شهدا_زنده_اند

کربلای ۴ • صدای قدم هایی که به سمت شما بر میداشتم دلنشین بود...
چقدر لمس نگاهتان...

کربلای ۴ • صدای قدم هایی که به سمت شما بر میداشتم دلنشین بود… چقدر لمس نگاهتان…


کربلای ۴ • صدای قدم هایی که به سمت شما بر میداشتم دلنشین بود…
چقدر لمس نگاهتان بر روی این قدم ها آرامش بخش بود…
.
حال دلم خوب نیست…چشمانم هرلحظه گریه میطلبد،
بین ان همه بی خوابی…آن همه بار و بندیل و سختی…لحظه ای احساس خستگی نمیکردم…:)
همین که پایم به .. رسید،
گویی تمام خستگی های دنیا یک جا در تنم فرو رفت!
.
دلم میخواهد فریاد بزنم از غم بزرگی که در دلم ته نشین شده است…
.
من خودم را در گوشه ای از #شلمچه جا گذاشتم…
گویی از آن سجده آخر اصلا دیگر بلند نشدم، دلم هنوز انجا گیر است…
دلم میخواست همان جا و همان لحظه برای همیشه جان دهم!
همان جایی که از خود بی خود شدم،
خالی از دنیا بودم،خالی از ادمهایش…
همان جا که احساس کردم صدایم را میشنوند،
همان جایی که برای اولین بار اشک هایم را دوست داشتم….
و….
.
آسمان هارا به دنبالت گشتم!
ای عشق…
در زمین یافتمت،
شلمچه…
عشق در شلمچه روایت ها دارد،
اینجا نخل ها به جای خاک
ریشه در خون دارند… .
.
.

#کربلا#کربلای_معلی #راهیان_نور #راهیان #مقدس #شلمچه #اهواز#راهیان_عشق #علقمه #طلائیه #ابادان #خرمشهر
#شهدا #شهدا_زنده_اند #مناطق_جنگی #جنگ #جنگ_ایران_عراق #دفاعمقدس #راهیان_نور #راهیان_عشق #خوزستان_مظلوم #خوزستانم #شلمچه #هویزه#هویزه_فکه_طلائیه_شلمچه_چزابه_دهلران_هور_دوکوهه_اروند_شرهانی_مجنون_دهلاویه_خرمشهر #دهلاویه #فکه #دوکوهه #شهادت_آرزومه #دخترچادری #زیارت #یازهرا #چفیه



منبع
*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

کربلای ۴ • صدای قدم هایی که به سمت شما بر میداشتم دلنشین بود… چقدر لمس نگاهتان… بیشتر بخوانید »

شهید اروجعلی شکری بیسیم چی گروه ضربت جندالله یکی از نیروهای اطلاعات عملیات در جنگ با عراق …


شهید اروجعلی شکری بیسیم چی گروه ضربت جندالله یکی از نیروهای اطلاعات عملیات در جنگ با عراق بود که بعد از اسارت به وضع فجیعی شکنجه شده و به شهادت رسید.
این شهید بزرگوار به خاطر اینکه رمز بیسیم را قورت داده بود و نخواسته  بود که کد و رمز بیسیم را لو بدهد به وضع ناگواری  شکنجه شد.
و اول گوش و بینی و بعد هم چشم های این شهید را درآوردند و در مراحل بعدی هم لبهای بالایی این شهید را بریدند و در آخر هم بعثی های ملعون که نتوانستند رمز را به دست بیاورند تصمیم گرفتند شکم این شهید را بشکافند تا شاید رمزی که روی کاغذ نوشته شده بود و این عزیز قورت داده بود را از داخل شکمش  پیدا کنند.

هدیه به شهدا صلوات ?



منبع

shahidane.iran@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

شهید اروجعلی شکری بیسیم چی گروه ضربت جندالله یکی از نیروهای اطلاعات عملیات در جنگ با عراق … بیشتر بخوانید »

شهدا شرمنده ایم …


شهدا شرمنده ایم????

 



منبع

alighorbanloo4582@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

شهدا شرمنده ایم … بیشتر بخوانید »

او با آنکه یک دست بیشتر نداشت ولی با جنب و جوش و تلاش فوق‌العاده‌اش هیچ‌گاه احساس کمبود نم…


او با آنکه یک دست بیشتر نداشت ولی با جنب و جوش و تلاش فوق‌العاده‌اش هیچ‌گاه احساس کمبود نمی ‌کرد و برای تامین و تدارک نیروهای رزمنده در خط مقدم جبهه، تلاش فراوانی می‌کرد.
در بسیاری از عملیاتها حاج حسین مجروح شد. اما برای جلوگیری از تضعیف روحیه همرزمانش حاضر نمی ‌شد پشت جبهه انتقال یابد.
در عملیات کربلای ۵، زمانی که در اوج آتش توپخانه دشمن، رساندن غذا به رزمندگان با مشکل مواجه شده بود، خود پیگیر جدی این کار شد، که در همان حال خمپاره‌ای در نزدیکی‌اش منفجر شد و روح عاشورایی او به ملکوت اعلی پرواز کرد و این سردار بزرگ در روز هشتم اسفندماه ۱۳۶۵ در جوار قرب الهی ماوا گزید .
سردار دلاوری که همواره در عملیات پیش قدم بود و اغلب اوقات شخصاً به شناسایی می‌رفت. در هر شرایطی تصمیمش برای خدا و در جهت رضای حق بود.

هدیه به شهدا صلوات ?



منبع

shahidane.iran@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

او با آنکه یک دست بیشتر نداشت ولی با جنب و جوش و تلاش فوق‌العاده‌اش هیچ‌گاه احساس کمبود نم… بیشتر بخوانید »

چند روز پیش بچه دار شده بود. دم سنگر که دیدمش،لبه ی پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود ب…


چند روز پیش بچه دار شده بود. دم سنگر که دیدمش،لبه ی پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود بیرون.
گفتم:”هان،آقا مهدی خبری رسیده؟”چشم هایش برق زد.

گفت:” خبر که… راستش عکسش رو فرستادن”.
خیلی دوست داشتم عکس بچه اش را ببینم. با عجله گفتم:”خب بده، ببینم”.

گفت:” خودم هنوز ندیدمش”. خورد توی ذوقم.
قیافه ام را که دید، گفت:” راستش می ترسم؛ می ترسم توی این بحبوحه ی عملیات،اگه عکسش رو ببینم، محبت پدر و فرزندی کار دستم بده و حواسم بره پیشش”.
نگاهش کردم. چه می توانستم بگویم؟
گفتم:” خیلی خب،پس باشه هر وقت خودت دیدی، من هم می بینم .

کتاب تو که آن بالا نشستی،صفحه ۳۹

هدیه به شهدا صلوات ?



منبع

shahidane.iran@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

چند روز پیش بچه دار شده بود. دم سنگر که دیدمش،لبه ی پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود ب… بیشتر بخوانید »