شام

مادر شهید:‌ دعا می‌کردم همه پسرانم شهید شوند!

مادر شهید:‌ دعا می‌کردم همه پسرانم شهید شوند!



با زمزمه می‌گفتم یا امام رضا! ولی پسرها حرف‌های من را می‌فهمیدند. می‌گفتم یا امام رضا! چی می‌شد الان پسرهای من هم بزرگ بودند و می‌رفتند مثلا خدمت می‌کردند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق – قرار مصاحبه با خانواده شهید قاسمی‌دانا داشتم؛ شماره شان را از پدر شهید هریری، آنجا که صحبت از مظلومیت تشییع شهید حسن قاسمی‌دانا شد، گرفته بودم. شهید قاسمی‌دانا  اولین شهید مشهدی مدافع حرم اهل بیت در سوریه بودند. تقریبا دوهفته‌ای پیگیر قرار مصاحبه با خانواده قاسمی‌دانا بودم؛ ذهنم درگیرکشف سئوال جدیدی بود که در مصاحبه های قبلی نپرسیده باشم و چه بهتر، خاص شهید قاسمی باشد.

ساعت شش عصر قرار مصاحبه داشتم، با در نظرگرفتن امکان وقوع رویدادهای غیرمترقبه، زودتر راه افتادم. مسیر خلوت بود؛ در راه سوژه یک رهگذرِ مزاحم شدم؛ انگار در آن خلوتیِ ظهر از درون ترسیدم؛ چون ترس، خودش را با سرفه بروز داد، زودتر از همیشه به مقصد رسیدم. باد خوب و هوا آفتایی در پایین بلوک در انتظار ساعت شش نشسته بودم که پیامک مادر خانم قاسمی را دریافت کردم. نگران قطعی زنگ آیفون بودند و این که منتظرم بودند. گفتم اتفاقا در انتظار ساعت شش، بیرون مجموعه نشسته‌ام و ایشان من را زودتر از ساعت به منزلشان دعوت کردند. ورودی دربِ منزل، خانمی خوش‌رو و خوش برخورد به استقبالم آمدند. یک لحظه تصورکردم خواهرشهید باشند ولی خاطرم آمد شهید قاسمی خواهر ندارند و با مادرشان قرار مصاحبه دارم.

بعد از دعوت به نشستن، بحثمان از ازدواج زودِ خانم قاسمی شروع شد و این که با فرزند شهیدشان که در کل طول مصاحبه «حسن آقا» خطابشان می کردم رفیق بودند. در طول گفتگوی دو ساعته صمیمی و خودمانی‌مان، مادر سخنور و خوش صحبت شهید قاسمی‌دانا را انسانی باخلوص و راضی به قضای الهی دیدم؛ از آنها که بادیدنشان بسی خرسند می شوی از بودنشان. درعین مهربانی یک شیعه معتقد و مخلص انقلابی بودند که وقتی بحث رهبری و ارزشهای دینی و انقلابی پیش می آمد با شور و حرارت زاییده از اعتقاد صحبت می‌کردند. این دو بیت صائب تبریزی را تقدیم نگاه ایشان می‌کنم:

بهشت نسیه خود نقد می‌توانی کرد

ز خلد اگر به مقام رضا شوی خرسند

ز شش جهت در روزی تُرا گشاده شود

گر ز عشق به درد و بلا شوی خرسند

مادر شهید:‌ دعا می‌کردم همه پسرانم شهید شوند!

مادر شهید: خودش هم خیلی نظم داشت. باید لباسش اتو کشیده می‌بود و نظم می‌داشت. آمد اینها را آویز کرد. پایین کمدش پوتین، گرت، یقه، آستین، چیزهایی که همه مربوط به لباس نظامی هستند، همه را چید جلوی کمد. من هم خیلی حساس بودم که همه چیز منظم باشد. گفت مامان! به این ها دست نزنی‌ها! می‌دانست شاید جمع کنم بگذارم در کمد. گفتم چرا؟ اینها را برای چی آماده می‌کنی؟ خب رزمایش که می‌خواست برود این کار را می‌کرد، چون صبح می‌خواست بپوشد؛ گفتم رزمایش داری؟ گفت نه ندارم، گفتم خب چرا آماده می‌کنی؟ گفت باید هر لحظه آماده باشم؛ اگر آقا حکم دادند، لحظه ای کوتاهی نکنم؛ لحظه ای را از دست ندهم. من می‌گفتم خب حالا در کمدت را باز می‌کنی و لباس را از کمدت برمی‌داری. می‌گفت نه، لباس را از اینجا بردارم، پوتین آن طرف است، جورابم آن طرف، زمان می‌برد. برایش اینقدر مهم بود که مثلا اگر آقا امر کردند لحظه‌ای غفلت نکند.

**: نظامی، نظامی است دیگر…

مادر شهید: البته آن موقع هنوز نظامی نبود. در نظام نبود. مربی آموزش بود، سپاهی نبود، اما مربی بود، بسیجی بود و مربی آموزش بود، اما باور کنید یک نظامی کامل بود.

**: در کتابی خوانده بودم نوشته بود در سربازخانه که خوابیده بودیم فرمانده‌مان یک آن سوت می‌زد و بیدارمان می‌کرد. باید ما با لباس می‌خوابیدیم چون هر کسی دیر می‌کرد، تنبیه می‌شد…

مادر شهید: دقیقا؛ حسن خیلی سریع بود؛ اگر می‌خواست کاری انجام بدهد، خیلی فرز بود اگر نه، طبیعی و معمولی بود؛ چیزهایی که در ذهنم می‌گذرد را می‌گویم. اگر یک کار خیلی  راحت را می‌خواست انجام  بدهد با آرامش بود، اما اگر می‌خواست کار مهمی را انجام بدهد به دو دقیقه کارش انجام می‌شد، به سه دقیقه لباس می‌پوشید. مثلا همین لباس پوشیدنش را می‌گفت بشمار ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ لباس تنش بود. عمل کردن خیلی مهم است، سریع بودن، خیلی مهم است. در بعضی حرکت‌هایش خیلی سریع بود، ولی اگر هم می‌خواست ریلکس باشد خیلی راحت و معمولی بود.

اینها همه دست به دست هم می‌دهد و اینکه من می‌گویم باز شهادت، در وجود همه پسرهایم هست، مهدی آقا هست، علی آقا هم هست، احمد آقا هم هست، نمی‌گویم فقط حسن تنها، همیشه از خدا می‌خواهند دعایشان است، دعای دستشان است، مثلا من به احمد می‌گویم بیا دامادت کنم، می‌گوید ولش کن الان ممکن است با این اتفاقات سوریه و اوکراین و اینها جنگ شروع شود. می‌گویم خب جنگ شروع شود؛ می‌گوید خب باید آماده باش باشیم و برویم؛ دامادی می‌خواهم چکار کنم.

**: در قضیه اوکراین که قرار نیست ما درگیر شویم.

مادر شهید: ما درگیر نمی‌شویم، می‌گوید باید آماده‌باش باشیم، شاید یک زمانی کشور ما هم نیاز به آمادگی بیشتر داشت؛ این را می‌گوید، نه اینکه ما بخواهیم با آنها وارد جنگ بشوم… نه، این منظورش نیست. این است که می‌گویم شهادت در وجود همه‌شان هست. این برمی‌گردد به زمان کوچکی‌شان، خردسالی مهدی آقا و حسن آقا در زمان جنگ و دفاع مقدس بود. حس بود دیگر، حسم هم کم بود، یک حس درونی داشتم، دوست داشتم و علاقه داشتم به این حرکت، به این رفتن‌ها، چون در خانواده، مادرم انقلاب که شد تمام تظاهرات شرکت کرده بود، دو سه بار هم اتفاقات بدی برایش افتاده بود. من هم با مادر می‌رفتم. جنگ که شروع شد یکشنبه‌ها پیکرها را می‌آوردند و تشییع بود…

حسن آقا هم در آن دوران، سپاهی نبود، نظامی نبود اما بسیجی بود، مربی آموزش سلاح بود؛ از مربی‌های نمونه سپاه بود، اما وارد نظام هم نشد؛ خیلی جالب که می‌گفت می‌خواهم آزاد باشم. می‌گفتم تو که علاقه داری برو وارد نظام شو؛ می‌گفت نه، وارد نظام که بشوم هر جا نمی‌توانم بروم، باید محل کارم باشم و ساعت‌های مشخصی به آنجا بروم. دوست داشت آزاد باشد، همه جا باشد و هیچ جا نباشد.

من همیشه برای خنده اش یک مثالی می‌زنم؛ یک فیلمی بود برنامه کودک می‌گذاشت به نام زبل‌خان اینجا، زبل‌خان آنجا، زبل‌خان همه جا؛ سر به سرش می‌گذاشتم و می‌گفتم حسن تو زبل‌خانی. زنگ می‌زد مامان من تهرانم. می‌گفتم صبح از خانه رفتی. می گفت تهران کار داشتم و آمدم. یک روز و دو روز بود و برمی‌گشت. همه جا بود، خیلی فعال بود.

**: این خصوصیت اخلاقی‌مان مثل هم است؛ من هم اینطوری هستم، یک مدتی که رها باشی دیگه حاضر نیستی مثلا در یک قالبی محدودت کنند.

مادر شهید: خیلی روحیه آزادی داشت؛ سال ۸۹، ۹۰ بود که دو سه تا کار بهش پیشنهاد شد؛ دقیقا  ۲۷ ساله بود؛ دو تا کار خیلی خوب نظامی و دولتی بود که با حقوق‌های خیلی بالا بهش پیشنهاد شد؛ کار خاصی بود. مشورت می‌کرد با آقای قاسمی می‌گفت بابا! نظر شما چی هست؟ جالب بود که می‌گفتم خوب است تو که علاقه داری برو. می‌گفت نه، هر چه فکر می‌کنم فایده ندارد، من می‌شوم بنده شان دیگر؛ دیگر آزاد نیستم؛ هر جا دلم می‌خواهد نمی‌توانم بروم. اهل سفر بود؛ سفر زیاد می‌رفت، از یک طرف رزمایش‌ها را شرکت می‌کرد. هر جا رزمایش بود حاضر بود. می‌گفت اگر بروم یک محدودیت‌هایی دارم مثلا، با یک حقوق خیلی بالا که آن موقع داشت، حاضر نشد برود. کارهای کناره داشت. آن موقع باباش گفت خوب حالا که نمی‌خواهی وارد کار دولتی بشوی، چه کار می‌خواهی بکنی؟ حاضری من برایت نانوایی بزنم؟ گفت آره. دقیقا همین بلوار حجاب، حجاب ۷۷، آقای قاسمی یک زمین خرید و از صفر تا صدش، خودش کارهایش را کرد.

**: خود حسن آقا؟

مادر شهید: بله، تمام بنایی‌هایش را انجام داد. فقط آقای قاسمی در حدی که می‌رفت سر می‌زد بهش، دخیل بود … صفر تا صد ساخت، دو طبقه خانه بالا ساخته شد، نانوایی، همه چیز عالی، عالیِ عالی. و حقوق خیلی خوبی هم داشت. اینکه می‌گویند برای پول رفتند و اینها، اصلا درست نیست… حقوق خیلی خوبی داشت، خوب نانوایی از خودش بود دیگر، صاحب ملک و مغازه بود، شاگرد نبود که، چون شاگرد که می‌رود کار می‌کند ممکن است اینقدر درآمد نداشته باشد… البته این را هم بگویم که شاگردهای نانوایی بهترین حقوق را دارند.

مادر شهید:‌ دعا می‌کردم همه پسرانم شهید شوند!

**: بنده‌های خدا همه‌اش جلوی حرارت هستند؛ یعنی واقعا سختی کار دارند.

مادر شهید: بله؛ آن هست واقعا، سختی هست. من در کار آقایان حتی همسرم اصلا وارد نمی‌شوم اما از زمانی که من یک مقدار وارد شدم می‌بینم حقوق خوبی دارند؛ درست است اذیت می‌شوند ولی ماهی ۵، ۶ میلیون دارند، بیمه هم دارند، خب اینها خیلی مزایای بالایی است. خلاصه ماشین خرید، موتور داشت؛ قبل از این موتورهای تریل بلند داشت. اهل شکار بود، دو تا سلاح دارد، یکی‌اش را فروخته بود. یکی‌اش هست الان، به اسم باباش است.

همچین روحیه‌ای داشت، روحیه آزادی داشت و همه امکانات را داشت، و آمادگی برای ازدواج هم داشت. دقیقا سال ۹۱ بود که گفت مامان دیگه برو برایم خواستگاری؛ تصمیم به ازدواج دارم. سال ۹۰  رفت کربلا، اولین کربلا و آخرین بار. یک بار کلا رفته به کربلا. اول رفت سوریه از سوریه رفت کربلا، دوست داشت اینطوری وارد کربلا شود، و مصادف شد با اربعین امام حسین علیه السلام و سفرش ۱۵، ۱۶ روز طول کشید. رفت و برگشت و خیلی از سفرش راضی بود.

نکته خیلی مهمی که برایش خیلی اهمیت داشت، این که می‌گفت من کربلا رفتم و شهادتم را گرفتم. مامان! من رفتم کربلا و شهادتم را گرفتم، نمی‌گویم کی و چه زمانی ولی گرفتم.

**: از این حرفش نترسیدید؟

مادر شهید:  نه. سفر که می‌رفت برمی‌گشت کلا خیلی می‌نشست تعریف می‌کرد؛ از کوچکترین جزئیات سفرش برای من می‌گفت. مثلا یکشنبه این کار را کردیم، دوشنبه این کار را کردیم، چی خوردیم، کجا خوابیدیم. خیلی ریز تعریف می‌کرد؛ در مسائل خیلی ریزبین بود.

سفر کربلا و سوریه که رفت و برگشت دیگر خیلی برای من تعریف نمی‌کرد؛ فقط از حرم حضرت رقیه خیلی غمگین بود. با گریه حرف می‌زد. چون برای خودش تداعی می‌کرده، حرم را نمی‌دیده، آن خرابه را برای خودش تداعی می‌کرده، اتفاقات را.

برای من تعریف می‌کرد، مثلا بازار شام را برای من تعریف کرد که بعد از شهادت حسن من رفتم سوریه، چون حرف‌های او در ذهنم بود، خیلی برای خودم سنگین آمده بود. بازار شام که اهل بیت را آوردند. همه چیز را تعریف نمی‌کرد، این دو تا سه تا؛ و کربلا را فقط روی تل زینبیه می‌رفته سه ساعت سه ساعت می‌نشسته و گریه می‌کرده و سکوت بوده. چون من قبل شهادت حسن کربلا رفتم، بعد برای من که تعریف می‌کرد می‌گفت مامان! شما کربلا که رفتید چه کار کردی؟ گفتم هیچی مامان؛ رفتم زیارت و… گفت نه، روی تل زینبیه چه کار کردی؟ و این را وقتی برای من می‌گفت نه طبیعی‌ها، من همیشه می‌گویم خون گریه می‌کرد. وقتی برای من این کلمات را به کار می‌برد، چشمانش کاسه خون بود.

نمی‌دانم شما برایتان موقعیت بوده رفته اید یا نه؟ ان شا الله که قسمت و روزی شما باشد به حق محمد و آل محمد. گفتم رفتم روی تل زینبیه نماز خواندم، زیارت کردم. می‌گفت نه، دیگر چه کار کردی؟ می‌گفت مامان! من نماز خواندم ولی ساعت‌ها نشستم از آن بالا و فقط فکر می‌کردم که روز عاشورا چه اتفاقی افتاده؟ ‌ برای خودش در ذهنش تداعی می‌کرده و گریه می‌کرده که چی گذشت به حضرت زینب. همین دو سه تا کلمه از ۱۵  روزش برای من تعریف کرد. هیچی دیگر تعریف نمی‌کرد.

دوستانش که بعد آمدند تعریف می‌کردند که اربعین که پیاده‌روی می‌رفتیم کربلا، خیلی می‌گفته و می‌خندیده که خسته راه نباشند. دوستانش تعریف می‌کردند پیاده‌روی کربلا یک طوری می‌شود که شما شب می‌رسی، اکثرا اینطوری است، من خودم هم رفته‌ام؛ شب می‌رسی به کربلا. حالتش اینطور است از نجف که راه می‌افتی سه روز چهار روز راه است. گفت شب رسیدیم، وقتی رسیدیم نزدیک به کربلا گفت همه‌تان بایستید، کفش‌هایتان را در بیاورید. همه کفش‌هایمان را درآوردیم. داد دستمان یا در پلاستیک، پیاده راه افتادیم. در یک قسمتی، شن مانند است و سنگلاخ است تا برسی به آسفالت، می‌گفت کلا فاز حسن تغییر کرد و شروع کرد به روضه‌خوانی از حضرت رقیه که حالا ما مَردیم، ۷، ۸ تا مَردیم و استقامت داریم، اگر پای برهنه هستیم استقامت داریم، ولی شما فکر کنید اهل بیت را و حضرت رقیه سه ساله را با پای برهنه، بردند… می‌گفت کلا رفتیم در فاز روضه که همه‌مان داد می‌زدیم. وارد کربلا که شدیم، اصلا داد می‌زدیم و گریه می‌کردیم و می‌رفتیم. خب اهل مداحی هم ایشان بود و بلد بود و می‌خواند و خیلی هم علاقه داشت.

این از سفر کربلا و سوریه اش…

برای خودش جمله قشنگی داشت. برای من خیلی چیزها می‌گذشت و طبیعی رد می‌کردم، اما بعد از شهادتش که می‌نشستم فکر می‌کردم می‌دیدم چه جمله‌های قشنگ و نابی و به موقع می‌گفت اما من رد می‌شدم. جالب بود که می‌گفت مامان! گل کاشتی… می‌خندیدم و می‌گفتم یعنی چی؟ می‌گفت خوب پسرهایی بزرگ کردی مامان، خوب پسری بزرگ کردی!

**: خودش را می‌گفت؟

مادر شهید: بله، خودش را می‌گفت. می‌گفت خوب پسری بزرگ کردی! گل کاشتی مامان! خوب پسری بزرگ کردی.

این را هم باز برگردم عقب، این را داشتم برایتان می‌گفتم یک پرانتز به قول قدیمی‌ها فلش بک به عقب برگردیم. زمانی که جنگ بود من با بچه‌ها می‌رفتم معراج شهدا، شهدا را می‌دیدم، بعد می‌رفتم بچه‌ها را می‌گذاشتم خانه مادر و گاهی هم بچه‌ها را هم می‌بردم. مادر می‌گفت بچه‌ها را نبر، می‌رفتم می‌گذاشتم خانه مادر، بچه‌ها را می‌گذاشتم پهلوی خواهرها و با مادر می‌رفتیم. هیچکس را نداشتیم از خودمان که شهید باشد، دوست داشتم که شهدا را ببینم. می‌رفتم شهدا را می‌دیدم، خب با چهره‌های خیلی متفاوت؛ هر شهید یک وضعیتی داشت…

مادر شهید:‌ دعا می‌کردم همه پسرانم شهید شوند!

مادرها را می‌دیدم، خواهرها را می‌دیدم، اینقدر خجالت می‌کشیدم ازشان، حس خودم را دارم می‌گویم. باز پنجشنبه که می‌رفتیم تشییع بود، خیابان تهران مهدیه یا مسجد بناها چهارراه خسروی، کلا تشییع شهدا همیشه از دو مکان بود. تشییع شهدا می‌رفتم، دست پسرها را می‌گرفتم و می رفتم. چندین بار این اتفاق افتاده بود که می‌رفتیم، حرم که می‌رسیدیم با زمزمه می‌گفتم یا امام رضا! ولی پسرها حرف‌های من را می‌فهمیدند. می‌گفتم یا امام رضا! چی می‌شد الان پسرهای من هم بزرگ بودند و می‌رفتند مثلا خدمت می‌کردند. با اینکه آقای قاسمی چند دفعه رفت، سه ماه سه ماه هم می‌رفتند، دور بودیم، نه تلفنی نه هیچی، نامه نگاری داشتیم با هم، ولی دوست داشتم پسرهایم به جنگ بروند. زمانی که جنگ تمام شده، پسرهایم کوچک بودند. حسن متولد ۶۳ است، ۶۷ جنگ تمام شد.

*شقایق تقوی

ادامه دارد…

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

مادر شهید:‌ دعا می‌کردم همه پسرانم شهید شوند! بیشتر بخوانید »

انتقاد میرشکاک از شفیعی کدکنی/ «شاهنامه» کارکرد اجتماعی دارد

انتقاد میرشکاک از شفیعی کدکنی/ «شاهنامه» کارکرد اجتماعی دارد


به گزارش مجاهدت از گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، «یوسفعلی میرشکاک» پژوهشگر و منتقد ادبی در نشست درس‌گفتارهای خود پیرامون شاهنامه‌خوانی با تأکید براینکه انسان به‌واسطه‌ هویت، انسان است، اظهار داشت: شاهنامه، خدای‌نامه و کلاً موالی قدیم ما و آن‌چه از قبلِ ورود مدرنیته داشته‌ایم و باقی مانده حتی آنجایی که جز سخافت نمی‌بینیم، نه‌فقط شاهنامه بلکه دیوان سوزنی سمرقندی نیز به‌یک معنا وجهی از هویت این قوم است.

وی با بیان اینکه طی چند سال گذشته هیچ وقت خودم را سانسور نکرده و همواره بدون ممیزی سخن گفته‌ام، افزود: انسانِ بدون هویت ایرانی کسی است که باوجود گرسنگی همسایه‌اش پولش را در جهت شرکت در کنسرت تتلو در آنتالیا خرج می‌کند. خیلی‌ها از نظام ناراحت‎ند؛ بله اصلاً این نظام از حیث اقتصادی بلد نبوده است چه کار کند اما اگر انسانِ ایرانی می‌توانست هویتش را بازیابی کند مشکلی پیش نمی‌آمد چراکه اولین‌باری نیست که این قوم و سرزمین دچار مشکل اقتصادی و سیاسی و… شده است. هویت جمعی مردم ایران در گذشته باعث می‌شد قحطی محض پیش نیاید. با این وجود این مردم بخاطر هویت مشخص‌شان که قومی و دینی بود، از بحران‌های بزرگ رد ‌شدند.

این منتقد ادبی به درگیری صفاریان با سامانیان و آشوب‌های عظیم آن در شرق و غرب و شمال و جنوب ایران اشاره کرد و ادامه داد: با وجود این درگیری‌ها فشاری به مردم وارد نمی‌شد. هنگامی که غزنویان با سامانیان مشکل پیدا می‌کنند و درگیری‌های زیادی شکل می‌گیرد باز قوم ایرانی برمدار هویتشان می‌گردند. ۲۰۰ ـ۳۰۰ سال جنگیدن ایرانیان با اعراب با چه چیزی بود؟ یعنی با تکیه بر چه منش و بینشی بود و چه چیزی در جانشان بود که توانستند آن همه سال در برابر فرهنگ مقابل مبارزه کنند؟ در تحویل قدرت از غزنویان به سلجوقیان اوضاع پریشانی وجود داشته است اما مردم رد می‌شدند و حکومت‌ها با هم درگیر بودند لذا مشکل، مشکلِ قدرت بوده است نه مردم.

میرشکاک خطاب به جوانان و با تأکید براینکه از چشم‌انداز من مشکل امروز هویت است، گفت: گذشتگان با عرب روبرو بودند و امروز ما در برابر غرب هستیم. تا قبل مشروطه و مدرنیته هویت واحد داریم اما سپس هویت‌مان دوپاره یا کلاً بی‌هویت می‌شویم یا برای اینکه از گزند مدرنیته در امان باشیم خودمان را به‌صورت تصنعی به گذشته هزار ساله و ده‌هزار ساله پرت می‌کنیم.

این شاعر به تشریح ویژگی‌های تکنولوژی پرداخت و با بیان اینکه تکنولوژی همواره انسان را به‌سمت خاصی هدایت می‌کند که پیش از آنکه غرق آن شویم باید آگاه باشیم، گفت: ما بخاطر تکنولوژی است که مصرف کننده شده‌ایم درحالی که در جمهوری اسلامی به غرب «نه» می‌گویم اما این فقط در گفتار است چراکه در کردار هنوز نتوانسته‌ایم نه بگوییم.

وی تحقق مدنیت دینی را مقدمه بازگشت به هویت دینی دانست و اظهار داشت: هرجایی که تکنولوژی ورود پیدا کند به‌نفع خودش جا باز می‌کند و این مسئله را که اغلب مشکلات ما از آن سرچشمه می‌گیرد جماعت موجود متوجه نشده‌اند و این درحالی است که ما غرق در سرمایه‌داری بین‌المللی و امپریالیسم هستیم درشرایطی که قصد درگیری با آمریکا را داریم که شدنی نیست.

میرشکاک با تأکید براینکه ما با آرمان‌گرایی و محال‌اندیشی انقلاب کردیم، گفت: اگر امروز نمی‌توانیم خودمان را جمع کنیم بخاطر آن است که هویت قومی و دینی‌مان ناخواسته روبروی هم ایستاده‌اند درحالی که این مسئله‌ای کاذب است چراکه هویتی قومی که با هویت دینی درگیر باشد کاذب است چون هویت قومی و دینی پشت‌و روی یک سکه‌اند.

این محقق و پژوهشگر، عدم دیالوگ و ارتباط‌گیری با نسل جدید را مشکل نسل اول انقلاب دانست و ادامه داد: ویرانی زبان به ویرانی هویت منجر می‌شود و من با خودم قرار گذشته‌ام شاهنامه بگویم چون شاعران گذشته حکیم بودند و کسی که با آن اُنس بگیرد متوجه می‌شود چگونه حافظ، مولانا و خیام و هرکسی که چشم‌انداز خاصی دارد از آن بیرون آمده است؛ عظمت این کتاب به‌قدری است که ۱۴۰۰ سال اجازه نداده است این مردم فارسی‌زبان، عرب شوند.

وی گفت: باید بدانیم چه کسی هستیم، چراکه هر فرد از یک‌سری زیرساخت همچون عقل، عاطفه، خیال، زبان، حکمت و.. شکل گرفته‌ که در او تجلی پیدا می‌کند. آن فرد ایرانی که در آمریکا زندگی می‌کند با این فرض که ضد جمهوری اسلامی باشد نیز ایران و تهران را دوست دارد و اگر تیم فوتبال ایران با آمریکا بازی کند باز طرفدار ایران است و این ناخودآگاه است. غفلت از این ناخودآگاهی، ناخودآگاهی را مضاعف خواهد کرد و بخواهیم یا نخواهیم یک حادثه باید رخ دهد تا بفهمیم ایرانی هستیم یا نیستیم.

میرشکاک شعر «این وطن مصر و عراق و شام نیست/ این وطن، شهریست کان را نام نیست» را خواند و گفت: وطن ساحت وجودی توست. همه ایرانیان بخاطر پیروزی تیم فوتبال ایران برابر آمریکا خوشحال شدند اما کسی نیست بپرسد چرا هویت ما فقط در فوتبال می‌جُنبد درحالی که در اقتصاد، سیاست، هنر و اندیشه نیازمند هویت هستیم.

این منتقد بر لزوم بازیابی هویت تأکید کرد و گفت: باید بتوانیم در عین تمدن، مثل انسانِ ایرانیِ قرن ششم، قرن هفتم و قرن هشتم واجد هویتی باشیم که دین و قومیت در آن همسو باشند تا بر مشکلی همچون حمله مغول غلبه کنیم.

وی عنوان کرد: در ایرانیان شهیدانی همچون سیامک تا یزدگرد و سیاوش وجود دارد؛ قوم ایرانی برای سیاوش تعزیه‌ای داشته است که هرساله برگزار می‌شده است و اگر امروز می‌بینیم محرم اینقدر برای این قوم اهمیت دارد بخاطر آن است که قوم ایرانی سراپا خاطره سوگ بوده است درحالی که اعراب خاطره سوگ ندارند. ایرانی ستودن دارد و سعی می‌کند مدام با جهان مُردگان در ارتباط باشد لذا اگر کارکرد «شاهنامه» در جهان کنونی و مدرن امکان نداشته باشد یا شاهنامه را جوری نفهمیم که به‌درد زندگی و گرفتاری‌های امروزمان بخورد، همان بهتر که هیچ‌کاری به کار آن نداشته باشیم.

میرشکاک با انتقاد از اظهارنظر شفیعی کدکنی که معتقد است کارکرد اجتماعی شاهنامه از دست رفته است، با تأکید براینکه شاهنامه کارکرد اجتماعی دارد، گفت: کسی که هشت سال جنگ یا دو سال و دوماه آن را تجربه کرده است داستان شاهنامه را می‌فهمد.

انتهای پیام/ 121

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

انتقاد میرشکاک از شفیعی کدکنی/ «شاهنامه» کارکرد اجتماعی دارد بیشتر بخوانید »

ترفندهایی برای کاهش وزن افراد بالای۴۰ سال

ترفندهایی برای کاهش وزن افراد بالای۴۰ سال



اگر بیش از ۴۰ سال دارید، ممکن است متوجه شده باشید که افزایش وزن آسان‌تر و کاهش آن نسبت به گذشته سخت‌تر است.

به گزارش مجاهدت از مشرق،‌ اگر بیش از ۴۰ سال دارید، ممکن است متوجه شده باشید که افزایش وزن آسان‌تر و کاهش آن نسبت به گذشته سخت‌تر است.

تغییر میزان فعالیت، عادات غذایی، هورمون‌ها و نحوه ذخیره چربی‌ها در بدن می‌تواند به سن مربوط باشد اما انجام چند مرحله ساده کمک می‌کند تا لاغر شوید.

میوه و سبزیجات مصرف کنید

در هر وعده غذایی نصف بشقابتان را با میوه و سبزیجات پر کنید. زیرا موجب تولید مواد مغذی بیشتر و چربی و کالری کمتر نسبت به گوشت، محصولات لبنی یا غلات می‌شود. و حتی اگر کمتر غذا بخورید، کمک می‌کند تا احساس سیری کنید. مصرف میوه‌های تازه مانند سیب و انواع توت‌ها نیز به جای تنقلات پرچرب یا بسیار شیرین عالی است.

از خوردن صبحانه غافل نشوید

کارشناسان مصرف یک وعده صبحانه سالم مانند جو دوسر یا نان تست گندم کامل را به همراه میوه توصیه می‌کنند. چون به مهار گرسنگی در اواسط صبح کمک می‌کند و نیز فرد را ترغیب به خوردن خوراکی ناسالم در حین کار یا پرخوری در موقع صرف ناهار نمی‌کند. وعده‌های غذایی یا مصرف میان وعده‌های کوچک هر چند ساعت یکبار می‌تواند اشتهای فرد را در طول روز کنترل کند.

شام سبک بخورید

اگر بیشتر کالری روزانه‌تان را در وعده ناهار (قبل از ساعت ۳ بعدازظهر) دریافت کنید، ممکن است بیشتر وزن کم کنید، نسبت به زمانی که یک وعده غذایی سنگین را بعد از این زمان میل می‌کنید. اما مهم‌ترین مسئله اینست که چه چیزی می‌خورید، نه اینکه چه زمانی می‌خورید.

غذاهای سالم درست کنید

مقدار زیاد چربی و کالری اضافی ممکن است ناشی از روش تهیه غذا باشد. به جای سرخ کردن غذا یا تفت دادن آن در کره یا روغن زیاد، از کباب کردن، پختن یا آب‌پز کردن استفاده کنید. این توصیه مهم به رستوران‌ها نیز می‌شود که از تهیه غذاهای سرخ شده یا ترکیب شده با سس‌های غلیظ خودداری کنند.

در هر وعده، دوبار غذا نخورید

با افزایش سن، فعالیت کمتر می‌شود و ممکن است به چند صد کالری کمتر از قبل نیاز داشته باشید. برای کاهش وزن شاید لازم باشد کالری‌تان را حتی بیشتر از قبل کاهش دهید. وعده‌های کوچک‌تر و کنترل میزان کالری‌ و یا ثبت آن در یک دفترچه غذایی یا در یادداشت گوشی همراه کمک می‌کند تا کمتر غذا بخورید.

به آنچه می‌خورید، توجه کنید

وقتی مشغول به کار، بچه‌ها و زندگیتان هستید، ممکن است وسوسه شوید که در حین انجام کار خوراکی بخورید یا به همراه وعده غذایی‌تان چند کار را همزمان انجام دهید. اما اگر روی غذایتان تمرکز داشته باشید، به احتمال زیاد دچار پرخوری و بلافاصله بعد از آن دوباره گرسنه نخواهید شد. بنابراین برای صرف غذا بنشینید و به آنچه در بشقابتان است (نه آنچه صفحه نمایش تلویزیون یا کامپیوتر نشان می‌دهد) توجه کنید. این کار به مغز کمک می‌کند تا بداند چه زمانی خوب سیر می‌شوید.

نوشابه را حذف کنید

اگر قهوه، چای، نوشابه‌های گازدار یا نوشیدنی‌های انرژی‌زا می‌نوشید، به جای آن آب یا نوشیدنی‌های بدون کالری دیگر مصرف کنید. نوشیدنی‌های شیرین حاوی مقدار زیادی قند افزودنی هستند که موجب افزایش وزن و افزایش خطر ابتلا به دیابت می‌شوند.

زمانی را به ورزش اختصاص دهید

از میان مشاغل پشت میز نشینی، رفت و آمد و انجام فعالیت‌های خانوادگی، بسیاری از افراد ۴۰ ساله وقت آزاد زیادی برای انجام تمرینات ورزشی ندارند. اما انجام آن برای کاهش و کنترل وزن و برای سلامت کلی بدن مهم است. هر هفته حداقل یکساعت و نیم تا ۲ ساعت فعالیت بدنی متوسط (مانند پیاده‌روی تند یا فعالیت سبک در حیاط) داشته باشید. زمان انجام و تکرار تمرینات را در دفترچه‌ای یادداشت کنید و انجام تمرینات را در اولویت قرار دهید.

عضله‌سازی کنید

افراد به طور طبیعی به خصوص زنان پس از یائسگی، از بعد از ۴۰ سالگی رشد عضله‌شان کمتر می‌شود. از آنجایی که ماهیچه‌ها کالری بیشتری نسبت به چربی می‌سوزانند، در نتیجه میزان متابولیسم کاهش یافته و کم کردن وزن اضافی و چربی بیشتر، سخت‌تر می‌شود. تمرینات قدرتی، بلند کردن وزنه یا انجام تمریناتی مانند شنا و بدنسازی حداقل دو بار در هفته به حفظ عضلات بدن کمک می‌کند.

آرام باشید و استرس نداشته باشید

استرس ممکن است فرد را بیشتر در معرض خوردن غذاهای ناسالم قرار دهد و تجزیه چربی را برای بدن سخت‌تر کند. یوگا، تنفس عمیق، مدیتیشن، پیاده‌روی یا خواندن یک کتاب خوب را امتحان کنید. کاهش استرس برای هر فردی متفاوت است، بنابراین فعالیتی را انجام دهید که برایتان مفید باشد.

خوب بخوابید

عوامل مختلفی مانند بیماری‌ها، استرس، داروها، و در مورد زنان، یائسگی می‌تواند میزان خواب را بعد از ۴۰ سالگی مختل کند. اما افرادی که خواب باکیفیت ندارند بیشتر در معرض افزایش وزن قرار می‌گیرند. اگر به دلیل مشغله کاری یا استرس خواب کمی دارید، سعی کنید عادت‌هایتان را تغییر دهید و به انجام یک برنامه عادی عادت کنید.

آزمایش تیروئید انجام دهید

اگر سالم غذا می‌خورید و به طور منظم ورزش می‌کنید ولی هنوز هم نمی‌توانید وزن کم کنید، ممکن است تیروئیدتان بدرستی کار نکند. این اتفاق حدوداً در ۵٪ افراد رخ می‌دهد و بیشتر در زنان و افراد بالای ۶۰ سال دیده می‌شود. علاوه بر افزایش وزن، می‌تواند موجب خستگی، درد مفاصل یا ماهیچه‌ها و افسردگی نیز شود. داروها می‌توانند به درمان کمک کنند، بنابراین اگر فکر می‌کنید ممکن است مشکلی وجود داشته باشد، به پزشک مراجعه کنید.

کمک گرفتن از دیگران

برای بسیاری از افراد، کم کردن وزن با همراهی افراد دیگر آسان‌تر از انجام آن به تنهایی است. ممکن است در محل کارتان با همکاران مسابقه کاهش بدهید، به یک گروه در شبکه‌های اجتماعی ملحق شوید یا از یک دوست بخواهید صبح زود برای پیاده‌روی شما را همراهی کند یا به باشگاه بروید. سایر افرادی که مانند شما قصد دارند وزن کم کنند، می‌توانند شما را یاری کنند تا در حین پیشرفت، مسئولیت‌پذیر باشید و مشوق‌ شما باشند.

منبع: مهر

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

ترفندهایی برای کاهش وزن افراد بالای۴۰ سال بیشتر بخوانید »

حضرت سجاد (ع)؛ امامی تنها اما پیروز در جهاد تبیین

حضرت سجاد (ع)؛ امامی تنها اما پیروز در جهاد تبیین


گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس ـ رسول حسنی؛ «جهاد تبیین» یکی از محوری‌ترین مصادیق جهاد در مشی امامان شیعه است که رهبر معظم انقلاب اسلامی به درستی آن را یک فریضه برای امروز دانسته‌اند.

جهاد تبیین ریشه‌ای چند صد ساله دارد که نشانه‌های بارز آن را در خطبه حضرت زهرا (س) در مسجد مدینه، خطبه امیرالمومنین (ع) در جمل، صفین، نهروان و مسجد کوفه، خطبه‌های امام مجتبی (ع) در جریان صلح با معاویه و بعد از آن، خطبه‌های امام حسین (ع) در مسیر مکه تا کربلا و خطبه‌های حضرت زینب (س)، حضرت ام‌کلثوم (ص) و در نهایت خطبه امام سجد در مسجد شام قابل مشاهده است.

در ادامه و به مناسبت میلاد حضرت امام سجاد که باید ایشان را طلایه‌دار «جهاد تبیین» دانست بخشی از متن کتاب در دست انتشار «الرحیل» را می‌خوانید، در متن زیر در می‌یابیم که امام زین‌العابدین چگونه و با چه صراحتی در میدان تبیین دشمن قسم خورده خود را در موضع ضعف و شکست قرار می‌دهد.

چون غائله کربلا با عداوت و دشمنی و کینه‌توزی بنی‌امیه به پایان رسید و حضرت حسین بن علی (ع) و جمله فرزندان و برادران و برادرزادگان و خواهرزادگان و اصجابش به شهادت رسیدند. به امر عمر بن سعد اهل حرم آن حضرت را به کوفه بردند و بعد از آن با نامه‌ای که عبیدالله بن زیاد برای یزید نوشت اسیران کربلا را به شام بردند.

اهل حرم سیدالشهدا و دختران پیامبر (ص) بعد از طی منازلی تحت شدیدترین آزارها به شام رسیدند. یزید گمان می‌کرد که با کشتن اولاد امیرالمومنین (ع) و جناب ابوطالب (ع) بر مخالفان قهر و غلبه یافته اما خطبه‎های دختران حضرت زهرا (س) و امام سجاد (ع) یزید را در موضع ضعف قرار داد. در این میان مبارزه حضرت سجاد (ع) که هنوز آثار بیماری در وی نمایان بود در مسجد کوفه ارکان سلطنت نامشروع یزید را به لرزه درآورد.

پیروز در جهاد تبیین

روزی يزيد امر كرد تا اهل بيت (ع) را با على بن الحسين (ع) در خانه‌ای که متصل به خانه خودش بود جاى دادند، خانه‌ای که خراب بود، نه دافع گرما بود و نه حافظ سرما. چنانكه صورت‌هاى مبارك اهل بیت (ع) پوست انداخت و در آن مدتى كه در شام بودند نوحه و زارى بر حضرت امام حسين (ع) مى‌كردند.

يزيد امر كرد سر مطهر امام (ع) را بر در قصرش نصب كردند و اهل بيت (ع) را امر كرد كه داخل خانه او شوند، چون مخدرات اهل بيت (ع) داخل خانه آن لعين شدند زنان آل ابوسفيان زيورهاى خود را كندند و لباس ماتم پوشيدند و صدا به گريه و نوحه بلند كردند و سه روز ماتم داشتند و هند دختر عبدالله بن عامر كه در آن وقت زن يزيد بود پرده را دريد و از خانه بيرون دويد و به مجلس آن لعين آمد در وقتى كه بار عام بود گفت: «اى يزيد! سر مبارك فرزند فاطمه دختر رسول خدا (ص) را بر در خانه من نصب كرده‌اى.»

يزيد برجست و جامه بر سر او افكند و او را برگرداند و گفت: «اى هند! نوحه و زارى كن بر فرزند رسول خدا (ص) و بزرگ قريش كه پسر زياد لعين در امر او تعجيل كرد و من به كشتن او راضى نبودم.»

پس يزيد امر كرد كه اهل بيت رسالت (ع) را به زندان بردند، حضرت امام زين‌العابدين (ع) را با خود به مسجد برد و خطيبى را طلبيد و بر منبر بالا كرد، آن خطيب ناسزاى بسيارى به حضرت اميرالمؤ منين و امام حسين (ع) گفت و يزيد و معاويه را مدح بسيار كرد، حضرت امام زين‌العابدين (ع) ندا كرد او را و فرمود: «واى بر تو اى خطيب! كه براى خشنودى مخلوق، خدا را به خشم آوردى، جاى خود را در جهنم مهيا بدان.»

پس روزی حضرت على بن الحسين (ع) فرمود: «اى يزيد! مرا رخصت ده كه بر منبر بروم و كلمه‌اى چند بگويم كه موجب خشنودى خداوند عالميان و اجر حاضران شود.»

يزيد قبول نكرد، اهل مجلس ‍ التماس كردند كه او را رخصت بده كه ما مى خواهيم سخن او را بشنويم، يزيد گفت: «اگر بر منبر برآيد مرا و آل ابوسفيان را رسوا مى‌كند.»

حاضران گفتند: «از اين جوان چه بر مى‌آيد.»

يزيد گفت: «او از اهل بيتى است كه در شيرخوارگى به علم و كمال آراسته‌اند.»

چون اهل شام بسيار مبالغه كردند يزيد رخصت داد، حضرت بر منبر بالا رفت و حمد و ثناى الهى ادا كرد و صلوات بر حضرت رسالت پناه و اهل بيت (ع) او فرستاد و خطبه‌اى در نهايت فصاحت و بلاغت ادا كرد كه ديده‌هاى حاضران را گريان و دل‌هاى ايشان را بريان كرد.

پس فرمود: «ايهاالناس حق‌تعالى ما اهل بيت رسالت را شش خصلت عطا كرده است و به هفت فضيلت ما را بر ساير خلق زيادتى داده و عطا كرده است به ما علم و بردبارى و جوانمردى و فصاحت و شجاعت و محبت در دل‌هاى مؤمنان و فضيلت داده است ما را به آنكه از ما است نبى مختار محمد مصطفى (ص) و از ما است صديق اعظم على مرتضى (ع) و از ما است جعفر طيار كه با دو بال خويش در بهشت با ملائكه پرواز مى‌كند و از ما است حمزه شير خدا و شير رسول خدا (ص) و از ما است دو سبط اين امت حسن و حسين (ع) كه دو سيد جوانان اهل بهشت‌اند.

هر كه مرا شناسد شناسد و هر كه مرا نشناسد من خبر مى‌دهم او را به حسب و نسب خود. ايهاالناس! منم فرزند مكه و مِنى، منم فرزند زمزم و صفا…»

و پيوسته مفاخر خويش و مدائح آبا و اجداد خود را ذكر كرد تا آنكه فرمود: «منم فرزند فاطمه زهرا (س)، منم فرزند سيده نساء، منم فرزند خديجه كبرى، منم فرزند امام مقتول به تيغ اهل جفا، منم فرزند لب تشنه صحراى كربلا، منم فرزند غارت شده اهل جور و عنا، منم فرزند آنكه بر او نوحه كردند جنيان زمين و مرغان هوا، منم فرزند آنكه سرش را بر نيزه كردند و گردانيدند در شهرها، منم فرزند آنكه حرم او را اسير كردند اولاد زنا، مایيم اهل بيت محنت و بلا، ماییم محلّ نزول ملائكه سما و مهبط علوم حق‌تعالى.»

پس چندان مدائح اجداد گرام و مفاخر آبا عِظام خود را ياد كرد كه خروش از مردم برخاست و يزيد ترسيد كه مردم از او برگردند مؤذّن را اشاره كرد كه اذان بگو، چون مؤذّن الله‌اكبرُ گفت، حضرت فرمود: «از خدا چيزى بزرگتر نيست.»

چون مؤذّن گفت: «اَشْهَدُ اَنْ لااِلهَ الا الله»

حضرت فرمود: «شهادت مى‌دهم به اين كلمه پوست و گوشت و خون من.»

چون مؤذن گفت: «اَشْهَدُ اَنَّ مُحمداً رَسُولُ الله (ص)»

حضرت فرمود: «اى يزيد! بگو اين محمد (ص) كه نامش را به رفعت مذكور مى‎سازى جدّ من است يا جدّ تو؟ اگر مى‌گويى جدّ تو است دروغ گفته باشى و كافرى و اگر مى‌گويى جدّ من است پس چرا عترت او را كشتى و فرزندان او را اسير كردى!؟»

آن ملعون جواب نگفت و به نماز ايستاد.

انتهای پیام/ 161

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

حضرت سجاد (ع)؛ امامی تنها اما پیروز در جهاد تبیین بیشتر بخوانید »

«سور سوریه» عمیق و خواندنی است


«سور سوریه» رونمایی می‌شود - راست‌گرد - کراپ‌شده

آقای خانی با پیش‌فرض و ذهنیت سراغ دیدن نمی‌رود. زبان و چشمش را آزاد گذاشته و هیچ ابایی ندارد که از چارچوب‌های رسمی خارج شود. حتی ممکن است رزمندگان مدافع حرم از خواندن بعضی قسمت‌های کتاب عصبانی شوند.



منبع

«سور سوریه» عمیق و خواندنی است بیشتر بخوانید »