شرکت نفت

احتمال تخفیف در حکم بابک زنجانی وجود دارد

احتمال تخفیف در حکم بابک زنجانی وجود دارد


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، رسول کوهپایه‌زاده، وکیل بابک زنجانی، در واکنش به سخنان حجت‌الاسلام مرتضوی‌مقدم رئیس دیوان عالی کشور در ارتباط با قطعیت حکم اعدام بابک زنجانی اظهار کرد: بر اساس دادنامه قطعی صادره از دیوان عالی کشور، چنانچه موکل وجوه مربوطه را مسترد و مطالبات شرکت نفت را پرداخت کند، از مقررات ذیل ماده ۱۱۴ قانون مجازات اسلامی که به عفو و بخشودگی اشعار دارد، بهره‌مند خواهد شد.

بیشتر بخوانید:

حکم اعدام بابک زنجانی قطعی است

وی ادامه داد: همان رأی قطعی و مرجعی که مجازات اعدام را برای موکل من تعیین کرده، بلافاصله پس از این تعیین مجازات به صراحت در رأی خود به عفو و بخشودگی که از تأسیسات مهم قانون مجازات اسلامی مصرح در ماده ۱۱۴ قانون مربوطه است، تصریح کرده است.

وکیل بابک زنجانی افزود: ازاین‌رو موکل اقدامات قابل توجهی را انجام داده که اولاً طی وکالت رسمی بلاعزل تفویضی، تمامی اموال و دارایی خود را در ایران به شرکت نفت ملی جمهوری اسلامی منتقل کرده است.

کوهپایه‌زاده گفت: ثانیاً اقدامات مناسب و همکاری مؤثر و قابل توجهی در جهت انتقال اموال و وجوه خارج از کشور خودش انجام داده که مسئولان ذیربط از کم و کیف آن مطلع هستند.

وی گفت: بنابراین از آنجایی که دادنامه صادره صراحت در این موضوع دارد و عاری از هرگونه شک و شبهه است، با توجه به اقدامات انجام شده چنانچه وجوه مربوطه مسترد شود، قطعاً موکل مشمول عفو و بخشودگی خواهد شد و درواقع همه باید در مقابل قانون و آرای قطعی مراجع ذی‌صلاح تمکین کنند.

منبع: مهر

وکیل بابک زنجانی ضمن اعلام این مطلب که حکم اعدام موکلم قطعی نیست به تشریح رای دیوان عالی کشور پرداخت.



منبع خبر

احتمال تخفیف در حکم بابک زنجانی وجود دارد بیشتر بخوانید »

حس پدرانه کارگر پالایشگاه که در آتش و دود سوخت


پالایشگاه بچه و زندگیم بود!به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، علی عچرش، امدادگر آبادانی، در کتاب «امدادگر کجایی» به نویسندگی معصومه رامهرمزی که توسط مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشر شده است، بخشی از خاطرات خود در رابطه با وابستگی زندگی مردم آبادان به پالایشگاه را بازگو کرده است که در زیر می‌خوانیم.

«یک شب در ستاد، بر سر محل خوابیدن با هم بحثمان شد. علیرضا و نصرالله گفتند: «بهتره امشب تو حیاط بخوابیم، فضای باز برای خوابیدن امن تره.» امیر گفت: «اگه تو حیاط بخوابیم ممکنه خمپاره با فاصله از ما منفجر بشه، اما به خاطر فضای باز ترکشا به ما بخوره. کلاسا امن تره.» به بچه‌ها گفتم: «بچه‌ها من هر دو تا شو رفتم اگه قرار باشه بمیریم، میمیریم. بذارین لااقل تو هوای آزاد بمیریم.»

ایرج گفت: «علی کدوم هوای آزاد. هوا بوی بنزین و نفت و دود میده. از آسمونم که ذرات سیاه نفت سوخته پالایشگاه روی سرمون میریزه. تحمل هوای گرم و دم کرده کلاس بهتر از این هواست.»

از روز اول جنگ مخازن نفت پالایشگاه، آتش گرفته و می‌سوخت و دود سیاهش آسمان شهر را پرکرده بود. ستاد به پالایشگاه نزدیک بود. هر روز ذرات سوخته و سیاه در حیاط ستاد روی سرمان می‌ریخت.

یک روز در کنار درمانگاه ایستگاه پنج، پیرمردی را دیدم که به پالایشگاه خیره بود و گریه میکرد. ناراحت شدم، جلو رفتم و پرسیدم: «پدرجان چی شده؟ مشکلی پیش اومده؟ میتونم به شما کمک کنم؟» پیرمرد در حالی که سعی میکرد بغضش را بخورد، گفت: «بچه م!» نگران‌تر شدم وگفتم: «بچه ت؟ چه اتفاقی برای بچه شما افتاده؟

مرد جدی و ناراحت گفت: «پالایشگاه بچه منه. این پالایشگاه با خون و عرق امثال من پالایشگاه شد. از روز اولی که کار ساختن این پالایشگاه شروع شد اونجا کار کردم. صدای فیدوس (آژیر فیدوس پالایشگاه زنگ بیدارباش، آغاز و پایان کار روزانه بود. صدای فیدوس درآبادان صدایی آشنا بود که نه تنها کارکنان پالایشگاه که همه اهالی آن را میشنیدند و فعالیت‌های روزانه خود را با آن تنظیم می‌کردند) پالایشگاه قشنگ‌ترین صداییه که توی تمام عمرم شنیدم. هر روز با صدای فیدوس به پالایشگاه رفتم و بعد از ظهر خسته به خونه برگشتم. پالایشگاه محل کار من نبود. بچه و زندگیم بود! امروز نمی‌تونم شاهد سوختن بچه ام باشم.»

آن روز حرف‌های آن پیرمرد شرکت نفتی را درک نکردم و حتی در دلم به او خندیدم و با خودم گفتم: «یعنی چی؟ مگه آهن و فولاد و بنزین و نفت می‌تونه جای بچه‌ی آدم رو بگیره؟!» جوان بودم و خام. برای هیچ چیز، سال‌ها زحمت نکشیده بودم. بچه‌ای هم نداشتم که حس پدرانه را درک کنم و حرف‌های پیرمرد برایم عجیب بود.»

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

حس پدرانه کارگر پالایشگاه که در آتش و دود سوخت بیشتر بخوانید »

حس پدرانه کاگر پالایشگاه که در آتش و دود سوخت


پالایشگاه بچه و زندگیم بود!به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، علی عچرش، امدادگر آبادانی، در کتاب «امدادگر کجایی» به نویسندگی معصومه رامهرمزی که توسط مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشر شده است، بخشی از خاطرات خود در رابطه با وابستگی زندگی مردم آبادان به پالایشگاه را بازگو کرده است که در زیر می‌خوانیم.

«یک شب در ستاد، بر سر محل خوابیدن با هم بحثمان شد. علیرضا و نصرالله گفتند: «بهتره امشب تو حیاط بخوابیم، فضای باز برای خوابیدن امن تره.» امیر گفت: «اگه تو حیاط بخوابیم ممکنه خمپاره با فاصله از ما منفجر بشه، اما به خاطر فضای باز ترکشا به ما بخوره. کلاسا امن تره.» به بچه‌ها گفتم: «بچه‌ها من هر دو تا شو رفتم اگه قرار باشه بمیریم، میمیریم. بذارین لااقل تو هوای آزاد بمیریم.»

ایرج گفت: «علی کدوم هوای آزاد. هوا بوی بنزین و نفت و دود میده. از آسمونم که ذرات سیاه نفت سوخته پالایشگاه روی سرمون میریزه. تحمل هوای گرم و دم کرده کلاس بهتر از این هواست.»

از روز اول جنگ مخازن نفت پالایشگاه، آتش گرفته و می‌سوخت و دود سیاهش آسمان شهر را پرکرده بود. ستاد به پالایشگاه نزدیک بود. هر روز ذرات سوخته و سیاه در حیاط ستاد روی سرمان می‌ریخت.

یک روز در کنار درمانگاه ایستگاه پنج، پیرمردی را دیدم که به پالایشگاه خیره بود و گریه میکرد. ناراحت شدم، جلو رفتم و پرسیدم: «پدرجان چی شده؟ مشکلی پیش اومده؟ میتونم به شما کمک کنم؟» پیرمرد در حالی که سعی میکرد بغضش را بخورد، گفت: «بچه م!» نگران‌تر شدم وگفتم: «بچه ت؟ چه اتفاقی برای بچه شما افتاده؟

مرد جدی و ناراحت گفت: «پالایشگاه بچه منه. این پالایشگاه با خون و عرق امثال من پالایشگاه شد. از روز اولی که کار ساختن این پالایشگاه شروع شد اونجا کار کردم. صدای فیدوس (آژیر فیدوس پالایشگاه زنگ بیدارباش، آغاز و پایان کار روزانه بود. صدای فیدوس درآبادان صدایی آشنا بود که نه تنها کارکنان پالایشگاه که همه اهالی آن را میشنیدند و فعالیت‌های روزانه خود را با آن تنظیم می‌کردند) پالایشگاه قشنگ‌ترین صداییه که توی تمام عمرم شنیدم. هر روز با صدای فیدوس به پالایشگاه رفتم و بعد از ظهر خسته به خونه برگشتم. پالایشگاه محل کار من نبود. بچه و زندگیم بود! امروز نمی‌تونم شاهد سوختن بچه ام باشم.»

آن روز حرف‌های آن پیرمرد شرکت نفتی را درک نکردم و حتی در دلم به او خندیدم و با خودم گفتم: «یعنی چی؟ مگه آهن و فولاد و بنزین و نفت می‌تونه جای بچه‌ی آدم رو بگیره؟!» جوان بودم و خام. برای هیچ چیز، سال‌ها زحمت نکشیده بودم. بچه‌ای هم نداشتم که حس پدرانه را درک کنم و حرف‌های پیرمرد برایم عجیب بود.»

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

حس پدرانه کاگر پالایشگاه که در آتش و دود سوخت بیشتر بخوانید »

حس پدرانه کاگر پالایشگاه که در آتش و دود سوخت


پالایشگاه بچه و زندگیم بود!به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، علی عچرش، امدادگر آبادانی، در کتاب «امدادگر کجایی» به نویسندگی معصومه رامهرمزی که توسط مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشر شده است، بخشی از خاطرات خود در رابطه با وابستگی زندگی مردم آبادان به پالایشگاه را بازگو کرده است که در زیر می‌خوانیم.

«یک شب در ستاد، بر سر محل خوابیدن با هم بحثمان شد. علیرضا و نصرالله گفتند: «بهتره امشب تو حیاط بخوابیم، فضای باز برای خوابیدن امن تره.» امیر گفت: «اگه تو حیاط بخوابیم ممکنه خمپاره با فاصله از ما منفجر بشه، اما به خاطر فضای باز ترکشا به ما بخوره. کلاسا امن تره.» به بچه‌ها گفتم: «بچه‌ها من هر دو تا شو رفتم اگه قرار باشه بمیریم، میمیریم. بذارین لااقل تو هوای آزاد بمیریم.»

ایرج گفت: «علی کدوم هوای آزاد. هوا بوی بنزین و نفت و دود میده. از آسمونم که ذرات سیاه نفت سوخته پالایشگاه روی سرمون میریزه. تحمل هوای گرم و دم کرده کلاس بهتر از این هواست.»

از روز اول جنگ مخازن نفت پالایشگاه، آتش گرفته و می‌سوخت و دود سیاهش آسمان شهر را پرکرده بود. ستاد به پالایشگاه نزدیک بود. هر روز ذرات سوخته و سیاه در حیاط ستاد روی سرمان می‌ریخت.

یک روز در کنار درمانگاه ایستگاه پنج، پیرمردی را دیدم که به پالایشگاه خیره بود و گریه میکرد. ناراحت شدم، جلو رفتم و پرسیدم: «پدرجان چی شده؟ مشکلی پیش اومده؟ میتونم به شما کمک کنم؟» پیرمرد در حالی که سعی میکرد بغضش را بخورد، گفت: «بچه م!» نگران‌تر شدم وگفتم: «بچه ت؟ چه اتفاقی برای بچه شما افتاده؟

مرد جدی و ناراحت گفت: «پالایشگاه بچه منه. این پالایشگاه با خون و عرق امثال من پالایشگاه شد. از روز اولی که کار ساختن این پالایشگاه شروع شد اونجا کار کردم. صدای فیدوس (آژیر فیدوس پالایشگاه زنگ بیدارباش، آغاز و پایان کار روزانه بود. صدای فیدوس درآبادان صدایی آشنا بود که نه تنها کارکنان پالایشگاه که همه اهالی آن را میشنیدند و فعالیت‌های روزانه خود را با آن تنظیم می‌کردند) پالایشگاه قشنگ‌ترین صداییه که توی تمام عمرم شنیدم. هر روز با صدای فیدوس به پالایشگاه رفتم و بعد از ظهر خسته به خونه برگشتم. پالایشگاه محل کار من نبود. بچه و زندگیم بود! امروز نمی‌تونم شاهد سوختن بچه ام باشم.»

آن روز حرف‌های آن پیرمرد شرکت نفتی را درک نکردم و حتی در دلم به او خندیدم و با خودم گفتم: «یعنی چی؟ مگه آهن و فولاد و بنزین و نفت می‌تونه جای بچه‌ی آدم رو بگیره؟!» جوان بودم و خام. برای هیچ چیز، سال‌ها زحمت نکشیده بودم. بچه‌ای هم نداشتم که حس پدرانه را درک کنم و حرف‌های پیرمرد برایم عجیب بود.»

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

حس پدرانه کاگر پالایشگاه که در آتش و دود سوخت بیشتر بخوانید »