به گزارش نوید شاهد، شهید «عبدالمجید رحیمی» 10 فروردین ماه 1345 در تهران چشم به جهان گشود. پدرش محمدعلی کارگر بود و مادرش زهرا نام داشت. تا دوم متوسطه در رشته علوم تجربی درس خواند و به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. سرانجام 10 اردیبهشت 1361 وقتی فقط 16 سال سن داشت در عملیات بیت المقدس (آزادسازی خرمشهر) بر اثر اصابت گلوله به ران و کمر به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
مجید در دوران دبیرستان در گروهی به نام گروه مقاومت فعالیت داشت و آموزشهای رزمی و نظامی را سپری کرده بود. در امور تربیتی مدرسهشان هم بسیار فعال بود و دورههای مورد نیاز را گذرانده بود. او در راهپیماییها شرکت میکرد و هر زمان که پیام امام خمینی(ره) از فرانسه میرسید، منتشر میکرد تا اینکه انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. پدر و مادر مجید هر دو در ستاد پشتیبانی فعالیت داشتند. زمانی که جنگ تحمیلی علیه ایران آغاز شد مجید سال دوم تجربی بود.
خواهر شهید رحیمی به جبهه رفتن برادرش اشاره کرد و گفت: مجید موضوع رفتنش را با پدر و مادر در میان گذاشت اما آنها مخالفت کردند. والدینمان گفتند: «شما باید به فکر تحصیلاتت باشی و درسهایت را بخوانی تا بتوانی به مملکت خدمت کنی.» وقتی مجید از رفتن با من صحبت کرد من هم همین حرفهای مادر و پدرم را تکرار کردم اما مجید گفت:«نه من دوست دارم بروم». من راه خودم را انتخاب کردم. گفتم اگر جانباز یا اسیر یا شهید بشوی چه؟ گفت:« من فکر همه چیز را کردهام.» گویی در همین اوضاع و احوال بود که شبی خواب امام خمینی (ره) را میبیند. امام به مجید میفرمایند:« من به شما اجازه میدهم به جبهه بروید. برادرم هم به امام میگویند پدرم اجازه نمیدهند که امام میفرمایند اجازه میدهند.»
وی ادامه داد: فردای آن روز مجید همین طور که اشک میریخت این خواب را برای من تعریف کرد. گفتم داداشجان خودت بهترین راه را انتخاب کردهای و ما شما را به خدا میسپاریم. صبح روز اعزام شروع کرد به نوشتن وصیتنامه، بعد از نماز صبح پرسیدم چه مینویسی؟ گفت:«وصیتنامهام را. امانت پیش شما بماند. نمیخواهم کسی تا زمان شهادتم از آن مطلع شود. وصیتنامه را میان برگهای یک کتاب گذاشت.» ۲۸فروردین ماه سال ۱۳۶۱بود. لباسهای رزمش را پوشید و از زیر قرآن ردش کردیم و رفت. مجید ۲۸ فروردین ماه رفت و در نهایت در ۱۰ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱در جاده اهواز خرمشهر در روند اجرای عملیات بیتالمقدس به شهادت رسید.
این خواهر شهید افزود: چندین بار نامههای مجید از جبهه برای ما آمده بود تا اینکه خبر شهادتش را آوردند. همان شب من خواب دیدم که برادرم شهید شده است و بسیار بیتابی و گریه و ناله میکردم، اما در خواب به خودم نهیب زدم که مگر مجید نگفت گریه نکنید، دشمنشاد نشویم. سه روز بعد از شهادت مجید در ۱۳ اردیبهشت خبر شهادتش را برایمان آوردند. شهادت مجید خیلی برای ما سخت بود. من خیلی ناراحت بودم و با خود میگفتم چرا ما یک عکس از برادرم نداریم. باور نمیکردم شهادتش را. با خودم میگفتم چه مظلومانه شهید شد. مجید ۱۶ سال بیشتر نداشت. اما چنان راه و رسم مردانگی را آموخت که آسمانی شد و به رفقای شهیدش پیوست.
یکی از همسایههای شهید که کنار مجید حضور داشت در کتاب گردان عاشقان درباره نحوه شهادت او گفت: در روز ۱۰ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ در روند اجرای عملیات بیتالمقدس بودیم، ناگهان هجمه دشمن باعث شد تا بچهها یکی یکی به زمین بیفتند، به سراغ بچهها میرفتم و سرشان را روی پایم میگذاشتم تا اینکه بالای سر مجید کوچولو رسیدم. نیمخیز افتاده بود و به خاطر شدت خونریزی رنگ چهرهاش زرد شده بود. گفتم مجید داداش، تماس گرفتیم آمبولانس در راه است. گفت کمی آب میخواهم. نمیتوانستم آب بدهم، میدانستم برایش مضر است. نتوانستم آب به مجید برسانم، این موضوع همیشه من را آزار میدهد. گوئی ابتدا تیر میخورد و بعد ترکش از پشت به قلبش اصابت میکند. پیکر شهیدمان همراه با بچه محلمان که جانباز شده بود به نام مصطفی آذرخش به آغوش خانواده بازگشت.
عبدالمجید رحیمی به خاطر جثه کوچک و اسلحهای که از قدش بلندتر بود و کلاهی که بر سر داشت سوژه خبری سال ۱۳۶۱ گروه مستندساز صدا و سیما شد. سوژهای که بعدها مورد توجه اهالی رسانه قرار گرفت و عکسش بارها و بارها در محصولات فرهنگی استفاده شد. مجید جثهای کوچک داشت اما کوچکی جثهاش مانع تصمیم بزرگش نشد و اینگونه خونش در راه اسلام ریخته شد. یکی از نکات جالب این بود که تصویر مجید روی پاکت نامههای دوران دفاع مقدس نقش بستهبود.
خواهر شهید به قضیه عکس روی پاکت نامه اشاره کرد و گفت: وقتی برادرم شهید شد من ناله میکردم که چرا من یک عکس از ایشان ندارم. یک روز پسر داییام دوان دوان به خانهمان آمد گفت: مرضیه خانم مژده بدهید. عکس مجید روی مجله سروش چاپ شده است. آن تصویر اولین عکس مجید بود. تیترش هم این بود که «فاتح در تفکر فتح قدس است» ما هم بعد از آن پیگیر شدیم که ببینیم چه کسی این عکس را انداخته است. خبرنگاری که به ما معرفی کرده بودند تیر خورده بود و ما هم به سراغ صدا وسیما رفتیم. من با گروه مستند آن برنامه صحبت کردم. فیلمبردار را پیدا کردیم و ایشان حکایت آن عکس را برایمان روایت کرد.
خانم رحیمی ادامه داد: قبل از آغاز عملیات بیتالمقدس، برادرتان در حالی که دو اسلحه و نارنجک در دست داشت چنان عمیق به فکر فرورفته بود که همه توجه من را به خودش جلب کرد. من هم دیدم سوژه خوبی است، فیلمش را گرفتم. وقتی هم که سرش را بلند کرد من یک عکس دیگر گرفتم. آن عکس بعدها در همه مجلات و روزنامهها چاپ و حتی در کتابها استفاده شد. بعدها چند نفر از جوانان محل پاکتهای نامه بچههای جبهه را برایمان آوردند که با عکس مجید مزین شده بود. بعد از مدتها حتی در سالگرد فتح خرمشهر یعنی در سوم خرداد ماه تصویر برادرم را در تلویزیون نشان میدادند.
عبدالمجید جملهای سوزاننده دارد که با آن میخندد به ریش تمام دنیا پرستانی که زیانکارِ دو عالمند:«همه خیال میکنند جنگ، سر من یک کلاه گشاد گذاشته، اما این منم که سر زندگی را گول مالیدم».
شهید عبدالمجید رحیمی در 10 اردیبهشت 1361 وقتی فقط 16 سال سن داشت در عملیات بیت المقدس (آزادسازی خرمشهر) بر اثر اصابت گلوله به ران و کمر به درجه رفیع شهادت نائل آمد. مزار او در قطعه 26 گلزار شهدای بهشت زهرا واقع است.
متن وصیتنامهای را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است، در ادامه میخوانید:
» بسم رب الشهدا و الصدیقین
وَالْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ، إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ
قسم به عصر، که انسان در زیان کاری است به جز آنکه ایمان آوردهاند و عمل صالح انجام دادند و توصیه کردن به حق و توصیه کردن به صبر.
با درود به رهبر انقلاب اسلامی و با سلام به تمام رزمندگان اسلام در جبهه حق علیه باطل و با درود به روان پاک شهیدان راه خدا.
اینجانب عبدالمجید رحیمی در برابر یک ملت حزب الهی حقیرتر از آن هستم توصیه کنم، اما در اسلام امر به معروف و نهی از منکر باید انجام داد.
ای ملت شهیدپرور پشتیبان ولایت فقیه و به خصوص امام باشید و اطاعت کنید از آنها، چون در قرآن آمده است اطاعت کنید از خدا و رسول الله و اولی امر ما که بر شما فرستاده میشود.
ای ملت قهرمان پشتیبان ولایت فقیه باشید تا آسیبی به مملکت نرسد (امام خمینی) و در این کشور آزاد و خودکفا که امام هم بارها تاکید کردهاند وحدت کلمه داشته باشید و تهاجمهایی که از خارج کشور و چه در داخل کشور به وسیله منافقین صورت گیرد جلوگیری کنید.
و توصیهای که به پدر و مادرم و کلیه فامیلها و دوستانم که دارم در شهید شدن من گریه نکنند، زیرا با گریه کردن روح مرا و یا دیگر شهیدان را آزار میدهد و باید خوشحال باشید که فرزندی در راه اسلام دادهاید.
و توصیهای که به خواهر و برادر عزیزم دارم این است که نماز جمعهها را فراموش نکنند و مساجد را خالی نگذارند و نمازهایشان را به وقت بخوانند، چون نماز ستون دین است و پشتیبان ولایت فقیه باشید.
و اگر شهادت قسمت من شد و شهید شدن سعادت میخواهد و آن هم سعادت یک انسان خودساخته است و عاشق خدا میباشد و خدا هم عاشق او میشود و وقتی که خدا عاشقش شد او را میکشد و به خود متصل میسازد و من را در بهشت زهرا (س) به خاک بسپارید و انشاءالله به امید خداوند تعالی به پیروزی نهایی برسیم. والسلام »
انتهای پیام/