شهادت

هیچ وقت جانفشانیهایی که برای حفظ میهن عزیزمان شده است فراموش نکنیم …


هیچ وقت جانفشانیهایی که برای حفظ میهن عزیزمان شده است فراموش نکنیم

 



منبع

seyyed_reza_ashrafi@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

هیچ وقت جانفشانیهایی که برای حفظ میهن عزیزمان شده است فراموش نکنیم … بیشتر بخوانید »

تهران، میدان شهادت محمد شد/ بگذارید با امام زمانم تنها باشم

تهران، میدان شهادت محمد شد/ بگذارید با امام زمانم تنها باشم



شهید محمدمهدی رضوان

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «الهه عسکری» مادر شهید محمد مهدی رضوان از شهدای درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر در تهران با روایت خاطرات کودکی فرزندش گفت: ۶۲ تیر ۷۹ نزدیک اذان صبح به دنیا آمد. آن روز دکترش گفت محمد به خاطر شرایطی که دارد احتمال ماندنش یک درصد است، چون اصلا شرایط خوبی نداشت و از لحظه به دنیا آمدن در دستگاه بود. هنوز دستگاه گوارشش تکمیل نشده بود و به خاطر مشکلات من هم با او نزدیک ۱۱ روز در بیمارستان بودم. وقتی مدت ماندنش در بیمارستان طولانی شد، گفتیم توکل به خدا و او را به خانه آوردیم که به لطف خدا محمد روز به روز بهتر شد. زن عمویم محمد را ۷ سال نذر علی اصغر امام حسین کرد تا ماه محرم لباس سقایی تنش کنیم.

وی افزود: محمد تا اول راهنمایی خیلی درس خوان بود. به واسطه معلم درس آمادگی دفاعی از ۱۳ سالگی وارد بسیج شد، فرمانده که کارهای محمد را دید علاقه‌مند شد به او کارها و مسوولیت‌های بیشتر بدهد از این رو به گردان امنیتی ۲۰۷ فرستاد و نیروی انسانی گردان شد. نزدیک هفت سال در گردان حضور داشت. چون پشت میز نشین نبود و دوست داشت در کار عملیاتی باشد و به قول خودش کف خیابان برود، برای همین جا به جا شد و در جمه پنج نفر تیم اطلاعات شناسایی گردان امنیتی قرار گرفت.

مادر شهید در خصوص شناخت هدف فرزندش و راهی که رفت بیان کرد: روزی که به من گفت می‌خواهد وارد بسیج شود با خودم فکر کردم حتما از بچه‌ها شنیده و چیزی در سرش افتاده، گفتم هدفت را بشناس و براساس چند حرف جایی نرو، چون بعد مدتی کار دلت را می‌زند و بیرون میایی. اما اینطور نبود و هدف وارد شد، تنها چیزی که برایش اهمیت داشت احساس مسوولیت و قدمی بود که برای خدا بر می‌داشت و از این نظر خوشحال بود.

وی در خاطره‌ای گفت: در یک ماموریتی اراذل و اوباش موتور محمد را داغون کرده بودند، دوستانش که برای پس گرفتن موتور رفتند، زنگ زدند به محمد گفتند چقدر هزینه تعمیر می‌شود محمد گفته بود هیچی در حالی که پول زیادی برای تعمیر موتور داد، اما حاضر نشد مبلغ آن را بگیرد. می‌گفت اتفاقی هست که شده، به شوخی می‌گفتم «آره دیگه مادر هست اتفاقی بیفته کمک میکنه، چیز مهمی نیست»

عسکری در مورد رضایتش برای فعالیت‌های محمد بیان کرد: هیچ وقت مانعش نشدم، چون علاقه‌ای داشت که دلم نمی‌آمد جلویش را بگیرم. دخترم نسبت به درس علاقه داشت و محمدمهدی نسبت به کارش. هر زمان می‌خواستم بگویم نرو انگار دهانم بسته می‎شد یکبار که اجازه ندادم برود مثل مرغ سرکنده حالم بد شد، وقتی اصرار کرد دیدم در سرش شر و شور جوانی نیست، از کارهایش سر در نمی‌آوردم. از کارهایش خبر نداشتم، انقدر در این مسائل دقت داشت که کسی سر از کارش درنیاورد حتی پدرش از کارش خبر نداشت.

وی افزود: محمد مهدی در منطقه هرندی یک سال و نیم برای مبارزه با مواد مخدر و جمع کردن قاچاقچیان ماموریت داشتند. خیلی از قاچاقچیان بزرگ را شناسایی کردند. آن شب که محمد را زدند یکی از ماموریت‌های مهمش بود. یکی از بزرگترین قاچاقچیان را شناسایی کرده بودند و قرار بود دستگیرش کنند که غافلگیر شدند.

مادر تعریف کرد: محمد ۱۰ روز قبل از شهادت تماس گرفت و گفت خوش به حالت است اگر شهید شوم، مادر شهید خیلی جوانی هستی. چون خیلی با منشوخی می‌کرد گفتم چه اعتماد به نفسی داری مطمئنی شهید میشی؟ گفت: همچین لیاقتی ندارم خدا این سعادت را نصیب هرکسی نمی‌کند.

وی درباره آخرین روز حیات زمینی فرزندش گفت: ما روز پنجشنبه قم و جمکران بودیم. محمد با همیشه فرق داشت. از روز قبل طی کرد با شما بیایم باید غروب در تهران باشم، چون ماموریت مهم دارم و باید حضور داشته باشم. اصلا مثل همیشه نبود، موج مثبت خانه ما بود، اما آن روز اصلا حرف نمی‌زد، شوخی نمی‎کرد چیزی نمی‌گفت، از صبح هنذفری در گوشش بود و مداحی گوش می‌داد. داخل مسجد جمکران که شدیم پدرش رفت برای نماز و خودم کنار ماشین زیرانداز پهن کردم، گفتم محمد نماز نمی‌خوانی؟ جواب نداد، دیدم چشم دوخته به گنبد و تسبیحش در دستش هست، گفت: مامان بگذار امروز در حال خودم باشم، بگذار یک جور دیگر با آقا درد و دل کنم. حال عجیبی داشت. وقتی پدرش از نماز برگشت قرار شد اول برویم حرم و بعد به سمت تهران حرکت کنیم، محمد گفت اگرمی‌شود از دور سلام بدهیم، من باید زود برسم تهران، پدرشبا ناراحتی گفت اگر قرار است اینطور زیارت کنیم، دفعه بعد با ما نیا. محمد گفت: دفعه بعدی وجود ندارد. گفتم: خودت رو لوس نکن محمد بابا ناراحت شده و حرفی زده. اما وقتی بعدا فکر کردم دیدم واقعا دفعه بعدی وجود نداشت.

ساعت ۷ رسیدیم تهران لباسش را عوض کرد نگاه اخرش را هیچ وقت یادم نمی‌رود، انقدر سریع از خانه خارج شد که فرصت حرفی نبود. چند روز قبل به من گفته بود تورو خدا وقتی می‌روم ماموریت با دعاهات مرا بیمه نکن، نگو مراقب باش، گفتم پس چه باید بگویم؟ گفت دعای شهادت کن، گفتم مادر جان تهرانیم، وسط میدان جنگ که نیستیم، گفت فرقی ندارد، می‌دانم سعادتش را ندارم، ولی تو دعای شهادت کن. گفتم من آمادگی اینجور مسائل را ندارم همیشه پشتیبانت بودم. گفت دوست داری زنگ در را بزنند بگویند پسرت با موتور تصادف کرده یا اینکه بگویند شهید شده؟ کدام یکی بهتر است؟ گفتم: قطعا اینکه بگویند شهید شدی. وقتی محمد رفت. کلاس سلاح کشی رفت، بعد کلاس ماموریت داشت ۱۰ شب زنگ زدند محمد تصادف کرده، رسیدیم بیمارستان گفتند در ماموریت محمد را زدند و ساعت ۹ صبح پر کشید.

مادر شهید درباره علاقه فرزندش برای رفتن به سوریه گفت: دوست داشت سوریه برود، ولی پدرش اجازه نداد. همه کارهایش را کرده بود و عجیب دوست داشت برود که نشد و قسمتش این بود در تهران به شهادت برسد.



منبع خبر

تهران، میدان شهادت محمد شد/ بگذارید با امام زمانم تنها باشم بیشتر بخوانید »

تهران، میدان شهادت محمد شد/ بگذارید با امام زمانم تنها باشم


تهران، میدان شهادت محمد شد/ گبذارید با امام زمانم تنها باشم«الهه عسکری» مادر شهید محمد مهدی رضوان از شهدای درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر در تهران در گفت‌وگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، با روایت خاطرات کودکی فرزندش گفت: ۶۲ تیر ۷۹ نزدیک اذان صبح به دنیا آمد. آن روز دکترش گفت محمد به خاطر شرایطی که دارد احتمال ماندنش یک درصد است، چون اصلا شرایط خوبی نداشت و از لحظه به دنیا آمدن در دستگاه بود. هنوز دستگاه گوارشش تکمیل نشده بود و به خاطر مشکلات من هم با او نزدیک ۱۱ روز در بیمارستان بودم. وقتی مدت ماندنش در بیمارستان طولانی شد، گفتیم توکل به خدا و او را به خانه آوردیم که به لطف خدا محمد روز به روز بهتر شد. زن عمویم محمد را ۷ سال نذر علی اصغر امام حسین کرد تا ماه محرم لباس سقایی تنش کنیم.

وی افزود: محمد تا اول راهنمایی خیلی درس خوان بود. به واسطه معلم درس آمادگی دفاعی از ۱۳ سالگی وارد بسیج شد، فرمانده که کار‌های محمد را دید علاقه‌مند شد به او کار‌ها و مسوولیت‌های بیشتر بدهد از این رو به گردان امنیتی ۲۰۷ فرستاد و نیروی انسانی گردان شد. نزدیک هفت سال در گردان حضور داشت. چون پشت میز نشین نبود و دوست داشت در کار عملیاتی باشد و به قول خودش کف خیابان برود، برای همین جا به جا شد و در جمه پنج نفر تیم اطلاعات شناسایی گردان امنیتی قرار گرفت.

مادر شهید در خصوص شناخت هدف فرزندش و راهی که رفت بیان کرد: روزی که به من گفت می‌خواهد وارد بسیج شود با خودم فکر کردم حتما از بچه‌ها شنیده و چیزی در سرش افتاده، گفتم هدفت را بشناس و براساس چند حرف جایی نرو، چون بعد مدتی کار دلت را می‌زند و بیرون میایی. اما اینطور نبود و هدف وارد شد، تنها چیزی که برایش اهمیت داشت احساس مسوولیت و قدمی بود که برای خدا بر می‌داشت و از این نظر خوشحال بود.

وی در خاطره‌ای گفت: در یک ماموریتی اراذل و اوباش موتور محمد را داغون کرده بودند، دوستانش که برای پس گرفتن موتور رفتند، زنگ زدند به محمد گفتند چقدر هزینه تعمیر می‌شود محمد گفته بود هیچی در حالی که پول زیادی برای تعمیر موتور داد، اما حاضر نشد مبلغ آن را بگیرد. می‌گفت اتفاقی هست که شده، به شوخی می‌گفتم «آره دیگه مادر هست اتفاقی بیفته کمک میکنه، چیز مهمی نیست»

عسکری در مورد رضایتش برای فعالیت‌های محمد بیان کرد: هیچ وقت مانعش نشدم، چون علاقه‌ای داشت که دلم نمی‌آمد جلویش را بگیرم. دخترم نسبت به درس علاقه داشت و محمدمهدی نسبت به کارش. هر زمان می‌خواستم بگویم نرو انگار دهانم بسته می‎شد یکبار که اجازه ندادم برود مثل مرغ سرکنده حالم بد شد، وقتی اصرار کرد دیدم در سرش شر و شور جوانی نیست، از کارهایش سر در نمی‌آوردم. از کارهایش خبر نداشتم، انقدر در این مسائل دقت داشت که کسی سر از کارش درنیاورد حتی پدرش از کارش خبر نداشت.

وی افزود: محمد مهدی در منطقه هرندی یک سال و نیم برای مبارزه با مواد مخدر و جمع کردن قاچاقچیان ماموریت داشتند. خیلی از قاچاقچیان بزرگ را شناسایی کردند. آن شب که محمد را زدند یکی از ماموریت‌های مهمش بود. یکی از بزرگترین قاچاقچیان را شناسایی کرده بودند و قرار بود دستگیرش کنند که غافلگیر شدند.

مادر تعریف کرد: محمد ۱۰ روز قبل از شهادت تماس گرفت و گفت خوش به حالت است اگر شهید شوم، مادر شهید خیلی جوانی هستی. چون خیلی با منشوخی می‌کرد گفتم چه اعتماد به نفسی داری مطمئنی شهید میشی؟ گفت: همچین لیاقتی ندارم خدا این سعادت را نصیب هرکسی نمی‌کند.

وی درباره آخرین روز حیات زمینی فرزندش گفت: ما روز پنجشنبه قم و جمکران بودیم. محمد با همیشه فرق داشت. از روز قبل طی کرد با شما بیایم باید غروب در تهران باشم، چون ماموریت مهم دارم و باید حضور داشته باشم. اصلا مثل همیشه نبود، موج مثبت خانه ما بود، اما آن روز اصلا حرف نمی‌زد، شوخی نمی‎کرد چیزی نمی‌گفت، از صبح هنذفری در گوشش بود و مداحی گوش می‌داد. داخل مسجد جمکران که شدیم پدرش رفت برای نماز و خودم کنار ماشین زیرانداز پهن کردم، گفتم محمد نماز نمی‌خوانی؟ جواب نداد، دیدم چشم دوخته به گنبد و تسبیحش در دستش هست، گفت: مامان بگذار امروز در حال خودم باشم، بگذار یک جور دیگر با آقا درد و دل کنم. حال عجیبی داشت. وقتی پدرش از نماز برگشت قرار شد اول برویم حرم و بعد به سمت تهران حرکت کنیم، محمد گفت اگرمی‌شود از دور سلام بدهیم، من باید زود برسم تهران، پدرشبا ناراحتی گفت اگر قرار است اینطور زیارت کنیم، دفعه بعد با ما نیا. محمد گفت: دفعه بعدی وجود ندارد. گفتم: خودت رو لوس نکن محمد بابا ناراحت شده و حرفی زده. اما وقتی بعدا فکر کردم دیدم واقعا دفعه بعدی وجود نداشت.

ساعت ۷ رسیدیم تهران لباسش را عوض کرد نگاه اخرش را هیچ وقت یادم نمی‌رود، انقدر سریع از خانه خارج شد که فرصت حرفی نبود. چند روز قبل به من گفته بود تورو خدا وقتی می‌روم ماموریت با دعاهات مرا بیمه نکن، نگو مراقب باش، گفتم پس چه باید بگویم؟ گفت دعای شهادت کن، گفتم مادر جان تهرانیم، وسط میدان جنگ که نیستیم، گفت فرقی ندارد، می‌دانم سعادتش را ندارم، ولی تو دعای شهادت کن. گفتم من آمادگی اینجور مسائل را ندارم همیشه پشتیبانت بودم. گفت دوست داری زنگ در را بزنند بگویند پسرت با موتور تصادف کرده یا اینکه بگویند شهید شده؟ کدام یکی بهتر است؟ گفتم: قطعا اینکه بگویند شهید شدی. وقتی محمد رفت. کلاس سلاح کشی رفت، بعد کلاس ماموریت داشت ۱۰ شب زنگ زدند محمد تصادف کرده، رسیدیم بیمارستان گفتند در ماموریت محمد را زدند و ساعت ۹ صبح پر کشید.

مادر شهید درباره علاقه فرزندش برای رفتن به سوریه گفت: دوست داشت سوریه برود، ولی پدرش اجازه نداد. همه کارهایش را کرده بود و عجیب دوست داشت برود که نشد و قسمتش این بود در تهران به شهادت برسد.

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

تهران، میدان شهادت محمد شد/ بگذارید با امام زمانم تنها باشم بیشتر بخوانید »

روزشمار دفاع مقدس (۳۰ مهر)


روزشمار دفاع مقدس (۳۰ مهر)رویداد‌های مهم این روز در تقویم شمسی (۳۰ مهر)

• ولادت شهید مدافع حرم فیروز حمیدی‌زاده (استان خراسان شمالی، شهرستان بجنورد) (۱۳۵۷ ه.ش)

• شهادت شهید ابوالفضل جبارزاده طهرانی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش)

• شهادت شهید محمود زارعی بزوان (استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۵۹ ه.ش)

• ولادت شهید مدافع حرم محمدحسین مرادی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۰ ه.ش)

• شهادت شهید مجتبی آقایی (استان قزوین، شهرستان قزوین، روستای دستجردعلیا) (۱۳۶۰ ه.ش)

• صدور قطعنامه مجمع عمومی سازمان ملل متحد درباره جنگ ایران و عراق (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید غلامعلی قادری (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید محمدعیسی سروری (استان همدان، شهرستان ملایر) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید منوچهر شجاعی (استان مازندران، شهرستان نور) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید عزیزالله زارعی (استان مازندران، شهرستان میاندورود) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید سیدباقر صباغ دارابی (استان مازندران، شهرستان میاندورود) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید محمدجواد طالبی دارابی (استان مازندران، شهرستان میاندورود) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید حسین علی مرادی (استان مازندران، شهرستان میاندورود) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید سیدمحمود میریان (استان مازندران، شهرستان سیمرغ) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید قربان علی اسماعیلی سنگدهی (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید محمدمهدی آبیان (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید سیداحمد فلاحیان (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید حسین نوائی‌نژاد (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید محمود توکلی (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید نیما سرمد (استان مازندران، شهرستان بابل) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید محمدرضا محمودی‌راد (استان مازندران، شهرستان قائمشهر) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید میررمضان اسماعیل‌پور (استان مازندران، شهرستان بابل) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید جواد یوسفیان آرانی (استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید عزت‌الله مساح نمکی بیدگلی (استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید علی رضا مالکیان (استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید علیرضا کریم شاهی بیدگلی (استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید اسماعیل سلمانی بیدگلی (استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید عباس حکیمیان آرانی (استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید احمد حاجی زادگان بیدگلی (استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید علی توکلی بیدگلی (استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید مجید برک‌پور (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید حسن بویزه (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید قنبرعلی صادقی (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۶۳ ه.ش)

• عملیات عاشورای ۴ در منطقه هورالهویزه (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید یارالله بهرامی (استان لرستان، شهرستان پلدختر، روستای چم گرداب) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید حسین کوکبی (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید علی حسین خسروی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید محمداسماعیل عظیمی برخورداری (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید سیدهاشم آراسته (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید سیدغلام رضا جعفری جورجاده (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید قاسم شاهطوری (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید هادی اصغرپور حاجی آبادی (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید شکرالله تقی‌زاده (استان مازندران، شهرستان میاندورود) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید مهدی مهدی‌پور (استان مازندران، شهرستان نور) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید سیدمحمدرضا میرابوطالبی (استان مازندران، شهرستان تنکابن) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید عباس دهبندی (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید نامدار نیوشا (استان بوشهر، شهرستان دشتستان) (۱۳۶۶ ه.ش)

• شهادت شهید عبدالجواد احمدی (استان خراسان جنوبی، شهرستان زیرکوه، روستای شاهرخت) (۱۳۹۳ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم امین کریمی (استان آذربایجان شرقی، شهرستان مراغه) (۱۳۹۴ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم عبدالله باقری (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۹۴ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم مسلم نصر (استان فارس، شهرستان جهرم) (۱۳۹۴ ه.ش)

• شهادت شهید مصیب قنبری (استان کرمانشاه، شهرستان اسلام آباد غرب) (۱۳۹۵ ه.ش)

• شهادت شهید نعمت‌الله رضایی (استان مرکزی، شهرستان شازند، روستای چشمه سار) (۱۳۹۵ ه.ش)

• شهادت شهید حسن عبدالوند (استان لرستان، شهرستان ازنا) (۱۳۹۵ ه.ش)

• شهادت شهید قاسم (کوروش) قویدل (استان گیلان، شهرستان ماسال) (۱۳۹۵ ه.ش)

رویداد‌های مهم این روز در تقویم هجری قمری (۴ ربیع الاول)

• خروج حضرت رسول اکرم (ص) از غار ثور و حرکت به سوی مدینه (۱ ه.ق)



منبع خبر

روزشمار دفاع مقدس (۳۰ مهر) بیشتر بخوانید »

روایتی از اولین روز‌های جنگ و فداکاری یک دختر ۲۰ ساله


روایتی از اولین روز‌های جنگ و فداکاری یک دختر ۲۰ سالهبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، محمدرضا سنگری فارغ‌التحصیل دکترای زبان و ادبیات فارسی و نویسنده منظومه سه جلدی دفاع مقدس خاطره‌ای از اولین روز‌های حمله صدام به ایران اسلامی و دفاع مردم خرمشهر روایت کرد که در ادامه می‌خوانید.

من جزو آخرین نفراتی بودم که از خرمشهر خارج شدم. پل خرمشهر شیبی داشت که هر کسی که می‌خواست عبور کند، عراقی‌هایی که آن طرف پل مستقر بودند، از بالا او را هدف قرار می‌دادند. ماشینی که پر از زخمی بود وقتی آمد از روی پل برود، با آرپی جی آن طرف هدف قرار دادند.

عراقی‌ها حتی نفر را با آرپی جی می‌زدند. آرپی جی سلاحی است که برای انفجار‌ای از آن استفاده می‌کنند، برای هدف قرار دادن وسایل نقلیه بزرگ. حالا در نظر بگیرید اگر کسی را با این آرپی جی می‌زدند چه اتفاقی می‌افتاد! فرد متلاشی می‌شد، تکه تکه می‌شد.‌

نمی‌شد از روی پل عبور کرد. من از پل آویزان شدم. پنجاه دقیقه طول کشید که از پل آویزان بودم و مسیر را طی کردم. تیر‌ها همین طور کمانه می‌کرد و از زیر پل حرکت می‌کردم. وقتی به آن طرف رسیدم تقریبا بیهوش شدم. سه روز بود در محاصره بودم و از محاصره توانسته بودم بیرون بیایم. دیگر در خرمشهر تقریبا کسی نبود. همه کسانی هم که بودند به طور تقریبی زخمی بودند و دسته جمعی داشتند بیرون می‌آمدند. وقتی رسیدم بیهوش روی زمین افتادم. بعد از کمی که به هوش آمدم خدایش رحمت کند شهید جهان آرا آمده بود آنجا. زخمی‌های بسیاری آنجا بودند که به تدریج جان می‌دادند و یک تعداد خانم‌هایی بودند که به آن‌ها رسیدگی می‌کردند. امکانات هم بسیار کم، و رفت و آمد هم سخت بود. عراقی‌ها آن طرف پل بودند و تا ما را می‌دیدند هدف قرار می‌دادند. وقتی بهوش آمدم دیدم اسلحه‌ام نیست. با زحمت اسلحه ام را آورده بودم. کسی که آویزان شده باشد به سختی پنجاه متر را بخواهد بیاید با نارنجک و تفنگ و خشاب چقدر سنگین می‌شود و چقدر کار سختی است. وقتی جهان آرا آمد گفت: «منافقین در سطح شهر هستند، وقتی زخمی‌ها و شهدا را می‌بینند نارنجک‌‎ها و اسلحه‌ی آن‌ها را می‌برند، احتمالا اسلحه شما را هم برده باشند.» ایشان به من یک ژ۳ داد. لحظه‌ای که آنجا نشسته بودم اتفاقاتی را می‌دیدم که تا آن لحظه ندیده بودم، زخمی‌هایی که به تدریج جان می‌دادند؛ نوجوانی که بر زمین افتاده بود و از او خون می‌رفت طوری که مرتب چشمایش را باز می‌کرد و می‌بست.

دختر جوانی آنجا بود شاید حدود بیست ساله. او مرتب دور سر زخمی‌ها می‌چرخید. نوجوان زخمی او را صدا کرد. وقتی صدا کرد رفت به طرفش. به او گفت سرم را روی زانویت بگذار، او نشست و سر را رو زانویش گذاشت؛ گفت یک چیزی برایم بخوان. میدیدم که مرتب خون از او می‌رود شروع کرد به خواندن. چند تا شعر خواند که یادم هست از بابا طاهر بود و آرام آرام این جوان چشمانش را بست و تمام کرد. وقتی تمام کرد سرش را آرام بر زمین گذاشت و دختر بلند شد و شروع کرد به رسیدگی به بقیه زخمی‌ها. بعدا فهمیدم که این دو خواهر و برادر بودند، این خواهر دیگر به سمت برادر برنگشت؛ چقدر سخت و دشوار است یک خواهر شهادت برادرش را ببیند و در این لحظه او را رها کند و به دیگر زخمی‌ها برسد.

آن لحظه به یاد فداکاری‌های زنان صدر اسلام افتادم؛ نصیبه که در جنگ بدر از پیغمبر دفاع کرد و با اینکه فرزندش شهید شده بود خم به ابرو نیاورد و با زخمی که داشت پیامبر را رها نکرد. بعد‌ها من اینجا خانم پروین حاجی شاه را دیدم که وقتی دید کاری از او ساخته نیست، در حال پرستاری و آبرسانی و امداد اسلحه به دست گرفت و جنگید و شهید شد. سال‌های بعد آقای قاسمعلی فراست در کتاب «نخل‌های بی سر» به گونه‌ای زندگی و شهادت این خانم را ترسیم کرده است.

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

روایتی از اولین روز‌های جنگ و فداکاری یک دختر ۲۰ ساله بیشتر بخوانید »