شهدای نوجوان

راهپیمایی ۱۳ آبان در زادگاه دانش آموز شهید «محمد حسین فهمیده» + تصاویر

راهپیمایی ۱۳ آبان در زادگاه دانش آموز شهید «محمد حسین فهمیده» + تصاویر


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از قم، دسته عزاداری سالروز شهادت حضرت زهرا (س) و راهپیمایی یوم الله ۱۳ آبان با حضور خانواده‌های معظم شهدا، فرماندهان سپاه و بسیج، معلمان، دانش آموزان و مسئولان دهیاری و شورای اسلامی و قشر‌های مختلف مردم روستا‌های سراجه و مؤمن آباد در روستای سراجه زادگاه شهید محمد حسین فهمیده برگزار شد.

راهپیمایان روز ۱۳ آبان در حالی که طنین فریاد‌های مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل سر می‌دادند، پای بندی خود به آرمان‌های انقلاب و انزجار خویش از استکبار جهانی را به جهانیان نشان دادند.

اجرای سرود و حمل پلاکارد‌ها و دستنوشته‌هایی با مضامین انقلابی از ویژگی‌های راهپیمایی ۱۳ آبان در روستا‌های سراجه و قنوات بخش مرکزی قم بود.

شهید محمّدحسین فهمیده در ۱۶ اردیبهشت سال ۱۳۴۶ در روستای سراجه قم متولد شد و در هشتم آبان سال ۱۳۵۹ در سن ۱۳ سالگی در نزدیکی خرمشهر به شهادت رسید.

راهپیمایی ۱۳ آبان در زادگاه دانش آموز شهید «محمد حسین فهمیده» + تصاویر

راهپیمایی ۱۳ آبان در زادگاه دانش آموز شهید «محمد حسین فهمیده» + تصاویر

راهپیمایی ۱۳ آبان در زادگاه دانش آموز شهید «محمد حسین فهمیده» + تصاویر

راهپیمایی ۱۳ آبان در زادگاه دانش آموز شهید «محمد حسین فهمیده» + تصاویر

راهپیمایی ۱۳ آبان در زادگاه دانش آموز شهید «محمد حسین فهمیده» + تصاویر

راهپیمایی ۱۳ آبان در زادگاه دانش آموز شهید «محمد حسین فهمیده» + تصاویر

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست
راهپیمایی ۱۳ آبان در زادگاه دانش آموز شهید «محمد حسین فهمیده» + تصاویر

راهپیمایی ۱۳ آبان در زادگاه دانش آموز شهید «محمد حسین فهمیده» + تصاویر بیشتر بخوانید »

شهادتی که خمس فرزندان یک خانواده شد+ تصاویر

شهادتی که خمس فرزندان یک خانواده شد+ تصاویر


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، بیش از ۳۰ سال از پایان جنگ تحمیلی رژیم بعثی عراق با جمهوری اسلامی ایران گذشته و زنده نگه‌داشتن یاد و خاطره شهیدان دبیرستان سپاه تهران (مکتب الصادق علیه‌السلام) همچنان دغدغه بسیاری از دست‌اندرکاران دبیرستان، به‌ویژه دانش‌آموختگان آن بوده هست. این دبیرستان که در بین دانش‌آموزانش به «مکتب» مشهور هست، از پاییز ۱۳۶۱ دانش‌آموز جذب کرده و تا ۱۷ سال و (۱۷ دوره) پس از آن ادامه یافته هست.

شهادتی که خمس فرزندان یک خانواده شد

در هشت سال دفاع مقدس حدود نهصد دانش‌آموز جذب مکتب شدند و از این تعداد، یک‌صد نفر به فیض شهادت نائل آمده‌اند. حدود ۱۵۰ نفر نیز جانباز شده و حدود ۳۰۰ نفر دیگر در عملیات‌های مختلف زخم و جراحت برداشته‌اند؛ آماری که اگر بی‌نظیر نباشد، در سطح مدارس آن زمان و به نسبت تعداد دانش آموزان، قطعاً کم‌نظیر هست.  در یک تلاش گروهی  چندساله و طی تحقیق از جمع دانش آموزان مکتب و خانواده‌های شهدا و برخی هم رزمان و دوستان ایشان، خاطرات این شهدای عزیز جمع‌آوری و در کتاب یاران دبیرستان تدوین‌شده هست.

شهادتی که خمس فرزندان یک خانواده شد

مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس مصمم هست خاطرات شهدا و جانبازان و رزمندگان این دبیرستان را در سلسله شماره‌های مختلف منتشر کند. باشد که سرگذشت این نوجوانان و جوانان برای نسل‌های آینده این سرزمین به یادگار و ماندگار بماند:

شهید رضا شفیعی نیستانک، متولد سال ۱۳۴۸، تاریخ شهادت سوم اردیبهشت ۱۳۶۵ در منطقه عملیاتی والفجر ۸

روایت: مجید ایشانی

شهادتی که خمس فرزندان یک خانواده شد

سال ۱۳۶۲ و دوره دوم ورودی دبیرستان سپاه تهران با آقا رضا شفیعی در یک کلاس بودیم. نوجوانانی ۱۵ ساله که به اقتضای سن‌مان، شوخی و شیطنت هم جزو کارهایمان بود. رضا شفیعی، اما در حال و هوای خودش بود. برادرش ابوالفضل تازه شهید شده بود و تمام فکر و ذکر رضا شده بود جبهه.  یک روز سر کلاس از صندلی جلویی برگشت و کاغذی را به من داد. گرفتم و باز کردم، برگه‌ای از دفترش کنده بود و وصیت‌نامه‌ای خطاب به من نوشته بود.

شهادتی که خمس فرزندان یک خانواده شد

از من هم خواست که متقابلاً همین کار را برای او انجام دهم. انجام دادم، اما کاملاً تصنعی و کلیشه‌ای و شوخی. پس از شهادتش وصیت‌نامه او را به خانواده‌اش تقدیم کردم.  سال دوم دبیرستان رضا رشته ریاضی را انتخاب کرد و من رشته معارف. از نظر کلاس و رشته از هم جدا افتادیم، اما همچنان ارتباط داشتیم و رفیق نزدیک بودیم.  گاهی ساعت‌ها با هم حرف می‌زدیم و می‌چرخیدیم. خاطراتی شیرین و شنیدنی از خانواده و اقوامش تعریف می‌کرد. یک‌بار، ۱۸ – ۱۹ نفر سوار یک پیکان شده بودند و رفته بودند عروسی؛ یا خاطره تصادف برادرش آقا ابراهیم با ماشین بنز اداره، در حال مأموریت.

شهادتی که خمس فرزندان یک خانواده شد

پایان سال دوم تحصیلی، اردوی ۴۵ روزه تابستان ۱۳۶۴ را قرار شد زیر نظر لشکر ٣٣ المهدی (عج) و با بچه‌های خونگرم شیراز بگذرانیم. یکی از مقر‌های آموزشی آنها در منطقه آغاجری و نزدیک اهواز بود. یک جای بیابانی از نوع رملی و بسیار بد آب و هوا. به علت گرمای بیش از حد آن منطقه، بیشتر داخل چادر‌ها بودیم؛ ولی هر روز بعد از ظهر برای کاستن از فشار گرما سوار بر کامیون به رودخانه جراحی می‌رفتیم و تنی به آب می‌زدیم. خیلی هم می‌چسبید.

شهادتی که خمس فرزندان یک خانواده شد
مراسم تشییع شهید شفیعی

در آنجا با راهنمایی رضا، ماهی‌های کوچک رودخانه را با چفیه می‌گرفتیم و زنده قورت می‌دادیم. می‌گفت برای پیشگیری از بیماری زردی خیلی خوب هست.  پس از مدتی به پادگان دیگر محل استقرار لشکر المهدى رفتیم. آنجا هم داخل چادر‌ها بودیم؛ ولی در مقابل فضای بیابانی قبلی، برای ما مثل بهشت بود. امکانات بهتر و بیشتری هم برای آموزش‌های نظامی داشت و هم برای انجام اعمال معنوی.

شهادتی که خمس فرزندان یک خانواده شد

دعا‌های کمیل و توسل رزمندگان گردان‌های آن لشکر یکی از باصفاترین مراسم‌ها بود. ما را با وانت‌های تویوتا برای آن مراسم می‌بردند و برمی‌گرداندند.  یک‌بار در مسیر یکی از این مراسم‌ها، وانتی که رضا در آن بود، چپ کرد و چند نفر از بچه‌ها مجروح شدند. دست و صورت رضا خراشیدگی شدید برداشت و این اولین جراحت جنگی او بود.

شهادتی که خمس فرزندان یک خانواده شد

از دیگر اتفاقاتی که در همین اردو برای رضا افتاد، این بود که یکی از دوستان که شوخی‌های رضا کمی او را دلگیر و کم‌طاقت کرده بود، به شوخی قوطی پشه‌کش را به‌طرف او اسپری کرد. از شانس بد رضا، مواد حشره‌کش مستقیم وارد دهان و سیستم تنفسی او شد و ناراحتی شدیدی برای او ایجاد کرد؛ ولی هیچ‌وقت با آن دوستی که این کار را انجام داد؛ تندی و عتاب نکرد و همین باعث پشیمانی و شرمندگی بیشتر آن فرد شده بود.

شهادتی که خمس فرزندان یک خانواده شد

سال سوم تحصیلی ما، یعنی سال ۱۳۶۴ انگیزه رضا برای رفتن به جبهه بیش از پیش افزایش یافت. همین موضوع باعث شده بود که بین او و مسئولان دبیرستان، مسائلی پیش بیاید.  رضا خودش بچه‌ای انقلابی بود و برادرش ابوالفضل هم شهید شده بود. ممنوعیت رفتن به جبهه برایش سخت بود. بالاخره هم قبل از عملیات والفجر ۸ در زمستان ١٣٦٤، شناسنامه‌اش را دست‌کاری کرد و رفت.

پس از عملیات به گردان کمیل لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله پیوست و در خط پدافندی منطقه عملیاتی فاو شهید شد و من و دوستان دیگرش را در حسرت دیدار دوباره خود گذاشت.

شهادتی که خمس فرزندان یک خانواده شد

آخرین نامه رضا دو روز بعد از شهادتش به دستم رسید. هرکسی نامه را می‌خواند احساسش این بود که او زنده هست و از سلامتی خودش می‌گوید. یاد سال ۱۳۶۲ افتادم، تازه رضا به دبیرستان سپاه آمده بود که خبر شهادت برادرش ابوالفضل را آوردند. خم به ابرو نیاورد. حتی یک روز به مادرش گفته بود: خداوند ۱۰ فرزند به شما عطا کرده اگر خمس این نعمت را هم بخواهی بپردازی می‌شود دو شهید. آن موقع معنی این حرف او را نفهمیدم، اما بعد از شهادتش تازه متوجه شدم منظورش چه بود.

شهادتی که خمس فرزندان یک خانواده شد

منبع: علیرضا اشتری، داود عطایی کچویی، یاران دبیرستان (خاطرات شهدای مکتب امام صادق (ع) دبیرستان سپاه تهران) مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۴۰۱، صص ۱۲۰،۱۲۱،۱۲۲

انتهای پیام/ 112

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست
شهادتی که خمس فرزندان یک خانواده شد+ تصاویر

شهادتی که خمس فرزندان یک خانواده شد+ تصاویر بیشتر بخوانید »

تکریم مادران شهدا در مادرانه

تکریم مادران شهدا در برنامه «مادرانه»


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، به مناسبت سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) برنامه «مادرانه» تجلیل و تکریم از مادران شهدای نوجوان به همت مدیریت فرهنگی هنری منطقه ۹ تهران برگزار می‌شود.

دیدار با خانواده شهیدان حسین خدابنده لو، علی سرآبادی محمدرضا سرآبادی در روز‌های یکشنبه و دوشنبه چهارم و پنجم دی از جزئیات این برنامه است.

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

تکریم مادران شهدا در برنامه «مادرانه»

تکریم مادران شهدا در برنامه «مادرانه» بیشتر بخوانید »

مردم «دزفول» رزمنده‌ها را مانند بچه‌هایشان می‌دانند

مردم «دزفول» رزمنده‌ها را مانند بچه‌هایشان می‌دانند


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، «ابراهیم عمله‌زاده» دلاور مردی از تبار عاشوراییان است که از دوران نوجوانی مجذوب نهضت بزرگ حضرت امام خمینی (ره) شد و سرانجام جان شریف خود را در راه حراست از این مکتب الهی فدا کرد.

وی چهارم اردیبهشت 1345 در شهرستان اهر متولد شد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، برای دفاع از نظام نوپای انقلابی به عضویت بسیج درآمد. در همین دوران، به دلیل علاقه‌مندی به انجام فعالیت‌های هنری و فرهنگی ضمن سرودن شعر، خبرنگار افتخاری مجله «امید انقلاب» شد و مقالات خود درباره دفاع مقدس را در آن منتشر کرد. «ابراهیم» در سال 1364 برای نخستین بار عازم جبهه‌های حق علیه باطل شد و پس از چند نوبت حضور، در تاریخ 5 بهمن 1365 در شلمچه به شهادت رسید.

این شهید والامقام، خاطرات خود از حضور در جبهه را در قالب روزنوشت‌هایی مکتوب ساخته که حاوی نکات جالبی از حال و هوای مناطق عملیاتی از دید یک رزمنده نوجوان است؛ گزیده‌ای از این خاطرات از کتاب «فهمیده‌های آذربایجان» اثر «جلال شمع سوزان» منتشر می‌شود.

چهارشنبه ۶۴/۴/۴

از تبریز حرکت کردیم بعد از دو روز مسافرت، امروز چهارشنبه به اهواز رسیدیم از بس خسته بودیم بدون هیچ صحبتی خوابیدیم.

پنج شنبه ۶۴/۴/۵

امروز ما را بعد از سازماندهی به گردان معرفی کردند و چادری به ما نشان دادند. چادر را تر و تمیز کردیم و بعد به سد دز رفتیم.

یکشنبه ۶۴/۴/۹

امروز کیف‌ها را تحویل دادیم و ساعت ۸/۵ اردوگاه را به سوی پادگانی در اهواز ترک کردیم تا فردا به جزیره اعزام شویم؛ وقت نمی‌کنم بیش‌تر از چند سطر آن هم موقع خواب بنویسم ولی باید حداقل این چند سطر را هم بنویسم.

دوشنبه ۶۴/۴/۱۰

دیروز به جزیره مجنون رسیدیم توپخانه عراق چند تا برای خوش آمدگویی زد. جزیره ما را یاد شهدایش میاندازد. امروز هم مثل دیروز توپخانه عراق جزیره را می‌زند ولی الحمدالله تلفاتی نداشتیم.

یکشنبه ۶۴/۴/۱۶

صبح امروز یک شهید داشتیم. «سیّد کریم» با شهید به شهر رفت و ما همه به تمیز کردن اسلحه‌هایمان پرداختیم. بعد از ظهر سیّد آمد و عکس‌ها را آورد و گفت که برای لشکر آماده‌باش داده‌اند. شب توپخانه ما خیلی خوب کار می‌کرد. توپخانه عراق هم توپ‌های فرانسوی شلیک می‌کرد.

چهارشنبه ۶۴/۴/۱۹

امروز مأموریت‌هایمان توی جزیره تمام شد. ساعت ۷/۵ سوار تویوتا شدیم و به طرف هویزه رفتیم و از آن‌جا هم به سوسنگرد و ساعت ۴/۵ توی پادگان اهواز پیاده شدیم. یک روز مانده بود که نیروهای تازه برسند. اتفاقاً وقتی ما به پادگان رسیدیم آن‌ها هم در حال اعزام به جزیره بودند.

جمعه ۶۴/۴/۲۱

امروز بعد از صبحانه برگ مرخصی شهری گرفتیم و به دزفول رفتیم و در مصلی ساندویچ صلواتی خوردیم و بعد هم نماز خواندیم. خدایا این مردم دزفول چقدر مهربان هستند! رزمنده‌ها را مثل بچه‌هایشان می‌دانند.

بعد از نماز در همان مکان ناهار خوردیم دختر کوچکی آن‌جا بود که در دستانش کاسه‌ای داشت و می‌خواست ناهار بگیرد. من و کریم و علی هر کدام غذا گرفتیم تا کاسه‌ای را که در دست دختر بود پر کنیم. دختر آن‌قدر کوچک بود که نمی‌توانست ظرف غذا را با خود ببرد من تا خانه‌شان ظرف را بردم. بعد به سبز قبا آمدیم آنجا کاروانی را دیدیم که همه‌شان سیاه‌پوش بودند. بعداً فهمیدیم که آن کاروان هیئت مذهبی شهدای گیلان است ذکر مصیبتی کردند که من خودم داشتم از حال می‌رفتم خدا به خانواده شهدا صبر عطا کند.

شنبه ۶۴/۴/۲۲

امروز بعد از ظهر داشتیم با بچه‌ها برای چادر سایه‌بان درست می‌کردیم که یکی از برادران اشتباهاً میله را زد به بینی‌ام و خون دماغ شدم. با علی به بهداری رفتیم قرار شد دوشنبه به بهداری اندیمشک معرفی‌ام کنند چون می‌ترسیدند بینی‌ام بشکند. ساعت ۱۱ شب با درد خوابیدم.

۶۴/۵/۳۱

امروز بعد از صبحگاه اسامی تعدادی از برادران را خواندند و اسم من و سید و علی هم بود. ولی چون ما امتحان داشتیم نرفتیم مثل اینکه کم‌کم به روز حمله نزدیک می‌شویم.

دوشنبه ۶۴/۶/۳

امروز صبح ساعت ۹ یک ماشین پتو بردیم تا توی دز بشوییم. من و علی و چند تای دیگر از بچه‌های تعاون تا ظهر پتوها را لگد کردیم و شستیم. گرمای خورشید خوزستان حسابی کلافه‌مان کرده بود ولی در راه معشوق باید از دل و جان گذشت فردا امتحان انگلیسی دارم باید کمی بخوانم تا مثل امتحان زیست خراب نکنم.

۶۴/۶/۱۱

صبحانه را خورده بودیم که برادر گاوبانی مرا صدا زد و گفت برو امانتداری پدافند را تحویل بگیر اینجا کار زیاد است توی چادر قبلی بیکاری زیاد بود ولی اینجا هم تنها هستم. تنهایی را نمیتوانم تحمل کنم دیگری چیزی از مأموریتمان نمانده اواخر این ماه باید تسویه حساب کنیم ولی عجب روزهایی در این مدت داشتیم.

۶۴/۶/۲۴

امروز صبح ساعت ۷ بود که سید آمد بعد از سلام و علیک رفت تا کارهای تسویه را درست کند من هم مرخصی شهری داشتم رفتم تا تلفن کنم توی دزفول بودم که دیدم علی و سید با کیف من برگشتند و گفتند داریم می‌رویم. من با بچه‌ها خداحافظی نکرده بودم ولی چاره‌ای نبود. ساعت ۱۲ در هتل اقبال اندیمشک ناهار خوردیم و ساعت ۳/۴۰ اندیمشک را به سوی تهران ترک کردیم…

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

مردم «دزفول» رزمنده‌ها را مانند بچه‌هایشان می‌دانند

مردم «دزفول» رزمنده‌ها را مانند بچه‌هایشان می‌دانند بیشتر بخوانید »

شکرگزاری خداوند در اطاعت از رهبر بزرگوارمان است

شکرگزاری خداوند در اطاعت از رهبر بزرگوارمان است


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، شهید «احد امیرناصری» نوجوان دلاوری از خطه آذربایجان است که با لبیک گفتن به امام خمینی (ره) عازم جبهه‌های حق علیه باطل شد و در راه دفاع از میهن اسلامی شربت شهادت نوشید.

وی در سال 1348 در تبریز متولد شد و پس از طی تحصیلات خود تا مقطع دیپلم، به‌عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت و پس از مجاهدت‌های فراوان در 19 اسفند 1365 در سرزمین عشق و ایثار، شلمچه، به مقام رفیع شهادت نائل آمد.

این شهید والامقام در فرازی از وصیت‌نامه خود که به تاریخ 6 بهمن 1365 نگاشته شده، آورده است:

اینجانب احد اميرناصری این راه پر ارزش را که همانا راه حسین بن علی (ع) می‌باشد، با آگاهی تمام انتخاب می‌کنم و تا زمانی که جان در بدن دارم، در این راه گام بر می‌دارم تا دین خود را به امت اسلام و میهن اسلامی ادا نمایم. ما باید درگاه خداوندی را شکرگزار باشیم که مسیر زندگانی ما را از تاریکی به نور عوض کرد تا بتوانیم به رهبری امام خمینی، درخت نوپای انقلاب اسلام را پابرجا نگه داریم و آیین امامان و پیامبران را در دنیا زنده گردانیم.

آری، می‌بایست اسلام بر این کشور حاکم باشد، چرا که به خاطر آن شهیدان گرانقدری هم‌چون آیت‌الله بهشتی، مطهری، رجایی و … را داده‌ایم. باید بدانیم که شکرگزاری خداوند جز این نیست که به فرمایشات رهبر بزرگوارمان گوش فرا دهیم.

رهبر عزیزمان هم امروز جنگ را فروع دین می‌داند و باید جنگ را تا رفع فتنه از عالم ادامه دهیم و چنان سیلی محکمی به گوش صدام و اربابانش بزنیم که مایه‌ی عبرت دیگران باشد. ای دشمنان اسلام! باید برای شما ثابت شده باشد که در این مدتی که جنگ را بر امت اسلامی تحمیل کرده‌اید با یک ملت روبرو نیستید، بلکه در مقابل قدرت لایزال الهی قرار گرفته‌اید و به زودی هلاک خواهید شد.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

شکرگزاری خداوند در اطاعت از رهبر بزرگوارمان است

شکرگزاری خداوند در اطاعت از رهبر بزرگوارمان است بیشتر بخوانید »