محمدخانی: هدف ما نگاه خاصتر به شهدای خارج از تهران است
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
محمدخانی: هدف ما نگاه خاصتر به شهدای خارج از تهران است بیشتر بخوانید »
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
محمدخانی: هدف ما نگاه خاصتر به شهدای خارج از تهران است بیشتر بخوانید »
به گزارش مجاهدت از فضای مجازی دفاعپرس، یکی از کاربران به سالروز فرار شاه معدوم از کشور واکنش نشان داد و عکسی را به اشتراک گذاشت.
انتهای پیام/ 801
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
خاندان فراری+ عکس بیشتر بخوانید »
به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، حسین، هشتم مهر سال ۱۳۳۷ همزمان با سالروز شهادت امام موسی بن جعفر (ع) در خانه روحانی متعهد و مجاهد، مرحوم آیت الله علم الهدی پا به دنیا گذاشت. پدر بزرگوارش سید مرتضی و مادر پارسایش نام او را حسین نهادند و از همان ابتدا حسین وار او را تربیت کردند.
هر روز که میگذشت بیشتر با کلام الله آشنا میشد و در صبحگاه، همگان با نوای زیبای صوت او از خواب بیدار میشدند و با طنین صدایش دوستان را بسوی کلام حق فرا میخواند.
اولین مبارزه عملی حسین به زمانی برمیگردد که یک لانه فساد متشکل از رقاصههای مصری در مرکز شهر اهواز تشکیل شد. در این زمان بود که حسین و دوستانش این مرکز فساد را به آتش کشیدند و باعث فرار رقاصههای مصری از شهر شدند.
در عاشورای سال ۵۳ حسین به همراه گروهی از دوستانش یک راهپیمایی بسیار منظم و منسجم را تشکیل داده بودند در حالی که جملاتی از امام حسین (ع) را بر سینه چسبانیده بودند و حسین با طنین زیبای صدایش آیات قرآن که در وصف جهاد و حمایت از مستضعفین بود را تلاوت و سپس معنی میکرد.
مسیر دستههای سینه زنی عاشورا، میدانی بود که مجسمه شاه در آن نصب شده بود. حسین دلش نمیخواست دور شاه بگردد. مسیر را عوض کرد و بعد از آن، همه هیئتها پشت سر هم مسیر حرکت خود را تغییر دادند. پلیس عصبانی شده بود و دنبال عامل میگشت. با همکاری ساواک، سرنخها رسید به حسین. در مدرسه دستگیرش کردند.
حسین را انداختند توی بند نوجوانان بزهکار. صبوری به خرج داد. چند روز بعد صدای نماز جماعت و تلاوت قرآن از بند، بلند بود. مأموران حسین را گرفتند زیر مشت و لگد. میگفتند تو به اینها چه کار داشتی؟! از آن به بعد شکنجه حسین، کار هر روز مأموران شده بود. یکبار هم نشد که زیر شکنجه، اطلاعات را لو بدهد. او را مینشاندند روی صندلی الکتریکی و یا اینکه از سقف آویزانش میکردند.
رشته مورد علاقهاش تاریخ بود. سال ۱۳۵۶ در دانشگاه فردوسی مشهد قبول شد. هر روز نماز صبحش را در حرم میخواند. در مسجد کرامت مشهد جلسات تفسیر قرآن آیت الله خامنهای را پیدا کرده بود. بچههای دانشجو را به این جلسات میبرد.
اهل مطالعه و تحقیق بود. با اشتیاق میخواند. گاهی با اساتید به شدت بحث میکرد، مخصوصاً اساتیدی که برداشت صحیحی از تاریخ اسلام نداشتند. میگفتند: اگر حسین در کلاس باشد، ما به کلاس نمیآییم. اهل تحلیل بود. در دورهای که گروههای مختلف سیاسی در حال جذب جوانان بودند، با رهنمودهای آیت الله خامنهای و شهید هاشمی نژاد، ذرهای از مسیر صحیح انقلاب دور نشد.
قبل از پیروزی انقلاب به اهواز بازگشت. از اینکه روی دیوارها شعاری نوشته نشده بود، بسیار ناراحت شد. شبانه با یکی از دوستانش رفتند و اولین شعاری که نوشت این بود: «تنها ره سعادت، ایمان، جهاد، شهادت». اهل آرامش نبود. گروه موحدین را تشکیل داده بود و مرتب برای انقلاب فعالیت میکرد. تکبیر میگفت. بعد از تبعید امام از عراق به مقصد نامعلوم، شبانه برای نشان دادن خشم ملت ایران، کنسولگری عراق را در خرمشهر به آتش کشید. برنامه چریکی بعدیاش زمینهسازی برای اعتصاب شرکت نفت بود.
مادر حسین نیز شیرزنی بود. بعد از تبعید امام در سال ۱۳۴۲، تلگرافی برای شاه فرستاد: اگر مسلمانی چرا مرجع تقلید ما را تبعید کردهای و اگر مسلمان نیستی، بگو ما تکلیف خودمان را بدانیم. زینب وار در تمام سختیها ایستادگی کرده بود. در سال ۱۳۶۷ به رحمت ایزدی رفت و بنا به وصیتش در کنار حسین، در هویزه آرام گرفت.
حسین در جبهههای نبرد حق علیه باطل همراه با حضرت آیت الله خامنهای، دکتر چمران و دیگر مسئولین برای تقسیم نیروها و موقعیت دشمن و مسائل دیگر هر روز جلساتی را در اهواز تشکیل میدادند، اما حسین به چیز دیگری میاندیشید و روحش را به گونهای دیگر پرورش داده بود او به جایی غیر از شهر تعلق داشت جایی که بتواند عشقش را به زیباترین شکل ترسیم کند و در اینجا بود که گمنامترین و مظلومترین شهر که همان هویزه است را برای ادامه فعالیتهایش انتخاب کرد شهری که کمترین تجهیزات و نیروها در آن مستقر بودند و از نظر استراتژیک و سوق الجیشی اهمیت فراوان داشت.
اتاق کوچکى از ساختمان نهضت سوادآموزى اهواز در اختیار سید حسین بود، ایشان و چند نفر از دوستانش به آنجا رفت و آمد داشتند. یکى از شبها، حسین در این اتاق مشغول مطالعه بود.
نیمه هاى شب بود که نهج البلاغه می خواند. نگاه کردم به ایشان، دیدم چهره اش برافروخته شده و دارد اشک می ریزد. من با زیر چشم، شماره صفحه نهج البلاغه را نگاه کردم و به ذهن سپردم پس از مدتى، سید حسین نهج البلاغه را بست و براى استراحت به بیرون رفت. من صفحه نهج البلاغه را باز کردم، دیدم همان خطبهاى است که حضرت على (ع) در فراق یاران باوفایش ناله می کند و میفرماید:
أین عمار؟ أین ذوالشهادتین؟ کجاست عمار؟ کجاست…
قسمتی از یادداشتهای شهید:
خدایا این سرزمین پاک در دست ناپاکان است، در همین چند کیلومتری من در همین تاریکی شب، علی به نخلستان میرفت فاطمه وضو میگرفت پیامبر به سجده میرفت و حسن و حسین به عبادت میپرداختند این خانه کوچک این سنگر این گودی در دل زمین این گونیهای بر هم تکیه داده شده پر از حرف است فریاد است غوغاست … تنهایی عمیقترین لحظات زندگی یک انسان است خدایا این خانه کوچک را بر من مبارک گردان در این چند روز با خاک انس گرفته ام بوی خاک گرفته ام رنگ خاک گرفته ام حال میفهمم که چرا پیامبر، علی ابن ابیطالب (ع) را ابوتراب نامید.
خدایا اگر من در دل سنگرم تو در دل من و در دل سنگر هر دو حضور داری لحظات چگونه میگذرد عبور زمان مانند عبور آب بحری از جلوی چشمان کاملا ملموس است. اما زندگی در این خانه کوچک که یک قلب پر طپش است یک دل خاکی است در زمین خدا در متن پاکی نمیتواند تکرار پذیر باشد آری … تنها موهبتی است الهی در تنهایی از تنهایی بدر میآییم و در تنهایی به خدا میرسیم.
غریب هویزه
حسین علم الهدی و یارانش برای عملیات به هویزه رفته بودند. بنی صدر دستور داده بود که باید نیروهای مستقر در هویزه عقبنشینی کنند و به سوسنگرد بیایند. حسین میگفت: هویزه در دل دشمن است و ما از اینجا میتوانیم به عراق ضربه بزنیم. شخصاً با بنیصدر هم صحبت کرده بود. ولی فایده نداشت.
آن روز نیز دشمن با ضرباتی که قبلا از این نیروهای چریکی نامنظم خورده بود حمله بزرگی را با انبوه تانکهای خود آغاز کرد. تانکها به حدود ۵۰ متری خاکریزش رسیده بودند که حسین از جا بلند شد و نزدیکترین تانک را نشانه گرفت گلوله درست به وسط تانک خورد غیر از حسین دو نفر دیگر هم آر. پی. جی داشتند که دو تا تانک دیگر را هم نشانه گرفتند بقیه تانکها سرجایشان ایستادند و خاکریزها را به گلوله بستند، با قامت استوار از جا بلند شد و به خاکریز دیگر رفت در حالی که دو گلوله آر. پی. جی در دست داشت. پشت خاکریز خوابیده بود و پس از مدتی گلوله اش را شلیک کرد، در این زمان چهار تانک به ده متری خاکریزش نزدیک شده بودند این شهید بزرگوار آخرین تیر پیکان خود را رها کرد و سه تانک باقیمانده همزمان به طرف خاکریز حسین شلیک کردند.
شهادت
سید حسین به آرزوی دیرینه و حقیقی خود که همان وصال محبوب ازلی و ابدی است دست یافت و بالاخره در ۵۹/۱۰/۱۷ بر اثر خیانت بنی صدر، در یک پاتک، عراقیها حدود ۷۰ نفر از بهترین یاران امام را مظلومانه به شهادت رسانیدند.
نقل میکنند پس از اشغال هویزه توسط مزدوران بعثی شخص صدام جهت بازدید منطقه به محل آمده بود هنگامی که در مقابل ۷۰ نفر از بهترین و جان برکفترین یاران امام و یاوران اسلام قرار میگیرد از شدت خشم دستور میدهد که اجساد را بر زمین بخوابانند و به تانکها فرمان میدهد که از روی این پیکرهای مقدس عبور کنند.
عراقیها با تانک از روی اجساد مطهر شهدای هویزه گذشتند، طوری که هیچ اثری از شهدا نماند. بعدها جنازه ها به سختی شناسایی شدند. حسین را از قرآنی که در کنارش بود شناختند. قرآنی با امضای امام خمینی (ره) و آیت الله خامنه ای.
انتهای پیام/361
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است