سید آزادگان

آموزشی برای چگونگی رفتار در زمان اسارت ندیده بودیم/ گلوله به عمامه من بخورد کمانه می‌کند

نجات یافتن ۲۰ رزمنده از حلقه محاصره بعثی‌ها/ درسی که سید آزادگان از آیت‌الله ربانی آموخت


گروه دفاعی امنیتی دفاع‌پرس‌ـ رحیم محمدی؛ ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ روزی است که مردم ایران هیچ‌گاه آن را فراموش نمی‌کنند؛ زیرا در این روز بود که اولین کاروان اسرای کشورمان از بند اسارت ارتش بعثی عراق آزاد شدند و پا به میهن اسلامی گذاشتند؛ اسرایی که بعضاً تمام مدت جنگ را در اسارت گذرانده بودند و اینک پس از تحمل رنج‌ها و سختی‌های دوران اسارت با میهن بازگشتند و دل خانواده‌هایشان شاد شد.

به همین مناسبت، گفت‌وگویی را با حجت‌الاسلام «رضا علی صمدی» مسئول نمایندگی ولی فقیه در دانشگاه علوم پزشکی بقیةالله (عج) انجام دادیم. حجت الاسلام صمدی علاوه بر اینکه برادر دو شهید است، چهار سال و نیم هم در اسارت به سر برده است.

در ادامه، ماحصل گفت‌وگوی خبرنگار دفاع‌پرس با این آزاده دفاع مقدس را می خوانید.

دفاع‌پرس: چگونه وارد کارزار هشت سال دفاع مقدس شدید؟

زمانی که جنگ تحمیلی شروع شد، سه برادر بزرگم در جبهه حضور یافتند و من که آن زمان دانش‌آموز بودم، یک مقداری به لحاظ خانوادگی سخت بود که بتوانم در جبهه حضور پیدا کنم؛ البته نه اینکه خانواده با حضور بنده در جبهه مخالف بوده باشند، ولی خب انتظار داشتند که مقداری ملاحظه خانواده را به جهت نبودِ سه برادر در خانه داشته باشم؛ لذا بنده هم رفتن به جبهه را به تعویق انداختم؛ در اینجا ناگفته نماند که پدرم به برادر بزرگم گفته بود که چون شما مدتی در جبهه بودید به جبهه نروید تا من (پدرم) به جبهه بروم که برادرم در پاسخ به پدرم عنوان کرد که شما سال‌ها از امام حسین (ع) برای مردم گفتید و همان امام حسین به نوعی امروز بر ما واجب کرده است که به جبهه برویم؛ حالا می‌توانیم به جبهه نرویم؟ این پاسخ، پدرم را به سمت سکوت کشاند و هیچ پاسخی نداد و بدین ترتیب به تصمیم پسرانش احترام گذاشت.

تعویق این موضوع باعث شد تا برای ادامه تحصیل در سال ۱۳۶۱ وارد حوزه علمیه شهرستان «سنقر و کلیا» کرمانشاه و بعد از دو سال وارد مدرسه عالی شهید مطهری تهران شدم و بعد از حدود یک سال به مدرسه حقانی قم رفتم.

بر این اساس، اولین باری که توفیق پیدا کردم تا به جبهه بروم، محرم ۱۳۶۴ بود که از طریق دفتر تبلیغات حوزه علمیه به‌عنوان مبلّغ اعزام شدم؛ لذا برای گذراندن دوره آموزشی به کرمانشاه و بعد از آنجا به «دزلی» مریوان رفتم که با داشتن ۲۰ سال سن به مدت ۴۵ روز در این منطقه ماندم.

آن زمان نیروهای یگان مهندسی در حال احداث جاده‌ای به سمت «دربندی خان» عراق بودند؛ اینجا منطقه‌ای بود که در طول روز هم کمین می‌خوردیم و حتی در یک مورد به واسطه کمینی که نیروهای مهندسی در منطقه مورد اشاره خوردند، یک شهید و دو مجروح دادیم.

دفاع‌پرس: اعزام شما در قالب کدام تیپ و لشکر بود؟

آن زمان تیپ طلاب که تیپ امام جعفر صادق (ع) بود، هنوز تشکیل نشده بود به همین جهت من به وسیله دفتر تبلیغات حوزه علمیه به‌عنوان مبلّغ اعزام و بعد از اعزام به جبهه در لشکر مهندسی امام علی (ع) سازماندهی شدم (این لشکر الان با عنوان گروه مهندسی امام علی (ع) ایلام شناخته می‌شود).

دفاع‌پرس: اعزام مجدد شما به جبهه چه زمانی بود؟

بهمن ۱۳۶۴ که برای ثبت نام و درخواست اعزام مجدد به جبهه رفته بودم، مسئولان ثبت نام عنوان کردند که ظرفیت برای اعزام تکمیل شده است؛ لذا امکان اعزام وجود ندارد، در پی این موضوع در حال بازگشت از دفتر تبلیغات بودم که دوستان اطلاع دادند که برادر بزرگم به حوزه علمیه زنگ زده و با بنده کار داشته بود.

وقتی با برادرم که عضو سپاه بود تماس گرفتم، گفت برای جذب نیرو می‌توانید به ما کمک کنید؛ بنابراین به شهرستان محل زندگی‌ام برگشتم تا به برادرم در ثبت نام و اعزام رزمنده‌ها کمک کنم؛ بدین ترتیب اوایل اسفند وقتی کاروان راهیان کربلا آماده اعزام به جبهه شد، بنده هم با همین کاروان به جبهه رفتم.

در این اعزام هم دوباره به‌عنوان طلبه رفتم که ابتدا در کرمانشاه و سپس در کامیاران مستقر شدم و بعد از یک هفته برای پدافند به منطقه عملیاتی والفجر ۹ که سه کیلومتر بعد از مریوان و بعد از رودخانه «زاب صغیر» قرار داشت، رفتم؛ بدین ترتیب که شب عید نوروز در این منطقه بودم. (عملیات والفجر ۹ برای مشغول کردن ارتش عراق و منحرف کردن آن‌ها از عملیات اصلی که والفجر ۸ و تصرف فاو، صورت گرفت.)

شب پنج‌شنبه‌ای حدودای ساعت ۳ بامداد بود که به همراه یکی از دوستان به نام قاسمی، نزد سایر رزمنده‌های مستقر در خط پدافندی که منطقه‌ای کوهستانی بود و تعدادی از نیرو‌های ارتش نیز در آنجا حضور داشتند، رفتیم؛ وقتی به سنگر نیرو‌های ارتش رسیدیم، عنوان شد که سرهنگ «صیاد شیرازی» فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش برای بازدید از مواضع آن‌ها به منطقه می‌آید.

هنگام بازگشت، در مسیر متوجه حضور نفراتی شدیم که از کانال در حال بالا آمدن بودند و وقتی نزدیک شدند، دیدم شهید صیاد شیرازی است؛ وی در مواجهه با بنده گفت که عمامه را به جهت اینکه دشمن بر آن منطقه دید دارد و امکان دارد شما را با گلوله بزنند، بردارم که بنده هم به شوخی گفتم جناب سرهنگ گلوله به عمامه بنده اصابت کند، کمانه می‌کند!

دفاع‌پرس: چرا منطقه‌ای که در آن مستقر بودید، اهمیت داشت؟

منطقه عملیاتی والفجر ۹ به دلیل نزدیکی به سلیمانیه از اهمیت خاصی برخوردار بود؛ از سوی دیگر چنانچه این منطقه را از دست می‌دادیم تا حدود ۲۰ کیلومتر پشت سر ما از موانع طبیعی خبری نبود و دشمن می‌توانست به قرارگاه نجف دست یابد.

دفاع‌پرس: درباره نحوه اسارت خود هم توضیح می‌دهید؟

فردای آن شبی که شهید صیاد شیرازی به منطقه آمد، آتش توپخانه عراق بر روی مواضع خودی شدت گرفت و نقطه به نقطه منطقه را به مدت یک ساعت گلوله‌باران کرد. در چنین وضعیتی بود که شهید کولیوند معاون فرمانده گروهان آمد و اعلام کرد سریع به خط برویم؛ به همین علت وقتی به خط رسیدیم که ارتش عراق سنگر نیرو‌ها را به اصلاح «تیر تراش» می‌زد و این در حالی بود که به لحاظ پشتیبانی نیروی انسانی و مهمات به علت حجم آتش ارتش عراق در وضعیت ضعیفی قرار داشتیم به همین دلیل، علی‌رغم اینکه از اوایل شب گذشته تا صبح برابر تک دشمن ایستادگی کرده بودیم، به دلایل مورد اشاره و استفاده عراق از بالگرد‌های تهاجمی، به ما اطلاع داده شد که از منطقه مقداری عقب‌نشینی کنیم.

اما زمانی که دستور عقب‌نشینی صادر شد، امکان انجام این دستور نبود، چون نیرو‌های عراقی جاده پشت مواضع ما را گرفته بودند و ما در محاصره قرار داشتیم به همین خاطر به اجبار تسلیم و اسیر شدیم؛ البته در آن شرایط، تنها کاری که توانستیم انجام دهیم، این بود که برای حدود ۲۰ نفر از بچه‌ها توانستیم شرایطی را فراهم کنیم تا از حلقه محاصره فرار کنند و سالم به عقب بازگردند.

دفاع‌پرس: شما آن زمان جزو کدام یگان بودید؟

همان‌گونه عنوان شد، پاییز ۱۳۶۴ که برای اولین بار به منطقه اعزام شدم، جزو لشکر مهندسی امام علی (ع) بودم و بار دوم در گردان کوثر تیپ نبی اکرم (ص) کرمانشاه حضور داشتم.

دفاع‌پرس: زمانی که اسیر شُدید، چند نفر بودید و اسرا را برای بازجویی به کجا بردند؟

زمان اسارت حدود ۱۲۰ بودیم و اولین جایی هم که بعد از اسیر شدن ما را بردند، شهر «چوارتا» بود، اما بعد از ثبت نام اسرا، حدود ساعت ۹ صبح به سمت سلیمانیه حرکت کردیم و نزدیک غروب به این شهر رسیدیم؛ در این شهر هم ۱۰ روز ما را نگه داشتند و بعد از آنجا به سازمان امنیت و بعد به دژبان مرکز بغداد و سپس به اردوگاه «الرمادیه ۱۰» بردند و تا حدود سه سال در این محل نگه داشتند، بعد به اردوگاه «تکریت» بردند که در اینجا هم حدود یک سال و نیم حضور داشتم و بدین ترتیب تا زمان آزادی اسرا در این اردوگاه بودم.

البته قبل از اعزام به جبهه، آموزش‌های مختلف رزمی دیده بودیم، ولی تنها آموزشی که ندیده بودیم، چگونگی رفتار در زمان اسارت بود؛ چون آن زمان کسی به این موضوع فکر نمی‌کرد و شاید در سایر کشور‌ها هم سربازان در خصوص نحوه رفتار در دوران اسارت را آموزش نبینند؛ دوران اسارت به نحوی است که شما هیچ تدبیر و برنامه‌ریزی منظمی نمی‌توانی داشته باشی و تنها می‌توانستی عکس‌العمل منفی نشان دهی و این در حالی بود که بیشتر اسرا در سنین جوانی قرار داشتند و می‌بایست انواع شکنجه‌ها را تحمل می‌کردند.

دفاع‌پرس: خاطره‌ای خاصی هم از دوران اسارت و همچنین از حجت‌الاسلام ابوترابی‌فرد دارید؟

زمانی که در اردوگاه تکریت ۱۷ بودم، عراقی‌ها تمام اسرایی را که به زعم آن‌ها پردردسر و شلوغ‌کار بودند و به آن‌ها «ابومشاکل» می‌گفتند در این بخش از اردوگاه جمع کردند و برای کنترل این افراد انواع و اقسام شکنجه‌ها را اعمال کردند و حتی تعدادی از اسرا را تا سینه در خاک کردند و آب را برای اسرا به حداقل رساندند؛ بدین منظور که اسرا را تحت کنترل خود قرار دهند؛ رفتاری که شش ماه ادامه یافت، اما وقتی به نتیجه مورد نظر دست پیدا نکردند، حجت‌الاسلام ابوترابی‌فرد را به این اردوگاه آوردند که وی در صحبت با اسرا عنوان کرد بهانه به دست عراقی‌ها ندهید؛ بدین معنی که هر کجا رفتار عراقی‌ها مربوط به مسائل اعتقادی، ملی و انقلابی بود، برابر آن‌ها بایستید، ولی چنانچه غیر از این‌ها بود، استقامت نکنید و بهانه به عراقی‌ها ندهید.

بعد از این صحبت‌ها به مرحوم ابوترابی‌فرد گفتم صحبت‌های شما برای اسرا قابل قبول نیست؛ ایشان در پاسخ گفت که قبل از انقلاب زمانی که در زندان ساواک بودم، هم‌بند من آیت‌الله ربانی شیرازی بود (مزار وی اکنون حرم حضرت معصومه (س) و در بالای سر حضرت قرار دارد) که با شکنجه‌گر‌های ساواک هم‌غذا می‌شد؛ این موجب شده بود تا شایعاتی درخصوص ارتباط وی با ساواک بین زندانیان مطرح شود؛ به همین علت به وی در خصوص نحوه رفتارش با زندانبانان اعتراض کردم، اما مطلبی را در پاسخ به اعتراض بنده عنوان کرد که باعث شد اعتراضم را پس بگیرم.

آموزشی برای چگونگی رفتار در زمان اسارت ندیده بودیم/ گلوله به عمامه من بخورد کمانه می‌کند

مطلب آیت‌الله ربانی شیرازی این بود که وقتی انقلاب به پیروزی برسد، آیا امام تمام اعضای ساواک را اعدام می‌کند؟ من بر روی کسانی دارم کار می‌کنم که فردا روزی چنان‌چه انقلاب پیروز شد، همین ساواکی درِ زندان را برای ما باز کند؛ چرا که این زندان را کسی بلد نیست و اگر زندانبانان اینجا فرار کنند، همه ما از تشنگی و گرسنگی می‌میریم؛ بنابر این در اینجا هم به اسرا بگویید چنانچه در آینده خواستیم برای آزادی قدس اقدامی انجام دهیم، این زندانبانان می‌توانند به ما کمک کنند.

نتیجه این‌چنین اقدامی را در همراهی عراقی‌ها با شهید حاج قاسم سلیمانی برای مبارزه با داعش دیدیم.

دفاع‌پرس: چه زمانی آزاد شُدید؟

من شهریور ۱۳۶۹ جزو سری آخر آزادگان ثبت شده بودم که بعد از گذشت حدود چهار سال و نیم به میهن بازگشتم.

انتهای پیام/ 231

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

نجات یافتن ۲۰ رزمنده از حلقه محاصره بعثی‌ها/ درسی که سید آزادگان از آیت‌الله ربانی آموخت

نجات یافتن ۲۰ رزمنده از حلقه محاصره بعثی‌ها/ درسی که سید آزادگان از آیت‌الله ربانی آموخت بیشتر بخوانید »

راز سجده‌های طولانی جحاج آقا ابوترابی/ درس اخلاقی که حاج آقا به صلیب سرخ و افسر عراقی داد

راز سجده‌های طولانی حاج‌آقا ابوترابی/ درس اخلاقی که «سیدالاسرا» به صلیب سرخ و افسر عراقی داد


راز سجده‌های طولانی جحاج آقا ابوترابی/ درس اخلاقی که حاج آقا به صلیب سرخ و افسر عراقی دادبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، حجت‌الاسلام سید علی‌اکبر ابوترابی‌فرد معروف به سیدالاسرا و رهبر فکری و دینی اسرا در دوران دفاع مقدس بود؛ کسی که با رفتار و شخصیت بزرگ خود علاوه بر اسرای ایرانی، نگهبانان بعثی را نیز تحت تاثیر خود قرار داد. او در دوران دفاع مقدس به اسارت نیرو‌های بعثی درآمد و سال‌ها در اردوگاه‌های صدام به انجام فعالیت‌های فرهنگی پرداخت و در میان اسرا به «سید آزادگان» معروف شد.

وی به همراه پدرش در سال ۱۳۷۹ در مسیر زیارت حضرت علی بن موسی الرضا (ع) بر اثر سانحه رانندگی درگذشت.

حجت الاسلام عالی آزاده، برادر شهید و امام جمعه موقت تبریز درباره شخصیت عارفانه سید آزادگان اظهار داشت: قسمت شد در اردوگاه تکریت او را ببینم. حاج آقا جایگاه معنوی خاصی داشت. سجده‌های طولانی او را در زمان اسارت دیده بودم و برایم جای سوال داشت و مبهم بود. قسمت شد تا بعد از اسارت روزی او را در تبریز ببینم. برایم تعریف کرد که در نجف محضر شیخ عباس قوچانی تلمذ می‌کرد، کسی که از هم ردیفان آیت الله بهجت و دیگر بزرگان بود. تازه آنجا فهمیدم عبادت‌های خالصانه و سجده‌های طولانی ایشان از کجا سچشمه می‌گیرد. فهمیدم زمانی که در نجف بود ارتباط قلبی با شاگردان آیت الله قاضی داشت و خودش از عرفای پنهان بود.

وی افزود: حاج آقا بسیار به فکر ایثارگران و آزادگان بود و تلاش‌های زیادی کرد و تا آخر عمرش این جهاد را ادامه داد.

محمدباقر علیی از آزادگان دوران دفاع مقدس در خاطره‌ای از حاج آقا ابوترابی گفت: در یکی از روز‌های اسارت افسرا عراقی حاج آقا ابوترابی را خیلی شکنجه کردند. از صلیب سرخ آمدند پیش حاج آقا وهرچه از او پرسیدند ایشان چیزی از شکنجه‌ها نگفت، با اینکه سینه‌اش از شدت شلاق چاک چاک شده بود. فهمیدیم اردوگاه او را خواسته و پرسید چرا مقابل صلیب سرخ اعتراضی نکرده است. ایشان گفته بود صلیب سرخ مسیحی است ما و شما مسلمانیم کجای اسلام می‌گوید یک مسلمان از یک مسلمان دیگر پیش مسیحی شکایت کند، معلوم است چنین کار نمی‌کنم.

وی افزود: همین اتفاق باعث شد تا هفته‌ای یک یا دو روز فرمانده عراقی حاج آقا ابوترابی را به دفترش دعوت می‌کرد تا حاج آقا او را موعظه کند و درس اخلاق بدهد، که چقدر این کار روی اخلاقش تاثیر گذار بود.

انتهای پیام/ ۱۴۱

راز سجده‌های طولانی حاج‌آقا ابوترابی/ درس اخلاقی که «سیدالاسرا» به صلیب سرخ و افسر عراقی داد

منبع خبر

راز سجده‌های طولانی حاج‌آقا ابوترابی/ درس اخلاقی که «سیدالاسرا» به صلیب سرخ و افسر عراقی داد بیشتر بخوانید »

نظر «سید آزادگان» درباره شهید «محبعلی فارسی»/ مشقت‌هایی که همراه زندگی «حاج محب» بود

نظر «سید آزادگان» درباره شهید «محبعلی فارسی»/ مشقت‌هایی که همراه زندگی «حاج محب» بود


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: تاریخ ایران‌زمین همواره شاهد ایثارگری‌ها و حماسه‌های مردان و زنانی است که تا آخرین نفس خود، در برابر متجاوزان و دشمنان این سرزمین ایستادگی کردند؛ بنابراین روایت این ایثارگری‌ها و حماسه‌ها، در دنیایی که دستگاه‌های تبلیغاتی غربی نظیر «هالیوود» در آن، در حال ساختن تاریخ تخیلی برای خود هستند تا خلأ قهرمان‌های نداشته خود را جبران کنند، امری لازم و ضروری است؛ چراکه این مردان و زنان در تاریخ پرافتخار ما، الگوهای واقعی و قهرمانان حقیقی هستند؛ درحالی که غربی‌ها می‌خواهند شخصیت‌های خیالی خود را همراه با داستان‌های ساختگی، جایگزین قهرمانان حقیقی و الگویی برای نسل‌های آینده ما قرار دهند.

هشت سال دفاع مقدس تنها مقطعی کوتاه از تاریخ ایران‌زمین است که مردان و زنان زیادی در آن حماسه آفریدند؛ همان قهرمانان حقیقی، که برخی از آن‌ها برای جامعه و نسل‌های آینده شناخته‌شده هستند؛ مانند سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی که از روستاهای کرمان پا به دانشگاه انسان‌سازی دفاع مقدس نهاد و به یک چهره‌ درخشان و قهرمان برای امت اسلامی تبدیل شد؛ اما این دانشگاه انسان‌سازی، فارغ‌التحصیل‌های دیگری هم دارد که شناخته‌شده نیستند؛ مانند بسیاری از جانبازان که سال‌های سال با درد و رنج‌های روحی و جسمی، دست و پنجه نرم کرده؛ اما هیچ‌وقت، نه از راهی که رفته‌اند پیشیمان شدند و نه خود را مدعی سهم از سفره انقلاب دانستند.

شهید «محبعلی فارسی» که همرزمانش او را با نام «حاج محب» می‌شناسند، یکی از همین اسطوره‌های شناخته‌نشده دوران دفاع مقدس است که عمری را در گمنامی مجاهدت کرد؛ از همان دورانی که از روستا‌های سیستان و بلوچستان به جبهه‌های دفاع مقدس پای نهاد و در لشکر ۴۱ ثارالله (ع)، در کنار سردار شهید حاج قاسم سلیمانی حماسه آفرید، تا زمانی که در اسارت، زیر شکنجه‌های دشمن قرار گرفت و سپس تا پایان عمر خود، با تحمل عوارض ناشی از شکنجه‌های دوران اسارت و همچنین اثرات گاز‌های شیمیایی غربی‌ها که به صدام هدیه داده بودند، استقامت کرد و سرانجام سال ۱۳۹۶ همزمان با روز ولادت جانباز دشت کربلا، چشم از دنیای فانی فرو بست و آسمانی شد.

نظر «سید آزادگان» درباره شهید «محبعلی فارسی»/ مشقت‌هایی که همراه زندگی «حاج محب» بود

«حاج محب» با وجود این‌که در زندگی خود سختی‌های زیادی را متحمل می‌شد؛ اما هیچ‌وقت مشکلاتش را به کسی نمی‌گفت؛ ولی با این وجود، گمنامی و مشکلاتش برای «حاج قاسم» پوشیده نبود؛ بنابراین سردار دل‌ها سعی می‌کرد تا گه‌گاهی به همرزم قدیمی خود سر بزند و هوای او را داشته باشد و وقتی هم که «حاج محب» به شهادت رسید، بازهم فرمانده، خود را از جبهه مقاومت به سیستان و بلوچستان رساند و در مراسم تشییع او شرکت کرد.

«حاج قاسم» وقتی برای شرکت در مراسم تشییع «حاج محب» به سیستان و بلوچستان آمده بود، از آن‌جایی که همیشه دغدغه ترویج فرهنگ ایثار و شهادت را داشت، به خانواده حاج محب تأکید کرد که «حاج محب باید از گمنامی دربیاید»؛ چراکه به عقیده سیدالشهدای مقاومت، فرماندهی «حاج محب» تازه شروع شده بود؛ قوی‌تر و زنده‌تر از قبل.

همسر «حاج محب» همانند دیگر همسران جانبازان، سال‌های سال در کنار این جانباز فداکار، ایثارگرانه از وی پرستاری کرد؛ وی در گفت‌وگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سرگذشت زندگی پر فراز و نشیب خود و همسر جانبازش را روایت کرده است، تا به درخواست شهید «حاج قاسم سلیمانی» مبنی بر این‌که «حاج محب باید از گمنامی دربیاید»، جامه عمل بپوشاند.

همسر جانباز شهید «محبعلی فارسی»، در بخش اول این گفت‌وگو به روایت مجاهدت‌های این شهید والامقام در دوران ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی و دوران هشت سال دفاع مقدس پرداخته است و آن‌چه در ادامه می‌خوانید، بخش دوم این گفت‌وگو است.

نظر «سید آزادگان» درباره شهید «محبعلی فارسی»/ مشقت‌هایی که همراه زندگی «حاج محب» بود

«حاج محب» و ۱۰ سال ممنوع‌السفری!

شرایط ناشی از مشکلات جسمی «حاج محب»، موجب شد تا ۱۰ سال ممنوع‌السفر شویم؛ چراکه وی شیمیایی بود و این موضوع باعث شده بود تا با مشکلات زیاد جسمی روبه‌رو شود. برای نمونه؛ چشم‌های وی عفونت می‌کرد، عفونت چشم‌ها را درمان می‌کردیم، پوست‌اندازی بدنش شروع می‌شد، تا این‌که یک‌مقداری مراقبت می‌کردیم و وضعیتش بهتر می‌شد، می‌دیدیم یک قسمتی از بدنش طاول‌های خونی زده است، این طاول‌ها موقتاً بهبود نسبی پیدا می‌کرد، به‌یک‌باره می‌دیدم که خون‌ریزی داخلی کرده است. حتی به‌دفعات پزشکان در «مری» وی حلقه‌هایی قرار دادند تا جلوی این خونریزی‌ها گرفته شود، یا این‌که «نای» او سفت و سخت می‌شد و پزشکان مجبور می‌شدند تا آن را تراش دهند و باید به‌صورت مداوم از اکسیژن استفاده می‌کرد.

ایستگاه صلواتیِ «حاج محب»

این شرایط موجب شده بود تا برای درمان «حاج محب» به تهران سفر کنیم، آن‌زمان هر سه فرزندان‌مان کوچک بوده و به مراقبت نیاز داشتند؛ به‌طوری‌که فرزند بزرگ من تنها چهار سال داشت و با توجه به مشکلات «حاج محب» نمی‌توانستیم رفت و آمد خاصی داشته باشیم؛ به‌همین دلیل تصمیم گرفتیم تا در خانه ما همیشه به‌روی مهمان باز باشد.

من مدتی شاغل بودم و در مقطعی نیز در رشته «حقوق» تحصیل می‌کردم؛ اما وقتی دیدم که احتمال دارد فرزندان‌مان درپی نبود من با مشکلاتی نظیر «بی‌مهری» روبه‌رو شوند، به خودم گفتم که امروز مسئولیت بزرگ من همسرداری، خانه‌داری و مادرانه بودن است، برای همین از اشتغال و تحصیل گذشتم و در کنار همسر و فرزندان خود ماندم. این شد که به‌دلیل رفت و آمد زیاد مهمان‌ها، خانه ما به «ایستگاه صلواتی» معروف شد و هنوز هم که هنوز است، برخی همرزمانِ «حاج محب» به‌یاد گذشته شوخی می‌کنند و می‌گویند که «ایستگاه صلواتی هنوز به‌راه است، یا بعد از شهادت حاج محب تعطیل شده است؟» و من می‌گویم که «نه، الحمدلله هنوز به‌راه است».

نظر «سید آزادگان» درباره شهید «محبعلی فارسی»/ مشقت‌هایی که همراه زندگی «حاج محب» بود

نظر «سید آزادگان» درباره «حاج محب»

«حاج محب» ترکش‌های زیادی در بدن داشت؛ در سر، قلب و مچ‌های دست‌هایش، حقیقتاً هیچ‌جای بدنش سالم نبود. من یک نامه‌ای را پیدا کردم که در آن «سید آزادگان» مرحوم حجت‌الاسلام «سید علی‌اکبر ابوترابی» نوشته بود: «آقای فارسی تمام سلامت و جوانی خود را در راه خدا فدا کرده است». الحمدلله که «حاج محب» دِین خود را نسبت به انقلاب و اسلام ادا کرد.

زندگی همراه با مراقبت‌های خاص

همان‌طور که گفتم، ما ۱۰ سال به‌دلیل مشکلات جسمی «حاج محب» ممنوع‌السفر شدیم؛ بنابراین یا در خانه بودیم و یا در بیمارستان؛ با این حال، در این مدت همرزمان حاجی، اعم از رزمندگان و آزادگان خیلی به ملاقات وی می‌آمدند. یک صحبتی از «حاج محب» به یاد دارم که در آن زمان می‌گفت: «الان ما نزدیک هفت یا هشت سال است که هیچ‌جا نتوانستیم برویم، حتی اطراف تهران و اگر هم بخواهیم برویم، امکاناتش فراهم نیست»؛ چراکه وی هرکجا که می‌خواست برود، باید همراه با دستگاه اکسیژن می‌رفت و مراقبت‌های خاص خود را داشت؛ دارو‌های بسیار زیاد که در هر لحظه باید آن‌ها را استفاده می‌کرد، یا این‌که غذا را به‌صورت «پوره» و یا «آب غذا» میل می‌کرد و غذای عادی اصلاً نمی‌توانست بخورد؛ بنابراین اگر جایی هم مهمان می‌شدیم، عذرخواهی می‌کردیم و نمی‌رفتیم، قبل از این ۱۰ سال هم اگر مهمانی رفته بودیم، من همواره اضطراب داشتم که یک‌وقت غذایی در میان آن حلقه‌هایی که پزشکان در مری «حاج محب» گذاشته بودند، گیر نکند و یا این‌که چیزی وارد «نای» وی نشود، یا بدنش خونریزی نکند و حالش بد نشود و…

نظر «سید آزادگان» درباره شهید «محبعلی فارسی»/ مشقت‌هایی که همراه زندگی «حاج محب» بود

غذا‌هایی هم که «حاج محب» می‌توانست میل کند، غذا‌های خاصی بود؛ مثلاً خودم برای او پنیر رژیمی درست می‌کردم، یا این‌که همیشه سعی می‌کردم نان جو رژیمی درست کرده و یا از بیرون تهیه کنم. از طرفی دیگر، نمی‌توانست از فرآورده‌های صنعتی غذایی استفاده کند؛ بنابراین خودم برای حاجی «مربا» درست کرده و یا عسل طبیعی برایش تهیه می‌کردم؛ حتی بار‌ها «حاج قاسم» برای «حاج محب» عسل طبیعی فرستاد.

با وجود همه این مشکلات، هربار که کسی مهمان «حاج محب» می‌شد، اصلاً احساس نمی‌کرد که او چنین مشکلاتی دارد؛ چراکه به‌شدت باحوصله بود و هیچ‌وقت ناآراستگی در وی مشاهده نمی‌شد و همیشه لباس‌های مرتب و تمیز می‌پوشید؛ اما وی از درون واقعاً آسیب دیده بود؛ به‌طوری‌که کبد و ریه‌های وی در لیست انتظار پیوند قرار داشت و علاوه بر نای و مری، از آن‌جایی که اثرات گاز «خردل» بعد از مدت‌ها نمایان می‌شود، قرنیه‌های چشم‌های او کاملاً داشت خشک می‌شد. مرتب باید بدنش را ماساژ می‌دادیم؛ چراکه به‌یکباره عضلاتش کج می‌شد، یا این‌که ترکشی در یک قسمت بدنش بیرون می‌زد و تا یک‌مدتی آن عضو بدن بی‌حس می‌شد. از طرفی دیگر، وجود این ترکش‌ها موجب شده بود تا پزشکان نتوانند برای درمان وی از دستگاه‌های «ام. آر. آی» یا «سی. تی. اسکن» استفاده کنند و ببینند علت درد او کجاست. یک‌بار «حاج محب» را وارد دستگاه «ام. آر. آی» کردند، که به‌یک‌باره برق بیمارستان قطع شد، نهایتاً بعد از پیگیری‌های مسئولان بیمارستان، مشخص شد که از ترکش‌های درون بدن حاجی است.

نظر «سید آزادگان» درباره شهید «محبعلی فارسی»/ مشقت‌هایی که همراه زندگی «حاج محب» بود

از طرفی دیگر نیز خیلی از مشکلات جسمی «حاج محب» هم که قابل درمان بود، درمان نمی‌شد؛ چراکه بی‌هوشی برای وی ضرر داشت؛ مگر این‌که خودش به «کما» می‌رفت؛ یا این‌که بدن او در برابر داروهای بی‌حسی مقاومت می‌کرد؛ آن اوایل بدن او چنان رعشه و لرزه‌ای می‌گرفت که انگار وی را برق گرفته بود؛ به‌صورتی که اصلاً نمی‌شد به او دست بزنیم. یا این‌که میوه‌های تراریخته و آلوده به مواد شیمیایی را نمی‌توانست مصرف کند.

یادم هست اولین چیزی که من و خانواده‌ام از عوارض شیمایی در «حاج محب» دیدیم و شوکه شدیم، این بود که اوایل ازدواج‌مان، مادرم – که حاجی را به‌دلیل شباهت زیاد با فرزند شهیدش، بسیار دوست داشت – برای ما میوه آورده و به «حاج محب» گفت: «مادر جان این گلابی که رسیده‌تر است را بخور»، وقتی حاجی یک گاز به این گلابی زد، ناگهان دیدیم که قسمتی که گاز زده بود را در دست خود برگرداند و گفت که «یک آینه بیاورید»، پرسیدیم که «چه شد؟»، زبان خود را درآورد و گفت «این‌جوری شد». وقتی نگاه کردیم، دیدیم روی زبان وی طاول‌های ریز و درشت، مانند مونجوق‌های رنگی ایجاد شده است. خیلی جا خوردیم؛ اما «حاج محب» گفت که «چیز مهمی نیست»، سپس رو به من کرد و گفت «یک سوزن با یک آینه برای من بیاور، تا سوزن را ضدعفونی کنم و این طاول‌ها را بترکانم». گفتم «این‌ها چی هستند»، گفت: «چیز مهمی نیست، گاهی‌وقت‌ها این‌جوری می‌شود و راه حل هم همین است [که آن‌ها را بترکانم…]» و بعد از آن دانه‌دانه این طاول‌ها را ترکاند و با دستمال تمیز کرد؛ البته این حالت مرتباً برای وی اتفاق می‌افتاد؛ تا جایی‌که زبان او چاک‌چاک شده بود؛ بنابراین من میوه‌ها را به‌صورت کمپوت درست می‌کردم، تا بتواند بخورد.

شب‌های بدون خواب

ناگفته نماند که من در تمام این سال‌ها، شب‌ها نمی‌خوابیدم؛ چراکه «حاج محب» نمی‌توانست بخوابد؛ به‌دلیل این‌که اکسیژن به وی وصل بود و در قفسه سینه خود احساس فشار می‌کرد و دردهای زیادی داشت و با توجه به شوک‌هایی که به او داده بودند، اصلاً خواب نداشت، یک‌وقت‌هایی هم به‌دلیل ترکشی که در سر وی بود، کمی حالت «چُرت» به او دست می‌داد؛ ولی باز هم نمی‌توانست که بخوابد.

همچنین، پرده‌های گوش «حاج محب» نیز آسیب دیده بودند که ما چندباری هم برای درمان آن به پزشک مراجعه کردیم، اما پزشک‌ها می‌گفتند که تنها راه درمان گوش برای جانبازان و آزادگان، این است که عصب شنوایی آن‌ها را قطع کنیم و به آن‌ها «سمعک» بدهیم؛ در صورتی که مشکل گوش «حاج محب» مربوط به سیستم داخلی مغز و اعصاب وی بود؛ مثلاً همیشه صدا‌های ناهنجاری در سرش می‌پیچید؛ البته پزشک‌ها یک راه حل دیگری را نیز پیش پای ما گذاشته و به «حاج محب» گفته بودند که «باید یک صدای خارجی بلند، توجه شما جلب کند تا درگیر ذهنیت داخلی خود نشوید»؛ بنابراین نزدیک به ۱۰ تا ۱۲ سال، به‌صورت شبانه‌روز صدای تلویزیون بلند بود و شب‌ها نمی‌شد بخوابیم و روز‌ها هم روبه‌روی منزل‌مان یک مجتمع آموزشی بود که سر و صدای آن نمی‌گذاشت تا استراحت کنیم؛ این‌گونه بود که شاید در طول ۲۴ ساعت تنها یکی‌دو ساعت چرت می‌زدیم، تا جایی که برخی دوستان به‌شوخی به ما می‌گفتند: «شما نه روزتان روز و نه شب‌تان شب است».

انتهای پیام/ 113

نظر «سید آزادگان» درباره شهید «محبعلی فارسی»/ مشقت‌هایی که همراه زندگی «حاج محب» بود

منبع خبر

نظر «سید آزادگان» درباره شهید «محبعلی فارسی»/ مشقت‌هایی که همراه زندگی «حاج محب» بود بیشتر بخوانید »

نظر «سید آزادگان» درباره شهید «محبعلی فارسی»/ مشقت‌هایی که همراه زندگی «حاج محب» بود

نظر «سید آزادگان» درباره شهید «محبعلی فارسی»/ مشقت‌هایی که همراه زندگی «حاج محب» بود


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: تاریخ ایران‌زمین همواره شاهد ایثارگری‌ها و حماسه‌های مردان و زنانی است که تا آخرین نفس خود، در برابر متجاوزان و دشمنان این سرزمین ایستادگی کردند؛ بنابراین روایت این ایثارگری‌ها و حماسه‌ها، در دنیایی که دستگاه‌های تبلیغاتی غربی نظیر «هالیوود» در آن، در حال ساختن تاریخ تخیلی برای خود هستند تا خلأ قهرمان‌های نداشته خود را جبران کنند، امری لازم و ضروری است؛ چراکه این مردان و زنان در تاریخ پرافتخار ما، الگوهای واقعی و قهرمانان حقیقی هستند؛ درحالی که غربی‌ها می‌خواهند شخصیت‌های خیالی خود را همراه با داستان‌های ساختگی، جایگزین قهرمانان حقیقی و الگویی برای نسل‌های آینده ما قرار دهند.

هشت سال دفاع مقدس تنها مقطعی کوتاه از تاریخ ایران‌زمین است که مردان و زنان زیادی در آن حماسه آفریدند؛ همان قهرمانان حقیقی، که برخی از آن‌ها برای جامعه و نسل‌های آینده شناخته‌شده هستند؛ مانند سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی که از روستاهای کرمان پا به دانشگاه انسان‌سازی دفاع مقدس نهاد و به یک چهره‌ درخشان و قهرمان برای امت اسلامی تبدیل شد؛ اما این دانشگاه انسان‌سازی، فارغ‌التحصیل‌های دیگری هم دارد که شناخته‌شده نیستند؛ مانند بسیاری از جانبازان که سال‌های سال با درد و رنج‌های روحی و جسمی، دست و پنجه نرم کرده؛ اما هیچ‌وقت، نه از راهی که رفته‌اند پیشیمان شدند و نه خود را مدعی سهم از سفره انقلاب دانستند.

شهید «محبعلی فارسی» که همرزمانش او را با نام «حاج محب» می‌شناسند، یکی از همین اسطوره‌های شناخته‌نشده دوران دفاع مقدس است که عمری را در گمنامی مجاهدت کرد؛ از همان دورانی که از روستا‌های سیستان و بلوچستان به جبهه‌های دفاع مقدس پای نهاد و در لشکر ۴۱ ثارالله (ع)، در کنار سردار شهید حاج قاسم سلیمانی حماسه آفرید، تا زمانی که در اسارت، زیر شکنجه‌های دشمن قرار گرفت و سپس تا پایان عمر خود، با تحمل عوارض ناشی از شکنجه‌های دوران اسارت و همچنین اثرات گاز‌های شیمیایی غربی‌ها که به صدام هدیه داده بودند، استقامت کرد و سرانجام سال ۱۳۹۶ همزمان با روز ولادت جانباز دشت کربلا، چشم از دنیای فانی فرو بست و آسمانی شد.

نظر «سید آزادگان» درباره شهید «محبعلی فارسی»/ مشقت‌هایی که همراه زندگی «حاج محب» بود

«حاج محب» با وجود این‌که در زندگی خود سختی‌های زیادی را متحمل می‌شد؛ اما هیچ‌وقت مشکلاتش را به کسی نمی‌گفت؛ ولی با این وجود، گمنامی و مشکلاتش برای «حاج قاسم» پوشیده نبود؛ بنابراین سردار دل‌ها سعی می‌کرد تا گه‌گاهی به همرزم قدیمی خود سر بزند و هوای او را داشته باشد و وقتی هم که «حاج محب» به شهادت رسید، بازهم فرمانده، خود را از جبهه مقاومت به سیستان و بلوچستان رساند و در مراسم تشییع او شرکت کرد.

«حاج قاسم» وقتی برای شرکت در مراسم تشییع «حاج محب» به سیستان و بلوچستان آمده بود، از آن‌جایی که همیشه دغدغه ترویج فرهنگ ایثار و شهادت را داشت، به خانواده حاج محب تأکید کرد که «حاج محب باید از گمنامی دربیاید»؛ چراکه به عقیده سیدالشهدای مقاومت، فرماندهی «حاج محب» تازه شروع شده بود؛ قوی‌تر و زنده‌تر از قبل.

همسر «حاج محب» همانند دیگر همسران جانبازان، سال‌های سال در کنار این جانباز فداکار، ایثارگرانه از وی پرستاری کرد؛ وی در گفت‌وگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سرگذشت زندگی پر فراز و نشیب خود و همسر جانبازش را روایت کرده است، تا به درخواست شهید «حاج قاسم سلیمانی» مبنی بر این‌که «حاج محب باید از گمنامی دربیاید»، جامه عمل بپوشاند.

همسر جانباز شهید «محبعلی فارسی»، در بخش اول این گفت‌وگو به روایت مجاهدت‌های این شهید والامقام در دوران ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی و دوران هشت سال دفاع مقدس پرداخته است و آن‌چه در ادامه می‌خوانید، بخش دوم این گفت‌وگو است.

نظر «سید آزادگان» درباره شهید «محبعلی فارسی»/ مشقت‌هایی که همراه زندگی «حاج محب» بود

«حاج محب» و ۱۰ سال ممنوع‌السفری!

شرایط ناشی از مشکلات جسمی «حاج محب»، موجب شد تا ۱۰ سال ممنوع‌السفر شویم؛ چراکه وی شیمیایی بود و این موضوع باعث شده بود تا با مشکلات زیاد جسمی روبه‌رو شود. برای نمونه؛ چشم‌های وی عفونت می‌کرد، عفونت چشم‌ها را درمان می‌کردیم، پوست‌اندازی بدنش شروع می‌شد، تا این‌که یک‌مقداری مراقبت می‌کردیم و وضعیتش بهتر می‌شد، می‌دیدیم یک قسمتی از بدنش طاول‌های خونی زده است، این طاول‌ها موقتاً بهبود نسبی پیدا می‌کرد، به‌یک‌باره می‌دیدم که خون‌ریزی داخلی کرده است. حتی به‌دفعات پزشکان در «مری» وی حلقه‌هایی قرار دادند تا جلوی این خونریزی‌ها گرفته شود، یا این‌که «نای» او سفت و سخت می‌شد و پزشکان مجبور می‌شدند تا آن را تراش دهند و باید به‌صورت مداوم از اکسیژن استفاده می‌کرد.

ایستگاه صلواتیِ «حاج محب»

این شرایط موجب شده بود تا برای درمان «حاج محب» به تهران سفر کنیم، آن‌زمان هر سه فرزندان‌مان کوچک بوده و به مراقبت نیاز داشتند؛ به‌طوری‌که فرزند بزرگ من تنها چهار سال داشت و با توجه به مشکلات «حاج محب» نمی‌توانستیم رفت و آمد خاصی داشته باشیم؛ به‌همین دلیل تصمیم گرفتیم تا در خانه ما همیشه به‌روی مهمان باز باشد.

من مدتی شاغل بودم و در مقطعی نیز در رشته «حقوق» تحصیل می‌کردم؛ اما وقتی دیدم که احتمال دارد فرزندان‌مان درپی نبود من با مشکلاتی نظیر «بی‌مهری» روبه‌رو شوند، به خودم گفتم که امروز مسئولیت بزرگ من همسرداری، خانه‌داری و مادرانه بودن است، برای همین از اشتغال و تحصیل گذشتم و در کنار همسر و فرزندان خود ماندم. این شد که به‌دلیل رفت و آمد زیاد مهمان‌ها، خانه ما به «ایستگاه صلواتی» معروف شد و هنوز هم که هنوز است، برخی همرزمانِ «حاج محب» به‌یاد گذشته شوخی می‌کنند و می‌گویند که «ایستگاه صلواتی هنوز به‌راه است، یا بعد از شهادت حاج محب تعطیل شده است؟» و من می‌گویم که «نه، الحمدلله هنوز به‌راه است».

نظر «سید آزادگان» درباره شهید «محبعلی فارسی»/ مشقت‌هایی که همراه زندگی «حاج محب» بود

نظر «سید آزادگان» درباره «حاج محب»

«حاج محب» ترکش‌های زیادی در بدن داشت؛ در سر، قلب و مچ‌های دست‌هایش، حقیقتاً هیچ‌جای بدنش سالم نبود. من یک نامه‌ای را پیدا کردم که در آن «سید آزادگان» مرحوم حجت‌الاسلام «سید علی‌اکبر ابوترابی» نوشته بود: «آقای فارسی تمام سلامت و جوانی خود را در راه خدا فدا کرده است». الحمدلله که «حاج محب» دِین خود را نسبت به انقلاب و اسلام ادا کرد.

زندگی همراه با مراقبت‌های خاص

همان‌طور که گفتم، ما ۱۰ سال به‌دلیل مشکلات جسمی «حاج محب» ممنوع‌السفر شدیم؛ بنابراین یا در خانه بودیم و یا در بیمارستان؛ با این حال، در این مدت همرزمان حاجی، اعم از رزمندگان و آزادگان خیلی به ملاقات وی می‌آمدند. یک صحبتی از «حاج محب» به یاد دارم که در آن زمان می‌گفت: «الان ما نزدیک هفت یا هشت سال است که هیچ‌جا نتوانستیم برویم، حتی اطراف تهران و اگر هم بخواهیم برویم، امکاناتش فراهم نیست»؛ چراکه وی هرکجا که می‌خواست برود، باید همراه با دستگاه اکسیژن می‌رفت و مراقبت‌های خاص خود را داشت؛ دارو‌های بسیار زیاد که در هر لحظه باید آن‌ها را استفاده می‌کرد، یا این‌که غذا را به‌صورت «پوره» و یا «آب غذا» میل می‌کرد و غذای عادی اصلاً نمی‌توانست بخورد؛ بنابراین اگر جایی هم مهمان می‌شدیم، عذرخواهی می‌کردیم و نمی‌رفتیم، قبل از این ۱۰ سال هم اگر مهمانی رفته بودیم، من همواره اضطراب داشتم که یک‌وقت غذایی در میان آن حلقه‌هایی که پزشکان در مری «حاج محب» گذاشته بودند، گیر نکند و یا این‌که چیزی وارد «نای» وی نشود، یا بدنش خونریزی نکند و حالش بد نشود و…

نظر «سید آزادگان» درباره شهید «محبعلی فارسی»/ مشقت‌هایی که همراه زندگی «حاج محب» بود

غذا‌هایی هم که «حاج محب» می‌توانست میل کند، غذا‌های خاصی بود؛ مثلاً خودم برای او پنیر رژیمی درست می‌کردم، یا این‌که همیشه سعی می‌کردم نان جو رژیمی درست کرده و یا از بیرون تهیه کنم. از طرفی دیگر، نمی‌توانست از فرآورده‌های صنعتی غذایی استفاده کند؛ بنابراین خودم برای حاجی «مربا» درست کرده و یا عسل طبیعی برایش تهیه می‌کردم؛ حتی بار‌ها «حاج قاسم» برای «حاج محب» عسل طبیعی فرستاد.

با وجود همه این مشکلات، هربار که کسی مهمان «حاج محب» می‌شد، اصلاً احساس نمی‌کرد که او چنین مشکلاتی دارد؛ چراکه به‌شدت باحوصله بود و هیچ‌وقت ناآراستگی در وی مشاهده نمی‌شد و همیشه لباس‌های مرتب و تمیز می‌پوشید؛ اما وی از درون واقعاً آسیب دیده بود؛ به‌طوری‌که کبد و ریه‌های وی در لیست انتظار پیوند قرار داشت و علاوه بر نای و مری، از آن‌جایی که اثرات گاز «خردل» بعد از مدت‌ها نمایان می‌شود، قرنیه‌های چشم‌های او کاملاً داشت خشک می‌شد. مرتب باید بدنش را ماساژ می‌دادیم؛ چراکه به‌یکباره عضلاتش کج می‌شد، یا این‌که ترکشی در یک قسمت بدنش بیرون می‌زد و تا یک‌مدتی آن عضو بدن بی‌حس می‌شد. از طرفی دیگر، وجود این ترکش‌ها موجب شده بود تا پزشکان نتوانند برای درمان وی از دستگاه‌های «ام. آر. آی» یا «سی. تی. اسکن» استفاده کنند و ببینند علت درد او کجاست. یک‌بار «حاج محب» را وارد دستگاه «ام. آر. آی» کردند، که به‌یک‌باره برق بیمارستان قطع شد، نهایتاً بعد از پیگیری‌های مسئولان بیمارستان، مشخص شد که از ترکش‌های درون بدن حاجی است.

نظر «سید آزادگان» درباره شهید «محبعلی فارسی»/ مشقت‌هایی که همراه زندگی «حاج محب» بود

از طرفی دیگر نیز خیلی از مشکلات جسمی «حاج محب» هم که قابل درمان بود، درمان نمی‌شد؛ چراکه بی‌هوشی برای وی ضرر داشت؛ مگر این‌که خودش به «کما» می‌رفت؛ یا این‌که بدن او در برابر داروهای بی‌حسی مقاومت می‌کرد؛ آن اوایل بدن او چنان رعشه و لرزه‌ای می‌گرفت که انگار وی را برق گرفته بود؛ به‌صورتی که اصلاً نمی‌شد به او دست بزنیم. یا این‌که میوه‌های تراریخته و آلوده به مواد شیمیایی را نمی‌توانست مصرف کند.

یادم هست اولین چیزی که من و خانواده‌ام از عوارض شیمایی در «حاج محب» دیدیم و شوکه شدیم، این بود که اوایل ازدواج‌مان، مادرم – که حاجی را به‌دلیل شباهت زیاد با فرزند شهیدش، بسیار دوست داشت – برای ما میوه آورده و به «حاج محب» گفت: «مادر جان این گلابی که رسیده‌تر است را بخور»، وقتی حاجی یک گاز به این گلابی زد، ناگهان دیدیم که قسمتی که گاز زده بود را در دست خود برگرداند و گفت که «یک آینه بیاورید»، پرسیدیم که «چه شد؟»، زبان خود را درآورد و گفت «این‌جوری شد». وقتی نگاه کردیم، دیدیم روی زبان وی طاول‌های ریز و درشت، مانند مونجوق‌های رنگی ایجاد شده است. خیلی جا خوردیم؛ اما «حاج محب» گفت که «چیز مهمی نیست»، سپس رو به من کرد و گفت «یک سوزن با یک آینه برای من بیاور، تا سوزن را ضدعفونی کنم و این طاول‌ها را بترکانم». گفتم «این‌ها چی هستند»، گفت: «چیز مهمی نیست، گاهی‌وقت‌ها این‌جوری می‌شود و راه حل هم همین است [که آن‌ها را بترکانم…]» و بعد از آن دانه‌دانه این طاول‌ها را ترکاند و با دستمال تمیز کرد؛ البته این حالت مرتباً برای وی اتفاق می‌افتاد؛ تا جایی‌که زبان او چاک‌چاک شده بود؛ بنابراین من میوه‌ها را به‌صورت کمپوت درست می‌کردم، تا بتواند بخورد.

شب‌های بدون خواب

ناگفته نماند که من در تمام این سال‌ها، شب‌ها نمی‌خوابیدم؛ چراکه «حاج محب» نمی‌توانست بخوابد؛ به‌دلیل این‌که اکسیژن به وی وصل بود و در قفسه سینه خود احساس فشار می‌کرد و دردهای زیادی داشت و با توجه به شوک‌هایی که به او داده بودند، اصلاً خواب نداشت، یک‌وقت‌هایی هم به‌دلیل ترکشی که در سر وی بود، کمی حالت «چُرت» به او دست می‌داد؛ ولی باز هم نمی‌توانست که بخوابد.

همچنین، پرده‌های گوش «حاج محب» نیز آسیب دیده بودند که ما چندباری هم برای درمان آن به پزشک مراجعه کردیم، اما پزشک‌ها می‌گفتند که تنها راه درمان گوش برای جانبازان و آزادگان، این است که عصب شنوایی آن‌ها را قطع کنیم و به آن‌ها «سمعک» بدهیم؛ در صورتی که مشکل گوش «حاج محب» مربوط به سیستم داخلی مغز و اعصاب وی بود؛ مثلاً همیشه صدا‌های ناهنجاری در سرش می‌پیچید؛ البته پزشک‌ها یک راه حل دیگری را نیز پیش پای ما گذاشته و به «حاج محب» گفته بودند که «باید یک صدای خارجی بلند، توجه شما جلب کند تا درگیر ذهنیت داخلی خود نشوید»؛ بنابراین نزدیک به ۱۰ تا ۱۲ سال، به‌صورت شبانه‌روز صدای تلویزیون بلند بود و شب‌ها نمی‌شد بخوابیم و روز‌ها هم روبه‌روی منزل‌مان یک مجتمع آموزشی بود که سر و صدای آن نمی‌گذاشت تا استراحت کنیم؛ این‌گونه بود که شاید در طول ۲۴ ساعت تنها یکی‌دو ساعت چرت می‌زدیم، تا جایی که برخی دوستان به‌شوخی به ما می‌گفتند: «شما نه روزتان روز و نه شب‌تان شب است».

انتهای پیام/ 113

نظر «سید آزادگان» درباره شهید «محبعلی فارسی»/ مشقت‌هایی که همراه زندگی «حاج محب» بود

منبع خبر

نظر «سید آزادگان» درباره شهید «محبعلی فارسی»/ مشقت‌هایی که همراه زندگی «حاج محب» بود بیشتر بخوانید »