شهدای البرز

شفایی که راه «ابراهیم» را به آسمان باز کرد

شفایی که راه «ابراهیم» را به آسمان باز کرد


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «ابراهیم اسمی» در پانزدهمین روز خرداد ماه سال یک هزار و سیصد و هفتاد و دو در شهر کرج در یک خانواده مذهبی و متوسط از نظر اقتصادی به دنیا آمد. والدین او اصالتاً اهل استان آذربایجان شرقی شهر میانه هستند. ابراهیم اسمی دبستان را در مدرسه اهل دهکده، دوران راهنمایی را در مدرسه کاشانی پور و دوران دبیرستان را در هنرستان فنی حرفه‌ای امام خمینی (ره) در رشته نقشه کشی ساختمان گذراند. او پس از اخذ دیپلم در رشته معماری دانشگاه فنی کرج قبول و مشغول تحصیل شد. کمتر از پانزده سال داشت که خادم حسینیه فدائیان حضرت مهدی (عج) شد.

رشد فرهنگی و اجتماعی‌اش از همان خادمی در هیئت آغاز شد. او همزمان در پایگاه بسیج شهید باهنر به عضویت عادی بسیج درآمد و پس از مدتی یکی از عناصر اصلی پایگاه شد و مسئولیت سرحلقه گروه صالحین، تأیید صلاحیت وعقیدتی سیاسی را به عهده گرفت. با تلاش و جدّیت در این مسئولیت‌ها، علیرغم سن کمش در دوران نوجوانی مسئولیت عقیدتی حوزه ۵ شهید مطهری را به او واگذار کردند. ابراهیم در گردان امام حسین (ع) نیز فعالیت داشت و چندین بار به عنوان بسیجی نمونه انتخاب شد.

ابراهیم در ورزش به رشته‌های کشتی، فوتبال و بدنسازی علاقه داشت که دراین بین کشتی را سال‌ها برای بالا نگه داشتن آمادگی جسمانی خود ادامه داد. مدتی هم جودو و دفاع شخصی کار کرد. ابراهیم پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه، به عنوان پاسدار وظیفه درگردان فاتحین ذوالفقارِ سپاه امام حسن مجتبی (ع) با مسئولیت نیروی انسانی مشغول خدمت سربازی شد. باتوجه به آموزش‌های نظامی که قبلا گذرانده بود خیلی سریع مورد توجه قرار گرفت و در لشکر ۱۰ حضرت سیدالشهدا (ع) نیز ایفای وظیفه کرد.

او پس از خدمت سربازی باتوجه به نشان دادن توانمندی‌های منحصر‌به‌فرد و داشتن خصوصیات اخلاقی بارز و نیز علاقه شخصی عمیق به رهبر معظم انقلاب وارد سپاه ولی امر شد. پس از مدتی به دانشگاه افسری امام حسین (ع) رفت و ازآنجا فارغ التحصیل شد و داوطلبانه به نیروی قدس سپاس مامور شد. مدت‌ها تمام تلاشش را برای ورود به جبهه مقاومت کرد که در نهایت توانست به عنوان یکی از رزمندگان مستشاری برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) عازم سوریه شود. شهید اسمی در منطقه بوکمال سوریه مجروح و جانباز مدافع حرم شد و ۱۷ تیر ماه ۱۳۹۹ بر اثر جراحات جنگی در ۲۷ سالگی به شهادت رسید و تربت پاکش در گلزار شهدای بی‌بی سکینه (س) زیارتگاه مومنین شد.

نذرامام رضا (ع)

مادر ابراهیم در سخنانی آورده هست: وقتی ابراهیم به دنیا آمد، پایش از ناحیه لگن آسیب دیده بود، خیلی اذیت می‌شد. ما بعد از چهل روز متوجه شدیم. آن زمان خیلی دکتر بردیم و گفتند که زمان تولد پایش از قسمت لگن آسیب دیده و ممکن هست در آینده برایش مشکل ایجاد کند و نتواند به درستی راه برود و یا بنشیند، دکتر گفت: راه درمانی جز بستن کمربند فلزی ندارد. من این کمربند را یک روز بستم به پایش و زمانی که از مطب دکتر به خانه آمدیم، آنقدر ابراهیم بی‌قراری و گریه کرد و جیغ زد که من طاقت نیاوردم و گریه کردم. کمربند فلزی را که خیلی سنگین بود باز کردم. همان موقع دلم شکست و به امام رضا (ع) متوسل شدم و از آقا شفای بچه‌ام را خواستم.

گفتم یا امام رضا (ع) از اعماق وجودم می‌خواهم که خودت شفای بچه من را بدهی. گفتم من نمی‌توانم تحمل کنم که ابراهیم بعد‌ها بخواهد بیرون برود و بازی کند ولی توان نداشته باشد! نمی‌توانم کمربند را هم ببندم. خودت به او کمک کن. من به شما ایمان دارم و شفای بچه‌ام را از شما می‌خوام. بعد ازچند ماه تقریبا در ده ماهگی دیدم ابراهیم کم‌کم چهار دست و پا راه می‌رود و می‌نشیند و حتی زمان راه افتادنش زودتر از بچه‌های دیگه‌ام بود! در این مدت من با امام رضا (ع) راز و نیاز کردم و شفای بچه‌ام را از آقا خواستم که آقا خودش شفای بچه‌ام را داد. مشکل ابراهیم کاملا برطرف شد و راه رفت. من هم که نذر کرده بودم بچه‌ام را ببرم به پابوسی آقا، همان موقع تدارک سفر به مشهد را دیدم و با حاج آقا راهی مشهد شدیم.

دفاع ازحق مظلوم

از همان دوران کودکی دفاع از مظلوم در او نهادینه شده بود. اگر می‌دید به کودکی ظلم می‌شود، یا عده‌ای مسخره‌اش می‌کنند یا کتکش می‌زنند، تحمل نمی‌کرد و قبل از اینکه ناظم مدرسه یا بزرگ‌تر دیگری برسد خودش وارد عمل می‌شد و از آن مظلوم دفاع می‌کرد و اگر حقی از او ضایع شده بود، حق مظلوم را می‌گرفت؛ به شدت هم برخورد می‌کرد! علی‌رغم اینکه در دبستان و کودکی بچه‌ها می‌روند دور و اطراف آدم‌های قوی جمع می‌شوند، اما ابراهیم بیشتر سمت قشر ضعیف چه از نظر مالی یا از نظر جسمی می‎‌رفت، تا به واسطه اینکه ابراهیم پیش اینها هست کسی جرأت نکند به اینها نزدیک بشود.

یادم هست یک روز مستند شهید احمد متوسلیان را که می‌دیدیم، در فیلم احمد متوسلیان در مدرسه حمله می‌کند و چند نفر را می‌زند. ابراهیم همان لحظه به من نگاه کرد و یک خنده‌ی معنا داری به من کرد. دقیقا آن صحنه‌ها یادآور خاطرات ابراهیم بود. البته ابراهیم بعدا به یک پختگی رسید که این روحیه‌اش را کنترل نمی‌کرد.

دائم الذکر یواشکی!

مجید اسمی، برادر شهید نیز در بیان خاطراتی از برادرش گفته هست: گاهی زیر چشمی زیر نظر می‌گرفتمش. دائم الذکر بود، حتی هنگام تماشای تلویزیون؛ اما مراقب بود که جلب توجه نکند. می‌گفتم ابراهیم، یک مقدار به خودت استراحت بده. چطور از ذکر گفتن خسته نمی‌شی؟ این جمله را که گفتم، جا خورد. خودش را جمع کرد، گویی که متوجه چیزی شده باشد. دیگر تسبیح را به دست نگرفت. بعد از چند وقت، احمد، برادر بزرگترم برایش ذکر شماری خرید تا لااقل به جای تسبیحش از ذکر شمار استفاده کند. مدت کوتاهی از ذکر شمار استفاده کرد، ولی آن را هم کنار گذاشت.

دوازده ساله که بود، عبادت‌ها و ذکر گفتن‌هایش علنی و آشکار بود، ولی هر چقدر سنش بالاتر رفت مانند غواصی که هر لحظه در عمق آب پایین‌تر می‌رود و مخفی‌تر می‌شود، عبادت‌ها و اعمال دینی اش مخفی‌تر می‌شد.

انتهای پیام/ 119

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

شفایی که راه «ابراهیم» را به آسمان باز کرد

شفایی که راه «ابراهیم» را به آسمان باز کرد بیشتر بخوانید »

راه شهدا را ادامه دهید

راه شهدا را ادامه دهید


به گزارش مجاهدت از دفاع‌پرس از البرز، آنجا که عاشقی بهانه‌ای می‌شود برای رفتن به دل آتش بسان ققنوس و برای جان سپردن؛ تو می‌روی تا عشق باردیگر هویت گیرد و دفاع مقدس سرآغازی  دیگر شود.

اینبار باید تعریف عشق را از نو  نوشت با جوهری به رنگ خون تا روایتگر حماسه عشق شود.

‌«رضا علی نژاد» بیستم شهریور ۱۳۴۴ در روستای سرخاب از توابع شهرستان ساوجبلاغ دیده به جهان گشود و دهم اردیبهشت ۱۳۶۱ با سمت تک تیرانداز در خرمشهر با اصابت گلوله به شکم، شهید شد. مزار وی در امامزاده جواد (ع) زادگاهش قرار دارد.

در بخشی از وصیت‌نامه شهید «رضا علی‌نژاد» آمده است:‌

ای پدر و مادر عزیز و گرامی، بعد از این که من شهید شدم از تمام دوستان و آشنایان حلالیت بطلبید و برای من به خاطر این که یک فرزند را از دست دادید گریه ننمایید و خودتان را زجر ندهید.

به خاطر این که فرزندتان شهید شده است برای شهید عزاداری نگیرید و برای شهید گریه نکنید تا خداوند متعال از شما راضی باشد.

همان طور که خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: «شهید مقام بالایی در پیشگاه خداوند دارد سپس به شهید احترام نمایید و نگذارید یاد شهید از دل‌ها بیافتد و خواهر و برادرم را بگویید که برادر شما را آمریکایی‌ها کشته‌اند که آن‌ها زیر بار آمریکا نروند و یک آزاد مرد باشند و ادامه دهنده راه شهدا باشند و راه امام خمینی (ره) را ادامه دهند و پیام من این مردم مسلمان این است؛ که راه امام خمینی و راه شهدا را ادامه دهید.»

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

راه شهدا را ادامه دهید

راه شهدا را ادامه دهید بیشتر بخوانید »

مردم همیشه در صحنه، نقطه‌ضعف دست خودفروختگان ندهند

مردم همیشه در صحنه، نقطه‌ضعف دست خودفروختگان ندهند


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از کرج، «علی‌اصغر داسدار» در تاریخ 10 تیر سال 1344 در شهرستان نظرآباد دیده به جهان گشود و دوران کودکی را در روستای قبچاق این شهرستان سپری کرد. پدر و مادرش همیشه تلاش می‌کردند که هرگز قصوری در تربیت فرزندشان سر نزند و از وی شخصیتی محکم و استوار و در عین حال لطیف و بشاش بسازند.

همچنین در مورد مسائل دینی و مذهبی حساسیت خاصی داشتند؛ به‌گونه‌ای که روحیه علی‌اصغر، آن‌چنان با انجام فریضه نماز اول وقت عجین شده بود که هیچ‌گاه در طول زندگی وی، هیچ‌کس تأخیر در این مورد را از او ملاحظه نکرده بود.

وقتی علی‌اصغر هفت‌ساله شد، خانواده وی برای آغاز تحصیلات فرزندشان، خانه و کاشانه روستایی را رها و به نظرآباد کوچ کردند و در آنجا سکونت گزیدند تا علی‌اصغر بتواند دوره ابتدایی را با موفقیت در مدرسه شهید آیت‌الله طالقانی به پایان برساند.

او آن‌چنان عاشق درس و تحصیل بود و به مطالعه عشق می‌ورزید که هرگز شب‌های امتحان به وجودش ترس و اضطراب راه نمی‌داد و از نتایج به‌طور کل مطمئن بود. با اینکه علی‌اصغر سن و سال چندانی نداشت اما نابسامانی‌های جامعه، به‌شدت موجب آزردگی خاطر او می‌شد و تعصب و غیرتش را به جوش می‌آورد.

وی به دلیل پاره‌ای از مشکلات، تحصیل را در دوره ابتدایی نیمه‌تمام رها کرد و به شاگردی کنار پدرش مشغول شد. با نزدیک شدن سن و سالش به دوره سربازی، سریعاً برای اعزام اقدام کرد و دو سال خدمت را در منطقه سردشت کردستان سپری کرد. سپس در نیروی مقاومت بسیج غدیریه شهر نظرآباد ثبت‌نام کرد و به عضویت پایگاه درآمد.

بیش از 20 روز از عضویتش در بسیج نگذشته بود که عازم جبهه نبرد حق علیه باطل شد و در تاریخ 19 اردیبهشت سال 1366 در عملیات کربلای 8 در منطقه شلمچه، شهد شیرین شهادت را که آرزوی دیرینه‌اش بود نوشید. پیکر پاک شهید علی‌اصغر داسدار چندین سال میهمان خاک شلمچه بود تا اینکه پس از 10 سال در گلزار شهدای نظرآباد به خاک سپرده شد.

فرازی از وصیت‌نامه شهید

پدر جان و نور چشمان، خون این حقیر رو سیاه چه ارزشی در راه قرآن و اسلام دارد؟ خون آن‌هایی که در جبهه‌های حق علیه باطل می‌ریزد، از خون حضرت علی‌اکبر (ع)، حضرت قاسم (ع) و حضرت علی‌اصغر (ع) و از خون نور چشم حضرت فاطمه زهرا (س) یعنی حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و تمامی شهدای کربلا باارزش‌تر نیست.

امروز بر جوانان و تمامی آنان که توانایی رزمی دارند وظیفه شرعی است که از اسلام و میهن اسلامی خود دفاع کنند تا احدی جرأت تجاوز دیگری نکند. پدر جان، اگر شهادت شامل حال این حقیر شد، از یکایک شما نور چشمانم می‌خواهم در شهادت حقیر اشک نریزید و صبر و استقامت پیشه کنید.

از مردم مقاوم همیشه در صحنه می‌خواهم با کمبودها بسازند و نقطه‌ضعفی به دست خودفروختگان ندهند. خداوند ان‌شاءالله بر همه شما و تمامی خانواده‌های شهدا، اسرا و مفقودین صبر عنایت فرماید. از خدای بزرگ عزت و سعادت برای مردم قهرمان ایران و پیروزی برای رزمندگان اسلام مسئلت می‌نمایم. از دوستان و آشنایان و همسایه‌ها حلالیت می‌طلبم و همه شما را به خدای بزرگ می‌سپارم.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

مردم همیشه در صحنه، نقطه‌ضعف دست خودفروختگان ندهند

مردم همیشه در صحنه، نقطه‌ضعف دست خودفروختگان ندهند بیشتر بخوانید »