شاه

محمدخانی: هدف ما نگاه خاص‌تر به شهدای خارج از تهران است

محمدخانی: هدف ما نگاه خاص‌تر به شهدای خارج از تهران است


به گزارش مجاهدت از گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، نشست رونمایی کتاب «به رنگ خاک» با حضور حجت‌الاسلام سید حمید علم الهدی، افروز مهدیان، نویسنده اثر در محل مجمع ناشران انقلاب برگزار شد. 
 
در ابتدا، سید حمید علم‌الهدی، برادر شهید حسین علم‌الهدی اظهار داشت: اختلاف سنی من با برادرم تقریبا یک سال بود و کودکی‌مان با هم گذشت. حسین ویژگی‌هایی داشت که در افراد کمی پیدا می‌شد. مثلا بسیار پرتلاش و اجتماعی و شوخ و اهل فکر بود. 
 
سید محمد علم الهدی، برادر دیگر شهید نیز ع کرد: ما اصالتا شوشتری هستیم و پدرمان روحانی بودند و چهل سال در اهواز امام جماعت بودند. ایشان بسیار مبارز بود. سال ۴۲ که امام به قم تبعید شدند، قرار بود امام را اعدام کنند. علمای آن زمان با هم تماس گرفتند و در یک روز مشخص جمع شدند در تهران. من به همراه پدرم به تهران رفتم. این حرکت باعث شد شاه بترسد و امام به ترکیه تبعید شد و باقی ماجرا. حسین در چنین جوی بزرگ شد. 
 
سید محمد علم الهدی ادامه داد: حسین از بچگی نبوغی داشت. دیپلم ریاضی که گرفت، با وجود معدل خوب برای ادامه تحصیل تاریخ را انتخاب کرد و دانشگاه مشهد قبول شد. می‌گفت یکی از دلایل عقب‌ماندگی ما کشور‌های جهان سوم این است که تاریخ نمی‌دانیم. آن زمان رهبر انقلاب مقیم مشهد بودند و هفته‌ای یک بار برای دانشجو‌ها کلاس داشتند. حسین در این کلاس‌ها فعالانه شرکت می‌کرد. 
 
وی افزود: بعد از پیروزی انقلاب اهواز بود و پیشنهاد‌های بسیاری برای ورود به شورای سپاه داشت. اما او می‌خواست برای ارتقای سطح عقیدتی جوانان برایشان دوره بگذارد.
 
برادر شهید گفت: حسین از ۱۴ سالگی در ساواک پرونده داشت که در آن نوشته بود سید حسین علم الهدی جوانی است شرور و ناآرام و جوانان را علیه نظام شاهنشاهی می‌شوراند. او چند بار دستگیر شد.
 
علم الهدی بیان کرد: آن زمان خفقان بسیاری بود و کسی جرئت زدن حرف‌های سیاسی نداشت. حسین یک بار در گوش من گفت جاءالحق و زهق الباطل و شاه باطل است.
 
سید حمید علم الهدی درباره ماجرای بردن عشایر خدمت حضرت امام گفت: صدام گفته بود می‌خواهم بیایم عرب‌ها را نجات بدهم. حسین به همراه دوستانش تصمیم گرفت همه عشایر را خدمت امام ببرد. من هم همراهشان بودم. امام سخنرانی کردند و یکی دو نفر از سران عشایر صحبت کردند. وقتی برگشتیم مادرمان از حسین پرسید چرا خودت خدمت امام صحبت نکردی؟ حسین گفت چرا قبل از ورود امام خدمت ایشان رسیدم. اما وقتی کار برای رضای خدا باشد چه اهمیتی دارد حرف بزنم؟ برادر دیگر: مادر ما بانویی بسیار شجااع بود. وقتی امام دستگیر شد مادرمان تلگرافی تهیه کردند خطاب به شاه که به ما بگو تو مسلمانی یا نه؟ اگر مسلمانی چرا مرجع تقلید ما را دستگیر کردی؟ اگر مسلمان نیستی بگو تا بدانیم. 
 
در ادامه افروز مهدیان، نویسنده کتاب «به رنگ خاک» صحبت‌هایش را اینطور آغاز کرد: نوشتن از شهدا حتما روزی است و خودم صبر می‌کنم ببینم کدام شهید مرا برای نوشتن انتخاب می‌کند. مهر سال گذشته از طرف انتشارات روایت فتح پیشنهاد نوشتن از این شهید به من داده شد. زحمت جمع‌آوری خاطرات را برادر شهید انجام داده بودند و من قرار بود خاطرات را بازنویسی کنم؛ اما در طول کار فهمیدم این شهید هنوز بسیار جای کار دارد؛ بنابراین چند جلسه مصاحبه تکمیلی با برادر شهید گرفتم. اما هنوز فکر می‌کنم باز هم حرف‌های نگفته درباره ایشان باقی مانده. 
 
مهدیان درباره شخصیت شهید محمدحسین علم الهدی گفت: ما همیشه فکر می‌کنیم شهدا آدمای توپ و خمپاره هستند؛ اما من او را به کاغذ و قلم شناختم. او دغدغه فکر و اندیشه داشت و این قسمت از زندگی‌اش خیلی مغفول مانده. حتی اهل شعر بود و اشعار مولوی را حفظ بود. یکی از آثاری که از ایشان مانده، دلنوشته‌هایشان است که زیر آتش خمپاره می‌نوشت؛ اما متاسفانه بسیاری‌اش با اشغال هویزه از بین رفت.
 
محمدخانی، مدیر انتشارات روایت فتح در این نشست بیان کرد: رسالت انتشارات روایت فتح تولید آثار مکتوب در زمینه شهدا و انقلاب اسلامی است و در راستای رسیدن به این هدف انتشارات کوشیده از همه شهدا در قالب‌های مختلف مکتوب یاد کند. انتشارات روایت فتح در طول این ۲۶ سال فعالیت ۳۲۰ اثر منتشر کرده است. 
 
او با بیان هدف از فعالیت این انتشارات گفت: یکی از اهداف ما نگاه خاص‌تر به شهدای خارج از تهران است. وقتی بررسی کردم، متوجه شدم در انتشارات روایت فتح درباره شهید علم الهدی کتابی نوشته نشده و برایم عجیب بود. واقعه ۱۶ دی انقدر پتانسیل و شهید دارد که ده‌ها فیلم و صد‌ها کتاب می‌توان برایش تولید کرد. 
 
محمدخانی افزود: طی صحبتی که با خانواده شهید کردیم، به نتیجه رسیدیم در خاطرات ایشان بازنگری کنیم. کتابی با عنوان «سید حسین» قبلا منتشر شده بود که شامل خاطرات ایشان بود؛ اما به دلیل گذر ایام کتاب تجدید چاپ نشده بود و خاطرات جدید هم در دسترس بود که باید اضافه می‌شد؛ بنابراین مقرر شد کتاب «سید حسین» را خانم مهدیان بازنگری کند و خاطرات جدید را اضافه کند و کتاب جدیدی با عنوان «به رنگ خاک» تالیف شد. 
 
محمدخانی درباره عنوان کتاب بیان کرد: عنوان کتاب ویژگی اصلی شهید را از دیدگاه نویسنده بیان می‌کند و اشاره به بخشی از دستنوشته‌های شهید دارد که در ابتدای کتاب چاپ شده. این شهید عزیز ابعاد بسیار زیادی دارد و عناوین بسیاری می‌شود برای یک کتاب در نظر گرفت. اما با جمع‌بندی به این عنوان رسیدیم.
 
محمدخانی در پایان گفت: ما برای شهدای حماسه هویزه و ۱۶ دی کار را ادامه خواهیم داد و کتاب‌هایی را منتشر خواهیم کرد. کتاب بعدی نیز با موضوع مادر شهیدان علم الهدی منتشر می‌شود.
 
در پایان این مراسم، کتاب «به رنگ خاک» با حضور نویسنده اثر و برادران شهید علم الهدی رونمایی شد.
 
انتهای پیام/ 121

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

محمدخانی: هدف ما نگاه خاص‌تر به شهدای خارج از تهران است بیشتر بخوانید »

خاندان فراری+ عکس

خاندان فراری+ عکس


به گزارش مجاهدت از فضای مجازی دفاع‌پرس، یکی از کاربران به سالروز فرار شاه معدوم از کشور واکنش نشان داد و عکسی را به اشتراک گذاشت.

انتهای پیام/ 801

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

خاندان فراری+ عکس بیشتر بخوانید »

فیلم/ ماجرای تبعید امام خمینی (ره) از ایران


کد ویدیو

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

فیلم/ ماجرای تبعید امام خمینی (ره) از ایران بیشتر بخوانید »

برپایی نماز جماعت در زندان ساواک/ شهیدی که صدام طاقت دیدن پیکر او را هم نداشت

اولین شعار انقلابی اهوازی‌ها به قلم شهید حسین علم‌الهدی/ ایفای نقش در اعتصابات انقلابی شرکت نفت


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، حسین، هشتم مهر سال ۱۳۳۷ همزمان با سالروز شهادت امام موسی بن جعفر (ع) در خانه روحانی متعهد و مجاهد، مرحوم آیت الله علم الهدی پا به دنیا گذاشت. پدر بزرگوارش سید مرتضی و مادر پارسایش نام او را حسین نهادند و از همان ابتدا حسین وار او را تربیت کردند.

هر روز که می‌گذشت بیشتر با کلام الله آشنا می‌شد و در صبحگاه، همگان با نوای زیبای صوت او از خواب بیدار می‌شدند و با طنین صدایش دوستان را بسوی کلام حق فرا می‌خواند.

اولین مبارزه عملی حسین به زمانی برمی‌گردد که یک لانه فساد متشکل از رقاصه‌های مصری در مرکز شهر اهواز تشکیل شد. در این زمان بود که حسین و دوستانش این مرکز فساد را به آتش کشیدند و باعث فرار رقاصه‌های مصری از شهر شدند.

در عاشورای سال ۵۳ حسین به همراه گروهی از دوستانش یک راهپیمایی بسیار منظم و منسجم را تشکیل داده بودند در حالی که جملاتی از امام حسین (ع) را بر سینه چسبانیده بودند و حسین با طنین زیبای صدایش آیات قرآن که در وصف جهاد و حمایت از مستضعفین بود را تلاوت و سپس معنی می‌کرد.

مسیر دسته‌های سینه زنی عاشورا، میدانی بود که مجسمه شاه در آن نصب شده بود. حسین دلش نمی‌خواست دور شاه بگردد. مسیر را عوض کرد و بعد از آن، همه هیئت‌ها پشت سر هم مسیر حرکت خود را تغییر دادند. پلیس عصبانی شده بود و دنبال عامل می‌گشت. با همکاری ساواک، سرنخ‌ها رسید به حسین. در مدرسه دستگیرش کردند.

حسین را انداختند توی بند نوجوانان بزهکار. صبوری به خرج داد. چند روز بعد صدای نماز جماعت و تلاوت قرآن از بند، بلند بود. مأموران حسین را گرفتند زیر مشت و لگد. می‌گفتند تو به این‌ها چه کار داشتی؟! از آن به بعد شکنجه حسین، کار هر روز مأموران شده بود. یکبار هم نشد که زیر شکنجه، اطلاعات را لو بدهد. او را می‌نشاندند روی صندلی الکتریکی و یا این‌که از سقف آویزانش می‌کردند.

رشته مورد علاقه‌اش تاریخ بود. سال ۱۳۵۶ در دانشگاه فردوسی مشهد قبول شد. هر روز نماز صبحش را در حرم می‌خواند. در مسجد کرامت مشهد جلسات تفسیر قرآن آیت الله خامنه‌ای را پیدا کرده بود. بچه‌های دانشجو را به این جلسات می‌برد.

اهل مطالعه و تحقیق بود. با اشتیاق می‌خواند. گاهی با اساتید به شدت بحث می‌کرد، مخصوصاً اساتیدی که برداشت صحیحی از تاریخ اسلام نداشتند. می‌گفتند: اگر حسین در کلاس باشد، ما به کلاس نمی‌آییم. اهل تحلیل بود. در دوره‌ای که گروه‌های مختلف سیاسی در حال جذب جوانان بودند، با رهنمود‌های آیت الله خامنه‌ای و شهید هاشمی نژاد، ذره‌ای از مسیر صحیح انقلاب دور نشد.

قبل از پیروزی انقلاب به اهواز بازگشت. از اینکه روی دیوار‌ها شعاری نوشته نشده بود، بسیار ناراحت شد. شبانه با یکی از دوستانش رفتند و اولین شعاری که نوشت این بود: «تنها ره سعادت، ایمان، جهاد، شهادت». اهل آرامش نبود. گروه موحدین را تشکیل داده بود و مرتب برای انقلاب فعالیت می‌کرد. تکبیر می‌گفت. بعد از تبعید امام از عراق به مقصد نامعلوم، شبانه برای نشان دادن خشم ملت ایران، کنسولگری عراق را در خرمشهر به آتش کشید. برنامه چریکی بعدی‌اش زمینه‌سازی برای اعتصاب شرکت نفت بود.

مادر حسین نیز شیرزنی بود. بعد از تبعید امام در سال ۱۳۴۲، تلگرافی برای شاه فرستاد: اگر مسلمانی چرا مرجع تقلید ما را تبعید کرده‏‌ای و اگر مسلمان نیستی، بگو ما تکلیف خودمان را بدانیم. زینب‏ وار در تمام سختی‏‌ها ایستادگی کرده بود. در سال ۱۳۶۷ به رحمت ایزدی رفت و بنا به وصیتش در کنار حسین، در هویزه آرام گرفت.

حسین در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل همراه با حضرت آیت الله خامنه‌ای، دکتر چمران و دیگر مسئولین برای تقسیم نیرو‌ها و موقعیت دشمن و مسائل دیگر هر روز جلساتی را در اهواز تشکیل می‌دادند، اما حسین به چیز دیگری می‌اندیشید و روحش را به گونه‌ای دیگر پرورش داده بود او به جایی غیر از شهر تعلق داشت جایی که بتواند عشقش را به زیباترین شکل ترسیم کند و در اینجا بود که گمنام‌ترین و مظلوم‌ترین شهر که همان هویزه است را برای ادامه فعالیتهایش انتخاب کرد شهری که کمترین تجهیزات و نیرو‌ها در آن مستقر بودند و از نظر استراتژیک و سوق الجیشی اهمیت فراوان داشت.

اتاق کوچکى از ساختمان نهضت سوادآموزى اهواز در اختیار سید حسین بود، ایشان و چند نفر از دوستانش به آنجا رفت و آمد داشتند. یکى از شب‏ها، حسین در این اتاق مشغول مطالعه بود.

نیمه‏ هاى شب بود که نهج البلاغه می‏ خواند. نگاه کردم به ایشان، دیدم چهره ‏اش برافروخته شده و دارد اشک می‏ ریزد. من با زیر چشم، شماره صفحه نهج البلاغه را نگاه کردم و به ذهن سپردم پس از مدتى، سید حسین نهج البلاغه را بست و براى استراحت به بیرون رفت. من صفحه نهج البلاغه را باز کردم، دیدم همان خطبه‏اى است که حضرت على (ع) در فراق یاران باوفایش ناله می‏ کند و می‌فرماید:

أین  عمار؟ أین  ذوالشهادتین؟ کجاست عمار؟ کجاست…

قسمتی از یادداشت‌های شهید:

خدایا این سرزمین پاک در دست ناپاکان است، در همین چند کیلومتری من در همین تاریکی شب، علی به نخلستان می‌رفت فاطمه وضو می‌گرفت پیامبر به سجده می‌رفت و حسن و حسین به عبادت می‌پرداختند این خانه کوچک این سنگر این گودی در دل زمین این گونی‌های بر هم تکیه داده شده پر از حرف است فریاد است غوغاست … تنهایی عمیق‌ترین لحظات زندگی یک انسان است خدایا این خانه کوچک را بر من مبارک گردان در این چند روز با خاک انس گرفته ام بوی خاک گرفته ام رنگ خاک گرفته ام حال می‌فهمم که چرا پیامبر، علی ابن ابیطالب (ع) را ابوتراب نامید.

خدایا اگر من در دل سنگرم تو در دل من و در دل سنگر هر دو حضور داری لحظات چگونه می‌گذرد عبور زمان مانند عبور آب بحری از جلوی چشمان کاملا ملموس است. اما زندگی در این خانه کوچک که یک قلب پر طپش است یک دل خاکی است در زمین خدا در متن پاکی نمی‌تواند تکرار پذیر باشد آری … تنها موهبتی است الهی در تنهایی از تنهایی بدر می‌آییم و در تنهایی به خدا می‌رسیم.

غریب هویزه

حسین علم الهدی و یارانش برای عملیات به هویزه رفته بودند. بنی‏ صدر دستور داده بود که باید نیرو‌های مستقر در هویزه عقب‏نشینی کنند و به سوسنگرد بیایند. حسین می‏گفت: هویزه در دل دشمن است و ما از اینجا می‏توانیم به عراق ضربه بزنیم. شخصاً با بنی‏صدر هم صحبت کرده بود. ولی فایده نداشت.

آن روز نیز دشمن با ضرباتی که قبلا از این نیرو‌های چریکی نامنظم خورده بود حمله بزرگی را با انبوه تانک‌های خود آغاز کرد. تانک‌ها به حدود ۵۰ متری خاکریزش رسیده بودند که حسین از جا بلند شد و نزدیکترین تانک را نشانه گرفت گلوله درست به وسط تانک خورد غیر از حسین دو نفر دیگر هم آر. پی. جی داشتند که دو تا تانک دیگر را هم نشانه گرفتند بقیه تانک‌ها سرجایشان ایستادند و خاکریز‌ها را به گلوله بستند، با قامت استوار از جا بلند شد و به خاکریز دیگر رفت در حالی که دو گلوله آر. پی. جی در دست داشت. پشت خاکریز خوابیده بود و پس از مدتی گلوله اش را شلیک کرد، در این زمان چهار تانک به ده متری خاکریزش نزدیک شده بودند این شهید بزرگوار آخرین تیر پیکان خود را رها کرد و سه تانک باقیمانده همزمان به طرف خاکریز حسین شلیک کردند.

شهادت

سید حسین به آرزوی دیرینه و حقیقی خود که همان وصال محبوب ازلی و ابدی است دست یافت و بالاخره در ۵۹/۱۰/۱۷ بر اثر خیانت بنی صدر، در یک پاتک، عراقی‌ها حدود ۷۰ نفر از بهترین یاران امام را مظلومانه به شهادت رسانیدند.

نقل می‌کنند پس از اشغال هویزه توسط مزدوران بعثی شخص صدام جهت بازدید منطقه به محل آمده بود هنگامی که در مقابل ۷۰ نفر از بهترین و جان برکف‌ترین یاران امام و یاوران اسلام قرار می‌گیرد از شدت خشم دستور می‌دهد که اجساد را بر زمین بخوابانند و به تانک‌ها فرمان می‌دهد که از روی این پیکر‌های مقدس عبور کنند.

عراقی‏ها با تانک از روی اجساد مطهر شهدای هویزه گذشتند، طوری که هیچ اثری از شهدا نماند. بعد‌ها جنازه ‏ها به سختی شناسایی شدند. حسین را از قرآنی که در کنارش بود شناختند. قرآنی با امضای امام خمینی (ره) و آیت‏ الله خامنه‏ ای.

انتهای پیام/361

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

اولین شعار انقلابی اهوازی‌ها به قلم شهید حسین علم‌الهدی/ ایفای نقش در اعتصابات انقلابی شرکت نفت بیشتر بخوانید »