شهدای هویزه

مبارز شدن یک شهید با کلت‌های پدرش/ انتخاب رشته شیمی برای ساخت مواد منفجره

حماسه‌سازی شهید خوشنویسان با میراث نظامی پدرش/ انتخاب رشته تحصیلی برای کمک به پیشبرد انقلاب


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، انقلاب اسلامی، انقلاب ارزش‌ها بود، شهدای کربلای هویزه ارزشی و انقلابی بودند، اما ارزش آن‌ها به فتح خاک نیست، چرا که به دنبال قهرمانی نبودند، برای وطن آمدند، قهرمان جریان اجتماعی‌ای بودند که امام به راه انداخت و همه اقشار را همراه کرد. در هویزه از همه اقشار شهید داریم، دانش آموز، معلم، طلبه، پاسدار، بسیجی، کارمند، کارگر و حتی عشایر عربی که دشمن در آغازین روز‌های جنگ تحمیلی روی استقبال از آنان حساب باز کرده بود، اما عشایر دست رد به سینه آنان زدند.

به مناسبت ایام دهه فجر و سالروز پیروزی انقلاب اسلامی، میلاد کریمی مسوول امور پژوهشی زیارتگاه شهدای هویزه در گفت‌وگویی با خبرنگار خبرگزاری دفاع مقدس به بخشی از فعالیت‌های انقلابی شهدای هویزه پرداخت که در ادامه ماحصل آن را می‌خوانید.

کلت‌های پدرم مرا مبارز کرد

شهید «حسین خوشنویسان» اهل تهران دانشجوی رشته راه و ساختمان دانشگاه تهران بود. یکی از همرزمانش به نقل از خود شهید می‌گوید حسین می‌گفت پدرم سرهنگ شهربانی بود. جنبش‌های دانشجویی تازه شروع شده بود، بعضی از انقلابیون به خاطر شغل پدرم روی خوش به من نشان نمی‌دادند، هر طور شده می‌خواستم اعتمادشان را جلب کنم، با پدر مطرح کرد و او ۴۰ اسلحه کلت را در اختیارم گذشت تا بچه‌ها را مسلح کنم، وقتی دوستانم کلت‌ها را دیدند انقدر خوشحال شدند که نزدیک پس بیفتند و از لحظه به بعد من را به تیم مبارزه بردند.

انتخاب رشته به خاطر ساخت مواد منفجره

«جمال دهش ور» اهل خوزستان و اهواز بود دانشجوی رشته شیمی دانشگاه تهران. اصلا رشته شیمی را به این نیت انتخاب کرد که تبحر در ساخت مواد منجره برای مبارزه با رژیم پیدا کند. در خیابان ایرانشهر خانه تیمی داشتند و آموزش‌های نظامی و ورزشی می‌دیدند. ۱۲ بهمن جزو کمیته استقبال از امام اشد و در فیلم‌های آن روز تصویرش را در کنار ماشین حضرت امام می‌توان دید.

هم مبارزه هم شهادت

شهید «محمود فروزش» دانشجوی تریبت معلم تهران و اهل دزفول بود، مبارزات زیادی در کنار محمدعلی مومن مبارز مطرح دزفولی داشت. می‌گفتند وقتی نفس رژیم به شماره افتاد محمود خیلی ناراحت بود، گفت انقلاب پیروز شد و ما شهید نشدیم. هم دنبال مبارزه بود و هم شهادت.

جانباز شهید

شهید «محمدحسن قدوسی» نوه ارشد علامه طباطبایی و فرزند شهید قدوسی دادستان انقلاب بود. در جریان قیام مردمی ۱۷ شهریور در میدان ژاله تیر می‌خورد. مادرش می‌گفت مرتب دچار ضعف و کمخونی بود، ۱۳ عمل جراحی روی دستش انجام شد، اما دستش خوب نشد و از آرنج به پایین نیمه فلج بود. قبل اینکه در هویزه شهادت شود جانباز انقلاب بود.

خانه ما در مقابل جان مردم ارزشی ندارد

از شهدای ارتش هم بگویم «حسنجان امیری» اهل بهشهر مازندران است. مادرش می‌گفت در منطقه می‌گفتند حسنجان خرابکار است و در کار‌های سیاسی افتاده، ساواک خانه‌مان را شناسایی کرد و به رگبار بستند، خیلی ناراحت شدم وقتی آمد خانه گفتم ببین به خاطر تو خانه زندگیم به چه روزی افتاد، سر تکان داد و گفت مردم جانشان را می‌دهند این‌ها ارزشی ندارد. در سرمای زمستان ذغال درست می‌کرد و می‌فرستاد تهران می‌گفت خدا را خوش نمی‌آید مردم در صف نفت بمانند و بی سوخت بروند خانه.

حضرت آقا اخیرا بحث جهاد تبیین را مطرح کردند که ما عمل به آن را در شهدای هویزه و اقدامات انقلابی آنان می‌بینیم. شهید فرخ سلحشور از دانشجویان شیمی و فاتحان لانه جاسوسی از مبارزان غرب کشور است که در کردستان و کرمانشاه و همدان فعالیت‌های متعدد داشت، جسارتش برای مردم منطقه تعجب برانگیز بود، از سردادن اولین شعار‌های مرگ بر آمریکا تا عکاسی انقلاب و اخراج از دانشگاه در پرونده‌اش وجود دارد. ایده‌های فرهنگی و خلاقانه او نقطه اشتراکش بین شهیدان حکیم و علم الهدی است. از آنجا که سلف سرویس دانشگاه کرمانشاه در نزدیکی سینما بود و این سینما به اکران فیلم‌های ناهنجار و غیراخلاقی معروفیت داشت تصمیم می‌‎گیرد به همراه دوستانش سینما را آتش بزنند. دکتر صمیمی از دوستانش می‌گوید روزی که همه جا خلوت بود و کسی در سینما حضور نداشت آنجا را به آتش کشیدند و سینما به تلی از خاکستر تبدیل شد. تا بعد از انقلاب هیچ کس نفهمید کار ما بوده است.

صمیمی همرزم شهید سلحشور می‌گوید بررسی کردیم که چگونه می‌توانیم روشنگری داشته باشیم و فقط مبارزه نکنیم. سال ۵۵ خانه ویلایی شش خوابه‌ای را در خیابان سپه کرمانشاه انتخاب کردیم که محیط امنی بود از طرف دیگر نزدیک محل تجمع انقلابیون قرار داشت. ماهی ۳ هزار تومن اجاره‌اش می‌شد که شراکتی آن را پرداخت می‌کردیم، چون در کنار درس خواندن کار هم می‌کردیم. نفری هزار تومن کمک هزینه تحصیلی می‌گرفتیم که با آن خانه را تجهیز کردیم. شهید سلحشور ابتدای هر ترم ۳۰، ۴۰ دانشجو که دنبال خانه بودند انتخاب می‌کرد یک ترم این‌ها را به خانه می‌آورد، همه کار‌ها را خودش می‌کرد تا دانشجویان درس بخوانند. تنها شرط ماندن خواندن نماز اول وقت بود، هر نماز کسی پیش نماز می‎ایستاد و شرط پیش نمازی این بود که یک هفته مرتکب گناه نشوند. اینجوری تمرینی برای گناه نکردن می‌شد. هر شب بساط روشنگری به راه بود، کتابخانه بزرگی در خانه وجود داشت که دانشجویان را تغذی روحی و فرهنگی می‌کرداین بچه‌ها بعدا برای ورود به انجمن اسلامی آماده می‌شدند. پس از سر رسیدن موعد ماندن آن‌ها را رها نمی‌کرد. خیلی از همین بچه‌ها در دفاع مقدس شهید شدند.

یا شهید علم الهدی از شنیدن خبر پیروزی انقلاب خوشحال نشد، چون نگران آینده انقلاب بود و این را از اقدامات بعدی می‌توان فهمید که عضو نهاد‌های انقلابی شد. او نوع نگاهش به جامه نظامی نیست و فرهنگی است. بعد دیدار تاریخی پنجم دی ۵۹ که عشایر را نزد امام برد برادر کوچکترش تعریف می‌کند محمدحسین گفت جنگ تمام می‌شود، اما مسئله بعدی فرهنگ است، از من خواست بروم حوزه علمیه، من هم می‌آیم تا به اسلام خدمت کنیم.

این‌ها فرزندان انقلاب هستند و به کنشگری افراد باور دارند، این شهدا اکثرا به دنبال برنامه‌های فرهنگی بودند و نماد راه‌های نرفته انقلاب هستند که باید نگاهشان تکثر یابد و هرکس ببیند چه باید کند که مثل این‌ها باشد.

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

حماسه‌سازی شهید خوشنویسان با میراث نظامی پدرش/ انتخاب رشته تحصیلی برای کمک به پیشبرد انقلاب بیشتر بخوانید »

مبارز شدن یک شهید با کلت‌های پدرش/ انتخاب رشته شیمی برای ساخت مواد منفجره

مبارز شدن یک شهید با کلت‌های پدرش/ انتخاب رشته شیمی برای ساخت مواد منفجره


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، انقلاب اسلامی، انقلاب ارزش‌ها بود، شهدای کربلای هویزه ارزشی و انقلابی بودند، اما ارزش آن‌ها به فتح خاک نیست، چرا که به دنبال قهرمانی نبودند، برای وطن آمدند، قهرمان جریان اجتماعی‌ای بودند که امام به راه انداخت و همه اقشار را همراه کرد. در هویزه از همه اقشار شهید داریم، دانش آموز، معلم، طلبه، پاسدار، بسیجی، کارمند، کارگر و حتی عشایر عربی که دشمن در آغازین روز‌های جنگ تحمیلی روی استقبال از آنان حساب باز کرده بود، اما عشایر دست رد به سینه آنان زدند.

به مناسبت ایام دهه فجر و سالروز پیروزی انقلاب اسلامی، میلاد کریمی مسوول امور پژوهشی زیارتگاه شهدای هویزه در گفت‌وگویی با خبرنگار خبرگزاری دفاع مقدس به بخشی از فعالیت‌های انقلابی شهدای هویزه پرداخت که در ادامه ماحصل آن را می‌خوانید.

کلت‌های پدرم مرا مبارز کرد

شهید «حسین خوشنویسان» اهل تهران دانشجوی رشته راه و ساختمان دانشگاه تهران بود. یکی از همرزمانش به نقل از خود شهید می‌گوید حسین می‌گفت پدرم سرهنگ شهربانی بود. جنبش‌های دانشجویی تازه شروع شده بود، بعضی از انقلابیون به خاطر شغل پدرم روی خوش به من نشان نمی‌دادند، هر طور شده می‌خواستم اعتمادشان را جلب کنم، با پدر مطرح کرد و او ۴۰ اسلحه کلت را در اختیارم گذشت تا بچه‌ها را مسلح کنم، وقتی دوستانم کلت‌ها را دیدند انقدر خوشحال شدند که نزدیک پس بیفتند و از لحظه به بعد من را به تیم مبارزه بردند.

انتخاب رشته به خاطر ساخت مواد منفجره

«جمال دهش ور» اهل خوزستان و اهواز بود دانشجوی رشته شیمی دانشگاه تهران. اصلا رشته شیمی را به این نیت انتخاب کرد که تبحر در ساخت مواد منجره برای مبارزه با رژیم پیدا کند. در خیابان ایرانشهر خانه تیمی داشتند و آموزش‌های نظامی و ورزشی می‌دیدند. ۱۲ بهمن جزو کمیته استقبال از امام اشد و در فیلم‌های آن روز تصویرش را در کنار ماشین حضرت امام می‌توان دید.

هم مبارزه هم شهادت

شهید «محمود فروزش» دانشجوی تریبت معلم تهران و اهل دزفول بود، مبارزات زیادی در کنار محمدعلی مومن مبارز مطرح دزفولی داشت. می‌گفتند وقتی نفس رژیم به شماره افتاد محمود خیلی ناراحت بود، گفت انقلاب پیروز شد و ما شهید نشدیم. هم دنبال مبارزه بود و هم شهادت.

جانباز شهید

شهید «محمدحسن قدوسی» نوه ارشد علامه طباطبایی و فرزند شهید قدوسی دادستان انقلاب بود. در جریان قیام مردمی ۱۷ شهریور در میدان ژاله تیر می‌خورد. مادرش می‌گفت مرتب دچار ضعف و کمخونی بود، ۱۳ عمل جراحی روی دستش انجام شد، اما دستش خوب نشد و از آرنج به پایین نیمه فلج بود. قبل اینکه در هویزه شهادت شود جانباز انقلاب بود.

خانه ما در مقابل جان مردم ارزشی ندارد

از شهدای ارتش هم بگویم «حسنجان امیری» اهل بهشهر مازندران است. مادرش می‌گفت در منطقه می‌گفتند حسنجان خرابکار است و در کار‌های سیاسی افتاده، ساواک خانه‌مان را شناسایی کرد و به رگبار بستند، خیلی ناراحت شدم وقتی آمد خانه گفتم ببین به خاطر تو خانه زندگیم به چه روزی افتاد، سر تکان داد و گفت مردم جانشان را می‌دهند این‌ها ارزشی ندارد. در سرمای زمستان ذغال درست می‌کرد و می‌فرستاد تهران می‌گفت خدا را خوش نمی‌آید مردم در صف نفت بمانند و بی سوخت بروند خانه.

حضرت آقا اخیرا بحث جهاد تبیین را مطرح کردند که ما عمل به آن را در شهدای هویزه و اقدامات انقلابی آنان می‌بینیم. شهید فرخ سلحشور از دانشجویان شیمی و فاتحان لانه جاسوسی از مبارزان غرب کشور است که در کردستان و کرمانشاه و همدان فعالیت‌های متعدد داشت، جسارتش برای مردم منطقه تعجب برانگیز بود، از سردادن اولین شعار‌های مرگ بر آمریکا تا عکاسی انقلاب و اخراج از دانشگاه در پرونده‌اش وجود دارد. ایده‌های فرهنگی و خلاقانه او نقطه اشتراکش بین شهیدان حکیم و علم الهدی است. از آنجا که سلف سرویس دانشگاه کرمانشاه در نزدیکی سینما بود و این سینما به اکران فیلم‌های ناهنجار و غیراخلاقی معروفیت داشت تصمیم می‌‎گیرد به همراه دوستانش سینما را آتش بزنند. دکتر صمیمی از دوستانش می‌گوید روزی که همه جا خلوت بود و کسی در سینما حضور نداشت آنجا را به آتش کشیدند و سینما به تلی از خاکستر تبدیل شد. تا بعد از انقلاب هیچ کس نفهمید کار ما بوده است.

صمیمی همرزم شهید سلحشور می‌گوید بررسی کردیم که چگونه می‌توانیم روشنگری داشته باشیم و فقط مبارزه نکنیم. سال ۵۵ خانه ویلایی شش خوابه‌ای را در خیابان سپه کرمانشاه انتخاب کردیم که محیط امنی بود از طرف دیگر نزدیک محل تجمع انقلابیون قرار داشت. ماهی ۳ هزار تومن اجاره‌اش می‌شد که شراکتی آن را پرداخت می‌کردیم، چون در کنار درس خواندن کار هم می‌کردیم. نفری هزار تومن کمک هزینه تحصیلی می‌گرفتیم که با آن خانه را تجهیز کردیم. شهید سلحشور ابتدای هر ترم ۳۰، ۴۰ دانشجو که دنبال خانه بودند انتخاب می‌کرد یک ترم این‌ها را به خانه می‌آورد، همه کار‌ها را خودش می‌کرد تا دانشجویان درس بخوانند. تنها شرط ماندن خواندن نماز اول وقت بود، هر نماز کسی پیش نماز می‎ایستاد و شرط پیش نمازی این بود که یک هفته مرتکب گناه نشوند. اینجوری تمرینی برای گناه نکردن می‌شد. هر شب بساط روشنگری به راه بود، کتابخانه بزرگی در خانه وجود داشت که دانشجویان را تغذی روحی و فرهنگی می‌کرداین بچه‌ها بعدا برای ورود به انجمن اسلامی آماده می‌شدند. پس از سر رسیدن موعد ماندن آن‌ها را رها نمی‌کرد. خیلی از همین بچه‌ها در دفاع مقدس شهید شدند.

یا شهید علم الهدی از شنیدن خبر پیروزی انقلاب خوشحال نشد، چون نگران آینده انقلاب بود و این را از اقدامات بعدی می‌توان فهمید که عضو نهاد‌های انقلابی شد. او نوع نگاهش به جامه نظامی نیست و فرهنگی است. بعد دیدار تاریخی پنجم دی ۵۹ که عشایر را نزد امام برد برادر کوچکترش تعریف می‌کند محمدحسین گفت جنگ تمام می‌شود، اما مسئله بعدی فرهنگ است، از من خواست بروم حوزه علمیه، من هم می‌آیم تا به اسلام خدمت کنیم.

این‌ها فرزندان انقلاب هستند و به کنشگری افراد باور دارند، این شهدا اکثرا به دنبال برنامه‌های فرهنگی بودند و نماد راه‌های نرفته انقلاب هستند که باید نگاهشان تکثر یابد و هرکس ببیند چه باید کند که مثل این‌ها باشد.

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

مبارز شدن یک شهید با کلت‌های پدرش/ انتخاب رشته شیمی برای ساخت مواد منفجره بیشتر بخوانید »

تیرباران به جرم اهانت نکردن به امام/ علم الهدی شکنجه گر ساواکی را برای انقلاب بخشید

تیرباران به جرم اهانت نکردن به امام/ علم الهدی شکنجه گر ساواکی را برای انقلاب بخشید


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، انقلاب اسلامی، انقلاب ارزش‌ها بود، شهدای کربلای هویزه ارزشی و انقلابی بودند، اما ارزش آن‌ها به فتح خاک نیست، چرا که به دنبال قهرمانی نبودند، برای وطن آمدند، قهرمان جریان اجتماعی‌ای بودند که امام به راه انداخت و همه اقشار را همراه کرد. در هویزه از همه اقشار شهید داریم، دانش آموز، معلم، طلبه، پاسدار، بسیجی، کارمند، کارگر و حتی عشایر عربی که دشمن در آغازین روز‌های جنگ تحمیلی روی استقبال از آنان حساب باز کرده بود، اما عشایر دست رد به سینه آنان زدند.

به مناسبت ایام دهه فجر و سالروز پیروزی انقلاب اسلامی، میلاد کریمی مسوول امور پژوهشی زیارتگاه شهدای هویزه در گفت‌وگویی با خبرنگار خبرگزاری دفاع مقدس به بخشی از فعالیت‌های انقلابی شهدای هویزه پرداخت که در ادامه ماحصل ان را می‌خوانید.

تیرباران به جرم اهانت نکردن به امام

در هویزه از هر قشر و گروهی شهید داریم که می‌توانند الگو باشند، نقطه اشتراک این شهدا مبارزه و انقلاب اسلامی است. مجموع ویژگی‌ها و اقداماتی که یک فرد عنوان مبارز و انقلابی دارد در شهدای هویزه هست؛ بنابراین این شهدا قبل اینکه شهید باشند انقلابی به تمام عیار هستند و سوابقی، چون شرکت در تظاهرات و پخش اعلامیه، ساخت کوکتل ملوتوف تا حرکات جسورانه تری مثل اقدامات مسلحانه، دستگیری، زندانی شدن، شکنجه، فرار از پادگان، مجروحیت و افتخار جانبازی انقلاب، تمرد از تیرباران انقلابیون در زمان خدمت سربازی، اخراج از محل کار، پیش رفتن تا مرز شهادت، گرفتن حکم اعلام و خودسازی انقلابی را شاهد هستیم.

یادمان شهدای عشایر عرب کرخه نور در مجاورت یادمان شهدای هویزه ۲۸ شهید از نوجوان ۱۷ ساله تا پیرمرد ۸۱ ساله را در خود دارد که به جرم عدم همراهی با دشمن و همراهی با امام تیرباران، و در گور دسته جمعی به خاک سپرده شدند. در یکی از نقل‌های تاریخ شفاهی، سرباز بعثی روایت کرده «روزی که این‌ها (شهدا) را در ۱۸ آبان ۵۹ در چند کیلومتری روستا‌ها به اسارت گرفتیم دستور دادند آن‌ها را بازرسی کنیم، در دشداشه یکی از پیرمرد‌ها تصویر امام را پیدا کردیم، ما فوق رفت سراغ پیرمرد گفت عکس را پاره کن و به امام فحش بده، اما پیرمرد امتناع کرد، گفت به امام توهین نمی‌کنم، افسر بعثی عصبانی شد و دستور تیرباران را صادر کرد.»

سربازان گهواره‌ای امام در هویزه

قالب شهدای دانش آموز ما در هویزه همان سربازان گهواره‌ای سال ۴۲ امام هستند و چند تن از آنان دقیقا متولد همین سالند.. تعدادی در جمعه سیاه و میدان ژاله حضور داشتند، حداقل ۲۱ نفر در وصایا و دستنوشته‌هایشان درباره انقلاب اسلامی سخن گفتند؛ لذا شهدای انقلابی هویزه افرادی نمونه جوان طراز انقلابند که خوب پرورش یافتند، شب بیداری کشیدند، خود را ساختند و جهادی کار کردن را در ذات خود بیدار کردند. آن‌ها مدت زمان زیادی در جبهه جنگ نبودند لذا به نظر من، به عنوان پژوهشکر بخش بزرگی از اجر شهادت، ماندگاری و برجستگی آنان در سراسر دوران جنگ به مبارزات و مجاهدت‌هایشان در دوران انقلاب برمی‌گردد که مبارزات انقلابی هر یک موضوع یک مصاحبه مستقل است.

سیدالشهدا و فرمانده حماسه هویزه سید محمدحسین علم الهدی از نخستین سال‌های نوجوانی در قالب مبارز برجسته و معتقد به انجام فعالیت‌ها و اقدامات ایزایی دست زد. او در خانواده‌ای مبارز متولد شد، پدر و برادرش روحانی بودند، آیت الله سید مرتضی پدرش بعد از دستگیری حضرت امام در سال ۴۲ به نمایندگی از مردم خوزستان به تهران آمده و سه ماه ماند. او در زمانی که احتمال شهادت امام می‌رفت به همراه دیگر روحانیون اقداماتی انجام دادند که منجر به تبعید ایشان شد. مادر شهید علم الهدی خانم جزایری به عنوان زنی سنتی، اما آگاه و مبارز به شاه تلگراف زد و گفت تو اگر ایرانی و مسلمان هستی به ما بگو چرا مرجع تقلید ما را تبعید کردی، اگر نیستی بگو تا تکلیفمات روشن شود. شهید در چنین خانواده به دنیا آمد.

آتش زدن سیرک مصری

نخستین مبارزه علم الهدی به سال ۵۱ و آتش زدن سیرک مصری برمی‌گردد. در ظهری که مردم و کارکنان سیرک نبودند و حیوانات در قفس‌ها بودند او به همراه دوستانش چادر اصلی سیرک را را آتش زده و نامه‌ای به مدیر سیرک نوشت. در این نامه عنوان کرده بود که همه ما در زمانی که باید در برابر اسرائیل متحد شده و مبارزه کنیم به ایران آمدید تا جوانانمان را به ابتذال بکشید. جالب اینکه خودشان به آتش نشانی زنگ می‌زنند تا سیرک بیشتر خسارت نبیند.

دسته عزاداری با راهپیمایی و خواندن آیات جهاد

سال ۵۳ راهپیمایی‌ای در روز عاشورا علیه رژیم شاه تدارک دید. در این سال به همراه انجمن اسلامی دانشوران دسته عزاداری راه انداخت، بال سیاهی بسته و روی آن نوشته بودند انَ الحیات عقیده و الجهاد نوشته بودند راهپیمایی کرده و فقط قران خوانده و سینه می‌زدد. آنان آیاتی تلاوت می‌کردند که همه سیاسی و در مورد مبارزه با کفر و ستم بود. طبق رسم هیئات که وقتی به فلکه شاه رسیدند، باید دور فلکه می‌چرخیدند از این کار امتناع کردند. ساواکی‌ها ریختند و دسته را متفرق کردند. هنوز در وقایع آن سال اهواز این ماجرا نقل زبان‌های مردم است.

اولین دستگیری او در سال ۵۳ اتفاق افتاد. وقتی بعد از مدت‌ها به یکی از اعضای خانواده اجازه ملاقت می‌دهند آسید کاظم برادر حسین به ملاقات می‌رود. او تعریف می‌کند «وقتی حسین آمد احساس کردم قدش بلندتر شده. وقتی آزاد شد تعریف کرد به خاطر شدت جراحات و شکنجه کف پا کفش مخصوصی داده بودند که ۱۰ سانت پنبه داخلش بود، این را پای من کردند تا بتوانم راه بروم.»

مبارزه مسلحانه

سال ۵۶ مقارن با دوران دانشجویی اوست، با جلسات شهید هاشمی نژاد و امام خامنه‌ای آشنا شده و با وقوع زلزله طبس به همراه رهبر انقلاب برای کمک به مردم یک ماه در طبس می‌ماند. زمانی که رژیم شاهنشاهی در یک حرکت نمایشی فرح را برای سرکشی به مردم می‌فرستد همانجا علم الهدی تظاهراتی ترتیب داده علیه حکومت راهپیمایی می‌کند.

تشییع جنازه شیخ احمد قاضی به یک تظاهرات سرسخت علیه رژیم تبدیل می‌شود. امام پس از آن اعلامیه صادر کرده و می‌گوید: مشهد بیدار شده است. علم الهدی علاوه بر اهواز در مشهد نیز نقش آفرینی می‌کند. از آنجایی که دانشجوی دانشگاه فردوسی مشهد است ۲ ترم بیشتر فرصت تحصیل پیدا نمی‌کند و به اهواز برمی‌گردد. در این مقطع گروه موحدین را راه اندازی می‌کند. در ابتدای انقلاب هفت گروه مسلح چریکی داشتیم که اقدامات بزرگی انجام دادند که یکی گروه موحدین است. یک سال بعد در سال ۵۷ اوج مبارزات به انفجار کنسولگری عراق در خرمشهر در اعتراض به اخراج امام از عراق دست می‌زند. همچنین بمب گذاری دیگری در شهربانی کرمان انجام می‌دهد که د ر اعتراض به کشتار مردم در مسجد جامع این شهر بود.

آخرین اقدام ناموفق ایشان اقدام برای انفجار خانه فرماندار وقت نظامی اهواز به نام شمس در شب‌های حکومت نظامی است که در درگیری با یکی از نگهبانان دستگیرمی‌‍شود. او در دادگاه نظامی به اعدام محکوم می‌شود که چند روز مانده به اعدام بحث آزادی زندانیان سیاسی در پی اوج گیری انقلاب مطرح می‌شود. سپس به تهران می‌آید و در کمیته استقبال از امام عضو می‌شود و در تیم چند نفره حفاظت از او جای می‌گیرد. تا بعد ۲۲ بهمن خدمت امام می‌ماند و سپس به اهواز برمی‌گردد تا در بخش اجتماعی و فرهنگی خدمت کند چرا که بیشترین نیاز جامعه را در این بخش می‌بیند. برای آشنایی بیشتر این نابغه مسلمان انقلابی که چنین لقبی را رهبر انقلاب به وی داده است می‌توان کتاب‌های سفر سرخ، سید حسین، نوجوان سیاسی که به زندگی شهید علم الهدی پرداخته است را مطالعه کرد.

سید حسین سال ۵۷ مامور شکنجه گرش در ساواک را عفو کرد، برای دادگاه انقلاب نامه‌ای فرستاد و اعلام کرد هدفم از این کار این است که فرد آزادشده به عنصری مجاهد و مومن برای انقلاب تبدیل شود.

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

تیرباران به جرم اهانت نکردن به امام/ علم الهدی شکنجه گر ساواکی را برای انقلاب بخشید بیشتر بخوانید »

همراهی شهید قدوسی با علم الهدی/ رفاقتی که ختم به شهادت شد

همراهی شهید قدوسی با علم الهدی/ رفاقتی که ختم به شهادت شد


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «محمدحسن» فرزند بزرگ شهید قدوسی، دانشجوی رشته جامعه شناسی دانشگاه مشهد و از دانشجویان پیرو خط امام بود.

وی پیش از انقلاب اسلامی بسیار فعال بود و یک بار هم به زندان افتاد. همچنین در روز ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ در یک درگیری مسلحانه در مشهد، از ناحیه دست زخمی شد، ولی نیرو‌های شاه نتوانستند وی را دستگیر کنند؛ اثر زخم و جراحت، سبب ناراحتی شدید او پس از آن حادثه شده بود که تا آخر عمر همچنان باقی ماند. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی از مؤسسان انجمن اسلامی دانشگاه مشهد بود و سپس در بخش تحقیقات دفتر تحکیم وحدت فعالیت می‌کرد. همچنین برای راه‌اندازی اردو‌های عقیدتی در تهران بسیار می‌کوشید و به دلیل آشنایی قبلی با اعضای جامعه مدرسین و روحانیون مبارز، از نخستین افرادی بود که ارتباط میان دانشجویان و روحانیون را برقرار کرد.

پس از آغاز جنگ تحمیلی، میل به جهاد و عشق به شهادت، چنان در وجودش زبانه کشید که همه کار‌های اجتماعی و فرهنگی و حتی معالجه جراحت دست خود را کنار گذاشت. مسئولان انقلاب که او را شناخته و می‌دانستند فردی لایق و مقید است، با اجبار او را در تهران نگه داشتند، ولی او تمام کار‌ها را رها کرد و به جبهه رفت و به جمع کوچکی از فداکارترین فرزندان اسلام و قرآن که در هویزه بودند، پیوست.

۱۵ دی سال ۱۳۵۸ در یک عملیات محمدحسن که ۲۳ سال سن داشت به همراه ۱۶ تن دیگر از رزمندگان به دلیل گیر افتادن در محاصره دشمن و با اصابت گلوله به گلویش به شهادت رسید. پیکر این شهید به همراه دیگر شهدای واقعه هویزه در محلی که امروز به نام این شهدا به عنوان «یادمان شهدای هویزه» شناخته می‌شود قرار دارد.

پدر محمدحسن در آن زمان مسوولیت دادستان کل انقلاب را برعهده داشت و مادرش نیز نجمه طباطبایی فرزند علامه سید محمد حسین طباطبایی است.

چندی پیش مادر شهید محمد حسن قدوسی و همسر شهید علی قدوسی بر سر مزار فرزندش حاضر شده و خاطراتی را از روز‌های همراهی محمدحسن با شهید علم الهدی را روایت می‌کند.

وی می‌گوید: شهید علم الهدی همشاگردی محمدحسن در دانشگاه فردوسی مشهد بود. محمدحسن خیلی به او علاقه داشت. حسن بچه مرموزی بود. کارت شناسایی به نام محمود گرفته بود تا اگر ساواک او را می‌برد متوجه نشود. دیوار راست را بالا می‌رفت. دائم ساواک دنبالش بود. محمد حسن ۱۷ شهریور تیر خورد و ۱۳ بار دستش را عمل کردند. زلزله طبس که پیش آمد قرار شد حسین علم الهدی با محمد حسین بروند طبس، اما مجروحیت دست محمد حسین خیلی شدید بود و او نتوانست برود.

طباطبایی ادامه می‌دهد: تا اینکه انقلاب پیروز شد و تا آن مدت دست حسن مشکل داشت. با شروع جنگ گفت می‌خواهم بروم جبهه. تازه جبهه شروع شده بود. پدرش گفت آخر به نشانه‌ای چیزی بروف گفت هرجا حسین برود من همانجا هستم. هرچقدر پدرش گفت بگذار دستت بهتر شود گوش نکرد. ۲ ماهی در جبهه بود که شهید شد.

در ادامه روایت این مادر شهید را می‌بینید.

کد ویدیو

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

همراهی شهید قدوسی با علم الهدی/ رفاقتی که ختم به شهادت شد بیشتر بخوانید »

این مادران را باید زیارت کرد

مادرانی که زیارتنامه دارند از عشق


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس ـ میلاد کریمی؛ در احوالات مادر سقای آب و ادب و بانوی قبیله خورشید، حضرت ام‌البنین (س) آورده‌اند: خبر شهادتِ نور چشمش «عباس» را که شنید، فرمود «پسرم فدای حسین فاطمه!» و از آن به بعد هر روز یا بر سر راه عراق و یا در بقیع نشست به ندبه و نوحه سخت می‌گریست.

خوش ذوقی کرده‌اند آن‌ها که سالروز آسمانی شدن مادر فرزندان زهرا و علی (علیهم السلام) را «روز تجلیل و تکریم مادران و همسران شهدا» نامیده‌اند.

مادران نور، مادران خورشید، خوب گفته‌اند: خورشید، همواره در چشمان مادرانی طلوع می‌کند که به دور دست‌ها خیره شده اند و برای فرداها، مردان و زنانی می‌پرورانند تا در زمین ـ این امانت الهی ـ جانشینی آسمانی باشند.

مادران رفته و مانده

همه گلزار‌های شهدا و مناطق عملیاتی راهیان نور را که طی کنی، جایی نمیابی که نشانی از «مادر» نداشته باشد، رد پایی، نجوایی، قراری. هنوز «ننه علی» را یادمان نرفته است. همان مادر رنجور و دوست داشتنی شهید مظلوم روز‌های انقلاب ۵۷ «قربانعلی رخشانی مهماندوست» که ۲۰ سال، شبانه روز در کنار مزار فرزند شهیدش زندگی کرد تا آن روز که کهولت و بیماری باعث شد از مزار علی اش دل بکند!

این، اما یک روی ماجراست، روی دیگر این عشقِ ام‌البنین گونه را در سرزمین‌های نور باید جست. در سفر عشق، همه مناطق جنوب را که زیر پا بگذاری می‌رسی به «کربلای هویزه.»

گلزار شهدای مظلوم هویزه، معمولا خانه آخر و نهایی کاروان‌های راهیان نور قبل از عزیمت به اهواز و وداع با خوزستان قهرمان است. هویزه‌ای که قبل از همه یادمان‌ها، سرزمین ایثار آسمانی مادرهاست. مادر‌هایی که به تعبیر علمدار عاشوراییان آخرالزمان، امام خامنه‌ای عزیز «به سیره زنان صدر اسلام» حماسه «ام وهب» و «ام‌البنین» را این بار در کربلای هویزه مکرر کردند و آنچه را در راه خالق، هبه و هدیه کرده بودند، به شهر و دیارشان برنگرداندند تا حتی در قاب قبری ساده، دلخوشی شب‌های جمعه‌شان باشد.

به گلزار شهدای مظلوم هویزه که قدم می‌گذاری، در کنار همه ردیف قبر‌های منظم، مختصر و معصومی که بد جور هوایی‌ات می‌کند و دلت را می‌برد، با مزار سه مادر هم مواجه می‌شوی، سه تاج سر، بالاسر قبور مطهر شهدا. سه مادر که «آخر دنیا و اول بهشت» بچه‌هایشان را برای آرمیدن ابدی برگزیده اند، سه مادر که مانده اند در هویزه تا برای شهدای دور از وطن، مادری کنند، لالایی بخوانند و واسطه شوند برای گره گشایی زائران پیش بچه هایشان که حتما یک نفر نیستند! سه مادر که مادر همه شهدای مظلوم هویزه اند.

«حاجیه خانم جزایری» مادر سیدالشهدای کربلای هویزه، شهید سید محمدحسین علم‌الهدی، «حاجیه خانم مستدام» مادر دانشجوی پیرو خط امام در کربلای هویزه شهید فرخ سلحشور و «حاجیه خانم ابراهیمی» مادر بسیجی حماسه آفرین کربلای هویزه شهید اسماعیل حاجی کوهمدانی.

دو تن اهل اهواز و دیگری اهل فسای شیراز. یکی سال ۶۷ آمده به هویزه و دیگری سال ۹۵ و آن دگر، دوم خرداد ۹۷. چرایش را نمی‌دانم، اما این را شاید بدانم که مادر، مادر است. مادر یعنی به تعداد همه روز‌های گذشته، صبوری و به تعداد همه روز‌های آینده، دلواپسی و انتظار و بی تابی و کاش این قلم، تاب داشت برای نوشتن این بی تابی ها… کاش.

راوی می‌گفت چون آن روز‌های شهادت شهدا در هویزه (۱۶ دی ۱۳۵۹) هنوز پلاک شناسایی، رواج نداشت، بیشتر شهدای هویزه بعد از تفحص، به رسم مادر عالم، حضرت صدیقه طاهره (س) گمنام و بی نشان به خاک رفتند، جز عده‌ای انگشت شمار که اتفاقا شهیدان علم الهدی و سلحشور هم در شمارشان بودند. پیکر پاک و پاره پاره این دو پهلوان که سه سال بعد از عروج شان در کنار هم از خاک خونین درآمد، این دو شیر زن، هم رأی و یک کلام شدند. گفتند: این بچه‌ها با هم لباس رزم پوشیده اند، دوشادوش هم رزمیده اند؛ با هم به آسمان پریده اند و حالا هم با هم برگشته اند؛ الان هم حتما دوری از هم را تاب نمی‌آورند!

این‌ها را گفتند و بچه‌ها را گذاشتند توی همان محل رزم و شهادت شان، اما آخر سر هم دلشان تاب نیاورد و خودشان آمدند برای همیشه پیش بچه هایشان. مثل مادر شهید حاجی کوهمدانی که گرچه به ظاهر پیکر پاره پاره اسماعیلش را به دستش ندادند، اما آمد و ماند.

مادر، مادر است؛ اما مادر شهید فرق دارد، شاعر خوب گفته که فرق مادر شهید با تمام مادران دیگر زمین، خلاصه می‌شود به این: مادر شهید، پیش از آن که مادر شهید می‌شود «شهید» می‌شود.

آری، هویزه ترجمان کربلای دیروز به کربلای امروز است. مادران شهیدانش هم انگار شبیه به مادران شهدای کربلا هستند. این مادران را باید زیارت کرد، باید بزرگ داشت.

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

مادرانی که زیارتنامه دارند از عشق بیشتر بخوانید »