شهدای سمنان

روایتی از معنویت خاص شهید «عاملو» در جبهه


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهید «کاظم عاملو» چهارمین فرزند خانواده بود که در بیست و دومین روز از تیر ماه سال ۴۴ در سمنان به دنیا آمد. از پنج سالگی به مسائل دینی اهمیت می‌داد. تحصیلاتش را تا مقطع راهنمایی ادامه داد و در سال ۶۳ به خدمت سربازی رفت. پس از پایان خدمت ازدواج کرد و در همان سال به استخدام مخابرات شهرستان سمنان در آمد. همزمان درخواست همکاری با سپاه را داده بود و بی صبرانه منتظر پاسخ بود. از سوی بسیج به جبهه رفت. هفتم اسفند ۱۳۶۶ در ماووت عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای امامزاده یحیای سمنان واقع هست.

شهیدی که در حال حرکت و گشت زنی نماز شب می‌خواند

در ادامه روایت‌هایی از این شهید عارف و سالک می‌خوانید:

بوی پیراهن یوسف

خواهر شهید مجید رضا کاظمی: بعد از شهادت مجید هرشب می‌آمد خانه ما. یک بار با ناراحتی گفتم: «چرا هر شب میاد؟».

پدرم گفت: «بوی مجید رو می‌ده. با دیدنش آروم می‌شم.» بعد‌ها با خبر شدیم از عهدی که بین او و مجید بود. عهد کرده بودند در صورت شهادت یکی، دیگری مرتب به خانواده اش سر بزند.

دیدار با خانواده شهدا

احمد مثبت شاهجویی، دوست شهید: هفته‌ای یکی دو روز را به دیدار از خانوده‌های شهدا اختصاص می‌داد. شب بعداز نماز جماعت، صدایم می‌زد و با هم می‌رفتیم. اهل هنر بود. آیات قرآن را به شکل ویترای که یک سبک هست، می‌کشید و برایشان هدیه می‌برد. می‌گفت: «این رو یادگاری از من نگه دارین.»

از مشکلاتشان جویا می‌شد و و در حد وسعش برای رفع آن می‌کوشید.

عالم رویا

حسن حمزه، دوست شهید: اولش به دید توّهم نگاه کردیم. بعد هم به دید دراویشی گذاشتیم که توی روستا‌های کردستان مانده بودند. شب‌های بعد به حرفش یقین پیدا کردیم. توی خواب با تک تک دوستان شهیدش حرف می‌زد و احوالشان را می‌پرسید. آن شب هم آقایی را دیده بود نورانی که به او نزدیک شده و لبخند به لب داشت. با زبانی بریده بریده و حالتی بهت زده برای ما تعریف می‌کرد.

انتخاب با خودته

خواهر شهید: به مادر می‌گفت: «یکی رو انتخاب کن، شهید یا اسیر بشم بهتره یا اینکه تصادف کنم و بمیرم؟».

مادر جواب داد: «اگه اسیر بشی اذیتت می‌کنن اون وقت منم اینجا عذاب می‌کشم. اکه تصادف کنی هم خیلی دردناکه، ولی شهید که بشی هرجوری باشه بهت افتخار می‌کنم، اما بیشتر دوست دارم پیشم باشی.»

کاظم می‌خندید و می‌گفت: «انتخاب با خودته، من رفتنی‌ام. خودت می‌دونی.»

تفریح عجیب

حسن حمزه، دوست شهید: از درون می‌لرزید و به خود می‌پیچید. عرق از سر و رویش قطره قطره می‌چکید. چندبار صدایش زدم. حالت عادی نداشت. انگار توی عالم دیگری بود و صدای ما را نمی‌شنید. چراغ والر را آوردیم نزدیکش و پتوهایمان را انداختیم رویش. لرزَش، کم نمی‌شد. توی خواب صحبت می‌کرد. بچه‌ها گفتند: «تب کرده و هذیون می‌گه.».

اما حرف هایش به هذیان نمی‌خورد. این ماجرا چندین شب ادامه داشت. شب‌های بعد با واکمن و نوار صدایش را ضبط کردیم و گاهی هم می‌نوشتیم. چندین نوار ضبط کرده و حدود پانصد صفحه کتاب موجود هست. ارتباط با عالم دیگر و شهدا شده بود سرگرمی معنوی اش در دل شب. ماهم از این عنایت بی نصیب نبودیم.

لحظه‌های آخر

حسن عزالدین، همرزم شهید: صورتش خیس شده بود. صدای گریه اش حسینیه را پر کرده بود. همیشه دیرتر از همه بچه‌ها از حسینیه می‌آمد بیرون. می‌دانستیم قنوت و سجده‌های طولانی دارد، اما این بار فرق می‌کرد. انگار در حال و هوای دیگری بود و هیچ کدام از ما را نمی‌دید. در مسیر هم که باید پیاده تا منطقه گردرش می‌رفتیم، ذکر می‌گفت و گریه می‌کرد. نزدیکی‌های خط مستقر شدیم. خمپاره‌ای نزدیک سنگر ما به زمین خورد. ترکشش پایم را زخمی کرد. پس از چند روز، روی تخت بیمارستان فهمیدم همان خمپاره کاظم را از جمعمان گرفت.

کدام دعا بهتر هست؟

حسن حمزه، دوست شهید: یک بار به کاظم گفتم از بین دعا‌ها کدامش را بهتر هست بخوانیم؟ در همان حال بخصوصش که ما اسمش را گذاشته بودیم «خلسه» گفت: اینها را. کتاب منتخب مفاتیح را که باز کرد، بعضی جا‌ها را با انگشت نشان می‌داد و می‌گفت: این! سریع شروع کردم به نوشتن.

یکی دعای ندبه بود. یکی زیارت حضرت فاطمه زهرا (س)، زیارت جامعه کبیره، زیارت عاشورا و دعای بعد از زیارت امام حسین (ع)، زیارت حکیمه خاتون. دعای سحر هم از جمله آن دعا‌ها بودند. به دعای توسل علاقه داشت و تا جایی که می‌شد ترک نمی‌کرد. خیلی وقت‌ها خودش دعا را برای جمع می‌خواند.

الان هنوز دعای توسل شب‌های چهارشنبه در جهادیه سمنان به یاد شهدای محله و کاظم برقرار هست. حتی بعد‌ها یکی از دوستان در خواب، کاظم را دید که گفته بود: «من به همراه شهدا در دعای توسل شما حاضریم.»

به نماز جماعت خیلی اهمیت می‌داد. در سفارش‌ها چه در خواب و چه در بیداری حتماً به حضور در نماز جماعت توصیه می‌کرد.

خودش اولین کسی بود که برای نماز حاضر می‌شد؛ سریع اذان می‌گفت و در صف اول می‌ایستاد.

کردستان که بودیم، جزو آن چند نفری بود که همیشه اذان می‌گفت.

مثل شهیدان مجیدرضا کاظمی و یدالله طحانیان. یکی هم خودش بود.
 ‌
می‌گفت: امیر المومنین (ع) اینجا غربتش زیاده؛ اسم علی (ع) رو باید بالای مأذنه زنده کنیم. در قنوتش «لا اله الا الله العلى العظیم…» زیاد می‌خواند. بعد‌ها در رساله امام (ره) دیدم که یکی از بهترین دعا‌ها در قنوت نماز همین دعاست.

سعی می‌کردم در نماز و حالاتش دقت کنم. در سجده آخر، دعا می‌کرد و سجده شکر را ترک نمی‌کرد. نه یک دقیقه یا دو دقیقه بعضا سجده هایش تا نیم ساعت طول می‌کشید.

یکی از دعا‌هایی که چند بار خودم از زبانش شنیده بودم «اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک…» بود.

این نشان دهنده عشقش به شهادت بود

تسبیحات حضرت زهرا (ع) را همیشه و با دقت بعد از نماز می‌گفت. در نماز جوری غرق می‌شد که غیر قابل وصف بود. اصلا عرفانی‌ترین حالاتش را در نماز می‌شد دید.
خیلی جدی با خضوع و خشوع وصف ناشدنی وارد نماز می‌شد. شوخ طبع بود ولی در موقع حضور در پیشگاه الهی اصلا.

هر وقت ازش می‌خواستی که برایت دعا کند تا حاجتت برآورده شود می‌گفت: دو رکعت نماز بخون، حاجت میگیری.

مقید بود به نماز شب، نمی‌گذاشت ترک شود. حتی وقتی می‌رفت گشت، جوری زمان را تنظیم می‌کرد که برای خواندن نماز شب توی اتاق باشد.

در غیر این صورت در همان حال حرکت و گشت زنی نمازش را می‌خواند. این را بار‌ها خود بچه‌ها گفته بودند.

دوران سه ماهه حضور در شهر بانه با آن خاطرات زیبایش در اواخر دی ماه به پایان رسید سه ماه رؤیایی ما تمام شد و به سمنان برگشتیم.

عاشق شهادت

خواهر شهید نقل می‌کند: هرکس شهید می‌شد، ماتم می‌گرفت و می‌رفت توی خودش. مرتب می‌گفت: «من لیاقت شهادت رو ندارم.»

مادرم برای دلداری اش می‌گفت: «هرچیزی وقتی داره نوبت تو هم می‌رسه. من که تو رو بخشیدم به خدا. تازه مگه خودت نمی‌خواستی دِینت با حضور بیشتر در جبهه ادا کنی؟» با حرف‌های مادر آرام می‌شد و امید وار.

وعده شهدا به کاظم

محمد حسن حمزه دوست و همرزم شهید: تاریخ شهادتش را می‌دانست و این وعده شهدایی بود که در خواب با آنها ارتباط برقرار می‌کرد.

اولش به دید توّهم نگاه کردیم. شب‌های بعد به حرفش یقین پیدا کردیم. توی خواب با تک تک دوستان شهیدش حرف می‌زد و احوالشان را می‌پرسید. آن شب هم آقایی را دیده بود نورانی که به او نزدیک شده و لبخند به لب داشت. با زبانی بریده بریده و حالتی بهت زده برای ما تعریف می‌کرد.

نحوه شهادت

داود قدس همرزم شهید: صدای انفجار، بچه‌ها را به آن طرف کشاند. چادر آتش گرفته بود. رفتیم کمک. دو نفر با جراحت زیاد به شهادت رسیده بودند. آن طرف‌تر کاظم دراز کشیده بود. با خودم گفتم: «توی این گیر و دار چه وقت خوابیدنه؟» جلوتر که رفتم متوجه شدم، ترکش خمپاره پشت سرش را برده هست.

انتهای پیام/ 119

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

روایتی از معنویت خاص شهید «عاملو» در جبهه

روایتی از معنویت خاص شهید «عاملو» در جبهه بیشتر بخوانید »

پدری که در سالروز ازدواجش در حمله رژیم صهیونی شهید شد

پدری که در سالروز ازدواجش در حمله رژیم صهیونی شهید شد


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، بامداد ۲۴ خردادماه، تجاوز وحشیانه رژیم صهیونیستی به خاک ایران، فرماندهان ارشد، دانشمندان هسته‌ای و شمار زیادی از مردم غیرنظامی؛ زنان و کودکان؛ را به شهادت رساند. در میان شهدا، سروان شهید «جواد میرزائیان»، ۳۹ ساله‌ای از نیرو‌های مخلص یگان ویژه فراجا، نیز حضور داشت که ظهر روز دوم تیرماه در حمله هوایی اسراییل به محل خدمتش در منطقه افسریه تهران به شهادت رسید.

او پدری مهربان و فداکار برای دو فرزند خردسالش، فاطمه و محمدطا‌ها و همسری دلسوز و متعهد برای «خانم قدس» بود. برای شنیدن روایت همسر شهید از روز‌های آشنایی تا شهادت این شهید گرانقدر به شهرستان ورامین رفتیم تا پای صحبت‌های ایشان بنشینیم. در ادامه متن این گفت‌و‌گو را می‌خوانید.

خانم قدس، از آشنایی‌تان با شهید بگویید.

همسرم متولد شهریور ماه ۱۳۶۵ بود و من حدود یکسال از ایشان کوچکترم. ما در جوار حرم علی بن موسی الرضا (ع) با یکدیگر آشنا شدیم. من همراه خانواده در پایان ماه صفر برای ایام شهادت به زیارت امام رضا (ع) رفتیم و زمانی که در آنجا بودیم ایشان مرا انتخاب کردند، چند روز بعد که از زیارت برگشتیم، مادرشان با منزل ما تماس گرفتند و اجازه گرفتند که برای خواستگاری به خانه ما بیایند.

مراسم ازدواج و آغاز زندگی‌تان چگونه بود؟

۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۹ جلسه خواستگاری ما بود و به مدت یک ماه پدرم درباره ایشان تحقیق کردند و نتیجه تحقیقات بسیار مثبت بود. مراسم نامزدی و عقد به خواست آقا جواد در تیرماه همان سال انجام شد. این زندگی ۱۵ سال ادامه داشت و نتیجه آن دو فرزند با نام‌های فاطمه و محمدطا‌ها هست که در سال‌های ۱۳۹۳ و ۱۳۹۴ متولد شدند. جالب هست بدانید روز شهادت همسرم با سالگرد عقدمان مصادف شد.

شهید میرزاییان در خانه چگونه رفتاری داشت؟

همسرم اعتقاد نداشت که کار‌های خانه بر عهده زن هست و در تمام کار‌ها به من کمک می‌کردند. همیشه در امور مربوط به بچه داری یار و یاور بودند و الگوی ایشان در همسرداری و امور خانه حضرت علی (ع) بودند و حرف دیگران برایشان حائز اهمیت نبود بلکه رفاه من و فرزندانش در اولویت بود، تا روز‌های آخر هم با وجود شرایط سخت کاری و جنگ همین گونه رفتار کرد البته این اواخر به دلیل احوال ناخوش و بیماری کمتر می‌توانست وقت بگذارد.

همسرتان از چه زمانی وارد کار نظامی شد؟

وقتی با من ازدواج کرد هنوز وارد کار نظامی نشده بود و کارمند پیمانی بنیاد تعاون ناجا در اماکن رفاهی بودند. پس از ازدواج و گذشت سه یا چهار سال شرایط استخدام در ناجا برای او ایجاد شد و وارد شغل نظامی شدند. من اول مخالف بودم، چون پدرم هم نظامی بود و سختی‌های زندگی با مرد نظامی را از نزدیک لمس کرده بودم، اما بعد با اصرار خود شهید و وساطت‌ها قبول کردم.

روز‌های آغاز جنگ ۱۲ روزه را چگونه به یاد دارید؟

وقتی خبر حمله اسرائیل رسید، همکار جواد در ساعات اولیه بامداد با او تماس گرفت و اعلام کرد تا فوری به محل کارش برگردد. شرایط استرس زایی بود و من به شدت دچار بی‌قراری شده بودم همسرم در حال آماده شدن بود تا به سرعت راهی محل کار شود، ما در منزل چند عروس هلندی نگهداری می‌کنیم، آن صبح این پرنده‌ها مثل مرغ بی‌سر دائم خودشان را به در و دیوار قفس می‌زدند، من خیلی جدی گفتم حتی حیوانات هم از شرایط موجود استرس گرفته‌اند، اما او به شوخی گفت: «نه، اگر روزی من شهید شدم بگو مثل مرغابی‌ها که جلوی حضرت علی (ع) را گرفتند، این عروس هلندی‌ها نگذاشتند من بروم.» و با لبخندی زیبا سعی کرد مانند همیشه آرامش را به من هدیه دهد.

آخرین روز‌ها چه گذشت؟

۳۱ خرداد حالش خیلی بد بود. چشم‌هایش قرمز شده بود و بیماری قلبی و فشار خون بالا اذیتش می‌کرد، متاسفانه به خاطر شرایط سخت جنگی و استرس‌های ناشی از جنگ شرایط بیماری‌های آقا جواد تشدید شده بود. داروهایش در محل کار تمام شده بود به خانه آمد تا داروهایش را برای فردا با خود ببرد. فردا شب یعنی اول تیرماه خیلی غافلگیرانه به خانه آمد، در کنار ما ماند، بچه‌ها را در آغوش گرفت، آنها را نصیحت کرد و از آنها قول‌هایی گرفت و فردا صبح به محل کارش رفت، در همان روز آخرین بار ساعت ۱۰ صبح با هم تماس تلفنی داشتیم و صحبت کردیم و این آخرین باری بود که صدای جواد را شنیدم.

آخرین مکالمه‌تان چه بود؟

همیشه در پایان مکالمات مان می‌گفت: «می‌دانم حواست به بچه‌ها از من خیلی بیشتر هست، اما اول مراقب خودت باش.» می‌دانست من استرس می‌گیرم و شدید بی تاب می‌شوم، با وجود اینکه خودش هم فردی استرسی بود، اما تلاش می‌کرد آرامش را به من بدهد تا آرام بگیرم و نگذارد از شرایط سخت و خطرناکی که حاکم بود چیزی بفهمم.

او درباره شهادت چه نظری داشت؟

یک‌بار که مانند همیشه اخبار ۲۰:۳۰ را تماشا می‌کردیم، فرزند خردسال یک شهید را نشان می‌داد که کنار تابوت پدرش نشسته بود و با قاب عکس پدر شهیدش بازی می‌کرد فارغ از اتفاق تلخی که برای دنیایش افتاده، من با دیدن این صحنه گریه کردم، آقا جواد مرا آرام کرد و گفت: «نگران نباش، پدر شهید آن دنیای فرزندانشان را تضمین می‌کند.» بعد گفت: «دعا کن من هم شهید بشوم، تو در حق من دعا میکنی، اجابت می‌شود.» من گفتم چرا باید چنین دعایی کنم؟ دلم نمی‌خواهد دعایی کنم که با دستان خودم تو را از دست بدهم و هیچ وقت همچنین دعایی نکردم، چون هیچ زنی دوست ندارد سقف خانه اش فرو بریزد.

الگو‌های معنوی شهید چه کسانی بودند؟

شهید ابراهیم هادی را خیلی دوست داشت و به ایشان ارادت ویژه‌ای داشت، به شهید پلارک و شهید سجاد زبرجدی هم به طور ویژه‌ای احترام می‌گذاشت. جواد در اردیبهشت ماه یعنی دوماه قبل از شهادتش یک هفته در بیمارستان بعثت تهران به دلیل شدت بیماری و اوضاع جسمی نامناسب بستری بود. چند روز بعد از ترخیص از بیمارستان، گفت می‌خواهد به گلزار شهدای بهشت زهرای تهران برود. سرمزار شهید زبرجدی خیلی گریه و بی تابی کرد نمی‌دانم در آنجا چه خواسته‌ای از آن شهید بزرگوار داشت و در دلش چه گذشت، اما به یاد دارم همیشه برای همه رفتگان و اسیران خاک به ویژه شهدا فاتحه و آیت الکرسی می‌خواند و می‌گفت: «می‌خواهم ثواب آن به همگی برسد.»

چه آرزو‌هایی برای خودش و فرزندان داشت؟

همیشه بعد از نماز و بر سر سجاده با صدای بلند دعا می‌کرد، برای همه مردم، برای همه جوانان و هموار شدن شرایط زندگی آنان، سلامتی همه بیماران و بعد هم برای عاقبت به خیری بچه‌هایمان و سلامتی من دعا می‌کرد و برای خودش مرگ با عزت از خدا طلب می‌کرد، اعتقاد داشت خداوند مرگ با عزت را به همه کس نمی‌دهد و باید لیاقتش را داشت.

خانم قدس بفرمایید که حالا نبود پدر برای خانواده چه معنایی دارد؟

نبود جواد برای من و بچه‌هایمان خیلی سخت هست، اما همین که می‌دانم عاقبت‌به‌خیر شده و مرگ باعزتی که همواره از خدای متعال طلب کرده به آن رسیده، دلگرمی و تسلی ماست و این را هم متوجه شدیم که در جا‌هایی که واقعاً به وجود او نیاز داریم حضور دارد و با دعایش مسیر را برای ما هموار می‌کند، گاهی اوقات آنقدر دلتنگ می‌شویم که هیچ چیز و هیچ کس نمی‌تواند آرامشی را که باید تامین کند، اما از خودش که می‌خواهم بعد از مدتی کوتاه آرامشی در وجودمان شکل می‌گیرد تا آن دلتنگی رنگ ببازد، اما در کل دخترم بیشتر از پسرم اذیت می‌شود، چون وابستگی شدیدی به پدرش داشت. همان شب اولی که یگان محل خدمتش مورد حمله قرار گرفت، خواب عجیبی درباره شهادت پدرش دید.

خواب دخترتان چه بود؟

فاطمه گفت: خواب دیدم پدرم در کنار خانه کعبه هست. مردم زیادی در آنجا عبادت می‌کردند و بابا مابین من و خانه کعبه قرار داشت، اما نزدیک‌تر به خانه کعبه بود. یک سربند «یا حسین شهید» روی سرش بود و با لبخندی زیبا و همیشگی به من نگاه می‌کرد. شاید فکر کنید اغراق هست، اما پیکر همسرم را در معراج شهدا که نشان دادند و روی صورتش را باز کردند، همان سربند روی سرش بسته شده بود، الان آن سربند پیش ماست و امانتی هست که باید به فاطمه خانم تحویل شود.

آیا پیامی برای دشمن دارید؟

دشمن باید بداند انسانیت شرط اول و برتری هست و نژاد و رنگ پوست و محل زندگی تعیین‌کننده نژاد برتر جهان نیست، ما در دین مبین و کامل اسلام هم برتری نژادی یا قومیتی نداریم و شرط برتری به میزان انسانیت و تقوای افراد بستگی دارد.

اسرائیل نژاد برتر که نیست هیچ حتی بسیار بی‌فطرت و بی‌ریشه هست، آنها به منازل مسکونی، بیمارستان‌ها و … و حتی مراکز نظامی هم به ناجوانمردانه‌ترین شکل ممکن حمله کردند. سربازان و کادر نظامی در حین خدمت خالصانه در بی‌دفاع‌ترین حالت ممکن شهید شدند که همسر من یکی از آنها بود.

خائنان داخلی و خارجی باید بدانند کشور ما هرگز از بین نمی‌رود و قطرات خون شهدای مظلوم ما حافظ این مرز و بوم هست و دامن دشمنان را دیر یا زود خواهد گرفت چرا که دست امام زمان (عج) پشت و تکیه گاه ماست. یک تقاضا هم دارم که دولت‌ها بیشتر پاسدار خون شهدا و خانواده آنان باشند.

منبع: نوید شاهد

انتهای پیام/ 119

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

پدری که در سالروز ازدواجش در حمله رژیم صهیونی شهید شد

پدری که در سالروز ازدواجش در حمله رژیم صهیونی شهید شد بیشتر بخوانید »

جانباز سرافراز «حاج غلامعلی مثبت» به قافله شهدا پیوست

جانباز سرافراز «حاج غلامعلی مثبت» به قافله شهدا پیوست


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، جانباز سرافراز ۷۰ درصد سردار «حاج غلامعلی مثبت (شاهجوئی)»، از یادگاران دوران دفاع مقدس شهرستان سمنان پس از سال‌ها تحمل درد و رنج ناشی از جراحات جانبازی، روز پنجشنبه ۱۴ اسفند ۹۹ دعوت حق را لبیک گفت و به قافله شهیدان پیوست.

جانباز سرافراز «حاج غلامعلی مثبت» به قافله شهدا پیوست

پیکر مطهر این سردار شهید امروز شنبه ۱۶ اسفند ۹۹ ساعت ۱۰ صبح از معراج الشهدای شهرستان سمنان به شکل خودرویی به سمت گلزار شهدای امامزاده یحیی (ع) تشییع و به خاک سپرده شد.

جانباز سرافراز «حاج غلامعلی مثبت» به قافله شهدا پیوست

همچنین مراسم یادبودی شامگاه شنبه ۱۶ اسفند ۹۹ پس از نماز مغرب و عشا در مسجد پنج تن آل عبا (ع) شهرک گلستان برگزار خواهد شد.

جانباز سرافراز «حاج غلامعلی مثبت» به قافله شهدا پیوست

انتهای پیام/ 112

جانباز سرافراز «حاج غلامعلی مثبت» به قافله شهدا پیوست

منبع خبر

جانباز سرافراز «حاج غلامعلی مثبت» به قافله شهدا پیوست بیشتر بخوانید »

پیکر مطهر دو شهید گمنام دفاع مقدس در سمنان به خاک سپرده شد

پیکر مطهر دو شهید گمنام دفاع مقدس در سمنان به خاک سپرده شد


پیکر مطهر دو شهید گمنام دفاع مقدس در سمنان به خاک سپرده شد

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، پیکر پاک و مطهر دو شهید گمنام دوران دفاع مقدس با حضور پرشور مردم، مسئولان و خانواده‌های معظم شهدا با رعایت فاصله‌های اجتماعی و موازین بهداشتی مصادف با ایام فاطمیه در روستای اعلاء سمنان تشییع و به خاک سپرده شد.

انتهای پیام/ 112

پیکر مطهر دو شهید گمنام دفاع مقدس در سمنان به خاک سپرده شد

منبع خبر

پیکر مطهر دو شهید گمنام دفاع مقدس در سمنان به خاک سپرده شد بیشتر بخوانید »