شلمچه

مخالفت قاطع فرماندهان با عملیات/ کربلای ۵ تکلیف جنگ را مشخص کرد

مخالفت قاطع فرماندهان با عملیات/ کربلای ۵ تکلیف جنگ را مشخص کرد



مخالفت قاطع فرماندهان با عملیات/ کربلای ۵ تکلیف جنگ را مشخص کرد

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، عملیات کربلای ۵ از مهمترین عملیات‌های دوران دفاع مقدس است. چرا که قرار بود این عملیات سرنوشت جنگ را مشخص کند هر چند طرح آن از دل عملیات کربلای ۴ بیرون امد که عدم الفتح ایران در آن عملیات باعث حواشی زیادی در سالهای اخیر شد. در قسمت اول گفت وگوی مهر با سردار احمد غلامپور درباره عملیات کربلای ۴ و طرح‌های عملیاتی ایران صحبت کردیم. در بخش دوم این گفت وگو ماجرای اصلی عملیات شرح داده می‌شود. سردار احمد غلامپور هم اکنون عضو هیأت علمی دانشگاه امام حسین است و در دوران دفاع مقدس فرماندهی قرارگاه کربلا را برعهده داشت. بخش اول گفت‌وگو در این لینک قابل مطالعه است.

عملیات کربلای ۵ چه زمانی شروع شد؟

نوزدهم دی ماه آغاز عملیات بود. کربلای ۵ اساساً از دل کربلای ۴ بیرون آمد. قرار شد حداکثر در دو هفته پیش رو این عملیات انجام شود. باور به تحقق این عملیات در اکثر فرماندهان ما نبود. آقای محسن رضایی دوتا مسئله را دنبال می‌کرد: یکی تلاش برای تلطیفِ فضای بهم ریخته و ناراحت کننده و نگران کننده جبهه خودی که کار سختی هم بود. نیروی‌های بسیجی ما ماموریتشان تمام شده بود و همه می‌خواستند بروند. حالا توجیه فرمانده‌ها برای نگه داشتن این نیروها یکی از سختی‌های کار بود. یک مورد دیگر هم این بود که خودِ فرمانده لشکرها هم باید برای این عملیات متقاعد می‌شدند. ما در طول جنگ منطقی داشتیم و شیوه کار با فرماندهان شیوه اقناعی بود. ما به زور نمی‌توانستیم فرمانده را به عملیات بفرستیم. برای همین اینجا تلاش شد تا فرماندهان را اقناع کنیم.

قسمت اول گفتگو را اینجا بخوانید:

سردار غلامپور: در سخت‌ترین محور کربلای۴ موفق ‌بودیم؛

دو اتفاق مهم برای آغازکربلای۵

شما در این عملیات کجا بودید؟

من فرمانده قرارگاه کربلا بودم. آقا محسن فردای خاتمه کربلای ۴ من را صدا کرد و گفت: شما برو شلمچه و مستقر شو و این هم یگان‌های شما. لشکر ۴۱ ثارالله بود به فرماندهی حاج قاسم سلیمانی، لشکر ۲۵ کربلا آقای مرتضی قربانی، لشکر ۳۱ عاشورا آقای شریعتی و حدود هفت هشت لشکر را به من داد و گفت شما به شلمچه برو و کار شناسایی را شروع کنید. به سرعت هم شروع کنید.

بعد از چه مدت از کربلای چهار، این کار انجام شد؟

۲۴ ساعت! من فرمانده‌ها را بردم خط و حدها مشخص شد. چیزی که خوشبختانه خیلی به ما کمک کرد، این بود که در دی ماه آب و هوا در خوزستان صبح تا ساعت ۱۱ مه شدید در منطقه حاکم است. یعنی خوشبختی این بود که شب در تاریکی کارها را انجام می‌دادیم و روز هم تا ساعت ۱۱ می‌توانستیم کار را پیش ببریم. بنابراین یک تلاش مجاهدانه از سمت یگان‌ها انجام شد.

آقا محسن فردای خاتمه کربلای ۴ من را صدا کرد و گفت: شما برو شلمچه و مستقر شو و این هم یگان‌های شما. لشکر ۴۱ ثارالله بود به فرماندهی حاج قاسم سلیمانی، لشکر ۲۵ کربلا آقای مرتضی قربانی، لشکر ۳۱ عاشورا آقای شریعتی و حدود هفت هشت لشکر را به من داد و گفت شما به شلمچه برو و کار شناسایی را شروع کنید.

آقا محسن می‌دانست که این فرمانده‌هان لشکر جزو کسانی هستند خیلی اهل جدل و اینکه می‌توانیم و نمی‌توانیم نیستند و انگیزه لازم را دارند و شرایطشان طوری هست که وقتی بهشان ابلاغ می‌شود، می‌پذیرند. واقعاً هم همین طور بود. یعنی مجموعه قرارگاه کربلا و یگانهایش به سرعت رفتیم پای کار و شروع کردیم به آماده سازی و شناسایی بدون اینکه به این بحث‌ها و جدل‌ها و عدم موافقت‌ها توجهی کنیم. قرار بود عملیاتی بزرگ‌تر از کربلای ۴ انجام بشود. من فکر می‌کنم در طول جنگ هیچ وقت تا به این اندازه جلسات فشرده و پی در پی در این ۱۵ روزی که بین کربلای ۴ و ۵ بود، نداشتیم. روال ما این طور بود که لشکر در خودش بحث می‌کرد با فرمانده گردان‌های خودش و این بحث می‌آمد و در قرارگاه هم بحث می‌شد و از قرارگاه ما به محسن رضایی منتقل می‌شد و بعد هم می‌رسید به آقای هاشمی رفسنجانی به عنوان فرمانده کل. یعنی روند این بود اما در کربلای ۵ مستقیم همه لشکرها با آقای هاشمی در ارتباط بودند چون اصلاً فرصتی نبود. همه بحث‌ها و ابهامات و اشکالات به طور مستقیم یعنی لشکرها بودند، قرارگاه بودند، آقای محسن رضایی و تیمش بودند و آقای هاشمی بود و همه یک جا می‌نشستیم و بحث را جلو می‌بردیم.

چه صحبت‌هایی شد؟

در این دو هفته چالش‌های زیادی وجود داشت. هم فنی در مورد خودِ طرح و عملیات و اینکه چطور عمل کنیم! یعنی از روشنایی نور ماه گرفته بحث می‌شد چون ما منطقه‌ای را انتخاب کرده بودیم آب گرفتگی بود و این آب گرفتگی هم شرایطی داشت و عمقش طوری بود که نمی‌شد با قایق رفت چون قایق به سیم خاردار برخورد می‌کرد. پیاده هم نمی‌شد رفت. خیلی کار سختی بود. یک جاهایی آب تا زانو و سینه می‌آمد. به هر حال عبور از آب برای یک فرد پیاده کار بسیار سختی بود. ما روی تمام مسائل جزئی بحث کردیم. همین نور ماه! نور ماه خیلی روی کار ما اثر داشت به این معنا که ما می‌خواستیم از این آب گرفتگی عبور کنیم و شب آب روشن است و با برخورد با هم، تقریباً مثل روز می‌شود و عبور خیلی سخت می‌شد. ما روی تمام موارد جزئی بحث کردیم.

قرار بود با چند گردان وارد عمل بشوید؟

حدود ۲۲۰ گردان. بخشی از گردان‌هایی که در کربلای ۴ آسیب دیده بودند هم بازسازی شدند و آنها هم به ما اضافه شدند. این مواردی را که عرض کردم، به صورت مفصل در کتاب “اوج دفاع” خاطرات آقای هاشمی، بیان شده است. شما می‌توانید به این سند مراجعه کنید.

قرار بود چطور وارد عمل بشوید؟

ما دیگر به این نقطه رسیدیم که آیا عملیات بشود یا نشود؟ این هم جالب است بدانید که تا شبی که قرار به عملیات است، همیشه چالش‌های زیادی وجود دارد. برای مثال هنوز ما نمی‌دانستیم با نور ماه چه کار کنیم و چه ساعتی وارد عمل بشویم؟ با توجه به اینکه تاکتیک ما این بود که شب‌ها عمل کنیم و روزها دفاع کنیم! یعنی استفاده از طول تاریکی برای ما خیلی مهم بود. یعنی زمان عبور نور ماه نباشد و زمانی که به دشمن می‌رسیم نور ماه باشد! این موارد از نکات فنی بود که خیلی روی آن صحبت می‌شد. اینکه عقبه چطور باشد؟ طراحی چطور باشد؟ به نظرم برای اولین بار یک طراحی صورت گرفت که شیوه حمله ما به این باشد که عبور قرارگاه از قرارگاه باشد چون در عملیات‌های گذشته لشکرها خط حد می‌گرفتند و با هم وارد می‌شدند اما این بار این طور نبود و در طرح‌ریزی تصمیم گرفته شد که قرارگاه کربلا با یگان‌های خودش خط را بشکافد و به قلب دشمن بزند و قرارگاه‌های دیگر از این دالان عبور کنند و منطقه را توسعه بدهند.

چرا به این روش انجام شد؟

منطقه شلمچه کوچک است. در واقع ما به عمق منطقه بیشتر توجه داشتیم. عرض منطقه آنقدر زیاد نبود که همه قرارگاه چیده شوند.

جلسه تشکیل شد. حدود ۱۰ شب بود. آقای هاشمی صحبت کردند و از همه فرماندهان خواستند تا نظر بدهند. به جرأت می‌توانم بگویم که نود درصد فرماندهان با انجام این عملیات مخالفت کردند

فرق کربلای ۴ و کربلای ۵ در چه نقاطی بود؟

کربلای ۴ از شلمچه تا جزیره مینو بود، یعنی چیزی نزدیک به ۵۰ کیلومتر طول جبهه بود، در حالی که در جبهه شلمچه وقتی نگاه می‌کردی ۱۰ الی ۱۵ کیلومتر حداکثر آن بود. بنابراین همه نیروها را نمی‌شد در خط چید.

با توجه به اینکه از همین محور شلمچه قرار به عملیات شد، عراق هوشیار نشد؟

نه اصلاً. عراق این باور را نداشت که ما حمله کنیم. مسئله این بود. اگر این باور را می‌کرد شاید تعجیل می‌کرد و نیروهایش را می چید و بازسازی می‌کرد ولی وقتی می بیند که جبهه ما شکست خورده و به هم ریخته است و خودشان هم در مرخصی دادن به افسرهایشان بودند، دیگر در فکر عملیات جدید نبودند. بنابراین ما از همان معبری وارد شدیم که بخشی از آن آب گرفتگی بود و بخشی هم نقطه‌ای بود که بچه‌ها قبلاً در کربلای ۴ به پیروزی رسیدند، طبیعتاً این شد که یک قرارگاه وارد عمل بشود. ما یک قرارگاه کربلا را گذاشتیم. بچه‌ها رفتند و محور را شکافتند و دالان را باز کرد و دو سه قرارگاه دیگر آمدند از درون این قرارگاه رفتند و منطقه را توسعه دادند.

به شب تصمیمگیری رسیده بودیم. همه فرمانده هان آمده بودند. از جمله بخشی از فرماندهان ارشد ارتش را هم دعوت کرده بودند مثل آقای حسنی سعدی چون آقای هاشمی اعتقاد داشت که وقتی ارتش باشد و یک سوالی ایجاد شود بچه‌های ارتش هم چالشی ایجاد خواهند کرد و نظر آنها را هم متوجه می‌شویم. جلسه تشکیل شد. حدود ۱۰ شب بود. آقای هاشمی صحبت کردند و از همه فرماندهان خواستند تا نظر بدهند. به جرأت می‌توانم بگویم که نود درصد فرماندهان با انجام این عملیات مخالفت کردند. فرماندهان نگران بودند. چون در کربلای ۴ ما آسیب دیده بودیم و اگر این بار هم شکست می‌خوردیم، همه چیز بهم می‌ریخت.

نظر آقای هاشمی چه بود؟

ایده کلی آقای هاشمی هم در مورد جنگ این بود که باید در جنگ به دنبال پیروزی بزرگ باشیم و با دستیابی به آن برویم و از طریق مذاکره جنگ را تمام کنیم. حتی در مورد فاو من یادم هست که وقتی رفتیم پیش ایشان و گفتیم می‌خواهیم در فاو عمل کنیم، ایشان اصلاً باور نداشت و می‌گفت شما پاسدارها سیاسی شدید و حالا آمدید یک چیزی به من می‌گوئید که من جواب نه بدهم و بعد بروید به امام بگویید که ما پیشنهاد دادیم و آقای هاشمی نپذیرفت. ما در فاو به آقای هاشمی اصرار کردیم که این طور نیست و ما می‌خواهیم در این منطقه عمل کنیم و کار کردیم که ایشان گفتند پس توضیح بدهید که قرار است چه کاری انجام شود که ما توضیح دادیم. اینجا گل از گل آقای هاشمی شکفت و گفت: من قول می‌دهم که شما این عملیات را پیروز بشوید من جنگ را تمام می‌کنم!

که این اتفاق هم نیفتاد!

بله مشخص بود که نمی‌افتد. خب دشمن شناسی مسئله مهمی است. ما با دشمنی مواجهه بودیم که خیلی‌ها فکر می‌کردند با یک تلنگر راهش را می‌کشد و می‌رود اما بعداً معلوم شد که صدام تا آخر عمرش هم اینقدر مقاومت کرد که آخر سر از یک حفره بیرون کشیده شد. دشمن ما این بود. اگر ما دشمن را درست نشناسیم باعث می‌شود که دشمن را جدی نگیریم. هر روز گفته می‌شد که امروز جنگ تمام می‌شود، فردا تمام می‌شود! جنگ ما از جنگ جهانی هم طولانی‌تر شد.

آقا محسن گفت: برویم و خودمان صحبت کنیم. آقای هاشمی و آقای رضایی به یک اتاق دیگر رفتند و بعد از چند دقیقه که با هم بحث کردند، آقای هاشمی آمد و گفت: بسم الله الرحمن الرحیم عملیات انجام بشود. قصه این شد.

چه کسانی این فکر را می‌کردند؟

سیاسیون کشور. فکر می‌کردند که جنگ به راحتی تمام می‌شود. در حالی که ما هر چه جلوتر رفتیم دیدیم که دشمن مصمم‌تر و مصرتر و قوی‌تر و حامین صدام هم هر روز حمایت بیشتری می‌کردند. من به جرأت می‌توان بگویم که ما در طول جنگ سه تا چهار بار استعداد ارتش عراق را منهدم کردیم ولی عراقی که با ۱۲ لشکر به ما حمله کرد، انتهای جنگ با ۶۰ لشکر می‌جنگید! یعنی تازه با این همه انهدام، باز هم آخر جنگ ۶۰ لشکر دارد.

آن شب چه اتفاقی افتاد؟

اکثریت قاطع مخالفت کردند. نوبت به من رسید. من هم قرارگاه عمل کننده بودم. آقای هاشمی به من گفت: شما آماده‌اید؟ من یک وضعیت دوگانه داشتم اگر محکم جواب بله می‌دادم، ممکن بود عملیات شکست بخورد و اگر هم می‌گفتم نه! همه چیز به هم می‌ریخت! من گفتم: آقای هاشمی من موافقم ولی… آقای هاشمی گفت: ولی نداریم! یا موافق هستی یا نه! این صحبت‌ها در کتاب آقای هاشمی آمده است! خب جایگاه من مثل آقا محسن نبود که بگویم آره! و قبول مسئولیت کنم! و جواب نه هم نمی‌توانستم بدهم چون واقعاً یگانها کار کرده بودند. من واقعاً گیر کرده بودم و نمی‌دانستم چکار کنم! دیدم آقای رضایی وارد شد و گفت آقای هاشمی این طور نمی‌شود و این فرمانده ما فردا می‌خواهد وارد خط بشود و این سوالات ایشان را متزلزل می‌کند. آقا محسن گفت: برویم و خودمان صحبت کنیم. آقای هاشمی و آقای رضایی به یک اتاق دیگر رفتند و بعد از چند دقیقه که با هم بحث کردند، آقای هاشمی آمد و گفت: بسم الله الرحمن الرحیم عملیات انجام بشود. قصه این شد.

با آقای هاشمی در طول این مدت تا قبل از عملیات چند جلسه برگزار شد؟

در طول این روزها بحث‌هایی شد، به نظر من آقای هاشمی دو سه تا جلسه مهم با ما (فرماندهان سپاه) داشت! مهمترینش این بود که ایشان آمد و یک تحلیلی از اوضاع شرایط کشور و جهان کرد و گفت: ما باید عملیات کنیم و دشمن را تحت فشار بگذاریم و نکته جالب اینجا بود که آقای هاشمی گفت: شما این عملیات را انجام می‌دهید یا نمی‌دهید! اگر انجام می‌دهید که بروید و اگر انجام نمی‌دهید خودتان مستقیم بروید و به امام بگویید. چون امام من را هم قبول ندارد. امام شما بچه‌های سپاه را قبول دارد و ادامه و عدم ادامه جنگ را از چشم شما می بیند!

تحلیل من این است که آقای هاشمی به واسطه آن نگاهی که به جنگ داشت، احساس می‌کرد که تصمیم به انجام عملیات برایش بهتر است چرا؟ چون یا ما پیروز می‌شدیم و یا شکست می‌خوردیم. اگر پیروز می‌شدیم، آن عملیات بزرگی که آقای هاشمی دنبال آن بود که می‌گفت اگر محقق بشود، من از نظر سیاسی می‌توانم جنگ را تمام بکنم، اتفاق می‌افتاد و اگر هم شکست می‌خوردیم، می‌رفت و به امام می‌گفت این همان سپاهی است که شما می‌گفتید. کربلای ۴ شکست خوردند، کربلای ۵ هم شکست خوردند. چه شکست و چه پیروزی ما برای آقای هاشمی برد بود. البته پیروزی ما در کربلای ۵ خواسته آقای هاشمی را محقق کرد چون بعد از کربلای ۵ قطعنامه ۵۹۸ کامل شد. تعیین متجاوز و خسارت بعد از کربلای ۵ در قطعنامه اضافه کردند. تا قبل از کربلای ۵ حاضر نبودند این را اضافه کنند. بنابراین حادثه کربلای ۵ تقریباً تکلیف جنگ را تا حدی روشن کرد. این قضیه کربلای ۴ و ۵ بود.

شما متوجه شدید در جلسه آقای رضایی و هاشمی چه صحبت‌هایی رد و بدل شده بود؟

یک بحث‌هایی شده بود و ظاهراً آقای رضایی توانسته بود آقای هاشمی را قانع کند.

پیروزی ما در کربلای ۵ خواسته آقای هاشمی را محقق کرد چون بعد از کربلای ۵ قطعنامه ۵۹۸ کامل شد. تعیین متجاوز و خسارت بعد از کربلای ۵ در قطعنامه اضافه کردند. تا قبل از کربلای ۵ حاضر نبودند این را اضافه کنند. بنابراین حادثه کربلای ۵ تقریباً تکلیف جنگ را تا حدی روشن کرد.

پس مخالفت قاطع فرماندهان را هم با دستور حل کردند؟

نه، عرض کردم بنای ما بر تکلیف است. معمولاً ما جایی را هم که قبول نداریم و به ما بگویند بروید، بنا به تکلیف عمل می‌کنیم. مثلاً در عملیات خیبر وقتی به شهید همت دستور دادند که در طلاییه وارد عمل بشود گفت: سخت است و نمی‌شود و حتی آقای رضایی نتوانست ایشان را متقاعد کند. شهید همت گفت که من می‌روم پیش آقای هاشمی و اگر ایشان به عنوان نماینده امام دستور بدهد، من وارد عملیات می‌شوم. یعنی یک جاهایی هم تکلیف است و حتی برای ما مهم‌تر از قبول داشتن و نداشتن می‌شود. بنابراین غیر از بحث اقناعی ما یک بحث تکلیف هم داشتیم. اگر می‌خواستیم بر اساس منطق عمل کنیم، خیلی از عملیات‌ها را نباید اصلاً انجام می‌دادیم. این هم نکته مهمی است.

بیشترین فرماندهان ما در کربلای ۵ به شهادت می رسند، این هم در پایان دادن به جنگ مؤثر بود؟

از نظر سطح نه! ما شهید حسین خرازی را به عنوان شهید شاخص دادیم در صورتی که در خیبر ما ۵-۶ فرمانده لشکر شهید دادیم. در کربلای ۵ بیشتر فرمانده گردان شهید دادیم. خب کربلای ۵ هم یک منطقه کوچکی است و به جرأت می‌توانم بگویم که در هر نقطه‌ای از خاک عملیات کربلای ۵ در طول این دوره، حداقل صد تا گلوله خورده است. در کربلای ۵ یک جنگ تمام عیار اتفاق افتاد. شاید به نوعی ۳۰۰۰۰ نفر به نوعی در کربلای ۵ آسیب دیدند چون شیمیایی هم در کربلای ۵ استفاده شد. ولی عراق به جرأت می گویم که کمتر از ۷۰۰۰۰ کشته و زخمی نداد. یعنی یک جنگ تمام عیار. هم ما آسیب دیدیم و هم دشمن. بنابراین آمار ما در کربلای ۵ بالاست اما این آمار به تناسب منطقه است. منطقه فشرده بود و درگیری‌ها نزدیک بود و مداوم بود. می‌توانم به جرأت بگویم که بیش از هفتاد درصد ارتش عراق در این عملیات منهدم شد. جالب است که شما بدانید که در عملیات فتح المبین و بیت المقدس که دو عملیات بزرگ اثرگذار بود، ما در فتح المبین ۱۷۰۰۰ اسیر گرفتیم و ۲۰۰۰ نفر کشته و بیشتر عراقی‌ها آمدند و اسیر شدند. در بیت المقدس هم ۱۹۰۰۰ نفر اسیر گرفتیم و ۳۰۰۰ کشته چون دشمن شرایط اسیر شدن را داشت اما در کربلای ۵ این طور نبود و دشمن به شدت در یک شرایطی قرار گرفته بود که حتی نمی‌توانست تسلیم بشود. ما بعد از اینکه رفتیم و مواضع دشمن را در کربلای ۵ دیدیم، دشمن انبوهی از سیم خاردار و موانع از فاصله ما تا خط حد گذاشته بود و پشت خط خودش را هم مین گذاری کرده بود و بعد معبر ایجاد کرده بود. هنوز عکس هوایی این مواردی که عرض می‌کنم موجود است. یک کانال‌هایی ایجاد کرده بود و در همین کانال‌ها برای نیروهایش یک سنگرهایی تعبیه کرده بود که اگر نیروهایشان خواستند عقب نشینی کنند، این افسران بعثی اینها را بزنند. یعنی تدابیر این طوری هم دیده بود. یعنی نیروهایشان راهی نداشتند. یعنی نیروهایشان اگر می‌خواستند به عقب برگردند توسط جوخه صدام کشته می‌شدند.

ما در این عملیات چقدر پیشروی کردیم؟

هدف نهایی بصره بود. اما یکی از مشکلات بزرگ ما همین بود و برای مثال در فاو وقتی اهدافمان را کامل گرفتیم، حداقل تا دو روز وقتی روبرو را نگاه می‌کردیم، پرنده پر نمی‌زد. یعنی هیچ اثری از دشمن نبود. یعنی اگر ما امکانات داشتیم می‌توانستیم تا ام القصر پیش برویم. در کربلای ۵ هم توان ما به یک جایی رسید و این نیرویی که در اختیار ما بود یک بخشی از آن برای عملیات بود اما یک بخشی از آن را هم باید برای پدافند می‌گذاشتیم. بنابراین ما برای رفتن به بصره اگر می‌خواستیم همین طور پیش برویم، می‌توانستیم و شاید ده نفر هم به بصره می‌رسیدند ولی بعد از آن چی؟ بنابراین شرایط طوری بود که باید حفظ همان منطقه کوچک را می‌کردیم. وقتی هم قرار است یک چنین کاری را بکنیم، دیگر پیش روی بعدی صد برابر سخت‌تر خواهد شد. خیلی از یگانهای ما به آن کانال زوجی که در شش کیلومتری بصره هم بود رسیدند اما مشکل کار ما این بود که نقطه‌ای حرکت کردیم و برای همین مجبور شدیم برگردیم. بنابراین این ملاحظات بود.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، عملیات کربلای ۵ از مهمترین عملیات‌های دوران دفاع مقدس است. چرا که قرار بود این عملیات سرنوشت جنگ را مشخص کند هر چند طرح آن از دل عملیات کربلای ۴ بیرون امد که عدم الفتح ایران در آن عملیات باعث حواشی زیادی در سالهای اخیر شد. در قسمت اول گفت وگوی مهر با سردار احمد غلامپور درباره عملیات کربلای ۴ و طرح‌های عملیاتی ایران صحبت کردیم. در بخش دوم این گفت وگو ماجرای اصلی عملیات شرح داده می‌شود. سردار احمد غلامپور هم اکنون عضو هیأت علمی دانشگاه امام حسین است و در دوران دفاع مقدس فرماندهی قرارگاه کربلا را برعهده داشت. بخش اول گفت‌وگو در این لینک قابل مطالعه است.

عملیات کربلای ۵ چه زمانی شروع شد؟

نوزدهم دی ماه آغاز عملیات بود. کربلای ۵ اساساً از دل کربلای ۴ بیرون آمد. قرار شد حداکثر در دو هفته پیش رو این عملیات انجام شود. باور به تحقق این عملیات در اکثر فرماندهان ما نبود. آقای محسن رضایی دوتا مسئله را دنبال می‌کرد: یکی تلاش برای تلطیفِ فضای بهم ریخته و ناراحت کننده و نگران کننده جبهه خودی که کار سختی هم بود. نیروی‌های بسیجی ما ماموریتشان تمام شده بود و همه می‌خواستند بروند. حالا توجیه فرمانده‌ها برای نگه داشتن این نیروها یکی از سختی‌های کار بود. یک مورد دیگر هم این بود که خودِ فرمانده لشکرها هم باید برای این عملیات متقاعد می‌شدند. ما در طول جنگ منطقی داشتیم و شیوه کار با فرماندهان شیوه اقناعی بود. ما به زور نمی‌توانستیم فرمانده را به عملیات بفرستیم. برای همین اینجا تلاش شد تا فرماندهان را اقناع کنیم.

قسمت اول گفتگو را اینجا بخوانید:

سردار غلامپور: در سخت‌ترین محور کربلای۴ موفق ‌بودیم؛

دو اتفاق مهم برای آغازکربلای۵

شما در این عملیات کجا بودید؟

من فرمانده قرارگاه کربلا بودم. آقا محسن فردای خاتمه کربلای ۴ من را صدا کرد و گفت: شما برو شلمچه و مستقر شو و این هم یگان‌های شما. لشکر ۴۱ ثارالله بود به فرماندهی حاج قاسم سلیمانی، لشکر ۲۵ کربلا آقای مرتضی قربانی، لشکر ۳۱ عاشورا آقای شریعتی و حدود هفت هشت لشکر را به من داد و گفت شما به شلمچه برو و کار شناسایی را شروع کنید. به سرعت هم شروع کنید.

بعد از چه مدت از کربلای چهار، این کار انجام شد؟

۲۴ ساعت! من فرمانده‌ها را بردم خط و حدها مشخص شد. چیزی که خوشبختانه خیلی به ما کمک کرد، این بود که در دی ماه آب و هوا در خوزستان صبح تا ساعت ۱۱ مه شدید در منطقه حاکم است. یعنی خوشبختی این بود که شب در تاریکی کارها را انجام می‌دادیم و روز هم تا ساعت ۱۱ می‌توانستیم کار را پیش ببریم. بنابراین یک تلاش مجاهدانه از سمت یگان‌ها انجام شد.

آقا محسن فردای خاتمه کربلای ۴ من را صدا کرد و گفت: شما برو شلمچه و مستقر شو و این هم یگان‌های شما. لشکر ۴۱ ثارالله بود به فرماندهی حاج قاسم سلیمانی، لشکر ۲۵ کربلا آقای مرتضی قربانی، لشکر ۳۱ عاشورا آقای شریعتی و حدود هفت هشت لشکر را به من داد و گفت شما به شلمچه برو و کار شناسایی را شروع کنید.

آقا محسن می‌دانست که این فرمانده‌هان لشکر جزو کسانی هستند خیلی اهل جدل و اینکه می‌توانیم و نمی‌توانیم نیستند و انگیزه لازم را دارند و شرایطشان طوری هست که وقتی بهشان ابلاغ می‌شود، می‌پذیرند. واقعاً هم همین طور بود. یعنی مجموعه قرارگاه کربلا و یگانهایش به سرعت رفتیم پای کار و شروع کردیم به آماده سازی و شناسایی بدون اینکه به این بحث‌ها و جدل‌ها و عدم موافقت‌ها توجهی کنیم. قرار بود عملیاتی بزرگ‌تر از کربلای ۴ انجام بشود. من فکر می‌کنم در طول جنگ هیچ وقت تا به این اندازه جلسات فشرده و پی در پی در این ۱۵ روزی که بین کربلای ۴ و ۵ بود، نداشتیم. روال ما این طور بود که لشکر در خودش بحث می‌کرد با فرمانده گردان‌های خودش و این بحث می‌آمد و در قرارگاه هم بحث می‌شد و از قرارگاه ما به محسن رضایی منتقل می‌شد و بعد هم می‌رسید به آقای هاشمی رفسنجانی به عنوان فرمانده کل. یعنی روند این بود اما در کربلای ۵ مستقیم همه لشکرها با آقای هاشمی در ارتباط بودند چون اصلاً فرصتی نبود. همه بحث‌ها و ابهامات و اشکالات به طور مستقیم یعنی لشکرها بودند، قرارگاه بودند، آقای محسن رضایی و تیمش بودند و آقای هاشمی بود و همه یک جا می‌نشستیم و بحث را جلو می‌بردیم.

چه صحبت‌هایی شد؟

در این دو هفته چالش‌های زیادی وجود داشت. هم فنی در مورد خودِ طرح و عملیات و اینکه چطور عمل کنیم! یعنی از روشنایی نور ماه گرفته بحث می‌شد چون ما منطقه‌ای را انتخاب کرده بودیم آب گرفتگی بود و این آب گرفتگی هم شرایطی داشت و عمقش طوری بود که نمی‌شد با قایق رفت چون قایق به سیم خاردار برخورد می‌کرد. پیاده هم نمی‌شد رفت. خیلی کار سختی بود. یک جاهایی آب تا زانو و سینه می‌آمد. به هر حال عبور از آب برای یک فرد پیاده کار بسیار سختی بود. ما روی تمام مسائل جزئی بحث کردیم. همین نور ماه! نور ماه خیلی روی کار ما اثر داشت به این معنا که ما می‌خواستیم از این آب گرفتگی عبور کنیم و شب آب روشن است و با برخورد با هم، تقریباً مثل روز می‌شود و عبور خیلی سخت می‌شد. ما روی تمام موارد جزئی بحث کردیم.

قرار بود با چند گردان وارد عمل بشوید؟

حدود ۲۲۰ گردان. بخشی از گردان‌هایی که در کربلای ۴ آسیب دیده بودند هم بازسازی شدند و آنها هم به ما اضافه شدند. این مواردی را که عرض کردم، به صورت مفصل در کتاب “اوج دفاع” خاطرات آقای هاشمی، بیان شده است. شما می‌توانید به این سند مراجعه کنید.

قرار بود چطور وارد عمل بشوید؟

ما دیگر به این نقطه رسیدیم که آیا عملیات بشود یا نشود؟ این هم جالب است بدانید که تا شبی که قرار به عملیات است، همیشه چالش‌های زیادی وجود دارد. برای مثال هنوز ما نمی‌دانستیم با نور ماه چه کار کنیم و چه ساعتی وارد عمل بشویم؟ با توجه به اینکه تاکتیک ما این بود که شب‌ها عمل کنیم و روزها دفاع کنیم! یعنی استفاده از طول تاریکی برای ما خیلی مهم بود. یعنی زمان عبور نور ماه نباشد و زمانی که به دشمن می‌رسیم نور ماه باشد! این موارد از نکات فنی بود که خیلی روی آن صحبت می‌شد. اینکه عقبه چطور باشد؟ طراحی چطور باشد؟ به نظرم برای اولین بار یک طراحی صورت گرفت که شیوه حمله ما به این باشد که عبور قرارگاه از قرارگاه باشد چون در عملیات‌های گذشته لشکرها خط حد می‌گرفتند و با هم وارد می‌شدند اما این بار این طور نبود و در طرح‌ریزی تصمیم گرفته شد که قرارگاه کربلا با یگان‌های خودش خط را بشکافد و به قلب دشمن بزند و قرارگاه‌های دیگر از این دالان عبور کنند و منطقه را توسعه بدهند.

چرا به این روش انجام شد؟

منطقه شلمچه کوچک است. در واقع ما به عمق منطقه بیشتر توجه داشتیم. عرض منطقه آنقدر زیاد نبود که همه قرارگاه چیده شوند.

جلسه تشکیل شد. حدود ۱۰ شب بود. آقای هاشمی صحبت کردند و از همه فرماندهان خواستند تا نظر بدهند. به جرأت می‌توانم بگویم که نود درصد فرماندهان با انجام این عملیات مخالفت کردند

فرق کربلای ۴ و کربلای ۵ در چه نقاطی بود؟

کربلای ۴ از شلمچه تا جزیره مینو بود، یعنی چیزی نزدیک به ۵۰ کیلومتر طول جبهه بود، در حالی که در جبهه شلمچه وقتی نگاه می‌کردی ۱۰ الی ۱۵ کیلومتر حداکثر آن بود. بنابراین همه نیروها را نمی‌شد در خط چید.

با توجه به اینکه از همین محور شلمچه قرار به عملیات شد، عراق هوشیار نشد؟

نه اصلاً. عراق این باور را نداشت که ما حمله کنیم. مسئله این بود. اگر این باور را می‌کرد شاید تعجیل می‌کرد و نیروهایش را می چید و بازسازی می‌کرد ولی وقتی می بیند که جبهه ما شکست خورده و به هم ریخته است و خودشان هم در مرخصی دادن به افسرهایشان بودند، دیگر در فکر عملیات جدید نبودند. بنابراین ما از همان معبری وارد شدیم که بخشی از آن آب گرفتگی بود و بخشی هم نقطه‌ای بود که بچه‌ها قبلاً در کربلای ۴ به پیروزی رسیدند، طبیعتاً این شد که یک قرارگاه وارد عمل بشود. ما یک قرارگاه کربلا را گذاشتیم. بچه‌ها رفتند و محور را شکافتند و دالان را باز کرد و دو سه قرارگاه دیگر آمدند از درون این قرارگاه رفتند و منطقه را توسعه دادند.

به شب تصمیمگیری رسیده بودیم. همه فرمانده هان آمده بودند. از جمله بخشی از فرماندهان ارشد ارتش را هم دعوت کرده بودند مثل آقای حسنی سعدی چون آقای هاشمی اعتقاد داشت که وقتی ارتش باشد و یک سوالی ایجاد شود بچه‌های ارتش هم چالشی ایجاد خواهند کرد و نظر آنها را هم متوجه می‌شویم. جلسه تشکیل شد. حدود ۱۰ شب بود. آقای هاشمی صحبت کردند و از همه فرماندهان خواستند تا نظر بدهند. به جرأت می‌توانم بگویم که نود درصد فرماندهان با انجام این عملیات مخالفت کردند. فرماندهان نگران بودند. چون در کربلای ۴ ما آسیب دیده بودیم و اگر این بار هم شکست می‌خوردیم، همه چیز بهم می‌ریخت.

نظر آقای هاشمی چه بود؟

ایده کلی آقای هاشمی هم در مورد جنگ این بود که باید در جنگ به دنبال پیروزی بزرگ باشیم و با دستیابی به آن برویم و از طریق مذاکره جنگ را تمام کنیم. حتی در مورد فاو من یادم هست که وقتی رفتیم پیش ایشان و گفتیم می‌خواهیم در فاو عمل کنیم، ایشان اصلاً باور نداشت و می‌گفت شما پاسدارها سیاسی شدید و حالا آمدید یک چیزی به من می‌گوئید که من جواب نه بدهم و بعد بروید به امام بگویید که ما پیشنهاد دادیم و آقای هاشمی نپذیرفت. ما در فاو به آقای هاشمی اصرار کردیم که این طور نیست و ما می‌خواهیم در این منطقه عمل کنیم و کار کردیم که ایشان گفتند پس توضیح بدهید که قرار است چه کاری انجام شود که ما توضیح دادیم. اینجا گل از گل آقای هاشمی شکفت و گفت: من قول می‌دهم که شما این عملیات را پیروز بشوید من جنگ را تمام می‌کنم!

که این اتفاق هم نیفتاد!

بله مشخص بود که نمی‌افتد. خب دشمن شناسی مسئله مهمی است. ما با دشمنی مواجهه بودیم که خیلی‌ها فکر می‌کردند با یک تلنگر راهش را می‌کشد و می‌رود اما بعداً معلوم شد که صدام تا آخر عمرش هم اینقدر مقاومت کرد که آخر سر از یک حفره بیرون کشیده شد. دشمن ما این بود. اگر ما دشمن را درست نشناسیم باعث می‌شود که دشمن را جدی نگیریم. هر روز گفته می‌شد که امروز جنگ تمام می‌شود، فردا تمام می‌شود! جنگ ما از جنگ جهانی هم طولانی‌تر شد.

آقا محسن گفت: برویم و خودمان صحبت کنیم. آقای هاشمی و آقای رضایی به یک اتاق دیگر رفتند و بعد از چند دقیقه که با هم بحث کردند، آقای هاشمی آمد و گفت: بسم الله الرحمن الرحیم عملیات انجام بشود. قصه این شد.

چه کسانی این فکر را می‌کردند؟

سیاسیون کشور. فکر می‌کردند که جنگ به راحتی تمام می‌شود. در حالی که ما هر چه جلوتر رفتیم دیدیم که دشمن مصمم‌تر و مصرتر و قوی‌تر و حامین صدام هم هر روز حمایت بیشتری می‌کردند. من به جرأت می‌توان بگویم که ما در طول جنگ سه تا چهار بار استعداد ارتش عراق را منهدم کردیم ولی عراقی که با ۱۲ لشکر به ما حمله کرد، انتهای جنگ با ۶۰ لشکر می‌جنگید! یعنی تازه با این همه انهدام، باز هم آخر جنگ ۶۰ لشکر دارد.

آن شب چه اتفاقی افتاد؟

اکثریت قاطع مخالفت کردند. نوبت به من رسید. من هم قرارگاه عمل کننده بودم. آقای هاشمی به من گفت: شما آماده‌اید؟ من یک وضعیت دوگانه داشتم اگر محکم جواب بله می‌دادم، ممکن بود عملیات شکست بخورد و اگر هم می‌گفتم نه! همه چیز به هم می‌ریخت! من گفتم: آقای هاشمی من موافقم ولی… آقای هاشمی گفت: ولی نداریم! یا موافق هستی یا نه! این صحبت‌ها در کتاب آقای هاشمی آمده است! خب جایگاه من مثل آقا محسن نبود که بگویم آره! و قبول مسئولیت کنم! و جواب نه هم نمی‌توانستم بدهم چون واقعاً یگانها کار کرده بودند. من واقعاً گیر کرده بودم و نمی‌دانستم چکار کنم! دیدم آقای رضایی وارد شد و گفت آقای هاشمی این طور نمی‌شود و این فرمانده ما فردا می‌خواهد وارد خط بشود و این سوالات ایشان را متزلزل می‌کند. آقا محسن گفت: برویم و خودمان صحبت کنیم. آقای هاشمی و آقای رضایی به یک اتاق دیگر رفتند و بعد از چند دقیقه که با هم بحث کردند، آقای هاشمی آمد و گفت: بسم الله الرحمن الرحیم عملیات انجام بشود. قصه این شد.

با آقای هاشمی در طول این مدت تا قبل از عملیات چند جلسه برگزار شد؟

در طول این روزها بحث‌هایی شد، به نظر من آقای هاشمی دو سه تا جلسه مهم با ما (فرماندهان سپاه) داشت! مهمترینش این بود که ایشان آمد و یک تحلیلی از اوضاع شرایط کشور و جهان کرد و گفت: ما باید عملیات کنیم و دشمن را تحت فشار بگذاریم و نکته جالب اینجا بود که آقای هاشمی گفت: شما این عملیات را انجام می‌دهید یا نمی‌دهید! اگر انجام می‌دهید که بروید و اگر انجام نمی‌دهید خودتان مستقیم بروید و به امام بگویید. چون امام من را هم قبول ندارد. امام شما بچه‌های سپاه را قبول دارد و ادامه و عدم ادامه جنگ را از چشم شما می بیند!

تحلیل من این است که آقای هاشمی به واسطه آن نگاهی که به جنگ داشت، احساس می‌کرد که تصمیم به انجام عملیات برایش بهتر است چرا؟ چون یا ما پیروز می‌شدیم و یا شکست می‌خوردیم. اگر پیروز می‌شدیم، آن عملیات بزرگی که آقای هاشمی دنبال آن بود که می‌گفت اگر محقق بشود، من از نظر سیاسی می‌توانم جنگ را تمام بکنم، اتفاق می‌افتاد و اگر هم شکست می‌خوردیم، می‌رفت و به امام می‌گفت این همان سپاهی است که شما می‌گفتید. کربلای ۴ شکست خوردند، کربلای ۵ هم شکست خوردند. چه شکست و چه پیروزی ما برای آقای هاشمی برد بود. البته پیروزی ما در کربلای ۵ خواسته آقای هاشمی را محقق کرد چون بعد از کربلای ۵ قطعنامه ۵۹۸ کامل شد. تعیین متجاوز و خسارت بعد از کربلای ۵ در قطعنامه اضافه کردند. تا قبل از کربلای ۵ حاضر نبودند این را اضافه کنند. بنابراین حادثه کربلای ۵ تقریباً تکلیف جنگ را تا حدی روشن کرد. این قضیه کربلای ۴ و ۵ بود.

شما متوجه شدید در جلسه آقای رضایی و هاشمی چه صحبت‌هایی رد و بدل شده بود؟

یک بحث‌هایی شده بود و ظاهراً آقای رضایی توانسته بود آقای هاشمی را قانع کند.

پیروزی ما در کربلای ۵ خواسته آقای هاشمی را محقق کرد چون بعد از کربلای ۵ قطعنامه ۵۹۸ کامل شد. تعیین متجاوز و خسارت بعد از کربلای ۵ در قطعنامه اضافه کردند. تا قبل از کربلای ۵ حاضر نبودند این را اضافه کنند. بنابراین حادثه کربلای ۵ تقریباً تکلیف جنگ را تا حدی روشن کرد.

پس مخالفت قاطع فرماندهان را هم با دستور حل کردند؟

نه، عرض کردم بنای ما بر تکلیف است. معمولاً ما جایی را هم که قبول نداریم و به ما بگویند بروید، بنا به تکلیف عمل می‌کنیم. مثلاً در عملیات خیبر وقتی به شهید همت دستور دادند که در طلاییه وارد عمل بشود گفت: سخت است و نمی‌شود و حتی آقای رضایی نتوانست ایشان را متقاعد کند. شهید همت گفت که من می‌روم پیش آقای هاشمی و اگر ایشان به عنوان نماینده امام دستور بدهد، من وارد عملیات می‌شوم. یعنی یک جاهایی هم تکلیف است و حتی برای ما مهم‌تر از قبول داشتن و نداشتن می‌شود. بنابراین غیر از بحث اقناعی ما یک بحث تکلیف هم داشتیم. اگر می‌خواستیم بر اساس منطق عمل کنیم، خیلی از عملیات‌ها را نباید اصلاً انجام می‌دادیم. این هم نکته مهمی است.

بیشترین فرماندهان ما در کربلای ۵ به شهادت می رسند، این هم در پایان دادن به جنگ مؤثر بود؟

از نظر سطح نه! ما شهید حسین خرازی را به عنوان شهید شاخص دادیم در صورتی که در خیبر ما ۵-۶ فرمانده لشکر شهید دادیم. در کربلای ۵ بیشتر فرمانده گردان شهید دادیم. خب کربلای ۵ هم یک منطقه کوچکی است و به جرأت می‌توانم بگویم که در هر نقطه‌ای از خاک عملیات کربلای ۵ در طول این دوره، حداقل صد تا گلوله خورده است. در کربلای ۵ یک جنگ تمام عیار اتفاق افتاد. شاید به نوعی ۳۰۰۰۰ نفر به نوعی در کربلای ۵ آسیب دیدند چون شیمیایی هم در کربلای ۵ استفاده شد. ولی عراق به جرأت می گویم که کمتر از ۷۰۰۰۰ کشته و زخمی نداد. یعنی یک جنگ تمام عیار. هم ما آسیب دیدیم و هم دشمن. بنابراین آمار ما در کربلای ۵ بالاست اما این آمار به تناسب منطقه است. منطقه فشرده بود و درگیری‌ها نزدیک بود و مداوم بود. می‌توانم به جرأت بگویم که بیش از هفتاد درصد ارتش عراق در این عملیات منهدم شد. جالب است که شما بدانید که در عملیات فتح المبین و بیت المقدس که دو عملیات بزرگ اثرگذار بود، ما در فتح المبین ۱۷۰۰۰ اسیر گرفتیم و ۲۰۰۰ نفر کشته و بیشتر عراقی‌ها آمدند و اسیر شدند. در بیت المقدس هم ۱۹۰۰۰ نفر اسیر گرفتیم و ۳۰۰۰ کشته چون دشمن شرایط اسیر شدن را داشت اما در کربلای ۵ این طور نبود و دشمن به شدت در یک شرایطی قرار گرفته بود که حتی نمی‌توانست تسلیم بشود. ما بعد از اینکه رفتیم و مواضع دشمن را در کربلای ۵ دیدیم، دشمن انبوهی از سیم خاردار و موانع از فاصله ما تا خط حد گذاشته بود و پشت خط خودش را هم مین گذاری کرده بود و بعد معبر ایجاد کرده بود. هنوز عکس هوایی این مواردی که عرض می‌کنم موجود است. یک کانال‌هایی ایجاد کرده بود و در همین کانال‌ها برای نیروهایش یک سنگرهایی تعبیه کرده بود که اگر نیروهایشان خواستند عقب نشینی کنند، این افسران بعثی اینها را بزنند. یعنی تدابیر این طوری هم دیده بود. یعنی نیروهایشان راهی نداشتند. یعنی نیروهایشان اگر می‌خواستند به عقب برگردند توسط جوخه صدام کشته می‌شدند.

ما در این عملیات چقدر پیشروی کردیم؟

هدف نهایی بصره بود. اما یکی از مشکلات بزرگ ما همین بود و برای مثال در فاو وقتی اهدافمان را کامل گرفتیم، حداقل تا دو روز وقتی روبرو را نگاه می‌کردیم، پرنده پر نمی‌زد. یعنی هیچ اثری از دشمن نبود. یعنی اگر ما امکانات داشتیم می‌توانستیم تا ام القصر پیش برویم. در کربلای ۵ هم توان ما به یک جایی رسید و این نیرویی که در اختیار ما بود یک بخشی از آن برای عملیات بود اما یک بخشی از آن را هم باید برای پدافند می‌گذاشتیم. بنابراین ما برای رفتن به بصره اگر می‌خواستیم همین طور پیش برویم، می‌توانستیم و شاید ده نفر هم به بصره می‌رسیدند ولی بعد از آن چی؟ بنابراین شرایط طوری بود که باید حفظ همان منطقه کوچک را می‌کردیم. وقتی هم قرار است یک چنین کاری را بکنیم، دیگر پیش روی بعدی صد برابر سخت‌تر خواهد شد. خیلی از یگانهای ما به آن کانال زوجی که در شش کیلومتری بصره هم بود رسیدند اما مشکل کار ما این بود که نقطه‌ای حرکت کردیم و برای همین مجبور شدیم برگردیم. بنابراین این ملاحظات بود.



منبع خبر

مخالفت قاطع فرماندهان با عملیات/ کربلای ۵ تکلیف جنگ را مشخص کرد بیشتر بخوانید »

کشف پیکر هشت شهید دفاع مقدس در شرق دجله + فیلم


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، گروه‌های تفحص کمیته جست‌وجوی مفقودین در جریان تفحص پیکر شهدا در خاک ایران و عراق، پیکر مطهر هشت شهید دوران دفاع مقدس را کشف کردند.

کشف پیکر هشت شهید دفاع مقدس در شرق دجله+ فیلم

پیکر هفت شهید متعلق به منطقه شرق دجله و پیکر یک شهید متعلق به منطقه شلمچه است.

برنامه تشییع و خاکسپاری این شهدا متعاقبا اعلام می‎شود.

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

کشف پیکر هشت شهید دفاع مقدس در شرق دجله + فیلم بیشتر بخوانید »

روایت فرمانده ۲۲ساله از شلمچه

روایت فرمانده ۲۲ساله از شلمچه



پنج روز جنگ در کانال ماهی/ روایت فرمانده 22ساله از شلمچه

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، در آستانه عملیات کربلای ٥ پای خاطرات آقای محمد علی جعفری از رزمندگان قدیمی گردان میثم لشکر ٢٧ نشستیم. خاطرات آقای جعفری از روزهای ابتدایی جنگ تا پایان جنگ پر از قصه دوستان شهیدی است که آقای جعفری با هر کدامشان خاطرات نابی دارد. از دو برادر تا دوستان ایشان اما صد حیف که هنوز بعد از سی و اندی سال جای خالی آن در کتابهای دفاع مقدس احساس می‌شود. اینجا در سالگرد عملیات کربلای ٥ از پنج روز مقاومت گردان میثم شنیدیم. خاطراتی که هر قسمتش هر بار با اسم شهیدی همراه می‌شد.از فرمانده تا پیک گردان مثل شهید محمدرضا پرتونیا که هنوز در یاد فرمانده هر روز زنده است و با واژه استاد یاد می‌شود! شاید فقط معنای این کلمات در این دوران عوض شد و دیگر تکرار نخواهد شد.

آنچه می‌خوانید بخش کوتاهی از این خاطرات است:

کربلای ٥ در منطقه شلمچه از دو جهت سیاسی و نظامی برای جمهوری اسلامی اهمیت داشت. بصره دومین شهر بزرگ عراق بود.دشمن موانع پیچیده و متنوعی در این منطقه کار کرده بود.اغلب کارشناسان نظامی اصلاً فکرش را نمی‌کردند که ما بتوانیم در این منطقه عملیات کنیم. خیال دشمن راحت بود که با وجود این موانعِ مسلح نیروهای ما نمیتوانندعبور کنند.

همه لشکر در کرخه مستقر شده بودند، عقبه اصلی لشکر پادگان دوکوهه بود.اردوگاه کرخه اردوگاه بزرگی بود و قسمتی از آن را به بچه‌های گردان میثم داده بودند. بعد از عدم موفقیت در عملیات کربلای ٤ تصمیم بر این بود تا در عملیات بعدی ضربه بزرگی به دشمن بعثی وارد شود، برای همین منطقه عملیاتی کاملاً سری بود و خیلی‌ها فکر می‌کردند که قرار است در غرب کشور عملیات انجام شود.گردان میثم با ٥٧٠ نفر در حد تیپ منها به فرماندهی شهید علی اصغر ارسنجانی در این عملیات شرکت کرد.معاون ایشان هم شهید حسین طاهری بود.بنده در این عملیات فرمانده گروهان بودم. ما از کرخه حرکت کردیم و رفتیم شلمچه. هر گردان که به شلمچه می‌رسید دسته دسته در کانال‌ها و سنگرهایی که از قبل بود در فضای باز از هم مستقر می‌شدند. در حد یک نصف روز.

از کانال رد شدیم و من رفتم بالای خاکریز. تمام تانک‌های دشمن با فاصله یک کیلومتری از ما آرایش گرفته بودند وداشتند به سمت جلو پیش روی می‌کردند.این در حالی بود که کسی از بچه‌های ما در خط نبود.حدود ٣٠تانک در دشت وسیعی قرار گرفته بودند.

ورودی شلمچه منطقه‌ای بود بنام پنج ضلعی. گردان میثم روز دوم عملیات به این منطقه رسید.بچه‌های گردان‌های دیگر شب قبل، از کانال ماهی عبور کرده بودند و یادم هست که گردان انصار به مشکل برخورده بود و داشت برمی گشت. ما قرار بود تا تاریکی هوا صبر کنیم و بعد عملیات را ادامه بدهیم. سردار کوثری شهید ارسنجانی و شهید طاهری را صدا کرد. ایشان گفتند که این جاده را به جلو بروید و خودتان را به گردان انصار برسانید. ساعت ١١صبح بود.شهید طاهری پیک گردان، شهید پرتونیا را فرستاد دنبال من و من خودم را به بچه‌ها رساندم. من دیدم که شهید طاهری خودش سر ستون حرکت می‌کند.به من گفت که این جاده را مستقیم به جلو می‌روی.کانال ماهی را رد می‌کنی و آنجا منتظر بمان تا ما برسیم. من فکر می‌کردم که بچه‌های گردان انصار که شب قبل عملیات کردند، آنجا هستند، ما رفتیم و هر چه جلوتر می‌رفتم خلوت تر می شدو کسی را نمی‌دیدم.شاید برای اولین بار بود که در این وضعیت قرار می‌گرفتم.

تقریباً یک کیلومتری دور شدیم که پیک گردان به من گفت: حاجی کسی اینجا نیست. به خاکریز اولیه کانال ماهی رسیدیم. شهید پرتونیا گفت: بریم جلوتر؟ گفتم آره. باید بریم و سمت دیگر کانال مستقر بشویم. از کانال رد شدیم و من رفتم بالای خاکریز. تمام تانک‌های دشمن با فاصله یک کیلومتری از ما آرایش گرفته بودند وداشتند به سمت جلو پیش روی می‌کردند.این در حالی بود که کسی از بچه‌های ما در خط نبود. حدود ٣٠تانک در دشت وسیعی قرار گرفته بودند. به پیک گردان گفتم: برو و به برادر طاهری بگو وضعیت این طور است! حدود ٢٠ دقیقه در این خط تنها بودم.تانک‌های عراقی شلیک می‌کردند و من هم نمی‌توانستم کاری کنم. عقب را نگاه می‌کردم و می‌دیدم از بچه‌ها خبری نیست. کم کم دیدم بچه‌ها روی جاده در حال حرکت هستند. سمت راست و چپ جاده آب بود و جز این جاده راهی برای رسیدن نبود.

بچه‌ها یک مقدار نزدیک کانال ماهی شدند که دو سه تانک شروع کردند و جاده را هدف قرار دادند. تعدادی از بچه‌ها قبل از اینکه به ما برسند شهید و مجروح شدند. شهید طاهری به من رسید، فکر می‌کرد که بچه‌های گردان انصار هنوز توی خط هستند. با همفکری هم به این نتیجه رسیدیم که یک گروهان سمت راست و یک گروهان سمت چپ جاده قرار بگیرد. همه بچه‌ها مستقر شدند.هنوز چند دقیقه از استقرار گروهان نگذشته بود که دو سه توپ تانک به فاصله ٢٠ متری ما به زمین خورد.همه جا را گرد و غبار گرفته بود. کمی که وضعیت آرام شد، دیدم یک ترکش به قلب شهید طاهری خورده.گوش‌هایم را نزدیک لبهای حسین بردم و دیدم دارد شهادتین را می‌گوید.رنگ حسین تغییر کرده بود.یکی دیگر از بچه‌ها همان موقع با موتور رسید. سر و صورت حسین را بوسید.با زحمت حسین را بلند کردیم وتوی ماشین تدارکاتی که تازه رسیده بود گذاشتیم و گفتیم ایشان را برگرداند عقب. خبر شهادت حسین بعد از چند ساعت به من رسید…..

پنج روز در این کانال ماهی بودیم.اکثر بچه‌ها را از روز دوم به سمت جلو و روی همان خاکریزها مُقطعی فرستادیم تا برای تأمین این کانال عمق بیشتری بدهیم. سه روز بود که پای مصنوعی ام را در نیاورده بودم و همه بچه‌ها هم در این مدت چیزی جز بسکوییت نخورده بودند.سه تا از معاون‌های من مجروح شده بودند و به عقب برگشته بودند.من جوانی ٢٢ ساله با ٢٠٠ نیرو که حالا دست تنها شده بودم.محمدرضا از کنار من تکان نمی‌خورد هر کاری می‌خواستم انجام بدهم زودتر از من انجام می‌داد.می‌گفتم محمدرضا من خودم باید این کارها را انجام بدهم! می‌گفت ببین همه مجروح و شهید شدند! تو هم چیزیت بشود این بچه‌ها چکار کنند؟ هر کاری هست به من بگو! می‌گفت حاج محمد جانِ مادرت هر کاری هست به من بگو! هنوز صحبت‌های من تمام نشده بود که محمدرضا ١٠-٢٠ متر از من فاصله گرفته بود.بقیه صحبت‌هایم را توی مسیر برمی گشت و گوش می‌داد.انگار نه گوشش صدای گلوله‌ها را می‌شنید و نه چشمش این آتش‌ها را می‌دید.من نگاهش می‌کردم.قلبا دوستش داشتم. عصای دست من بود.

یک شب مانده بود که برگردیم عقب به محمدرضا گفتم: برو بالای خاکریز و کلاهت را هم حتماً بزار. ببین تانک‌های دشمن چقدر هستند؟ محمدرضا بالای خاکریز رفت.بچه‌ها ده متر ده متر پشت خاکریز نشسته بودند…محمدرضا گفت حاجی حدود بیست و چند تانک هستند و ماشین هاشون هم در حال اضافه شدن هستند. من حدس می‌زدم که از هر ماشین سی نفر پیاده شوند.

محمدرضا همین طور از بالای خاکریز گزارش‌های دقیق و لحظه به لحظه می‌داد.نمیدانم چقدر طول کشید که یکی از بچه‌ها به من گفت: محمدرضا ترکش خورده.سریع پایم را جا زدم و آمدم بالای خاکریز.هوا رو به تاریکی بود.پیشانی محمدرضا خونی بود.یک دقیقه کلاهش را برداشته بود و یک توپ بالای سرش منفجر شده بود و یک ترکش به پیشانی محمدرضا خورده بود.به سختی صحبت می‌کرد.چانه اش را گرفتم توی دستم و گفتم: نگفتم کلاهت را از روی سرت برندار! چیزی نگفت و فقط نگاه کرد. گفتم من رو تنها گذاشتی و باید بفرستمت عقب.بچه‌ها گذاشتنش روی برانکارد.گوشه پیراهن من را گرفت و با جملات کوتاه گفت: بگو من رو نبرن عقب. با همان حالت می‌خواست بماند و کمک کند.روحیه بچه‌ها این طور بود!

پنج روز در این کانال ماهی بودیم.اکثر بچه‌ها را از روز دوم به سمت جلو و روی همان خاکریزها مُقطعی فرستادیم تا برای تأمین این کانال عمق بیشتری بدهیم. سه تا از معاون‌های من مجروح شده بودند و به عقب برگشته بودند.من جوانی ٢٢ ساله با ٢٠٠ نیرو که حالا دست تنها شده بودم.

شدیدترین آتش در طول تاریخ جنگ در عملیات کربلای ٥ بود.دشمن در این منطقه یکی دو پاتک شدید انجام داد. اغراق نیست که بگویم در این پاتک‌ها هیچ جنبده‌ای نمی‌توانست تکان بخورد

اما یکی از علت‌هایی که ما در جنگ با دست خالی پیروز شدیم همین روحیه امثال شهید محمدرضا پرتونیا بود.فرمانده و نیرو عاشق هم بودند.بعد می‌بینی که توی فیلم‌های سربازهای امریکایی همدیگر را با کلمه لعنتی صدا می‌کنند! ما روزهای آخر جنگ به بچه‌ها التماس می‌کردیم که بروند عقب اما قبول نمی‌کردند.با التماس و گریه خواهش می‌کردیم که برگردید عقب. بعد شما می‌بینید تجهیزات یک سرباز امریکایی چند ده میلیون تومان اززش مادی دارد ولی باز هم مانند حمار در افغانستان و عراق و سوریه در باتلاق خودشان گیر کرده اند چون انگیزه ندارند اما شهدای ما مثل شهید پرتونیا روحیه جهادی دارند. اصل پیروزی ما موضوعات فرهنگی آن است.بعضی‌ها جنگ را در تلویزیون می‌بینند و فکر می‌کنند جنگ همان سرودهای حماسی است. اما واقعیت جنگ را نه کسی می‌تواند بگوید و شاید توصیف آن برای کسی که در آن میدان نبوده اند و آنجا را ندیده اند سخت است! درک کردن شب عملیات با شنیدن و گفت‌وگو متفاوت است!

*
زهرا زمانی

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، در آستانه عملیات کربلای ٥ پای خاطرات آقای محمد علی جعفری از رزمندگان قدیمی گردان میثم لشکر ٢٧ نشستیم. خاطرات آقای جعفری از روزهای ابتدایی جنگ تا پایان جنگ پر از قصه دوستان شهیدی است که آقای جعفری با هر کدامشان خاطرات نابی دارد. از دو برادر تا دوستان ایشان اما صد حیف که هنوز بعد از سی و اندی سال جای خالی آن در کتابهای دفاع مقدس احساس می‌شود. اینجا در سالگرد عملیات کربلای ٥ از پنج روز مقاومت گردان میثم شنیدیم. خاطراتی که هر قسمتش هر بار با اسم شهیدی همراه می‌شد.از فرمانده تا پیک گردان مثل شهید محمدرضا پرتونیا که هنوز در یاد فرمانده هر روز زنده است و با واژه استاد یاد می‌شود! شاید فقط معنای این کلمات در این دوران عوض شد و دیگر تکرار نخواهد شد.

آنچه می‌خوانید بخش کوتاهی از این خاطرات است:

کربلای ٥ در منطقه شلمچه از دو جهت سیاسی و نظامی برای جمهوری اسلامی اهمیت داشت. بصره دومین شهر بزرگ عراق بود.دشمن موانع پیچیده و متنوعی در این منطقه کار کرده بود.اغلب کارشناسان نظامی اصلاً فکرش را نمی‌کردند که ما بتوانیم در این منطقه عملیات کنیم. خیال دشمن راحت بود که با وجود این موانعِ مسلح نیروهای ما نمیتوانندعبور کنند.

همه لشکر در کرخه مستقر شده بودند، عقبه اصلی لشکر پادگان دوکوهه بود.اردوگاه کرخه اردوگاه بزرگی بود و قسمتی از آن را به بچه‌های گردان میثم داده بودند. بعد از عدم موفقیت در عملیات کربلای ٤ تصمیم بر این بود تا در عملیات بعدی ضربه بزرگی به دشمن بعثی وارد شود، برای همین منطقه عملیاتی کاملاً سری بود و خیلی‌ها فکر می‌کردند که قرار است در غرب کشور عملیات انجام شود.گردان میثم با ٥٧٠ نفر در حد تیپ منها به فرماندهی شهید علی اصغر ارسنجانی در این عملیات شرکت کرد.معاون ایشان هم شهید حسین طاهری بود.بنده در این عملیات فرمانده گروهان بودم. ما از کرخه حرکت کردیم و رفتیم شلمچه. هر گردان که به شلمچه می‌رسید دسته دسته در کانال‌ها و سنگرهایی که از قبل بود در فضای باز از هم مستقر می‌شدند. در حد یک نصف روز.

از کانال رد شدیم و من رفتم بالای خاکریز. تمام تانک‌های دشمن با فاصله یک کیلومتری از ما آرایش گرفته بودند وداشتند به سمت جلو پیش روی می‌کردند.این در حالی بود که کسی از بچه‌های ما در خط نبود.حدود ٣٠تانک در دشت وسیعی قرار گرفته بودند.

ورودی شلمچه منطقه‌ای بود بنام پنج ضلعی. گردان میثم روز دوم عملیات به این منطقه رسید.بچه‌های گردان‌های دیگر شب قبل، از کانال ماهی عبور کرده بودند و یادم هست که گردان انصار به مشکل برخورده بود و داشت برمی گشت. ما قرار بود تا تاریکی هوا صبر کنیم و بعد عملیات را ادامه بدهیم. سردار کوثری شهید ارسنجانی و شهید طاهری را صدا کرد. ایشان گفتند که این جاده را به جلو بروید و خودتان را به گردان انصار برسانید. ساعت ١١صبح بود.شهید طاهری پیک گردان، شهید پرتونیا را فرستاد دنبال من و من خودم را به بچه‌ها رساندم. من دیدم که شهید طاهری خودش سر ستون حرکت می‌کند.به من گفت که این جاده را مستقیم به جلو می‌روی.کانال ماهی را رد می‌کنی و آنجا منتظر بمان تا ما برسیم. من فکر می‌کردم که بچه‌های گردان انصار که شب قبل عملیات کردند، آنجا هستند، ما رفتیم و هر چه جلوتر می‌رفتم خلوت تر می شدو کسی را نمی‌دیدم.شاید برای اولین بار بود که در این وضعیت قرار می‌گرفتم.

تقریباً یک کیلومتری دور شدیم که پیک گردان به من گفت: حاجی کسی اینجا نیست. به خاکریز اولیه کانال ماهی رسیدیم. شهید پرتونیا گفت: بریم جلوتر؟ گفتم آره. باید بریم و سمت دیگر کانال مستقر بشویم. از کانال رد شدیم و من رفتم بالای خاکریز. تمام تانک‌های دشمن با فاصله یک کیلومتری از ما آرایش گرفته بودند وداشتند به سمت جلو پیش روی می‌کردند.این در حالی بود که کسی از بچه‌های ما در خط نبود. حدود ٣٠تانک در دشت وسیعی قرار گرفته بودند. به پیک گردان گفتم: برو و به برادر طاهری بگو وضعیت این طور است! حدود ٢٠ دقیقه در این خط تنها بودم.تانک‌های عراقی شلیک می‌کردند و من هم نمی‌توانستم کاری کنم. عقب را نگاه می‌کردم و می‌دیدم از بچه‌ها خبری نیست. کم کم دیدم بچه‌ها روی جاده در حال حرکت هستند. سمت راست و چپ جاده آب بود و جز این جاده راهی برای رسیدن نبود.

بچه‌ها یک مقدار نزدیک کانال ماهی شدند که دو سه تانک شروع کردند و جاده را هدف قرار دادند. تعدادی از بچه‌ها قبل از اینکه به ما برسند شهید و مجروح شدند. شهید طاهری به من رسید، فکر می‌کرد که بچه‌های گردان انصار هنوز توی خط هستند. با همفکری هم به این نتیجه رسیدیم که یک گروهان سمت راست و یک گروهان سمت چپ جاده قرار بگیرد. همه بچه‌ها مستقر شدند.هنوز چند دقیقه از استقرار گروهان نگذشته بود که دو سه توپ تانک به فاصله ٢٠ متری ما به زمین خورد.همه جا را گرد و غبار گرفته بود. کمی که وضعیت آرام شد، دیدم یک ترکش به قلب شهید طاهری خورده.گوش‌هایم را نزدیک لبهای حسین بردم و دیدم دارد شهادتین را می‌گوید.رنگ حسین تغییر کرده بود.یکی دیگر از بچه‌ها همان موقع با موتور رسید. سر و صورت حسین را بوسید.با زحمت حسین را بلند کردیم وتوی ماشین تدارکاتی که تازه رسیده بود گذاشتیم و گفتیم ایشان را برگرداند عقب. خبر شهادت حسین بعد از چند ساعت به من رسید…..

پنج روز در این کانال ماهی بودیم.اکثر بچه‌ها را از روز دوم به سمت جلو و روی همان خاکریزها مُقطعی فرستادیم تا برای تأمین این کانال عمق بیشتری بدهیم. سه روز بود که پای مصنوعی ام را در نیاورده بودم و همه بچه‌ها هم در این مدت چیزی جز بسکوییت نخورده بودند.سه تا از معاون‌های من مجروح شده بودند و به عقب برگشته بودند.من جوانی ٢٢ ساله با ٢٠٠ نیرو که حالا دست تنها شده بودم.محمدرضا از کنار من تکان نمی‌خورد هر کاری می‌خواستم انجام بدهم زودتر از من انجام می‌داد.می‌گفتم محمدرضا من خودم باید این کارها را انجام بدهم! می‌گفت ببین همه مجروح و شهید شدند! تو هم چیزیت بشود این بچه‌ها چکار کنند؟ هر کاری هست به من بگو! می‌گفت حاج محمد جانِ مادرت هر کاری هست به من بگو! هنوز صحبت‌های من تمام نشده بود که محمدرضا ١٠-٢٠ متر از من فاصله گرفته بود.بقیه صحبت‌هایم را توی مسیر برمی گشت و گوش می‌داد.انگار نه گوشش صدای گلوله‌ها را می‌شنید و نه چشمش این آتش‌ها را می‌دید.من نگاهش می‌کردم.قلبا دوستش داشتم. عصای دست من بود.

یک شب مانده بود که برگردیم عقب به محمدرضا گفتم: برو بالای خاکریز و کلاهت را هم حتماً بزار. ببین تانک‌های دشمن چقدر هستند؟ محمدرضا بالای خاکریز رفت.بچه‌ها ده متر ده متر پشت خاکریز نشسته بودند…محمدرضا گفت حاجی حدود بیست و چند تانک هستند و ماشین هاشون هم در حال اضافه شدن هستند. من حدس می‌زدم که از هر ماشین سی نفر پیاده شوند.

محمدرضا همین طور از بالای خاکریز گزارش‌های دقیق و لحظه به لحظه می‌داد.نمیدانم چقدر طول کشید که یکی از بچه‌ها به من گفت: محمدرضا ترکش خورده.سریع پایم را جا زدم و آمدم بالای خاکریز.هوا رو به تاریکی بود.پیشانی محمدرضا خونی بود.یک دقیقه کلاهش را برداشته بود و یک توپ بالای سرش منفجر شده بود و یک ترکش به پیشانی محمدرضا خورده بود.به سختی صحبت می‌کرد.چانه اش را گرفتم توی دستم و گفتم: نگفتم کلاهت را از روی سرت برندار! چیزی نگفت و فقط نگاه کرد. گفتم من رو تنها گذاشتی و باید بفرستمت عقب.بچه‌ها گذاشتنش روی برانکارد.گوشه پیراهن من را گرفت و با جملات کوتاه گفت: بگو من رو نبرن عقب. با همان حالت می‌خواست بماند و کمک کند.روحیه بچه‌ها این طور بود!

پنج روز در این کانال ماهی بودیم.اکثر بچه‌ها را از روز دوم به سمت جلو و روی همان خاکریزها مُقطعی فرستادیم تا برای تأمین این کانال عمق بیشتری بدهیم. سه تا از معاون‌های من مجروح شده بودند و به عقب برگشته بودند.من جوانی ٢٢ ساله با ٢٠٠ نیرو که حالا دست تنها شده بودم.

شدیدترین آتش در طول تاریخ جنگ در عملیات کربلای ٥ بود.دشمن در این منطقه یکی دو پاتک شدید انجام داد. اغراق نیست که بگویم در این پاتک‌ها هیچ جنبده‌ای نمی‌توانست تکان بخورد

اما یکی از علت‌هایی که ما در جنگ با دست خالی پیروز شدیم همین روحیه امثال شهید محمدرضا پرتونیا بود.فرمانده و نیرو عاشق هم بودند.بعد می‌بینی که توی فیلم‌های سربازهای امریکایی همدیگر را با کلمه لعنتی صدا می‌کنند! ما روزهای آخر جنگ به بچه‌ها التماس می‌کردیم که بروند عقب اما قبول نمی‌کردند.با التماس و گریه خواهش می‌کردیم که برگردید عقب. بعد شما می‌بینید تجهیزات یک سرباز امریکایی چند ده میلیون تومان اززش مادی دارد ولی باز هم مانند حمار در افغانستان و عراق و سوریه در باتلاق خودشان گیر کرده اند چون انگیزه ندارند اما شهدای ما مثل شهید پرتونیا روحیه جهادی دارند. اصل پیروزی ما موضوعات فرهنگی آن است.بعضی‌ها جنگ را در تلویزیون می‌بینند و فکر می‌کنند جنگ همان سرودهای حماسی است. اما واقعیت جنگ را نه کسی می‌تواند بگوید و شاید توصیف آن برای کسی که در آن میدان نبوده اند و آنجا را ندیده اند سخت است! درک کردن شب عملیات با شنیدن و گفت‌وگو متفاوت است!

*
زهرا زمانی



منبع خبر

روایت فرمانده ۲۲ساله از شلمچه بیشتر بخوانید »

امیرالمؤمنین عليه السلام: هركس خود را در راه اصلاح نفس خویش، در رنج افكند، به سعادت دست …


♥️امیرالمؤمنین عليه السلام:

⭕️هركس خود را در راه اصلاح نفس خویش، در رنج افكند، به سعادت دست پیدا خواهد کرد.

?غررالحكم حدیث8246

دقیقا مثل شهید ابراهیم هادی. چندتا خاطره کوتاه در این‌باره ازش میخونیم?

?ابراهیم هیچوقت از کلمه «من» استفاده نمیکرد. حتی برای شکستن نَفْس خودش کارهایی رو میکرد.

?مثلا زمانی که قهرمان کشتی بود توی بازار، کارتون روی دوش خودش میذاشت و جا به جا میکرد..

?حتی یکبار که برای وضو به دستشویی های مسجد رفت و وقتی دید چاه دستشویی گرفته، رفت داخل زیرزمین و چاه رو باز کرد. سپس دستشویی رو کامل تمیز کرد؛ شست و آماده کرد.

?ابراهیم از این کارها خیلی انجام میداد. همیشه خودش رو در مقابل خدا کوچیک میدید. میگفت: این کارهارو انجام میدم تا بفهمم من هیچی نیستم..

✅ سلام بر ابراهیم۲
‌.
.
.
.
.
.
.
.



منبع

shahidebrahimhadi313@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

امیرالمؤمنین عليه السلام: هركس خود را در راه اصلاح نفس خویش، در رنج افكند، به سعادت دست … بیشتر بخوانید »

روزشمار دفاع مقدس (۱۹ دی)


روزشمار دفاع مقدس (۱۹ دی)رویداد‌های مهم این روز در تقویم خورشیدی (۱۹ دی)

** مهم‌ترین مناسبت‌های ملی و مذهبی در دی **

۵-ولادت حضرت عیسی (ع)، جشن کریسمس| ۷-تشکیل نهضت سوادآموزی به فرمان حضرت امام (ع) | ۸-شهادت حضرت زهرا (س) به روایتی| ۹-روز بصیرت و میثاق امت با ولایت| ۱۲-جشن آغاز سال ۲۰۲۱ میلادی| ۱۹-قیام خونین مردم قم (۱۳۵۶ هـ ش) | ۲۰-سالروز شهادت امیرکبیر به دستور ناصرالدین شاه قاجار| ۲۲-تشکیل شورای انقلاب به فرمان امام (ره) | ۲۶-فرار شاه معدوم| ۲۷-شهادت نواب صفوی، طهماسبی، برادران واحدی و ذوالقدر از فداییان اسلام| ۲۸-شهادت حضرت فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) (تعطیل) | ۲۹-روز غزه

** تاریخ شهادت برخی شهدای دفاع مقدس در دی **

• ولادت شهید حسین ابراهیمی (استان سمنان، شهرستان سمنان) (۱۳۳۶ ه.ش)

• ولادت شهید مختار امیری (استان مازندران، شهرستان سوادکوه) (۱۳۳۹ ه.ش)

• قیام خونین مردم قم در اعتراض به چاپ مقاله ساواک علیه حضرت امام خمینی (ره) (۱۳۵۶ ه.ش)

• شهادت شهید محمدعلی ذوالفقاریان (استان سمنان، شهرستان دامغان) (۱۳۵۸ ه.ش)

• عملیات کوچک ضربت ذوالفقار در میمک، به طور مشترک (۱۳۵۹ ه.ش)

• شهادت شهید میرحسین حسینی (استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۵۹ ه.ش)

• شهادت شهید حسن مهاجریان (استان تهران، شهرستان ورامین) (۱۳۵۹ ه.ش)

• شهادت خلبان شهید محمدحسن قهستانی (استان قم، شهرستان قم) (۱۳۵۹ ه.ش)

• شهادت خلبان شهید عبدالرضا کوپال (استان لرستان، شهرستان بروجرد) (۱۳۵۹ ه.ش)

• شهادت شهید اکبر تاجمیر ریاحی (استان اصفهان، شهر نصرآباد) (۱۳۵۹ ه.ش)

• شهادت شهید قاسم پولاب (استان ایلام، شهرستان سیروان) (۱۳۵۹ ه.ش)

• شهادت شهید عبدالرحیم رفیعی (استان اصفهان، منطقه رهنان) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید بهمن ولدخان (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید رمضانعلی کاظمی رباط ترکی (استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید غلامعلی سجودی فریمانی (استان خراسان رضوی، شهرستان فریمان) (۱۳۶۳ ه.ش)

• آغاز عملیات کربلای ۵ در شلمچه و شرق بصره (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید علی خوش اخلاق (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید تیمور علی‌پور (استان مازندران، شهرستان قائمشهر) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید علی سپیدبر (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید سیدابراهیم کسائیان (استان مازندران، شهرستان سوادکوه) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید علی اکبر حسام (استان گلستان، شهرستان گرگان، روستای شاهکوه) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید علی حسینی نسب (استان کرمان) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید حسینعلی عالی (استان سیستان و بلوچستان، شهرستان زابل) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید سیدمحمدباقر میرمجیدی (استان مازندران، شهرستان چالوس) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید حسن علی‌پور (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید سیداحمد علوی (استان خراسان رضوی، شهرستان سبزوار) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید سیدعلیرضا قوام (استان خراسان رضوی، شهرستان کاشمر) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید علیرضا عالی مقدم (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید امیرحسین صبوری (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید ذوالفقار آقامحسنی فشمی (استان تهران، شهرستان شمیرانات) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید علی رضا محسنی (استان خراسان رضوی، شهرستان سبزوار) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید مسعود تواضع (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید یدالله حسین قلی‌زاده (استان آذربایجان شرقی، شهرستان هریس) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید علی ملازاده سورکی (استان مازندران، شهرستان میاندورود) (۱۳۶۶ ه.ش)

• شهادت شهید ابراهیم حیدریان (استان کردستان، شهرستان کامیاران) (۱۳۶۷ ه.ش)

• شهادت سردار سرلشکر شهید احمد کاظمی فرمانده نیروی زمینی سپاه (استان اصفهان، شهرستان نجف آباد) (۱۳۸۴ ه.ش)

• شهادت شهید نبی‌الله شاهمرادی معاون اطلاعات نیروی زمینی سپاه (استان اصفهان، شهرستان چادگان) (۱۳۸۴ ه.ش)

• شهادت شهید سعید سلیمانی معاون عملیات نیروی زمینی سپاه (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۸۴ ه.ش)

• شهادت شهید سعید مهتدی جعفری فرمانده لشکر محمد رسول الله (ص) (استان تهران، شهرستان پیشوا) (۱۳۸۴ ه.ش)

• شهادت شهید غلامرضا یزدانی فرمانده توپخانه نیروی زمینی سپاه (استان اصفهان، شهرستان نجف آباد) (۱۳۸۴ ه.ش)

• شهادت شهید عباس کروندی فرمانده پایگاه هوایی قدر (استان قم، شهرستان قم) (۱۳۸۴ ه.ش)

• شهادت شهید صفدر رشادی معاون طرح برنامه بودجه مالی نیروی زمینی سپاه (استان مرکزی، شهرستان ساوه) (۱۳۸۴ ه.ش)

• شهادت شهید احمد الهامی‌نژاد فرمانده دانشکده پروازی نیروی هوایی سپاه (استان خراسان رضوی، شهرستان سبزوار) (۱۳۸۴ ه.ش)

• شهادت شهید حمید آذین‌پور (استان آذربایجان غربی، شهر محمودآباد) (۱۳۸۴ ه.ش)

• شهادت شهید محسن اسدی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۸۴ ه.ش)

• شهادت شهید مرتضی بصیری (استان آذربایجان غربی، شهرستان خوی) (۱۳۸۴ ه.ش)

• درگذشت آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام (۱۳۹۵ ه.ش)



منبع خبر

روزشمار دفاع مقدس (۱۹ دی) بیشتر بخوانید »