شهید ابراهیم هادی

هدایت ۱۸ افسر بعثی با شنیدت صدای اذان شهید ابراهیم هادی


وظیفه امروز ما در قبال شهدا و کشور از زبان خواهر شهید ابراهیم هادیبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، خواهر شهید ابراهیم هادی در صحبت‌هایی به سبک زندگی شهدا و راهی که امروز مردم ما به تاسی از آنان باید بروند اشاره کرد.

وی با طرح این سوال که ما بعد از شهدا چه کردیم و چه راهی را به نسل‌های بعدی ارائه کنیم، اظهار داشت: بچه‌های دوران هشت سال دفاع مقدس راه خود را با انقلاب شروع کردند و زیرساخت‌های فکری خود را ساختند و محکم کردند. پیام‌های معرفتی را به مردم در مساجد دادند و انقلابی به وجود آوردند. روز‌های سختی را با سن کم طی کردند، با دادن اعلامیه‌ها و شب نامه‌ها فعالیت‌های مخفی انجام می‌دادند.

وی افزود: سال ۱۳۵۷ تا آمدند هوایی تازه کنند جنگ شروع شد، جنگی که چندین کشور علیه ما بودند. در این بین دشمن خودی سنگین‌ترین ضربه را زد و تا امروز ادامه پیدا کرده است.

خواهر شهید ابراهیم هادی بیان کرد: تاریخ در حال ورق خوردن است، اما جای تعجب است که ما هنوز اهل بیت (ع) خود را نشناختیم، امام زمان (عج) و امام حسین (ع) را نشناختیم. هنوز قیام اباعبدالله را نتوانستیم درک کنیم. کسانی که درک کردند رفتند و یادگارانی به جای گذاشتند، اما هنوز ما آن یادگاران را نتوانستیم درک کنیم.

وی تصریح کرد: در هشت سال دفاع مقدس بچه‌ها بی سلاح و بی آگاهی از جنگ، مرد میدان شدند. آنان راه را از کلاس‌های انقلاب یاد گرفتند. مکتبی که باعث رشد و انسان سازی است. ما دیدیم این بچه‌ها چه کردند و چه زحماتی کشیدند.

خواهر ابراهیم هادی در خاطره‌ای از برادر شهیدش گفت: ایامی که امام راحل به ایران آمد روز‌هایی بود که ابراهیم سر از پا نمی‌شناخت و شب تا صبح در خیابان‌ها کار می‌کرد. روزی که امام آمد جزو نفراتی بود که از شب قبل به فرودگاه رفت. آن روز هیچ خبری از ابراهیم نداشتیم، ولی زمانی که آمد بسیار خسته بود. از فرودگاه تا بهشت زهرا (س) را دنبال ماشین امام حرکت کرده بود. ابراهیم فقط همان روز و برخی روز‌های دیگر در خانه بود، وقتی هم که جنگ شروع شد خودش را برای حضور در میدان آماده کرد.

وی افزود: وقتی هواپیما‌های دشمن حمله کردند جزو اولین نفراتی بود که به غرب کشور رفت. این بچه‌ها از حریم کشور پاسداری کردند و دشمن را به عقب راندند. ما به عینه کار بزرگ آنان را دیدیم و احساس کردیم. خودم هم کوچک بودم و می‌ترسیدم از اینکه برادرم و برادرانمان رفته بودند دوست داشتم برگردند، اما عملیات‌ها پشت هم شروع شد.

هادی به خاطره دیگری از برادرش اشاره کرد و ادامه داد: ابراهیم در تپه‌های غرب کشور اذان که می‌گوید ۱۸ نفر از نیرو‌های دشمن به ما می‌پیوندند و این کار بزرگی بود که در مکتب امیرالمومنین (ع) و امام حسین (ع) دیدیم.

شهدا راه سختی را طی کردند و امروز باید بدانیم اگر کوتاهی کنیم گناه کردیم، چون این جوانان با قطره قطره خون خودشان با له شدن گوشت و استخوان‌هایشان از کشور دفاع کردند، از این رو وظیفه ما سنگین است. امروز وظیفه داریم پشت ولی فقیه حرکت کنیم و سبک زندگی شهدا را یاد بگیریم همانطور که مدافعان حرم از رزمندگان دفاع مقدس الگوگیری کردند و مقابل دشمن داعشی ایستادند.

وی ادامه داد: باید بدانیم این شهدا برای ما رفتند و اهدافی که دارند و راهی که دارند را نسل به نسل به دیگران بسپاریم. از خط رهبری جدا نشویم و برای ظهور حضرت حجت (عج) فعالیت کنیم، همانطور که دغدغه انقلاب داریم دغدغه‌مان این باشد که برای ظهور آقای خود دعا کنیم تا انشالله نماز را به امامت ایشان بخوانیم.

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

هدایت ۱۸ افسر بعثی با شنیدت صدای اذان شهید ابراهیم هادی بیشتر بخوانید »

وظیفه امروز ما در قبال شهدا و کشور از زبان خواهر شهید ابراهیم هادی


وظیفه امروز ما در قبال شهدا و کشور از زبان خواهر شهید ابراهیم هادیبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، خواهر شهید ابراهیم هادی در صحبت‌هایی به با سبک زندگی شهدا و راهی که امروز مردم ما به تاسی از آنان باید بروند اشاره کرد. وی با طرح این سوال که ما بعد از شهدا چه کردیم و چه راهی را به نسل‌های بعدی ارائه کنیم بیان کرد: بچه‌های دوران هشت سال دفاع مقدس راه خود را با انقلاب شروع کردند و زیرساخت‌های فکری خود را ساختند و محکم کردند. پیام‌های معرفتی را به مردم در مساجد دادند و انقلابی به وجود آوردند. روز‌های سختی را با سن کم طی کردند، با دادن اعلامیه‌ها و شب نامه‌ها فعالیت‌های مخفی انجام می‌دادند.

وی افزود: سال ۱۳۵۷ تا آمدند هوایی تازه کنند جنگ بیخانمان متجاوزین شروع شد، جنگی که چندین کشور بر علیه ما بودند. در این بین دشمن خودی سنگین‌ترین ضربه را زد و تا امروز ادامه پیدا کرده است.

خواهر شهید ابراهیم هادی بیان کرد: تاریخ در حال ورق خوردن است، اما جای تعجب است که ما هنوز اهل بیت (ع) خود را نشناختیم، امام زمان (عج) و امام حسین (ع) را نشناختیم. هنوز قیام اباعبدالله را نتوانستیم درک کنیم. کسانی که درک کردند رفتند و یادگارانی به جای گذاشتند، اما هنوز ما آن یادگاران را نتوانستیم درک کنیم.
وی تصریح کرد: در هشت سال دفاع مقدس بچه‌ها بی سلاح و بی آگاهی از جنگ، مرد میدان شدند. آنان راه را از کلاس‌های انقلاب یاد گرفتند. مکتبی که باعث رشد و انسان سازی است. ما دیدیم این بچه‌ها چه کردند و چه زحماتی کشیدند.

خواهر ابراهیم هادی در خاطره‌ای از برادر شهیدش گفت: ایامی که امام راحل به ایران آمد روز‌هایی بود که ابراهیم سر از پا نمی‌شناخت و شب تا صبح در خیابان‌ها کار می‌کرد. روزی که امام آمد جزو نفراتی بود که از شب قبل به فرودگاه رفت. آن روز هیچ خبری از ابراهیم نداشتیم، ولی زمانی که آمد بسیار خسته بود. از فرودگاه تا بهشت زهرا (س) را دنبال ماشین امام حرکت کرده بود. ابراهیم فقط همان روز و روز‌های دیگر در خانه بود، وقتی هم که جنگ شروع شد خودش را برای حضور در میدان آماده کرد.

وی افزود: وقتی هواپیما‌های دشمن حمله کردند جزو اولین نفراتی بود که به غرب کشور رفت. این بچه‌ها از حریم منازل کشور پاسداری کردند و دشمن را به عقب راندند. ما به عینه کار بزرگ آنان را دیدیم و احساس کردیم. خودم هم کوچک بودم و می‌ترسیدم از اینکه برادرم و برادرانمان رفته بودند دوست داشتم برگردند، اما عملیات‌ها پشت هم شروع شد.

هادی به خاطره دیگری از برادرش اشاره کرد و ادامه داد: ابراهیم در تپه‌های غرب کشور اذان که می‌گوید ۱۸ نفر از نیرو‌های دشمن به ما میپیوندند و این کار بزرگی بود که در مکتب امیرالمومنین و امام حسین دیدیم.

شهدا راه سختی را طی کردند و امروز باید بدانیم اگر کوتاهی کنیم گناه کردیم، چون این جوانان با قطره قطره خون خودشان با له شدن گوشت و استخوان‌هایشان از کشور دفاع کردند از این رو وظیفه ما سنگین است. امروز وظیفه داریم پشت، ولی فقیه حرکت کنیم و سبک زندگی شهدا را یاد بگیریم همانطور که مدافعان حرم از رزمندگان دفاع مقدس الگوگیری کردند و مقابل دشمن داعشی ایستادند.

وی ادامه داد: باید بدانیم این شهدا برای ما رفتند و اهدافی که دارند و راهی که دارند را نسل به نسل به دیگران بسپاریم. از خط رهبر جدا نشویم و برای ظهور حضرت حجت (عج) فعالیت کنیم، همانطور که دغدغه انقلاب داریم دغدغه‌مان این باشد که برای فرج آقای خود دعا کنیم تا انشالله نماز را به امامت ایشان بخوانیم.

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

وظیفه امروز ما در قبال شهدا و کشور از زبان خواهر شهید ابراهیم هادی بیشتر بخوانید »

«سلام بر ابراهیم» انگیزه نوشتن از شهدا شد

«سلام بر ابراهیم» انگیزه نوشتن از شهدا شد



«سلام بر ابراهیم» انگیزه نوشتن از شهدا شد/ «پسری از جنس خاک» از شهدای مطلع‌الفجر می‌گوید

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «محبوبه باباجانپور ساسی» نویسنده کتاب «پسری از جنس خاک» با بیان اینکه از دوران نوجوانی علاقمند به نوشتن بودم و همیشه دست به قلم خوبی داشتم، اظهار داشت: علاقه من به مطالعه کتاب‎های شهدا مربوط به دوران نوجوانی بود؛ ارتباط من با کتاب و شهدا به قدری بود که حضورشان را در زندگیم بارها و بارها به وضوح احساس می‌کردم.

وی افزود: کتاب‌های زیادی خواندم ولی بیشترین تاثیری که از کتاب شهدا گرفتم و در من ایجاد ا نگیزه کرد، کتاب «سلام بر ابراهیم» بود و اینکه برادر شهید من همرزم شهید ابراهیم هادی بود؛ ولی بسیار گمنام مانده بود و از آنجایی که می‌دانستم شهدای مطلع‌الفجر بسیار مظلوم و گمنام بودند که حتی شهید آوینی هم نبود تا از مظلومیت آنها چیزی به یادگار بگذارد لذا تصمیم گرفتم ذره‌ای از رشادت و دلیری این مردان بزرگ تاریخ را بنگارم.

نویسنده کتاب «پسری از جنس خاک» تصریح کرد: هرچند در لحظه لحظه نوشتن این کتاب، شهید را در کنارم احساس می‌کردم و حضورش آرامشی بود تا بتوانم این اثر ماندگار را به ثبت برسانم. به‌دلیل گذشت زمان به سختی توانستم چند نفر از بازماندگان مطلع الفجر را پیدا کنم و این دو سال و نیم بطول انجامید. امیدوارم این قلم ناچیز بتواند مرا در مقابل شهدا که همه زندگی‌مان را مدیون گذشت آنها هستیم سر افکنده نکند و چراغ راه آیندگان باشد تا بتوانیم به سر منزل توفیق برسیم.

در بخشی از این کتاب آمده است؛

دو روز از بهار سال ۱۳۳۹ می‌گذشت که فرزندی در یک خانواده روستایی و مومن به دنیا آمد. به‌خاطر علاقه‌ای که پدر بزرگوارش به رسول خدا (ص) داشت نام او را ابوالقاسم نهادند و یا شاید زمانه می‌دانست که او مانند قاسم بن الحسن شربت گوارای شهادت را خواهد چشید این نام را برایش رقم زد.

ابوالقاسم فرزند پنجم خانواده بود با همه سختی‌ها و نداشتن‌ها خانواده با تولدش جان تازه گرفت و شادی و شوق در این محفل مهربان جاری شد. او زیر سایه پدری دلسوز و زحمتکش و مادری بسیار مهربان و مومن و مانوس با قرآن رشد کرد.

دوران کودکی و نوجوانی او در همان روستای زادگاهش اسبوکلا سپری شد و در همان روستا به مدرسه رفت و تحصیل کرد و دبیرستانش را در شهر بابل دبیرستان آیت الله غفاری سپری کرد.

ابوالقاسم پسری بسیار فعال و پرتلاش بود. وقتی کلاس چهارم ابتدایی را به پایان رساند در سه ماه تعطیلی تابستان همان سال مشغول کار در کوره‌های بزرگ آجرپزی شد تا کمک حال پدر و مادرش باشد. او در این کار سخت و طاقت فرسا بسیار زحمت می‌کشید و حاصل زحمتش را برای خانه قند و چای می‌خرید. زیرا در آن زمان خانواده‌ها به این چیزها بیشتر نیازمند بودند و مادر مهربان و دلسوز ابوالقاسم از کار و زحمت پسرش راضی و دلشاد می‌شد. مادری که از یک خانواده با اصل و نسب در آن زمان بود که فرزندان برومندی را برای اسلام تربیت نمود. این زن در قرآن و ادب سر آمد زنان آن زمان بود. مادری که خرداد سال ۱۳۴۲ از دست ظلم و ستم رژیم پهلوی به ستوه می‌آید و از خدا می‌خواهد تا امام زمان (عج) ظهور کند و یک شب در خواب تصویری بزرگ از امام خمینی (ره) را می‌بیند که به او می‌گویند این نایب امام زمان است و وقتی که در سال ۵۷ عکس امام خمینی (ره) را دید خوابش تعبیر می‌شود.

پدر بزرگوار ابوالقاسم مردی بسیار دانا در دین و شناخت اسلام بود پدری که با شغل کشاورزی و دامداری و روزی حلال توانسته بود فرزندانش را به بهترین نحو تربیت نماید.

ابوالقاسم بدلیل توجه والدین نسبت به اصول و احکام شریعت در خردسالی به مکتب قرآن راه یافته بود و درادای واجبات و مستحبات می‌کوشید. با قرآن این منبع نور و رحمت نیز مانوس شد و در عمل به فرامین آن کوشا بود.

کار کردن در کوره‌های آجرپزی در گرمای تابستان و هوای شرجی شمال بسیار سخت و طاقت فرسا بود. ابوالقاسم در همان حال لحظه‌ای از نماز و روزه اش غافل نمی‌شد.

کم کم پس از گذراندن دوره راهنمایی وارد دبیرستان شد. در همین سال‌ها در ابوالقاسم تحولی عجیب اتفاق افتاد. در دوران پیروزی انقلاب باشجاعت تمام همراه برادرانش اعلامیه‌های امام (ره) را شبانه پخش می‌کردند و در اعتلای پرچم ایران اسلامی سهم بسزایی داشت.

از همان دوران کودکی فردی بسیار جسور شاد و پرتحرک و از نظر بنیه جسمی بسیار قوی بود. علاوه بر درس خواندن در کار کشاورزی و دامداری کمک حال مهمی برای پدرم بود و به همان اندازه در کارهای فنی استعداد فوق العاده‌ای داشت اگر در امورات کشاورزی وسایل کار پدرم مثل تیلر، کمباین و … خراب می‌شد به تعمیر کار مراجعه نمی‌کردیم. ابوالقاسم همه آن‌ها را با ذکاوت و باهوشی تعمیر می‌کرد و همیشه پدرم او را عصای دست خودش می‌دانست.

اواخر سال ۵۸ متوجه حالات عجیب ابوالقاسم شدیم. کم کم فهمیدیم او هم مثل همه جوانان این شهر عاشق شد. عاشق و دلباخته دختری که با همه وجود دوستش داشت. در آن زمان بچه‌ها احترام خاصی برای پدر و مادرشان قایل بودند و این مسایل را معمولا پنهان می‌کردند. از آنجایی که پسر باحیایی بود مدتی این عشق را پنهان می‌کرد، ولی کم کم آتش آن عشق شعله ور شد. اوایل مانع این عشق شدیم، ولی بخاطر علاقه‌ای که پدر و مادر به ابوالقاسم داشتند از آن دختر چند بار خواستگاری کردند، ولی با وجود خواستن دو طرف، خانواده دختر مخالف این ازدواج بودند و دلیلشان این بود که او انقلابی است و در بسیج فعال است ما می‌ترسیم به جبهه برود و …

این عشق همان عشق مقدسی بود که روح ابوالقاسم را مشتاق پاک ماندن ابدی می‌کرد، اما او بخاطر اسلام از عشق زمینی اش گذشت، ولی تا سال‌ها در خواب و رویاهای صادقانه احوال دلداده اش را جویا می‌شد. شاید خداوند او را لایق عشق زمینی نمی‌دانست و عشق آسمانی را به او بخشید…

در آن دوران جوانان به ورزش کشتی بسیار علاقه‌مند بودند و هرسال پس از برداشت محصولات کشاورزی مسابقه کشتی یا لوچو در جای جای مازندران برگذار می‌شد و جایزه پهلوان معمولا گاو یا گوسفند بود. ابوالقاسم هم از جمله پهلوان‌هایی بود که در کشتی گرفتن و به خاک زدن حریف، رقیبی نداشت او در این کار بسیار شجاع و دلیر بود و خداوند زور بازویی این چنین به او عنایت کرد.

از آنجایی که پهلوان امامعلی حبیبی پسر خاله پدر ابوالقاسم بود پهلوانی را از ایشان به ارث برده بود و در آن منطقه دو نفر بودند که در کشتی گرفتن کسی نبود که به پای آن‌ها برسد. آری پهلوانی یکی از صفات مردان خدایی است.
ابوالقاسم در ماهیگیری نیز هم بسیار متبحر بود و در رودخانه‌های بزرگ وکوچک همیشه صیدهای زیادی داشت و بخاطر تنگدستی و ضعف مالی خانواده، خیلی کمک حال آن‌ها بود.

فعالیت در بسیج محله کار همیشگی ابوالقاسم بود و بخاطر صداقت و درست کاریش او را بعنوان فرمانده بسیج منطقه انتخاب کردند.

سال چهارم در رشته اقتصاد و در دبیرستان آیت اله غفاری سال (۶۰-۵۹) امتحانات پایانی شروع شده بود که در روز یکی از این امتحانات درس فلسفه و منطق، دو نفر از دوستانش مشغول تقلب کردن بودند که مراقب متوجه آن دو نفر می‌شود و ابوالقاسم که پشت سر آن‌ها نشسته بود و بچه‌ها تا متوجه مراقب می‌شوند ورقه تقلب را مچاله می‌کنند و زیر پای ابوالقاسم می‌اندازند. مراقب کاغذ را زیر پایش می‌گیرد و او را بعنوان کسی که تقلب کرده به دفتر مدرسه معرفی می‌کند.

ابوالقاسم با اینکه می‌داند چه کسانی تقلب کردند، ولی سکوت می‌کند و می‌گوید که من این کار را انجام ندادم نه تقلب کردم و نه تقلب رساندم و دوستانش را معرفی نمی‌کند این امر باعث می‌شود که او از آن دوره تحصیلی طبق قوانین آموزش و پرورش محروم می‌شود. مردانگی وگذشت او نمی‌گذارد که دوستانش شناخته شوند و این هم هنر مردان خدایی است.

پس از آنکه ابوالقاسم به جبهه گیلانغرب می‌رود و از آنجایی که می‌دانست تقلب نکرده به آموزش و پرورش نامه می‌نویسد و گلایه و شکایتش را به آن‌ها ابلاغ می‌کند در صورتی که جواب نامه اش را هیچ وقت نتوانست ببیند.

در جوار خانه پدری امامزاده قدیمی بود که به ظاهر کوچک، ولی قدمت چندین ساله داشت و ابوالقاسم که در نوجوانی به بیماری دچار می‌شود. سردردهای وقت و بی وقت که امان از او می‌برد و مادر مهربانش به امامزاده حبیب متوسل می‌شود و او از آنجا حاجت می‌گیرد و سقای آنجا می‌شود.

در این امامزاده که همچنان پا برجاست هیات‌های مذهبی برگزار می‌شد. ابوالقاسم همیشه سقای آنجا بود و در تابستان به دسته‌های مذهبی آب و شربت می‌داد.

ابوالقاسم بیانیه‌ها و اطلاعیه‌های سپاه در مورد بحث امام با بنی صدر را خیلی مطالعه و پیگیری می‌کرد و در جریان‌های ارزشی آن زمان که شهید بهشتی در راس آن‌ها بود، بسیار فعالیت داشت و اهمیت می‌داد.

به شهید مطهری، دکتر شریعتی و شهیدان رجایی و باهنر خیلی علاقه داشت و زمانی که شهید مطهری به شهادت می‌رسند او بسیار محزون بود و می‌گفت دیگر زنده ماندن ما جایز نیست.

در مجامع مختلف دفاع و موضع گیری می‌کرد. بسیار شجاع و نترس و دلیر بود و حرف حق را در هر جا و هر جریانی بازگو می‌کرد وکسر شان نمی‌دانست. تبعیت و ولایت پذیری حضرت امام (ره) و عشق به او در نهادش می‌جوشید و همیشه خود را سرباز کوچک امام راحل (ره) می‌دانست.

در سال ۵۹ در یک مجموعه بسیجی به فرماندهی شهید والا مقام حسن علی امامی برای آموزش به سپاه رفت آموزش‌ها بسیار سخت بود و بعد از آن به چالوس اعزام شد. حدود یک ماه در آنجا آموزش دید و در درگیری‌های سال ۵۹ به مریوان رفت و حدود سه ماه در آنجا بود. در آن طرف مریوان و زریوران در منطقه دیزلی جنگید تا آن منطقه آزاد شد.

فرمانده سپاه مریوان در آن وقت شهید احمد متوسلیان بود. ابوالقاسم بارها گفته بود از اینکه در مریوان به شهادت نرسیدم خداوند مرا لایق نمی‌دانست عاشق شهادت بود و دوست داشت گمنام و بی نشان بماند.

انسان قانع و قوی بود. در سرمای سخت و جانفرسای مریوان که با چند پتو به زیر و چند پتو به سر نمی‌توانستی سرمای آنجا را تحمل کنی او با یک پتو دو نفر راضی بود سرمای آنجا تا مغر استخوان هم نفوذ می‌کرد.

مریوان در سنگرهای بالای قله وقتی مستقر می‌شدیم ابوالقاسم مقید به این بود که نباید ذره‌ای از غذایمان را اسراف کنیم. به ما سیب زمینی و مقدار کمی گوشت و پیاز می‌دادند تا خودمان بالای قله با یک والور کوچک و فانوس غذا درست می‌کردیم. ابوالقاسم حتی مقدار کمی از غذای مانده را بر روی اجاق‌های کوچک می‌گذاشت و راضی نمی‌شد دور بریزیم واسراف کنیم. همیشه می‌گفت:این بیت المال است وما باید به آیندگان پاسخگو باشیم.

با اینکه پسری بسیار قوی و فعال بود، ولی خیلی کم غذا می‌خورد و در خوردن وآشامیدن خیلی مراعات می‌کرد در جنگیدن و دلاوری همیشه جلودار و پیشرو بود، ولی از خوردن زیاد امتناع می‌کرد.

اواخر مهر و اوایل آبان ماه سال ۶۰ بود که اعلام کردند نیروهای داوطلب برای گیلانغرب اعزام می‌شوند ابوالقاسم خود را بعنوان داوطلب معرفی می‌کند به او گفته می‌شود باید از پدر و مادرتان رضایت نامه بگیرید تا شما را اعزام کنیم.

ماه محرم بود و او که سقای امامزاده حبیب بود ۵ شب به عزاداران امام حسین (ع) خدمت کرد و با همه دوستان و اقوام خداحافظی نمود و راهی شد یک شب آن‌ها را نگه داشتند و بعد گفتند باید رضایت نامه کتبی بیاورید تا شما را اعزام کنیم. فردا برگشت غروب بود پدر و مادر مهربانش برای نماز به مسجد رفته بودند. وقتی برگشتند دیدند که ابوالقاسم برگشته مادرش که مشغول خواندن قرآن بود پرسید:پسرم چرا برگشتی؟ گفت باید از شما رضایت نامه بگیرم تا بروم. مادر گفت:من رضایت نمی‌دهم دیروز که راضی شدم از شانس تو بود و امروز که بر گشتی از اقبال من است.

به سراغ پدرش می‌رود و پدر هم راضی نمی‌شود، ولی وقتی که با اصرار ابوالقاسم مواجه شد می‌گوید:من حرفی ندارم اگر مادرت راضی باشد.

مادر راضی نمی‌شود و یکباره ابوالقاسم قرآن را از آغوش مادر می‌گیرد و می‌بندد و می‌گوید:چرا قرآن می‌خوانی؟ من برای حفظ همین قرآن به جبهه می‌روم. مادر مهربانش با این جمله راضی می‌شود و می‌گوید: پسرم من تو را به خدای این قرآن می‌سپارم و رضایت نامه را امضاء می‌کند و ابوالقاسم به مادرش گفت:شیرت را حلالم کن و هر دو را در آغوش می‌گیرد و خداحافظی می‌کند و راهی گیلانغرب و شرکت در عملیات مطلع الفجر می‌شود.

به آیت اله دستغیب بسیار علاقمند می‌شود و این شور و عشق او را بیشتر مشتاق شهادت می‌کند و با شهید آیت اله دستغیب در یک روز به شهادت می‌رسد.

سه گردان از شهرستان بابل به فرماندهی شهید جاویدالاثر یوسف سجودی بالغ بر ۲۵۰ نفر در این عملیات شرکت می‌کنند که ۴۲ نفرشان در یک روز به شهادت می‌رسند.

در آن روزها ابوالقاسم حالت روحی خاصی داشت خلوص و صداقت و نجابت و پرکار بودن او زبان زد بود با اتفاق بعضی از دوستان در یکی از دره‌های گیلانغرب و بعد قله ۹۲۰ مستقر شدیم. هدف از عملیات مطلع الفجر آزاد سازی ارتفاعات غرب شهر گیلانغرب و ارتفاعات استراتژیکی شیاکوه و تنگه قاسم آباد بود. قرار براین شد که نیمه شب عملیات آغاز شود و تا صیح نشده به پایان برسد لیکن پیچ و خم‌های زیادی که در این منطقه کوهستانی بود و تسلطی که دشمن بر این منطقه داشت باعث این شد که بعضی از بچه‌ها راه را اشتباهی بروند و نتوانند بر دشمن غلبه کنند.

ابوالقاسم به اتفاق دوستانش در قله ۹۲۰ مستقر شدند و آن قله را از تسلط دشمن در آوردند.
در این عملیات ما از کمترین امکانات برخوردار بودیم آب مصرفی مان را از ته دره‌ها تا ارتفاعات باید با سطل‌های بزرگ پلاستیکی حمل می‌کردیم. ابوالقاسم به اتفاق دوستانش مجبور بودند غذا و مهمات را بر روی الاغ‌ها ببندند و با سختی و مشقت فراوان تا بالای قله‌ها حمل کنند. در این کارها همیشه بخاطر قدرت بدنی و نیرویی که داشت، پیش قدم بود و از هیچ زحمتی در جبهه دریغ نمی‌کرد چه در تدارکات و چه در جنگاوری همیشه در خط مقدم جبهه بود.

برف کوه را آب می‌کردیم و هر چند روز یک بار خودمان را با آن می‌شستیم خستگی برایش معنایی نداشت در واقع مثل آچار فرانسه بود و به داد همه می‌رسید.

چند روز قبل از عملیات ابوالقاسم به اتفاق دوستانش سرهای خود را برای حاجی شدن تراشیدند چرا که شرکت در این عملیات را محرم شدن و شهادت را حاجی شدن می‌دانستند و زمزمه و ذکرشان در حین عملیات (لبیک اللهم لک لبیک) بود. حاجیان شهیدی که هیچ وقت خانه خدا را ندیدند، ولی خود خدا را عاشقانه طواف کردند اینان حاجیان واقعی هستند.

ما با کمک دلاور مردانی، چون ابوالقاسم توانستیم قله ۹۲۰ را به تصرف درآوریم، ولی بدلیل سقوط تپه ابرویی و قله‌های دیگر ما هم در گیر شدیم.

افتخار دیگری که ما در این عملیات داشتیم این بود که شهید ابراهیم هادی به اتفاق دوستانشان در یکی از قله‌ها بنام قله اناری، حضور داشتند و از خود دلاوری و شجاعت نشان دادند و الگوی برتری و جوانمردی شدند.

نفس بچه‌ها به شماره افتاد از هر طرف می‌زدند وقتی تیر بارها دل آسمان را می‌شکافتند در شب ظلمانی آدم فکر می‌کرد قیامتی بر پا شد. بالاخره یک عده بچه‌های محصل و کشاورز که تازه برای اولین بار به جنگ آمده بودند و می‌دیدند این همه می‌کوبند. زمین و زمان را می‌زنند، ترس و دلهره به دلشان می‌انداخت. هوا کم کم در حال روشن شدن بود هر چه فشنگ داشتیم می‌زدیم و فکر می‌کردیم پیروز خواهیم شد اما…

یکی یکی بچه‌ها به زمین می‌افتادند و ما پر پر شدن همه دوستانمان را به چشم می‌دیدیم. خدایا چه شب سختی بود. فرمانده دستور داد تا ۱۵ نفر داوطلب بمانند و بقیه به همراه زخمی‌ها عقب نشینی کنند. ابوالقاسم اولین داوطلب ماندن شد و من زخمی شدم گفتم بیا باهم به عقب برگردیم از این معرکه کسی زنده بیرون نخواهد آمد. ولی ابوالقاسم قبول نکرد وگفت:محسنی جان دوست عزیزم! من بخاطر آن هدفی که آمدم عقب نشینی نمی‌کنم و تا آخرین قطره خونم می‌ایستم و همین طور شد او مردانه جنگید و تا آخرین لحظه مبارزه کرد و ایستاد.

منطقه در دست دشمن بود و تا هفت ماه نمی‌توانستند پیکرها را بدست خانوادهایشان برسانند. هرچند که ابوالقاسم عاشق گمنامی بود همانند مادرشان حضرت زهرا (س) که تا ظهور فرزند برومندش امام زمان (عج) گمنام خواهد ماند. شهدا به گمنامی افتخار می‌کنند، زیرا تا زمانی که بی نام و نشان هستند، حضرت زهرا (س) برایشان مادری می‌کند و عاشقانه آن‌ها را در آغوش می‌کشد.

  صدها صدف را موج دریا برد با خود                   مادرِ پسرها را چه زیبا برد با خود
هرکس که داغ قبرگمگشته به دل داشت           دیدم سوا گردید و زهرا برد با خود

تقریبا پس از هفت ماه که منطقه از دست بعثیون آزاد شد دوستانی که در عملیات مطلع الفجر حضور داشتند برای شناسایی پیکرها به آنجا رفتند. هفت نفر بودند. اسپری‌های مخصوصی به آن‌ها دادند تا به صورت شهدا بزنند تا چهره‌ها برای تشخیص واضح‌تر شوند. تقریبا همه شهدا شناسایی شدند و اسپری هم تمام شده بود تا اینکه یکی از بچه‌ها به بالای قله می‌رود و در آن طرف قله (خط دشمن) پیکری را می‌بیند فریاد می‌زند:بچه‌ها یک شهید اینجاست. نگران شدیم خدایا اسپری نمانده ما چطور چهره این شهید را تشخیص بدهیم؟

وقتی به آن طرف قله رفتیم دیدیم شهید عزیز از پهلو و به سمت چپ با صورت بر زمین افتاده تا اورا دیدیم شناختیم خدایا این شهید بزرگوار ابوالقاسم است کسی که دلاورانه تا خط دشمن از خاک وطنش تا پای جان شیرینش ایستادگی کرد.

ابوالقاسم از خاک بوجود آمد و با خاک زندگی کرد و برای خاک سرزمینش عاشقانه جنگید و در خاک وطنش آرام گرفت. براستی که او پسری از جنس خاک است.

گمنامی ابوالقاسم بی تابی و بی قراری مادر را آنچنان زیاد می‌کند که شبانه روز از داغ و دوری فرزند، گریه و مویه امانش نمی‌دهد. از خدا تمنا می‌کند که از گمشده اش خبری برسد تا اینکه خداوند صدای گریه‌های این مادر مهربان را می‌شنود و پیکر ابوالقاسم که از دیده‌ها پنهان بود به آغوش گرم و صمیمی مادر برمی گردد.

وقتی مادر پیکر ابوالقاسم را می‌بیند باور نمی‌کند این پسرش باشد با گریه می‌گوید پسرم رشید و چهره اش نورانی بود. دستمال سفیدی بر زخم پیشانی اش بسته بود وقتی که مادر دستمال را باز می‌کند و نشانه زخمی که در کودکی بر پیشانی پسرش را می‌بیند آرام می‌شود و گمشده اش را در آغوش می‌کشد.

آن مادر مهربانی که سال‌ها رفتن به محل شهادت پسرش یکی از آرزوهای بزرگش شده بود مادری که بعد از ابوالقاسم هیچ وقت لباس دیگری جز لباس سیاه نپوشید و تاب نبودنش را تحمل نکرد و مزار پسر بهترین محل آرامش او بود تا اینکه در کنار فرزند رشیدش آرام گرفت.

شهادت لاله‌ها را چیدنی کرد                  به چشم دل خدا را دیدنی کرد
ببوس‌ای مادرم سنگ پسر را                  شهادت سنگ را بوسیدنی کرد

گفتنی است؛ کتاب «پسری از جنس خاک» به قلم «محبوبه باباجانپور ساسی» در ۱۸۰ صفحه از سوی انتشارات انتخاب چاپ و روانه بازار نشر شده است.



منبع خبر

«سلام بر ابراهیم» انگیزه نوشتن از شهدا شد بیشتر بخوانید »

شهیدی که ثابت کرد «خدا برای بندگانش کافی است»


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: اگر مردم تهران بخواهند یک نمونه از خوب‌های خودشان را مثال بزنند، خوب است که شهید ابراهیم هادی را مثال بزنند و بگویند: «بچه تهرونی؛ مثل شهید هادی». شهید هادی نه عالم دینی بود و نه جزء فرماندهان یا سرداران دفاع مقدس (به معنای خاص کلمه) محسوب می‌شد، بلکه او یکی از میان مردم بود.

پدر بزرگوارش، یک کاسب معمولی بود و کسب و کار بقالی داشت. او همیشه می‌گفت، «در بین بچه‌ها به ابراهیم محبت ویژه‌ای دارم و این بچه یک حس و حال معنوی دیگری دارد. من یقین دارم این فرزند در آینده، نام مرا هم بلند آوازه خواهد کرد…». ابراهیم در دوران دبیرستان در ورزش کشتی، قهرمان بود. او یک ورزشکار جوانمرد بود و می‌گفت، «من همیشه در کُشتی مراقب بودم که روی نقطه ضعف‌های حریفم انگشت نگذارم.» این در حالی است که رسم کشتی این است که طرف مقابل را از روی نقطه ضعف‌هایش به زمین می‌زنند. این نشان می‌دهد که ابراهیم هادی فوق قهرمان و فوق پهلوان بود.

حتما می‌دانید که آقای دولابی (ره) اهل تعارف و مبالغه نبودند؛ ایشان وقتی ابراهیم هادی را که یک جوان بیست ساله بود، دیدند، به او فرمودند: «آقا ابراهیم! کمی ما را نصیحت کن!» و ابراهیم با شرمندگی سرش را پایین انداخت. در بین ویژگی‌های برجسته ابراهیم هادی، اخلاص جایگاه ویژه‌ای دارد. او دقت می‌کرد که «کار برای خدا باشد!» و این یکی از تکیه کلام‌هایش بود و می‌گفت، «کاری که مخلصانه نباشد، به درد نمی‌خورد.»

ابراهیم حقیقتا رابطه عاشقانه‌ای با خدا داشت. او همواره می‌گفت، «خدا، خدا، خدا. همه چیز دست خداست. تمام مشکلات بشر به خاطر دوری از خداست. ما باید مطیع محض باشیم. او از سود و زیان ما خبر دارد. هرچه گفته باید قبول کنیم. خیر و صلاح ما در همین است. به این آیه دقت کنید که چقدر خدا قشنگ با ما حرف می‌زند. آدم می‌خواهد از خوشحالی فریاد بزند: ألیس الله بکاف عبده. آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟ (زمر/۳۶)»

هرگاه به ابراهیم می‌گفتند، «از سازمان تربیت بدنی خارج نشو. آینده و درآمد خوبی در انتظارت هست! آموزش و پرورش که…» می‌خندید و می‌گفت، «با خدا باش، از جایی که گمان نمی‌کنی، روزی تو را می‌رساند!». این جوان، الگوی بسیار مناسبی است که هرکس، با هر گرایشی، از دریای وجودی او می‌تواند بهره‌ای ببرد. او در ۲۵ سال حضور در دنیای مادی، به تمام انسان‌ها درس درست زیستن و درست بندگی کردن و حرکت صحیح در مسیر حق را آموخت. حکایت‌های او برای ورزشکاران، برای پاسداران حریم انقلاب، برای مداحان، برای معلمین و مربیان و برای تمام کسانی که به فکر تبعیت از دستورات خدا هستند بسیار آموزنده است.

به مناسبت ۲۲ بهمن ساروز شهادت شهید «ابراهیم هادی» در ادامه خاطراتی از زندگی این قهرمان میخوانید..

شهیدی که ثابت کرد «خدا برای بندکانش کافی است»

شهیدی که ثابت کرد «خدا برای بندکانش کافی است»

شهیدی که ثابت کرد «خدا برای بندکانش کافی است»

شهیدی که ثابت کرد «خدا برای بندکانش کافی است»

شهیدی که ثابت کرد «خدا برای بندکانش کافی است»

شهیدی که ثابت کرد «خدا برای بندکانش کافی است»

شهیدی که ثابت کرد «خدا برای بندکانش کافی است»

شهیدی که ثابت کرد «خدا برای بندکانش کافی است»

انتهای پیام/ 711



منبع خبر

شهیدی که ثابت کرد «خدا برای بندگانش کافی است» بیشتر بخوانید »

روزشمار دفاع مقدس (۲۲ بهمن)


روزشمار دفاع مقدس (۲۲ بهمن)رویداد‌های مهم این روز در تقویم خورشیدی (۲۲ بهمن)

** مهم‌ترین مناسبت‌های ملی و مذهبی در بهمن **

۶- سالروز حماسه مردم آمل /*/ ۸- سالروز وفات حضرت ام‌البنین (س) ـ روز تکریم مادران و همسران شهدا /*/ ۱۲- بازگشت امام خمینی (ره) به میهن اسلامی و آغاز دهه مبارک فجر /*/ ۱۴- روز فناوری فضایی /*/ ۱۵- ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) و روز زن ـ ولادت امام خمینی (ره) /*/ ۱۹- روز نیروی هوایی /*/ ۲۲- سالروز پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران (تعطیل) /*/ ۲۵- ولادت امام محمدباقر (ع) /*/ ۲۷-شهادت امام هادی (ع) /*/ ۲۹-قیام مردم تبریز به مناسبت چهلمین روز شهادت شهدای قم ـ روز اقتصاد مقاومتی و کارآفرینی

• ولادت شهید تقی بهمنی (استان همدان، شهرستان همدان) (۱۳۳۵ ه.ش)

• ولادت شهید ابراهیم جعفرزاده (استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۳۹ ه.ش)

• ولادت شهید احمد سلیمانی (استان قزوین، شهرستان قزوین، روستای شال) (۱۳۴۷ ه.ش)

• پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران و سقوط نظام شاهنشاهی (۱۳۵۷ ه.ش)

• شهادت شهید سیدجبار قاسمی (استان گیلان، شهرستان رودبار، روستای خاصکول) (۱۳۵۷ ه.ش)

• شهادت شهید رضا قلی خورسندی (استان گیلان، شهرستان لاهیجان، روستای بازکیاگوراب) (۱۳۵۷ ه.ش)

• شهادت شهید حسین اسمعیل زاده مقدم شنبه بازاری (استان گیلان، شهرستان فومن) (۱۳۵۷ ه.ش)

• شهادت شهید جبار جباری (استان گیلان، شهرستان بندرانزلی) (۱۳۵۷ ه.ش)

• شهادت شهید علی بابازاده مقدم (استان البرز، شهرستان کرج) (۱۳۵۷ ه.ش)

• شهادت شهید محمدرضا احمدی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۷ ه.ش)

• شهادت شهید ابراهیم افراسیابی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۷ ه.ش)

• شهادت شهید محمدجواد ناصرشریعتی (استان همدان، شهرستان همدان) (۱۳۵۷ ه.ش)

• شهادت شهید حسین محمودنژاد (استان قم، شهرستان قم) (۱۳۵۷ ه.ش)

• شهادت شهید مهدی حشمتی‌فر (استان خراسان رضوی، شهرستان سبزوار) (۱۳۶۰ ه.ش)

• شهادت شهید محمدرضا حمامی بیناباج (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید عبدالله سرآبادانی (استان تهران، شهرستان ری) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید محمدحسن آذری (استان سمنان، شهرستان دامغان) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید محمود استوار (استان گیلان، شهرستان لاهیجان، روستای نوبیجار) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید صادق صمیمی (استان گیلان، شهرستان صومعه سرا، روستای خطیبان) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید سیدکاظم میرزاد زارع (استان گیلان، شهرستان صومعه سرا) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید ابراهیم هادی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید نادر محمدی (استان خوزستان) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید مصطفی احمدزاده (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید شیدالله یونسی (استان مازندران، شهرستان قائمشهر) (۱۳۶۳ ه.ش)

• شهادت شهید علی اکبر (حبیب) دهقان (استان مازندران، شهرستان گلوگاه) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید محمد باقریان رکاوندی (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید محمد یوسفی (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید علی یوسف‌زاده (استان مازندران، شهرستان رامسر) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید محمود نیک دوز (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید سید‌حسن علی امامی (استان مازندران، شهرستان بابل) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید غلامحسین حسن‌زاده جوادیه (استان کرمان، شهرستان رفسنجان) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید محمد باقرنیایی (استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز، روستای سردرود) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید سعید شمس (استان زنجان، شهرستان زنجان) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید حسن شیخ‌زاده آذری (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید سیدعلی سادات زواره‌ای (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید حمید آرونی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید مرتضی عباسی مقانکی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید محمد سوری (استان همدان، شهرستان نهاوند) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید سیدحسن هاشمی زو (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید محمدرضا نظافت یزدی (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید محمد حسن حسین‌زاده (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید محمد شهاب (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید کیومرث نوروزی فر (استان سمنان، شهرستان سمنان) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید محمدرضا شمس‌الدین (استان سمنان، شهرستان سمنان) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید اسحاق اسد سیاوشی (عراق – فاو) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید سید حسن فتاحی (عراق – فاو) (۱۳۶۴ ه.ش)

• عملیات فتح ۴ توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید یوسف صالحی ملکشاهی (استان خوزستان – شلمچه) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید طاهر قزوینی فیروز (استان خوزستان – شلمچه) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید محمد حاج محمدجعفری (استان خوزستان – شلمچه) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید محمد خاتمی (استان خوزستان – شلمچه) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید الله قلی آقایی تمرتاش (استان خوزستان – شلمچه) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید سید محمد موسوی ( استان خوزستان – سلمچه) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید محمدرضا لولاچیان (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید حجت‌الله مهدویان (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید محمدناظم حاجی‌زاده (استان گیلان، شهرستان صومعه سرا، روستای پردسر) (۱۳۶۶ ه.ش)

• شهادت شهید محمود سرشاد (استان گیلان، شهرستان صومعه سرا) (۱۳۶۶ ه.ش)

• شهادت شهید علی محمودوند فرمانده تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۷۹ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم علی سلطانمرادی (استان آذربایجان شرقی، شهرستان هشترود) (۱۳۹۳ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم حاج رضا فرزانه (۱۳۹۴ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم محمدتقی ارغوانی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۹۴ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم علی اصغر فلاح پیشه (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۹۴ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم سیداحسان میرسیار (استان گیلان، شهرستان لاهیجان) (۱۳۹۴ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم مهدی ثامنی‌راد (استان تهران، شهرستان ورامین) (۱۳۹۴ ه.ش)

• شهادت شهید حسن ارحمی (استان خراسان رضوی، شهرستان باخرز) (۱۳۹۶ ه.ش)



منبع خبر

روزشمار دفاع مقدس (۲۲ بهمن) بیشتر بخوانید »