دانشمندان هستهای؛ اسوه اخلاق و ایستادگی بودند
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست
دانشمندان هستهای؛ اسوه اخلاق و ایستادگی بودند بیشتر بخوانید »
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست
دانشمندان هستهای؛ اسوه اخلاق و ایستادگی بودند بیشتر بخوانید »

پلان اول:
نمیدانم با آن همه اشک و بغض چطور رسیدهایم بیمارستان، من و آرمیتا. با مکافات وارد بیمارستان شدهایم. انگار روز شهادت داریوش دارد تداعی میشود. همان بیمارستان، همان بخش اورژانس… نیازی ندارم کسی راهنماییام کند کجا بروم. خودم این راه را رفتهام. خودم این درد را کشیدهام. ضحی و خانم دکتر قاسمی (همسر شهید شهریاری) را میبینم. چقدر این آغوش گرفتنها، این گریهها، تکراری شده. پرده از کنار میرود. خانم دکتر قاسمی را میبینم روی تخت بخش اورژانس، چشم میگردد. جايمان عوض شده. چهارده سال پیش من در بخش اورژانس آنجا بستری بودم و او آمده بود. او آمده بود، الان او آنجاست و من رفتهام. کمی بعد همسر و دختر شهید علیمحمدی و کمی بعدتر همسر شهید احمدی روشن هم میآیند. جمعمان جمع شده. چقدر بدم میآید از این تکرارها…
پلان دو:
خانم دکتر عباسی در میانهی درد و اندوهش صبوری میکند. او دارد به ما دلداری میدهد. از ضحی میپرسد: بابا چه شکلی بود؟ ضحی میگوید صورتش خاکی بود و کمی دوری… خانم دکتر عباسی میگوید ضحی خاکی است، یادش هست روز آزادسازی خرمشهر، صورت و موهایش خاکی است، یادت هست؟ میگوید بله یادم است. میگوید شبیه به فریدون میگفتم تصورم از صورتت موقع شهادت شبیه آن عکس است. بابا شبیه آن عکس بود ضحی؟ ضحی با گریههای نمنم و صدای بغض آلود سرش را تکان میدهد و میگوید بابا شبیه همان عکس بود…
پلان سوم:
ضحی اصرار دارد تا پیکر پدرش در سردخانه بیمارستان است، مادرش را ببرند با پدرش وداع کند. همه جمع ما همسران شهدا به همراه دختران کوچک شهدا میرویم سمت سردخانه بیمارستان. دم در میگویند همسر شهید و دو همراه فقط میتوانند وارد شوند. نفر دوم ضحی است، قرعه به نام من میافتد که همراهشان وارد شوم. کسی به ممتدی میگوید دکتر عباسی… کشو را میکشند بیرون. دکتر عباسی را در این شمایل ندیدهام هیچگاه. سمت راست صورتش را خاک و خون پوشانده. سمت چپ صورت و موهایش خاکی است. درست مثل همان تصویری که همسرش از او برای شهادتش داشته… درست مثل همان تصویری که همسرش از او برای شهادتش داشته…

پ.ن:
عکسها برای روز آزادسازی خرمشهر است. دکتر عباسی در این عکس سه شبانه روز نخوابیده. او که همراه همرزمانش نقش پررنگی در آن آزادسازی و پیش از آن، شکستن حصر آبادان داشت، باید زنده میماند تا مسیری دیگر برای پیروزی برای ایران باز کند و چهل و سه سال بعد در خرداد پرحادثه خدا مرگش را شهادت قرار دهد.
انتهای پیام/ آ
«خرداد و خاک و خون؛ چه همآوایی…»/روایت شهره پیرانی از روز شهادت شهید فریدون عباسی بیشتر بخوانید »

به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ شهره پیرانی همسر دانشمند هسته ای شهید داریوش رضایی نژاد در صفحه شخصی اش درباره شهید دکتر عباسی نوشت: «آنقدر حضور دکتر عباسی در زندگی ما خانواده شهدای هسته ای پررنگ بوده که نمیدانم از کدامشان روایت کنم.
روز بعد شهادت داریوش من را برده اند پزشک قانونی کهریزک بعدم سالن تغسيل؛ من بیقرار و سرگردان یک جا قرار ندارم یکباره دکتر عباسی که رئیس وقت سازمان انرژی اتمی بود به همراه تیم حفاظتش روبرویم ظاهر شد. نزدیکترین فرد سالهای آخر کار حرفه ای داریوش بود همکاری داریوش با دکتر عباسی فقط حرفه ای نبود توام بود با رفاقت. نقطه اتصالشان ایران بود. نقطه ی پررنگی که تبدیل شده بود به ریسمانی محکم که هیچ بیگانه ای نمیتوانست باعث گسستنش نمیشد. هم داریوش اهل مدارا بود و تساهل و تسامح هم دکتر عباسی. آن روز غم انگیز با دیدن دکتر عباسی پاهایم سست شد. همزمان چشمان ملتمسم به دکتر عباسی بود که شما بگویید چه کنم بدون داریوش.
دکتر عباسی در خطر بود آن روزهای پر التهاب من انتظار نداشتم بیاید. آمده بود اما بلندم کردند. کنارم قدم میزد آرام آرام در گوشم میگفتند داریوش تو را خیلی قوی میدانست.
بگذار همان طور باشی که اون از تو تصور داشت اما من فکر میکردم نمی توانم…
من آن روزهای پرالتهاب را پشت سرگذاشتم که آسانترینشان شهادت داریوش بود. در تمام آن التهابات و بی انصافیها تنها مأمن برای من دکتر عباسی بود. تمام این سالها مأمن بود برای من برای آرمیتا بیش از من برای همه ی خانواده شهدای هسته ای …
دکتر عباسی گذشته از وطن دوستی و شجاعت یکی از خوش فکرترین افرادی بود که در زندگی با او برخورد کرده ام. من اگر زنده بمانم از او روایت میکنم، روایتهای آرمیتا بیش از من است.
پ.ن این عکس به اصرار من گرفته شد. چیزی درون من می گفت این جمع دوباره جمع نمیشود خانواده شهید شهریاری و خانواده شهید عباسی و خانواده شهید رضایی نژاد.»
انتهای پیام/

به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ شهره پیرانی همسر دانشمند هسته ای شهید داریوش رضایی نژاد در صفحه شخصی اش درباره شهید دکتر عباسی نوشت: «آنقدر حضور دکتر عباسی در زندگی ما خانواده شهدای هسته ای پررنگ بوده که نمیدانم از کدامشان روایت کنم.
روز بعد شهادت داریوش من را برده اند پزشک قانونی کهریزک بعدم سالن تغسيل؛ من بیقرار و سرگردان یک جا قرار ندارم یکباره دکتر عباسی که رئیس وقت سازمان انرژی اتمی بود به همراه تیم حفاظتش روبرویم ظاهر شد. نزدیکترین فرد سالهای آخر کار حرفه ای داریوش بود همکاری داریوش با دکتر عباسی فقط حرفه ای نبود توام بود با رفاقت. نقطه اتصالشان ایران بود. نقطه ی پررنگی که تبدیل شده بود به ریسمانی محکم که هیچ بیگانه ای نمیتوانست باعث گسستنش نمیشد. هم داریوش اهل مدارا بود و تساهل و تسامح هم دکتر عباسی. آن روز غم انگیز با دیدن دکتر عباسی پاهایم سست شد. همزمان چشمان ملتمسم به دکتر عباسی بود که شما بگویید چه کنم بدون داریوش.
دکتر عباسی در خطر بود آن روزهای پر التهاب من انتظار نداشتم بیاید. آمده بود اما بلندم کردند. کنارم قدم میزد آرام آرام در گوشم میگفتند داریوش تو را خیلی قوی میدانست.
بگذار همان طور باشی که اون از تو تصور داشت اما من فکر میکردم نمی توانم…
من آن روزهای پرالتهاب را پشت سرگذاشتم که آسانترینشان شهادت داریوش بود. در تمام آن التهابات و بی انصافیها تنها مأمن برای من دکتر عباسی بود. تمام این سالها مأمن بود برای من برای آرمیتا بیش از من برای همه ی خانواده شهدای هسته ای …
دکتر عباسی گذشته از وطن دوستی و شجاعت یکی از خوش فکرترین افرادی بود که در زندگی با او برخورد کرده ام. من اگر زنده بمانم از او روایت میکنم، روایتهای آرمیتا بیش از من است.
پ.ن این عکس به اصرار من گرفته شد. چیزی درون من می گفت این جمع دوباره جمع نمیشود خانواده شهید شهریاری و خانواده شهید عباسی و خانواده شهید رضایی نژاد.»
انتهای پیام/
«دارابی» کارگردان فیلم هناس: بعد از نمایش خانم پیرانی گفتند روح زندگی ما در هناس جریان داشت. همانجا بود که سیمرغمان را گرفتیم.
دریافت
8 MB
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
فیلم/ روایت کارگردان از واکنش آرمیتا و مادرش بعد از تماشای هناس بیشتر بخوانید »