شهدای دفاع مقدس

شناسایی پیکر ۲ شهید دفاع مقدس


شناسایی پیکر ۲ شهید دفاع مقدسبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، پیکر مطهر دو شهید دوران دفاع مقدس پس از سال‌ها گمنامی به همت گروه تفحص کمیته جست‌وجوی مفقودین ستادکل نیروهای مسلح کشف و شناسایی شد.

یکی از پیکر‌ها متعلق به سرباز شهید علی کمالی‌زاده بختیاری متولد سال ۱۳۴۳ است که در سن ۲۰ سالگی در عملیات بدر جزیره مجنون در سال ۱۳۶۳ به شهادت رسید. پیکر این شهید پس از ۳۶ سال از طریق پلاک و کارت هویت شناسایی شد.

پیکر دیگر متعلق به شهید محمدرضا اکبری متولد سال ۱۳۳۹ است که در سن ۲۳ سالگی در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه فکه و در سال ۱۳۶۱ به شهادت رسید. پیکر این شهید نیز پس از ۳۸ سال از طریق پلاک شناسایی شد.

سردار سید محمد باقرزاده با حضور در منزل این شهدا خبر پیدا شدن پیکر شهید را به خانواده اعلام کرد.

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

شناسایی پیکر ۲ شهید دفاع مقدس بیشتر بخوانید »

روایت ۲ عکاس از ماجرای تصاویر تکان‌دهنده‌شان از مادران شهدا

روایت ۲ عکاس از ماجرای تصاویر تکان‌دهنده‌شان از مادران شهدا



قاب‌های بی‌قراری و عاشقی/ روایت ۲ عکاس از ماجرای تصاویر تکان‌دهنده‌شان از مادران شهدا

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، عکاسان جنگ که شمارشان هم کم نیست درآن سال‌ها قاب‌های فاخری از این مادران آفریدند. عکس‌هایی که زبان گویای حال آن‌ها هستند. کندوکاو درآن سال‌ها بدون درنظر گرفتن آثار فاخر عکاسان، تلاشی بیهوده است. با مروری بر آن سال‌ها می‌بینیم که جوانمردان آزاده وطن از هر آن چه بود، گذشتند، اما به راستی این نجابت و صبر چگونه در انسانی تجلی می‌یابد؟ و چه چیز بهتر ازتولد و حس عمیق مادر به طفل تازه متولد شده‌اش می‌تواند عظمت کار این مادران را در طول تاریخ جاری نگاه دارد؟ در پرونده امروز زندگی‌سلام و در سالروز وفات حضرت ام‌البنین (س) که روز تکریم مادران و همسران شهدا نام گذاری شده، به سراغ دو عکاس رفتیم تا درباره معروف‌ترین تصاویر ثبت شده توسط آن‌ها از مادران شهدا برای‌مان بگویند. همچنین با یک مادر شهید که تصاویرش به تازگی در شبکه‌های اجتماعی پربازدید شده، گفت‌وگویی داشتیم.

غربت و دلتنگی چشمانی هوشیار
این عکس را ساسان مؤیدی، عکاس مستند و جنگ گرفته است. او در گفتگو با ما درباره این عکس می‌گوید: «در سال ۶۳ روزی که اولین کاروان کربلا برای اعزام آماده می‌شدند، خودم را به آن‌جا رساندم. سرتاسر خیابان غلغله بود. از هرطرف صدایی به گوش می‌رسید. صدای گریه، زاری، وصیت و…. همهمه عجیبی در کل فضا طنین انداخته بود. در دو طرف خیابان حافظ، روبه‌روی ساختمان مجلس افراد آماده اعزام، خانواده‌ها، همسایه ها، دوستان و آشنایشان مشغول صحبت و خداحافظی بودند. با چشمانم تمام صحنه‌های اطرافم را دنبال می‌کردم و دنبال قابی برای ثبت کردن می‌گشتم. خاطرم هست آن قدر سوژِه‌ها زیاد بود که نمی‌شد همه را پوشش داد.

خیابان پر بود از جوانانی در لباس جنگ که بیشترشان به سن ازدواج نرسیده بودند، بعضی‌ها هم عیال‌وار بودند و زن و بچه برای بدرقه‌شان آمده بود. ما آن زمان در نهایت سه یا چهار حلقه نگاتیو همراه داشتیم. من برای پوشش خبری نرفته بودم و بیشتر دنبال ثبت لحظات وداع بودم. زمانی که سخنرانی رئیس‌جمهور (رهبر معظم‌انقلاب) تمام شد، سربازان کم‌کم به همرزمان‌شان ملحق و از خانواده‌ها جدا شدند. تعداد افراد قابل شمارش نبود، من آمدم وسط جمعیت.

همیشه دوست دارم در دل موضوع قرار بگیرم. دوربین را روی میدان دید مد نظرم تنظیم و بدون وقفه عکاسی کردم تا این مادر و پسر را دیدم و این عکس را از فاصله نیم متری شان گرفتم. من محو آن صحنه بودم. دوربین جلوی صورتم بود و چندین عکس از آن‌ها گرفتم. یک مناجات عاشقانه بین آن‌ها رد و بدل می‌شد و آن‌قدر غرق در هیجان آخرین دیدارشان بودند که حضورشان در قاب من را احساس نکردند. این قاب، غربت و دلتنگی چشمان هوشیار یک پسر آماده اعزام به جبهه را به تصویر می‌کشد. مادرش دست می‌کشد بر صورت جوان و راسخ پسر، نگاه مصمم‌اش را می‌کاود انگار که دلیری و شجاعت با چشمان مسرورش عهد اخوت بسته است. او برای جوان مسافرش بی‌قراری می‌کند. مادر در عکس بعدی بلافاصله بعد از این که از هم جدا می‌شوند، دنبال پسرش می‌دود. سال‌ها بعد انجمن عکاسان دفاع‌مقدس اطلاعاتی از این پسر جوان به من داد. او اکنون جانباز ۷۰ درصد است و در ورامین زندگی می‌کند.»

مجید من زیر بارونه
علیرضا عابدی که این عکس متفاوت را از یک مادر شهید ثبت کرده، درباره آن نوشته: «مادر شهید مفقودالاثر مجید امیدی، هر وقت بارون می‌ا ومد می‌رفت زیر بارون می‌ایستاد و چشمای ابریش بارونی می‌شد. وقتی ازش می‌پرسیدن آخه مادر من چرا وایستادی زیر بارون؟ آروم زیر لب زمزمه می‌کرد، گلی گم کرده‌ام می‌بویم او را، آخه الان بدن مجید من زیر بارونه… بدن مجید من معلوم نیست کجاست… می‌خوام بگم مادرم، عزیزم، من به یادتم…».

قاب‌های بی‌قراری و عاشقی/ روایت ۲ عکاس از ماجرای تصاویر تکان‌دهنده‌شان از مادران شهدا

آغوشی به جبران تمام سال‌های دوری
مویدی، داستان این عکس را این‌طور روایت می‌کند: «این تصویر که انگار با همه حرف می‌زند، مربوط به بازگشت اسراست و من نام این مجموعه را آغوش گذاشتم. آزاده‌ای که اسمش جزو مفقودین بوده، درست یک روز قبل از این‌که صلیب سرخ اسامی را اعلام کند با جمعی از آزادگان به ایران بازمی‌گردد. آن زمان به طور اتفاقی در حوالی خانه شان با موتور می‌چرخیدم. صدای تیر ما را به خیابان سبلان کشاند. آدمی که عاشق کارش باشد، همه چیز برایش جور می‌شود. خیابان خیلی شلوغ بود. این آزاده را دیدم که روی دست می‌بردنش سمت خانه. همان لحظه دوربینم را درآوردم و شروع به عکاسی کردم. دوربینم آنالوگ بود و عکاسی را سخت می‌کرد.

وقتی همراه با افرادی که دوره‌اش کرده بودند، وارد خانه شد، یکی دستم را کشید، من را آورد توی حیاط خانه و در را بست. این عکس آینه تمام قد نجابت است، مادر دستش را روی قلب جوان بازگشته از جنگش گذاشته و هق هق گریه‌اش در فضا می‌پیچد. بدون لحظه‌ای درنگ اشک می‌ریزد و با لذت وصف ناپذیری عزیزش را بو می‌کند. کمی آن‌طرف‌تر دو خواهرش ایستاده اند، بی‌وقفه اشک می‌ریزند و ناله سر می‌دهند. مادر در این عکس انگار به جبران تمام سال‌های دوری فرزندش را در آغوش کشیده است. دوباره و بی آن که لحظه‌ای را از دست بدهد، راه آغوشش را می‌گشاید. هرقدر عکس‌های اعزام نیرو، طعم گس دلتنگی را متبادر می‌کند تمام اجزا در این عکس دلتنگی شیرینی را فریاد می‌زند. انگار زمان در این قاب متوقف شده است. چه چیز باشکوه‌تر از قابی است که اسیر تکرار نشده و هربار سخنی تازه با چشمان مخاطب دارد؟
 

قاب‌های بی‌قراری و عاشقی/ روایت ۲ عکاس از ماجرای تصاویر تکان‌دهنده‌شان از مادران شهدا

هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد
راوی و عکاس این اثر «مریم کاظم‌زاده» است. او عکاس و خبرنگار جنگ تحمیلی است و این صحنه را این چنین وصف می‌کند: «بهمن ٦١ برای گرفتن عکس به خرمشهر رفتم. بعد از آزادسازی و پاک سازی نسبی شهر، می‌شد به صورت محدودی وارد خرمشهر شد. در همان ایام بود که اولین گروه‌های ساکن خرمشهر می‌توانستند تحت شرایطی به منطقه بیایند. توفیقی برایم شد تا همراه خانواده شهدای اهل خرمشهر شوم. شب هنگام خواب، مادرها که بعد از مدت‌ها همدیگر را دیده بودند، خواب از سرشان پریده بود و باهم صحبت می‌کردند. پای صحبت‌هایشان نشستم. پیوندشان، خون پسرانشان بود. بعضی‌هایشان برای حفظ خرمشهر جنگیده بودند و بعضی دیگر برای آزادی اش. یکی از مادرها خانم حاجی شاه بود. سه فرزندش در خرمشهر شهید شده بودند. آن سال آمده بود تا هم خانه‌اش را ببیند و هم به زیارت قبر شهنازش و دو پسرش برود.

برایم از دخترش تعریف کرد. شهنازش دروس حوزوی می‌خواند و در کلاس‌های نهضت سوادآموزی معلم بود. هشتم مهر ٥٩، همراه دوستش، برای سنگرها غذا می‌بردند که هر دو با گلوله دشمن شهید می‌شوند. برایم گفت که چطور خودش، دخترش را کفن و دفن کرده است. بعد از شهناز، به فاصله یک ماه، محمد حسین‌اش را از دست می‌دهد. محمدحسین سه سال از شهناز بزرگ‌تر بود. تا روز آخری که خرمشهر سقوط کرد، ماند و جنگید. پیکر محمدحسین را پیدا نکردند. پسر بزرگش ناصر هم بعد از آزادی خرمشهر در منطقه شهید شد. آن شب، مادرها شاعر شده بودند و لالایی‌های فی‌البداهه برای پسرانشان می‌خواندند….

قاب‌های بی‌قراری و عاشقی/ روایت ۲ عکاس از ماجرای تصاویر تکان‌دهنده‌شان از مادران شهدا

اول قاب رفقای پسرم را تمیز می‌کنم
گفتگو با مادر ۸۲ ساله شهیدی که هر روز با شور و شوق قاب عکس خیابانی پسرش و چند شهید دیگر را گردگیری می‌کند
به تازگی تصاویر یک مادر شهید در شبکه‌های اجتماعی پربازدید شده که هر روز به قاب عکس خیابانی پسرش سر می‌زند و برای دقایقی، جلوی آن می‌نشیند و با پسرش درد دل می‌کند. منیژه صحراگرد مادر شهید علی احمدی از روستای بنه گز شهرستان تنگستان استان بوشهر است. او که خودش تک فرزند بوده، خواهر و برادری نداشته و پدرش را هم در کودکی از دست داده است؛ بنابراین پسر بزرگش، قرار بوده که در دنیا عصای دست مادرش شود.

وقتی درباره دلتنگ شدن برای پسرش از او سوال می‌کنم، توقع دارم که بغض کند، اما لبخند می‌زند و می‌گوید: «مگر می‌شود دلتنگ نشوم؟ شاید هر فردی من را درک نکند، اما مادرها خوب حرف من را می‌فهمند. البته که راضی‌ام به رضای خدا و خوشحالم که پسرم در راه اسلام و انقلاب شهید شده است.» حالا باور می‌کنم که چرا اطرافیانش می‌گویند خانم صحراگرد تا حالا هیچ‌وقت ابراز ناراحتی برای شهادت فرزندش نکرده است. در ادامه با این مادر ۸۲ ساله که صدای من را به سختی می‌شنود و دختر و عروسش برای انجام این گفت‌وگوی تلفنی کمک زیادی کردند، همکلام می‌شوم.

قاب‌های بی‌قراری و عاشقی/ روایت ۲ عکاس از ماجرای تصاویر تکان‌دهنده‌شان از مادران شهدا

وقتی گفت می‌خواهم بروم جبهه، دلم لرزید
خانم صحراگرد هفت بچه دارد، پنج دختر و دو پسر. او درباره روزی که علی آقا می‌آید پیش مادرش برای رفتن به جبهه می‌گوید: «۱۴ یا ۱۵ ساله بود. یک روز آمد پیش من و گفت که می‌خواهم شناسنامه‌ام را دستکاری کنم و بروم جبهه. یک لحظه دلم لرزید، اما خیلی منتظرش نگذاشتم و زود گفتم که برو و خدا پشت و پناهت. آن زمان دانش‌آموز بود و تا کلاس دوم راهنمایی درس خواند که جنگ شد. بعدش هم ۱۸ ساله بود که در جزیره موسیان شهید شد، می‌گفتند که خط شکن بوده است.»

اول عکس شهدای دیگر را گردگیری می‌کنم بعدش پسرم
او هر روز صبح نه تنها عکس پسر شهیدش را که قاب عکس دیگر شهدای محله‌شان را هم تمیز می‌کند. خانم صحراگرد در این باره می‌گوید: «قبل از تابلوی پسرم، عکس چند شهید دیگر است که بیشترشان همکلاسی‌های پسرم بودند. من همیشه اول آن‌ها را تمیز می‌کنم و بعد نوبت به پسر خودم می‌رسد. گاهی ساعت‌ها رو به روی عکس پسرم می‌نشینم و به آن نگاه می‌کنم. با او درد دل می‌کنم، برایش نوحه می‌خوانم و آخر هم بعد از دعا برای سلامتی مقام‌معظم رهبری، برای جوان‌ها و حل مشکلاتشان دعا می‌کنم.»

پسرم قلب بسیار رئوف و مهربانی داشت
از این مادر می‌خواهم از پسر شهیدش هم برای ما خاطره‌ای تعریف کند که می‌گوید: «پسرم سن و سالی نداشت که شهید شد، اما یادم هست که رابطه خیلی خوبی با خواهر و برادرهایش داشت. بین بچه‌هایم، قلب بسیار رئوفی داشت و خیلی مهربان بود. دفعه اول که رفت خط مقدم، به من خبر داد که به زودی در یک عملیات شرکت خواهد کرد. ۵۰ روز از او خبر نداشتم. بعد از مدتی شنیدم که در این عملیات با سه تا از همکلاسی‌هایش، مجروح شده است.

یک هفته تا ۱۰ روز، خواب نداشتم. ظاهرا در عملیات، موج انفجار آن‌ها را می‌گیرد و یک ترکش وارد بدنش می‌شود. بعد هم او را می‌برند بیمارستان شیراز. این پسرم آن‌قدر آقا بود که وقتی از بیمارستان مرخص شد و برگشت خانه، یادم نمی‌رود که برای من و همه خواهر و برادرهایش یک سوغاتی از شیراز خریده بود. آن زمان، چون کوچه‌مان برای خودروها قابل رفت‌وآمد نبود، وقتی از بیمارستان آوردنش، تقریبا شاید ۵۰۰ یا ۶۰۰ متر دورتر ایستاد. نمی‌دانم چطور این مسیر را دویدم و انگار همه دنیا را به من دادند. برای من و دخترها گیره سر و برای پسرها دمپایی آورده بود تا خوشحال شویم. با این که ۱۷ ساله بود، خیلی به فکر خوشحال کردن دیگران بود. به بزرگ‌ترها خیلی احترام می‌گذاشت. با من که مادرش بودم، بسیار مودبانه رفتار می‌کرد.»

قاب‌های بی‌قراری و عاشقی/ روایت ۲ عکاس از ماجرای تصاویر تکان‌دهنده‌شان از مادران شهدا

تنها یادگاری‌ام از پسرم یک رادیو است
خانم صحراگرد درباره روزهایی که خبر شهادت فرزندش را شنید هم می‌گوید: «خدا می‌داند چه آرزوها برایش داشتم و دوست داشتم بزرگ شدنش را ببینم. هنوز هم هر وقت با بچه‌ها و فامیل دور هم جمع می‌شویم، از او یاد می‌کنم. تا حالا ابدا ناراحت نشده ام که پسرم شهید شده است. پسر من هم مثل یاران امام علی (ع)؛ او که از یاران امام علی (ع) بالاتر نبود که من برای شهادتش در راه خدا ناراحت بشوم. می‌خواستم این پسر در دنیا عصای دستم شود. حالا هم همه امیدم این است که در آخرت، عصای دستم شود و مادر پیرش را روسفید کند. تنها یادگاری‌ام از پسرم یک رادیو است که آن را قایم کردم و هر وقت یادش می‌افتم، می‌روم و دستی به رویش می‌کشم تا مرهم دلم باشد.»

قاب‌های بی‌قراری و عاشقی/ روایت ۲ عکاس از ماجرای تصاویر تکان‌دهنده‌شان از مادران شهدا

این روزها برای کمک به کشاورزان حصیربافی می‌کنم
«۸۲ ساله هستم، اما شکر خدا که همه کارهایم را خودم انجام می‌دهم»، این مادر شهید با این مقدمه می‌افزاید: «این روزها بیکار نیستم و حصیربافی می‌کنم، دوست دارم زنبیل‌هایی محکم درست کنم و بفرستم برای کشاورزهای زحمتکش کشورم تا در حد توانم کمک‌شان کرده باشم و از آن استفاده کنند. همچنین در خانه مرغ و خروس دارم، بز نگهداری می‌کنم و…. بچه‌هایم هم تشویقم می‌کنند، زیاد به من سر می‌زنند و لازم است که از آن‌ها هم تشکر کنم و خدا عاقبت همه ما را ختم به خیر کند.»

منبع: خراسان



منبع خبر

روایت ۲ عکاس از ماجرای تصاویر تکان‌دهنده‌شان از مادران شهدا بیشتر بخوانید »

«دهه فجر» جشن پیروزی همه شهدای تاریخ است


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، مراسم تجلیل از مادران و همسران شهدا امروز (چهارشنبه) با حضور سعید اوحدی رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران، حجت الاسلام امرودی رئیس سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران و علی‌اصغر جعفری مدیرعامل موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس و جمعی از مسوولان لشکری و کشوری در موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس برگزار شد.

علی‌اصغر جعفری مدیرعامل موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس اظهار داشت: شهدای ما در ادامه راه ائمه اطهار (ع) برای تحقق ارزش‌ها مجاهدت کردند و پیروز شدند. امروز جشن پیروزی همه شهدا در طول تاریخ اسلام را می‌گیریم که مثل خورشید می‌درخشند. این عزت و سربلندی امروز افتخار کمی نیست. امروز دشمنان اسلام خوار و ذلیل هستند. امروز نام ایران و ایرانی بیش از هر دورانی می‌درخشد. امروز مدیون مردم و به خصوص مادران و همسران شهدا هستیم.

وی تصریح کرد: مادران و همسران شهدا بهترین‌های خود را تقدیم اسلام کردند و توانستیم گوهر عزتمندی را به دست آوریم. خداوند را سپاسگذاریم که توفیق شد تا در محضر خانواده شهدا باشیم.

حجت الاسلام امرودی با اشاره به وجود دو نوع تقدیر اظهار داشت: یک تقدیر به وصف حقیقی است و به خاطر این است که ذات مادران و همسران شهدا ارزشمند است.

وی خطاب به مادران و همسران شهدا گفت: تجلیل امروز توسط افراد نیست بلکه اسلام از شما تجلیل می‌کند، چون عینی و حقیقی است و در عرش کار شما ثبت شده. وقتی خبر شهادت پسری را به خانواده‌اش دادیم مادرش قبول نکرد، گفت صدای فرزندم را از عراق شنیدم، از پدرش خواستیم بر سر پیکر حاضر شود و روضه‌ای بخواند، چون مداح بود، کنار پیکر یک‌سری وسایل بود، ابتدا مادر نگاهی به بسته کرد و قاطع آمد بیرون، به همسرش رسید و گفت پسرت است برو ببینش، حاجی کنار پیکر نشست و استخوان‌ها را گذاشت روی چشمش، گفت عهد کرده بودم بند بند استخوان فرزندم را هدیه کنم. به مادر گفتم چطور گریه نکردی؟ چطور او را شناسایی کردی؟ گفت ژاکتی که برای پسرم بافته بودم لا به لای وسایلش بود، شرط کرده بودم گریه نکنم که دشمن نخندد.

امرودی تصریح کرد: دومین تقدیر به وصف وقوع است. دشمن تلاش دارد آنچه داریم را ضعیف نشان دهد و آنچه نداریم را بزرگ کند. این قرن، قرن اسلام است. به برکت وجود شما انقلاب اتفاق افتاده و این قرن، قرن نابودی اسرائیل و آمریکا و قرن ظهور است.

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

«دهه فجر» جشن پیروزی همه شهدای تاریخ است بیشتر بخوانید »

اسناد باقی مانده از شهدا باید ماندگار شود


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، رحیم نریمانی مدیرکل اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران در نشست جمع آوری آثار شهدا برای کنگره جامع شهدای استان تهران که دیروز (دوشنبه) در سالن الغدیر برگزار شد، با اشاره به تعداد شهدا و ایثارگران در استان تهران، اظهار داشت: استان تهران بیشترین شهدای شاخص، جانبازان، ایثارگران و آزادگان را دارد و هر کدام مانند حاج قاسم دارای مکتبی هستند که توانسته تاثیرات بسزایی را در حوزه‌های مختلف فرهنگی ایجاد کند.

مدیرکل اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران با تاکید بر اینکه اسناد باقی‌مانده از شهدا باید ماندگار شود، افزود: هر کدام از شهدا راه کمال و آرمان‌گرایی را بر همگان نمایان ساختند و باید از این اسناد با ارزش حداکثر استفاده را کرد تا برای نسل سوم و چهارم انقلاب و تاریخ کشور مانا و ماندگار شود.

نریمانی تاریخ هشت سال دفاع مقدس را هویت ملی و تاریخی کشور خواند و اظهار کرد: اسناد شهدا بسیار با ارزش هستند و نباید در بایگانی بمانند و استفاده از این ظرفیت بالا می‌تواند فرهنگ ایثار و شهادت را در کشور ساری و جاری کند.

مدیرکل اسناد و انتشارات بنیاد تصریح کرد: کنگره شهدای استان تهران باید با خلاقیت و ابتکار برگزار شود به طوری که محصولات فرهنگی جذابی از این کنگره متناسب با جامعه امروز استخراج شود.

وی با اشاره به اهمیت بهره‌برداری از تاریخ شفاهی ایثارگران در افزایش سطح کمی و کیفی کنگره افزود: تاریخ شفاهی والدین شهدا می‌تواند یکی از محصولات ارزشمند این کنگره باشد و با توجه به میانگین سنی بالای والدین شهدا باید به این موضوع توجه ویژه‌ای داشت تا از خاطرات با ارزش والدین گرانقدر شهدا بی‌نصیب نمانیم.

حمیدعلی صمیمی، مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ هم با بیان اینکه تشکیل کنگره ملی شهدای تهران و استفاده از ظرفیت‌های آن می‌تواند به عنوان گنجینه‌ای ارزشمند برای آیندگان باقی بماند، عنوان کرد: پیش از این نیز کنگره جامع شهدای استان تهران در دهه هفتاد برگزار شده بود، ولی با توجه به اینکه به جمع‌بندی کاملی نرسید و از آن محصولات فرهنگی استخراج و تدوین نشد، قرار شد تا در سال ۱۴۰۱ نخستین کنگره جامع شهدای استان تهران برگزار شود.

وی با بیان اینکه استان تهران از ابتدای انقلاب تا کنون نقش مهم و اثرگذاری را در بخش‌های مختلف از جمله ترویج فرهنگ ایثار و شهادت داشته است افزود: جمع‌آوری اسناد شهدا برای این کنگره باید ابتدا به صورت محلی سپس در سطح ناحیه، شهرستان و استان جمع‌آوری شود و این کار بزرگ علاوه بر اینکه به عنوان باقیات و صالحات خواهد ماند، ترویج فرهنگ ایثار و شهادت است و با گسترش این فرهنگ می‌توانیم نظام را بیمه کنیم.

انتهای پیام/ 112



منبع خبر

اسناد باقی مانده از شهدا باید ماندگار شود بیشتر بخوانید »

مادر گرانقدر شهیدان «سنگبر موگهی» آسمانی شد


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، بانو «زبیده توکلی‌نژاد» مادر گرانقدر شهیدان «حمیدرضا و غلامرضا سنگبر موگهی» از استان خوزستان طی یک دوره بیماری و بستری در بیمارستان کرمی‌خراط جان به جان آفرین تسلیم کرد و آسمانی شد.

شهید «غلامرضا سنگبر موگهی» سال ۱۳۳۹ در آبادان به دنیا آمد و سال ۱۳۶۱ در حملات توپخانه‌های دشت عباس بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ به شهادت رسید.

شهید «حمید رضا سنگبر موگهی» سال ۱۳۳۴ در آبادان به دنیا آمد و سال ۱۳۶۷ در جزیره مجنون بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.

انتهای پیام/ 112



منبع خبر

مادر گرانقدر شهیدان «سنگبر موگهی» آسمانی شد بیشتر بخوانید »