شهدای خدمت

اسامی برندگان مسابقه سراسری کتاب‌خوانی «شهدای خدمت» منتشر شد

اسامی برندگان مسابقه سراسری کتاب‌خوانی «شهدای خدمت» اعلام شد


 اسامی برندگان مسابقه سراسری کتاب‌خوانی «شهدای خدمت» منتشر شد

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، سعید گنجی مدیرکل اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران اسامی برگزیدگان مسابقه سراسری کتاب‌خوانی «شهدای خدمت» ویژه نخستین سالروز شهادت آیت‌الله رئیسی شهید جمهور و شهدای خدمت را اعلام کرد و از شرکت بیش از ۱۰ هزار نفر در این مسابقه خبر داد.

 مدیرکل اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران ضمن ارج‌نهادن به حضور و تلاش ارزشمند تمامی شرکت‌کنندگانی که دعوت نشر شاهد را اجابت نموده و در مسابقه سراسری کتاب‌خوانی شهدای خدمت شرکت نمودند گفت: این مسابقه فرهنگی در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و آشنایی نسل جوان با زندگی و سیره شهدای والامقام خدمت در روزهای برگزاری نمایشگاه کتاب تهران در غرفه نشر شاهد و هم‌زمان تا ۳۰ اردیبهشت سالروز شهادت شهدای خدمت، به‌صورت اینترنتی در سایت نوید شاهد به‌صورت سراسری برگزار گردید و باتوجه‌به استقبال علاقه‌مندان تا ۱۵ خرداد تمدید شد.
 
 وی افزود: در این رویداد فرهنگی تعداد ۱۰۲۵۰ نفر مشارکت نموده که از این تعداد ۶۸۵۰ نفر واجد شرایط به مرحله قرعه‌کشی و انتخاب گردیدند. آیین قرعه‌کشی مسابقه به‌صورت سیستمی با حضور مدیران نشر شاهد روز دوشنبه ۱۹ خردادماه برگزار و ۱۰۰ نفر به‌عنوان برگزیدگان مسابقه انتخاب شدند. به هر یک از برگزیدگان به مبلغ ۵/۰۰۰/۰۰۰ ریال (معادل پانصد هزار تومان) تقدیم خواهد شد. در این مسابقه معنوی استان‌های تهران، آذربایجان شرقی و خراسان رضوی بیشترین میزان شرکت‌کننده را به خود اختصاص داده بودند.
 
 مدیرکل اسناد و انتشارات بنیاد شهید در پایان گفت: لازم می‌دانیم از همکاری و مشارکت همه دست‌اندرکاران، ادارات کل استان‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران و اصحاب رسانه در برگزاری این مسابقه فرهنگی صمیمانه سپاسگزاری نماییم .

انتهای پیام/

پیوست: 
اسامی برگزیدگان سابقه سراسری کتاب‌خوانی «شهدای خدمت»



منبع خبر

اسامی برندگان مسابقه سراسری کتاب‌خوانی «شهدای خدمت» اعلام شد بیشتر بخوانید »

اسامی برندگان مسابقه سراسری کتاب‌خوانی «شهدای خدمت» منتشر شد

اسامی برندگان مسابقه سراسری کتاب‌خوانی «شهدای خدمت» منتشر شد


 اسامی برندگان مسابقه سراسری کتاب‌خوانی «شهدای خدمت» منتشر شد

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، سعید گنجی مدیرکل اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران اسامی برگزیدگان مسابقه سراسری کتاب‌خوانی «شهدای خدمت» ویژه نخستین سالروز شهادت آیت‌الله رئیسی شهید جمهور و شهدای خدمت را اعلام کرد و از شرکت بیش از ۱۰ هزار نفر در این مسابقه خبر داد.

 مدیرکل اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران ضمن ارج‌نهادن به حضور و تلاش ارزشمند تمامی شرکت‌کنندگانی که دعوت نشر شاهد را اجابت نموده و در مسابقه سراسری کتاب‌خوانی شهدای خدمت شرکت نمودند گفت: این مسابقه فرهنگی در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و آشنایی نسل جوان با زندگی و سیره شهدای والامقام خدمت در روزهای برگزاری نمایشگاه کتاب تهران در غرفه نشر شاهد و هم‌زمان تا ۳۰ اردیبهشت سالروز شهادت شهدای خدمت، به‌صورت اینترنتی در سایت نوید شاهد به‌صورت سراسری برگزار گردید و باتوجه‌به استقبال علاقه‌مندان تا ۱۵ خرداد تمدید شد.
 
 وی افزود: در این رویداد فرهنگی تعداد ۱۰۲۵۰ نفر مشارکت نموده که از این تعداد ۶۸۵۰ نفر واجد شرایط به مرحله قرعه‌کشی و انتخاب گردیدند. آیین قرعه‌کشی مسابقه به‌صورت سیستمی با حضور مدیران نشر شاهد روز دوشنبه ۱۹ خردادماه برگزار و ۱۰۰ نفر به‌عنوان برگزیدگان مسابقه انتخاب شدند. به هر یک از برگزیدگان به مبلغ ۵/۰۰۰/۰۰۰ ریال (معادل پانصد هزار تومان) تقدیم خواهد شد. در این مسابقه معنوی استان‌های تهران، آذربایجان شرقی و خراسان رضوی بیشترین میزان شرکت‌کننده را به خود اختصاص داده بودند.
 
 مدیرکل اسناد و انتشارات بنیاد شهید در پایان گفت: لازم می‌دانیم از همکاری و مشارکت همه دست‌اندرکاران، ادارات کل استان‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران و اصحاب رسانه در برگزاری این مسابقه فرهنگی صمیمانه سپاسگزاری نماییم .

انتهای پیام/

پیوست: 
اسامی برگزیدگان سابقه سراسری کتاب‌خوانی «شهدای خدمت»



منبع خبر

اسامی برندگان مسابقه سراسری کتاب‌خوانی «شهدای خدمت» منتشر شد بیشتر بخوانید »

سیر و سلوک شخصی شهید «موسوی» به روایت همسرش


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، فراغ «سید ابراهیم» یک‌ساله شد و این فراغ برای خانواده شهدا طعم دیگری دارد. خانواده شهدای پرواز اردیبهشت که سید ابراهیم رئیسی خادم حرم امام رضا علیه السلام و خادم حرم ایران را همراهی می‌کردند. در میان شهدای همراه شاید سردار شهید «سید مهدی موسوی» نزدیک‌ترین چره به رئییس جمهوری شهید هست. در ادامه در گفت‌وگویی مفصل با همسر این سردار شهید به حوزه مباحث خانوادگی ایشان ورود کردیم. در ادامه متن گفت‌وگوی سرکار خانم «زینت طاهری» همسر سردار شهید «سید مهدی موسوی» فرمانده یگان حفاظت ریاست جمهوری و سرتیم حفاظت رئیس جمهوری شهید جمهوری اسلامی ایران را می‌خوانید. 

سه مرتبه الله اکبر گفت

زینب طاهری، همسر شهید سید مهدی موسوی هستم. در خانواده‌ای سنتی و مذهبی بزرگ شده‌ام. متولد ۲۰ شهریور ۱۳۶۲ هستم و آقاسیّد هم متولد ۱۵ شهریور ۱۳۵۷ هستند. ظاهر ماجرای آشنایی و ازدواج من و آقاسیّد این بود که بزرگی ما را به هم معرفی کرد و او به خواستگاری من آمد. اما واقعیت چیز دیگری بود. روز خواستگاری وقتی پدرم مرا به اسم صدا کرد، آقاسیّد سه مرتبه الله‌اکبر گفتند. وقتی برای صحبت کردن رفتیم، به من گفتند: «سه روز قبل که نیمۀ شعبان بود، به جمکران مشرف شده، به آقا امام زمان (عج) متوسل شدم. گفتم می‌خواهم ازدواج کنم، یک همسر خوب قسمتم بکنید.» 

در میان راز و نیازهایش به آقا امام زمان گفته بودند: «رمز بین من و شما این باشد که اگر شما برای من همسری انتخاب کردید، نامش زینب باشد.» برای همین هم روز خواستگاری فرمودند: «من احساس می‌کنم که شما هدیۀ آقا امام زمان (عج) به من هستید.» و برای انجام این وصلت خیلی پافشاری کردند. من هم وقتی دیدم با چنین نیت خالصی پیش آمده، راضی شدم. 

فکر کردم وقتی کسی با این اقتدار حرف می‌زند و پیش می‌آید، حتماً می‌تواند، تکیه‌گاه خوبی برای زندگی باشد. از طرفی هم، چون پدرم یک پاسدار هست، من به واسطۀ رفتار خوب و بزرگ‌منشانۀ او «پاسداری» را دوست داشتم. پدرم انسان بسیار شریفی بود و می‌دیدم که برای خانواده‌اش خیلی وقت می‌گذارد. وقتی او را با مرد‌های دیگر مقایسه می‌کردم، به‌شدت خاص بود و به خانواده احترام زیادی می‌گذاشت و این باعث شده بود که ما به این نتیجه برسیم که این خصلت همۀ پاسدار‌هاست. برای همین هم تمایل داشتم که همسرم حتماً پاسدار باشد.

لباس خاکی سپاه

روز خواستگاری گفتند سعی می‌کنم بهترین زندگی را برای شما فراهم کنم و بهترین اخلاقیات را در مورد شما رعایت کنم. فرمودند: «من دوست داشتم با لباس خاکی سپاه به خواستگاری بیایم، ولی خارج از عرف هست. من به این لباس افتخار می‌کنم.» همان ابتدا هر شرطی که گذاشتم، قبول کردند، برای همین دیگر این اخلاص و پافشاریشان را که دیدم کوتاه آمدم. بسیاربسیار رئوف و با احساس بودند و هر‌بار که به دیدنم می‌آمد، حتماً‌حتماً حداقل یک شاخه گل برایم می‌آورد.

بالاخره مهریه را چهارده سکه تعیین کردیم که حضرت آقا بپذیرند خطبه را بخوانند. چون آقا‌سیّد می‌گفتند: «من عهد کرده‌ام که عقدمان را یا خود امام زمان بخواند و یا نایب ایشان.» که به طور معجزه‌آسایی شب تولد حضرت معصومه (س) با ما تماس گرفتند که شب تولد امام رضا (ع) تشریف بیاورید تا خطبۀ عقدتان را حضرت‌آقا بخوانند و ما شب تولد امام رضا (ع) همراه خانواده‌ها خدمت حضرت‌آقا مشرف شدیم و نایب امام زمان (عج) خطبۀ عقدمان را خواندند.

غذای بازار کرامات انسان را می‌گیرد

راز بزرگ زندگی آقا‌سیّد این بود که هیچ‌وقت دو روز زندگی‌اش مثل هم نبود. واقعاً هر روزش با روز قبلش تفاوت داشت. آدمی هم نبود که همیشه بخواهد فقط نظر خود را پیش ببرد. بسیار انعطاف‌پذیر بود؛ یعنی هر مسئله‌ای را حتی اگر الزام بسیاری برای انجامش داشت، وقتی می‌فهمید که طبق خواست من نیست آن را بررسی می‌کرد که آیا شرعی مشکل دارد یا نه، سریع آن را کنار می‌گذاشت. غذای بیرون را نمی‌خورد و می‌گفت: «غذای بازار کرامات انسان را می‌گیرد.» 

به مسائل این‌چنینی توجه زیادی داشت، اما یک‌بار متوجه شد من از اینکه هیچ‌وقت غذای بیرون نمی‌خوریم، خوشحال نیستم. تا متوجه شد برای اولین‌بار مرا به یک رستوران برد و خود او هم کنارم نشست و غذایش را خورد و خیلی راحت از موضعش کوتاه آمد و چیزی را که شاید سال‌ها روی آن کار کرده بود، به‌خاطر من کنار گذاشت، چون فکر می‌کرد که ارزش رابطۀ ما و قداست خانواده خیلی بالاتر از این هست که بخواهد یک غذا خورده شود یا نه. همیشه سعی می‌کرد که خواستۀ مرا در زندگی برآورده کند. بعد از گذشت چند سال از زندگیمان، ما خیلی به هم شبیه شدیم و هرچه می‌گذشت همگرایی ما بیشتر می‌شد و شکر خدا رابطۀ ما طوری شده‌بود که دیگر می‌گفتم: افکارت را از چشمانت می‌خوانم.

اولین سفرمان، سفر به قم بود. خانوادۀ من رسم داشتند که وقتی نوروز می‌شد، دو روزش را به جمکران و زیارت حضرت معصومه (س) می‌رفتیم. بعد از ازدواج من و آقاسید به پیشنهاد پدرم؛ در زیارت این سری همسفر شدیم از آنجایی که آقاسید بسیار خوش‌سفر بودند، آن سال ما را بعد از زیارت؛ «آقا علی‌عباس» و نطنز و کاشان هم بردند و آن‌قدر خوش گذشت که سفر دو روزه‌مان تا پنج روز طول کشید. 

مردی که خطا نمی‌کرد

خصوصیات اخلاقی ما خیلی شبیه به هم بود؛ از لحاظ کمال‌طلبی و کمال‌گرایی و همین‌طور سخت‌گیری مثل هم بودیم و برای همین هم سخت‌گیری‌های آقاسید برایم قابل تحمل بود. در همه زمینه‌ها سخت‌گیر بودند. آدمی بود که خطا نمی‌کرد. اگر هم جایی خطایی داشتیم، همدیگر را راهنمایی می‌کردیم و هر دو هم می‌پذیرفتیم و اصلاً مقاومت نمی‌کردیم، بسیار خوش‌مشرب بودند و اهل شوخ‌طبعی هم بودند؛ آن‌قدر با بچه‌ها همراهی می‌کردند که گاهی بچه‌ها موهایش را شانه می‌زدند و در عین حال در جای خود رفتار بسیار سنجیده‌ای داشتند.

بنده دانشجوی ترم اول ریاضی بودم؛ آقاسیّد هم ترم اول ادیان و عرفان… در خانواده ما تحصیل بسیار اهمیت داشت. آقا‌سید نیروی پیمانی سپاه بودند. اول در قسمت بایگانی و سپس وارد بخش حفاظت فیزیکی شدند. در اسفند‌ماه سال ۸۵ همزمان با تولد فرزند دوم ما نامه دوره آموزشی ایشان برای رسمی شدن در سپاه صادر شد و این چیزی بود که هردو ما به‌شدت منتظرش بودیم. شش ماه دوره آموزشی در خمینی‌شهر اصفهان و شش ماه آموزشی در تهران. آقا‌سید آدم بسیار توانمندی بود و در کار بسیار جدی بودند و پشتکار داشتند. بسیار تیزهوش و زرنگ بود و حس ششم بسیار قوی داشت. محافظ بودن علم هست و گاهی هم شمّ؛ آقاسید هم علمش را داشت و هم شمّش را. 

در بحث‌های سیاسی بسیار‌بسیار ولایت‌مدار بودند. بعد از شهادت آقا‌سید دیدار خصوصی با حضرت‌آقا قسمتمان نشد، روز دیدار ۵ خرداد بود که تدفین آقا‌سید ۴ خرداد بود و، چون ما تا اذان صبح در حرم بودیم و بعد از آن که به خانه آمدیم، بچه‌ها خیلی بی‌قراری می‌کردند، تا آنها را آرام کنم و بخوابانم، دیر شد و دیگر به دیدار خصوصی نرسیدیم و ساعت ۹ صبح رسیدیم که دیدار عمومی بود.

برکت اخلاص

آقاسید در این دورۀ همراهی با شهید رئیسی به‌شدت سرش شلوغ شده بود، طوری که دیگر وقتی برای فعالیت‌های دیگر برایش نمانده بود. صبح تا شبش پر بود. گاهی می‌شد که وقتی به خانه می‌آمد، می‌گفت ۷۲ ساعت هست که من نخوابیدم. واقعاً چنین توانی را هر‌کسی نمی‌تواند داشته باشد. وقتی عمل خالص برای خدا باشد، خدا هم برکت به جسم و جان و عمل می‌دهد اخلاصشان خیلی زیاد بود. کسانی که با او آشنا هستند، این را می‌دانند؛ او همیشه می‌گفت: «تقوا داشته باش.» تکیه کلامشان همین بود. خودش نیز همیشه رعایت همه‌چیز را می‌کرد. تقوا به این معنا که خدایی هست که همه‌چیز را می‌بیند و ناظر و حاضر بر اعمال و نیات ماست.

کلهم نور واحد اما…

در مورد اهل‌بیت می‌گفت کلهم نور واحد، اما در مورد حضرت زهرا (س) می‌گفت: «حجت‌الله الاکبر.» حضرت زهرا (س) واقعاً برایش مادر بود و چنین حسی در مورد حضرت زهرا (س) داشت. سعی می‌کردند دائم‌الذکر باشد و نام اهل‌بیت بر زبانش باشد. در مسیر اهل‌بیت همیشه از نظر مالی و جسمی فراتر از توانشان می‌گذاشتند؛ همیشه می‌گفتند این خاندان، خاندان کرمند؛ به هیچ‌کس بدهکار نمی‌مانند. 

گاهی که بیرون می‌رفتیم، مداحی و روضه‌خوانی را همیشه داشتند. مداحی‌های نریمان را خیلی دوست داشتند. از حاج‌منصور، سید‌ذاکر و هر یک از بزرگواران دیگر… از هر کدام گوشه‌ای را می‌گرفتند و می‌خواندند. 

یک زمانی دستمان تنگ بود و می‌خواستیم برای اولین‌بار روضۀ امام حسین (ع) برگزار کنیم و اولین روضه هم به نیت حضرت مسلم بود. آن موقع خانه نداشتیم و می‌خواستم خانه‌دار شویم. به حضرت مسلم متوسل شدم. هر‌طور شده مبلغی را جور کردیم و الحمدلله توفیق برپایی روضه‌های خانگیمان به کرم خود اهل‌بیت (ع) در دهه محرم از همان‌جا شروع شد.

 در زمینه امور خیر همیشه بخشش جان و مال داشتند. از قبال روضه‌ها باز شدن در‌های برکت را دیدم، که الحمدلله انگار همه‌چیز با نظر عنایت اهل‌بیت داشت درست می‌شد. یعنی دیدم که اگر به اهل‌بیت پناه ببری، هرگز تنهایت نمی‌گذارند. امام صادق (ع) فرمودند که که نمک غذایتان را هم از ما بخواهید. همین هست که اگر در دامن آنها باشی، چیزی کم نداری و جایی درمانده نمی‌شوی… 

راضی نبودم محافظ شود

بعد از اینکه نیروی رسمی سپاه شد پس از آن وارد سپاه حفاظت انصارالمهدی شدند وقتی در مورد حفاظت با من مشورت کردند من به‌شدت مخالفت کردم، چون کار بعضی دوستانمان را که در سپاه حفاظت بودند دیده بودم و می‌دانستم کار بچه‌های سپاه حفاظت خیلی سخت هست و هیچ‌وقت در خانه نیستند و زحماتشان دیده هم نمی‌شود. 

در واقع یکی از چیز‌هایی که خیلی از آن اجتناب داشتم، این بود که همسرم وارد حفاظت شود و چیزی که از آن می‌ترسیدم همین بود، اما آقاسید فکر می‌کرد به این بخش تعلق دارد و می‌گفتند محافظ در ثواب خدمت به مردم شریک هست و در واقع موجباتش را فراهم می‌کند ولی در برابر قصور مسئولیتی ندارد. من هم دیدم که حریف او نمی‌شوم و کوتاه آمدم.

از وزیر اقتصاد تا فرمانده کل سپاه

اول وارد تیم حفاظت وزیر اقتصاد وقت، آقای دکتر حسینی، شدند. حدود دو سال آنجا بودند که آقای وزیر طی نامه‌ای از او به عنوان بازرس‌ویژه برای مجموعۀ وزارت اقتصاد دعوت کرد. اما سپاه نپذیرفت و از همان‌جا برای تیم حفاظت سردار جعفری فرمانده سپاه درخواست شدند. مدتی به عنوان مسئول شیفت و سپس سرتیم حفاظت شدند. درکار بسیار سخت‌گیر و جدی بودند و حتی کوچک‌ترین خطا را هم از آنها نمی‌پذیرفتند و برخورد می‌کردند. واقعاً بچه‌های حفاظت کارشان خیلی حساس هست و زندگی بسیار پر‌استرسی دارند به جرأت می‌گویم حتی خواب راحت ندارند حتی روزی را ندارند که فقط به خودشان و خستگی‌هایشان فکر کنند.

خانواده‌دوستی؛ ملاک ارزشمندی

آقاسید به سردار جعفری علاقۀ بسیار زیادی داشت و همیشه می‌گفت: «سردار جعفری انسان بسیار بزرگی‌ست. شهادت حق اوست.» در واقع به آدم‌هایی که خانواده‌دوست بودند، طور خاصی نگاه می‌کرد. می‌گفت این آدم ارزشمند هست که خانواده‌دوست هست و در مقابل آن به کسانی که خانواده را نادیده می‌گرفتند، می‌گفت اینها اصلاً قابل اعتماد نیستند. 

سردار جعفری هم با اینکه یک جانباز شیمیایی هست، اما در کنار تمام مشغله‌ها و کار‌های سنگینی که دارد، به مسئلۀ خانواده هم اهتمام زیادی دارد. مثلاً وقتی سردار جعفری می‌خواستند به مسافرت بروند، این‌طور نبود که راننده پشت فرمان بنشیند، بلکه خودش رانندگی می‌کرد و آن‌قدر هوای خانواده را داشت که می‌گفت من باید کنار خانواده باشم. لحظات کنار خانواده بودن را از دست نمی‌دادند و در این مورد به‌خوبی الگوی آقاسید بود. 

سوال هر روز آقا سید از من

از شهدا هم الگو می‌گرفت. مثلاً می‌گفت: «شهید همت با لباس خاکی سپاه برای خواستگاری رفت، من هم باید با لباس سپاه می‌آمدم.» از شهید بهشتی هم الگو می‌گرفت و کلاً به مسیر شهدا اقتدا می‌کرد. من یک سخنرانی از شهید بهشتی گوش می‌کردم که می‌گفت همسر من همیشه از من می‌پرسید اگر به اول زندگی برگردیم، آیا باز هم حاضری با من زندگی کنی؟ آقا‌سید هم تقریباً هر روز این سؤال را از من می‌پرسید. 

همیشه سعی می‌کرد هرطور شده ارتباطمان هم هرطور شده به قوت قبل حفظ شود وگرمای زندگی مشترک از بین نرود. گاهی اتفاق می‌افتاد که من به او زنگ می‌زدم و می‌گفتم آقا‌سید به خاطر فلان‌کار سریع خودت را برسان. به محض آنکه متوجه می‌شد که کاری دارم و یا مشکلی وجود دارد سریع خود را می‌رساند که مشکل را برطرف کند. هر موقع هم می‌فهمید که مشکلی داشتم و به او نگفتم، عمیقاً ناراحت می‌شد و می‌گفت: «چرا به من نگفتی؟» 

تا زمانی که نبود، من می‌دانستم که فلان‌کار را باید خودم انجام دهم، ولی اگر خانه بود و من خرید می‌رفتم، به‌شدت ناراحت می‌شد که من هستم و باید بار بر دوش من باشد، نباید خودت آن را برداری. من به جرأت می‌توانم بگویم که الگوی زندگی آقا‌سید بعد از آشنایی با سردار جعفری، شد سردار جعفری. البته سردار در کار هم خیلی جدی و در عین حال بسیار ساده‌زیست هستند. در کل زندگی سردار جعفری ضبط کردنی ا‌ست. زندگی شهیدانه‌ای دارند.

میان سردار جعفری و آیت الله رئیسی مانده بود

 سردار جعفری آقاسید را به آقای رئیسی معرفی کرده بودند و لطف بسیار زیادی به آقا‌سید داشتند. آقای رئیسی بعد از انتصاب به ریاست قوۀ قضائیه دیداری با سردار جعفری داشت، که اواخر خدمت فرماندهی سردار بود. وقتی مطرح می‌کنند که چه چیزی نیاز دارید تا مهیا کنیم؟ آقای رئیسی گفته بود: «شما سرتیم‌های حفاظتی خوب را به ما معرفی کنید.» و بلافاصله سردار جعفری می‌گوید: «خب ما سرتیم خودمان را به شما می‌دهیم.» خروج از تیم حفاظت سردار جعفری برای آقاسید خیلی سخت بود و آن دوران آقا‌سید واقعاً روز‌های سختی را گذراند جدایی از سردار بسیار زیاد برای آقا‌سید سخت بود. به اندازه‌ای به سردار علاقه داشت که می‌گفت: «اگر دوران فرماندهی این مرد در سپاه تمام شود، هر‌جا برود، من هم دنبالش می‌روم.» و کلام سردار برایشان حجت بود، چون سردار این‌طور تصمیم گرفتند آقا‌سید پذیرفتند و امید داشتند کنار آقای رئیسی خداوند توفیق خدمت مضاعف به ایشان عنایت کند. 

در روز پدر و یا روز‌های عید به سردار زنگ می‌زد وتبریک می‌گفت، بسیار ایشان را دوست داشت ولی فکر نمی‌کنم هیچ‌وقت مستقیم به ایشان گفته باشندکه من شما را به اندازۀ پدرم دوست دارم، ولی من می‌دانستم که سردار را واقعاً به اندازۀ پدرش دوست داشت. 

آقاسید همیشه می‌گفت: «انسان سه پدر دارد؛ مردی که پدر اصلی خود انسان هست و مردی که به انسان همسر می‌دهد و معلم» خودش هم همیشه قدردان پدر خودشان و پدر من بود و با پدر و مادرم با احترام خیلی زیادی رفتار می‌کرد. آقا‌سید با همه خانواده مهربان رفتار می‌کردند و همه ایشان را دوست داشتند در بسیاری از وصلت‌های اقوام واسطه ازدواجشان آقا‌سید بود. با شوهر خواهر‌های من هم مثل برادر بودند و اصلاً از هم دور نبودند وهیچ‌گونه اختلافی وجود نداشت و همیشه یکی از افتخاراتشان همین بود که در روابط فامیلی همه یکدست هستند و یکدیگر را خیلی دوست داریم.

آقای رئیسی خیلی خستگی‌ناپذیر بود و گویا زمان همیشه برایش تنگ بود. من این حالت را در آقای رئیسی زیاد می‌دیدم که وقت تنگ هست، باید دست بجنبانیم. کلاً بسیار خستگی‌ناپذیر کار می‌کردند. از سفر‌های خارج از کشور می‌آمدند و بلافاصله به سفر استانی می‌رفتند. روحیه مردمی‌بودن ایشان هم که کلاً سختی و اضطراب کار حفاظت را دوچندان کرده بود.

عشق به شهدا شهیدش کرد

آقاسید به شهید سید رضی موسوی هم خیلی ارادت داشت. بعد از شهادت آقا‌سید ما تولیت امامزاده صالح را که زیارت کردیم، فرمودند آخرشب وقت تدفین شهید سیدرضی موسوی که درب آستان بسته شده بود، آقا‌سید به حرم آمد و در کمال حسرت گفت: «در سفر استانی بودیم و به تدفین نرسیدیم. خواهش می‌کنم در را باز کنید که سر مزار شهید برویم.» بالاخره سر مزار شهید می‌رود و زیارت می‌کند. ساعتی را با شهید بزرگوار خلوت می‌کند… دیگر نمی‌دانم آن شب بین این دو سید چه گذشت.

سید رضی موسوی شخصیت بزرگی داشت

 با سید رضی در سفر‌های کاری که به سوریه داشتند، آشنا شده بودند. این شهید هم شخصیت بسیار بزرگی داشتند؛ ما با خانواده‌های شهدای مدافع‌های حرم صحبت می‌کردیم، می‌گفتند: «ما بعد از سید رضی کلاً فرو ریختیم.» به خانوادۀ شهدا خیلی رسیدگی می‌کردند. 

سال‌ها در سوریه با خانواده زندگی کردند. همسر بزرگوارشان برای بچه‌های ایرانی که آنجا بودند، کار معلمی می‌کردند و مدارس آنجا را اداره می‌کرد. سید رضی کلاً خانوادۀ بزرگی دارند. خودشان هم اصلاً تلاشی برای دیده‌شدن نداشتند و حتی حاضر نبودند که جلوی دوربین‌ها ظاهر شوند. پر از اخلاص بودند و اصلاً نمی‌خواستند اسم‌شان مطرح شود. آقا‌سید هم همین‌گونه بود و دوست نداشت جلوی دوربین باشد و دیده شود. 

من به یک وجه مشترک میان شهدا رسیده‌ام اینکه؛ شهدا قبل از شهادتشان احترام خاصی برای خانواده‌های شهدا قائل بودند در مورد آقا‌سید هم بعد از شهادتش متوجه شدم که به خانوادۀ شهدا خیلی رسیدگی می‌کرده هست. البته دیده بودم که تا می‌گفتی فلانی دختر شهید هست، همیشه به بچه‌ها توصیه می‌کرد که «خیلی احترام او را داشته باشید. خیلی هوایش را داشته باشید.» 

دلم رفتنش را نمی‌خواست

یکی از ویژگی‌های مهم آقاسید این بود که زیاد گریه نمی‌کرد و فقط برای اهل‌بیت اشک می‌ریخت. جلوی خانواده و بچه‌ها گریه نمی‌کرد. او یک مرد واقعی بود. گاهی به او می‌گفتم این چیز‌هایی را که در شما سراغ دارم، در هیچ‌کس دیگری نمی‌بینم. 

واقعاً به جایی رسیده بود که من او را یک انسان ماورائی و بسیار بزرگی می‌دیدم. هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم که چنین اتفاقی برایش بیفتد و تقریباً هر روز برای موفقیتش حدیث کساء می‌خواندم و هرگز فکر نمی‌کردم که شاید رفتنش برگشتی نداشته باشد و آن اتفاق برایم یک غافلگیری بزرگ بود و حتی لحظه‌ای هم به آن فکر نکرده بودم، چون آقاسید را آن‌قدر توانمند می‌دیدم که با خودم می‌گفتم هیچ‌چیز نمی‌تواند حریف او باشد. وقتی آن حادثه اتفاق افتاد، گفتم مگر می‌شود که آقاسید در آن پرواز باشد و این اتفاق افتاده باشد.

هر روز حدود چهار‌و‌نیم صبح که آقاسید می‌خواست سر کار برود، یا موقعی که قرار بود به مأموریت سفر‌های خارجی بروند، زودتر می‌رفت. هر وقت که از مأموریت می‌آمد، سر‌کار استراحت نمی‌کرد و هر ساعتی که بود، شب را به خانه می‌آمد. آن روز هم خانه بود و ساعت چهار‌و‌نیم صبح رفت. من تا دم در آمدم تا او را بدرقه کنم. خداوند را برای آخرین خداحافظیم شکر می‌کنم.

 خدا برایش شهادت خواسته بود

ظهر بود که پدرم زنگ زد و گفت: «دخترم آقا‌سید رفته مأموریت؟» گفتم: «بله، مأموریت رفته.» گفت: «با آقای رئیسی رفته؟» گفتم: «قطعاً با ایشان هست.» بعد گفت: «ظاهراً بالگرد آقای رئیسی گم شده.» من دیگر شروع کردم به تماس گرفتن با آقاسید. محال بود که او جواب تلفن مرا ندهد. هر موقع روز زنگ می‌زدم، جوابم را می‌داد، اما آن‌روز دیدم که جواب نمی‌دهد. سپس با رئیس اورژانس تماس گرفتیم، که گفتند حادثه‌ای اتفاق افتاده و احتمالاً فرود سخت بوده. آن شب خیلی بالا‌پایین شدیم؛ اخبار کذب و… 

خیلی دعا کردیم که اتفاقی نیفتاده باشد. آن لحظه خبر‌های زیادی دریافت کردیم، که نهایتاً حوالی ۶ صبح بود که خبر شهادتشان را اعلام کردند. من خیلی نذر و نیاز کردم، اما وقتی خدا چیزی را برای انسان بخواهد، نمی‌شود جلوی آن را گرفت و الحمدلله که برای آقاسید چیزی را خواست که خود او هم خواستار آن بود و خواست آقاسید خواست خدا بود.

کریمانه زیستن را دوست داشت

گاهی آقا‌سید را کریم صدا می‌کردم، چون بسیار کریمانه رفتار می‌کردند کریمانه برخورد کردن هم کار آدم عادی نیست، بلکه کار آدم رشدیافته هست، آدمی که رضای او رضای خداست و جز رضای خدا نمی‌بیند. او هم به اینجا رسیده بود که رضای خدا را می‌دید و همیشه به دنبال رضای خدا می‌گشت. 

انگشتانش را باز می‌کرد و می‌گفت: «اگر این‌گونه باشی و دست‌هایت باز باشد، هم می‌آید و هم می‌رود، ولی اگر دستت بسته باشد، نه می‌آید و نه می‌رود.» این بود که برای هر‌کسی هر کاری از دستش برمی‌آمد، انجام می‌داد و کوتاهی نمی‌کرد و فرقی نداشت که آن شخص دوست و آشنا باشد و یا شخصی غریبه باشد. 

گاهی که در خیابان راه می‌رفتیم و یک موتورسواری را می‌دید که زیر باران خیس می‌شود، می‌گفت: «بنده‌خدا! کاش می‌شد کمکی به او می‌کردم که زیر باران این‌طور خیس نشود.» زمانی هم که کاری از دستش برنمی‌آمد، همان دلسوزی همیشگی‌اش را داشت. خیلی هوای انسان زمین‌خورده را داشت، حتی اگر دشمنش بود. خیلی مراقب بود که کنارش باشد و کمکش کند و یکی از ویژگی‌هایش نیز این بود که هیچ‌وقت قضاوت نمی‌کرد. اگر مثلاً می‌گفتی فلان‌کس کار خطائی انجام داده، می‌گفت: «قضاوت نکن. تا خدا آدم مورد امتحانت قرار ندهد.»

هیچ‌وقت مرخصی نگرفت

از وقتی که محافظ شده بود، اصلاً مرخصی نمی‌گرفت. اگر هم سفری می‌رفتیم، در روز‌هایی بود که آزادی کاری داشت. وقتی محافظ وزیر اقتصاد بود، سفری به سمت شیراز داشتیم. ساعت ۵ بعدازظهر بود که سرتیم زنگ زد و گفت: «فردا ساعت ۸ صبح سفری در پیش داریم، سریع خودت را برسان.» آن موقع تخت‌جمشید بودیم، راه افتادیم که برگردیم. در سلفچگان خیلی خوابش گرفته بود. کناری ایستاد تا کمی بخوابد و طوری به خواب رفت که دیگر هشت‌و‌نیم از خواب بیدار شد و خیلی ناراحت بود که چرا من جا ماندم؟! یعنی هرگز مرخصی نگرفت. 

در آن پنج سالی که آقاسید محافظ آقای رئیسی بود، شاید من به‌جرأت می‌توانم بگویم که ما یک مسافرت با آقاسید نرفتیم. زیاد اتفاق می‌افتاد که من بچه‌ها را به مسافرت می‌بردم و او نهایتاً اگر می‌توانست، چند ساعتی به ما ملحق می‌شد. در این چند سال همۀ سفر‌های ما به این شکل بود. ما دوست داشتیم که با هم باشیم، ولی امکانش نبود، چون همیشه می‌گفت که من سرتیم هستم. اگر من خانوادۀ خودم را راهی بکنم و با خودم به سفر ببرم، بقیۀ محافظین هم هستند، مگر آنها خانواده ندارند؟! من وقتی با همسران محافظین صحبت می‌کردم، می‌گفتند: «آقاسید زنگ می‌زد و از ما عذرخواهی می‌کرد که ببخشید همسران شما را به‌کار گرفتیم و یکسره مشغول کار هستند…» یعنی به‌خاطر دور بودن همسرانشان عذرخواهی می‌کرد و از آنها تشکر می‌کرد. سعی می‌کرد مثلاً روز تولدشان یک قواره چادری همراه یک دسته گل برایشان بفرستد. 

تقوا داشته باش، دیگران را قضاوت نکن

جدیت و سختکوشی آقاسید فقط مربوط به کارش هم نبود. گاهی می‌شد که ساعت سه صبح می‌رفت و شش‌و‌نیم صبح می‌آمد تا بچه‌ها را مثلاً به دانشگاه یا جای دیگر برساند، یا اینکه یازده شب که کارش تمام شد، دخترم را از کتابخانۀ دانشگاه برگرداند. تنها نصیحتش این بود که «تقوا داشته باش. دیگران را قضاوت نکن و کارَت را درست انجام بده.»

چهار فرزند

حاصل ازدواج ما چهار فرزند هست که هر چهار تا هم نور چشمم هستند. من همیشه خدا را شکر می‌کنم که در طول زندگیمان در خدمت سادات بودم و در تمام لحظات زندگیمان احساس می‌کردم که سعادت بزرگی دارم که با افتخار همسری و خدمت به سلاله حضرت زهرا (س) را دارم و خانم حضرت زهرا (س) مرا به عنوان کنیزی پذیرفته‌اند. فرزندانمان فاطمه‌سادات دانشجوی سال سوم پزشکی هست. ریحانه‌سادات امسال کنکور داده و نازنین‌زهرا کلاس دوم هست و نرگس‌سادات هم که پیش‌دبستانی بود و به کلاس اول خواهد رفت.

منبع: روزنامه کیهان

انتهای پیام/ ۱۱۹

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

سیر و سلوک شخصی شهید «موسوی» به روایت همسرش بیشتر بخوانید »

سومین شهید «محراب» تبریز؛ همسفر «معراج خدمت»

سومین شهید «محراب» تبریز؛ همسفر «معراج خدمت»


سومین شهید «محراب» تبریز؛ همسفر «معراج خدمت»

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، سی و یکم اردیبهشت ۱۴۰۳، مردم ایران پس از یک روز بهت و نگرانی و التهاب، خبر فاجعه بار و تلخی را شنیدند که چون آوار مصیبت بر سر همگان فرود آمد. سانحه سقوط بالگرد حامل رئیس جمهور خدمتگذار و مردمی؛ آیت الله سید ابراهیم رئیسی، امام جمعه مردمی و محبوب تبریز و نماینده ولی فقیه در آذربایجان شرقی، آیت الله سید محمدعلی آل هاشم، وزیر خارجه مومن و مقتدر کابینه دکتر حسین امیرعبداللهیان، و شماری از همراهان و خدمه پرواز، این عزیزان مردم، سوخته بال و پر و غرق در خون و خاکستر، به جوار حق شتافتند و اسلام و ایران از برکات حضورشان محروم شد. اما در این بالگرد که سفینه سوختگان «معراج خدمت» و همسفران «پرواز شهادت» شد، چهره امام جمعه محبوب مردم تبریز «آیت الله سید محمدعلی آل هاشم»، درخششی ماندگار دارد. این شخصیت برجسته و خدمتگذار در استان آذربایجان شرقی، در طول شش سال امامت جمعه، چنان قلبها را شیفته منش و مرام خود ساخته بود که برای همیشه در خاطره این مردم، الگویی از اخلاق، مردمداری، پاکدستی، صدق و صفا و خلوص، تقوی و تواضع، و روحیه انقلابیگری و کار جهادی مومنانه را ترسیم کرد. او به شهادت خود یقین داشت و برای همین در وصیتنامه خود نیز نوشته بود: «می دانم شهید می‌شوم که آرزوی دیرینه خودم می‌باشد. در این صورت، سه سید، شهدای محراب تبریز خواهند بود.» و سومین شهید محراب تبریز پس از شهیدان «قاضی طباطبایی» و «مدنی» از آسمان خدمت به آسمان شهادت عروج کرد و همسفر و همراه شهید جمهور شد. 

این شخص، جوانان را علیه حکومت، تحریک می‌کند!

شهید «سید محمدعلی آل هاشم»، متولد ۲۷ مرداد سال۱۳۴۱ بود. به گفته برادر شهید: «ما در خانواده‌ای مذهبی و روحانی پرورش پیدا کردیم. یکی از خواسته‌های قلبی پدر این بود که یکی از پسرهایش راه او را ادامه دهد و لباس مقدس روحانیت را بر تن کند. از میان جمع ما برادرها، سید محمدعلی راه پدر را برگزید و به فراگیری علوم دینی پرداخت. الحق و الانصاف هم که در این حوزه بسیار عالی عمل کرد و توانست به طور شایسته قدم در مسیر روحانیت بگذارد. سید محمدعلی آل هاشم در همان بحبوحه انقلاب فعالیت‌های زیادی را از خود نشان داد. سخنرانی‌های انقلابی و کوبنده او اوایل انقلاب در محله حکم آباد تبریز، تشکیل هیئت جوانان، برپایی کلاس‌های آموزش نظامی و کلاس‌های قرآنی و کلاس‌های مداحی از جمله فعالیت‌های اوست که ساواک در یکی از گزارش‌های خود از اخوی اینگونه نوشت که مستند همچنان در اختیار ماست: «شخصی به نام محمدعلی آل هاشم فرزند سیدعلی آل هاشم در قالب برپایی کلاس، جوانان را علیه حکومت تحریک می‌کند.» بعد از پیروزی انقلاب اسلامی او هم فعالیت‌های خودش را داشت. تشکیل جلسات مسجد، تشکیل کلاس‌های عقیدتی در مسجد و بسیاری دیگر از عمده فعالیت‌های او در مسجد بود. برادرم شهید آل هاشم مدتی در مدرسه دینی در تبریز تحصیل و بعد از آن به قم مهاجرت کرد و آنجا مشغول کسب علوم دینی شد. ایشان ارتباط دوستانه‌ای با اعضای خانواده داشت. با همه مسئولیت‌ها و سمت‌هایی که داشت، وقتی در جمع خانواده حاضر می‌شد، خیلی عاطفی و صمیمانه با همه برخورد می‌کرد. بسیار شوخ طبع بود و فضای خانواده را با نشاط نگه می‌داشت. وقتی بچه‌ها در جمع فامیل حضور داشتند، با آنها بازی می‌کرد و همچون خودشان گرم رفتار می‌کرد. او با بچه‌ها بچگی می‌کرد و در جمع بزرگان، بزرگ منشانه رفتار می‌کرد. برادرم از احترام زیادی در جمع خانواده برخوردار بود. این احترام نه تنها در جمع خانواده، که در بین مردم استان جاری بود.»

از رزم در «جبهه‌ها» تا حضور در «خبرگان ملت» و «مجمع تشخیص» 

شهید آیت‌الله سید محمدعلی آل‌هاشم سابقه حضور در جبهه‌های دفاع مقدس را داشت و از سال ۱۳۸۸ تا ۱۳۹۶ ریاست سازمان عقیدتی سیاسی ارتش جمهوری اسلامی را بر عهده داشت و با حکم مقام معظم رهبری به عنوان نماینده ولی‌فقیه در ارتش جمهوری اسلامی ایران بود. از سال ۱۳۹۶ تا لحظه شهادت (۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳) نیز به عنوان نماینده ولی‌فقیه در استان آذربایجان‌شرقی و امام‌جمعه تبریز خدمت کرد.
برخی دیگر از مسئولیت‌های برجسته شهید آیت‌الله «سید محمدعلی آل‌هاشم» عبارت بود از: مسئول ستاد نماز جمعه تبریز، رئیس عقیدتی سیاسی لشکر ۲۱ حمزه آذربایجان، رئیس اداره عقیدتی سیاسی و معاون تبلیغات و روابط عمومی منطقه‌ای آذربایجان، جانشین اداره عقیدتی سیاسی نیروی دریایی ارتش، جانشین سازمان عقیدتی سیاسی ارتش و رئیس اداره عقیدتی سیاسی نیروی زمینی ارتش با تصویب فرماندهی معظم کل قوا، همچنین وی عضو شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز تهران، عضو شورای سیاست‌گذاری ائمه جمعه کشور، منتخب مردم استان آذربایجان‌شرقی در ششمین دوره مجلس خبرگان رهبری و عضو میز آذربایجان در مجمع تشخیص مصلحت نظام بود.

سومین شهید «محراب» تبریز؛ همسفر «معراج خدمت»

محبوب دل «مردم»

آیت الله آل هاشم، یکی از محبوبترین چهره های تاریخ انقلاب در استان آذربایجان شرقی و بین مردم تبریز است. سلوک مردمدارانه و زیست متواضعانه و مردمی او دلیل این محبوبیت بی نظیر او بود. همه او را مثل پدری مهربان و دلسوز می‌شمردند و از خودشان می دانستند و هیچ فاصله ای بین خودشان با او احساس نمی کردند. تمام هم و غم او گرهگشایی از مشکلات مردم بود و همه دغدغه‌اش، رفع نیازهای معیشت و زندگی و کار و رفاه مردم و پیگیری کار آنها از طریق ارتباط با مسئولان استانی و کشوری. به گفته برادر: «همه دوستش داشتند، از بازاریان گرفته تا دانشگاهیان، علما، فضلا، مردم و ضعفا. او با همه یکسان برخورد می‌کرد. ساده‌زیست بود و از تجملات دوری می‌کرد. وقتی مأموریت یا مسافرت می‌رفتیم از درِ عمومی فرودگاه وارد می‌شد، از میان مردم عبور می‌کرد و مردم هم کنارش می‌آمدند و با او عکس یادگاری می‌گرفتند. همه این خلقیات و ویژگی‌ها باعث شد چنین تشییع باشکوهی را شاهد باشیم. شهید آل هاشم علاقه زیادی به خانواده شهدا داشت و همیشه از آنها سرکشی می‌کرد. او عامل وحدت بین مردم هیئت‌ها و خانواده شهدایی بود که در جناح بندی‌های مختلف بودند. برادرم همه مباحث را حل و اتحاد را در استان ایجاد کرده بود.»

سومین شهید «محراب» تبریز؛ همسفر «معراج خدمت»

اولین اقدامش برداشتن نرده‌های جایگاه امام جمعه بود

شهید آیت‌الله آل‌هاشم اولین امام‌جمعه‌ای بود که در روزهای اول مسئولیتش دستور داد تا نرده‌های موجود بین مردم و مسئولان در مصلای نماز جمعه تبریز برداشته شود. او مکرر به بازار تبریز و کسبه آن سر می‌زد و جویای وضعیت اقتصادی مردم و شهر می‌شد و حتی کسبه منصف و باسابقه را تشویق می‌کرد. همچنین خود ایشان بدون فاصله‌ای از مردم، برای خرید مایحتاج روزمره زندگی خود و خانواده‌اش به مغازه‌ها و حتی نانوایی می‌رفت، بدون تکلف سوار مترو و تاکسی می‌شد و بدون وجود فاصله‌ای از حال مردم و مشکلاتشان خبردار می‌شد. این امام‌جمعه مردمی، به استادیوم یادگار امام(ره) تبریز برای حمایت از تیم محبوب فوتبال آذری‌ها (تیم فوتبال تراکتور) می‌رفت و همه این‌ها را در کنار رسیدگی به حال بیماران، مجروحان دفاع مقدس، خانواده‌های حاشیه‌نشین تبریز و کودکان تحت پوشش بهزیستی انجام می‌داد. او در عین حال با حضور در مساجد محله‌های مختلف تبریز پشت سر امامان جماعت مساجد نماز می‌خواند. 

امام «هرروز هفته»، نه فقط جمعه!

آل‌هاشم را نه‌تنها امام‌جمعه بلکه «امام هر روزِ هفته مردم تبریز» می‌گفتند، زیرا وی در روزمره‌های خود بدون تشریفات با مردم کوچه و بازار ارتباط می‌گرفت و با شنیدن مشکلات آن‌ها، به پای درد و دل آن‌ها می‌نشست و در حد توان مسائل آن‌ها را از مسئولان امر پیگیری می‌کرد، از طرفی با جوانان تعامل خوبی داشت و برای ارتقای فرهنگ ملی و مذهبی، آن‌ها را به تماشای فیلم‌های سینما از جمله فیلم «آپاراتچی» دعوت می‌کرد و خودش با خریدن بلیط و حضور در سالن سینما پیشگام دعوت از مردم برای حمایت از یک جریان اصیل انقلابی در سینما توسط مردم شد. به عبارتی در بطن زندگی مردم تبریز حضور و نفوذ داشت.

تبریز تا آن روز چنین جمعیتی به خود ندیده بود!

روز یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، آیت‌الله سید ابراهیم رئیسی، همراه با برخی اعضای هیأت دولت برای افتتاح سد مرزی قیز قلعه‌سی به استان آذربایجان‌شرقی سفر کرده بود که، بالگرد حامل وی هنگام بازگشت به تبریز، در منطقه جنگلی و کوهستانی ورزقان دچار حادثه شد که در این حادثه دردناک، هشتمین رئیس‌جمهور کشور، «حسین امیرعبداللهیان» وزیر امور خارجه، «سید محمدعلی آل‌هاشم» نماینده ولی‌فقیه در استان آذربایجان‌شرقی و امام‌جمعه تبریز، «مالک رحمتی» استاندار آذربایجان‌شرقی، سردار «سیدمهدی موسوی»، رئیس یگان حفاظت رئیس‌جمهور و سه خدمه پروازی این بالگرد به شهادت رسیدند و عهد خدمت را با شهادت، در محضر حضرت احدیت، ادا کردند و شهیدان جاوید طریق خدمت شدند. مردم مومن و قدردان تبریز هم نقش شهید آیت‌الله آل‌هاشم را نه تنها امام‌جمعه بلکه پدری مهربان می‌دانستند و در همین راستا در تشییع پیکر شهدای خدمت غوغای قیامتی به پا کردند که به گفته منابع محلی، تاکنون این شهر در تاریخ، چنین جمعیتی به خود ندیده بود.

می دانم شهید می‌شوم…

و فرازهایی از وصیتنامه شهیدی عالیمقام که یقین به شهادت خود یافته بود و می‌دانست سومین سید شهید محراب تبریز خواهد بود:

بسم الله الرّحمن الرّحیم
اشهدان لا اله الّا الّه و اشهد ان محمداً رسول الّه و اشهدانّ علّیا ولّی الّه

خدایا تو شاهدی که در مدت خدمتگزاری اگر خیری به اسلام نرساندم، سعی نمودم ضرر نرسانم و این را به‌طور حتم اعتراف می‌کنم که سعی بر این داشتم کسی به جهت اعمال و رفتار و کردار من به روحانیّت بدبین نباشد.
فلذا به‌موجب دستور شرعی مقدس اسلام وصیّت می‌کنم:
می‌دانم شهید می‌شوم که آرزوی دیرینۀ خودم می‌باشد در این صورت سه سیّد، شهدای محراب تبریز خواهند بود.
به هنگام دفن، حتی‌الامکان از کفنی که در کربلا خریداری و به حرم مطهر سالار شهیدان حضرت امام حسین (ع) متبرک نموده‌ام، استفاده شود.  و دیگر اینکه اگر روزی بنده در راه اسلام به درجه شهادت نائل آمدم، لااقل به جهت امامت جمعه، وصیت‌نامه‌ی مرا در نماز پر شکوه و دشمن‌شکن جمعه قرائت نمایند، خدایا به آرزوی خودم برسان، خدایا تو بهتر می‌دانی من حتّی بهنگام زیارت هشتمین امام شیعیان در مشهد مقدس و زیارت حضرت اباعبدالله الحسین (ع) در کربلا، برای خود آرزوی شهادت در راه اسلام را داشتم تا هم برای خود توشه‌ای اخذ نمایم و هم اینکه اگر زنده‌بودنم به اسلام نفعی نداشت بلکه شهادتم باعث ترویج اسلام باشد.
ولی خدایا باز عرض می‌کنم اگر لیاقت این مقام را دارم به‌زودی به آرزویم برسان، با اینکه در طول حدود ۳۰ ماه تلاش در زمان جنگ و در جبهه‌های حق علیه باطل، بارها از کنار شهادت گذشتم ولی نصیب من نشد، به قول شهید محراب حضرت آیت‌الله مدنی (ره) من از خدا هرچه خواستم عنایت فرموده ولی شهادت به من نائل نکرد که بالاخره او هم به آرزوی دیرینۀ خود رسید، روح مطّهر او و ارواح تمامی شهدا و مخصوصاً شهید محراب حضرت آیت‌الله قاضی طباطبائی (ره) شادباد.
بلی خدایا اگر بنده در حین سخنرانی می‌گفتم که اگر لیاقت شهادت را دارم این مقام را به من عنایت فرما، بحقّ می‌گفتم و از صمیم دل بیان می‌کردم و اگر می‌گفتم در راه اسلام و در راه انقلاب و در مسیر امام و مقام معظّم رهبری روحی له الفداء که همان راه اسلام است اگر مالمان را از دست ما بگیرند، جان خود را از دست بدهیم، حتی ما را تکه‌تکه کنند، روحمان هم به‌خاطر آن عهد و پیمانی که با امام و مقام معظم رهبری بسته‌ایم خواهد گفت؛ «تا خون در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست» درست می‌گفتم. و، اماای رهبر عزیز! اگر روزی خداوند متعال توفیق شهادت عنایت فرمود، فقط در حق شما یک افسوس خواهم خورد و آن اینکه رهبرا افسوس که یک جان داشتم و یک‌بار جانم را فدا کردم، ای‌کاش هزاران جان داشتم و هزاران بار جانم را فدای اسلام و رهبری می‌کردم. 

آه ای سرو سرکشیده به ابر!…

آه ای سرو سرکشیده به ابر

مرگ در قامت رسای تو نیست

ای شهید به خون وضو کرده

خاک تاریک و سرد جای تو نیست

کربلایی دگر به پا شده است

با شهیدان راه خونینت

گرچه هیچ اتفاق آه حسین

مثل غوغای کربلای تو نیست

 

حاج آقا هارداسان بی ری سسلیر

البیر کار مشکله دوشدی

یارالی جسمیوی کی گوردی هامی

یا حسین یا حسین دیله دوشدی

یارالی جسمیوه جآنیم قوربآن

پیکرین قان ایچینده پیدا دی

آه مکشوف روضه دیر او بدن

نه بدن دیر کی اربا اربا دی…..

ای شهادت! چقدر شیرین است

پر کشیدن به سوی تو… آری!

هیچ شوقی در این جهان ما را

غیر پرواز در هوای تو نیست

دیده‌ای که حسین را دیدی

تا کجاها تو را شهادت برد؟

چشم وا کن که هیچ پر زدنی

مثل پرواز چشم‌های تو نیست

دل سپردم مرا شهید کنی

به رضایی که در رضای تو هست

کنده ام دل ز هر چه غیر از تو

که رضایی به جز رضای تو نیست

آه ای پیکر به خون خفته

آه ای حرف‌های ناگفته

چشم بر راه این خبر هستم

که بگویی عزا، عزای تو نیست….

تو نباید شبیه ما باشی،

وقت آن بود روسپید شوی

حق تو بود تا شهید شوی

مرگ در قامت رسای تو نیست…

شاعر: امیرحسین دوست زاده

خبر می‌گفت: «آل هاشم» ما، آسمانی شد…

خبر پیچید، سرو افتاده، اینجا کوه لرزیده
دل صدها شهید بی سر از اندوه لرزیده
خبر پیچید پیچک وار در جان شقایق‌ها
خبر خون قطره‌های اشک شد در چشم عاشق‌ها
خبر آری خبر آئینه را چون پتک ویران کرد
خبر خون در دل زخم آستان خاک ایران کرد
خبر می‌گفت آل هاشم ما آسمانی شد
از این غم قامت تبریز و تبریزی کمانی شد
جهان لرزید ابراهیم را بر شانه می‌بردند
به سوگش چند اسماعیل در میقات، خون خوردند
بقول رهبری که قامت چون سرو او خم نیست
خبر هرچند جانسوز است اما داغ و ماتم نیست
حماسه در حماسه هیچ غیر از این نمی‌بینم
بدا بر من اگر از داغ تو در سوگ بنشینم
بدا بر من اگر غیر از شهادت بر لب آوردم
اگر بی‌تاب گشتم جان به حسرت در تب آوردم
شهید راه خدمت بی کفن مانده‌است اربابش
فدای جان دلتنگ و فدای روح بی تابش
خبر چون باد پیچیده خبر گویی سر آورده
خبر اشک شهید بی کفن را هم در آورده
خبر در کوچه‌ها اشک پدر، تلخند فرزند است
خبر با خود هزاران داغدیده مادر آورده
خیابان در خیابان فوج فوج از بی‌قراران بین
خبر با خود عزاداران بی‌بال و پر آورده
خیابان، کوچه، شهر و روستا بر سر زنان، گریان
خبر از داغدارانت هزاران لشکر آورده
دل ام الشهید از داغتان آشفت این یعنی
خبر آتشفشانی نو از این خاکستر آورده
نبودی تا ببینی حال تبریز دلاور را
خودم دیدم برائت روح از پیکر در آورده
دحتببین ما، فتنه‌ها دیدیم اما کوه با ما بود
که باتو موج‌ها راندیم و روح نوح با ما بود
چه پیرانی که در تشییع تو چون بید لرزیدند
جوانان عاشقت بودند آری خوش درخشیدند

شاعر: مرتضی طوسی

انتهای گزارش/ 



منبع خبر

سومین شهید «محراب» تبریز؛ همسفر «معراج خدمت» بیشتر بخوانید »

برپایی نمایشگاه «پایداری و حماسه؛ هنر سوم خرداد» در موزه مرکزی شهدا

برپایی نمایشگاه «پایداری و حماسه؛ هنر سوم خرداد» در موزه مرکزی شهدا


برپایی نمایشگاه «پایداری و حماسه؛ هنر سوم خرداد» در موزه مرکزی شهدا

به گزارش نوید شاهد، اداره موزه‌های شهدا همزمان با سوم خرداد، سالروز فتح هرمشهر و روز ملی «مقاومت، ایثار و پیروزی» نمایشگاه نقاشی ویژه ای را با عنوان « پایداری و حماسه ؛ هنر سوم خرداد» در گالری موزه مرکزی شهدا برگزار کرده است. 

 

در این نمایشگاه ۵۰ اثر هنری در قالب نقاشی از بیش از ۲۰ هنرمند از جمله «حسین صدری»، «حبیب‌الله صلدقی»، «مصطفی گودرزی»، «کامیار صادقی»، «علی پتگر»، «کیخسرو خروش»، «سیاوش مهویس»، «فخرالدین مخبری» و … در معرض نگاه تماشاگران قرار گرفته است. همچنین برخی از این آثار برای نخستین‌بار در این گالری به نمایش درآمده است.

 

«همچنین ۸ عنوان از کتاب های نشر شاهد؛ افلاکیان زمین، هویزه سرخط، داستان مریم، داستان بهنام، معلم آسمانی، به خرمشهر خوش آمدید، «کتاب خرمشهر، حماسه، مقاومت» با موضوع «خرمشهر» نیز در این نمایشگاه در معرض نگاه بازدیدکنندگان قرار گرفته است.»

 

نمایشگاه «پایداری و حماسه؛ هنر سوم خرداد» تا پایان خرداد ۱۴۰۴ در موزه مرکزی شهدا برقرار است و علاقه‌مندان برای بازدید از این نمایشگاه می‌توانند از ساعت ۷ تا ۱۳ به این موزه مراجعه کنند. 

 

موزه مرکزی شهدا در تهران، خیابان طالقانی، نبش خیابان شهید عباس موسوی (فرصت) واقع است.

انتهای پیام



منبع خبر

برپایی نمایشگاه «پایداری و حماسه؛ هنر سوم خرداد» در موزه مرکزی شهدا بیشتر بخوانید »