شاهد یاران

«رازهای سپاه بدر»

«رازهای سپاه بدر»|گفتگوی منتشر نشده شاهد یاران با شهید ابو مهدي مهندس


 

«رازهای سپاه بدر»|گفتگوی منتشر نشده  شاهد یاران با شهید ابو مهدي مهندس
 
درآمد: تعدادي از كادرهاي تيپ ۹ بدر كه پاي گفت‌وشنود با آنان نشستيم نقل کرده‌اند كه اغلب رزمندگان عراقي اين يگان افراد تحصيل كرده و فرهيخته بودند، و به علت وحشي گري رژيم حزب بعث عراق به جمهوري اسلامي ايران پناهنده شده بودند. برخي از آن‌ها هم سن و سال شهيد اسماعيل دقايقي، و برخي ديگر بزرگتر و كوچكتر از او بودند. جمال جعفر آل ابراهيم، مشهور به ابو مهدي مهندس هم با شهيد مورد نظرمان هم سن و سال بود كه در سال ۱۹۵۴ در شهر بصره در جنوب عراق تولد يافت. او در سال ۱۹۷۷ از دانشگاه پلي تكنيك بصره فارغ التحصيل شد و به استخدام بخش مهندسي هوايي فرودگاه نظامي الشعيبه در غرب بصره در آمد. او همچون ساير جوانان متدين و مبارز عراق در سن جواني توسط شهيد صباح عباس مسئول تشكيلات حزب الدعوه در دانشگاه‌های عراق به حزب الدعوه اسلامي پيوست. ابو مهدي مهندس در اين گفت‌وشنود خاطر نشان كرده كه اغلب همفكران او در آن تشكيلات چه در بغداد و چه در بصره توسط عوامل امنيتي حزب بعث به شهادت رسيدند و او نيز كه مورد تعقيب قرار داشت در سال ۱۹۸۰ به كويت هجرت كرد. نامبرده پس از انفجارهاي سال ۱۹۸۳ در تعدادي از مراكز حياتي كويت، ناگزير به ايران آمد و مستقيما به تيپ ۹ بدر پيوست. ابو مهدي مهندس در آغاز سال ۱۹۸۵ به عضویت مجلس اعلاى انقلاب اسلامي عراق در آمد كه شهيد محراب آيت الله سيد محمد باقر حكيم رياست آن را به عهده داشت. او همچنين در سال ۱۹۸۸ به عضويت شوراي مركزي مجلس اعلا و در سال ۲۰۰۳ پس از سرنگوني رژيم صدام به عراق بازگشت و فعالیت های سیاسی خود را از سر گرفت و در اولين دوره انتخابات پارلماني عراق جديد  در سال ۲۰۰۵ برگزار شد، به مجلس آن كشور راه يافت. ابو مهدي مهندس كه مدت‌ها در كنار شهيد اسماعيل دقايقي در تيپ ۹ بدر حضور داشته در گفت‌وشنود با شاهد ياران خاطرات دل‌نشین خود را بازگو كرده كه با هم می خوانیم:

در ابتداي بحث تاریخچه فعالیت نیروهای مجاهد عراقی قبل از انتصاب شهید اسماعیل دقایقی به فرماندهي تيپ ۹ بدر را شرح دهيد

در حقيقت پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، مردم مسلمان عراق به ویژه محافل شیعی آن كشور، انقلاب را تأیید کردند و با آن همگام شدند. در آن هنگام طيف تندرو حزب بعث عراق به سرکردگی صدام در پی اين پیروزی شكوهمند و به منظور زمينه سازي براي جنگ با ايران، احمد حسن البکر رئیس جمهوری وقت را از قدرت عزل کرد و پاکسازی گسترده‌ای را در درون حزب بعث به عمل آورد. شیعیان عراق به‌خصوص حوزه‌های علميه و طرفداران حزب الدعوه را به محاصره در آورد و همه گرو هها و سازمان‌های مخالف به ویژه شخصیت‌های دینی و علمي را به طرز وحشيانه سركوب كرد. اين سركوب از روز اول سپتامبر سال ۱۹۷۹ و تا آخرين روز حكومت صدام ادامه داشت. اوج اين حمله وحشيانه در اعدام شهید آيت الله سید محمد باقر صدر )ره( و ده‌ها تن از کادرهای جنبش اسلامی عراق تجلي يافت. در نتيجه این اقدامات سرکوبگرانه ده‌ها تن از کادرهای جنبش اسلامی و مردم بی‌گناه عراق از كشورشان فرار کردند و به جمهوری اسلامی پناه آورند، و در شهرهای مناطق مرزی همچون اهواز، آبادان، كرمانشاه و ساير شهرهاي ايران به ويژه تهران و قم مستقر شدند و در ابتدای ورود فعالیت‌های فرهنگي و تبليغي خود را آغاز کردند. ولي با آغاز تجاوز نظامی عراق به جمهوری اسلامی، جوانان مجاهد عراقی براي مبارزه با صدام، به حمل اسلحه روي آوردند، و در پادگان شهید صدر در ۲۰ کیلومتری اهواز استقرار يافتند و به دفاع از جمهوری اسلامی شتافتند كه تعداد زیادی از آنان به شهادت رسیدند و در گلزار شهدای اهواز به خاک سپرده شدند. بعد از آزاد سازی خرمشهر و در پاسخ به پیام امام خمینی )ره( که عراقی‌ها را به سازماندهي گرو ههای بسیجی دعوت کرده بودند، در همان پادگان شهید صدر اهواز یگان بسیج مجاهدین عراقی تشکیل شد. دوره آموزشي این افراد در اواخر سال ۱۳۶۱ مصادف با سالگرد شهادت آیت الله سيد محمد باقر صدر آغاز گشت و در اوایل سال ۱۳۶۲ پایان یافت. در پایان این دوره آموزشی، یک گردان رزمي به نام گردان شهید صدر و دو گروهان ديگر شکل گرفتند. بعد از گذشت مدت کوتاهی، گردان امام موسی کاظم )ع( و گردان شهید دستغیب و گردان شهید بهشتی تشکیل شد

«رازهای سپاه بدر»|گفتگوی منتشر نشده  شاهد یاران با شهید ابو مهدي مهندس

. آنگاه گردان انصار الحسین )ع( مخصوص نیروهای عشایر جنوب عراق شکل گرفت. مأموریت این گردان‌ها در ابتدای امر دفاعی و شركت در عمليات شناسایی بود، ولي بعد از گذشت مدتی در قالب تیپ امام صادق )ع( سازماندهی شدند و حالت رزمي به خود گرفتند. در اواخر سال ۱۳۶۳ با انتصاب شهید اسماعیل دقایقی به فرماندهی این تیپ، کار عملیاتی سه گردان از گردان ها در محورهاي جبهه جنوب آغاز گرديد، و اولین اقدام او شرکت دادن تیپ در عملیات بزرگ بدر بود كه منطقه الترابه » در هور الهویزه در این عملیات توسط مجاهدین عراقی آزاد گشت. در حقيقت شركت مجاهدين عراقي در عمليات بدر در سایه فرماندهي اسماعيل دقايقي، و تصرف منطقه الترابه » آزمون موفقي براي اين شهيد بود. شهید اسماعيل دقایقی بعد از این عملیات، گردان انصار الحسین را در سازمان سه گردان فوق الذكر ادغام کرد و اين تیپ از آن روز به میمنت عملیات بدر به »تیپ ۹ بدر «نام‌گذاری شد.

شهید دقایقی برای يكپارچگي و سازماندهی مجاهدين عراقي چه روشی و چه ابتکار عملي به كار برد؟

 

اقدامات سرکوبگرانه رژیم بعث همه هواداران و نيروهاي جنبش اسلامی عراق را به‌شدت شوكه كرده بود. مجاهدین عراقی كه با سرکوب وحشیانه توأم با زندان و شکنجه از خانه و کاشانه خود آواره شده بودند. بنابراین اصل حضور مجاهدین عراقی در جبهه‌های جنگ در کنار رزمندگان سلحشور ایران یک اصل عقیدتی و بر اسلامی انجام تکلیف شرعی بود. بر مبناي دستورات امام خمینی )ره (و دفاع از آرم آن‌ها و اهداف مقدس اسلامی بود. براي رویارویی با صدام و حزب بعث طاغوتي عراق بود. مجاهدین عراقی حضور در جبهه‌های نبرد حق و باطل را یک فرصت بزرگ یافتند تا در برابر طاغوتیان جهاد کنند. تهاجم صدام این فرصت را برای مجاهدین عراقی فراهم کرد. لذا اصل حضور مجاهدین عراقی در جبهه‌ها روشن اسلامیت كه یک اصل اعتقادی درونی برای نجات عراق و سرنگونی رژیم صدام بود. البته قبل از انتساب شهید اسماعيل دقایقی به فرماندهی تیپ ۹ بدر، فرماندهان متعددی از سپاه پاسداران انقلاب اسلامي وجود داش تند که در امر سازماندهی و مسلح نمودن مجاهدین عراقی کمک می‌کردند. زمینه حضور مجاهدین را در جبهه‌ها فراهم می‌کردند .

 

«رازهای سپاه بدر»|گفتگوی منتشر نشده  شاهد یاران با شهید ابو مهدي مهندس

 شهید دقایقی چه ویژگی‌هایي داشت؟

یکی از ویژگی‌های شهید دقایقی شجاعت او بود. شجاعت فقط به حضور او در جبهه محدود نبود. یکی از نشانه‌های شجاعت او نحوه تعامل با برادران مجاهد عراقی و اعتماد سازی متقابل با نیروهای مجاهد بود. در حقیقت با آمدن شهید دقایقی یک نوع اعتماد متقابل بین او و ساير نیروهای مجاهدین عراقی به وجود آمد. ویژگی دوم شهيد دقايقي، صداقت و راستگویی او بود. صداقت او خیلی روشن و آش کار بود. آدم مخلص و فداکار بود. انسانی متدی نبود كه هیچ وقت قرآن از دست او زمین گذاشته نمی‌شد. هر جا كه می رفت قرآن همراه داشت. از هر فرصتی که فراهم می شد قرآن را باز می‌کرد و قرآن می خواند. مطلب مهمتر این است که شهید اسماعيل دقایقی به مجاهدین عراقی با چشم برادر نگاه می‌کرد و نه به‌عنوان افراد بیگانه. هر چند که روش فرماندهی او قاطع و مقرراتی بود، ولي شکی نیست كه مجاهدين عراقي به او مانند یک برادر نگاه می‌کردند. مجاهدین عراقی قبل از اینکه مطیع دستورات او باشند، او را مانند پدر و برادر خود می دانستند . با این وصف دل همه را به دست آورده بود. وقتی که شهيد دقايقي را با سایر فرماندهان سپاه آن زمان که با تیپ ۹ بدر همکاری می‌کردند مقایسه کنیم. می‌بینیم روش و تعامل او بهتر از دیگران بود. از نظر فکری و فرماندهی و صبر و سعه صدر خيلي از دیگران بهتر بود. می زان توانمندی او برای برقراری روابط دوستانه با دیگران بیشتر بود. در آن زمان میانگین سنی نیروهای مجاهد عراقی بین ۱۵ تا ۷۰ سال بود. کسانی که معاصر شهید دقایقی بودند چه نوجوان و چه بزرگ‌سال احساس می‌کردند که با او روابط دوستانه و شخصی دارند. این ویژگی و سایر ویژگی‌های شهید دقایقی باعث شده بود که مورد اعتماد مجاهدین عراقی قرار گیرد. از زمانی که شهید دقایقی اعتماد سازی را آغاز کرد و مورد اعتماد مجاهدین عراقی قرار گرفت، عملیات‌هاي تهاجمی تیپ ۹ بدر به‌طور منظم آغاز گرديد. شرکت تیپ ۹ بدر در عملیات بزرگ بدر اولین عملیات تهاجمی مجاهدین عراقی در جبهه‌ها به شمار رفت و این برکت فرماندهی و اصرار شهید دقایقی بود. این ویژگی‌ها به مجاهدین عراقی انگی زه داد تا به شهید دقايقي اعتماد کنند و در سایه فرماندهي او بجنگند. او با افرادی در درون تیپ بدر آش نا شد که واقعاً با اخلاص و فداکار بودند. اغلب مجاهدین عراقی در آن برهه از عراق فرار کرده بودند و بخش دیگری هم آواره شده بودند، یا به‌دلخواه خودشان به ايران مهاجرت کرده بودند. در میان آن‌ها افراد بی‌سواد و افراد تحصیل کرده از قبيل پزشک، مهندس، درجه دار نظامی وجود داشت. از زمانی که شهید دقایقی این اقشار مختلف را شناخت، با مدیریت خود از این توانمندی‌ها بهره برداری کرد. به‌طور مثال واحد مهندسی تیپ بدر در مرحله‌ای هشت مهندس داوطلب در اختیار داشت. شهید دقایقی با ویژگی‌هاي منحصربه‌فردي كه داشت، توانست از خود یک شخصیت محوری در تیپ ۹ بدر بسازد.

شهید دقایقی با چه معياري فرماندهان گردان‌های تيپ ۹ بدر را از میان مجاهدین عراقی انتخاب می‌کرد؟

همانگونه که به این نکته اشاره کردم، شهید دقایقی مجاهدین عراقی را از نزدیک شناخت. متقاعد شد که مجاهدین افرادی فداکار و بسیجیان نمونه هستند. به همین خاطر کار بهره برداری از آنان را آغاز کرد. در تیپ امام صادق )ع( قبل از آمدن شهید دقایقی، مسئولیت یک مجاهد عراقی در سطح جانش ین فرمانده گردان بود. شهید دقایقی بعد از عملیات بدر کار انتصاب فرماندهان گردان‌ها را از میان مجاهدین عراقی آغاز کرد. در عین حال اصرار داشت که مسئولیت واحدهای اداری و ستادی را هم به دست مجاهدین عراقی بسپارد. حتي مسئولیت واحدهای تدارکات، تبلیغات و اداره عقیدتی و سیاسی را به عهده برادران مجاهدان عراقی گذاشته بود. بعد از عملیات کربلای ۲ کار به جایی رسید که مسئولیت ستاد تیپ را هم به يكي از مجاهدین عراقی سپرد. گمان کنم كه برادران مسئول قرارگاه منطقه هشت به این انتصاب‌ها اعتراض کردند و گفتند که مسئول پرسنلی نباید از مجاهدین عراقی باشد.

 

«رازهای سپاه بدر»|گفتگوی منتشر نشده  شاهد یاران با شهید ابو مهدي مهندس
 

شهید دقایقی نسبت به این اعتراض چه واکنشی نشان داد؟

شهید دقايقي آمد در درون تيپ واحد بسیج تشکیل داد و یک مجاهد عراقی را به نام ابو ابراهیم نجفی در رأس آن قرار داد كه در عمليا تهاي بعدي به شهادت رسید. او گفت كه ۹۰ در صد نیروهای بسیجی تيپ عراقی هستند. آنگاه مسئولیت سایر بخش‌ها را به برادران سپاهی ایرانی واگذار کرد. حتی قوانین و مقررات سپاه پاسداران را متناسب با اوضاع و احوال مجاهدین عراقی تعدیل کرد. اصولا کوشید هويت تیپ ۹ بدر را صد در صد عراقی کند و این کار را انجام داد. حضور برادران ایرانی را در تیپ کاهش__ داد. این راهکار فقط از قدرت مدیریت شهید دقایقی ناشی نمی‌شد. بلکه به دلیل میزان اعتمادی بود که به مجاهدین عراقی داشت. برای افسران عراقی احترام خاص قایل بود و از آن‌ها برای آموزش نیروهای تیپ استفاده کرد. زمانی که مسئله بهره برداری از اسیران آزاده عراقی در تیپ بدر مطرح شد. از افسران آزاده هم به‌خوبی استفاده کرد

. اشاره کردید که مجاهدین عراقی، نیروهای مؤمن و معتقدی بودند، بفرمایید كه نحوه جنگیدن آن‌ها در جبهه‌ها چگونه بود؟ شکی نیست كه مجاهدین عراقی خیلی با انگیزه می‌جنگیدند. چرا كه آن‌ها برای رهایی کشورشان از شر یک رژیم مستبد می‌جنگیدند. این انگیزه قبل از آمدن شهید دقایقی هم وجود داشت. مجاهدان عراقی این احساس را داشتند که دیدگاه‌های شهید دقایقی به دیدگاه‌های امام خمینی )ره( نزدیک است. ما بر این عقیده بودیم كه شهید دقایقی و آقای محسن رضایی کانال ارتباطی تيپ ۹ بدر با امام خمینی )ره( هستند. به تعبیری این احساس را داشتیم که از طریق شهید دقایقی و آقای رضایی با امام ارتباط عمیق داریم. محوريت آقای رضایی و شهید دقایقی را كي محور پاک، دوست داشتنی، مخلص، متدین و معتقد به امام می‌دانستیم که به مجاهدین عراقی اعتماد کامل دارند. بعد از گذشت مدت کوتاهی احساس کردیم که شهید دقایقی یکی از مجاهدین عراقی است. با یکایک ما آش نا شده بود. از اخلاق و رفتار و آداب و رسوم و سنتهای ما شناخت داشت. ضمن اینکه هیبت فرماندهی و مدیریت خود را حفظ کرده بود، بكلي خودمونی شده بود. یکی دیگر از ویژگی‌های برجسته شهید دقایقی، مشورت خواهی باکا درهای سابقه دار تيپ بود. همیشه در تصمیم گیریها با مجاهدین عراقی مشورت می‌کرد. این مشورت خواهی خیلی خوب به مجاهدین انگیزه مقاومت و پایداری می بخشید. اصولا تصمیمات سرنوشت سازي که اتخاذ می شد به‌طور مشترک بود. با وجودی که او به‌عنوان فرمانده و تصمیم گیرنده نهایی بود، ولی تصمیم گیری‌های او با مشورت مجاهدین عراقی اتخاذ می شد. شهید دقایقی در هنگامه عملیات در پیشاپیش مجاهدین حرکت می‌کرد. به‌طور مثال در جریان عملیات کربلای پنج پیش از اینکه نیروهای مجاهد عراقی وارد منطقه صالحیه شوند، شهید دقایقی به شهادت رسید. این یک نکته مهمي است كه او در همه عملیات‌ها پیشاپیش مجاهدین حرکت می‌کرد. معمولاً رزمندگان و مجاهدان به فرماند های اعتماد پیدا می‌کنند که آن فرمانده پیشاپیش آن‌ها حرکت می‌کند و نه پشت سر آن‌ها.

 

ایده بهره برداری از آزادگان عراقی در جنگ توسط چه كسي مطرح شد؟

 

مجاهدين عراقی بعد از عملیات بزرگ بدر، در عملیات قدس چهار و عملیات عاشورای چهار شرکت کردند. شهید دقایقی بعد از این عملیات با کادر تیپ ۹ بدر جلسه‌ای تشکیل داد و درباره لزوم توسعه تیپ بدر صحبت کرد. در آن جلسه صحبت شد که تعداد زیادی از اسیران عراقی که در اردوگاه‌ها و کمپ‌های نگهداری اسرا در ایران بسر میبرند افرادي متدین هستند. تعداد زیادی از آن‌ها با نیروهای ایرانی نجنگید هک و خود را تسلیم کرده‌اند. تعداد زیادی‌شان هم از جنگ فرار کرده و به جمهوري اسلامی پناه آورده بودند.

شهید دقایقی با تیزهوشی که داشت طرح بهره برداری از این اقشار از اسیران عراقی را گرفت و به منظور بهره برداری از آن‌ها با فرماندهی سپاه پاسداران آقاي محسن رضايي و مسئولان کمیته نگه داري اسراي عراقي تم اسلامی بر قرار کرد. بی تردید نباید در این بحث نقش شهید آیت الله سید محمد باقر حکیم را که در کمیسیون اسرای عراقی عضویت داشت نادیده گرفت. مقام‌های یاد شده پس از بررسی این طرح به این نتیجه رسیدند که ابتدا و به‌عنوان نمونه افراد مشخصی از اسیران عراقی را آزاد نمایند و از آن‌ها در تیپ ۹ بدر بهره برداری کنند. اولین گروهی که آزاد شدند به پادگان مجاهدین عراقی در شهر سنقر انتقال یافتند. در آن زمان مسئولیت بخش فرهنگی دوره بازآموزی مجاهدین عراقی را به عهده داشتم و برادر ابو احمد الم قدم که در حال حاضر یکی از فرماندهان ارتش عراقی می‌باشد مسئول نظامی آن دوره بود. قبل از اینک هک من و ابو احمد وارد پادگان سنقر شویم، آزادگان عراقی دو روز قبل وارد آنجا شده بودند و پیرامون آن‌ها سیم خاردار کشیده بودند تا به نظر مسئولان كميته اسرا، فرار نکنند. دقیقه مانند زندان. من و برادر ابو بهاء نسبت به این سیم خاردار اعتراض کردیم. وقتی هم که شهید دقایقی به آنجا آمد و به او گفتیم که ما با نگهداری آزادگان در میان سیم خاردار مخالفيم. اگر قرار است به مجاهدین بپیوندند، پس چرا پیرامون آن‌ها سیم خاردار کشیده‌اند؟ ما حاضر نیستیم آنها را تحویل بگیریم. شهید دقایقی این موضوع را پیگیری کرد و به مسئولان ذیربط ابلاغ کرد و اصرار ورزید که با آن‌ها به‌عنوان مجاهد عراقی تعامل شود. در جلسه‌ای که با مسئول امنیتی آزادگان تشکیل شد گفته شد که تعداد زیادی از اسیران عراقی اظهار ندامت کرده و در داخل اردوگاه‌ها خود را «توابین » نامید‌ه‌اند و در صورت آزادی آن‌ها به تیپ ۹ بدر بپیوندند. ما به میمنت نام حر بن یزید ریاحي از آن پس آن‌ها را «حُر » يعني آزاده نام گذاري کرده‌ایم.

 

«رازهای سپاه بدر»|گفتگوی منتشر نشده  شاهد یاران با شهید ابو مهدي مهندس

درست است که این افراد تواب نامیده شده‌اند، ولی وقتي تواب نامیده می‌شوند که هنوز در اردوگاه‌های است بسر می‌بردند. اما اگر با موافقت مسئولين سپاه آزاد شدند و به تیپ ۹ بدر پیوس تند دليلي ندارد که هک آن‌ها را همچنان درون سیم خاردار نگه داري کنیم. لذا باید آزاده تلقي شوند. به هر حال شهید دقایقی اولین دوره بازآموزی این آزادگان را دوره «حمزه سید الشهداء » )ع( نام‌گذاری کرد و از شرکت کنندگان این دوره در عملیات کربلای ۲ بهره برداري كرد این آزادگان در این عملیات مانند سایر مجاهدین عراقی جنگیدند و تعداد ۱۲ تن از آنان به شهادت رسیدند. شهید اسماعیل دقایقی بعد از موفقیت این تجربه همچنين از دومین و سومین دوره بازآموزی آزادگان عراقی، دو گردان دیگر تشکیل داد كه نيروهاي آن در قالب یک گردان در عملیات کربلاي پنج شرکت کردند. اسماعيل در آن سه دوره بازآموزی توجه خود را معطوف افسران و درجه داران آزاده عراقی کرد و در این زمینه گام‌های بلندی برای پایه گذاری ارتش مستقل آینده عراق برداشت. اگر چه تعداد آزادگان عراقی زیاد نبود ولی شهید دقایقی با دورنگری چشم انداز پایه گذاری ارتش آینده عراق را در سر می‌پروراند.

هیچ وقت به عملكرد شهید دقایقی اعتراض نمی‌کردید؟

همانگونه كه قبلا به آن اشاره كردم شهید دقايقي خيلي از كارهاي تيپ ۹ بدر را با مشورت مجاهدين عراق انجام می‌داد. ولي گاهي با برخي از عملكردهاي او كه اعتراض می‌کردیم، با دليل قانع كننده ما را به قبول آن متقاعد می‌کرد. به‌طور مثال روزي ما تعدادی از مجاهدین عراقی نسبت به واگذاري مسئوليت به برادر مجاهد ابو احمد مقدم به شهید دقایقی اعتراض کردیم و به او گفتیم که تعیین نامبرده به‌عنوان مسئول ما کار درستی نیست. آن روز در یکی از کانتینرهای پادگان شهید غیور اصلی اهواز نشسته بودیم كه او با شنیدن اعتراض ما عصبانی شد و اولین بار بود که او را عصبانی دیدم. بعد به ما گفت که شما با این طرز فکر می‌خواهید در عراق انقلاب کنید؟ با این طرز فکر نمی‌توانید انقلاب کنید. باید موقعیت هر یک از این افسران را حفظ کنید. هویت و جایگاه افسر و سرباز عادی باید محفوظ بماند. با این وصف این قشر از نظامیان عراقی هم صمیمانه به شهید دقایقی علاقه‌مند شدند و با هر یك از مجاهدین و آزادگان روابط صمیمانه برقرار کرد.

 

شخصا چه خاطره ای از شهید دقایقی دارید؟

با توجه به مسئولیتی که درتیپ ۹ بدر داشتم و یکی از نزدیکان شهید دقایقی به شمار می‌رفتم. خاطرات زیادی از او دارم. ابتدا در واحد مهندسی تیپ فعالیت داشتم و در واپس ین روزهای حیات شهید دقایقی مسئول تبلیغات شدم. شهید دقایقی از آگاهی سیاسی نسبتا بالایی برخوردار بود. بینش سیاسی او بسیار عالی بود. در درجه اول از صحن هک سیاسی عراق شناخت کامل داشت. یکی از نکات مهم راهکار شهید دقایقی این است که روابط او فقط با مجاهدین عراقی محدود نبود. چه او با همه اقشار سیاسی معارض عراقی مقیم جمهوری اسلامی ایران ارتباط برقرار کرده بود. در آن مرحله حدود ۲۰۰ هزار عراقی در ایران بسر می‌بردند که شهید دقايقي با اغلب محافل مهاجران و آوارگان عراقی روابط انسانی داشت.

او اولین کسی بود که به اردوگاه‌های محل اسکان آوارگان عراقی توجه کرد. خارج از بحث اداری از اردوگاه‌ها بازدید به عمل می‌آورد و برای بهبود زندگی آوارگان امکانات مهندسی و رفاهی به اردوگاه‌ها ارسال می‌کرد. شهید دقايقي از محافل و حس ینی ههای عراقی‌هاي مقيم قم و تهران بازدید به عمل می‌آورد و سخنرانی می‌کرد. روابط او باشخصیت‌های سیاسی و احزاب معارض عراقی خیلی روشن و صمیمانه و بر اساس احترام متقابل بود به ویژه باشخصیت‌هایی که در تیپ ۹ بدر تأثیر گذار بودند.

او با آن شخصیت‌ها می‌نشست و سیاست و راهکارهای خود را شرح می‌داد و تبادل نظر می‌کرد. همیشه توصیه می‌کرد که تیپ بدر به همه گرو ههای معارض عراقی تعلق دارد. بشرط اینکه به حزب گرایی و گروه‌گرایی در تیپ بدر دامن نزنند. شهید دقایقی مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق را تنها نهاد رسمی دربرگیرنده احزاب و گروه‌های معارض عراقی می‌دانست و به‌طور مستقیم با آن ارتباط داشت. بر این اساس به ما توصیه می‌کرد که رسماً با مجلس اعلام کرد كه گویا دولت در تبعید بود همکاری کنیم.

در عین حال توصیه می‌کرد به سایر احزاب و گرو ههاي سياسي احترام قایل شویم بشرط اینکه فعالیت‌های فرهنگی‌شان را در تیپ بدر متوقف کنند. گرو هها و احزاب سیاسی معارض هم دیدگاه‌های شهید دقایقی را محترم شمردند و روابط خود را با او حفظ کردند، و برای تصمیم گیری‌های فرماندهی تیپ ۹ بدر احترام قایل شدند. لذا بسیاری از علما و شخصیت‌های سیاسی و مردمی و مسئولان احزاب عراقی همواره از تیپ بدر بازدید به عمل می‌آوردند.

این گفته چه اندازه واقعیت دارد که مجاهدین عراقی شهید اسماعیل دقایقی را به‌عنوان صدر دوم نامیده بودند؟

 

این نام‌گذاری بعد از شهادت اسماعیل دقایقی اتفاق افتاد. ما مجاهدین عراقی شهید دقایقی را خیلی دوست داشتیم و برای او احترام خاص قایل بودیم. شهادت او به‌شدت ما را اندوهگین کرد. من شخصا بعد از شهادت شهید آیت الله سید محمد باقر صدر چنین احساسی داشتم. شهید صدر مانند ستون خیمه ما در داخل عراق بود. مرجع تقلید و رهبر دینی ما بود. شهادت مظلومانه او ما را یتیم کرد. اکثر نیروهای مردمی عراق تا این لحظه همچنان برای شهادت مظلومانه شهید صدر افسوس می‌خورند. شهادت صدر داغی بر دل‌های مجاهدين عراقي گذاشته است. هنگامی که اسماعیل دقایقی هم به شهادت رسید، مجاهدین و همه آزادی خواهان عراق را داغ دار كرد. مجاهدین را یتیم کرد. پس از شهادت اسماعیل دقایقی دوباره احساس یتیمی کردیم. همانگونه که با شهادت آیت الله صدر احساس یتیمی کرده بودیم. لذا پیامدهای ناگوار از دست دادن شهید دقایقی و شهید صدر همچنان بر سر مجاهدین عراقی سایه افکنده است. احساس می‌کنم نيروهاي سابق تيپ ۹ بدر اکنون هم همین احساس را دارند. چرا که شهید دقایقی بخشی از مظلومیت مردم مسلمان عراق را بر دوش داشت. هرگاه از شهید دقایقی یاد می‌کنند با اندوه و افسوس از او یاد می‌کنند. البته حق او به‌عنوان یک سردار بزرگ جبهه و جنگ ادا نشده است.

همانگونه كه ميدانيد هر یک از لشكرها و سپاه‌های شرکت کننده در دفاع مقدس به یک شهر و استان تعلق دارد و هر مسلمان ياد سرداران شهید خود را به خوبي گرامي و زنده نگه می‌دارد. ولی چون شهید دقایقی به تیپ ۹ بدر تعلق داشت و مجاهدین عراقی مظلوم واقع شده بودند، شهید دقایقی هم تا حدودی مظلوم واقع شده است. شکی نیست که جهاد و پیکار شهید دقایقی در قالب تيپ بدر به نمایندگی از سوی جمهوری اسلامی ایران خیلی جدی و کیفی بوده است. در این جهاد خستگی ناپذیر مجاهدین عراقی هم سهمی داشته‌اند. به ویژه در زمینه تشکیل تیپ ۹ بدر.

ولی شهید دقایقی نماد این تیپ بوده است. یعنی پرچمدار نهضت اسلامي عراق بوده است. به‌طور مثال وقتي از نهضت امام حسین (ع) صحبت می‌کنیم، معتقديم كه پرچمدار اين نهضت حضرت ابا الفضل العباس (ع) بوده است. اگر خواسته باشیم درباره پرچمدار تیپ بدر صحبت کنیم باید به دو دستان قطع شده شهید دقایقی اشاره کنیم.

احساس مي كنم هنگامي كه درباره شهید دقایقی صحبت می‌کنید، انگار يكي از عزيزان خود را از دست داده‌اید…. اين طور نيست؟

در حقیقت من آخرین فرزند خانواده‌ام هستم. وقتی که مادرم را از دست دادم حدود ۲۶ ساله بودم و احساس حزن و اندوه کردم که همچنان این احساس را دارم. زمانی که شهید صدر و شهید دقایقی را از دست دادم همین احساس را داشتم. من همچنان با احساس حزن و اندوه زندگی می‌کنم. شاید روزی نیست که به یاد اسماعیل دقایقی نباشم. اكنون هم وقتی دو تن از مجاهدین سابق تيپ بدر در کنار هم می‌نشینند حتماً از شهید دقایقی به نيكي یاد می‌کنند. او را پدر و برادر و فرمانده خود می‌دانند. مانند مادری دلسوز و مهربان می‌دانند. خداوند او را رحمت کند.

رمز موفقیت شهید دقایقی را در تیپ ۹ بدر در چه می‌دانید؟

من معتقدم که شهید دقایقی یک شخصیت قوی بود و انتخاب او هم به فرماندهی این تیپ كار حساب شده و دقیق بوده است. همچنین معتقدم که اوضاع صحنه عراق او را تحت تأثیر قرار داد. مظلومیت و جهاد ملت مسلمان عراق نقش بسزائی در تبلور راهکار و مدیریت شهید دقایقی در تیپ ۹ بدر داشت. شاید شخصیت شهید دقایقی در مراحل گذشته نمایان نشده بود. ولی با آمدن او به تیپ بدر این شخصیت کاملا تبلور یافت. با همه ویژگی‌هایی که به آن اشاره کردم شجاعت، اعتقاد، اخلاص، اعتماد و ذوب بودن او در شخصیت امام خمینی )ره( از او یک فرمانده به تمام معنی واقعی به وجود آورده بود. بعد از عملیات عاشورای ۴ ما را در منطقه هور الهويزه گردهم آورد و به ما گفت که امروز قرار است امام خمینی سخنرانی کنند كه در برنامه اخبار ساعت ۱۴ راديو پخش می‌شود. او افزود که امام در این سخنرانی از مسئولان می‌خواهد که در کار عملیات در جبهه وقفه ای ایجاد نشود. لذا بر ما واجب است كه وظایفمان را ادامه دهیم. شهيد دقايقي سپس از ما نظر خواهی کرد که دیدگاهتان درباره رهنمودهاي امام )ره( چیست؟ برادرانی که در جلسه حضور داشتند همه اعلام آمادگی کردند و شهید دقایقی پس از چند روز نیروهای تیپ را به کردستان انتقال داد تا در داخل خاك عراق به عمليات دست بزنند. از میان مجاهدین عراقی كي یگان رزمي و چريكي به نام «نیروهای امام خمینی » تشکیل داد که این نیروها به داخل عراق نفوذ کرده و به مدت سه ماه در منطقه کردستان مستقر شدند. شهید دقایقی علاوه بر فعالیت نظامی کلاسیک در جبهه‌ها یک نوع کار نهضتی را نیز در داخل خاک عراق آغاز کرده بود. یعنی از نهضت همگانی و فراگیر مردم عراق بر ضد رژیم صدام بحث را شروع کرده بود. مجاهدین را تشویق می‌کرد به امکانات درونی خود تکیه کنند و جمهوری اسلامی ایران هم از آن‌ها پشتیبانی خواهد کرد.

درباره سرنوشت ملت عراق پس از سرنگونی صدام می اندیشید. یعنی با دورنگری درباره سرنوشت مردم عراق پس از صدام بحث می‌کرد. همواره تأکید کرد که مجاهدین عراقی باید در تعیین سرنوشت آینده عراق نقش حياتي داشته باشند.

بعد از گذشت ۲۶ سال از شهادت اسماعیل دقایقی، اکنون درباره او چگونه فکر می‌کنید؟

شهید دقایقی آدم با هوش و عاقل بود. او در عین حالی که عاشق آرمآن‌هاي امام )ره( و انقلاب اسلامي بود، معش وق مجاهدین عراقی هم بود. ما همیشه بر اين عقيده بوديم که آدم خدمتگزاری است و دوست دارد به مبارزات ملت س تمدیده عراق خدمت کند. یعنی بین مجاهدین عراقی و شهید دقایقی یک نوع احساس متقابل وجود داشت. بر این اساس مجاهدین عراقی تحت فرماندهی شهید دقایقی فداکاری وصف ناپذيري به عمل آوردند. آن‌ها خود را در مسلخ عشق قربانی کردند. مجاهدین عراقی تنها در دوران دفاع مقدس حدود یک هزار شهید تقدیم آرمان خود کردند. شهيد دقايقي ما را دوست داشت و ما او را دوست داشتیم. او خود را فدای آرمان مقدس ما کرد و ما نیز خود را فدای او کردیم. این فداکاری متقابل عملا یکی از نشانه‌های صدور انقلاب اسلامی بود. اگر خواسته باشید انقلاب را صادر کنید، بیایید اندیشه امام )ره( را به وسيله راهکار شهید دقایقی و جوانان امثال او صادر کنید.

 

آخرین سخن شما درباره شهید دقایقی چیست؟

با وجودی که شهید دقایقی حدود یک سال و ده ماه میان ما بود و فرماندهی تیپ بدر را به عهده داشت. ولی در این مدت کوتاه توانست تیپ بدر را سازماندهی کند. کار بزرگی را پایه گذاری کرد. مجاهدین عراقی در عملیاتی که به فرماندهی شهید دقایقی شرکت کردند این عملیات را بهترین تجربه در تاریخ جهاد خستگی ناپذیر خود میدانند. شجاعت و بردباری را از او آموختند. در عملیات کربلای ۲ حدود ۱۲۰ مجاهد عراقی به شهادت رسیدند.

این تعداد شهید محافل عراقی مقیم ایران را تکان داد. شهید دقایقی همه عراقی‌ها در شهرهای مختلف ایران را برای شرکت در تشییع پیکرهای پاک این شهیدان بسیج کرد. بعد از شهادت این مجاهدین، میزان داوطلبان عضویت در تیپ ۹ بدر به طرز چشمگیری افزایش یافت. او آدم متدین و مخلص و مطیع فرامین امام خمینی )ره( بود.

در صورت امكان چند جمله هم به زبان فارسی درباره شهید دقایقی سخن بگویید….

روزی همراه شهید دقایقی در جمع رزمندگان در هور الهویزه بودم و برای ما چاي آوردند و یکی از جوانان گفت من چای نم یخورم. شهید دقایقی از او پرسید سیگار هم نمیکشید؟ آن جوان گفت خیر سیگار هم نمیکشم. دقایقی از او پرسید: مجرد یا متأهل هستید؟ آن جوان گفت مجرد هستم. شهید دقایقی به او گفت: «شما چه جور رزمنده هستی؟ نه متأهل هستی و نه سیگار میکشی و نه چای می خوری؟ .»

خاطره ديگري كه از شهيد دقايقي دارم اين است كه وقتی که قرار شد دو گردان از تیپ ۹ بدر را به داخل خاک عراق اعزام کند، فصل زمستان و برف باران بود. گردان امام موسی کاظم )ع( و گردان شهید بهشتی را در قالب یک گردان ادغام و آن را گردان امام خمینی )ره( نام‌گذاری کرد. نیروهای این گردان نتوانستند به اهدافشان برسند و عقب نشینی کردند. در حین عقب نشینی خسته بودند و لازم بود از ارتفاعات عبور کنند تا وارد خاک ایران شوند. شهید دقایقی كه همراه نيروها حركت م يكرد اسلحه و مهمات افرادي را که خسته شده بودند به دوش گرفت و در پیشاپیش آن‌ها از کوه بالا رفت. این حرکت میزان تواضع او را نشان می دهد.

شهید دقایقی همانگونه که قبلا به آن اشاره کردم از میزان آگاهی بالایی برخوردار بود. از رفتار مجاهدین عراقی به‌شدت مراقبت می‌کرد. می توان گفت که آن‌ها را زیر ذره بین داشت و ذهن و فکر آ نها را از نظر اعتقادی پرورش می داد .با وجودی که یک ش خص نظامی بود اما به تربیت عقیدتی خیلی اهمیت قایل بود.

تبلیغات و اطلاع رسانی را خیلی حایز اهمیت می دانست. همیشه اهل مطالعه بود. همواره اوضاع و احوال عراق و مردم آن كشور را جویا می شد. به جمع آوری اطلاعات نظامی اکتفا نمی کرد. بلکه از عموم اوضاع عراق اطلاعات جمع آوری می‌کرد. با این وصف می توان گفت که یک شخصیت جامع و چند بعدی داشت.

شاهد یاران شماره ۸۷/ خبرنگار: حسن خامه یار

انتهای متن
 



منبع خبر

«رازهای سپاه بدر»|گفتگوی منتشر نشده شاهد یاران با شهید ابو مهدي مهندس بیشتر بخوانید »

سردار سلیمانی خالصِ مخلص بود

سردار سلیمانی خالصِ مخلص بود


نوید شاهد: سردار فتح‌الله جعفری پایه گذار تیپ زرهی بود و سال ها در کنار شهید حسن باقری در ستاد عملیات جنوب حضور داشته است. اکنون به عنوان مدیر موسسه شهید حسن باقری و استاد دانشگاه مشغول به فعالیت است. یکی از خصوصیات بارز سردار فتح‌الله‌ جعفری نگارش لحظات وقایع و اتفاقات روزمره در قالب یادداشت‌های روزانه در دفتر خاطراتش است و در این فرآیند از هیچ نکته‌ای فروگذاری نمی‌کند.

سردار سلیمانی خالصِ مخلص بود

شهید سلیمانی چگونه وارد عرصه جنگ تحمیلی شدند؟

در اوایل جنگ، سال ۵۹ و ۶۰ سپاه نیروی کافی نداشت و شرایط جذب نیرو در سپاه سخت بود. مثلا برای حضور در سپاه اگر ۲۰۰ نفر نیرو ثبت نام می کردند با توجه به سختی مراحل گزینش که شهید مهدی زین الدین مسئول گزینش سپاه بود از این تعداد شاید۳۰نفر از مراحل گزینش موفق بیرون می آمدند و جذب سپاه می شدند. تعداد نیروهای سپاه محدود بود و زمانی که جنگ شروع شد سپاه در سراسر کشور تعداد ۳۰۰۰۰ نفر نیرو داشت. این تعداد وقتی در سراسر کشور تقسیم می شد به هر استان تعداد محدودی نیرو می رسید البته بخش زیادی از این تعداد در جنگ منطقه کردستان بودند.در سراسر کشور پادگان هایی بود که در خصوص آموزش به نیروهای سپاه فعالیت می کردند. بعد از شروع جنگ افرادی که مسئولیت آموزش به نیروها را داشتند همان تعداد نیرو مثلا ۴۰ یا ۵۰ نفر را آماده می کردند و به جبهه جنوب اعزام می شدند. شهید سلیمانی جزو همین مربیان بود.شهید سلیمانی مربی بسیار منظمی بوده به طوریکه دوستان ایشان روایت می کردند که وقتی نیروها را به خط می کردند از ابتدای صف نگاه می کردند و همه باید در یک ستون قرار می گرفتند. نیروهایی که آموزش داده بودند بسیار به ایشان احترام قائل بودند.

 سردار سلیمانی در چه سالی و در کدام عملیات به جبهه جنوب آمدند؟

شهریور سال ۱۳۶۰ بود که با گروهی از نیروهایی که آموزش داده بود حدود۶۰ تا۷۰ نفر وارد جنگ شد، آن زمان ۲۵ ساله بود. در ابتدا افرادی که از شهرستان به جبهه جنوب اعزام میشدند،ابتدا با حکمی که از سپاه داشتند باید می آمدند به ستاد گلف که ستاد عملیات جنگ جنوب بود و از آنجا به تشخیص فرماندهان گلف در مناطق عملیات تقسیم می شدند. آن ایام؛ شهید باقری ، رحیم صفوی و سردار رشید مسئول گلف بودند. حاج قاسم همزمان با عملیات رمضان در سال ۱۳۶۰ وارد گلف می شود که این عملیات در کرخه بوده که باعث آزادسازی بخشی از منطقه از دست بعثی ها شده بود. سردار سلیمانی به همراه نیروهایش بعد از توجیه آنها توسط شهید حسن باقری به منطقه حمیدیه اعزام شدند که فرمانده آن منطقه با شهید علی هاشمی بود.

 شما برای اولین بار سردار سلیمانی را در کجا دیدید؟

برای اولین بار حاج قاسم سلیمانی را در آن جلسات دیدم که برای توجیه نزد شهید حسن باقری آمده بود. سردار سلیمانی بسیار کم حرف بود و تا سوال نمیپرسیدی چیزی نمیگفت و ساکت، آرام و متین بود. همه فرماندهان گزارش عملیاتها و شناساییهایشان را میدادند.

سردار سلیمانی خالصِ مخلص بود

 اگر از اولین دیدار شهید حسن باقری و سردار سلیمانی خاطره‌ای در ذهن‌تان است بیان بفرمایید؟

سردار سلیمانی بعد ها روایت می کردند که من در توجیه عملیات کرخه کور، شیفته حسن باقری شدم که مرا برای عملیات توجیه کرد. شهید حسن باقری تسلط زیادی در منطقه داشت و برایش با اهمیت بود که بتوانیم تعداد اسرای بیشتری از دشمن بگیریم و سعی کنیم تجهیزاتشان را سالم تصرف کنیم و این مطالب را بسیار پرانرژی برای فرماندهان توضیح می داد.

 تیپ ۴۱ثارالله چگونه تشکیل شد؟

بعد از عملیات ثامن الائمه سپاه تصمیم گرفت که تیپ ایجاد کند. تیپ عاشورا، تیپ کربلا، تیپ امام سجاد و … تیپ‌ها که تشکیل شدند افرادی که در جبهه‌ها بودند در داخل گردانها سازماندهی شدند. نیروها در گردان‌های ۳۰۰ نفری قرار گرفتند و اگر تعداد نیروهای یک شهر به حدنصاب نمی رسید در زیرمجموعه گردان های دیگر قرار می گرفتند. گردان سردار سلیمانی در زیر مجموعه تیپ کربلا با فرماندهی سردارمرتضی قربانی قرار گرفت. بعد از اینکه گردان سردار سلیمانی سازماندهی شد، قبل از عملیات برای توجیه به ستاد گلف آمده بود که برای دومین بار ایشان را دیدم که ایشان آن ایام فرمانده گردان شدند. فرماندهانی که عملیات میکردند، شهید باقری بسیار حساس بود به عملکرد آنها و نحوه فرماندهی آنها را رصد می‌کرد.

این سازماندهی را حسن باقری انجام میداد چون خوش برخورد بود و رفتار دلنشینی داشت. قدرت قانع کنندگی بالایی هم داشت و در کنار این موارد، بچه‌ها و فرماندهان را به خوبی میشناخت چون مرتباً سرکشی می‌کرد. توانایی افراد را به خوبی می شناخت و سعی می‌کرد فردی که به عنوان فرمانده انتخاب میکرد چند نفر در کنارش قرار دهد تا نقاط ضعف را مشورت داده و برطرف کنند. همه فرماندهان جوان بودند ۲۱، ۲۲ ساله. سردار سلیمانی در ادامه ۴ گردان داشت که گروه رزمی تشکیل داد و شهید حسن باقری ایشان را توجیه کرد و گفت سعی کنید در کرمان نیرو جذب کنید و گروه رزمی خود را تبدیل به تیپ کنید.شهید باقری به ایشان گفت بروید در دو کوهه ساختمانی را تحویل بگیرید و نیروهایتان را آنجا مستقر کنید و در دو کوهه و در جبهه شوش مستقر شوید. مدتی که در شوش حضور داشتند یگان‌ها و تشکیلات سپاه شکل گرفت.

 آیا خاطرتان است شهید سلیمانی در کدام عملیات از ناحیه دست راست مجروح شدند؟

در عملیات طریق القدس از ناحیه دست راست زخمی شد و در بیمارستانی در اهواز بستری گردید. شهیدحسن باقری بعد از اتمام عملیات با حضور در بیمارستان از رزمندگان عیادت می کرد و آمار زخمی ها و شهدا را می گرفت. خاطرم است شهید حسن باقری در آن عملیات زخمی شده بود اما برای عیادت و سرکشی به بیمارستان رفت و به من گفت رفتم به دیدار بچه‌ها و آقای سلیمانی خواب بود و بیدارش نکردم.

 نقش سردار سلیمانی در عملیات فتح المبین چگونه بود؟

در آستانه عملیات فتح المبین، نفراتی به گروه رزمی ثارالله اضافه شد و به حد نصاب رسید و تبدیل به تیپ ثارالله شد. آقای سلیمانی تعریف میکردند که من در گلف بودم که با خودروی استیشن به همراه شهید باقری و محمدجعفر اسدی برای شناسایی منطقه عملیاتی حرکت کردیم.به وضوح دیدم شهید حسن باقری به چه نکات ریز اما مهم توجه دارد که برایم آموزنده بود. در این عملیات شهید سلیمانی به همراه نیروهایش مستقر شد و من هم مسئولیت گردانی را در آنجا داشتم و مرتب به آن منطقه رفت و آمد داشتم.منطقه ای که ما حضور داشتیم منطقه صخره ای و بسیار صعب العبور بود. دشمن تصور نمی کرد که ما بتوانیم از آن منطقه عبور کرده و عملیات انجام دهیم که دقیقا اشتباه محاسباتی دشمن در همین بود چون آنها ارتشی بودند و آموزش نظامی دیده بودند و تصورشان این بود که ماهم مانند آنها آموزش دیده ایم و عبور ازآن منطقه غیرممکن است اما رزمندگان ما این کار را انجام دادند.چون تجهیزاتمان کم بود و شب را برای عملیات ترجیح می دادیم در صورتی که چون دشمن آموزش دیده بود و تجهیزات داشت روز را برای عملیات انتخاب می کرد.

در عملیات فتح المبین فرمانده قرارگاهها تعیین شدند که تیپ ثارالله هم در این عملیات حضور داشت. شهید باقری قرارگاه جدیدی ایجاد کرد بنام قرارگاه قدس و سردار جعفری که معاون خودش بود را به عنوان فرمانده قرارگاه قرار داد. سردار سلیمانی در قرارگاه قدس قرار گرفت. خاطرم است عراقی ها در شب عید نوروز به ما حمله کردند و اوضاع جبهه جنوب به هم ریخت. عملیات فتح المبین که آغاز شد در ابتدا قرارگاه نصر عملیات انجام داد و قرارگاه قدس ابتدا پیشروی موفقی داشت اما در ادامه عراقیها با ادوات سنگین و حمله‌های مکرر باعث شدند که مواضع را پس بگیرند. در این عملیات شاهد بودم که شهید باقری چندین بار با سردار سلیمانی با بیسیم صحبت کرد و نکات لازم را گوشزد کرد. در این عملیات حدود ۴۰ نفر از رزمندگان کرمان به شهادت رسیدند و سردار سلیمانی برای اولین بارطعم تلخ شکست را چشید. این شکست در روحیه سردار سلیمانی و سربازانش تاثیر منفی گذاشت.

 بعد از این شکست چه اتفاقی افتاد؟

سردار سلیمانی در عملیات فتح المبین کارنامه موفقی نداشت، البته فقط ایشان نبودند بعضی از فرماندهان دیگر هم این اتفاق برایشان افتاد و موفقیت کم بود چون دشمن با ادوات سنگین پیشروی کرده بود و تجهیزاتمان کافی نبود. در جلسه‌ای که محسن رضایی و سایرین هم حضور داشتند بعضیها تصمیم گرفتند که سردار سلیمانی را از فرماندهی خلع و فرد دیگری را به جای ایشان قرار دهند اما حسن باقری مخالفت کرد و گفت که ایشان فرمانده ارزشمندی هستند و آینده خوبی دارند. حسن باقری استعدادها را خوب میشناخت. سردار سلیمانی در فرماندهی تثبیت شد و رسیدیم به عملیات بیت المقدس که قرارگاه قدس که شامل ۵ تیپ سپاه عضو آن بودند و سردار سلیمانی به همراه نیروهایش یکی از این ۵ تیپ حاضر بود که در کرخه کور مستقر بودند.در این عملیات بازهم قرارگاه قدس خوب پیشروی کرده اما در ادامه باز میماند و متوقف میشود. در این عملیات نیز موفق عمل نمیکنند. خاطرم است در یکی از جلسات که عملیات به تنگنا افتاده بود و وضعیت خوبی در جنگ برقرار نبود اختلاف بین فرماندهان در جلسه به وقوع پیوست. در این جلسه حاج محسن رضایی هم حضور داشت و حاج محسن صحبت کردند و چراغها را خاموش کرده و گفت اگر کسی می تواند با من کار کند بماند در غیر اینصورت می تواند برود. سردار سلیمانی به عنوان اولین نفر صحبت کرد و گفت آقا محسن ما تا آخر با شما هستیم.

آیا خاطره ای از جلسات ستاد گلف به یاد دارید که برای خوانندگان ماهنامه بازگو کنید؟

در جلسه‌ای که برگزار شده بود داخل اتاق جلسات نشسته بودیم که احمد متوسلیان هم حضور داشت. به شوخی به احمد متوسلیان گفتم من از صدای کفش و راه رفتن فرماندهان متوجه میشوم چه کسی است! چند نفری را درست جواب دادم از جمله صدای پای شهید سردار سلیمانی. یعنی ما آنقدر با رزمندگان و فرماندهان مانوس شده بودیم که با صدای راه رفتنشان متوجه می شدیم که چه کسی است و چون با سردار سلیمانی در چندعملیات حضور داشتم ایشان را خوب می شناختم و باهم مانوس بودیم.

خاطره دیگری که به یاد دارم، در یکی از همین شبهایی که جلسه برگزار شده بود محسن رضایی فرمانده سپاه صحبت کرد و گفت که حضرت امام دستور داده برادران سپاهی در هر حزب و گروهی که هستند انصراف دهند و برادران سپاهی نباید در هیچ حزبی عضو باشند. عده‌ای طرفدار حزب فجر اسلام بودند، عده‌ای طرفدار حزب‌های دیگری بودند. در آن لحظه قاسم سلیمانی در کنار من نشسته بود. به قاسم سلیمانی گفتم که قاسم! عضو حزبی که نیستی؟ گفت من فقط حزب خدایی هستم و عضو گروه و حزبی نیستم.

سردار سلیمانی خالصِ مخلص بود

 درخشش سردار سلیمانی در جنگ تحمیلی چگونه آغازشد؟

 سردار سلیمانی برای اولین بار در عملیات والفجر ۸ درخشید و بسیار خوب عمل کرد. در سال ۶۲ تصمیم گرفته شد که تعدادی افراد جهت مشاوره فرماندهان تیپ مشخص شوند که من  به همره سردار محمدحسین باقری و شهید تهرانی مقدم برای مشاوره به تیپ ثارالله انتخاب شدیم. من به همراه سردار رشید به کرمان رفتم جهت ارزیابی وضعیت تیپ ثارالله. خبر دادند سردار سلیمانی صاحب فرزندی شده اند و ما هم هدیه ای خریده و به منزل ایشان رفتیم. سردار سلیمانی ما را که دیدند از دیدنمان بسیار خوشحال شدند و تولد فرزندشان را تبریک گفتیم و برگشتیم. بعد از چند روز که سردار سلیمانی به لشکر آمد، آن ایام حسن باقری شهید شده بود. حاج قاسم سلیمانی محمد باقری برادر شهیدحسن باقری را که دید بسیار متاثر شد و شدیدا می گریست.سردار سلیمانی گفت که شهید باقری خیلی به من کمک می کرد و در ایام دلتنگی و سختی دلداریمان میداد. سردار سلیمانی اشاره کرد که من تمام حرکاتم الهام گرفته از حرکات شهید باقری است و زمانی که من قدم از قدم بر میدارم حرکات و گام های حسن باقری را به یاد میآورم که ایشان چه رفتاری داشته اند تا مثل ایشان قدم بر دارم و گفتند که من کارهای مدیریتی زیادی از ایشان یادگرفتم. ایشان بسیار ساده، کم حرف و مظلوم بود. والفجر ۸ و موفقیت ایشان در این عملیات در ادامه فرماندهی ایشان بسیار تأثیرگذار بود البته در عملیات والفجر ۴، کربلای ۴ و ۵ هم بسیارتاثیرگذار بود.

 نقش سردار سلیمانی در عملیات کربلای ۵ چگونه بود؟

عملیات کربلای ۵ پس از عدم‌الفتح کربلای ۴، با تصمیم شجاعانه فرماندهان و دلاوری رزمندگان انجام شد و به یکی از موفق‌ترین عملیات‌های ایران در مقطع حساس دفاع مقدس تبدیل شد. کربلای ۵ موازنه قدرت در جنگ را تغییر داد و بلوک شرق و غرب را متوجه قدرت نظامی نیرو‌های ایرانی کرد. لشکر ۴۱ ثارالله (ع) به فرماندهی حاج‌قاسم سلیمانی یکی از لشکر‌های تأثیرگذار در عملیات کربلای ۵ بود که توانست با مقاومتی مثال‌زدنی ادامه عملیات را میسر سازد.عملیات کربلای ۴ که به اتمام رسید، فرماندهان خیلی زود تصمیم به انجام عملیات دیگری در همان منطقه گرفتند. نیرو‌ها باید در یک عملیات حساب شده دشمن سرمست از موفقیت در کربلای ۴ را غافلگیر می‌کردند. حاج‌قاسم سلیمانی فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله (ع) درباره شرایط تصمیم‌گیری درباره عملیات کربلای ۵ روایت می کرد: «دشمن دچار یک غرور کاذب شده بود. از طرف دیگر با توجه به زحمت‌های زیادی که کشیده شده بود و نیرو‌های زیادی که جمع شده بودند و همچنین به خاطر وضعیت سیاسی و نظامی‌ای که در جنگ حاکم بود نمی‌شد این عملیات نیمه‌تمام گذاشته شود و نیرو‌ها برگردند. جمع‌بندی فرماندهان این بود بلافاصله در موقعیتی که نیرو‌ها حضور دارند و با استفاده از غرور دشمن و جشن پیروزی که گرفته، عملیاتی انجام بگیرد تا جبران عدم موفقیت کربلای ۴ باشد. در همان جلسات جمع‌بندی به زمین کربلای ۵ رسید.»

به گفته شهید سلیمانی رزمندگان هم‌قسم شده بودند که در عملیات کربلای ۵، انتقام خون شهدای کربلای ۴ را بگیرند و می‌گفتند تا زمانی که غرور و تکبر دشمن را در هم نشکنند از منطقه بیرون نخواهند رفت. کربلای ۵ با این تصمیم‌گیری‌ها در ۱۹ دی ۱۳۶۵ انجام شد و نتایج موفقیت‌آمیزی را به همراه آورد.

در این عملیات لشکر ۴۱ ثارالله مأموریت داشت تا بعد از پاکسازی جاده و پل دشمن، یک سرپل در غرب کانال ماهی ایجاد کند. شهید سلیمانی زمین شلمچه و بوبیان و دریاچه ماهی را به یک غول نظامی و یک تابلوی گرگ‌مانند تشبیه می‌کرد. جایی که نیرو‌هایی مثل کوه می‌توانستند در این منطقه به نبرد بپردازند. رزمندگان بدون هیچ هراسی از منطقه عملیاتی و موانع دشمن می‌گفتند: «ما برویم و ما نباشیم که امام خدای نکرده نگران و ناراحت باشد. آرزوی دنیوی‌شان این بود که ملت ایران شاد و خندان باشد، امام شاد باشد.»

لشکر ۲۵ کربلا پس از تأمین سرپل از سوی لشکر ۴۱ ثارالله می‌بایست با عبور یگان از داخل منطقه پنج‌ضلعی به سمت راست و پشت کانال ماهی رفته و سرپل را تأمین می‌کرد. با شروع عملیات، رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله از کانال ماهی عبور کردند، کاری که تصورش برای کارشناسان نظامی غیرممکن بود. لشکر ۴۱ ثارالله (ع) در عملیات کربلای ۵ یکی از سخت‌ترین محور‌ها را برعهده داشت و با مقاومت فراوان نیروهایش توانست با سربلندی از این منطقه عبور کند. عملکرد نیرو‌های این لشکر به فرماندهی حاج قاسم سلیمانی یکی از دلایل موفقیت رزمندگان در کربلای ۵ بود.

با وجود موفقیت‌های بزرگی که رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله به دست آوردند، ولی تلخی شهادت نیرو‌ها بر دل فرمانده‌شان ماند. در این عملیات قاسم میرحسینی جانشین فرمانده لشکر ثارالله به شهادت رسید. قاسم میرحسینی در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید، اما فقدانش همواره برای همرزمانش ملموس بود و حاج‌قاسم سلیمانی سال‌ها پس از شهادت او گفت: سیدالشهدای همه شهدای استان سیستان و بلوچستان و بزرگ لشکر ثارالله که واقعاً من امروز در هر مأموریتی جای او را خالی می‌بینم شهید میرحسینی است.

یونس زنگی‌آبادی و مهدی زندی‌نیا فرماندهان تیپ لشکر ۴۱ در کنار نیرو‌های دیگر لشکر در این عملیات به شهادت رسیدند تا یکی از بزرگ‌ترین دستاورد‌های نظامی و سیاسی ایران در دفاع مقدس را رقم بزنند. لشکر ۴۱ ثارالله به فرماندهی شهید سلیمانی با جان‌فشانی فرماندهان و نیروهایش در عملیات کربلای ۵، ضمن گرفتن انتقام از دشمن، قدرتشان را به همگان دیکته کردند.

 ارتباط شما با سردار سلیمانی در عملیات های دیگر چگونه بود؟

 در اهواز با سردار سلیمانی همسایه بودیم. فرد بسیار مخلص و توانمندی بود. عملیات کربلای ۴ که موفق نشد ما تصمیم گرفتیم که لشکر ثارالله و تیپ ذولفقار یک ارتباط مشترکی انجام دهند. چند روز با ایشان همراه بودیم و در این چند روز خیلی به هم نزدیکتر شدیم و دیدیم که ایشان بسیار فرد بی‌ادعایی هستند. بسیار با اخلاق بودند و اینچنین شد که با سردار سلیمانی بیشتر آشنا شدم. سردار سلیمانی با اینکه در جلسات آرام ، ساکت و کم حرف بود اما حرف‌های بسیار کلیدی می‌زد که تبدیل شد به یکی از فرماندهان رده بالای سپاه و خودشان را از نظر نظامی بالا کشیدند. این توانمندی، بعد از اتمام جنگ و نقش تاثیرگزار ایشان در مرزهای شرقی کشور در مبارزه با مواد مخدر نمایان‌تر شد.

 چه شد که سردار سلیمانی به عنوان فرمانده سپاه قدس انتخاب شدند؟

زمانی که سردار رحیم صفوی فرمانده سپاه شدند من با ایشان ارتباط داشتم و هفته ای یک بار خدمت ایشان می رسیدم تا دیداری با هم داشته باشیم. در یکی از این دیدارها به من گفتند که میخواهند سردار سلیمانی را برای فرماندهی سپاه قدس انتخاب کنند و نظر مرا در این مورد پرسید. گفتم خیلی خوب است و فرد بسیار با حوصله و متدینی است و بسیار پر تلاش. به سردار صفوی گفتم که سردار سلیمانی فردی است عملیاتی و پیشنهاد دادم که ستادی قوی برایش فراهم کنید تا کارهای ستادش را انجام دهند چون ایشان عملیاتی است و شهامت ورود به صحنه عملیاتی را دارد و بسیار شجاع است و ایشان نباید درگیر کار ستاد شوند.دو هفته‌ای گذشت که خبر دادند در جلسه معارفه شرکت کنم.

سردار سلیمانی خالصِ مخلص بود

 آیا به خاطر دارید محتوای سخنرانی سردار سلیمانی در جلسه معارفه چه بود؟

سردار سلیمانی در سخنرانی خودشان به نکات جالبی اشاره داشتند که باعث شد در ذهن بنده باقی بماند.ایشان گفتند که من تجربه ای در سپاه قدس ندارم اما تلاشم را خواهم کرد.گفتند من در داخل کوله پشتی خودم از جنگ تاکنون ۲ ابزار همیشه به همراه داشته ام یکی توکل است و دیگری اخلاص و سعی کردم این ۲ ابزار همیشه همراهم باشد. در آن معارفه سردار سلیمانی در صندلی کنار من نشسته بودند و جلسه که تمام شد در هنگام خروج از من خواستند که در اداره امور کمکشان کنم که گفتم اگر کاری از دست من بر میآید انجام میدهم.

 سردار سلیمانی بعد از انتخاب به عنوان فرمانده سپاه قدس چه تغییراتی کردند؟

حاج قاسم با انتخاب به عنوان فرمانده قدس متحول شد. دیگر شب و روزش را گذاشت برای این کار. جبهه‌ای که تشکیل شده بود را تقویت کرد و جریانهای مختلفی که بعدها در منطقه شکل گرفت مانند حزب الله، جریان ۳۳ روزه ، مسائل سوریه و عراق که بسیار توانمند عمل کرد.

 سپاه قدس چگونه تشکیل شد؟

سپاه قدس بلافاصله بعد از جنگ با پیشنهاد محسن رضایی تشکیل شد و نظر و هدفش این بود که به نیروی حزب الله لبنان کمک کرده و اگر اتفاق برون مرزی به وقوع بپیوندد بتوانیم کمک کنیم.

 آیا خاطره ای با ایشان بعد از جنگ تحمیلی در ذهن دارید بیان بفرمایید؟

خاطرم است بعد از اتمام جنگ، مراسم اهدای درجه بود که من در حال تمرین بودم که چگونه نزد مقام معظم رهبری حاضر شده و درجه ام را دریافت کنم. دریافت نشان فتح هم قرار بود انجام شود به دلیل فتح خرمشهر، سردار سلیمانی هم در حال تمرین بود. به سردار سلیمانی گفتم بیاید با همدیگر تمرین کنیم! ایشان پذیرفتند و تمرین می کردیم و به هم احترام می گذاشتیم. من به شوخی به ایشان می گفتم خوب احترام نگذاشتی برو و مجدد بیا!

 علت موفقیت های سردار سلیمانی در سپاه قدس چه بود؟

ایشان به دلیل اخلاص، تواضع و اخلاقش تاثیرگذار بود. وقتی فردی به دنبال شهادت باشد از خودگذشتگیهای زیادی از خودش نشان میدهد. خداوند به خاطر اخلاص سردار سلیمانی این موفقیتها را برایش فراهم کرد. سردار سلیمانی در سوریه و عراق مدیریت توانمندی داشت.

سردار سلیمانی خالصِ مخلص بود

 نقش سردار سلیمانی را در پاکسازی و نابودی داعش چگونه می توان توصیف کرد؟

 سردار سلیمانی در عراق و مخصوصاً سوریه خدمتی بزرگ کرد نه تنها برای ایران بلکه برای کل جهان اسلام. بی‌رحمی‌های داعش را می‌دیدیم و واقعاً همه مات و مبهوت بودند که این میزان از بی‌رحمی از کجا آمده، اسلام که دین مهربانی است و حتی گفته اند کشتن اسیر حرام است اما اینها این چنین مردم بیگناه را قتل و عام می کردند. کار حاج قاسم بسیار پر اهمیت بود که داعش را که یک اقدام کثیف آمریکایی و اسرائیل در منطقه بود را خشکاند. این ها میخواستند رعب و وحشت راه بیاندازند و اهداف کثیف خودشان را پیش ببرند. نقش حضرت آقا بسیار حائز اهمیت بود در هدایت، فرماندهی و کنترل نیروی قدس. یعنی حاج قاسم بدون رهبری نمیشد، حاجی زاده بدون رهبری نمیشد و امکان نداشت. این نقش رهبری در حمایت از نهضتها بسیار تعیین کننده بود. رهبری و نقش رهبری بسیار با اهمیت است. رهبری فرماندهی میکرد و هدایت و حاج قاسم اجرا می‌کرد و مدیریت.

رهبری آگاه، مسلط، مجتهد، فقیه، فهیم و بسیار با هوش بالای سر مجموعه‌ای است که میتواند عامل موفقیت باشد. اکنون که سپاه موفق عمل میکند به خاطر حمایتهای رهبری است.خاطرم است زمانی که داعش به عراق و سوریه حمله کرد. محسن رضایی تمام فرماندهان لشکر و تیپهای زمان جنگ را جمع کرد و چند جلسه گذاشتیم و قرار گذاشتیم رو در روی تکفیری های داعش حاضر شده و جنگ کنیم. همه ما نیرو آماده کردیم و رفتیم خدمت مقام معظم رهبری و تصمیم خودمان را به ایشان گفتیم اما حضرت آقا فرمودند فعلا صبر کنید.

 شهادت حاج قاسم چه تاثیری در ماندگاری ایشان خواهد داشت؟

ما یک عاشورا و یک فرهنگ عاشورایی داریم. در این فرهنگ سلیمانی‌هایی می‌آیند و می‌روند. در سال ۵۹ که بنی صدر در جنگ شکست خورد و اعلام کرد که نمیتوانیم اما شهید باقری گفت تا زمانی که فرهنگ عاشورایی در این سرزمین است میجنگیم و شکست نمیخوریم. باید به فکر فرهنگ عاشورایی و ایمان روی بیاوریم تا همیشه پیروز باشیم. ما با این فرهنگ در زمان جنگ با دست خالی در برابر بعثیهایی که تجهیزات کامل داشتند ایستادیم. امام حسین با ۷۲ نفر در برابر هزاران نفر ایستاد و پیروز شد. الان چه یادی از آن چند هزار نفر سرباز یزید است؟ اما از یاران امام حسین(ع) همیشه یاد میشود و در اذهان باقی است. به نظرم سردار سلیمانی یکی از این فرزندان فرهنگ عاشورایی در کشورمان است و راهش تداوم دارد. شجاعانه آمد، مخلصانه کار کرد و متواضعانه ظاهر شد و مظلومانه و خالصانه شهید شد. حاج قاسم خیلی خاص و مخلص بود و خداوند اجر عظیمی به او داد به خاطر این تلاشه‌ای فی سبیل الله او، خداوند به این خاطر به او عزت داد و آمریکایی‌ها اشتباه کردند که شهیدش کردند و اشتباه بسیار بزرگی انجام دادند.

 به نظر شما بعد از شهادت حاج قاسم موازنه سیاسی و نظامی در منطقه به چه شکل خواهد بود؟

بعد از شهادت سردار سلیمانی دست آمریکاییها در ترور و تروریسم رو خواهد شد و تمام جهان دیدند که امریکا چقدر آشکارانه کار ترور انجام میدهد و این چنین خودروی بیدفاع را مورد اصابت موشک قرار می دهند. جهان دید که آمریکا تروریسم است و اذهان عمومی متوجه شدند. سردار سلیمانی یک الگویی ایجاد کرد و ماندگار شد و باعث شد فرهنگ عاشورایی تداوم پیدا کند و جوانهای ما به این فرهنگ سوق پیدا کنند. سردار سلیمانی الگویی شد برای جوانان ، کودکان و نوجوانان. به نظرم آمریکایی‌ها با اینکه سردار را از ما گرفتند اما خدمت بسیار بزرگی به حاج قاسم سلیمانی کردند و او را در جهان اسلام قهرمان کردند. ترامپ وقتی تجمع مردم را دید بسیار وحشت کرد. جمعیت میلیونی در تشییع سردار، آمریکا را به وحشت انداخت. علاوه بر اینکه تشییع حاج قاسم بود یک تجمع ضد آمریکایی‌ها بود مثلا در اصفهان که مراسم تشییع نبود! اما دیدیم چند صد هزار نفر در اصفهان در تجمع ضد آمریکایی حاضر شدند در شهرهای دیگر هم همینطور.تدبیر مقام معظم رهبری بسیار خوب بود که ابومهدی مهندس هم در ایران تشییع شود و پیکر سردار سلیمانی در عراق تا آمریکاییها ببنند که عراق و ایران چقدر نزدیک به هم هستند و در کنار هم ایستاده‌اند.

سردار سلیمانی خالصِ مخلص بود

 در پایان اگر مطلبی دارید بیان بفرمایید؟

 سردار سلیمانی تواضع بالایی داشت و دلسوزی ایشان در جامعه باعث شد که خداوند به او عزت بدهد. خیلیها بعد از شهادتش محبوب میشوند اما سردار قبل از شهادتشان هم محبوب و نکته اصلی محبوبیت ایشان تواضع ایشان بود. محبت زیادی به خانواده‌های شهدا داشت اخلاص و تواضع ایشان جدا از فرماندهی ایشان بود، این مسیر ادامه دارد. این خون‌هایی که خالصانه میریزند باعث تداوم انقلاب و اسلام است. ما در سپاه ۳۰ هزار نفر شهید داده ایم. یعنی یک نسل از سپاه شهید شده‌اند. اگر سردار سلیمانی رفت، توانمندتر از ایشان می‌آیند و مطمئن هستیم این مسیر و حرکت متوقف نخواهد شد. ما جوانان با اخلاص زیادی داریم که توانمند هستند و می توانند مانند سردار سلیمانی به میهن خدمت کنند.

 

انتهای پیام/



منبع خبر

سردار سلیمانی خالصِ مخلص بود بیشتر بخوانید »

منجی کردستان...

نگاهي به زندگي سردار سرلشكر شهيد محمود كاوه/ منجی کردستان


 
منجی کردستان...
 
 

نوید شاهد:در نخستين روز از خردادماه سال ۱۳۴۰ پسري به دنيا آمد كه نامش را محمود گذاشتند. اين فرزند آينده دار، سردار سرلشكر شهيد كاوه بود كه بعدها در بين رزمندگان اسام به «حاج محمود » شهرت يافت و نامش لرزه بر اندام دشمن انداخت. امروز نيز به فرموده مقام معظم رهبري «يكي از شهداي عزيزي است كه هر كدام از آن ها حقيقتاً ستاره درخشاني در تاريخ و در آسمان معارف اين ملت محسوب مي شوند. »

خانواده اش مذهبي و اهل مشهد مقدس بودند. پدرش حاج محمد كاوه از كسبه خوشنام و متعهد اين شهر به شمار مي رفت و مادرش حاجيه خانم ماه نساء محسني نيا بانويي مؤمنه و پرهيزگار بود كه در تربيت فرزنداني باايمان و آتيه دار نهايت سعي و همت خود را به خرج دادند. حاج محمد كاوه در دوران اختناق شديد رژيم ستم شاهي، ارتباطي تنگاتنگ و معاشرتي پُربار با روحانيون مبارز شهر، از جمله حضرت آيت الله خامنه اي و همچنين شهيدان معززي چون حجج اسلام هاشمي نژاد و كامياب داشت.

محمود نيز كه از همان سنين كم با پدرش در مجالس و محافل مذهبي شركت مي كرد و با مكتب اهل بيت عليهم السلام مأنوس بود، به همراه پدرش محضر علماي اعام را درك مي كرد؛ از جمله از همان سنين، شيفته سيره، رفتار، منش و آموزه هاي والاي مقام معظم رهبري و شهيد هاشمي نژاد شد و از طريق رهنمودهاي اين بزرگواران با پيام نهضت بزرگ حضرت امام خميني(ره) آشنا گرديد و در صفوف پرافتخار مبارزين انقلاب اسلامي قرار گرفت.

از وقتي كه محمود تحصيلات ابتدايي خود را به پايان رساند، با راهنمايي پدر به فراگيري علوم ديني و حوزوي پرداخت. اما چندي بعد با توصيه حضرت آيت الله خامنه اي كه فرمودند بهتر است محمود ابتدا دروس كلاسيك را به اتمام برساند و سپس به دروس حوزوي بپردازد از سال ۱۳۵۲ در يك مدرسة راهنمايي ثبت نام و تحصيل در اين مقطع را شروع كرد و كماكان با شركت در جلسات مذهبي تفكر مبارزاتي در او شكل گرفت. سال ۱۳۵۵ به تحصيل در مقطع متوسطه در دبيرستان خوش نيت مشغول شد. در اين زمان، محمود به جواني فعال، مذهبي و پرشور و بانشاط بدل شد كه خود مشوق و آشناگر بسياري از هم نسلان و حتي افرادي با سنين بالاتر، با فلسفه انقلاب اسلامي به رهبري حضرت امام خميني(ره) بود. او كماكان از محضر اساتيدي چون حضرت آيت الله خامنه اي استفاده هاي فراواني ميبرد. نتيجة فعاليت هاي محمود در مساجد جوادالائمه و امام حسن مجتبي عليهم الصلوه و السلام در محيط دبيرستان نيز ديده و به سرعت در محيط درسي به عنوان محور مبارزه شناخته شد. سال ۱۳۵۶ با تحصيل در حوزة علميه، آرزوي ديرينه پدرش را برآورده كرد. چندي بعد نيز با شروع تظاهرات و سيل خروشان قيام مردمي و ديني، فعالانه در راهپيمايي ها شركت جست. در تظاهرات ها و درگيري هاي زمان انقلاب حضور فعالي پيدا كرد و همچنان در پخش جديدترين اعلاميه ها و نوارهاي سخنراني حضرت امام(ره) نيز سهيم بود.

 

منجی کردستان...

 

با پيروزي انقلاب اسلامي ايران در ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ ، محمود نيز همچون ديگر صاحب دلان، به تحقق رؤياي ديرينه تشكيل حكومت اسلامي و معنوي و برقراري نظام مقدس جمهوري اسلامي لبخند زد. اما كار اصلي تازه شروع شده و آن چيزي نبود جز حفظ دستاوردهاي انقلاب و نظام نوپاي برآمده از دل نهضت، كه با اهداي خون هاي زيادي به ثمر نشسته و همچنان محتاج پاسداري و جان فشاني بود. در نخستين حركت، محمود در بدو تأسيس سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به عضويت در اين نهاد صددرصد مردمي و خودجوش در خطه خراسان در آمد و از همان آغاز، توانمندي هاي بالاي خود را به رخ همگنان و ياران كشيد و د لها و چشم ها را به آينده درخشان خويش اميدوار ساخت. او به عنوان مربي در پادگان آموزش نظامي سرداد ور مشهد مقدس مشغول به خدمت شد و به آموزش نظامي برادران سپاهي و بسيجي پرداخت. چندي بعد خود نيز جهت تكميل و گذراندن دوره هاي مختلف چريكي و رزمي به تهران آمد. سپس با عزيمت به جماران، طي يك مأموريت دست كم شش ماهه، سرپرستي گروه حفاظت از بيت حضرت امام خميني(ره) را كه كعبه آمال مستضعفان و حق طلبان جهان بود بر عهده گرفت. در نخستين فراخوان حضرت امام مبني بر حضور نيروهاي انقلاب در كردستان به پاوه شتافت. در ادامه و با تداوم توطئه هاي عوامل استكبار عليه نظام مردمي و اسلامي مان پاي در وادي مَردآزماي دفاع مقدس نهاد. باشروع جنگ، ابتدا به جبهه هاي جنوب گسيل شد ولي اندكي بعد به علت نياز شديد پادگاني در شهر مادري اش به وجود يك مربي توانمند آموزشي، ترجيح داد به مشهد مقدس بازگردد و فعاليت هاي خود را اينگونه ادامه دهد. به رغم ميل باطني مسئول و فرماندهش دوست داشت كه به كردستان عزيمت كند. روح بي قرار محمود، مهارشدني نبود. او به راستي اهل پرواز بود و اين بار خطه غرب ميهن عزيزمان را براي پريدن انتخاب كرد. در كردستان نيز شايستگي هايش را از همان ابتدا به همگان نشان داد. در گام نخست، جهت آزادسازي شهر بوكان فرمانده گروهي دوازده نفره شد و اين نقطه را از لوث وجود دشمن پاك كرد.

چندي بعد به فرماندهي عمليات سپاه سقز منصوب شد و طي يك شبانه روز، منطقة مرزي بسطام را از سيطره نفوذ ضدانقلاب بيرون آورد. شهيد كاوه و هم رزمانش در اندك زمان، به قدري عرصه را بر ضدانقلاب تنگ كردند، كه دشمن براي زنده يا كشته اين سردار دلاور، جايزه تعيين كرد. اين جايزه تا پايان حيات دنيوي شهيد كاوه، روندي فزاينده و تصاعدي به خود گرفت، به صورتي كه آخرين رقم، تفاوتي چشمگير با مبلغ تعيين شده اوليه داشت.

باري، در ۱۳۶۰ شهيد كاوه به فرماندهي گروهان اسكورت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي سقز، در ادامه به فرماندهي عمليات اين مركز و سپس به قائم مقامي فرمانده سپاه همين شهر انتخاب شد. خوشبختانه حضور شجاعانه و چشمگير اعضاي سپاه و ديگر نيروهاي مردمي و انقلابي در محورهاي مختلف كردستان، باعث انسجام روزافزون رزمندگان اسام شد. هم زمان با اجراي علميات هاي مختلف و تشكيل تيپ ويژة شهدا به فرماندهي شهيد ناصر كاظمي، شهيد كاوه هم به عنوان فرمانده عمليات تيپ انتخاب شد. فعاليت هاي شبانه روزي اين تيپ باعث شد تا ضدانقلاب آخرين اميدهاي خود را نيز بربادرفته ببيند.

كارنامه عملي و رزمي شهيد كاوه در كردستان شامل گنجينه اي است پربار و ماندگار. ايشان عمليات هاي متعددي را فرماندهي كرد كه با اجراي هر يك از آ نها بسياري از مناطق تحت تصرف ضدانقلاب، از لوث وجود دشمن آزاد و دوباره به سرزمين پهناور اسلامي مان ضميمه شدند. با شهادت فرماندهان ناصر كاظمي، گنجي زاده و محمد بروجردي، در خردادماه ۱۳۶۲ سردار محمود كاوه رسماً به فرماندهي تيپ ويژه شهدا منصوب شد. پس از آن، باز هم شهيد كاوه با درايت و ذكاوت مثال زدني اش در فرماندهي عمليات هاي برون مرزي والفجر ۲ و ۳ و ۴ توانست به توفيقاتي درخور نائل شود. موفقيت ها و انجام عمليات خارق العاده توسط رزمندگان اسلام تحت فرماندهي كاوه باعث شد تا اين تيپ به «لشكر ويژه » ارتقا يابد. همه اين موفقيت ها در شرايطي حاصل شد كه كاوه، جوان برومند و رعناي انقلاب و نظام، بسيار كم سن و سال بود و اين همه درايت، بردباري، مقاومت، شجاعت، كارداني و… دوستان را شگفت زده و اميدوار و دشمنان را مأيوس ساخته بود.

شهيد كاوه مصداق بارز آيه شريفه «اشداء علي الكفار رحماء بينهم » بود، بدين معنا كه هر قدر در مقابل ضدانقلاب سازش ناپذير و جسور بود ولي در عين حال با نيروهاي تحت امرش، برخوردي متواضعانه و صميمانه داشت. ساده زيستي، ولايت مداري، اطاعت پذيري، بي باكي و هوش و استعدادش، بر همگان آشكار بود. اهل ورزش بود. چابكي در عمليات ها هم نتيجة ورزش كردنش بود. هميشه در هنگام رزم، در پيشاني نيروها حركت ميكرد و هر خطري را به جان و دل مي خريد. همواره و در هر شرايطي حتي هنگام رفتن به مرخصي هاي محدود و كوتاه مدتش نگران نيروهاي خود بود و آ نها را امانت الهي مي دانست كه مي بايست در سختترين شرايط نيز مراقب سلامتي شان باشد.

خود را با رده پايين ترين نير وهاي لشكر برابر ميدانست. وقتي وارد سالن غذاخوري مي شد، بقيه با تكريم و احترام، راه را براي او باز مي كردند ولي با اصرار در نوبت ميايستاد و از طريق صف، جيره غذايي اش را دريافت مي كرد. او از هر نظر، فرماندهي نمونه و كارآمد بود.

با ايجاد آرامش در كردستان تلاش خود را معطوف مبارزه با ارتش عراق كرد و قهرمانانه صحنه عمليات هاي بدر، قادر، والفجر ۹ و كربلاي ۲ را آفريد. در طول دوران جنگ بارها مجروح شد. مثلاً سال ۱۳۶۱ در عمليات پاكسازي منطقة محمدشاه مهاباد بدنش از ناحية شكم جراحت برداشت. چند بار ديگر هم در عمليات ها مجروح شده بود ولي هميشه قبل از بهبود، دوباره به منطقه برميگشت. سرانجام پس از شصت و نه ماه حضور مداوم و مؤثر در جبهه در يازدهم شهريورماه ۱۳۶۵ در سن بيست و پنج سالگي هنگامي كه در تصرف ارتفاعات ۲۵۱۹ پيشاپيش رزمندگان اسلام در حركت بود بر اثر اصابت تركش خمپاره به شهادت رسيد. در بخشي از وصيتنامه اين شهيد عزيز آمده است: «اگر امروز به انقلاب ما خدشه وارد شود، بدانيد كه به مسلمان هاي جهان خدشه وارد شده است و اگر به انقلاب ما رونق داده شود بدانيد آ نها پيروز شده اند. » از اين سردار شجاع يك فرزند به نام زهرا به يادگار مانده است. روحش شاد و راهش پررهرو باد.

 

منبع: ماهنامه شاهد یاران شماره ۱۰۵ صفحه ۴

 

در این زمینه بخوانید:

زندگی نامه شهید کاوه از زبان خودش / صوت


کاوه راهنمای ما بود…



منبع خبر

نگاهي به زندگي سردار سرلشكر شهيد محمود كاوه/ منجی کردستان بیشتر بخوانید »

همسرم را بعد از شهادت شناختم

همسرم را بعد از شهادت شناختم/


به گزارش نوید شاهد، دکتر موسی فتح‌آبادی متخصص طب اورژانس بیمارستان چمران تهران، اولین شهید مدافع سلامت در تهران است که  در روزهای اول اسفند سال ۱۳۹۸ که زمزمه‌های شیوع بیماری کووید ۱۹ در کشور به گوش می‌رسید بر اثر ابتلا به ویروس کرونا در راه خدمت به بیماران به شهادت رسید. 

همسرم را بعد از شهادت شناختم

خودتان را معرفی کنید و آشنایی‌ و ازدواج تان با شهید فتح آباد بگویید.

«فریده میرزایی» همسر شهید دکتر موسی فتح‌آبادی هستم. پرستار هستم.

آشنایی ما ۳۰ سال پیش در بیمارستان «نور افشار» اتفاق افتاد. من در آن سالها علی رغم اینکه در بیمارستان شهید چمران رسمی بودم، یک شیفت هم به نور افشار می‌رفتم. ۱۳۷۱ا بود  با دکتر فتح آبادی آشنا شدم. بخش کاری ما جدا بود. من بخش بانوان بودم، او سوپروایزر بود و می‌آمد بخش‌ها برای سرکشی. اولین بار که او را دیدم، ماه رمضان بود و داشت وضو می‌گرفتند تا اول وقت نماز بخواند و واقعاً مجذوبش شدم. این خیلی روی من تأثیر گذاشت. بعد از آن بیشتر با هم آشنا شدیم.

دکتر فتح آبادی پرستار بود و یک شیفت در بیمارستان «نور افشار» بنیاد جانبازان کار می‌کرد.پرستاری خوانده بود و دانشجوی رشته پزشکی بود. خانواده اش در ابتدا مخالف ازدواج بودند و می‌گفتند باید موسی درسش تمام شود و بعد ازدواج کند. الآن برای ازدواجش زود است. ولی همسرم تأکید و اصرار  کرد که می‌خواه ازدواج کند و می‌گفت مشکلی برای درس خواندنم پیش نمی‌آید.

بالاخره در فروردین‌ماه ۱۳۷۲  عقد کردیم و در خردادماه روز عید قربان جشن عروسی گرفتیم. اولین مسافرت مان هم  به قم بود، ابتدا برای زیارت به حرم حضرت معصومه(س) رفتیم. همسرم از دوران جوانی ارادت خاصی به اهل‌بیت(ع) داشتند.

از سالهای ابتدایی شروع زندگی مشترکتان برایمان بگویید:

زندگی مان را از اجاره یک زیرزمین شروع کردیم. دو شیفت کار می کردم که بتوانم اجاره خانه را بدهم تا برای درس خواندن به دکتر فشار نیاید. او هم خیلی پرانرژی بود. هم یک شیفت کار می‌کرد و هم‌درس می‌خواند.

حاصل زندگی ما ۲ فرزند به نام نیلوفر با ۲۲ سال سن و مهدی با ۲۷ سال سن است. سال ۱۳۷۳ فرزندمان به دنیا آمد. وقتی فهمیدیم  فرزندمان پسر است به مهدیه تهران رفتیم و دعا کردیم و اسم او را «مهدی» گذاشتیم. او کارشناسی مکانیک از دانشگاه شریف است.  آقای دکتر که خیلی به بچه ها اهمیت می‌داد می‌گفت: نباید بچه را مهدکودک بگذاریم. نوبت‌هایمان را طوری تنظیم می کردیم که تا او از دانشگاه می‌آمد بچه را تحویل می‌گرفت و من سرکار می‌رفتم و تا سه‌سالگی با کمک هم بچه را نگه داشتیم و بعد برای مهدکودک اقدام کردیم.

بعدازآن به دنبال گرفتن خانه‌سازمانی رفتیم چون خیلی شرایط سختی داشتیم و از پس اجاره خانه و مخارج برنمی‌آمدیم . بعد از دو سال دوندگی یک خانه‌سازمانی به ما دادند که مقداری از مشکلاتمان حل شد تا وقتی‌که درس آقای دکتر تمام شد.

شرایط کاری دکتر به چه صورت بود و آن زمان کجا مشغول بودند؟

همسرم  برای استخدام در سازمان بازرسی کل کشور امتحان داد و قبول شد و وارد بخش بهداشت و درمان آنجا شد. بعد از مدتی ازآنجا بیرون آمد و به بیمارستان شهید چمران رفت. مدتی مسئول قسمت تجهیزات پزشکی بیمارستان بود و مدتی هم در قسمت برنامه‌وبودجه بود. اولین کسی که در بیمارستان  شهید چمران قسمت «پایش سلامت» را راه انداخت دکتر فتح آبادی بود.

حضورش در محل کار همیشه بیشتر از ساعت کاری بود. ولی دریافتیشان این‌گونه نبود. خودش هم نمی‌خواست که دنبالش برود. من از این موضوع خیلی ناراحت بودم و احساس می‌کردم حق دکتر به او داده نمی‌شود و او هم هیچ کاری برای گرفتن آن نمی‌کند . یک روز که برای فیزیوتراپی رفته بودم رئیس بیمارستان را دیدم و گفتم چرا حق‌وحقوق دکتر را نمی‌دهید؟ دکتر اصلاً زندگی نمی‌کند. ما اصلاً او را نمی‌بینیم. ولی حقوقش خیلی اندک است .گفتند چرا خودش نمی‌آید صحبت کند؟ گفتم: هیچ‌وقت برای حق‌وحقوقش نمی‌آید صحبت کند. وقتی به خانه برگشتم به دکتر گفتم من با رئیستان صحبت کردم، دکتر هم گفتند کار خوبی کردی. من هیچ‌وقت نمی‌توانستم بگویم.

همسرم را بعد از شهادت شناختم

درباره سوابق تحصیلی دکتر فتح‌آبادی بیشتر توضیح دهید.

بله. او فوق‌دیپلم پرستاری داشت. بعد به سربازی رفته بود. حین سربازی به جبهه وارد شد و چند ماه هم آنجا حضور داشت. همسرم در همین حین درس هم می‌خواند. بعد از تمام شدن سربازی آزمون می‌دهد که سال اول دامپزشکی قبول می‌شود. یکی دو ترم می‌خواند و متوجه می‌شود که علاقه ندارد و ادامه نمی‌دهد.

دکتر خیلی پزشکی را دوست داشت. دوباره درس می‌خوانند تا بالاخره پزشکی دانشگاه تهران قبول می‌شود. تخصصش «طب اورژانس» بود و قبل از آن دوره «سالمندی» دیده بود و یک سال در دانشگاه شهید بهشتی دوره طب سنتی را گذرانده بود.

به او می‌گفتم چرا این‌همه درس می‌خوانی؟ می‌گفت همه این‌ها در کنار هم لازم است و به درمان مریض کمک می‌کند. دکتر مدتی در بیمارستان ساسان کار می‌کرد و  مدتی در بیمارستان الغدیر مشغول به کار بود .

از دوران دفاع مقدس و حضورشان در جبهه خاطره‌ای برای شما نقل می کرد؟

تعریف می‌کرد که زمان جنگ در بیمارستان‌های صحرایی کار می‌کرد و مجروحان را تا جایی که امکان داشته در محل مداوا می‌کرده و کسانی که خیلی بدحال بودند را با هلی کوپتربه عقب می‌فرستادند.

گوش راستش دکتر موج گرفته بود و مشکل پیداکرده بود ولی هیچ‌وقت نمی‌خواست بگوید.

جالب اینکه بعدها همکارش که با او در جبهه بودند، تعریف می‌کرد که یک مریض بدحال را آورده بودند که باید پاهایش قطع می‌شد و تا فردا دوام نمی‌آورد ولی منطقه به‌قدری پرخطر بود که گفتند باید همه‌جا خاموشی می شد و هیچ‌کس نباید جابه‌جا شود چون ازنظر امنیتی خیلی خطرناک بود. اما آقای دکتر گفته بود: «هرچه می‌خواهند جریمه‌ام کنند و هر کاری می‌خواهند بکنند، من باید این مریض را ببرم و نمی‌توانم تحمل‌کنم و این جوان از بین برود». و او را به عقب خط برد و نجاتش داده بود بعد از آن هروقت آن مریض دکتر فتح‌آبادی و دوستش را در بیمارستان نور افشار بنیاد جانبازان می‌دید تشکر می‌کرد.

همسرم را بعد از شهادت شناختم

خودتان از دوران دفاع مقدس خاطره‌ای دارید؟

من سال ۱۳۶۲ در بروجرد شروع به کار کردم. بروجرد جزو شهرهایی بود که واقعاً مثل جبهه بود. بمباران می‌کردند و شهر را دو سه ماه تخلیه می‌کردند. شش سال در آنجا مشغول به کار بودم. من اتاق عمل آنجا کار می‌کردم و بارها می‌شد تا سه ماه هم خانه نمی‌رفتم .  دی ماه ۱۳۶۵  یک دفعه شهر بمباران شد و مدرسه فیاض بخش را زدند و آن فاجعه رقم خورد. آنقدر وضع خراب بود که پاهای قطع شده بچه‌ها زیر دست و پایمان بود. فقط یک جراح داشتیم. خودش یک کارهایی می‌کرد و می‌گفت: بقیه را شما ادامه دهید. جنگ که تمام شد به تهران آمدم و وارد بیمارستان چمران شدم.

از خصوصیات اخلاقی دکتر فتح‌آبادی بفرمایید:

همسرم انسان خالصی بود و واقعاً همه کارهایش برای رضای خدا بود. قلب مهربانی داشت که  هرکسی او را یک بار می‌دید جذبش می‌شد. دل‌تنگش می‌شد و بازهم دوست داشت به دکتر مراجعه کند. وقتی ازدواج کردیم خواهر و برادرهایش به شوخی می‌گفتند؛ میدانی پدر و مادرمان فقط موسی را فرزند خودشان می‌دانند؟ پدرش همسرم هم بارها می گفت: این بچه فرق می‌کند برای من.

دکتر مردم‌دار  بود. این‌طور نبود که بیایند و به او مراجعه کنند. خودش می‌گشت دنبال آدم‌ها تا به آن‌ها کمک کند. دستش را روی سینه می‌گذاشت و دولا می‌شد و به همه می‌گفت: «در خدمتم». هرکسی مشکلی داشت می‌گفت: این شماره تلفن من. موبایلش همیشه زنگ می‌خورد و موقع استراحت هم خاموش نمی‌کرد و هرکس زنگ می‌زد، جواب می‌داد. هرکس با او مشورت می‌کرد شماره‌اش را به او می‌داد و به آن‌ها زمان نوبتش را می‌گفت تا در صورت نیاز به او مراجعه کنند

همسرم انسان خیّری بود. اهل ریا نبود و کارهای خیری که انجام می داد را تعریف نمی‌کرد. فقط یک بار به من گفت می آیی یک جایی برویم؟ گفتم کجا؟ گفت به من گفتند یک خانمی هست که آنقدر در خانه ها کار می‌کند دستش مشکل پیداکرده، ماشین لباسشویی ندارد. چون خانم هستند تو هم بیا باهم برویم. باهم رفتیم و با چک و قسطی ماشین لباسشویی گرفتیم . چون خودش پول نداشت. هزینه ارسالش را هم حساب کرد و آن‌ها فرستادند. بعدها فهمیدیم یک حاج آقایی  که دکتر به او گفته بود این موارد را به من معرفی کن، مریض دارید بفرستید؛ با وجود این که خودش وضع مالی خیلی خوبی نداشت.

همسرم پزشک بود و استخدام وزارت دفاع بود ازنظر نظامی هم درجه بالایی داشت ولی هرجا می رفت کسی فکر نمی‌کرد پزشک باشد. یک بار به مشهد رفته بودیم. در سالن غذاخوری هتل یک نفر بود که از بحرین آمده بود و بچه اش مریض بود. دکتر زود خودش را به آن‌ها رساند و نسخه برایش نوشت و شماره اتاق را به آن‌ها داد تا در صورت نیاز به او مراجعه کنند. چون فارسی بلد نبودند یک نفر را آورد تا برایشان ترجمه کند. فقط اینجور مواقع خودش را به عنوان پزشک معرفی می‌کرد.

از علاقه دکتر به سفر حج گفتید، در این باره بیشتر توضیح دهید.

زمان که دکتر در سازمان بازرسی مشغول خدمت بود در آنجا برای حج قرعه کشی می کنند و حج عمره به اسم دکتر در می آید.  آن سفر را رفت و وقتی برگشت اصلاً یک جور دیگری شده بود.  بعدازآن عاشق حج شد و دنبال کاروان‌ها می‌گشت که به عنوان پزشک به حج برود.

دکتر هر روزش در حال کامل شدن بود؛ هر سال با سال قبلش فرق می‌کرد و انسان کامل تر و بهتری می‌شد و یک معنویت خاصی پیدا می‌کرد. دفعه اول که با آن کاروان رفت دیگر با او آشنا شده بودند. ابتدا سفارش کرده بود که او را ببرند، بعدازآن بین کاروآن‌ها سر بردن او دعوا بود. خودش هیچ‌وقت این چیزها را تعریف نمی‌کرد، یکی از مدیرکاروآن‌ها برایم تعریف می‌کرد: دیگر پزشکان کاروان حجاج زمانی را تعیین می‌کردند که حجاجی که مشکل دارند فقط در آن ساعت برای ویزیت مراجعه کنند. اما آقای دکتر گفته بودند من نمی روم به اتاقم، همینجا در محل ویزیت محجاج می مانم چون ممکن است کسی مراجعه کند و در بسته باشد فکر کنند من نیستم. بعد از اینکه تمام می‌شد به اتاق حجاجی که مشکل خاصی داشتند می رفت مثلا فشار خونشان بالا بود می رفت و وضعیت آنها را کنترل می می‌کرد و جویای احوالشان می‌شد.

 بعد از بی کار نمی نشست و حتی استراحت هم نمی‌کرد به آشپزخانه می رفت و موقع ناهار و شام کمک می‌کرد. موقع بردن حجاج برای انجام اعمال کسانی برای کسانی که توانایی راه رفتن و طی کردن مسیر طولانی را نداشتند یک ویلچر می‌گرفت و داوطلب می‌شد که یک حاجی را ببرد.

یک بار با شوخی به او گفتم تو از خوبی دیگه بی نمکی! یک مقدار هم فکر خودت باش. آن یک ماه مرخصی سالانه شان ذخیره می‌کرد و فقط برای حج رفتن از آن استفاد می‌کرد. عاشق حج شده بود و ما نمی توانستیم کاری بکنیم.

هر بار که از حج برمی گشت آنقدر خسته بود که شاید یک هفته هم کم بود برای استراحت ایشان ولی دو روز استراحت می‌کرد و بلند می‌شد و طبق روال هرروز به کارهایش رسیدگی می‌کرد. یک بار دیدم حال خرابی داره، گفتم چرا ناراحتی بگیر بخواب. گفت: من هیچ علامتی ندیدم، نمی دانم آقا این حج را قبول کرد که برایش انجام دادم یا نه ؟ بعد خوابید. عصر که او را بیدار کردم دیدم می خندد، گفتم چی شده؟ گفت خواب رهبرمان آقای خامنه ای را دیدم که به من گفت: «آقا» حجت را قبول کرد.

همسرم را بعد از شهادت شناختم

در سالی که حادثه منا رخ داد دکتر هم آن سال در سفر حج بودند؟

بله. سالی که حادثه منا رخ داد آقای دکتر هم آنجا بودند. خیلی کمک کردند و از راه دور آب می آوردند و به کسانی که آسیب دیده بودند می رساندند و به معاینه و مداوای حجاج آسیب دیده می پرداخت. وقتی برگشت تا شش ماه افسرده بود به خاطر دیدن آن صحنه ها. یک بار پرواز برگشتشان دو روز تاخیر داشت و ما خیلی نگران شده بودیم. پدر دکتر هم خیلی ناراحت بودند و به فرودگاه رفته بودند و دنبال یک نشانه از دکتر می‌گشتند. حاجی ها را که می‌دیدند می‌گفتند در کاروان شما دکتر فتح‌آبادی بود؟ یکی از این حاجی ها چمدان‌هایش را زمین می گذارد و می گوید: شما چه نسبتی با ایشان دارید؟ گفتند من پدرش هستم. آن زائر گفت خوش به سعادتت با این پسری که داری، ما که حج نکردیم. حج واقعی را او انجام داد. دکتر هیچ‌وقت از این کارهایش برایم تعریف نمی‌کرد، من دکتر را بعد از رفتنش بیشتر شناختم.

بعد از شهادت دکتر یک روز دخترم مریض شد و او را به بیمارستان خاتم الانبیا (ص) بردم. یکی از پرستارها تا اسم دخترم را شنید پرسید با دکتر فتح‌آبادی چه نسبتی دارید؟ گفتم همسرم بودند. گفت: من فقط یک پزشک مثل آقای دکتر دیدم. من از آن به بعد همه خانواده ام را پیش دکتر فتح‌آبادی می بردم. آن پرستار می‌گفت پدر من فقط یک بار دکتر را دید ولی باور می کنید یک هفته برای ایشان گریه کرد؟

هوای همه را داشت، همه را با اسم کوچک صدا می‌کرد، اصلاً یک نفر هم نیست که کینه ای از او داشته باشد. اگر از طرف همکارانش مورد جفا قرار می‌گرفت هیچ‌وقت چیزی نمی‌گفت. یک وقت هایی اگر خیلی دلش پر بود به من یک چیزهایی می‌گفت اما کینه به دل نمی‌گرفت. خیلی خالص بود ، اصلاً اهل غیبت نبود، اگر من هم چیزی از او می پرسیدم جواب نمی‌داد که غیبت نشود.

بعد از شهادت حاج قاسم سلیمانی خیلی ناراحت بود و گریه می‌کرد. نشسته بودیم و تشیع جنازه را تماشا می‌کردیم. همان طور که اشک می ریخت، می گفت: «خدا بخواهد کسی را بزرگ کند اینجوری بزرگ می‌کند، بزرگی فقط دست خداست».  خوش به سعادتش. حدودا چهل روز بعد خودش هم به شهادت رسید.

از آغاز دوران شیوع کرونا در کشور و نحوه ابتلای دکتر به این بیماری برایمان بگویید.

از ابتدا در مورد کرونا حرف و حدیث بود و هنوز جدی نشده بود. دوم اسفند بود و روز انتخابات مجلس شورای اسلامی. دکتر در بیمارستان الغدیر شب کار بود. وقتی به خانه آمد گفت: من رای دادم و آمدم چون اگر می‌آمدم نمی‌توانستم دوباره بروم بیرون چون بی حالم احتمالا سرماخوردم. شما خودت برو رای بده. من گفتم: دیشب خوب نخوابیدی برای این بی حالی. همزمان من هم بدن درد شدیدی گرفتم و هردو مسکن خوردیم. برای من سه روز طول کشید.

دکتر  از بهمن ماه به من قول داده بود که من را سرخاک پدر و برادرم ببرد که فرصت نشده بود. شنبه آن هفته که حالش کمی بهتر شده بود: گفت: بیا برویم بروجرد، بهت قول داده بودم زیر قولم نزنم. راه افتادیم و به طرف بروجرد رفتیم. اواسط راه گفت من دیگه نمی‌توانم رانندگی کنم، خودت پشت فرمان بنشین.

تا به خانه مادرم رسیدیم تب و لرز شدیدی گرفت . چندتا مسکن خورد و گفت یک جا کنار بخاری برایم بنداز که بخوابم. اشتها نداشت فقط چند لقمه غذا خورد و خوابید. فردای آن روز باهم سرخاک پدر و برادرم رفتیم و چندتا کار داشتیم انجام دادیم. فردای آن روز به تهران برگشتیم.

چه زمانی متوجه شدید که مبتلا به کرونا شده اید؟

دکتر همه برنامه های نوبتش را برای آن هفته کنسل کرد و در خانه ماند.خودش فهمیده بود ولی چیزی به ما نگفت. ام آر آی و سی تی اسکن ریه انجام داد که من بعدا دیدم. در آن عکس ها هنوز ریه درگیر نشده بود.

همان روزها یک روز بیدار شد و گفت: «خواب دایی ام را دیدم که من را نگاه می‌کرد». دایی دکتر در جبهه شهید شده بود. روز بعد به بیمارستان چمران رفت و تماس گرفت و گفت: «ریه ام درگیر شده دارند من را بستری می کنند، تو هم بیا بستری شو». گفتم: با نیلوفر چه کار کنم؟ من چیزیم نیست، خوبم. گفت: نه شوخی نگیر زود بیا. سه بار زنگ زد. بالاخره رفتم بیمارستان. همسرم و یک دکتر دیگرکه ریه اش درگیر شده بود را در بخش وی آی پی بستری کرده بودند. آن روزها مردم تازه شروع کرده بودند به ماسک زدن، هنوز بیمارستان‌ها برای کرونا مجهز نشده بودند و بخش قرنطینه وجود نداشتند. بخش وی آی پی تنها جایی بود که با بقیه در تماس نبودند. بعد از دو روز که با او تلفنی صحبت می‌کردم، گفت: دیشب خیلی تلفن داشتم و احوالپرسی می‌کردند، نتوانستم بخوابم. اگر تلفنم خاموش بود، نگران نشو، من حالم خوب است. می خواهم بخوابم. این در حالی بود که ریه اش به شدت درگیر بود و قرار بود او را به بیمارستان مسیح دانشوری منتقل کنند و من اصلاً خبر نداشتم.

بعد چه اتفافی افتاد؟ روز سه شنبه یکی از خواهرانم که پزشک است با من تماس گرفت و گفت: بیا لباس ها و وسایل آقا موسی را تحویل بگیر، بیمارستان مسیح دانشوری بستری شد. حتی موبالش را هم از او گرفته بودند. اوج کرونا بود و همه وحشت کرده بودند. رفتم که او را ببینم اجازه نمی دادند. فقط یک بار که تا بالا رفتم دکترها و پرستارها هم از ترس داخل نمی رفتند و از پشت شیشه مریض را می‌دیدند. به من گفتند یک ثانیه وقت داری از پشت شیشه ببینیش. رفتم دیدم روی تخت نشسته و یک دستی تکان داد. برای او تربت برده بودم. هنوز نمی دانستم چه وضعی دارد. از دکتر او پرسیدم گفت: شنبه به بخش منتقل می‌شود. یک پرستاری پیش او بود. دکتر گفت به همسرم بگویید من خوبم خیالتان راحت باشد، بروید. گفتم می شود موبایلتان را بدهید من با دکتر صحبت کنم؟ شاید کاری داشته باشد؟ گفتند: دفعه بعد آمدید این کار را می کنم. من هم رفتم.

همسرم را بعد از شهادت شناختم

چگونه متوجه وخامت حالشان شدید؟

دکتر خودش متوجه اوضاع شده بود. به آن پرستار گفته بود یک خودکار و کاغذ بدهند و وصیت نامه نوشته و گفته بود: به وقتش به همسرم تحویل دهید. خودش نمی دانست شهید می‌شود، توی وصیت نامه نوشته من دوست ندارم اینطوری بروم؛ دوست داشتم شهید می‌شدم.

با بیمارستان در تماس بودید؟

بله همان شب زنگ زدم حالش را بپرسم. از بخش گفتند: خانم چقدر زنگ می زنید؟ خسته شدیم. از همه‌جا زنگ می زنند حال آقای دکتر را بپرسند. فکر می کنم پرسنل بیمارستان و همکاران تماس می‌گرفتند و جویای احوالش بودند. گفتم من همسرش هستم، پرسنل نیستم، نگرانم. پرسیدم سطح اکسیژنش را بگویید ؟ گفتند: «خوبه،۹۵»  و مشغول غذا خوردن است. من تا صبح خوابم نبرد و دلشوره سراغم آمده بود. چهار صبح دوباره تماس گرفتم. پرسیدم اکسیژن خونش چطور است؟ گفت دکتر رفت زیر دستگاه. من با هرکسی می توانستم تماس گرفتم ولی کرونا بیماری ناشناخته ای بود.

از شهادت همسرتان چطور مطلع شدید؟ با یک امیدی به بیمارستان رفتم. خواهرم گفت: مرگ مغزی شده، ببریمش بیمارستان چمران. من رفتم رضایت دادم و همان طور که مشغول امضا کردن بودم با خودم فکر می‌کردم خودم می آیم بالا سرت می ایستم، نمی گذارم توی غربت بمانی، آنجا همه آشنا هستند. همه کمک کردند و او را به بیمارستان چمران بردیم. به من گفتند تا جا به جایش کنیم شما را صدا می کنیم. همان موقع کد اعلام کردند و تمام شد. ۱۸ اسفند. هرچه گفتم بگذارید جنازه اش را ببینم، نگذاشتند. فقط شوکه بودیم، با خودم می‌گفتم چی شد؟ چرا انقدر غریب؟ فردای آن روز گفتند: هیچ‌کس برای تشیع جنازه هم نمی تواند بیاید، فقط یک نفر، اصلاً محل دفن هم شما نمی‌توانید مشخص کنید.

برخی مسئولین مثل وزیر دفاع سابق سردار حسین دهقان که دکتر فتح‌آبادی را معتمد خود می دانست، وقتی شنیدند شوکه شدند. گفتند عجله نکنید و صبر کنید، یک روز مهلت دهید. برادر و یکی از دوستان دکتر رفتند قطعه ۲۳۱ کنار شهدای ارگ، یک جا گرفتند و آنجا دفن کردند. دکتر شهدای ارگ را خیلی دوست داشت. درست روزی که دکتر را دفن می‌کردند، حضرت آقا اعلام کردند: «همه این‌ها شهیدند».

 

 

 

 

 

 

 

 



منبع خبر

همسرم را بعد از شهادت شناختم/ بیشتر بخوانید »

می گفت؛ نسبت به خون برادران شهیدم و تعهدی که به مردم دارم، مسئولم

همسرم می گفت: نسبت به خون برادران شهیدم و تعهدی که به مردم دارم، مسئولم


به گزارش نوید شاهد، ماهنامه «شاهد یاران» برای بررسی  ابعاد زندگی این شهید والامقام با همسر مکرمه اش که سالیان طولانی زندگی مشترک شان، شاهد حیات و تلاش های ایثارگرانه همسرش بوده است، به گفت وگویی مشروح پرداخته است که در ادامه می خوانید.

می گفت؛ نسبت به خون برادران شهیدم و تعهدی که به مردم دارم، مسئولم

همسرتان را چگونه معرفی می کنید؟

دکتر محمد زارع جوشقانی متولد سال۱۳۳۱ در کاشان، برادر شهیدان «احمد» و «ماشاالله» زارع جوشقانی بود. رئیس اسبق دانشگاه علوم پزشکی و بیمارستان شهید بهشتی کاشان، استاد تمام گروه چشم‌پزشکی دانشگاه شهید بهشتی و رئیس بیمارستان لبافی‌نژاد تهران و  فلوشیپ قرنیه و خارج چشمی بود. معاونت پشتیبانی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی، مدیرعاملی سازمان منطقه‌ای استان تهران، مدیریت شبکه بهداری کاشان و مدیر‌عاملی سازمان منطقه ای بهداری استان زنجان از دیگر سوابق اجرایی آن شهید است.

از نحوه آشنایی‌تان با شهید زارع جوشقانی بگویید:

ایشان قبل از پیروزی انقلاب در دانشگاه فردوسی مشهد دانشجو بود. ما توسط یکی از آشنایان به هم معرفی شدیم. سال ۱۳۵۶من سال آخر دبیرستان بودم و او سال آخر دانشگاه را می‌گذراند که باهم ازدواج کردیم که حاصل این ازدواج ۵ فرزند است. همسرم در مشهد تحصیل می‌کرد و ما در این شهر ساکن شدیم و سال ۱۳۵۷ بعد از اتمام تحصیلاتش به زادگاه مان در کاشان برگشتیم .

همسرتان در دوران مبارزات انقلابی و پس از آن چه فعالیت هایی داشت؟

دکتر زارع در زمان دانشجویی فعالیت‌های انقلابی زیادی داشتندکه با اوج‌گیری دوران انقلاب این فعالیت‌ها گسترده‌تر شد. پیروزی انقلاب هم‌زمان بود با دوران سربازی و دوره طرح و برای طی کردن این دوران به یکی از مناطق خیلی محروم کشور در استان چهارمحال و بختیاری رفتیم که ازنظر امکانات مردم آنجا در آن زمان در محرومیت شدیدی به سر می‌بردند.

دکتر همیشه می‌گفت؛ دلیل اینکه آن منطقه را انتخاب کرده این بوده که بتواند کمکی به مردم محروم آن منطقه بکند. به دلیل شرایط جغرافیایی آن منطقه که کوهستانی بود در زمستان آب و هوایی به شدت سرد و پر بارش داشت و به نحوی که ما بعضا پیش می آمد به دلیل بارش زیاد برف روزها حتی برای تهیه آذوغه هم امکان رفتن به شهر را نداشتیم و تمام راه ها مسدود می شد. برق و آب لوله کشی وجود نداشت و شرایط بسیار سخت بود. ما آن زمان یک فرزند داشتیم. یک سال نیم در آن منطقه بودیم و دکتر دوره طرح و سربازی خود را در همان‌جا گذراند و هر کمکی از دستش برمی آمد برای مردم آن منطقه انجام داد. دکتر خالصانه تمام تلاشان را برای برطرف کردن مشکلات مردم انجام می داد با آنها ارتباط خیلی خوبی برقرار کرده بود. مردم هم دکتر را خیلی دوست داشتند. اقداماتش محدود به اقدامات پزشکی و درمانی هم نبود. رایزنی هایی  با مسئولان شهری آن منطقه انجام داد و اقدامات مهمی مانند  عریض کردن جاده روستا و بهبود وضوع مسیر تردد مردم، ایجاد حمام و سرویس های بهداشتی عمومی در آنجا انجام داد.

بعد از آن دوباره به کاشان برگشتید؟

بله. بعد از اتمام دوران خدمت همسرم به کاشان برگشتیم. وقتی می خواستیم از آن منطقه برویم مردم آنجا به شدت ناراحت بودند. می گفتند درست است که شما دوران سربازی و طرح تان را در روستای ما گذراندید ولی اگر مدت بیشتری اینجا بمانید اوضاع بهتر می شود و منطقه ما از این محرومیت نجات پیدا می کند.

چهارم اردیبهشت ماه ۱۳۵۹ «ماشاءالله» برادر همسرم در جبهه کردستان و به دست گروهک ضدانقلاب کومله به شهادت رسید.دکتر به مادرش بسیار علاقه داشت و برای اینکه در آن شرایط کنار مادر باشد به کاشان برگشت. اما شهادت برادرش انگیزه و تعهد بیشتری برای خدمت به مردم و انقلاب  در او ایجاد کرد.

می گفت؛ نسبت به خون برادران شهیدم و تعهدی که به مردم دارم، مسئولم

فعالیت‌های شهید زارع در کاشان به چه صورت تداوم یافت؟

او مدتی رئیس بهداری شهر کاشان بود. ما چهار سال در کاشان زندگی کردیم و در  این دوران خداوند دو فرزند دیگر به ما هدیه کرد. بعد از آن به پیشنهاد وزیر وقت بهداشت مدیرعامل بهداری زنجان شد و ما به آن شهر رفتیم.  اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ «احمد» برادر دیگرش در خرمشهر شهید شد. دکتر احمد علاقه ویژه ای داشت و این موضوع تأثیر زیادی در روحیه اش داشت و برای ادامه مسیر خدمت به مردم و انقلاب بسیار مصمم‌تر از قبل شد.

برای چه مدتی در زنجان زندگی کردید؟

سال های۱۳۶۲و۱۳۶ در زنجان بودیم. سالهای جنگ بود و بمباران‌ها و موشک‌باران‌های زیادی انجام می‌شد و شهر زنجان هم از این قاعده مستثنی نبود. چندین بار موشک‌ها به شهر اصابت کرده بود و تعداد زیادی از مردم زخمی و شهید شدند. دکتر روزهای بسیار پرکاری داشت و خیلی کم به منزل می‌آمد. بیشتر وقتش را در بهداری مشغول خدمت‌رسانی به مردم بود و من با بچه‌ها در منزل تنها بودیم.  موشک‌باران هم خیلی زیاد شده بود و دکتر خیلی نگران ما بود و می‌گفت: من در محل کار دائم نگران شما هستم. این شد که  من و بچه‌ها را به کاشان فرستاد و خودش آنجا ماند.

دکتر چه زمانی به کاشان برگشت؟

بعد از اینکه اوضاع زنجان آرام‌تر شد، برای تخصص چشم اقدام کرد و در دانشگاه شهید بهشتی تهران قبول شد و بعد از آن عازم تهران شدیم.

این جابجایی‌های برای شما و بچه‌ها سخت نبود؟

سخت بود. بچه‌ها مدرسه می‌رفتند و اینکه به شهر دیگری بروند برایشان مشکل بود ولی ما سعی می‌کردیم مانعی برای فعالیت‌های دکتر نباشیم .

در زمان گذراندن دوره تخصص، دکتر زارع از فعالیت‌های اجرایی فاصله گرفتند؟

خیر، هم‌زمان با تحصیل اقدامات و فعالیت‌های اجرایی و مدیریتی خود را هم ادامه می‌داد. در این دوران به دلیل علاقه خاصی که به کاشان داشت با تعدادی از دوستانشان اقدام به تأسیس دانشکده علوم پزشکی در آنجا کرد.

دکتر زارع به جبهه  هم رفتند؟

بله سال ۱۳۶۷ چند ماه داوطلبانه به عنوان پزشک به جبهه رفت و در عملیات مرصاد شرکت داشت. با شدت یافتن درگیری ها با ضد انقلاب و اینکه عملا جنگ و به شهرها کشیده شده بود، دکتر و دیگر همرزمان پزشکش اسلحه به دست گرفته و وارد صحنه جنگ شده بودند.

می گفت؛ نسبت به خون برادران شهیدم و تعهدی که به مردم دارم، مسئولم

پس از پایان جنگ در چه مسئولیت هایی مشغول به کار شدند؟

همسرم پس از جنگ به تحصیلاتش را ادامه داد و همزمان با فارغ التحصیلی در دوره تخصص و فوق تخصص مسئولیت های مختلف اجرایی را به عهده گرفت. مدتی مدیرکل بهداری تهران بود. سپس معاون پشتیبانی دانشگاه شهید بهشتی شد. پس‌ از آن آقای دکتر مرندی وزیر وقت بهداشت صحبت کردند و گفتند چون شما خودتان بنیانگذار دانشگاه علوم پزشکی کاشان بودید و فعالیت‌های زیادی در آنجا داشتید به کاشان برگردید و ریاست آن دانشگاه را به عهده بگیرید. دکتر هم پذیرفت و ما از تهران به شهر خودمان کاشان برگشتیم.

چه مدت ریاست دانشگاه  دانشگاه علوم پزشکی کاشان را به عهده داشتند؟

حدود ۱۱ سال. در طی این سال‌ها  فعالیت‌ها و خدمات بسیار زیادی داشت. به‌نحوی‌که الآن باگذشت حدود ۱۷ سال از پایان مدیریت دکتر در دانشگاه کاشان آثار برخی اقدامات او در آنجا وجود دارد و به نیکی و خوش نامی از ایشان یاد می‌شود.

بعد از  دانشگاه علوم پزشکی کاشان چه سمتی داشتند؟

همسرم عضو هیئت‌علمی دانشگاه شهید بهشتی تهران بود. به تهران برگشتیم و او در بیمارستان شهید لبافی نژاد مشغول به کار شد. آن سال‌ها هم‌زمان بود با دوران پایان دبیرستان بچه‌ها و آنها داشتند خودشان را برای کنکور آماده می‌کردند و احتیاج به تمرکز داشتند ولی با پدر همراهی کردند و با آغوش باز سختی این جابجایی را برای پدرشان تحمل کردند. دکتر چند سالی رییس بیمارستان «نگاه» بود بعد از آن معاون آموزشی بیمارستان لبافی نژاد شد و این اواخر هم  به ریاست بیمارستان شهید لبافی نژاد منصوب شد .

با توجه به مسئولیت‌های مختلف اجرایی که به عهده داشتند طبابت هم می کردند؟

دکتر در تمام این سال‌ها طبابت را رها نکرد. این موضوع را همچنان ادامه می‌داد و ارتباط خیلی خوبی با بیماران داشت.

می گفت؛ نسبت به خون برادران شهیدم و تعهدی که به مردم دارم، مسئولم

اگر بخواهید ویژگی های اخلاقی شهید زارع جوشقانی را توصیف کنید به چه مواردی اشاره می کنید؟

از همان روز اول که ایشان را شناختم فردی بسیار مصمم بود. در محل کارش بسیار جدی بود و اصلا تعارف نداشت. اگر به کسی مسئولیتی می سپرد، خیلی قاطع بود و برایش فرقی نمی کرد آن فرد فرزندش باشد یا بهترین دوستش. کار برایشان اولویت بود. خودش هم بسیار سخت کوش و پر تلاش بود. ما ۴۳ سال با هم زندگی کردیم من در تمام طول این سال ها یک روز هم ایشان را بیکار ندیدم. همیشه مشغول کار و فعالیت بود. حتی روزهای تعطیل هم یا تلفنی در حال رسیدگی به مسائل بیماران و بیمارستان بود و یا در حال مطالعه.

با توجه به همه این مشکلات و مشغله های فراوان که داشت از خانواده به هیچ عنوان غافل نبود. پدری بسیار مهربان برای فرزندان و همسری دلسوز و فداکار برای من بود. بچه ها یا من اگر چیزی می خواستیم یا کاری داشتیم فقط با یک تلفن به ایشان می گفتیم که فلان کار را می خواهیم انجام بدهیم و فلان چیز را نیاز داریم هر طور که شده در کمتر از یکی دو ساعت  فراهم می کرد. نه فقط برای همسر و فرزندانش به این گونه بود برای تمامی اقوام و آشنایان هم به همین صورت رفتار می کرد به نحوی که هر کس در فامیل مشکلی داشت به ایشان مراجعه می کرد و دکتر غیر ممکن بود دست رد به سینه کسی بزند.

همسرم به صله رحم خیلی اهمیت می داد. به دیدن اقوام می رفت. در تمام زندگی تلاشش این بود که باری از دوش کسی بردارد. با مردم بسیار با مهربانی و روی باز برخورد می کرد . در شهر های مختلفی که در طول این سال ها زندگی کردیم به دلیل اخلاق و رفتار خوب با تعداد زیادی ارتباط داشت و این ارتباطات هنوز هم پس از گذشت سالها ادامه دارد.

پس از شهادت دکتر ما پیام های تسلیتی از این مناطق داشتیم که بسیار ابراز ناراحتی و همدردی می کردند و می گفتند؛ ما یک برادر خوب را از دست داده ایم.

یکی دیگر از دلایل محبوبیت دکتر صداقتش بود هرکز کسی از زبانش دروغی نشنیده است. اگر بنا بود کاری را انجام دهد برای موقعیت و پست و مقام نبود که آن کار را انجام می داد. صداقت داشت و با نیت خالص کار می کرد.

فعالیت های خیریه و عام المنفعه دکتر به چه صورت بود؟

دکتر در بسیاری از موسسات خیریه فعال بود. به عنوان مثال در شهر کاشان آسایشگاهی را برای معلولین راه اندازی کرده بودند و مدتی هم مدیریت آن مرکز را به عهده داشتند که این مرکز هنوز هم وجود دارد و به فعالیتش ادامه می دهد.

نحوه مواجهه دکتر زارع با همه گیری کرونا به عنوان رئیس بیمارستان شهید لبافی نژاد چگونه بود؟

چند ماه از مسئولیت بیمارستان شهید لبافی نژاد می گذشت که بیماری کرونا در کشور شیوع پیدا کرد. علی رغم اینکه بیمارستان لبافی نژاد ماموریت اصلی اش مقابله با کرونا نبود، اما با توجه به شرایط بحرانی کشور و نیاز مردم به مراکز درمانی، دکتر زارع بخشی از بیمارستان را آماده کرد و  به عنوان بخش ویژه کرونا به بیماران کرونایی اختصاص داد و یک آزمایشگاه مخصوص کرونا هم در محل بیمارستان ایجاد کرد.

همسرم در این دوره بصورت شبانه روزی در بیمارستان مشغول به خدمت به بیماران بود. یک ماه مانده بود به ایام نوروز سال ۱۳۹۸ که این بیماری شیوع پیدا کرد. دکتر تمام تعطیلات عید را هم در بیمارستان بود و علی اما آنچه باعث نگرانی ما و بچه ها بود اینکه؛ رغم ظاهر سرحال و شاداب و پر انرژیی که همسرم داشت به بیماری های زمینه ای متعددی مانند بیماری قلبی ، دیابت  مبتلا بود و مواجهه مستقیم با بیماران کرونایی برایش بسیار خطرناک بود.

می گفت؛ نسبت به خون برادران شهیدم و تعهدی که به مردم دارم، مسئولم

این نگرانی ها را با همسرتان در میان می گذاشتید؟

 بله. ما خیلی نگران این موضوع بودیم. بارها به ایشان توصیه کردیم که اگر خدای نکرده به این بیماری مبتلا شوید برای شما خیلی خطرناک است. حتی پزشک معالج قلب ایشان که بارها دکتر را آنژیو کرده بود با دکتر  تماس گرفته و گفته بوذ با توجه به وضعیت قلبی شما به هیچ عنوان نباید در معرض ویروس کرونا قرار بگیرید. 

پاسخ دکتر زارع به شما چه بود؟

همسرم می گفت: نسبت به خون برادران شهیدم و تعهدی که به این مردم دارم، مسئولم و الان که شرایط کشور دشوار است هر چه در توان دارم انجام بدهم. بسیار پرانرژی و فعال به کار در بیمارستان ادامه داد و تلاش می کرد مشکلات و مسائلی از جمله کمبود دارو و امکانات را حل کند.

ابتلای دکتر زارع به کرونا و شهادتش چگونه اتفاق افتاد؟

حضور دکتر در بیمارستان دائمی بود و با بیماران کرونایی در ارتباط بود.  اواسط مهر ماه ۱۳۹۹ با تب و لرز شدیدی به خانه آمد. من و بچه ها گفتیم بستری شوید که مخالفت کرد و گفت: ریه‌ام درگیر نیست و در خانه رسیدگی می‌کنم. چند روز در خانه بود ولی به‌مرور درگیری اش شدید شد و در بیمارستان لبافی نژاد بستری شد. بعد از آن برای ‌عکس برداری ریه به بیمارستان بقیه‌الله منتقل شد و چند روزی در آی سی یو آن بیمارستان بستری بود و در نهایت پس از روزها نبرد سخت با بیماری کرونا، در روز ۲۷ مهر  به شهادت رسید و به دو برادر شهیدش پیوست.

در پایان اگر نکته ای دارید بفرمایید:

امیدوارم جوان های این مملکت راه انسان هایی مانند دکتر زارع که راه خدمت به مردم بود را ادامه بدهند. همه ما قدر این سرزمین و آب و خاک را بدانیم و برای سربلندی اش تلاش کنیم .

پایان/



منبع خبر

همسرم می گفت: نسبت به خون برادران شهیدم و تعهدی که به مردم دارم، مسئولم بیشتر بخوانید »