شهیدان_ایران

۱)برادرش دو سال بود نامزد کرده بود پدرزنش گفته بود ما توي فاميل آبرو داريم. تا يه ماه ديگه…


۱)برادرش دو سال بود نامزد کرده بود پدرزنش گفته بود ما توي فاميل آبرو داريم. تا يه ماه ديگه اگر عقد کردي که کردي اگر نه ديگه اين طرفها پيدات نشه. خرج خانه با علي بود پول عقد و عروسي را نداشت. محمد رفت با پدر زن علي حرف زد، قرار عروسي را هم گذاشت. تا شب عروسي خود علي نمي دانست با مادر و خواهرش هماهنگ کرده بود. 
گفته بود: ‌داداش بويي نبره. با پول پس انداز خودش کار را راه انداخته بود.
محمد يکي از کارگرها را فرستاده بود بالاي چهارپايه بگويد کار تعطيله! کي مي آد بريم عروسي؟
بچه ها پرسيده بودند: عروسي کي؟
گفته بود راه بيفتين! سر سفره عقد مي بينينش.
علي گفته بود: من نمي آم. لباس ندارم.
محمد هم پريده بود يک دست کت و شلوار سرمه اي نو گرفته بود، گذاشته بود روي ميز کارش گفته بود تو نباشي حال نمي ده. اين هم لباس.

۲)بارها شاهد بودم که ضد انقلاب مي آمد روي بي سيم و فحاشي مي کرد. فحشهاي رکيک هم مي دادند. بعضي از افسران و برادران جوانتر احساساتي مي شدند و تصميم مي گرفتند که جوابشان را بدهند، ولي وقتي بروجردي وارد بي سيم مي شد، ضد انقلاب را نصيحت مي کرد.
مي گفت: «شما که دين نداريد، لااقل اخلاق و عفت کلام داشته باشيد و اين حرفهاي رکيک را در فضاي اسلامي اين مملکت نزنيد.»
ما درس اخلاق را از او مي آموختيم، چون در هيچ دانشکده نظامي ننوشته بود که در حين عمليات درس اخلاق به دشمن بدهيد.

۳)منزل مان مدت زیادی در غرب بود. محل کار او با منزل فاصله زیادی نداشت و هر موقع که دلش می‌خواست می‌توانست به دیدن ما بیاید. با این وجود، زودتر از سه یا چهار هفته به خانه نمی‌آمد. طوری که بچه‌ها با او غریبی می‌کردند. وقتی از او خواستم که بیشتر به منزل بیاید و به ما هم رسیدگی کند در جواب گفت: «شما هیچ وقت از ذهن من دور نمی‌شوید؛ اما چه کنم که مسوولیت انقلاب سنگین‌تر است.»

راویان : همرزم و همسر شهید محمد بروجردی

هدیه به شهدا صلوات ?



منبع

shahidane.iran@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

۱)برادرش دو سال بود نامزد کرده بود پدرزنش گفته بود ما توي فاميل آبرو داريم. تا يه ماه ديگه… بیشتر بخوانید »

رمز حرکت ما نام مقدس امام رضا علیه السلام بود از صبح تا عصر جستجو کردیم هفت شهید پیدا شد. …


رمز حرکت ما نام مقدس امام رضا علیه السلام بود از صبح تا عصر جستجو کردیم هفت شهید پیدا شد. گفتیم حتما باید شهید دیگری پیدا شود .
رمز حرکت امروز نام مقدس امام هشتم بوده. اما هرچه گشتیم شهید دیگری پیدا نشد .خسته بودیم ودلشکسته.
لحظات غروب بود. گفتند:امام جماعت  یکی از مساجد شیعیان عراق در نزدیکی مرز باشما کار دارد! به نقطه مرزی رفتیم. ایشان پیکر شهیدی را پیدا کرده وبرای تحویل آورده بود.
لباس بسیجی برتن شهید بود. با آمدن او هشت شهید روز توسل به امام هشتم کامل شد. اما عجیب تر جمله ای بود که بر لباس شهید نوشته بود. همه با دیدن لباس او اشک می ریختند. برپشت پیراهنش نوشته بود: یامعین الضعفاء

راوی: بسیجیان تفحص

منبع: کتاب شهید گمنام

هدیه به شهدا صلوات ?



منبع

shahidane.iran@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

رمز حرکت ما نام مقدس امام رضا علیه السلام بود از صبح تا عصر جستجو کردیم هفت شهید پیدا شد. … بیشتر بخوانید »

او با آنکه یک دست بیشتر نداشت ولی با جنب و جوش و تلاش فوق‌العاده‌اش هیچ‌گاه احساس کمبود نم…


او با آنکه یک دست بیشتر نداشت ولی با جنب و جوش و تلاش فوق‌العاده‌اش هیچ‌گاه احساس کمبود نمی ‌کرد و برای تامین و تدارک نیروهای رزمنده در خط مقدم جبهه، تلاش فراوانی می‌کرد.
در بسیاری از عملیاتها حاج حسین مجروح شد. اما برای جلوگیری از تضعیف روحیه همرزمانش حاضر نمی ‌شد پشت جبهه انتقال یابد.
در عملیات کربلای ۵، زمانی که در اوج آتش توپخانه دشمن، رساندن غذا به رزمندگان با مشکل مواجه شده بود، خود پیگیر جدی این کار شد، که در همان حال خمپاره‌ای در نزدیکی‌اش منفجر شد و روح عاشورایی او به ملکوت اعلی پرواز کرد و این سردار بزرگ در روز هشتم اسفندماه ۱۳۶۵ در جوار قرب الهی ماوا گزید .
سردار دلاوری که همواره در عملیات پیش قدم بود و اغلب اوقات شخصاً به شناسایی می‌رفت. در هر شرایطی تصمیمش برای خدا و در جهت رضای حق بود.

هدیه به شهدا صلوات ?



منبع

shahidane.iran@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

او با آنکه یک دست بیشتر نداشت ولی با جنب و جوش و تلاش فوق‌العاده‌اش هیچ‌گاه احساس کمبود نم… بیشتر بخوانید »

چند روز پیش بچه دار شده بود. دم سنگر که دیدمش،لبه ی پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود ب…


چند روز پیش بچه دار شده بود. دم سنگر که دیدمش،لبه ی پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود بیرون.
گفتم:”هان،آقا مهدی خبری رسیده؟”چشم هایش برق زد.

گفت:” خبر که… راستش عکسش رو فرستادن”.
خیلی دوست داشتم عکس بچه اش را ببینم. با عجله گفتم:”خب بده، ببینم”.

گفت:” خودم هنوز ندیدمش”. خورد توی ذوقم.
قیافه ام را که دید، گفت:” راستش می ترسم؛ می ترسم توی این بحبوحه ی عملیات،اگه عکسش رو ببینم، محبت پدر و فرزندی کار دستم بده و حواسم بره پیشش”.
نگاهش کردم. چه می توانستم بگویم؟
گفتم:” خیلی خب،پس باشه هر وقت خودت دیدی، من هم می بینم .

کتاب تو که آن بالا نشستی،صفحه ۳۹

هدیه به شهدا صلوات ?



منبع

shahidane.iran@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

چند روز پیش بچه دار شده بود. دم سنگر که دیدمش،لبه ی پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود ب… بیشتر بخوانید »