شلمچه

هرکس مهیای شهادت است، بماند!

هرکس مهیای شهادت است، بماند!


هرکس مهیای شهادت است، بماند!

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، ساعت ۱۰ صبح روز ۴ خرداد ۱۳۶۷، روح سرداری دلیر و شیرآهنگوه مردی از تبار راست قامتان قبیله نور از قفس تنگ تن رها شد و راه به روشنای رهایی و رضوان نعیم قرب حق سپرد که حیاتش از آغاز جوانی در مبارزه با ظلم و طاغوت و مجاهدت با نفس و کسب فضیلتهای والای اخلاقی و مدارج معنویت و عبودیت الهی سپری شده بود و میدانهای رزم و حماسه از دلاوریها و رشادتهای او خاطره‌ها دارد. سردار شهید «صمصام طور سنگسرکی» فرمانده «گردان امام باقر (ع) لشکر ۲۵ کربلا» یکی از ستونهای استان مازندران هم در انقلاب اسلامی و هم در دفاع مقدس است که از آغاز جنگ تحمیلی تا آخرین ماههای آن، در جبهه بود تا چون کوه، پشت و پناه مردان جهاد و شهادت باشد و خاطرات حضورش، الهام بخش همسنگران قبیله توحید، تا با سخنان گرم و شورآفرین خود در میان رزمندگان و خلق صحنه‌هایی شگفت از شجاعت و دلیرمردی خود در خط مقدم و در تیررس دشمن، یک چراغ راه باشد. چراغی که با شهادت قهرمانانه‌اش، روشنتر از خورشید بر افق جاودانگی درخشید. شهیدی که در یکی از سخنرانی هایش در کردستان خطاب به نیروهای بسیجی گفت:

«چهارده قرن است پدران و نیاکانمان فریاد بر آورده‌اند: یالیتنی کنا معکم- ای حسین (ع) کاش ما نیز با تو بودیم. برادران! اکنون زمان اثبات این مدعاست، هر کس مهیای مردن و بی جسد ماندن است، بماند.» و همچنین در بخشی از نوشته هایی که از صمصام به جای مانده است زندگی میدان نبردی توصیف شده است میان حق و باطل و هر انسان چه بخواهد و چه نخواهد در این میدان است. ناگزیر یا پاسدار حق یا مزدور باطل، راه سومی نیست. بی طرفی بوی خیانت می دهد و بی تفاوتی و بی شرافتی است. شهدا با خون خویش خورشیدی ساختند که هیچ زاویه ای تاریک نماند تا هیچ گوشه نشین، یا بی تفاوتی نتواند دلیل بیاورد که گرفتار تاریکی بوده است.

همکلاس و رفیق «احمد کشوری» 

صمصام طور سنگسرکی در اسفندماه ۱۳۳۲ در روستای کیاکُلا از توابع شهرستان سیمرغ استان مازندران، در خانواده‌ای مومن و مذهبی و زحمتکش بدنیا آمد.  پدرش ـ هادی ـ مغازه کوچکی داشت و با درآمد اندک آن خانواده خود را اداره می کرد. صمصام دومین فرزند خانواده بود و به مادرش علاقه بسیار داشت. تحصیلات خود را در مکتب خانه که پدرش بزرگش در آن قرآن تدریس می کرد، آغاز کرد. به همین دلیل پیوند و نزدیکی عمیقی بین صمصام و پدر بزرگش به وجود آمد. او در کودکی سرشار از انرژی و جنب و جوش بود و به بازیهای دسته جمعی به خصوص فوتبال علاقه وافری داشت. در سال ۱۳۳۸ وارد مدرسه ابتدایی خیام شد و با علاقه و پشتکار، تکالیف خود را انجام می داد. پس از اتمام دوره ابتدایی در سال ۱۳۴۳ وارد مدرسه راهنمایی سپهر شد. پس از آن به دبیرستان سینا رفت و در رشته طبیعی ادامه تحصیل داد. او در تمام مراحل تحصیلی از شاگردان موفق بود و به همکلاسیهای خود کمک می کرد. خلبان شهید احمد کشوری از دوستان نزدیک او در دبیرستان بود. آنها در زمینه های ورزشی، دینی، سیاسی با یکدیگر همفکر و همراه و همگام بودند. مادرش می گوید: ما از همان ابتدا وضع اقتصادی خوبی نداشتیم. منزلمان همیشه اجارهای بود، مغازه کوچکمان هم دخلش به خرجش نمی رسید. صمصام در دوران دبیرستان برای کمک به درآمد خانواده، عصرها و شبها تدریس خصوصی می‌کرد و گاهی نیز در مغازه پدرش کار می‌کرد. 

 

از ترک تحصیل تا «مسئول نظارت دارویی و دامپزشکی استان مازندران»

علاقه او به امور مذهبی و فعالیتهای جمعی سبب جذبش به مسجد شد. به افراد مومن و مذهبی علاقه داشت و با آنان رفاقت می‌کرد. همواره کمک حال و دستگیر و دلسوز دیگران بود. روزی یکی از بچه های محل را که در حال غرق شدن بود با به خطر انداختن جان خودش نجات داد. در سال ۱۳۴۷ پس از اخذ دیپلم کنکور شرکت کرد و در رشته شیمی

دانشگاه تهران پذیرفته شد. ولی به علت مشکلات مالی تا مقطع فوق دیپلم ادامه تحصیل داد و مجبور به ترک تحصیل شد. در سال ۱۳۵۳ به خدمت سربازی رفت و تمام این دوره را در شهرستان میانه آذربایجان بود. پس از پایان خدمت سربازی در سال ۱۳۵۵ برای استخدام در اداره کشاورزی، امتحان ورودی داد و پذیرفته شد. سپس به عنوان تکنسین دامپزشکی برای گذراندن یک دوره تخصصی به تهران رفت. پس از پایان دوره در کلاردشت و چالوس مشغول به کار شد. پس از مدتی به اداره دامپزشکی استان مازندران انتقال یافت و به سمت مسئول نظارت بر امور دارویی، دامپزشکی استان مازندران منصوب شد.

 

ستون مبارزات انقلابی در مازندران

 

صمصام که ازنوجوانی در مساجد حضور فعال داشت، با آغاز مبارزات مردمی علیه رژیم پهلوی به فعالیت خود افزود. او عمدتاً برای تظاهرات شعر می سرود و در گردهماییها و تجمع مردم علیه رژیم شاه، سخنرانی‌هایی پرشور می‌کرد. در یکی از تظاهرات مردم «کیاکلا» اشعاری را که مناسب اربعین شهدای قم به لهجه مازندرانی سروده بود، قرائت کرد. در آستانه پیروزی انقلاب برای مقابله با اقدامات سرکوب گرانه هواداران شاه و برای حفظ امنیت مردم شهر، گروههای گشتی مرکب از جوانان شهر را تشکیل داد. پس از پیروزی انقلاب وتشکیل بسیج مستضعفان به فرمان امام به عضویت بسیج در آمد. در این زمان با تشکیل جلسات و کلاسهای سخنرانی در جهت تدارم انقلاب اسلامی کوشش می کرد. او نسبت به اصالت حرکتهای انقلابی تعصب خاصی داشت و در مقابله با تحریکات عوامل گروهک منافقین در زادگاه خود بسیار فعال بود. با تشدید غائله کردستان، رهسپار آن منطقه شد. در کنار مبارزه مسلحانه با ضد انقلاب با سخنرانی های گیرا و اثرگذار خود به روشنگری مردم می‌پرداخت.

 

فرمانده «گردان روح‌الله» در قله‌های پربرف کردستان

 

او در قله های پر برف کردستان، مسئوليت «گردان روح‌اللّه» را بر عهده داشت. نيروهای او از محورهای جانوران تا محور دزلی و توتمان، مستقر بودند. صمصام، تمام وقت در خدمت آموزش و هدايت نيروهای تحت فرمان خود بود و همچون پدری مهربان، دوست و غمخوار همه آنان بود.

 

مهریه عروس: یک جلد کلام‌الله و یک شاخه نبات!

در فروردين ۱۳۶۰ با خانم «فاطمه رضايی» ـ از بستگان خود- ازدواج کرد. مراسم عقدشان، بسيار ساده و با مهريه يک جلد کلام اللّه مجيد و يک شاخه نبات برگزار شد. آنها زندگی خود را در خانه پدر صمصام آغاز کردند. صمصام در امور سیاسی و اجتماعی فعالیت مستمر داشت، به همین دلیل کمتر فرصت داشت در کنار خانواده باشد و به‌همین جهت، هنگامی که اولین فرزندش به دنیا آمد، در خانه حضور نداشت. صمصام با برادرش حاج سعدی که شش سال از او بزرگتر بود بسیار رفیق و صمیمی بود و در اغلب مواقع در کنار هم در جبهه حضور داشتند. حاج سعدی می‌گوید: او انسانی خوش‌اخلاق و سرشار از مهر و عطوفت و بسیار با متانت و شخصیت بود. بسیار به نظافت شخصی و نظم در زندگی اهمیت می‌داد وبسیار اهل مطالعه بود واغلب کتابهای شهید بهشتی واستاد مطهری وآیت الله دستغیب را مطالعه کرده بود.

 

جلودار کاروان

صمصام از سال ۱۳۶۰عازم جبهه جنگ شد واز همان ابتدا فرماندهی برخی گروههای بسیج وسپاه را برعهده داشت وعمدتاً فرمانده گروه ویژه ضربت بود. او در منطقه عملیاتی «مریوان» در محور «توتمان»، مسئول گردان روح الله بود. با وجود این، هیچگاه از مسئولیتش برای کسب برتری وامتیاز و جلب منفعتی شخصی استفاده نکرد. او همواره در عملیاتها در کنار نیروهای خود بود وبرای تقویت روحیه آنها همیشه جلوتر از دیگران حرکت می‌کرد. 

آن شب، «صدام» شخصا فرمانده عملیات بود!

یکی از همرزمان صمصام می‌گوید: «در عملیات کربلای ۵ مسئولیت گروهان شهید یونسی را برعهده داشت وشهید علیرضا بلباسی فرمانده گردان بود. ساعت۳۰/۱۸ غروب، عملیات شروع شد وگروهان تحت فرماندهی صمصام ،مأموریت داشت پل جاده فاو را به تصرف درآورد. اما به خاطر عدم الحاق لشکر ۲۷محمد رسول الله (ص) از جناح چپ در محاصره تانکهای دشمن افتادیم. تانکهای دشمن با نورافکنهای قوی، مواضع نیروهای ما را در قسمت راست کانال ماهی روشن می کردند وهرلحظه حلقه دشمن تنگتر می‌شد. برای کم کردن فشار محاصره ضرورت داشت چند نفر داوطلبانه به شکار تانکها بپردازند. آن شب، «صدام»، خود شخصا هدایت عملیات را برعهده داشت. صمصام برای بالا بردن روحیه نیروهایش آر پی جی به دست گرفت و جلوتر از همه حرکت کرد،او سر پل اول تا ساعت شش صبح مقاومت کرد وچندین تانک دشمن را از بین برد ومحاسره دشمن را شکست،بعد از آن خبر شهادت او پیچید، ولی صبح زود همه از دور دیدند صمصام به تنهائی، آر پی جی بردوش، از خط مقدم بر می‌گردد. وقتی نزدیک شد، همگی خوشحال شدند و با سلام وصلوات از او استقبال کردند.

 

درشناخت اندیشه ها ونظرات صمصام میتوان به محتوای برخی از سخنرانیها ودست نوشته های وی توجه کرد. او در یکی از سخنرانی هایش در کردستان خطاب به نیروهای بسیج گفت:

«چهارده قرن است پدران و نیاکانمان فریاد بر آورده اند. یالیتنی کنا معکم ای حسین کاش ما نیز با تو بودیم. برادران! اکنون زمان اثبات این مدعاست، هر کس مهیای مردن و بی جسد ماندن است، بماند.»

بی‌طرفی، خیانت است و بی‌تفاوتی، بی‌شرافتی است…

در بخشی از نوشته هایی که از صمصام به جای مانده است و حاوی بینش خاص او به فلسفه زندگی و ماهیت جهاد و منطق شهادت است، زندگی همچون میدان نبردی توصیف شده است میان حق و باطل… و هر انسانی چه بخواهد و چه نخواهد، در این میدان حاضر است. ناگزیر یا پاسدار حق یا مزدور باطل، و راه سومی نیست. «بی طرفی بوی خیانت می دهد و بی‌تفاوتی و بی‌شرافتی است. شهدا با خون خویش خورشیدی ساختند که هیچ زاویه‌ای تاریک نماند تا هیچ گوشه‌نشین، یا بی‌تفاوتی نتواند دلیل بیاورد که گرفتار تاریکی بوده است. شهدا یک عمر مبارزه کردند و اگر چه آنها خاموش شدند اما خون مطهرشان مرزها را روشن ساخت. مبارزه در دو جبهه آغاز می شود: در جبهه اول بهترین فرزندان و مخلص ترین نیروها و پاک ترین افراد باید به شهادت برسند تا مرگ مظلومانه‌شان و عصمت خونهایشان و معصومیت چهره شان خفته ها را بیدار کند و خون مطهرشان شعله های جهاد را در مردان و زنان بر افروزد و بساط مستکبرین را بر اندازد. در جبهه دوم، مبارزه واقعی است که امروز آغاز شده و از مصر، سودان، تونس، لبنان، تا عراق و افغانستان، فریاد آزادیخواهی بلند شده و کاخهای ستم را به لرزه در آورده است…»

عشق از اول، سرکش و خونی بُود… روایت «مقتل»

صمصام با سخنرانیهایش که با کلامی شیوا در میدان صبحگاه گردان امام محمد باقر (ع) ایراد می‌کرد. نیروها را مجذوب خود ساخته بود. در نماز جماعت، حضور فعالی داشت و همیشه در نماز صبح در گردان امام محمد باقر (ع) حضور می‌یافت. یکی از دوستان و همرزمان شهید از لحظه شهادت و عروج او به لقاءالله  می‌گوید: در آخرین لحظاتی که در مقر خرمشهر بود به دیدارش رفتیم. حدود ساعت ۸ صبح بود. در جلوی مقر فرماندهی به دیوار تکیه داده و غرق در اندیشه و اندوه بود. صدای غرش تانک و توپ عراقیها به گوش می رسید. گفت: «وضعیت در محور شلمچه نا مساعد است.برای نیروها نگران هستم، شما بروید قرآن بخوانید و دعا کنید رزمنده ها پیروز شوند.» ساعتی بعد به سمت دشت شلمچه حرکت کرد. صمصام در آن حال، فرماندهی گردان را بر عهده داشت. حدود ساعت ۱۰ صبح ۴ خرداد ۱۳۶۷ با دو دستگاه تویوتا به سوی خط مقدم برای مقابله با حمله عراق حرکت کرد. بلافاصله در منطقه عملیاتی، سرگرم سازماندهی نیروها شد. عراقی‌ها با استفاده از سلاح شیمیایی به خطوط مقدم خودی نفوذ کرده بودند. صمصام با همراهی نیروهایش در مقابل تانک ها و نفربرها ایستادگی کرد. پس از شلیک چند آرپی جی از ناحیه دست زخمی شد، ولی باز هم مقاومت کرد تا گلوله‌های آرپی جی تمام شد. سپس با سلاح انفرادی اقدام به تیراندازی کرد. در همین هنگام پای چپش هم زخمی شد و به زمین افتاد. وقتی یکی از بسیجیان که پیک گردان بود، خواست او را به دوش بگیرد، با کمال آرامش به او گفت: شما بروید و به خاطر من خودتان را به خطر نیندازید چون دشمن، خیلی نزدیک است. به این ترتیب، صمصام در اثر خونریزی زیاد به آرزوی دیرین و همیشگی‌اش: شهادت در راه معشوقش رسید. منطقه «پاسگاه زید» در خاک گرم «شلمچه» قرارگاه وصال او شد و با بالهای سرخ به ابدیت پرواز، هجرت کرد. پیکر او در گلزار شهدای روستای کیاکلا از شهرستان قائمشهر به خاک سپرده شد.

باید بندهای پوتين را محکم بست، تفنگ را برداشت و از ميان دريای خون عبور کرد…

 «…بايد وصيت نامه‌های آتشين نوشت و بندهای پوتين را محکم بست و تفنگ را برداشت و از ميان دريای خون عبور کرد. بايد کربلا را ساخت و عاشورا به پا کرد. بايد به سراغ مرگ رفت…» این فرازی از وصیتنامه شهید است که اوج اشراق اندیشه او را در معراجگاه شهادت به نمایش گذاشته است. وصیتنامه او نمای دیگری است از روحیه و منش و بینش او در فضای شهادت طلبی که تجلیگاه روح بسیجی است:

سپاس بی‌کران، خداوند منان را که با نعمت انقلاب اسلامی و رهبری پيامبر گونه‌ی امام، ما را که غرق شده در آرزوهای استعمار ساخته‌ی دنيا خواهی و رفاه طلبی بوديم، به دنيای انسانيت و سوز و درد و عشق و ايثار هدايت کرد.

از اينکه توفيق حضور در جبهه ها نصيب اين حقير شده، خداوند منان را سپاس می‌گذارم. عزيزانم! شرافت و آزادگی واقعی بدون تحمل رنج به دست نمی‌آيد. بايد سينه ظلمت شب را شکافت و به ظالمان هجوم آورد تا فجر آزادگی و شرافت به دست آيد. قدرتهای استکباری، ساليان دراز، زندگی انسانی مردم را جولانگاه تمايلات نفسانی و تقاضاهای ضد انسانی خود قرار دادند… اين ها از آنجا که بنياد نظام فکری و اجتماعی‌شان، قلدری است، جز زبان اسلحه و زور نمی‌فهمند. پس بر هر يک از ما واجب است که با مستکبرين بجنگيم. بايد وصيت نامه‌های آتشين نوشت و بندهای پوتين را محکم بست و تفنگ را برداشت و از ميان دريای خون عبور کرد. بايد کربلا را ساخت و عاشورا به پا کرد. بايد به سراغ مرگ رفت… راه آزادی و دينداری حقيقی، راهی پرنشيب و فراز است و موانع و مشکلات فراوان دارد. برای طی اين راه بايد عاشق شد؛ راه عاشق شدن اين است که نخست بايد دردمند بود. بايد درد علی (ع) را در سينه، غم زهرا (س) را در جان، سوز حسين (ع) را در عمق جان داشت. اين درد وقتي مايه الهي بگيرد مي شود عشق.

پاسدار ارزشهای اسلامي باشيد. با فساد وفحشا و رفاه طلبی مخالفت کنيد که جولانگاه شيطان است و آفت پرورش روح انقلاب. مسجدها را پر کنيد و با داشتن جلسات قرآن و دعا و روح جان خود را از زنگها و رنگهای مادی بزداييد… قانع باشيد تا آماده هر گونه فداکاری و ايثار باشيد. گشاده‌رو و خوش برخورد باشيد اما بر سر معيارهای اسلامی هرگز نرمش نشان ندهيد که تمام خونها برای اسلام ريخته شده. در موقع هجوم مشکلات به خدا پناه ببريد و هرگز از رحمت خدا نااميد نشويد. در موقع هر کاري خدا را حاضر ببينيد جز برای خدا براي احدی تعظيم نکنيد. با خودشناسی می‌توان تمامی شيطانهای درون را از بين برد و بر هوای نفس فايق آمد. فرزندانم! قدر انسان در دنيا به همت اوست و همت انسان به آرزويش است که هر چه آرزو کمتر باشد تعلق انسان کمتر است. البته اين به معنای بی تفاوتی به مسائل اجتماعی نيست؛ بلکه آن است که دنيا هدف نباشد. سعي کنيد هميشه دردمند باشيد که بي دردی نشانه سقوط انسانيت انسان است. بايد شبانه روز کار کنيم و اسلام را به مردم بشناسانيم. مردم ابتدا به رفتار و کردار ما توجه می‌کنند. همان طور که امام فرمودند امروز اسلام در گرو اعمال ماست… هميشه سعی کنيد خودتان را ارزيابی کنيد. افراد دارای حب نفس را ارشاد کنيد. اگر اصلاح نشدند، آنها را در جمع خود راه ندهيد که اخلاق شما را فاسد می‌کنند. هرگز زود قضاوت نکنيد. کسانی را که با آنها مشورت می کنيد حتماً تقوا داشته باشند و فردی آگاه به اسلام و شرايط و اوضاع و احوال روز باشد…

انتهای خبر//

 

 

 

 

 

 



منبع خبر

هرکس مهیای شهادت است، بماند! بیشتر بخوانید »

تا زنده‌اید از ولایت فقیه دست نکشید


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس بوشهر، شهید اصغر عدالت متولد یک اردیبهشت سال ۱۳۳۹ شهر دالکی شهرستان دشتستان استان بوشهر در تاریخ ۲۰ دی‌ماه ۱۳۶۵ در شلمچه به شهادت رسید و در دالکی خاکسپاری شد.

در  در بخش هایی از وصیت نامه این شهید والامقام آمده هست:

پاسداری یک شغل نیست یک تعهد هست. یک پاسدار یک حقوق بگیر نیست یک حق بگیر هست. جاه طلب نیست، اصلاح طلب هست. هنگامی که یک بنده حقیر خداوند با تمام رجایش دست از دودمان و اوطان خود می شوید و هنگامی که تشعشع و تلألو نور هدایت پرده ظلمانی و تیره طاغوت را می زداید و خورشید درخشان آسمان ندبه از پشت ابرهای ظلمت و گَرد ناپاکی ها و گناهان متجلی می شود.

انسان به واسطه این فضیلت متبرک می شود و مصمم می‌شود که در این صورت یا باید بماند و با دریای بلا و شداید متلاطم شود و یا باید هجرت کند که این راه نکویی هست و هنگامی که یک تنه از سوی سرای خود عازم جبهه های نور علیه ظلمت می شود تا با دشمنان و خصمان دون همت و ذلیل حق ستیز نماید،این برای او یک سعادت هست که خداوند آن را نصیب همه کس نمی کند ولی هنگامی هم که آمد باید حقیقی بیاید، صبور بیاید، رئوف بیاید و شرور نیاید که این برای او بس ناگوار و ناخوشایند هست. بله حالا که نشسته‌ام و این چند وصیت خلاصه را حک می کنم، در جبهه فاو هستم.

البته بارها و بارها به جبهه آمده‌ام تا امتحان فینالی را که خداوند قرار هست از من بگیرد پس دهم ولی این طور که آزمایش شده مثل این که در این گزینش الهی مردود شده ام اما این بار نیز آمده ام تا بار دیگر خود را آزمایش کنم و اگر صلاح خداوند چنان باشد ان شاءالله قبول خواهم شد. و گرنه آن قدر به درگاهش استغاثه می‌کنم که رضایش را جلب کنم.

و اما پدر عزیزم، همان طور که مستحضر هستید من یک امانت بودم از جانب خداوند که در موقع ولادت خداوند این بنده روسیاه را به شما امانت داد و می‌بایست آن را به صاحب اصلی‌اش پس می دادید. پس چه بهتر که آن را زودتر به صاحبش پس بدهید و در ضمن ای برادران و ای خواهران به من ناکام نگویید چون که من با طعم شیرین شهادت به کام خود رسیدم و تنها آرزویم همین بود و لهذا خودم از خداوند مکرراً استدعا کردم که من را ناکام از دار دنیا ببرد و آن هم به واسطه شهادت در راهش.

از امت حزب الله  به خصوص برادران بسیجی این توقع را دارم که تا زنده‌اید دست از چراغ نور و هدایت که همان رهبری و ولایت فقیه هست نکشید که در غیر این صورت به چاه ظلمات فرو خواهید رفت و نه دنیایی دارید و نه آخرتی.

ضمناً لازم هست که راه شهیدان اسلام را ادامه دهید. نگذارید خون آنها که نهال انقلاب هست از بین برود. تا آن جایی که ممکن هست برایم دعا کنید و زیادی طلب مغفرت کنید و زیاد فاتحه بخوانید که خیلی محتاجم و گدایم و آن هم گدای معنوی که هیچ چیز بدتر از فقر معنوی نیست.

در آخر یکی از برادرانم را وصی خود می‌کنم و از وصی خود می‌خواهم که نصف مقدار موجودی من را به عنوان رد مظالم بدهد و در ضمن ۱۸ روز روزه بدهکار هستم، ادا کنید. مع الوصف وصیت نامه ام رایکی از برادرانم بخواند و از خواهرانم می خواهم تا آن جا که ممکن هست گریه کنید که شاید خدا به خاطر اشک شما مرا عفو کند.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

تا زنده‌اید از ولایت فقیه دست نکشید بیشتر بخوانید »

شلمچه؛ کربلای لاله‌های سرخ ایران‌زمین+ فیلم


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: «شلمچه» به عنوان یکی از نماد‌های مهم مقاومت و ایستادگی در برابر تجاوز دشمن، نقش بسزایی در گسترش فرهنگ پیاده روی جهادی راهیان نور و ترویج ارزش‌های مقاومت و شهادت دارد. این یادمان، که در منطقه شلمچه در جنوب غربی ایران و نزدیک مرز عراق واقع شده، یادآور رشادت‌ها و فداکاری‌های رزمندگان ایران در طول جنگ تحمیلی عراق علیه ایران (۱۳۵۹ – ۱۳۶۷) هست.

نقش یادمان شهدای شلمچه در گسترش فرهنگ پایداری و پایمردی در جامعه

یادمان شلمچه به عنوان یک مکان مقدس و تاریخی، یاد و خاطره شهدا و رزمندگانی را که در این منطقه جان‌باختند، زنده نگه می‌دارد. این امر باعث می‌شود نسل‌های جدید با فرهنگ مقاومت و ایثار آشنا شوند.

منطقه مرزی شلمچه در دوازده کیلومتری غرب خرمشهر در جنوب غربی ایران و در حد فاصل پل نو تا نقطه صفر مرزی ایران و عراق قرار دارد؛ شلمچه در دوران دفاع مقدس در مسیر اهداف عملیات‌های مهمی مانند کربلای ۴ و بیت‌المقدس بود و رزمندگان باید از موانعی که بعثی‌ها در منطقه ایجاد کرده بودند، عبور می‌کردند.

نقش یادمان شهدای شلمچه در گسترش فرهنگ پایداری و پایمردی در جامعه

از خرمشهر که به جاده شلمچه وارد می‌شوی گنبد فیروزه‌ای یادمان شلمچه همچو خورشید می‌درخشد و دلبری می‌کند. اینجا بیشترین شباهت را به کربلا دارد و هر کسی به وسع خود دل به زیارت مشهد شهیدان می‌دهد. در شلمچه تمامی دوران دفاع مقدس را می‌توان مرور کرد؛ زیارت قبور هشت شهید گمنام عملیات کربلای ۵؛ حس بی‌نظیر سبکبالی؛ از اینجا دل راهی کربلا می‌شود.

شلمچه کربلای ایران هست.

نقش یادمان شهدای شلمچه در گسترش فرهنگ پایداری و پایمردی در جامعه

تقویت روحیه مقاومت و پایداری

بازدید از این یادمان و آشنایی با تاریخچه آن، روحیه مقاومت و پایداری را در میان مردم، به ویژه جوانان، تقویت می‌کند. این موضوع به ترویج فرهنگ دفاع از ارزش‌های ملی و دینی کمک می‌کند. یادمان شلمچه یکی از مقاصد اصلی کاروان‌های راهیان نور هست. این کاروان‌ها که هر ساله با حضور هزاران نفر از مردم، به ویژه جوانان، به مناطق جنگی سفر می‌کنند، با بازدید از این مکان، با تاریخ جنگ و رشادت‌های رزمندگان آشنا می‌شوند. این سفر‌ها نقش مهمی در ترویج فرهنگ مقاومت و شهادت دارند.

آموزش تاریخ و هویت ملی

یادمان شلمچه به عنوان یک مکان تاریخی، به بازدیدکنندگان این فرصت را می‌دهد تا با تاریخ جنگ تحمیلی و نقش آن در شکل‌گیری هویت ملی و مذهبی ایران آشنا شوند. این آشنایی به تقویت حس تعلق و مسئولیت‌پذیری در قبال حفظ ارزش‌های انقلاب و دفاع از کشور کمک می‌کند.

نقش یادمان شهدای شلمچه در گسترش فرهنگ پایداری و پایمردی در جامعه

یکی از زائران یادمان شهدا شلمچه در گفت‌و‌گو با خبرنگار اعزامی دفاع‌پرس در این زمینه می‌گوید: شلمچه به عنوان نمادی از وحدت و همبستگی مردم ایران در برابر دشمن مشترک، نقش مهمی در تقویت روحیه جمعی و ملی دارد. این یادمان نشان می‌دهد که چگونه مردم با وجود تفاوت‌های سلایق، در برابر تجاوز دشمن متحد شدند و از کشور خود دفاع کردند.

به طور کلی، یادمان شلمچه به عنوان یک مکان تاریخی و نمادین، نقش مهمی در ترویج فرهنگ مقاومت، شهادت و ایثار دارد و به عنوان بخشی از برنامه‌های راهیان نور، به زنده نگه داشتن یاد شهدا و انتقال ارزش‌های دفاع مقدس به نسل‌های آینده کمک می‌کند.

کد ویدیو
 
نقش یادمان شهدای شلمچه در گسترش فرهنگ پایداری و پایمردی در جامعه
نقش یادمان شهدای شلمچه در گسترش فرهنگ پایداری و پایمردی در جامعه
نقش یادمان شهدای شلمچه در گسترش فرهنگ پایداری و پایمردی در جامعه
نقش یادمان شهدای شلمچه در گسترش فرهنگ پایداری و پایمردی در جامعه
نقش یادمان شهدای شلمچه در گسترش فرهنگ پایداری و پایمردی در جامعه
نقش یادمان شهدای شلمچه در گسترش فرهنگ پایداری و پایمردی در جامعه

انتهای پیام/ ۲۸۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

شلمچه؛ کربلای لاله‌های سرخ ایران‌زمین+ فیلم بیشتر بخوانید »

سردار شهید «مصطفی زواره‌ای»؛ پیک مخصوص «حاج همت»، مسئول پشتیبانی و فرمانده رزمی- مهندسی «لشکر 10 سیدالشهدا (ع)»

سردار شهید «مصطفی زواره‌ای»؛ دیده‌بانی که پیک ویژه «حاج همت» شد


سردار شهید «مصطفی زواره‌ای»؛ پیک مخصوص «حاج همت»، مسئول پشتیبانی و فرمانده رزمی- مهندسی «لشکر 10 سیدالشهدا (ع)»

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، چهاردهم اسفند ۱۳۶۵ در مرحله تکمیلی عملیات «کربلای ۵ » و در کربلای «شلمچه»، درحالیکه پشت یک خاکریز، وضو برای نماز خود می‌ساخت، اذن وصال یار گرفت و وضویش با خون به نماز عشق، متصل شد و پروازکنان تا عرش لقای حق، بال در بال ملائک به دیدار دوست شتافت. سردار شهید «مصطفی زواره‌ای» مسئول پشتیبانی و تدارکات و فرمانده رزمی- مهندسی «لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع)» از آن شخصیتهای شگفت است که در انقلاب امام (ره) به بلوغ و باروری بینش معنوی خود رسید و از جهاد سازندگی تا جبهه، سفری در امتداد سلوک عارفانه کرد و بر اثر رشادتها و شجاعتها و شایستگیهای خود، در جایگاه فرماندهی و مدیریت جنگ، با پیکری که سراپا زخم و مصدومیت و جراحت شیمیایی از عملیاتهای مختلف بود، نقش موثری در تحکیم مواضع رزمندگان جبهه نور در عملیات کربلای ۵ داشت و سرانجام در هنگام وضو، به نماز خون نشست. او همواره مشتاق و بیتاب شهادت بود و همیشه این جمله، ترجیع کلامش بود: «پس چرا نوبت ما نمی‌شود؟ من دیگر از دیدن روی پدر و مادر دوستان شهیدم خجالت می‌کشم!» و نوبت او نیز در مقدسترین حالات آمادگی برای تشرف به محضر معبود رسید.

 

«محسن» صدایش زدند؛ به یاد محسن آن مادر پهلو شکسته…

مصطفی زواره بهمن‌ماه ۱۳۴۰ در روستای «حصر بالا» از توابع ورامین، در خانواده‌ای باصفا و مذهبی، دیده به جهان گشود.. پدرش حاج‌قاسم‌، از شدت علاقه‌ به حضرت زهرا(س) دوست داشت اسم نوزاد را از نام فرزندان حضرت زهرا بگذارد. پیشنهاد مادر اما «مصطفی» بود؛ نام پدر خودش. با این حال عشق پدر و مادر به بانوی بی مزار دو عالم، سبب شد تا او را در خانه، «محسن» صدا می زدند؛ به یاد فرزند شهید آن مادر پهلو شکسته مظلومان…

 حاج‌قاسم‌ خانواده‌اش را به روستای حصاربالا برده بود. حصاربالا، از روستاهای ورامین بود. مصطفی همان‌جا به دنیا آمد و کودکی‌اش در فضای صمیمی و یک‌رنگ روستایی سپری شد. خانواده زواره‌ای و حاج‌قاسم معتمد مردم به حساب می‌آمدند. همه این‌ها در شکل‌گیری شخصیت مصطفی اثرگذار بود. او از دوران کودکی فردی اجتماعی و علاقه‌مند به کار و بازی گروهی بود. تفاوت شخصیتی‌اش از همان زمان به چشم می‌آمد.

پنج کیلومتر، روزی دوبار صبح و عصر برای تحصیل در مدرسه روستا!

روستای حصاربالا مدرسه نداشت. بنابراین او باید برای تحصیل به دبستانی در روستای مجاور می‌رفت. این به معنای طی کردن پنج کیلومتر برای رسیدن به مدرسه بود. او این مسیر را روزی دوبار صبح و بعد از ظهر می‌رفت و برمی‌گشت! امکانات محدود روستا تا آن‌جا نبود که فرزندان خانواده بتوانند به تحصیل در مقاطع بالاتر ادامه بدهند. به همین دلیل پدر، هجرت را برگزید و آن‌ها راهی شهرستان ورامین شدند.

از کار در کنار پدر، تا کارگری در «کارخانه چیت‌سازی»

مصطفی که دوران ابتدایی را به پایان رسانده بود، برای گذراندن مقطع راهنمایی به مدرسه تازه تاسیس غزالی ورامین رفت. او، به دلیل علاقه بسیاری که به پدر و کمک کردن به او داشت اوقات فراغتش را در مغازه بابا می‌گذراند. مغازه حاج‌قاسم، در نزدیکی حسینیه بنی‌فاطمه ورامین بود. حسینیه، آن زمان یکی از پایگاه‌های مبارزات علیه رژیم پهلوی بود. او که از کودکی مکبر نمازهای روستا بود و در نمازهای جماعت، حضور داشت، مشتاق نوحه‌خوانی و مدیحه‌سرایی اهل بیت و به‌ویژه روضه و عزای حضرت اباعبدالله (ع) بود. مصطفی کم‌کم برای حضور در فضای مبارزه، تربیت و آماده می‌شد. مصطفی، هنگام تحصیل در دوره متوسطه، تابستان‌ها هم در «کارخانه چیت سازی» کار می‌کرد تا هزینه تحصیل خود را تامین کند.

 

جهادگری در خدمت جنگ‌زدگان

رفته رفته، حضور مصطفی در مبارزات سیاسی و مذهبی بیش‌تر می‌شد. مصطفی علیرغم سن و سال کم، از بلوغ فکری و سیاسی نسبتاً بالایی برخوردار بود، از این‌رو فعالیتهای خود را از سال ۱۳۵۶، همزمان با شروع اولین جرقه‌های انقلاب، آغاز کرد. پدر مصطفی از مقلدان و مریدان معتقد امام (ره) بود. به همین دلیل، او از پیش از شروع انقلاب با نام امام، آشنا شده بود. مصطفی علاوه بر شرکت در تظاهرات و راهپیمایی‌ها، به توزیع سخنرانی‌های امام نیز مشغول شده بود.هنگام نوشتن شعار و توزیع اعلامیه‌های حضرت امام خمینی(ره) بارها مورد تعقیب عوامل رژیم قرار گرفت ولی هربار بخاطر زیرکی خود از دست ماموران فرار کرد. پس از پیروزی انقلاب و تشکیل جهاد‌سازندگی، مشتاق کمک به روستاییان بود و دیگر سر از پا نمی‌شناخت. مصطفی عضو جهاد شد و در واحد فرهنگی و بهداشتی جهاد، شروع به کار کرد. او که شاید بیش از دیگران با فضای روستاها آشنا بود و درد مردم را با گوشت و پوست خود درک می‌کرد، تمام همتش را برای ارتقای فکری و آگاهی مردم گذاشت و از هیچ تلاشی فروگذار نکرد.
جنگ که شروع شد، ساکنان شهرهای مرزی به دیگر شهرهای امن‌تر مهاجرت کردند. ورامین هم جزو میزبانان مردم جنگ‌زده بود. مصطفی که در جهادسازندگی کمک‌های گوناگون به مردم را فراگرفته و تمرین کرده بود، حالا برای مهاجران و جنگ زدگان، تمام تلاش خود را می‌کرد. در عین حال، یادگیری فنون نظامی را نیز آغاز کرده بود و هم‌زمان خودش را برای دفاع از کشورش هم آماده می‌کرد.

 

دیده‌بانی که پیک ویژه «حاج همت» شد

مصطفی با شروع جنگ تحمیلی در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹، از طریق جهاد سازندگی به جبهه‌های جنوب اعزام شد و پس از گذراندن آموزش نظامی در پادگان منتظران شهادت اهواز، به نبرد با دشمن بعثی پرداخت. مهر ۵۹ بود که از طریق سپاه‌ پاسداران، به جبهه‌های جنوب اعزام شد. همین اولین حضور، برای ماندنش کافی بود. تقریبا کم‌تر از یک سال بعد، به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان ورامین درآمد. چیزی نگذشت تا مسئول دفتر فرماندهی سپاه ورامین شد. از این پس، او نمایندگی و سخنگویی سپاه در ستاد نماز جمعه را پذیرفت، اما دیگر با این فعالیت‌ها دلش آرام نمی‌گرفت. همان چند ماه جبهه کافی بود تا او را هوایی کند. با وجود تاکید فرماندهی سپاه ورامین برای ماندن و خدمت در شهر، بار دیگر مصطفی عازم شد. این‌بار، او دیده‌بان «توپخانه تیپ ذوالفقار لشکر۲۷ محمدرسول‌الله(ص)» بود و آن‌قدر خوش درخشید تا سردار بزرگ اسلام، شهید «حاج‌ محمدابراهیم همت» که آن زمان فرماندهی لشکر را به عهده داشت، او را پیک ویژه و رابط میان لشکر و قرارگاه جنوب کند. کمی بعد، به «تیپ ۱۰ سیدالشهدا(س)» که بعدها به لشکر تبدیل شد، دعوت گردید. حالا علاوه بر رابط، مسئول رابطان هم شده بود. او در هر موقعیتی تمام همت خودش را صرف کار می‌کرد. در بحبوحه جنگ، همین روحیه مسئولیت‌پذیری، جایگاه و موقعیت او را ارتقا می‌داد.

 

از مسئولیت پشتیبانی تا فرماندهی رزمی- مهندسی «لشکر ۱۰ سیدالشهدا»

مصطفی پس از مدتی به عنوان معاونت تدارکات و پشتیبانی منصوب شد و با گذشت چند ماه از قبول مسئولیت در این سمت، به عنوان مسئول تدارکات و پشتیبانی لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام تعیین شد.

در سال ۱۳۶۳ همسرش را نیز با خود به جبهه برد و تا زمان شهادتش در اندیمشک زندگی می‌کردند. او همچنین در جبهه به فعالیتهای فرهنگی می‌پرداخت.

در اوایل سال ۶۴ ، به پیشنهاد فرماندهی لشکر، به عنوان فرمانده «گردان مهندسی و رزمی لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع)» منصوب شد و در اوج درگیریهای لشکر با دشمن به ویژه در عملیات‌های کربلای ۵ و عملیات‌های تکمیلی سنگرسازان بی‌سنگر، همه توان خود را صرف تقویت مواضع نیروهای خودی کرد. در جریان عملیات «کربلای۵» که تمام تلاشش را به نمایش گذاشت و به عنوان یکی از عوامل موثر، در تحکیم مواضع و سنگرهای رزمندگان شناخته شد.

 

مراسم ازدواجش را در مسجد گرفت

مصطفی اصولا ساده‌زیست و بی‌توجه به دنیا بود. در امرار معاش، آسان می‌گرفت تا آن‌جا که برای ترغیب جوانان و البته برای رعایت اصول و ارزش‌های اخلاقی و اسلامی، مراسم جشن ازدواجش را در مسجد برگزار کرد: مسجد «صاحب الزمان(عج)»
او که سعی می‌کرد مصداق آیه «اَشِّداءُ عَلَی الکُفارِ وَ رُحَماءُ بَینَهُم» باشد، علاقه غیر قابل وصفی به حضرت امام، شهید بهشتی و روحانیت متعهد داشت. به‌طوری که اگر مغرضان به مخالفت جلو می‌آمدند باید منتظر برخورد‌های جدی مصطفای همیشه مهربان نیز بودند. حاج‌مصطفی به سرداران شهید حاج‌همت، حاج‌کاظم رستگار و شهید زنده: سردار «حاج‌علی فضلی» علاقه بسیاری داشت و بیان سخنانی از آنان، همیشه تکیه‌کلامش بود.

 

چرا نوبت ما نمی‌شود؟!…

 حاج مصطفی، در تقوی و تواضع و خلوص و صفای بسیجی‌وار، همه جا شاخص بود. عاشق شهادت بود و با آنکه بارها و از جمله در عملیات والفجر ۸ و در فاو، بشدت مجروح شد، اما هربار بدون آنکه بهبود یافته باشد، بازهم به جبهه برمی‌گشت. یکی دو سال آخر، آن‌قدر بی‌تاب شهادت شده بود که پس از شنیدن خبر شهادت دوستانش، گلایه می‌کرد و می‌گفت: «چرا نوبت ما نمی‌شود؟! دیگر از دیدن روی پدر و مادر دوستان شهیدم شرمنده هستم.»

 

با وضوی خون، خوشا عزم نماز عشق کردن…

حاج‌مصطفی که پیش از این در عملیات‌های مختلف از ناحیه پا، دست و پهلو مجروح شده بود و حتی در جریان عملیات والفجر۸ به‌شدت شیمیایی شده بود‌‌‌، در کربلای۵ نیز از ناحیه بازو هدف تیر مستقیم دشمن قرار گرفت و مجروح شد. در عملیات تکمیلی کربلای۵، در روز چهاردهم اسفند سال ۶۵، پس از بازگشت از عملیات در خاکریزی در شلمچه، در حالی که مشغول وضو گرفتن بود، با ترکش توپ دشمن از ناحیه پای راست و شکم مجروح شد. این آخرین وضویش بود. مصطفی با وضویی خونین، نماز عشق را قامت بست و تکبیره‌الاحرام را در عرش خدا، بال در بال ملائک حریم قرب دوست بود. او به آرزویش رسید؛ آنهم در مقدس‌ترین لحظه و در هنگام آماده شدن برای تشرف به محضر پروردگارش…

 

انتهای گزارش/



منبع خبر

سردار شهید «مصطفی زواره‌ای»؛ دیده‌بانی که پیک ویژه «حاج همت» شد بیشتر بخوانید »

سردار شهید «مصطفی زواره‌ای»؛ پیک مخصوص «حاج همت»، مسئول پشتیبانی و فرمانده رزمی- مهندسی «لشکر 10 سیدالشهدا (ع)»

سردار شهید «مصطفی زواره‌ای»؛ دیده‌بانی که پیک ویژه «حاج همت» شد


سردار شهید «مصطفی زواره‌ای»؛ پیک مخصوص «حاج همت»، مسئول پشتیبانی و فرمانده رزمی- مهندسی «لشکر 10 سیدالشهدا (ع)»

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، چهاردهم اسفند ۱۳۶۵ در مرحله تکمیلی عملیات «کربلای ۵ » و در کربلای «شلمچه»، درحالیکه پشت یک خاکریز، وضو برای نماز خود می‌ساخت، اذن وصال یار گرفت و وضویش با خون به نماز عشق، متصل شد و پروازکنان تا عرش لقای حق، بال در بال ملائک به دیدار دوست شتافت. سردار شهید «مصطفی زواره‌ای» مسئول پشتیبانی و تدارکات و فرمانده رزمی- مهندسی «لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع)» از آن شخصیتهای شگفت است که در انقلاب امام (ره) به بلوغ و باروری بینش معنوی خود رسید و از جهاد سازندگی تا جبهه، سفری در امتداد سلوک عارفانه کرد و بر اثر رشادتها و شجاعتها و شایستگیهای خود، در جایگاه فرماندهی و مدیریت جنگ، با پیکری که سراپا زخم و مصدومیت و جراحت شیمیایی از عملیاتهای مختلف بود، نقش موثری در تحکیم مواضع رزمندگان جبهه نور در عملیات کربلای ۵ داشت و سرانجام در هنگام وضو، به نماز خون نشست. او همواره مشتاق و بیتاب شهادت بود و همیشه این جمله، ترجیع کلامش بود: «پس چرا نوبت ما نمی‌شود؟ من دیگر از دیدن روی پدر و مادر دوستان شهیدم خجالت می‌کشم!» و نوبت او نیز در مقدسترین حالات آمادگی برای تشرف به محضر معبود رسید.

 

«محسن» صدایش زدند؛ به یاد محسن آن مادر پهلو شکسته…

مصطفی زواره بهمن‌ماه ۱۳۴۰ در روستای «حصر بالا» از توابع ورامین، در خانواده‌ای باصفا و مذهبی، دیده به جهان گشود.. پدرش حاج‌قاسم‌، از شدت علاقه‌ به حضرت زهرا(س) دوست داشت اسم نوزاد را از نام فرزندان حضرت زهرا بگذارد. پیشنهاد مادر اما «مصطفی» بود؛ نام پدر خودش. با این حال عشق پدر و مادر به بانوی بی مزار دو عالم، سبب شد تا او را در خانه، «محسن» صدا می زدند؛ به یاد فرزند شهید آن مادر پهلو شکسته مظلومان…

 حاج‌قاسم‌ خانواده‌اش را به روستای حصاربالا برده بود. حصاربالا، از روستاهای ورامین بود. مصطفی همان‌جا به دنیا آمد و کودکی‌اش در فضای صمیمی و یک‌رنگ روستایی سپری شد. خانواده زواره‌ای و حاج‌قاسم معتمد مردم به حساب می‌آمدند. همه این‌ها در شکل‌گیری شخصیت مصطفی اثرگذار بود. او از دوران کودکی فردی اجتماعی و علاقه‌مند به کار و بازی گروهی بود. تفاوت شخصیتی‌اش از همان زمان به چشم می‌آمد.

پنج کیلومتر، روزی دوبار صبح و عصر برای تحصیل در مدرسه روستا!

روستای حصاربالا مدرسه نداشت. بنابراین او باید برای تحصیل به دبستانی در روستای مجاور می‌رفت. این به معنای طی کردن پنج کیلومتر برای رسیدن به مدرسه بود. او این مسیر را روزی دوبار صبح و بعد از ظهر می‌رفت و برمی‌گشت! امکانات محدود روستا تا آن‌جا نبود که فرزندان خانواده بتوانند به تحصیل در مقاطع بالاتر ادامه بدهند. به همین دلیل پدر، هجرت را برگزید و آن‌ها راهی شهرستان ورامین شدند.

از کار در کنار پدر، تا کارگری در «کارخانه چیت‌سازی»

مصطفی که دوران ابتدایی را به پایان رسانده بود، برای گذراندن مقطع راهنمایی به مدرسه تازه تاسیس غزالی ورامین رفت. او، به دلیل علاقه بسیاری که به پدر و کمک کردن به او داشت اوقات فراغتش را در مغازه بابا می‌گذراند. مغازه حاج‌قاسم، در نزدیکی حسینیه بنی‌فاطمه ورامین بود. حسینیه، آن زمان یکی از پایگاه‌های مبارزات علیه رژیم پهلوی بود. او که از کودکی مکبر نمازهای روستا بود و در نمازهای جماعت، حضور داشت، مشتاق نوحه‌خوانی و مدیحه‌سرایی اهل بیت و به‌ویژه روضه و عزای حضرت اباعبدالله (ع) بود. مصطفی کم‌کم برای حضور در فضای مبارزه، تربیت و آماده می‌شد. مصطفی، هنگام تحصیل در دوره متوسطه، تابستان‌ها هم در «کارخانه چیت سازی» کار می‌کرد تا هزینه تحصیل خود را تامین کند.

 

جهادگری در خدمت جنگ‌زدگان

رفته رفته، حضور مصطفی در مبارزات سیاسی و مذهبی بیش‌تر می‌شد. مصطفی علیرغم سن و سال کم، از بلوغ فکری و سیاسی نسبتاً بالایی برخوردار بود، از این‌رو فعالیتهای خود را از سال ۱۳۵۶، همزمان با شروع اولین جرقه‌های انقلاب، آغاز کرد. پدر مصطفی از مقلدان و مریدان معتقد امام (ره) بود. به همین دلیل، او از پیش از شروع انقلاب با نام امام، آشنا شده بود. مصطفی علاوه بر شرکت در تظاهرات و راهپیمایی‌ها، به توزیع سخنرانی‌های امام نیز مشغول شده بود.هنگام نوشتن شعار و توزیع اعلامیه‌های حضرت امام خمینی(ره) بارها مورد تعقیب عوامل رژیم قرار گرفت ولی هربار بخاطر زیرکی خود از دست ماموران فرار کرد. پس از پیروزی انقلاب و تشکیل جهاد‌سازندگی، مشتاق کمک به روستاییان بود و دیگر سر از پا نمی‌شناخت. مصطفی عضو جهاد شد و در واحد فرهنگی و بهداشتی جهاد، شروع به کار کرد. او که شاید بیش از دیگران با فضای روستاها آشنا بود و درد مردم را با گوشت و پوست خود درک می‌کرد، تمام همتش را برای ارتقای فکری و آگاهی مردم گذاشت و از هیچ تلاشی فروگذار نکرد.
جنگ که شروع شد، ساکنان شهرهای مرزی به دیگر شهرهای امن‌تر مهاجرت کردند. ورامین هم جزو میزبانان مردم جنگ‌زده بود. مصطفی که در جهادسازندگی کمک‌های گوناگون به مردم را فراگرفته و تمرین کرده بود، حالا برای مهاجران و جنگ زدگان، تمام تلاش خود را می‌کرد. در عین حال، یادگیری فنون نظامی را نیز آغاز کرده بود و هم‌زمان خودش را برای دفاع از کشورش هم آماده می‌کرد.

 

دیده‌بانی که پیک ویژه «حاج همت» شد

مصطفی با شروع جنگ تحمیلی در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹، از طریق جهاد سازندگی به جبهه‌های جنوب اعزام شد و پس از گذراندن آموزش نظامی در پادگان منتظران شهادت اهواز، به نبرد با دشمن بعثی پرداخت. مهر ۵۹ بود که از طریق سپاه‌ پاسداران، به جبهه‌های جنوب اعزام شد. همین اولین حضور، برای ماندنش کافی بود. تقریبا کم‌تر از یک سال بعد، به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان ورامین درآمد. چیزی نگذشت تا مسئول دفتر فرماندهی سپاه ورامین شد. از این پس، او نمایندگی و سخنگویی سپاه در ستاد نماز جمعه را پذیرفت، اما دیگر با این فعالیت‌ها دلش آرام نمی‌گرفت. همان چند ماه جبهه کافی بود تا او را هوایی کند. با وجود تاکید فرماندهی سپاه ورامین برای ماندن و خدمت در شهر، بار دیگر مصطفی عازم شد. این‌بار، او دیده‌بان «توپخانه تیپ ذوالفقار لشکر۲۷ محمدرسول‌الله(ص)» بود و آن‌قدر خوش درخشید تا سردار بزرگ اسلام، شهید «حاج‌ محمدابراهیم همت» که آن زمان فرماندهی لشکر را به عهده داشت، او را پیک ویژه و رابط میان لشکر و قرارگاه جنوب کند. کمی بعد، به «تیپ ۱۰ سیدالشهدا(س)» که بعدها به لشکر تبدیل شد، دعوت گردید. حالا علاوه بر رابط، مسئول رابطان هم شده بود. او در هر موقعیتی تمام همت خودش را صرف کار می‌کرد. در بحبوحه جنگ، همین روحیه مسئولیت‌پذیری، جایگاه و موقعیت او را ارتقا می‌داد.

 

از مسئولیت پشتیبانی تا فرماندهی رزمی- مهندسی «لشکر ۱۰ سیدالشهدا»

مصطفی پس از مدتی به عنوان معاونت تدارکات و پشتیبانی منصوب شد و با گذشت چند ماه از قبول مسئولیت در این سمت، به عنوان مسئول تدارکات و پشتیبانی لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام تعیین شد.

در سال ۱۳۶۳ همسرش را نیز با خود به جبهه برد و تا زمان شهادتش در اندیمشک زندگی می‌کردند. او همچنین در جبهه به فعالیتهای فرهنگی می‌پرداخت.

در اوایل سال ۶۴ ، به پیشنهاد فرماندهی لشکر، به عنوان فرمانده «گردان مهندسی و رزمی لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع)» منصوب شد و در اوج درگیریهای لشکر با دشمن به ویژه در عملیات‌های کربلای ۵ و عملیات‌های تکمیلی سنگرسازان بی‌سنگر، همه توان خود را صرف تقویت مواضع نیروهای خودی کرد. در جریان عملیات «کربلای۵» که تمام تلاشش را به نمایش گذاشت و به عنوان یکی از عوامل موثر، در تحکیم مواضع و سنگرهای رزمندگان شناخته شد.

 

مراسم ازدواجش را در مسجد گرفت

مصطفی اصولا ساده‌زیست و بی‌توجه به دنیا بود. در امرار معاش، آسان می‌گرفت تا آن‌جا که برای ترغیب جوانان و البته برای رعایت اصول و ارزش‌های اخلاقی و اسلامی، مراسم جشن ازدواجش را در مسجد برگزار کرد: مسجد «صاحب الزمان(عج)»
او که سعی می‌کرد مصداق آیه «اَشِّداءُ عَلَی الکُفارِ وَ رُحَماءُ بَینَهُم» باشد، علاقه غیر قابل وصفی به حضرت امام، شهید بهشتی و روحانیت متعهد داشت. به‌طوری که اگر مغرضان به مخالفت جلو می‌آمدند باید منتظر برخورد‌های جدی مصطفای همیشه مهربان نیز بودند. حاج‌مصطفی به سرداران شهید حاج‌همت، حاج‌کاظم رستگار و شهید زنده: سردار «حاج‌علی فضلی» علاقه بسیاری داشت و بیان سخنانی از آنان، همیشه تکیه‌کلامش بود.

 

چرا نوبت ما نمی‌شود؟!…

 حاج مصطفی، در تقوی و تواضع و خلوص و صفای بسیجی‌وار، همه جا شاخص بود. عاشق شهادت بود و با آنکه بارها و از جمله در عملیات والفجر ۸ و در فاو، بشدت مجروح شد، اما هربار بدون آنکه بهبود یافته باشد، بازهم به جبهه برمی‌گشت. یکی دو سال آخر، آن‌قدر بی‌تاب شهادت شده بود که پس از شنیدن خبر شهادت دوستانش، گلایه می‌کرد و می‌گفت: «چرا نوبت ما نمی‌شود؟! دیگر از دیدن روی پدر و مادر دوستان شهیدم شرمنده هستم.»

 

با وضوی خون، خوشا عزم نماز عشق کردن…

حاج‌مصطفی که پیش از این در عملیات‌های مختلف از ناحیه پا، دست و پهلو مجروح شده بود و حتی در جریان عملیات والفجر۸ به‌شدت شیمیایی شده بود‌‌‌، در کربلای۵ نیز از ناحیه بازو هدف تیر مستقیم دشمن قرار گرفت و مجروح شد. در عملیات تکمیلی کربلای۵، در روز چهاردهم اسفند سال ۶۵، پس از بازگشت از عملیات در خاکریزی در شلمچه، در حالی که مشغول وضو گرفتن بود، با ترکش توپ دشمن از ناحیه پای راست و شکم مجروح شد. این آخرین وضویش بود. مصطفی با وضویی خونین، نماز عشق را قامت بست و تکبیره‌الاحرام را در عرش خدا، بال در بال ملائک حریم قرب دوست بود. او به آرزویش رسید؛ آنهم در مقدس‌ترین لحظه و در هنگام آماده شدن برای تشرف به محضر پروردگارش…

 

انتهای گزارش/



منبع خبر

سردار شهید «مصطفی زواره‌ای»؛ دیده‌بانی که پیک ویژه «حاج همت» شد بیشتر بخوانید »