به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق،روزنامه کیهان در ستون اخبار ویژه خود نوشت: وی در گفتوگو با خبرآنلاین و در پاسخ این سؤال که «در افکار عمومی جا افتاده حزب شما، حزب خانوادگی است و میخواهد نقش پدرسالاری در جریان اصلاحطلبان ایفا کند، پاسخ شما چیست؟» گفت: کارگزارانی که چندین سال است تقریباً در جریان اصلاحات تصمیمگیر مؤثر نیستند چگونه میخواهند نقش پدرسالاری را ایفا کنند. با این نظر موافق نیستم. درست است که وزرا یا معاونان بابا این حزب را تأسیس کردند و شعارها و اهداف حزب کارگزاران از تفکرات توسعهای بابا بود، ولی به خاطر ندارم که بابا به آنها گفته باشد این کار را کنید یا نکنید، مگر اینکه خودشان مشورت میکردند و بابا هم نظر خودش را میگفت، اینطور نبود که این حزب توسط بابا هدایت شود.
هاشمی افزود: اینکه کارگزاران نقش پدرسالارانه را در جریان اصلاحات بازی میکنند درست نیست. جریانی که پدرسالار است حزب اتحاد ملت است که نزدیکترین به آقای خاتمی است، جریان اصلاحات را آقای خاتمی هدایت میکند و ایشان هم بیشتر تحت تأثیر نظرات و افکار این حزب است. مواردی بوده که کارگزاران با آقای خاتمی در یک موضوعی بحث کردهاند، پیشنهاد دیگری دادهاند اما ایشان بدون منطقی آن را قبول نکرده یا منطق ضعیفی داشته که قابل قبول نبوده است.
وی همچنین گفته است: کارگزاران و اصلاحطلبان مدتی است از اصلاحات فاصله گرفتهاند.
اصلاحطلبان هم بعد از پیروزیها در سه انتخابات قبل از 1398 عملکرد قابل دفاعی نداشتند، پس از اینها هم راضی نیستیم. بدین ترتیب رأی ما یک نمایش و ابزار شده است برای بهرهبرداری در مسیر نادرست.
لذا مهمترین راهی که وجود دارد عملکرد است و نه شعار و حرف، یعنی اگر قرار است اصلاحطلبان مردم را راضی کنند تا رأی دهند باید عملکردشان طوری باشد که مردم باور کنند که خودشان روند دموکراتیک و توسعه یافته و شاخصهای اصلاحطلبی را دارند. نشان دهند که حاضرند بخاطر شاخصهای اصلاحطلبی هزینه بدهند. منظور من جدل و براندازی نیست، ولی اگر اصول و آرمانی داریم باید پای آن بایستیم و نمیتوانیم از آن عبور کنیم.
اگر در عمل نشان داده شود که بعید میدانم در این فرصت کوتاه چنین شرایطی محقق شود شاید عدهای رأی دهند. من معتقدم که رأی ندادن در 1398 نتیجه خشم از اصولگرایان نبود. متأسفانه اصلاحطلبان جامعه را ناامید کردند.
عضو کارگزاران تصریح کرد: اصلاحطلبان در این چند سال اخیر در مجلس و شهرداریها و شورای شهر و ریاست جمهوری عملکرد خودشان را نشان دادند. به نظر میرسد هدف اصلی برای مدیران بیشتر بقا است تا توجه به شاخصهای توسعه وپیشرفت. دچار سوءمدیریت هستیم و با این شاخصهای مدیریتی موجود حتی در دولت آقای روحانی هم کمتر مدیر شایستهای انتخاب شد و حتی در شهرداریها هم انتهای مدیریت ما همین است، من اعتقاد ندارم که آقای روحانی فقط دچار فشارها و موانعی بوده که اصولگراها برای او ایجاد کردند، بخشی از آن هم به سوء مدیریتی برمیگشت که در دولت وجود داشت.
فائزه هاشمی در ادامه میگوید: متأسفانه خود اصلاحطلبان هم دموکرات نیستند و در درون خودشان اعتقاد واقعی به دموکراسی ندارند، این موضوع به لیدری آقای خاتمی هم برمیگردد، در شورای عالی اصلاحطلبان افراد بیشتر براساس سلیقه آقای خاتمی حضور دارند، سیستمی وجود ندارد که چند درصد زنان، چند درصد جوانان و کلاً چه ترکیبی آنجا باشند، بخشی از ناامیدی اصلاحطلبان از جمله خودم همین جا است، همچنین این روند دموکراتیک در احزاب هم کمتر وجود دارد.
او درباره نقش لیدری مجمع روحانیون معتقد است اینها حزبی هستند مثل سایر احزاب اصلاحطلب، برجستگی ویژهای ندارند که بخواهند لیدر باشند یا دیگران آنها را بعنوان لیدر بپذیرند.
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، کیهان در ویژه های خود نوشت:
مهدی معتمدیمهر که مدتهاست با حزب کارگزاران همکاری میکند، در ارگان مطبوعاتی این حزب و در یادداشتی با عنوان «قابلیت ترمیمگری» نوشت: فراتر از جهتگیریهای سیاسی و داوریهای اقتصادی و حتی اخلاقی، به نظر میرسد که تعادل اجتماعی جاری در آمریکا، عاملی اساسی و ارزشمند است که در نهایت، پایداری سیاسی و ثبات اجتماعی آن را تضمین میکند.
انتخابات اخیر آمریکا به مردم جهان آموخت: «دموکراسی بحران دارد اما بنبست ندارد.» جامعه آمریکا به جهت پذیرش بنیادین «آزادی» و رعایت قواعد زیست دمکراتیک، اگرچه ممکن است براساس شاخصهای عدالت اجتماعی و وجود برخی شکافهای گسترده نژادی و تبعیضات اقتصادی و سیاسی، «جامعهای عادلانه» ارزیابی نشود، اما بیتردید، جامعهای «متوازن» و «متعادل» به حساب میآید و از همین روست که در طول دو قرن گذشته، همواره از پس بحرانهای کلان ساختاری برآمده و بر انواع صورتبندیهای «افراطیگری» غلبه کرده است.
وی میافزاید: پایداری و ثبات سیاسی (stability) و دوام اجتماعی دیرپا در آمریکا که امکان و ضرورت هرگونه براندازی و انقلاب ساختارشکنانه را منتفی کرده است، مرهون تعادل اجتماعی نیروهای سیاسی آن جامعه است.
انتخابات ۲۰۲۰ آمریکا نشان داد که «دموکراسی» و «آزادی» از چه ظرفیت عظیم و موثری در راستای زیست مسالمتآمیز سیاسی، ممانعت از خشونتهای اجتماعی و مهارهرج و مرجهای سیاسی برخوردارند. در کشوری که میلیونها نفر مسلح وجود دارد و در فضای شدیدترین تخاصمات و حتی خشونتهای کلامی طرفداران دو کاندیدا، اتفاقاتی مشابه وقایع خونبار و خشونتآمیزی که در پس هر انتخابات دوقطبی در کشورهای توسعه نایافته متداول است، پدید نمیآید. شاید بتوان چنین نتیجهگیری کرد که خشونتهای سیاسی و اجتماعی، پیامدهای ساختارهای خودکامه و غیردمکراتیکاند و علیالاصول، مردم سهم تعیینکنندهای در این سنخ رخدادهای سهمگین اجتماعی ندارند.
این یادداشت پرمغالطه در حالی منتشر میشود که اولا سیاستمداران بسیاری در آمریکا و اروپا از آشفتگی و بیثباتی بیسابقه در آمریکا سخن میگویند و جامعه آمریکا را به شدت قطبی شده و حتی در معرض از هم گسیختگی میبینند. چنان که به عنوان مثال، باراک اوباما دو مورد طی دوبار ناراحتی تأکید کرد که «آمریکا به شدت از هم گسیخته شده است.» مشابه همین تعبیر را بایدن مطرح کرد. جان برنان، رئیس سابق سیا هم گفته که دورنمای آینده روزهای بسیار خطرناکی برای آمریکا از نقطه نظر امنیت ملی و تشدید خشونت و درگیری در جامعه قطبی شده است.» همچنین فارین پالیسی نوشت «زمانی به هویت مشترک در ایالات متحده افتخار میکردیم و تجزیه دور از ذهن به نظر میرسید اما اکنون جنگ داخلی دوباره و تجزیه، در کمین آمریکاست.
ثانیا اگر آمریکا به نظر عضو گروهک نهضت آزادی به مرحله براندازی نرسیده، علت آن است که در آنجا گروهکهای وطنفروش و وابستهای مانند نهضت آزادی، امکان کمترین فعالیتی نداشتهاند. ضمن این که در آنجا با وجود ادعای تقلب، «ترامپ دیوانه» این قدر فهم و شعور داشته که مانند میرحسین موسوی و خاتمی و… دعوت به آشوب خیابانی و جنایت و به هم زدن نظم عمومی و قفل کردن همه امور نکند. به عبارت دیگر ترامپ با همه خیانتها و رذالتهایش، حاضر نشده (یا نتوانسته) به اندازه سران فتنه، به مملکت خود خیانت کند. یعنی میتوان نتیجه گرفت که اگر آمریکا، عناصری شبیه نهضت آزادی یا موسوی و خاتمی و برخی افراطیون مدعی اصلاحات را داشت، قطعا تاکنون چند بار در کام جنگ خیابانی زودرس و سرنگونی نظام سیاسی پیشرفته بود.
سرویس سیاست مشرق- به نظر می رسد که جریان سیاسی غربگرا در داخل کشور، با معکوسشدن همه پیش بینیها و ارزیابیهایی که از نتیجه انتخابات آمریکا داشتند (که ترامپ را برنده قطعی می دیدند)، فرصت را برای خود بسیار تنگ میبیند و میخواهد در فرصت باقیمانده تا انتخابات ۱۴۰۰، روند اضمحلال خود را متوقف، خود را احیاء کند و پیروز بازی جا بزند.
از این رو، این روزها، اتاقهای فکر، گعدهها، تاریکخانههای نظریهپردازی و محافل سیاستگذاری این جریان، روزهای بسیار شلوغ و متراکمی را برای تعیین شتابناک سرفصلهای عملیات روانی و هماهنگی نیروها در ردههای مختلف، از سر می گذرانند.
یک خروجی این روزهای شلوغ و متراکم کاری این محفلهای پس پردهٔ جریان مورد نظر، این میشود که در یک روز (۱۹ آذر)، به ناگهان چهرههای مختلف وابسته به این اردوگاه، که «ظاهرا» در طیفهای مختلف فکری هم هستند، به میدان میآیند و سیلی از مصاحبه، یادداشت، توئیت، پست و … به راه میافتد که سرفصلهای مشترکی دارند که در راس این سرفصلهای مشترک، القاء عاجل بودن نیاز به «مذاکره با بایدن، تهدید تلویحی نظام نسبت به عواقب نپذیرفتن این مطالبه و در نهایت برجسته کردن «محمدجواد ظریف» به عنوان گزینه اصلی و چه بسا تنها گزینه نظام برای «مذاکره» با بایدن است!
برای نمونه، علی شکوری راد، دبیرکل حزب تندرو «اتحاد ملت»، در توئیتی نوشت:
” اگردکتر جواد ظریف همانطور که خود گفته در زمانی که نماینده ایران در سازمان ملل بوده است باجو بایدن که در آن زمان سناتور بوده ارتباط و دوستی داشتهاست اخلاقا باید اکنون به او تبریک بگوید و کسی هم نباید مانع او شود. او میتواند در پیام تبریک خود انتظارات جمهوری اسلامی را بیان کند. “
صادق زیباکلام، از لیبرالیستهای مطرح وطنی، هم توئیت کرد:
“هنوز عرق بایدن خشک نشده که توپخانه آمریکاستیزی تندروها بغرش درآمده. شکست ترامپ هم باعث قوت قلبشان شده و سنگین تر دارن شلیک میکنند. سخنانشان هم همان مطالبی است که چهل سال است تکرار میکنند. لیبرالها، غربزدهها و سازشکاران بدنبال مذاکره هستند، اما انقلابیون همچنان بمقاومت ادامه میدهند. “
سیدمحمد صدر، دیپلمات پیشین نزدیک به لیدر اصلاحات و عضو مجمع تشخیص هم در مصاحبهای در همین روز گفت:
“ مذاکره با آمریکا میتواند بر سر موضوعاتی فراتر از برجام انجام شود؛ همه چیز به بازگشت بایدن به برجام بستگی دارد… او گفته قصد پیوستن مجدد به این توافق را دارد. بدون FATF حتی پس از لغو تحریمها و اجرای برجام هم مشکل خواهیم داشت. “
یا غلامعلی رجایی، فعال سیاسی اصلاحطلب و از نزدیکان خاندان هاشمی، در گفتوگو با جماران گفت::
“نارضایتی عمومی در شرایط فعلی جامعه، منجر به کاهش اقتدار اجتماعی میشود. پشتوانه هر نظام سیاسی، محبوبیت اجتماعی و اقتدار آن است و الان در این وضعیت گرانی که قیمتها دو تا سه برابر شده و دلار ۳۰ هزار تومان را رد کرده است، به شدت این اعتبار اجتماعی در معرض تهدید قرار گرفته است.
اگر هدف اصولگرایان نیز این است که کشور آسیب بیشتری نبیند و بتوانیم از شرایط بحرانی فعلی عبور کنیم، بعید است که با مذاکره مخالفت کنند. من فکر نمیکنم نفعی در عدم مذاکره با آمریکا وجود داشته باشد. “
اینها تنها مشتی نمونه خروار، از مانور رسانهای هماهنگ جریان غربشیفته، فقط در یکی دو روز اخیر بوده است. اما در همین روز، یادداشتی به قلم یکی از وابستگان اردوگاه اصلاحات منتشر شد، که از باب هویت نویسنده، محل انتشار متن و اصطلاحا کدهای مهمی که در این یادداشت وجود دارد، بسیار قابل تامل است.
وبسایت و کانال تلگرامی «مشق نو» ، وابسته به طیفی از عناصر رادیکال جریان اصلاحات، با محوریت سعید حجاریان، یادداشتی از «ناصر سرمدی» با عنوان «انتخاب بایدن و فرصتها» منتشر کرده است.
ناصر سرمدیپارسا که به «حمید سرمدی» هم شناخته میشد، هیچگاه چهره دستبه قلم و رسانهای نبوده است و این شاید یکی از نادر نوشتههایی است که به قلم او منتشر شده است. او از نزدیکان سید محمد خاتمی بوده است که در سال ۷۶ نیز در ستاد وی فعالیت میکرد و در دولت اصلاحات نیز یکی از مناصب مهم امنیتی را بر عهده گرفت.
این تنها مقاله یا یادداشت آقای سرمدی است که در فضای مجازی قابل دسترسی است و از تریبون همکاران پیشین خود چون حجاریان و محمدرضا تاجیک و نادر صدیقی، منتشر نموده است.
اما سرمدی پارسا در بخش آغازین یادداشت خود نوشت:
” طبعا سادهاندیشی است اگر تصور کنیم که با رفتن ترامپ و آمدن بایدن مشکلات برجام و تحریمها بهراحتی برطرف خواهد شد. بلکه نظر به اصل ادعای بایدن در موضوع بازگشت به برجام و البته با توجه به تغییر شرایط قبلی امضای این توافق و افزایش ملاحظات اعضای اروپایی آن، میدان جدیدی پیشروی دیپلماسی کشور گشوده میشود تا قدرت چانهزنی و ظرفیت و توانایی طرفین به محک سنجش درآید. ضعف موضع ایران بهواسطه تشدید تحریمها، یکپارچگی اروپا با آمریکای بایدن، تغییر ملاحظات میدانی و برجستهتر شدن پروندههای مفتوح علیه ما مثل موشکهای دوربرد، دخالت در امور منطقه، حقوق بشر و… این احتمال را قوت میبخشد که ۱+۵ جدید با آمریکا به سمت اصلاح برجام و بار کردن قیود و شروط جدید بر آن برود. “
در همین ابتدای یادداشت، این مسوول دوران اصلاحات، تکلیف را معلوم کرده که ایران به واسطه دلایل ذکر شده در موضع «ضعف» است و پیشاپیش خبر می دهد که در گفتگو برای «برجام جدید» از نوع «بایدنی»، مباحثی فراتر از بحث هستهای مطرح خواهد شد که او از آنها نام می برد.
او می گوید که موشکهای دوربرد، دخالت در امور منطقهو حقوق بشر” پروندههای مفتوح علیه ماست و به زعم او (و همفکران) حالا که که ما در موضع «ضعف» هستیم، باید آماده مطرح شدن این مسایل روی میز مذاکره باشیم. وقتی سرمدی همصدا با سردمداران نظام سلطه، تحرکات «محور مقاومت» را، «مداخله در امور منطقه» می نامد، یعنی از همان بدو امر، موضع خود را روشن کرده است.
او سپس موضع خود را در مسایل داخلی را هم بلافاصله روشن می کند، و بلافاصله بعد از این که کد «دخالت در امور منطقه» را لا به لای حرفش می پیچد، پاراگراف بعدی را اینگونه آغاز می کند:
“جریان افراطی موسوم به دولت پنهان که غیر خود را نفوذی، عامل دشمن، فریبخورده و… میخواند آمریکای بایدن و احتمال زنده شدن برجام را سم مهلک برای حیات سیاسی خود تلقی کرده و با همه توان با آن مقابله خواهد کرد. خصوصاً در زمانیکه با به بار نشستن هجمه سنگین ستادهای عملیات روانی و ارتش سایبریاش علیه دولت و اصلاحطلبان از یک طرف و بیکفایتی و ضعف شدید دولت روحانی از طرف دیگر، زمینه را برای بهدست گرفتن دولت آینده هموار میبیند و مجلس را با آن مشارکت تاریخی همراه خود دارد. لذا از هم اکنون اتاقهای فکر تخریب و تقابل فعال شده و علیه احیای برجام بسیج خواهند شد. “
به بیان سادهتر، بعد از این که نویسنده همدلی و همراستایی خود را با «آمریکای بایدن» ، با همان سه واژه «دخالت در امور منطقهای» ، بروز می دهد، از «دولت پنهان» سخن می گوید که جبهه مقابل آمریکای بایدن و متحدان داخلی آن را روشن کند.
«دولت پنهان» کلیدواژه ابداع شده در «محفل امنیتی» جریان غربگراست که هسته طراح این جریان، به ویژه چهرههای سابقا «امنیتی» حزب منحله مشارکت و سازمان منحله مجاهدین انقلاب عضو آن هستند. چهرههای رادیکال رسانهای این محفل همچون مصطفی تاجزاده و حجاریان و شکوریراد و… و. در دو سال اخیر (که سوءمدیریت دولت اعتدال عیان شده است) آن را به عنوان علتالعلل همه مشکلات کشور علم کرده و بارها از آن استفاده کردهاند.
منظور از «دولت پنهان» در واقع اما همان «جریان انقلابی» است که تا امروز اجازه نداده نظام سلطه و همراهان و همفکران داخلی آن، ایران را در هاضمهٔ فراخ خود فرو ببرند و کشور را با سیاستها و فشارهای خود به وادی فلاکت مطلق و حتی تجزیه بکشانند.
«دولت پنهان» مورد نظر این جریان همان است که تاکنون اجازه ترکتازی مطلق به تسلیمطلبان را نداده است. «دولت پنهان» همان ملات اصلی دیواری به اسم جمهوری اسلامی است که با وجود همه ضربات مهلک و ویرانگری که از بیرون و درون در این سه سال به آن وارد شد، اجازه فرو ریختن این دیوار را نداده است و طبیعی است که مقصود و هدف اصلی کینهتوزی و غرضورزی استحالهطلبان قرار گیرد.
سرمدی البته این قدر هوشمند است که با یک گزاره (“بی کفایتی و ضعف شدید دولت روحانی”)، به نحوی ظریف فاصله «ظاهری» با دولت روحانی را حفظ کند، اما بلافاصله ضمیر ناخودآگاهش او را لو می دهد و مدعی حمله «ستادهای عملیات روانی» و «ارتش سایبری» آن دولت پنهان ادعایی به “دولت و اصلاحطلبان” می شود و ناخواسته، واقعیت درهمتنیدگی و جدایی ناپذیری مطلق دولت و اصلاحات را معترف می شود و آنها را یک:کاسه می نماید. به هر حال این دولت، همان است که به گفتهٔ دوست و رفیق مشارکتی آقای سرمدی، یعنی محمدرضا خاتمی، اصلاحطلبان «تضمین» آن بودند.
سرمدی پارسا، پاراگراف بعدی را با تهدیدی تلویحی همراه می سازد:
“موضوع انتخابات ۱۴۰۰ با توجه به قهر مردم از صندوق رأی و ناامیدی از اصلاح امور از این مسیر و نیز رشد سرطانی فساد در ساختارهای کشور واجد اهمیت بسیار زیاد برای بقای جمهوریت نظام و تداوم حمایت مردمی از آن خواهد بود. مجموعه شرایط فعلی کشور که بدون شک میتوان آن را «بحران تمامعیار» نامید، اوضاع را بهسمت تقویت -احتمالی- شورشهای شدیدتر از حوادث قبلی سوق میدهد و خطر فروپاشی را برجستهتر میکند. لذا چنانچه انتخابات ریاستجمهوری خرداد سال آینده بر روال مشارکت حداقلی همانند انتخابات مجلس برگزار شود، موضوع عدم مشروعیت و شکاف دولت-ملت به اوج خواهد رسید و با توجه به شرایط عمومی کشور و ناامیدی مردم تهدیدات بزرگ امنیتی رخ خواهد داد. لذا کشور به یک تجدیدنظر در نحوه برگزاری انتخابات با هدف جلب اعتماد و مشارکت حداکثری و کسب اعتبار مجدد بهطور محسوس نیازمند است.“
گرچه این تهدید تلویحی سرمدی، مطلب تازهای نیست و تنها تکرار حرفهای مکرّر دوستان هممحفلی خود، دستکم از دی ماه ۹۶ به این سو است. رفقای آقای سرمدی چون حجاریان، علویتبار، تاجیک و تاجزاده در سه سال گذشته، در هر یادداشتی، مصاحبهای یا میزگردی، همین جنس تهدیدات را نسبت به نظام مطرح کردند که کوتاه و مختصر آن این بود “که اگر نظام کوتاه نیاید، شورش می شود! “.
اما این که چهرهٔ امنیتی سابق (که دستکم به لحاظ رده سازمانی از همه هممحفلیهای خود ارشدتر بوده)، فردی کمحرف و دور از جار و جنجال رسانهای و اصولا بدون سابقهای از حضور رسانهای، به ناگهان احساس وظیفه کرده و دست به قلم برده تا همان حرفهای مکرر را در این «مقطع زمانی» بنویسد، برای اهل فن، اشارات و معانی خاص خود را دارد.
با این حال، هدف اصلی این احساس وظیفه آقای سرمدی، در فراز دیگری از این یادداشت رخ می نماید، آنجا که به عنوان «راهکار پیشنهادی» پیش روی نظام می نویسد:
” در طرف ایران از هم اکنون روی چهرهای که برچسب سیاسی نداشته باشد، از وجاهت و مقبولیت و نیز توانایی و کفایت نسبی برخوردار باشد، توانایی جلب اعتماد رهبری را برای کسب اطمینان از همراهی و هماهنگی ساخت قدرت داشته باشد، تمرکز نموده و با رفع تنگنظریهای شورای نگهبان انگیزه مشارکت مردمی و برگزاری انتخابات مقبول فراهم گردد. این پیشنهاد با مفروض و بدیهی دانستن اصل ضرورت پایان دادن به تخاصم دائمی با آمریکا ایراد شده است. مسئلهای که هزینههای بسیاری را به مردم کشور تحمیل کرده و بالاخره بایستی روزی تعیین تکلیف شود. از جمله افراد مناسب برای این منظور میتوان آقای ظریف را نام برد. ایشان ضمن برخورداری از ظرفیتهای مناسب، با رهبری هماهنگ بوده و حساسیتهای جریان صاحب قدرت را تحریک نخواهد کرد… د. “
سرمدی، یادداشت نادر و بیسابقه خود را با تکرار تلویحی همان «تهدید» به پایان می برد:
” اما واقعیت میدان سیاسی کشور و تجربه گرانبهای گذشته نشان داده است که تنها انتخاب واقعی مردم برای اداره بیدردسر کشور کافی نیست و درست یا غلط متغیرهای دیگر آشکار و پنهان بایستی مورد اعتنا باشند تا بلکه از این مسیر آسایش و رفاه مردم و توسعه کشور بهطور نسبی محقق گردد و راههای دیگر نظیر شورش و تعیین تکلیف نظام از کف خیابان با هزینههای سنگین از سر کشور دور شود.
به نظر میرسد این نظر و پیشنهادات شبیه آن کما فیالسابق مورد کمترین توجه توسط صاحبان قدرت قرار نخواهد گرفت لیکن از باب وظیفه و دلسوزی ناگزیر از تقریر آن شدهام تا چه تقدیر شود. “
به هر روی، به نظر می رسد که تکرار سناریوی سال ۹۲، ایجاد دوقطبی «مقاومت-معیشت» (این بار با بسترهای آمادهتری که به لطف بیکفایتی و سوءمدیریتهای عیان در کشور ایجاد شده) با چاشنی تهدید «شورش» و «اردوکشی خیابانی»، تنها سناریوی یک جریان خاص سیاسی برای بقای به هر قیمت در قدرت است.
قهرمانسازی از محمدجواد ظریف و نمایاندن او به عنوان تنها «گزینه» نظام، و تلاش همهجانبه برای واداشتن کشور به طی دوباره مسیری است که یک بار (با صرف هزینههای گزاف) از سال ۹۲ تا ۹۷ طی شد و محصول و خروجی آن پراید ۱۶۰ میلیونی، دلار ۳۲ تومانی، خانه میانگین متری ۲۵ میلیونی در تهران و…بوده است.
از همین روست که به ناگهان، چهرههای معمولا پشتپردهٔ جریان خاص سیاسی احساس تکلیف کردهاند و، شاید به نمایندگی از «دوستان»، شخصا به میدان رسانه آمدهاند تا به زعم خود، با نظام «اتمام حجت» کنند.
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، در جریان فتنه سالهای ۷۸ و ۸۸ و بعد از آن، رهبر معظم انقلاب اسلامی بارها از خواص انقلاب و ضرورتها و بایستههای مربوط به آنان سخن گفتند و از مردود شدن بعضی از خواص در جلسه امتحان یعنی رخدادها و وقایع این سالها، خبر دادند. «خواص انقلاب در لحظههای حساس» به این مسئله میپردازد؛ در این کتاب، چهار تن از شخصیتهای انقلاب مورد بررسی قرار گرفته و علاوهبر زندگینامه آنان، لحظههای حساس فراروی هر یک از آنان و موضعگیری و اقدامات آنان در این لحظهها، مطرح و تدوین شده است.
این شخصیتها عبارتند از: سید محمد موسوی خوئینیها، سید محمد خاتمی، آیتالله مهدوی کنی، آیتالله محمد جنتی. این کتاب علاوهبر بازخوانی تاریخ انقلاب و وقایع و رخدادهای حساس آن، به تبیین عملکرد و عاقبت این خواص و شناخت شخصیتها و چرایی مردود شدن یا قبول شدن آنها در جریان مسائل انقلاب میپردازد.
در مقدمه کتاب «خواص انقلاب در لحظههای حساس» آمده است: «بیشترین بار امانت سبک زندگی ایمانی، اعتقادات و استقامت یک ملت، بهدوش آگاهان و زبدگان و زمامداران آن ملت است. هرگاه اینان با بصیرت، پاکدست، مؤمن، امانتدار، با استقامت و مدبّر بودهاند تحولات آن ملت، به جهت مثبت حرکت کرده و سازنده و پیشبرنده و عزّتبخش خواهد بود و بالعکس، اگر فاقد این خصوصیات باشند، در تنزّل و عقبماندگی و فساد جامعه تأثیرگذار خواهند بود. با توجه به این نقش است که دشمنان نظام دینی جمهوری اسلامی، عمده هدف و آماج توطئههای خود را متوجه خواص جامعه میکنند تا ذهن و محاسبات آنها را عوض کرده و از این طریق مردم را به سمت خواستههای خود سوق دهند.»
سرویس سیاست مشرق- مرحوم استاد محمدرضا شجریان، استاد بیبدیل موسیقی سنتی ایرانی و از چهرههای ماندگار هنر ایران، روز ۱۷ مهر چشم از جهان فرو بست و عرصه موسیقی ایرانی یکی از چهرههای مطرح خود را از دست داد و به سوگ نشست.
مرحوم شجریان البته هر اندازه در عرصه موسیقی کمنظیر بود، در حوزه سیاسی (چیزی که قطعا تخصص و شناخت عمیقی از آن نداشت)، دچار لغزشهایی شد که بیش از هر کس دیگری بعدا خود او از آن پشیمان شد که مهمترین آن، قرار گرفتن در پازل تبلیغاتی شبکه سلطنتی انگلستان، بی بی سی و بیان سخنانی مطلوب روباه پیر استعمار بود. خود استاد مرحوم چند سال بعد در گفتگویی تلاش کرد آن حضور و آن اظهارات را تعدیل کند و تلویحا خواستار بایگانی کردن آن تجربه در خاطرات شود.
اما در یکی دو روز اخیر، تلاش یک جریان سیاسی خاص برای سوء استفاده از فقدان مرحوم شجریان، و تبدیل ایشان به نمادی از تقابل با نظام، وارد فاز جدیدی از ماکیاولیسم و فرصتطلبی سیاسی شد که در نوع خود بدیع است، گرچه سوءاستفاده و فرصتطلبی تبدیل به بخشی از منش سیاسی جریان مورد نظر، یعنی اصلاحات شده است. البته جریان اصلاحات و متحد راهبردی آن، یعنی دولت اعتدال، همین سوء استفاده را در سال ۹۶ از استاد و «ربنای» او صورت دادند و با بیاخلاقی از آن استاد مرحوم ابزاری برای ایجاد دوقطبی و تخریب رقیب ساختند.
اما در همین فاز جدید از ماکیاولیسم سیاسی و فرصتطلبی، برخی پردهها کنار رفته و آن «فاشیسم» و «تمامیتخواهی» که در زیر لعاب نازک «آزادیخواهی» و «لیبرالصفتی» جریان چپ دیروز و اصلاح طلب امروز در غلیان است، بیرون زده است.
ماجرا از این قرار است که استاد علیرضا افتخاری، در رثای مرحوم شجریان، پیامی ویدیویی ضبط کرد و در جو ایجاد شده توسط بوقهای سیاسی آشنا، تلاش کرد در قالب ابراز تاسف و تاثر از فقدان شجریان، یک موضع سیاسی هم بروز دهد. همین مساله موجب شد که برخی از وابستگان به آن جریان سیاسی، در توئیتها و پستهای خود در شبکههای اجتماعی ژست «بخشندگی» و «بزرگواری» به خود بگیرند و از این در وارد شوند که حالا که استاد افتخاری در پازلی که ما می خواهیم قرار گرفته، “قلم عفو بر جنایت قبلی او بکشیم و او را ببخشیم! “
اما «جنایتی» که به زعم ایشان استاد علیرضا افتخاری مرتکب شد، چه بود؟ در آغوش کشیدن و خوش و بش کردن با رییس جمهور منتخب و قانونی مملکت که حدود ۲۴ میلیون رای به خود اختصاص داده بود! اما چون رییس جمهور مورد نظر و اصولا انتخابات مورد نظر وفق مراد آن جریان سیاسی نبود، از همین اقدام کاملا طبیعی (که حق افتخاری و هر انسان دیگری است)، یک گناه نابخشودنی و یک «جنایت» بزرگ تراشیدند که این هنرمند بزرگ، مردمی و محجوب می بایست بابت آن تاوان سنگین می داد.
شرح تخریبها، فشارها و ترور شخصیتی که این جریان و وابستگان آن، بر سر افتخاری آوردند خود مثنوی هفتاد من کاغذ است، اما همین اندازه بگوییم که به گفته خود استاد افتخاری، آنچنان عرصه را در کار و زندگی بر او تنگ کردند و انچنان آبرو و حیثیت و اعتبار او و خانوادهاش را ویران کردند که حتی این هنرمند محجوب و حقیقتا بااخلاق کشورمان قصد داشت خود را حلقآویز کند و دستکم اینگونه از ان همه فشار و هجمه و تهمت راحت شود. و آنها که با یک هنرمند چنان کردند که رفت، همینهایی هستند که امروز مدعی «هنردوستی» و عشق به استاد شجریان هستند و برای مدیحهسرایی و مرثیهسراییهای بعضا مبالغهآمیز برای هنرمند فقید، با هم مسابقه گذاشتهاند.
بر کسانی که به خوبی با جریانشناسی گروههای سیاسی و تاریخ انقلاب به خوبی آشنا هستند، این «نفاق» جریان اصلاحات در برخورد با هنر و هنرمندان، امر پوشیدهای نیست، کما این که برای همین اهل نظر، فاشیسم و انحصارطلبی و تمامیتخواهی لانه کرده در باطن بخش قابل ملاحظهای از جریان اصلاحطلب امروز(و چپهای دیروز)، که نمونهاش را در برخورد با استاد افتخاری دیدهایم، مسالهآی غیرمترقبه و دور از انتظار نیست.
از همین رو، تصمیم گرفتهایم مروری بسیار اجمالی و کوتاه به برخی عملکردهای این جریان در گذشتهای نه چندان دور و فراموششده، آن هم صرفا در حوزه فرهنگ و هنر، بیاندازیم تا روشن گردد که «دیکتاتورصفتی» امروز این جریان که در پس شعارهای فریبنده «حقوق بشر» و «آزادیخواهی» پوشانده شده، ریشه در چه سابقه و عقبهای دارد.
لیبرالیستهای امروز، شلاقزنان دیروز
عبدالله علیخانی، تهیهکننده سینمای ایران، در آذر ۹۳ روایت تلخ و قابلتاملی را دربارهی نحوه مواجهه مدیران وقت وزارت ارشاد با اهالی سینما تعریف کرد که بسیار جنجالی شد. او داستانی که بر خود او در سال ۶۳ گذشت چنین روایت کرد:
” تا چند سال پس از انقلاب، هنوز فیلمهای خارجی در سینماهای ایران پخش میشد و برخی از آن فیلمها نیز در اختیار بنده و دیگر تهیهکنندگان بود. آقای انوار و همکارانشان در سال ۶۳ ضربالاجلی تعیین کردند که مطابق با آن، باید مدارک فیلمهای خارجی را به وزارت ارشاد ارائه میکردیم؛ اما زمان لازم برای این کار بسیار اندک در نظر گرفته شده بود و امکان چنین اقدامی در این زمان کوتاه نبود.
این تهیه کننده سینما ادامه داد:
“ما ۲۰، ۳۰ نفر بودیم که به وزارت ارشاد رفتیم و درباره این مهلت اندک اعتراض کردیم. بعد از این بود که یکباره از دفتر مدیرکل وقت حراست وزارت فرهنگ و ارشاد، در دفتر من ریختند و من را به حراست وزارت فرهنگ و ارشاد ـ که یک طبقه پایین دفتر وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود ـ بردند و برای مدت یک هفته حبس کردند. البته تنها من نبودم و اشخاص دیگری را هم گرفتند. “
او درباره وقایعی که در این یک هفته رخ داد، به تلخی میگوید:
“در این مدت، بنده را جوجه کبابی (یک روش خاص که فرد را مانند جوجه میبندند تا مضروب نتواند از ضربه بگریزد) کردند. علاوه بر این، کف پایم شلاق میزدند و میگفتند، روی موزاییک راه برو تا خونمردگی به وجود نیاید. باورم نمیشد که در وزارت فرهنگ و ارشاد چنین اتفاقی برای من میافتد. “
او در پاسخ به اینکه آیا زمان دستگیری حکم قضایی داشتند، گفت:
“تا آنجا که میدانم، وزارت ارشاد مسئولیت برای دستگیری ندارد و وزارت ارشاد هم جایی برای بازداشت نیست؛ اما در هر حال من حکمی ندیدم و به هر حال در آن سالها حراست آنجا اسلحه داشت و با بیسیم و کلاشینکف آمده بودند و طبیعتاً من مجبور بودم، همراهشان به حراست وزارت فرهنگ و ارشاد بروم. “
علیخانی درباره اینکه آیا موضوع قضایی شد، گفت:
“بله، چون میدانستند با این اتفاقی که افتاده، من پیگیر ماجرا میشوم، ماجرا را قضایی کردند و تا دو سال بعد از آن، به دادگاه میرفتیم و بعد در همان سالها به ما گفتند یک نامه بنویسید و بگویید اشتباه کردید و فیلمها مبتدل بوده، والا زندان میروید که ما هم به واسطه جو آن دوران نوشتیم، ولی در نهایت در مراحل قضایی تبرئه شدیم. با این حال، چنان زهرچشمی گرفته بودند که دیگر جرأت پیگیری قضایی نداشتیم. “[۱]
نکته جالب اینجاست که وزارت ارشاد در آن سال تحت سیطره مطلق طیف چپ و امثال سیدمحمد خاتمی، مصطفی تاجزاده، امین زاده، عباس عبدی و فیضالله عربسرخی بود. مسوول وقت حراست ارشاد هم که شخصا این تهیهکننده را شلاق زد، کسی جز فیضالله عربسرخی، عضو سازمان مجاهدین انقلاب و از طیف رادیکال اصلاحات نبود. قوه قضاییه وقت هم از قضا تحت قدرت شیوخ جریان چپ چون موسوی اردبیلی، موسوی خوئینیها و حسین موسوی تبریزی بود.
فیلم «برزخیها» و بیعت ستارههای فیلمفارسی با انقلاب
فیلم «برزخیها» ساخته مرحوم ایرج قادری در سال ۶۱، به واسطه حضور بازیگران سرشناس سینمای پیش از انقلاب چون فردین، ملکمطیعی، سعید راد و ایرج قادری و همچنین تم انقلابی و میهندوستانه آن بسیار جنجالی شد. در واقع، ستارگان سینمای فارسی با این فیلم می خواستند ارادت و بیعت خود را با انقلاب نشان دهند و آمادگی خود را برای کار با فضای جدید اعلام کنند. اما روایت توقیف این فیلم و ممنوعالکاری بازیگران و عوامل ان بسیار جالب و عبرتآموز است.
عبدالمجید معادیخواه وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی وقت نیز در گفتگویی که سال ۹۲ با سایت خبری خبرآنلاین داشته است، روایت جالبی از این اتفاقات دارد:
“آن زمان یک دعوای مفصلی به وجود آمد که از آقای مخملباف در آن شرکت داشتند و علیه من موضع میگرفتند تا آقای مسیح مهاجری. دعوا بر سر اکران فیلم «برزخیها» بود.
این مساله خودش یک پرونده است که جنجال زیادی درست کرد به همهجا ازجمله مجلس هم کشید. بسیجی هم علیه بنده راه افتاد که بخشی از آن در مطبوعات آن دوران هست. هم مطبوعاتی که آقای خاتمی اداره میکردند، مثل کیهان به ما میتاختند و هم امثال آقای مخملباف فریاد «وا اسلاما» سر میدادند. در آن هیاهو هیچکس نیامد ببیند که اصلاً داستان فیلم «برزخیها» چیست. “
معادیخواه روایتی هم از جلسهای که با آیتالله خامنهای(رییس جمهور وقت)، داشته است ارائه میدهد. او میگوید که ایشان را در جریان مسئله قراردادم و فشارها را هم توضیح دادم. نظر ایشان این بود که بهصرف حضور یک بازیگر در فیلم نباید جلوی اکران آن گرفته شود و اگر فیلم اشکالی ازنظر محتوایی ندارد میتواند اکران داشته باشد.
مهدی کلهر، که در آن مقطع مسوول امور سینمایی کشور بود، سالها بعد در گفتوگویی با ماهنامه سینما رسانه گفت:
” روزی که ما جلوی فیلم برزخیها را گرفتیم، وزیر وقت که آقای معادیخواه بود رفت پیش حضرت آقا که آن زمان رئیسجمهور بودند. با من تماس گرفت و گفت: آقای خامنهای میگویند به دلیل بازی کردن فردین نباید جلوی فیلم گرفته شود. اگر فیلم اشکالی دارد؛ اشکالش را برطرف کنید و فیلم را نشان بدهید. بازی کردن فردین اشکالی ندارد! “[۲]
به هر صورت برزخیها اکران شد، البته فقط در تهران. با شروع اکران فروش فیلم بسیار جلب توجه کرد. در همین زمان بود که نخستین نقد منتشره علیه «برزخیها» را روزنامه کیهان در تاریخ ۹ خرداد ۱۳۶۱ تحت عنوان «دوزخ ابتذال در برزخیها» نوشت. دومین نقد معترضانه را روزنامه جمهوری اسلامی(تحت مسوولیت مسیح مهاجری) با تیتر «برزخیها متن نامطلوب وقاحت» به چاپ رساند که نویسنده بینام در آن از «ذکر مصیبت» نوشت و اینکه «بیایید گریه کنیم در سوگ هنر اسلامی!». افزایش فشارها به وزارت ارشاد موجب کنارهگیری معادی خواه از این سمت شد و میرحسین موسوی شخصاً اداره وزارتخانه را به عهده گرفت. ازجمله نخستین تصمیمات موسوی نیز توقف اکران برزخیها بود.
این دوره، همان دورهای است که به گفته منوچهر وثوق، بازیگر سینمای قبل از انقلاب، سید محمد خاتمی وزیر ارشاد دولت موسوی رسما در رادیو اعلام کرد که “هنرپیشههای قبل از انقلاب اگر نماز هم بخوانند، نمازشان قبول نیست. “
دوربین ویدیو و عینک دودی، نمادهای غربزدگی
محمدطه عبدخدایی، از مدیران فرهنگی دهه ۶۰ که در مقطعی معاون سیدمحمد خاتمی در وزارت ارشاد بود، در مصاحبهای با تسنیم، روایتهای جالبی از دیدگاه و نوع مدیریت اصلاحیون رادیکال امروز ارایه کرده است. یکی از اقدامات طیف «چپ» حاکم بر حوزه فرهنگ، ممنوعیت وارادات و نگهداری دستگاه پخش «ویدیو» بود که به واسطه جرمانگاری ازآن، مشکلات و معضلات دامنهداری در حوزه اجتماعی ایجاد شد و بیهوده به تقابل دستگاههای انتظامی با بخشی از بدنه جامعه دامن زد. جالب این که همین ویدیو که تحت مدیریت چپهای آن زمان(و اصلاح طلبان امروز) چیزی در حکم مواد مخدر و ابزار فحشاء بود، در دوران مدیریت یک مدیر از جریان راست(یعنی علی لاریجانی) که جایگزین خاتمی در ارشاد شد، آزاد گردید. به هر حال عبدخدایی خاطرهای در همین زمینه تعریف کرده است:
” ببینید، در این کشور دستگاه فیلم ویدیو ممنوع شد، چهکسی ممنوع کرد؟ آقا ممنوع کرد؟ امام ممنوع کرد؟ حوزه علمیه ممنوع کرد؟ چرا ممنوع شد؟ دادستانی موظف بود برود داخل خانهها آن را بهعنوان اشیاء ممنوعه بگیرد و بیاورد و بعد میداد ارشاد و دوباره با برگ سبز وارد میشد.
یادم هست رفته بودم اجلاس توریسم در پاریس، داشتم برمیگشتم در هواپیما برگههایی میدادند که چهچیزهایی در ایران ممنوع است، مثلاً مواد مخدر، ورود اسلحه، ورود مشروبات الکلی و دستگاه و فیلم ویدئو و… یک آقایی به مهماندار میگوید “من دوربین ویدیو دارم با آن چه کنم؟ “، مهماندار میدانست من معاون گردشگری هستم گفت “از آن آقا بپرس”، آن آقا با لهجه صحبت میکرد و گفت “با این چه کنم؟ ” من هم نمیدانستم چه بگویم! گفتم “بیایید فرودگاه راهنمایی میکنند که چه کنید”. من آمدم در جلسۀ معاونین این را مطرح کردم که “چرا ما این کار را میکنیم؟ “، آقای تاجزاده روبهروی من بود، گفت “آقا رفته فرنگ متجدد شده“! و یکسری آقایان ما را هو کردند که چنین سخنی را گفتیم. بعد آقای خاتمی گفت “پس مواد مخدر را هم آزاد کنیم! ” من گفتم “مواد مخدر ماهیتش مشکل دارد. پس شما دوربین عکاسی را هم ممنوع کنید چون ممکن است با دوربین عکاسی عکسهای مستهجن گرفته شود. “
او در جایی دیگر از فهرست ۱۵۰ نفره بازیگران پیش از انقلاب می گوید که قرار بود توسط وزارت ارشاد خاتمی اخراج شوند و مخالفت یک شخصیت مانع شد:
” یک خاطره هم از آیتالله خامنهای مربوط به زمان ارشاد بگویم. حدود ۱۵۰ هنرپیشه جزو اخراجیهای وزارت فرهنگ بودند. من آمدم خدمت آقا و گفتم “اینها لیست را به من دادند که اخراج کنم ولی وجداناً نمیتوانم چنین کاری بکنم”. آقا گفتند “هرگز این کار را نکن، اینها بندگان خدا هستند بالاخره فضای آن زمان اینگونه بوده و این شغلشان بوده”، یعنی از سال ۶۱ تا ۶۶ یک نفر اخراج نشد و اینها آمدند پست گرفتند و الآن جزء هنرپیشههای مملکت هستند. اخراج نشدن اینها با حمایت آقا بود و جایی هم نگفتم و این اولین بار است که میگویم. “[۳]
این مدیر فرهنگی دهه شصت درباره تفکرات شبه کمونیستی چپهای آن دوره می گوید:
“ همین آقای میرلوحی (محمود میرلوحی عضو شورای شهر تهران و فعال سیاسی اصلاحطلب) که دانشجوی هند بود، بعد میآید رئیس کمیتۀ تهران میشود و میرود پیست اسکی دیزین و شمشک دستور میدهد تمام عینکهای دودی را جمع کنند! چون این مظهر غرب است! همین آقا امروز روشنفکر میشود! اگر یادتان نرفته بیایید از مردم عذرخواهی کنید.
مگر نه این بود که شماها بین دانشجویان چادر و حصار کشیدید و امام خمینی بهمحض اینکه فهمید که این اتفاق افتاده است دستور داد که سریعاً به موضوع رسیدگی شود. چرا امروز آقایان بهدنبال گم کردن آثار اقدامات افراطی خود هستند؟ “
فیلم مستهجنی به نام «خواستگاری»!
مهدی فخیمزاده، کارگردان و بازیگر قدیمی سینمای ایران که همواره شریفترین و اخلاقیترین آثار سینمایی پس از انقلاب را ساخته است و یکی از ماندگارترین فیلمهای انقلابی تاریخ سینمای ایران، یعنی «تشریفات» محصول اوست، در کتاب خاطرات خود از دوران فعالیت در سینما(سینما و من)، بخشی تفصیلی را به بلاهایی اختصاص می دهد که مدیران فرهنگی دهه ۶۰ و وزارت ارشاد آن دوران(تحت فرمان سیدمحمد خاتمی و طیف چپ) بر سر اهالی سینما می آوردند.
او روایت می کند که چگونه به خاطر ساخت یک کمدی شریف و خانوادگی به نام «خواستگاری» (که بعدها به فیلم محبوب سیمای جمهوری اسلامی بدل شد و بارها به نمایش درآمد) مدیران سینمایی وقت چون سیدمحمد بهشتی و فخرالدین انوار برای او پروندهسازی می کردند و او را «مستهجنساز» می نامیدند.
فخیمزاده روایت می کند که آن اندازه از مدیریت پادگانی و جو وحشتی که مدیران چپ آن دوران(و اصلاحطلب بعدی) در سینما ایجاد کردند، آزرده خاطر و رنجور بود که در سال ۷۶، حاضر نشد از خاتمی برای ریاست جمهوری حمایت کند و از معدود سینماگرانی بود که این مخالفت خود را اعلام کرد و البته تاوان آن را هم پرداخت و اگر مدیران وقت سیمای جمهوری اسلامی به کمکش نمی آمدند و او را برای سریالسازی به تلویزیون نمی بردند، در فضای دوم خردادی بایکوت و از صحنه از حذف می شد.
۴ سال ممنوعالکاری به خاطر سر طاس!
جمشید آریا(هاشمپور)، بدون شک، ستارهی بیرقیب سینمای بیستارهی دهه ۶۰ بود. در جوّ ضدقهرمانی که مدیران سینمایی وقت(در وزارت ارشاد تحت سیطره چپها) بر سینما حاکم کرده بودند، جمشید آریا، بیش از حد جلوه «قهرمانی» داشت و از این رو تصمیم گرفتند او را از جلوه بیاندازند. اینگونه بود که بعد از فیلم «عقابها» (پرفروشترین و پربییندهترین فیلم تاریخ سینمای ایران)، جمشید هاشم پور را به بهانههایی از این قبیل که با سر طاس در فیلمها ظاهر شده، ۴ سال ممنوعالکار کردند!
حسین فرحبخش، تهیهکننده قدیمی سینما، در این باره گفت:
“ اولین باری که جمشید هاشم پور تاس شد، توسط آقای بهرام پور برای فیلم «بالاش» بود. جمشید هاشم پور نیز توسط حسین ملکی که آن زمان کار عکاسی میکرد، به مرحوم قادری برای فیلم «تاراج» معرفی شد. مرحوم قادری هم وقتی عکس هاشم پور را دید، او را انتخاب کرد و پس از فیلم «عقاب ها» نیز جمشید هاشم پور به مدت چهار سال ممنوع الکار شد!
فرحبخش ادامه داد:
” کسانی که در دهه ۶۰، در سینما بودند علاقه نداشتند قهرمان در سینما وجود داشته باشد. پس از آن در سال ۶۸ این هنرمند، در فیلم «روز با شکوه» ساخته عیاری نقش کوتاهی را بازی کرد. “[۴]
او افزود:
” آن زمان اکران تهران در دست وزارت ارشاد بود و کاری میکردند کسی دنبال این فیلمها نباشد و با فیلمسازهایی که فیلم اکشن میساختند، مانند یک جنایتکار برخورد میکردند. در حقیقت اساسا چراغ فیلمهای اکشن را وزارت ارشاد آن زمان خاموش کرد. “
اما ماجرا فقط مربوط به فیلم اکشن و قهرمانان اکشنکار نبود. استاد زنده یاد داوود رشیدی، ۹ سال در زمان سلطه مطلق این طیف فکری-سیاسی بر فرهنگ و هنر کشور، در سینما ممنوعالفعالیت بود! ممنوع الفعالیتی رشیدی زمانی رقم خورد که عوامل فیلم «بی بی چلچله»، مهمانِ مهمانی پایان فیلمبرداری «شهر موشها» شده بودند(سال ۶۴). پس از یک حاشیه در این مهمانی، مأموران فارابی گزارشی برای رشیدی رد کردند و بر همین اساس، صرفاً برای او ۹ سال محرومیت از سینما در نظر گرفته شد. [۵]
با این حال، مدیران وقت سینمایی نتوانستند رشیدی را خانه نشین کنند و درهای تلویزیون برای این بازیگر برجسته بازی بود و برخی از بهترین بازیهای رشیدی نظیر «هزار دستان»، «کوچک جنگلی» و «گرگها» در همین سالها ثبت شد و از تلویزیون به نمایش درآمد. داود رشیدی با فیلم «عبور از تله» در سال ۱۳۷۲ و زمانی به سینمای ایران بازگشت که امپراتوریِ مطلق مدیران دهه شصتیِ سینما در هم شکسته بود.
ابوالفضل پورعرب، ستاره شروع دهه ۷۰ در سینمای ایران، که ورود او به سینما با فیلم «عروس» (۱۳۶۹) و در سالهای پایانی امپراتوری جریان سیاسی چپ در وزارت ارشاد رقم خورد، در گفتگویی تلویزیونی روایتهایی را از فضای ترس و وحشت حاکم بر سینما در دوران سیدمحمد بهشتی و انوار(مریدان و نوچههای خاتمی) نقل می کند. پورعرب گفت:
” ما با آقای افخمی شمال (سر صحنه فیلم عروس) پینگ پنگ بازی میکردیم. پینگ پنگم بد نبود و همه را بردم. خانم (نیکی) کریمی هم اینجا ایستاده بود. آقای افخمی (به نیکی کریمی) گفت: میخواهی بازی کنی؟ (نیکی کریمی) گفت: نه ممنون؛ ترسید. (افخمی به نیکی کریمی) گفت: نه بیا بازی کن. (نیکی کریمی) آمد بازی کرد و من بردم. صبح امیر اسفندیاری (از مدیران بنیاد سینمایی فارابی در دوره سیدمحمد بهشتی) پرسید که پینگ پنگ بازی کردند، چه اتفاقی افتاده است؟ شما تصور کنید، در آن فضا نباید ترسید؟ “
این بازیگر سینمای ایران نمونهای دیگر از این برخورد را نیز این گونه مورد اشاره قرار داد:
“آقای (رسول) صدرعاملی به من گفت هنرپیشه زن که میخواهد با تو بازی کند، نیاز دارد با تو حرف بزند. حرف که نمیتوانستیم بزنیم. گفتم: آقا من چه کار کنم؟ حالا این در شرایطی است که از آن بک گراند نیز می ترسی. (صدرعاملی) گفت باهاش حرف بزنم و قدم بزنم. گفتم: مشکل میشود. (صدرعاملی) گفت: من اینجا هستم. ما رفتیم قدم بزنیم. با اینکه آقای صدرعاملی گفته بود، صبح آقای اسفندیاری آنجا بود که چه شده است. اشکال از من یا آقای صدرعاملی نبود و یک بازیگر باید نقش مقابلش را بشناسد. خیلی حرف است. این انرژی را میگذاری و حقوق را میگیری، بیایی اینجا که چه بشود؟ “
نکته جالب این که آقای امیر اسفندیاری (که به همراه برادرش عبدالله از مدیران همیشگی وزارت ارشاد است) در طول سال، با هزینه وزارت ارشاد در تورهای سینمایی انواع جشنوارههای ریز و درشت در اقصی نقاط دنیا حضور پیدا میکند، بدون آن که این سفرها و خرجها دستاورد مشخصی برای سینمای ایران داشته باشد.