنید…

بالاخره خودشان خرطومی را جدا کردند و گفتند استارت بزن و برو عقب و موتورها را روشن کن و دنبال ماشین مخصوص حرکت کن. هرکاری گفتند انجام دادم. کم کم از محوطه عادی فرودگاه خارج شدیم، ما را بردند انتهای باند فرودگاه جایی که تا به حال نرفته بودم و از نزدیک ندیده بودم. موتورها را که خاموش کردم، پله را چسباندند. کمی که شرایط را بالا و پایین کردم به این نتیجه رسیدم که در پِیِ حاج قاسم آمده اند. به حاجی هم گفتم، رفتارش خیلی عادی و طبیعی بود.

نگاهم کرد و گفت: تا ببینیم چه میشه. به امیر حسین وزیری که کمک خلبان پرواز بود گفتم: امیرحسین! حاجی مهندس پرواز و سر جاش نشسته! تو هم کمک خلبانی و منم خلبان پرواز. من که رفتم، دَرِ کابین رو از پشت قفل کن. بعد هم با تاکید بیشتر بهش گفتم: این “در” تحت هیچ شرایطی باز نمی‌شه، مگه اینکه خودم با تو تماس بگیرم.

از کابین بیرون آمدم. نگاهم روی باند چرخید. سه دستگاه ماشین شورلت ون، به سمت ما می‌آمدند. دو تایشان، آرم سازمان اف بی آی آمریکا را داشتند و یکی شان آرم استخبارات عراق را. شانزده، هفده آمریکایی و عراقی از ماشین‌ها پیاده شدند و پله‌ها رابالا آمدند و توی پاگرد ایستادند. برایشان آب میوه ریختم و سر حرف را باز کردم. به زبان انگلیسی کلی تملق شان را گفتم و شوخی کردم و خنداندمشان تا فقط حواسشان را از سمت کابین پرت کنم.

سه چهار نفرشان که دوربین‌های بزرگ فیلمبرداری داشتند وارد هواپیما شدند. توی هر راهرو هواپیما دو تا دوربین مستقر کردند. بعد هم یکی یکی لنز دوربین را روی صورت مسافرها زوم می‌کردند. رفتارشان عادی نبود. به نظرم داشتند چهره‌ی مسافران پرواز را اسکن می‌کردند و با چهره‌ای که از حاج قاسم داشتند تطبیق می‌دادند. این کارها یک ربع، بیست دقیقه‌ای طول کشید و خواست خدا بود که فکرشان به کابین خلبان نرسید.

آمریکایی‌ها دست از پا درازتر رفتند و عراقی‌ها ماندند. تا اینکه گفتند: زود در “کارگو” را باز کن تا بار رو چک کنیم. نفسم بند آمد. خیالم از حاج قاسم تا حدودی راحت شده بود، اما با این بار ممنوعه چه کار باید می‌کردم؟! این را که دیگر نمی‌شد قایم یا استتارکرد. مانده بودم چطور رحیمی را بفرستم کارگو را باز کند؟ این جزو وظایف مهندس فنی پرواز بود، اما رحیمی که لباس شخصی تنش بود هم مثل بید می‌لرزید، منم بلد نبودم.

دیدم چاره‌ای برایم نمانده، خودم همراهشان رفتم. از پله‌ها بالا رفتم و از روی دستورالعملی که روی در کارگو نوشته بود در را با زحمت و دلهره باز کردم. یکی شان با من آمد یک جعبه را نشان داد و گفت: این جعبه رو باز کن… سعی کردم اصلا نگاش نکنم. قلبم خیلی واضح توی شقیقه هایم می‌زد. حس می‌کردم رنگ به رویم نمانده. دست بردم به سمت جیب شلوارم، کیف پولم را بیرون کشیدم و درش را باز کردم و دلارهای داخلش را مقابل چشمش گرفتم. لبخند محوی روی لبش آمد و چشمکی حواله ام کرد. نمی‌دانم چند تا اسکناس بود همه را کف دستش گذاشتم، او هم چند عکس گرفت و گفت: بریم…

روی باند فرودگاه دمشق که نشستیم، هوا گرگ و میش بود. حاجی رو به من گفت: امیر پیاده شو. پیاده شدم و همراهش سوار ماشینی که دنبالش آمده بود شدیم. رفتیم مقرشان توی فرودگاه. وقت نماز بود. نمازمان را که خواندیم گفت: کاری که بامن کردی کی یادت داده؟ گفتم: حاج آقا من ۶۰ ماه توی جنگ بوده ام این جورکارها رو خودم از برم…

قد من کمی از حاجی بلندتر بود،گفت: سرت رو بیار پایین. پیشانی ام را بوسید و گفت:اگرمن رئیس جمهور بودم مدل افتخار گردنت می‌انداختم. گفتم:حاج آقا اگه با اون لباس میگرفتنتون قبل از اینکه بیان سراغ شما،اول حساب من رو می‌رسیدند، اما من آرزو کردم پیشمرگ شما باشم…

لبخند ملیحی زد و اشک از گوشه‌ی گونه‌هاش پایین افتاد.



منبع خبر

چرا «حاج قاسم» لباس مهندسان پرواز را پوشید؟ بیشتر بخوانید »