شعر آیینی

ای عشق بسوزانَم

«ای عشق بسوزانَم»


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از گرگان، بمناسبت سومین سالگرد شهادت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی، «علی دیلم‌کتولی» یکی از شاعران آئینی استان گلستان در وصف سردار دلها اشعاری سروده است.

ای عشق بسوزانَم

ای عشق بسوزانَم، در آتش سوزانَت

مُشتاق به دیدارَم، دیدار شهیدانَت

از کاظمی و همّت، از باکری و چمران

دورَم تو رَهایَم کُن، با چهره خندانَت

مَحوَم کن و خاکَم کُن، ای منظره زیبا

سی سال در این راهَم، در جمع رقیبانَت

در غُرْبَت و خَشم کین، تنها هَدفم این بود

لبخند رضایت بر، لب‌های عزیزانَت

هر ذرّه ز خاکت را، می‌بوسَم و می‌بویَم

ایران عزیز ای عِشق، من زاده کرمانَت

در شوق وصال دوست، آواره شُدن زیباست

با سیر و سلوکی که، دلبسته عرفانَت

داماد نخواهَم شد، ای حِجله رَهایَم کن

جُز وَصل نمی‌خواهَم، نَه دردونَه درمانَت

زیباست وصال دوست، بایک تَن صدپاره

ای عِشق مرا دریاب، این دست به دامانَت

اَکبر شُدنی خواهَم، «یا لَیت لَنا اِرباً»

قاسِم شُدنی خواهَم، با سُمّ ستورانَت

یک عُمر پی‌ات بودم، ای خَصم هلاکَم کُن

صد تکّه بکن جسمم، باخَشمت و طوفانَت

من خار به چشم تو، تو در پی صید من

حیران مَنی یک عُمر، من بی‌سَر و سامانَت

در غزّه و در لُبنان، شام و نَجف و صَنعا

هر جای که پِنداری، مَن سنگ و تو شیطانَت 

آتش! تو بسوزانَم، خاکستر من زیباست

در این رَه بی‌پایان، من گوش به فرمانَت

 زیبای من ای مَرگم، مُشتاق به دیدارَم

تو جان مرا بستان، دست من و زُلفانَت

  جان زَخم اگر برداشت، آزاد شُده روحَم

یک دَست فقط کافی است، هَم شاهد رَحمانَت

خاکستر من زیباست، بر باد بِده آن را

من از تو نمی‌خواهم، جز لذّت بارانَت»

انتهای پیام /  

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

«ای عشق بسوزانَم» بیشتر بخوانید »

وای از این محنت و اندوه گران یا زهرا (س)

وای از این محنت و اندوه گران یا زهرا (س)


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، «علی شهودی» از شاعران آیینی استان آذربایجان شرقی آخرین سروده خود به‌مناسبت فرا رسیدن ایام فاطمیه را با عنوان «اندوه گران» منتشر کرد که در ادامه می‌خوانید. 

 

گشت مهر رخت از دیده نهان یا زهرا

تیره شد در نظرم جمله جهان یا زهرا

 

صرصر ظلم گل عمر تو را چید افسوس

گلشن مصطفوی گشت خزان یا زهرا

 

تا که از شست اجل تیر فراق تو جهید

قامت صبر علی گشت کمان یا زهرا

 

به غریبی علی رحم کن ای دخت نبی 

رخت بیرون مکش از خانه بمان یا زهرا

 

اندکی صبر که تا شرح دهم غصه دل 

باری این آتش دل را بنشان یا زهرا

 

بی تو شد غمکده دنیا به حسین و به حسن

وای از این محنت و اندوه گران یا زهرا

 

می‌روی پشت سرت محشری انگار بپاست

چار طفل تو بود نوحه‌کنان یا زهرا

 

داغ جانسوز تو کی می‌رود از خاطر ما   

‌که ربود از کف دل تاب و توان یا زهرا

 

این سه هرگز نرسیدست بهم در همه عمر 

خواب و چشم تو و هنگام اذان یا زهرا

 

دامن از صحبت احباب فرا می‌چینی 

به کجا می‌روی ای راحت جان یا زهرا

 

تکیه‌گاه دل من بود در این کوی غریب  

سایه امن تو ای روح و روان یا زهرا

 

کاش دنیای علی نیز به پایان آید

روح من نیز شود با تو روان یا زهرا

 

شاعر بارگه ماست شهودی، خواهد 

روز محشر دهی‌اش خط امان یا زهرا

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

وای از این محنت و اندوه گران یا زهرا (س) بیشتر بخوانید »

ناشر فرهنگ حیا زینب (س) است

ناشر فرهنگ حیا زینب (س) است


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، «علی شهودی» از شاعران آیینی استان آذربایجان شرقی آخرین سروده خود به مناسبت میلاد باسعادت حضرت زینب کبری (س) را منتشر کرد که در ادامه می‌خوانید.

آینه حجب و حیا زینب است
بارقه مهر و وفا زینب است

چادر عصمت به سرش کرده است
ناشر فرهنگ حیا زینب است

پرده نشین حرم اهلِ بیت
سمبل پاکی و صفا زینب است  

از نفسش آنکه تراوش کند
رایحه روح فزا زینب است

زاده شد از دامن خیرالنسا
دختر محبوب خدا زینب است

خورده ز پستان وفا شیر عشق
شیر زن کرب و بلا زینب است

اشک فشان آمد و مرهم نهاد
آنکه به زخم شهدا زینب است

آنکه  پرستار بنی‌هاشم است
در صف پیکار و بلا زینب است

آنکه ز دست فلک کجمدار
دیده ز بس جور و جفا زینب است 

مردی از او مَکرُمَت آموخته
بحر کرم کان سخا زینب است

شور حسینی نرود از سرش
مست می جام ولا زینب است

کرب و بلا را سخنش زنده کرد
صاحب گفتار رسا زینب است

آنکه زبانزد شده با افتخار
غیرت او در همه جا زینب است

آنکه بر افکنده به تیغ کلام
لرزه به کاخ امرا زینب است

بُرده بکار آنکه برای یزید
واژه «یا ابن الطلقاء» زینب است

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

ناشر فرهنگ حیا زینب (س) است بیشتر بخوانید »

هر کجا عرصه عشق است در آنجاست بسیج

هر کجا عرصه عشق است در آنجاست بسیج


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، «علی شهودی» از شاعران حوزه دفاع مقدس و مقاومت آذربایجان شرقی سروده خود به‌مناسبت سالروز تشکیل بسیج به فرمان حضرت امام خمینی (ره) را منتشر کرد که آن را در ادامه می‌خوانید.

گرچه همشهری ما اهل همینجاست بسیج
هرکجا عرصه عشق است در آنجاست بسیج

نیست مرداب، چونان آب زلال است روان 
یعنی امروز در اندیشه‌ی فرداست بسیج

گاه در غزه و لبنان و گهی شام و یمن 
سینه را کرده سپر گرم تقلاست بسیج

دیگران در صف پستند و مقامند و نوال
جان گرفتست به‌کف در صف هیجاست بسیج

لب به تحسین بگشودند ملائک یکراست
قامت آن‌روز که با خون خود آراست بسیج

نیست چون بید که هر لحظه به‌سویی برود
مثل سروی است سر حرف خودش راست بسیج

گه خودی می‌زند او را و گهی غیر خودی 
هدف تیر بود از چپ و از راست بسیج

می‌کشد گاه عمل اهل سلامت به کنار
یعنی اندر وسط معرکه تنهاست بسیج

به حرامی برسانید که باشد آگاه
جانثار حرم زینب کبراست بسیج

می‌کند فخر که در عالم امکان امروز
پیرو خامنه‌ای رهبر والاست بسیج

مرز او مرز عقیدت بود و مرز جهاد
هر کجا عرصه عشق است در آنجاست بسیج

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

هر کجا عرصه عشق است در آنجاست بسیج بیشتر بخوانید »

رندان زدند باده‌‌ی شاهانه هشت سال

رندان زدند باده‌‌ی شاهانه هشت سال


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، «عباس داداش‌زاده» متخلص به «فانی»، از شاعران حوزه ادبیات پایداری استان آذربایجان شرقی، سروده‌ای از خود درباره دوران هشت سال دفاع مقدس را منتشر کرد.

ساقی گشود تا در میخانه هشت سال

رندان زدند باده‌ی شاهانه هشت سال

تا سر گرفت خشت سر خم می فروش

غوغا فتاد در دل خمخانه هشت سال

دیدند روی یار در آیینه‌ی صبوح

عاشق شدند بر رخ جانانه هشت سال

بحثی ز عقل رفت در آن آستان عشق

می خنده زد به عاقل و فرزانه هشت سال

عشاق حق ز جذبه‌ی آن پیر می فروش

سرخوش شدند از لب پیمانه هشت سال

سودای وصل دوست به سر، نی هوای غیر

فارغ ز عقل و هوش چو دیوانه هشت سال

رفتند جان دهند به یک جلوه چون حکیم

آن سرخوشان باده‌ی‌ مستانه هشت سال

در آرزوی دیدن گل جمله سوختند

چون بلبلان بی‌دل و پروانه هشت سال

آخر نگشت یک وجب از خاک این دیار

تسخیر دون ز همت مردانه هشت سال

گشتند اهل عشق همه آشنای جنگ

ماندند اهل کين همه بیگانه هشت سال

قومی گرفت راه حقیقت ز جان و دل

قومی برفت در پی افسانه هشت سال

قومی به سر خیال شهادت ز شوق یار

قومی به فکر خانه و کاشانه هشت سال

قومی گرفت باده و قومی چو شمع سوخت

در آرزوی باده‌ی شاهانه هشت سال

یاران گرفت شهد شهادت ز دست دوست

«فانی» بسوخت زار و غریبانه هشت سال

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

رندان زدند باده‌‌ی شاهانه هشت سال بیشتر بخوانید »