مجاهدی که همواره دغدغه مردم را داشت/ تقدیر رهبر معظم انقلاب اسلامی از خانواده شهید موسوی
گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: دفاع مقدس هر چند بیانگر دفاع مردم ایران از خاک و میهن اسلامی خود حکایت دارد، اما در آن دوران بودند افرادی که هر چند ملیت ایرانی نداشتند، ولی بواسطه عرقی که به اسلام و احساس برادری با مردم کشورمان میکردند، وارد کارزار جنگ با ارتش بعث عراق شدند که در این رابطه میتوان به حضور مجاهدان عراقی و افغانستانی اشاره کرد.
این موضوع موجب شد تا با یکی از فرزندان شهدای افغانستانی که اکنون مجری شبکه سحر افغانستان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران است و در سال ۱۳۷۵ در تهران به دنیا آمده و از دانشگاه شهید بهشتی در رشته معماری فارغ التحصیل شده، گفت وگویی را انجام دهیم؛ لذا آنچه در ادامه آمده ماحصل گفتوگوی خبرنگار دفاعپرس با «هاجر السادات موسوی» فرزند شهید «سید محمدعلی شاه موسوی» از اعضای جامعه پزشکی حاضر در دوران دفاع مقدس، است.
دفاعپرس: ابتدا مختصری از خانواده خود و پدرتان بگویید؟
من به همراه دو برادر بزرگتر از خودم و پدر و مادرم که یک خانواده پنج نفره را تشکیل میدادیم؛ پدرم در سال ۱۳۳۹ در شهر «گردیز» مرکز ولایت «پکتیا» در خانوادهای متدین و فرهنگی چشم به جهان گشود؛ سپس تحصیلات ابتدایی خود را در سال ۱۳۵۵ با درجه عالی به پایان رساند و در سال ۱۳۵۶ در دانشکده طب دانشگاه کابل پذیرفته شد، اما به علت جنگ و اشغال افغانستان توسط شوروی سابق درس را رها میکند و ادامه اش را در سال ۱۳۶۹ بعد از مهاجرت به ایران و با بورسیه تحصیلی در دانشگاه علوم پزشکی تهران میگذراند که در سال تحصیلی ۱۳۷۷- ۱۳۷۸ موفق به دریافت دانشنامه دکترای پزشکی خود از این دانشگاه شد.
البته یکی از برادرانم هم راه پدر را در پزشکی ادامه دادند به نحوی که الان فوق تخصص رادیولوژی است؛ من و دو برادر در ایران تحصیل میکردیم و فقط مادرم در افغانستان با پدرم زندگی میکرد، اما بواسطه ناامنی در افغانستان، مادرم نیز بعد از شهادت پدرم به ایران آمد.
دفاعپرس: توضیحی درباره فعالیتهای پدر بفرمایید.
پدرم همواره بر قناعت و شجاعت تاکید داشت و به دلیل روحیه وحدت دوستی که داشت در میان اهل تسنن و شیعیان افغانستان محبوب بود.
وقتی ارتش شوروی سابق به افغانستان حمله کرد و بواسطه تهدیداتی که وجود داشت، همراه خانواده به ایران مهاجرت میکند، اما بعد از گذشت سالها تصمیم گرفت به دلیل عرقی که به مردمان کشورش داشت و اینکه میخواست به مردم وطن خود خدمت داشته باشد، در سال ۱۳۸۲ مجدد به افغانستان مهاجرت کرد و به عنوان نماینده مردم «پکتیا» در «ولسی جرگه» انتخاب و با استقبال بینظیر و چشمگیر مردم این ولایت مواجه شد.
ولی از آنجایی که آمریکای جنایتکار نمیتوانست افراد مفید را در افغانستان ببیند برای همین از حضور کسی که در میان مردم محبوب بود وحشت داشت لذا این عاملی شد تا نیروهای آمریکایی در حملهای شبانه وارد قلعه پدر بزرگم شدند و پدرم را همراه با دو عمو و پسر عمویم به اسارت بردند.
هر چند بقیه را بعد از گذشت دو هفته آزاد کردند، اما پدرم بعد از ۴۰ ماه که در زندانهای گوانتانامو و بگرام بود و شکنجههای سخت جسمی و روحی زیادی را تحمل کرد در سال ۱۳۸۵ آزاد شد. بعد از اینکه پدرم آزاد شد تصمیم گرفت تسلیم این اتفاق نشود به همین دلیل از خدمت به جامعه منصرف نشد.
یک کلینیک به همراه عمویم که پزشک بود دایر کردند و در آنجا نیز همواره سعی داشتند به کسانی که نیازمند هستند به صورت رایگان خدمات بهداشتی ارایه کنند؛ از سوی دیگر برای ارتقای سطح علمی مردم منطقه نیز مدرسهای تاسیس کرد که بعد از شهادت اش هنوز آن مدرسه در افغانستان دایر است.
دفاعپرس: گویا یک هفته قبل از شهادت پدرتان شما به دیدار پدرتان در افغانستان رفته بودید، درست است؟
بله؛ فعالیتهای دیگر پدرم این بود که در کنار کار خود، خدمات دیگری نیز داشت، چون پدرم رییس حوادث غیرمترقبه آن منطقه بود و در آنجا میتوانست در بر طرف کردن نیازهای مردم آسیب دیده بشتابد؛ این کاری بود که در کنار خدمات دیگرش همراه زندگی خود داشت تا اینکه در تابستان ۱۳۹۷ به افغانستان پیش پدرم رفتم، زیرا پدرم گفته بود تا من اینجا هستم زودتر بیا، چون سفر دیگری در راه دارم. البته فقط توانستم به مدت ۶ روز همراه پدرم باشم برای اینکه جمعه بعدش به شهادت رسید.
مدتی که پیش پدرم بودم، دیدم قرص آرام بخش میخورد؛ به پدرم گفتم اینقدر خودتان درگیر مردم نکنید، حداقل پنچشنبه و جمعه برای خودتان وقت بگذارید و استراحت کنید؛ ولی در جواب من گفت مگر میشود وقتی کسی مشکلی دارد بگویم نمیتوانم در مشکلات شما سهیم باشم؛ واقعاً پدرم تا آخرین لحظه زندگی خود درگیر مشکلات و مسایل مردم بود، چون خود را جدا از مردم نمیدانست.
پدرم انگار میدانست که شهید میشود، زیرا مادرم که همراهش بود تعریف کرد در ماه رمضان ۱۳۹۷ پدرم بارها برای نماز شب بیدار میشد و طی آن علاوه بر گریههای شبانه، بسیار استغفار و مناجات با خدا داشت.
نمیدانم پدرم چی دیده بود که حتی به دوستانش و از جمله رجایی از بزرگان ادبیات فارسی در ایران و افغانستان، گفته بود: «دعا کن تا شهید شویم، اما رجایی به پدرم گفته بود حالا حالاها کار داریم لذا پدرم در پاسخ از وی خواسته بود: «دعا کنید زودتر شهید شوم»؛ بنابراین وقتی پدر شهید شد مرحوم رجایی گفت نمیدانم چرا پدرت درخواست همچین دعایی داشت، چون جنگی در کار نبود به همین علت حرفشان برایم عجیب بود؛ حتی هفته قبل از شهادت پدرم، باز هم او در یک مهمانی سر سفره دعا میکند که خدایا من را شهید کن! و اصلاً به فکرم نمیرسید که پدرم بر اثر انتحاری داعش به شهادت برسد؛ یکی از دوستان پدرم برایش عطری آورده بود که پدرم به او گفت با این عطر سنگ مزارم را شستشو دهید.
همه این حرفها میرساند که ارتباط پدرم با خدا آن قدر قوی بود که از شهادت خود خبر داشت.
دفاعپرس: شهادت پدرتان به چه صورت اتفاق افتاد؟
جمعه ۱۲ مرداد ۱۳۹۷ پدر زودتر از همه بلند شد و غسل جمعه و کارهای عقب مانده اش را انجام داد؛ آن روز خیلی خوشحال بود که همدیگر را دیده بودیم، چون چند مرتبه به من گفت که چقدر کار خوبی کردی آمدی؛ چهره پدرم که آن روز نورانیتر شده بود برای من سئوال بود مگر چه اتفاقی افتاده که پدر این قدر نورانی شده؛ هر چند در این رابطه من و مادرم یه حسی مشترکی داشتیم، اما نمیدانستیم لحظات دیگر قرار است برایمان چه اتفاقی بیفتد تا اینکه پدرم خداحافظی کرد و به مراسم نماز جمعه در مسجد رفت.
ظهر بود که من و مادرم صدای انفجار را شنیدیم دیدیم مردم برای کمک به طرف مسجد میدوند گویا این اقدام انتحاری توسط دو داعشی انجام شده بود، چون یکی از آنها درب مسجد را قفل کرده بود تا کسی نتواند به بیرون فرار کند لذا وقتی نفر اول کمربند انفجاری خود را منفجر کرد و ۳۳ نفر از اهالی سادات محله «گردیس» را به شهادت رساند، نفر دوم هم با اسلحه به طرف مردم تیر اندازی کرد که بدین ترتیب پدرم، شوهرعمه و پسر عمه ام به شهادت رسیدند.
پسر عمویم به کمک پدرم که زخمی بود میشتابد و او را به طرف بیمارستان راهی میکند، اما پدرم با آن شرایطی که داشت، نگران مجروحان انفجار بود، چون تلفن همراه را به پسرعمویم داد و گفت به شهردار زنگ بزن بگو اینجا مردم در حال به شهادت رسیدن هستند؛ زودتر کمک برساند.
پدرم با آن که خونریزی داشت و به واسطه پزشک بودن از حال خود خبر داشت، ولی سُرم را از دست خود در آورد و از خود گذشتگی کرد و تقاضا کرد آن را به مجروح دیگری بزنند؛ سرانجام پس از دو ساعت لحظههای ناب و عارفانه و درک شهادت، به دیدار معبود شتافت. البته پدرم این از خود گذشتگی را بارها در جهاد و در دفاع مقدس دیده بود؛ آن روز در عملیات تروریستی که پدرم و ۳۳ تن از یاران نزدیکش هم به شهادت رسیدند، یکصد تن از نمازگران نیز زخمی شدند.
پس از شهادت پدرم دهها مراسم برای تجلیل، یادبود و گرامیداشت شخصیت وی در اقصی نقاط جهان همانند افغانستان، ایران، پاکستان، آمریکا، هلند، انگلیس و آلمان برگزار شد.
دفاعپرس: خاطرهای از دیدار مقام معظم رهبری در سالگرد شهادت پدرتان دارید؟
پدرم همیشه دوست داشت که مقام معظم رهبری را از نزدیک ببیند و با ایشان ملاقات داشته باشد؛ من بعد از اسارت پدرم یادم است که وعدههایی برای این دیدار داشت که، ولی متاسفانه قسمت نشد و این فرصت برای پدرم پیش نیامد، اما وقتی که در مراسم اولین سالگرد پدرم، قرآن منقش به دستخط رهبری به خانواده ما اهدا شد این هدیه برای ما خیلی ارزشمند بود و چون از علاقه قلبی پدرمان به رهبری با خبر بودیم، میدانستیم که روح پدرمان از این اتفاق بسیار شاد است.
دفاعپرس: پدرتان در مواجهه با مشکلات مردم چه عکس العملی داشت؟
پدرم بیشتر زمان عمرش مشغول به خدمت بود با آنکه پدرم ۴۰ ماه اسیر بود، ولی در آن رفت و آمدهایی که پدرم با مردم داشت درسهای بسیاری از او گرفتم؛ هر چند پدرم نسبت به مردم دغدغهمند بود، اما هیچ وقت در مقابل حرف ظلم و زور تسلیم نمیشد و همیشه سعی داشت از حق مظلوم دفاع کرده و به مردم کمک کند به عنوان مثال وقتی به افغانستان میرفتیم ساعت ۵ صبح با صدای در زدن مردم به درب خانمان که به کمک نیاز داشتند از خواب بیدار میشدیم و این در حالی بود که هیچ وقت گوشی پدر من روی بی صدا قرار نداشت، چون اعتقاد داشت مردم کار دارند و نباید معطل شوند.
همه اینها باعث شد که پدرم با پاکترین حالتشان و آن هم در محراب مسجد و در نماز جمعه پیش خدا برود و شاید این شهادت پدرم دستمزد تمام کارهای نیکی بود که در رضای خدا انجام میداد.
پدرم در گفتارشان خیلی به ارتقای شخصیتی و تحصیلی و خدمت به مردم را سفارش میکرد و ما خیلی از کارهای پدر را بعد از شهادت ایشان متوجه شدیم که بدون هیچ چشم داشتی چه خدماتی برای مردم داشته است. تفکر پدرم بیشتر در اتحاد کردن شیعه و سنی بود و این کار هم در اولویت کارهای دیگرش قرار داشت.
چون همیشه دوست داشت اسلام و مسلمین پیشرفت داشته باشند و میدانم که اگر ما هم بتوانیم ادامه دهنده خدمات دوستانه به جامعه داشته باشیم روح پدرمان شاد میشود لذا امیدوارم روح تمام شهدای اسلام و شهدای مسجد امام زمان شهر «گردیز» شاد و راهشان پر رهرو باشد و بتوانیم یاد و خاطره آنها را در تاریخ اسلام زنده نگه بداریم.
دفاعپرس: شما اکنون به عنوان یکی از مجریان شبکه سحر افغانستان در صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران در حال فعالیت هستید؛ توضیح مختصری درباره چگونگی انتخاب خود به عنوان مجری شبکه سحر و ادامه همکاری با این شبکه بفرمایید.
از طریق یکی از دوستان خانوادگی که از زمان مهاجرت و بعد از شهادت پدر هم به یاد ما بودند و در سازمان صدا و سیما مشغول کارهستند، متوجه شدیم که قرار است شبکه سحر افغانستان تاسیس شود؛ بدین صورت که به برادرم پیام دادند که شبکهای قرار است برای افغان زبانها تاسیس شود به همین جهت اگر برای کار مایل هستید رزومه ارسال کنید؛ لذا برادرم رزومه خودش و من را بدون اطلاع از اینکه دقیقا برای چه کاری است ارسال کرده بود که بعد از چندی برای مصاحبه دعوت شدیم.
بر این اساس وقتی رسیدیم به صدا و سیما متوجه شدیم برای اجرا، تست میگیرند؛ به همین علت متنی را به دستمان دادند که حفظ و اجرا کنیم و اجرایی بداهه نیز داشته باشیم؛ بعد از تست و قبولی در آن راهی کلاسهای فشرده آموزشی سازمان شدیم البته، چون اجرا با روحیه برادرم سازگار نبود، انصراف داد، اما برای من فرصتی بود برای رسیدن به آنچه که سالها در انتظارش بودم.
وقتی به عنوان گوینده خبر شبکه سحر افغانستان انتخاب شدم، احساس مسئولیت زیادی داشتم و باید کارم را به نحو احسنت و با بیشترین تلاش انجام میدادم، به همین دلیل سعی کردم تمرینات زیادی داشته باشم لذا در ابتدا چندین روز تمرین میکردم و برای اجرا آماده میشدم تا اینکه شبکه سحر افغانستان به صورت پخش آزمایشی کار خود را آغاز کرد.
در اولین اجرا، استرس زیادی داشتم، ولی از اینکه میتوانم در شبکه سحر افغانستان به عنوان مجری به نوعی به مردم وطنم و هم زبانانم خدمت کنم، حس لذت بخشی بود.
البته هر چند الآن با فضای اجرا و آنتن راحت هستم، اما همیشه جای تمرین، یادگیری و تلاش بسیار وجود دارد و پایانی برای آن وجود ندارد. چون خطا هم در کار وجود دارد که امیدوارم بینندگان عزیز بر ما ببخشند؛ بنابراین به طور کلی باید گفت فضای بسیار صمیمی و دوستانهای در این شبکه حاکم است و همین ارتباطات دوستانه و صمیمی باعث میشود با وجود استرسها و سختیهای کار بتوانیم در تمام شرایط و زمانها در خدمت همراهان عزیزمان باشیم.
گفتوگو از رحیم محمدی
انتهای پیام/ 231
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است