شرهانی

گذری بر زندگی سرباز شهید «کریم نجاتی»

گذری بر زندگی سرباز شهید «کریم نجاتی»


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از قم، ارتش سرافراز جمهوری اسلامی ایران، شهدای بی‌شماری را تقدیم آرمان‌های نظام مقدس جمهوری اسلامی کرده است که هر یک، همچون شمعی فراروی رهروان صدیق راه شهدا، می‌درخشند.

شهید کریم نجاتی فرزند شعبانعلی از جمله جوانان رشیدی است که خطر حضور در برابر سرب داغ گلوله‌های دشمن را آگاهانه به جان خرید و در راه حفظ آرمان‌های اسلام و انقلاب به شهادت رسید.

وی اول تیر سال ۱۳۴۶ در مأمونیه از توابع شهرستان ساوه به دنیا آمد. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند و سپس برای کمک به معیشت خانواده به حرفه گچکاری روی آورد. پس از آنکه به خدمت سربازی اعزام شد و با سمت بیسیم چی در منطقه شرهانی مشغول انجام ماموریت بود، در هشتم بهمن ۱۳۶۵ توسط نیرو‌های دشمن بعثی بر اثر اصابت گلوله به سر به فیض عظیم شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش در گلزار شهدای علی بن جعفر (ع) به خاک سپرده شد.

در خاطرات و ویژگی‌ها شهید نجاتی گفته شده است: «کریم اخلاق خوبی داشت. به نماز و عبادت اهمیت خاصی می‌داد. در دوران انقلاب عضو بسیج بود و در تظاهرات‌ها شرکت می‌کرد.

به انجام وظیفه‌اش در قبال دین و کشورش علاقه خاصی داشت. برای آن‌که بتواند به منطقه برود، از طرف بسیج اقدام کرد ولی موفق نشد برای همین هم زودتر از موعد برای رفتن به سربازی ثبت‌نام کرد.

در زمان انقلاب همیشه می‌گفت آرزویم این است که شهید بشوم. همان موقع یک عکس گرفت و به ما داد می‌گفت هر وقت که شهید شدم این عکس را برای حجله شهادتم استفاده بکنید.»

به پاس رشادت‌های شهید والامقام «کریم نجاتی» یکی از معابر شهرداری منطقه ۳ در خیابان کارگر قم به نام وی مزین شده است.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

گذری بر زندگی سرباز شهید «کریم نجاتی» بیشتر بخوانید »

شکست دفاع متحرک عراق با عملیات کربلای ۱؛

«عملیات کربلای ۱»؛ سدی مقابل بازپس‌گیری فاو توسط ارتش بعثی


شکست دفاع متحرک عراق با عملیات کربلای ۱؛به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، ضربات مهلک بهمن ۱۳۶۴ در عملیات والفجر ۸، آغازی بر تغییرات بنیادین ارتش عراق بود. با در اختیار گرفتن «فاو»، ارتش عراق مجبور شد تا از وضعیت «دفاع ثابت» خارج شده و به تقلید از رزمندگان ایرانی سیاست «دفاع متحرک» را در عرصه نظامی در پیش گیرد. این موضوع باعث تحرک و انگیزه نظامیان عراقی می‌شد و در صورت اشغال مناطقی از ایران، می‌توانستند از حیثیت ازدست‌رفته در شکست‌هایشان در برابر ایران، دفاع کنند.

اهمیت فاو برای صدام به‌طوری بود که می‌گفت «اگر نصف عراق منهدم شود، باید منطقه فاو پس گرفته شود.» [۱] این خواسته در شرایطی وجود داشت که نیرو‌های عراقی از دست‌یابی به چنین هدفی ناتوان بودند. به همین علت سیاست‌های جدیدی از سوی ارتش عراق در پیش گرفته شد که صدام با اشاره به تمرکز قوای ایران در جبهه «فاو» گفت

«[باید] اهداف دیگری را غیر از شهر فاو، در طول مرز یک هزار و ۲۰۰ کیلومتری تعیین و به نیرو‌های ایران حمله کنید. حالا ما به این نتیجه رسیده‌ایم که اگر ارتش ما حمله نکند، نیرو‌های ایران حمله می‌کنند و اگر در یک منطقه پدافند کنیم، پس از چند روز به همان اندازه تلفات می‌دهیم که معمولاً در حمله می‌دهیم؛ بنابراین بهترین راه را در این یافتیم که فعلاً از فاو صرف‌نظر کنیم و در سایر جبهه‌ها به نیرو‌های ایرانی حمله کنیم» [۲]

برای اجرای چنین تصمیمی از سوی عراق اهداف و دلایل مختلفی، ازجمله؛ ۱- جبران بخشی از شکست سیاسی در فاو، ۲- خارج شدن از انفعال و به دست گرفتن ابتکار عمل در جنگ، ۳- بازسازی روحی روانی نظامیان عراقی و حل مشکل افکار عمومی، ۴- تجزیه کردن توان سپاه و ممانعت از اجرای عملیات در آینده [۳] قابل‌ذکر است.

اولین تحرکات عراق در سیاست جدید موسوم به استراتژی «دفاع متحرک» از تاریخ ۱۳۶۴/۱۲/۲۳ آغاز شد که می‌توان به مجموعه عملیات زیر اشاره کرد.

جدول ۱- مجموعه حملات عراق به ایران در راستای استراتژی «دفاع متحرک»

جدول ۱ – مجموعه حملات عراق به ایران در راستای استراتژی «دفاع متحرک»

ردیف

منطقه موردتهاجم

تاریخ

۱

منطقه عملياتي والفجر۹

۱۶ /۱۲ /۱۳۶۴

۲

ارتفاعات دربنديخان

۱۳۶۵/۰۱/۱۶

۳

ارتفاعات سومار

۱۳۶۵/۰۱/۲۲

۴

ارتفاعات منطقه لولان

۱۳۶۵/۰۲/۰۵

۵

منطقه فكه (پيچ انگيزه، شرهاني، بجليه)

۱۳۶۵/۰۲/۱۰

۶

ارتفاعات حاج عمران

 ۱۳۶۵/۰۲/۲۴

۷

مهران

۱۳۶۵/۰۲/۲۷

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

حمله به مهران، نقطه اوج استراتژی دفاع متحرک عراق بود و با پیروزی اولیه عراق، فرماندهان عراقی استراتژی جدید خود را به‌صورت علنی آشکار کردند. منطقه مهران در تاریخ ۱۳۶۵/۰۲/۲۷ مجدداً توسط نیرو‌های عراقی اشغال شد و تبلیغات گسترده‌ای نیز برای این اشغالگری از طرف رسانه‌های عراقی صورت گرفت تا وجهه نظامی خود را پس از شکست در فاو ترمیم کنند و با بزرگ‌نمایی، بتوانند با وعده تخلیه مهران، فاو را در اختیار بگیرند. نیرو‌های عراقی اعلام نمودند که تنها در مقابل عقب‌نشینی قوای ایران از مناطق عراق، به‌ویژه فاو، مهران را پس خواهند داد. [۴] در این زمینه شعار رزمندگان عراقی جالب‌توجه بود که می‌گفتند «مهران مهریه فاو است». [۵]

در این زمینه رادیو بغداد اهداف صریح حکومت عراق را از اشغال مهران چنین تشریح کرد:

«ما از همین لحظه آماده عقب‌نشینی مشروط از شهر مهران به یکی از این دو صورت می‌باشیم؛ ایران اصل عقب‌نشینی سراسری و کامل و غیرمشروط دو طرف به مرز‌های بین‌المللی و عدم دخالت در امور داخلی را بپذیرد یا ایران عقب‌نشینی از مثلث فاو در برابر عقب‌نشینی عراق از شهر مهران را قبول کند.» [۶]

در چنین شرایطی نیرو‌های ایرانی آگاه بودند که با توجه به اهمیت نظامی و استراتژیک فاو، همه تلاش‌ها و هدف اصلی عراق بازپس‌گیری این منطقه هست، اما مهران نیز باید از اشغال دشمن آزاد می‌شد. آن‌ها در یک چالش جدیدی قرار داشتند؛ اینکه تمام تلاش و توان خود را صرف حفظ «فاو» کنند یا با آزادسازی منطقه مهران استراتژی دفاع متحرک عراق را بی‌اثر کنند!

از دست دادن مناطق مرزی، اثرات سوء بر روحیه نیرو‌ها و نیز تبعات بدی به دنبال داشت و چنین ضرورت‌های سیاسی و نظامی برای بازپس‌گیری مهران بود که حتی امام خمینی (ره) مکرراً پیگیر این مسئله بودند، به‌طوری‌که دو بار به مسئولان جنگ فرمودند: «پس مهران چه شد؟» [۷]

این موضوع باعث شد تا فرماندهان نظامی تلاش بیشتری در این زمینه داشته باشند و انجام این عملیات به‌صورت غافلگیرانه و سریعی انجام شود. به‌طوری‌که اسیران عراقی درباره غافل‌گیر شدن خود در این عملیات گفتند «ما اصلاً آمادگی نداشتیم که شما حمله کنید. ما می‌دانستیم که شما به مهران حمله می‌کنید ولی نه به این زودی. وقتی شما حمله کردید ما فکر کردیم ایذایی است.» [۸]

انجام عملیات کربلای ۱ در میدان نبرد مستقیم به آزادسازی منطقه مهران و در میدان نبرد غیرمستقیم، به حفظ فاو منجر شد و موفقیت در این عملیات نیز باعث شکست سیاست نظامی دفاع متحرک عراق شد.

در تائید این ادعا حتی رسانه‌های خارجی ازجمله خبرگزاری فرانسه در پی آزادسازی شهر مهران، گزارش داد: «ناظران در خلیج‌فارس عقیده دارند که اشغال مهران به دست قوای ایران، شکست‌پذیری رژیم عراق به‌ویژه استراتژی نظامی جدید آن موسوم به دفاع متحرک است.» [۹]

منابع

[۱]- روزشمار، ج ۱/۴۲، ص ۲۱

[۲]- روزشمار، ج ۱/۴۲، ص ۲۱

[۳]- تنبیه متجاوز، حسین اردستانی، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، ۱۳۷۹، ص ۲۱۲.

[۴]- عملیات کربلای ۱ (آزادی مهران، شکست استراتژی دفاع متحرک عراق)، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، ۱۳۸۴، ص ۲۱.

[۵]- روزشمار، ص ۲۵

[۶]- روزشمار، ج ۱/۴۲، ص ۲۷

[۷]- عملیات کربلای ۱، ص ۲۲.

[۸]- همان، ص ۲۴-۲۵.

[۹]- همان، ص ۴۰.

انتهای پیام/ ۱۱۸



منبع خبر

«عملیات کربلای ۱»؛ سدی مقابل بازپس‌گیری فاو توسط ارتش بعثی بیشتر بخوانید »

منش عارفانه شهید عدالت‌جو از زبان مادرش/ افتخار شهادت فرزندم را با دنیا عوض نمی‌کنم


افتخار شهادت فرزندم را با دنیا عوض نمی‌کنمگروه حماسه و جهاد دفاع پرس: «ما به خودمان تعلق نداریم. همه ما امانت خداییم. مال خداییم. هادی هم امانتی بود که خدا به من داده بود و باید به صاحبش برگردانده می‌شد. همه فکر می‌کردند آن بیماری سخت روز‌های نوزادی، از پا درمی‌آوردش، اما خدا او را حفظ کرد برای روزی که دینش در خطر بود.

خدا پسر مرا انتخاب کرد تا از دینش دفاع کند. همیشه فکر می‌کنم خدا چه نعمت بزرگی به من داد که پسرم در راهش قدم برداشت. هادی با شهادتش به من عزت داد. من این افتخار بزرگ را با همه دنیا عوض نمی‌کنم. از هادی راضی ام. اما مطمئنم خدا بیشتر از من از او راضی است.»

حاجیه خانم «فاطمه ملاطایفه» مادر بزرگوار شهید «هادی عدالتجو» به کمک «طاهره خانم» خواهر شهید، برایمان از هادی عزیزش گفت؛ صحبت‌های بالا، بخشی از احساس مادر شهید نسبت به فرزند عزیزش است. در ادامه صحبت‌های این مادر و خواهر شهید را می‌خوانید.

سال ۱۳۴۴: اگر خدا بخواهد

مادر شهید درباره دوران نوزادی فرزندش اظهار داشت: «دیگر قطع امید کرده بودیم. وقتی به دست‌های کوچکش نگاه می‌کردم که از بس سوزن سرم را در آن فرو کرده بودند، دیگر جای سالم نداشت، جگرم آتش می‌گرفت. انگار مریضی نمی‌خواست دست از سرش بردارد. بدن یک نوزاد دو ساله مگر چقدر تحمل داشت؟ شده بود پوست و استخوان! همه با زبان بی‌زبانی می‌خواستند بگویند: به این بچه دل نبند، ماندنی نیست، اما هیچ‌کس نمی‌دانست خدا در تقدیر او چه نوشته است! خدا خواست هادی، همان نوزاد بیمار و ضعیف، بماند و برای خودش یلی شود. ۱۵ سال بیشتر طول نکشید که معلوم شد او هم از همان نسلی بود که خدا انتخابشان کرد تا سرباز امام باشند و از دین و میهن دفاع کنند.»

سال ۱۳۵۷: خیر ببینی پسر

خواهر شهید گفت: «چرخ دستی را که به زحمت هل داد داخل حیاط، از خستگی روی پله‌ها افتاد. عرق از سر و صورتش می‌ریخت. مادر از داخل خانه صدایش کرد: هادی جان! بیا تو. سرما می‌خوریا… صورت سرخ از سوز سرمایش را دیدم، بی اختیار نگاهم به ساعت روی دیوار افتاد. از صبح رفته بود و حالا نزدیک غروب بود. با خودم فکر کردم؛ واسه چی خودش رو این همه به زحمت می‌اندازه؟ … این کار که وظیفه اش نیست؟ هیچ کس هم توقعی ازش نداره؟ … مادر که آمد و سرش را بوسید و گفت: خسته نباشی پسرم. خیر ببینی الهی…، انگار جوابم را گرفتم.»

مادر در تکمیل صحبت‌های دخترش می‌گوید: «نزدیک انقلاب، در آن سرمای سخت زمستان، نفت شده بود کیمیا و مردم شب تا صبح برای گرفتن نفت صف می‌ایستادند. آن سال‌ها شعبه نفت نزدیک خانه ما بود. دیگر کار همیشگی هادی شده بود که هرموقع سهمیه نفت می‌آمد، چرخ دستی را برمی داشتف به شعبه نفت می‌رفت، پیت‌های ۲۰ لیتری را بار می‌کرد و به در خانه‌های پیرمردها و پیرزن‌ها یا اهالی تنهای محله می‌برد و تحویل می‌داد. هیچ کس این کار را از او نخواسته بود. خودش داوطلبانه آن همه سختی را به جان می‌خرید، ولی در عوض دعای خیر هم محله ای‌ها حسابی سختی را از تنش در می‌آورد.»

سال ۱۳۶۰: کدام مهم‌تر است

مادر شهید ادامه داد: «از من اصرار بود و از هادی انکار. می‌گفتم: حیف عمرت نیست که به خاطر نیم نمره هدر بره؟ بیا بریم با معلمت صحبت کنم، شاید قبول کنه این نیم نمره رو بهت بده و قبول بشی. اینجوری یک سال عقب نمی‌افتی و مجبور نمی‌شی درس‌هایی که قبول شدی رو هم دوباره بخونی…، اما از وقتی شنیده بود بعضی‌ها پول می‌دهند تا نمره بگیرند، مخالفتش شدیدتر شده بود. در جوابم می‌گفت: نه، نمی‌خوام زیر منت کسی باشم. خودم سال دیگه درس می‌خونم و قبول میشم.

کلاس یازدهم را دوباره خواند، به خاطر فقط نیم نمره.» مادر مکثی می‌کند و در ادامه می‌گوید: «دوباره غافلگیرم کرد. هنوز کلاس دوازدهم را شروع نکرده بود که جنگ شروع شد. وقتی گفت: رفتم برای دوره تکاوری ارتش ثبت نام کردم، شوکه شدم. گفتم: پس درس و مدرسه چی میشه؟ هنوز دیپلم نگرفتی.

گفت: درس رو همیشه میشه خوند، دیپلم رو همیشه میشه گرفت. الان جنگه مادر. دشمن همینجوری داره میاد جلو و خاکمون رو می‌گیره. باید بریم جلوی پیشروی ش رو بگیریم… و رفت. به اسم سربازی رفت، اما بعد از دو سال خدمت، به خواست خودش در ارتش استخدام شد و آب پاکی را روی دستم ریخت. انگار می‌خواست بگوید دیگر حرف برگشتن را نزنید.»

مادر نفسی تازه می‌کند و می‌گوید: «جرئت نمی‌کردیم جلوی هادی اسم بنی صدر را بیاوریم. یکبار عکس او را که روی طاقچه بود، ریز ریز کرد و گفت: شما این آدم رو با همین حرف هاش که از تلویزیون پخش می‌شه می‌شناسید. نمی‌دونید توی منطقه داره چه می‌کنه! نمی‌ذاره ما پیشروی کنیم. نمی‌دونید چقدر از جوونای ما به خاطر کارای اون کشته شدن…! خیلی طول نکشید که درستی حرف هادی ثابت و بنی صدر عزل شد.»

سال ۱۳۶۲: مسئولیت داره

«چهار پنج ماه یکبار می‌آمد مرخصی. آن سال‌ها تعداد کمی از خانه‌ها تلفن داشتند. به قیمت آن روز، ۱۰۰ هزار تومان پول دادیم و خط تلفن کشیدیم. فقط برای اینکه هادی بتواند از منطقه تماس بگیرد و از حالش با خبر شویم.»

مادر سری به حسرت تکان می‌دهد و می‌گوید: «خیلی وقت بود ندیده بودیمش. تلفن کرد و گفت: موقعیت منطقه خیلی حساسه و به نیرو‌ها مرخصی نمی‌دهند. فقط دو روز دیگه توی جا به جایی نیروها، ۲۴ ساعت در اختیارمون هستیم. اگه می‌تونید، شما بیایید اهواز. من و مرحوم حاج آقا شال و کلاه کردیم و رفتیم اهواز. از شهر با یک ماشین نظامی تا مقر نیروها، نزدیک مرز عراق، رفتیم. خوب یادم هست برای ناهار رزمنده‌ها آبگوشت درست کرده بودند. حاج آقا هم رفت و هم سفره شان شد، اما هرچه منتظر شدیم، هادی نیامد.

گفتند: نیرو‌ها به خط مقدم اعزام شده اند و امکان ملاقات نیست! خیلی دلم گرفت. گفتم یعنی باید دست خالی برگردیم؟ یک طلبه آنجا بود که انگار دورادور احوالات ما را زیر نظر داشت. خدا خیرش بدهد. یک نفر را فرستاد تا هادی را پیدا کند و بیاورد. عاقبت آمد. هرچند فقط به اندازه یک پرتقال خوردن کنار ما بود، اما همان هم برای ما غنیمت بود و دلتنگی چندماهه را برطرف کرد. زود بلند شد و گفت: باید برم سر پستم. دیر برسم، مسئولیت داره.»

مادر ادامه می‌دهد: «همیشه همین قدر دقیق و مقید بود. ۲ بار با مجروحیت از منطقه آمد، اما با اینکه در استخدام ارتش بود، حاضر نشد به بیمارستان ارتش برود. دکترآوردیم خانه و به خرج خودمان درمانش کردیم. یک روز هم جلوی چشم ما دفترچه تعاونی ارتشش را پاره کرد! گفت: دوست ندارم به اسم من چیزی بگیرید. هرچیزی که از امکانات دولتی استفاده کنی، برات مسئولیت می‌آره. فردا باید به خاطرش جواب پس بدی…»

سال ۱۳۶۳: عیدی عید قربان

«یک بار که طاقتم از دوری اش طاق شده بود، گفتم: دیگه بسه مادر! نرو. اگه شهید بشی من چه کنم؟ بیا می‌خوام برات آستین بالا بزنم. گفت: مادر! تا جنگ هست، ما هم باید اینجا بمونیم. اگه خدا خواست و شهید شدم که قسمتم بوده، اگر هم تا آخر جنگ سالم موندم، برمی گردم و به زندگیم سر و سامون می‌دم.»

مادر ادامه می‌دهد: «سه سال در آن شرایط سخت مناطق جنگی خدمت کرد، اما یک بار اظهار خستگی نکرد. مادر بودم و دلم می‌سوخت، اما این سال‌ها که اوضاع کشور‌های اطراف را می‌بینم، با خودم می‌گویم: اگر جوانانی مثل هادی از خودشان نمی‌گذشتند و جلوی دشمن نمی‌ایستادند، حالا ایران هم مثل عراق و افغانستان و سوریه بود و ما هم شب‌ها خواب راحت نداشتیم.»

مادر آهی می‌کشد و می‌گوید: «آخرین بار که تلفن کرد، مژده داد که برای عید قربان پیش ماست. راست هم گفت، اما شب عید قربان، این پیکرش بود که مهمان ما شد! هم رزمش می‌گفت: هادی برگه مرخصی را هم گرفته بود. وقتی برای نوبت دیده بانی اش می‌رفت، گفت: تا چای را آماده کنی، برمی گردم. اما گلوله مستقیمی که به قلب هادی خورد، نگذاشت آن چای قسمتش شود…»

انتهای پیام/ ۱۷۱ 



منبع خبر

منش عارفانه شهید عدالت‌جو از زبان مادرش/ افتخار شهادت فرزندم را با دنیا عوض نمی‌کنم بیشتر بخوانید »

. …./هوالرفیق… . گاهی، فاصله ما و فقط یک سیم خاردار است به اسم از اینها که بگذریم،…


.
…./هوالرفیق…
.

گاهی،
فاصله ما و
فقط یک سیم خاردار است
به اسم
از اینها که بگذریم،
تازه می رسیم به
بیایید از سیم خاردار نفس عبور کنیم
خیلی ها بودند که تا یک قدمی رفتند
ولی با یک امتحان به عقب برگشتند…
.

شادی روحش شهدا صلوات
.
.
به وقت ۲۵ مهرماه۹۹
.
آرشیو
یادمان شهید حسن باقری
____________________________________________



منبع

hajammar,۱۱۸@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

. …./هوالرفیق… . گاهی، فاصله ما و فقط یک سیم خاردار است به اسم از اینها که بگذریم،… بیشتر بخوانید »