شهید حسن باقری

صوت/ روایت شهید حسن باقری از تدابیر شجاعانه حاج احمد متوسلیان در عملیات فتح‌المبین

صوت/ روایت شهید حسن باقری از تدابیر شجاعانه حاج احمد متوسلیان در عملیات فتح‌المبین

گروه ساجد دفاع‌پرس: تدابیر ویژه سردار جاویدالأثر حاج احمد متوسلیان در عملیات فتح‌المبین، موجب شد تا نیرو‌های تحت امر او، یعنی رزمندگان تیپ ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) تا توپخانه چهارم ارتش عراق پیشروی کرده و ضمن تصرف آن، ۱۸۰ قبضه توپ را غنیمت بگیرند. پیشروی آن‌ها به‌طوری بود که حتی نزدیک بود در ارتفاعات برغازه، صدام را هم اسیر کنند.

صوتی که در ادامه می‌شنوید، روایت سردار سرلشکر شهید حسن باقری از دلاوری‌های سردار جاویدالأثر حاج احمد متوسلیان در عملیات فتح‌المبین هست؛ این شهید والامقام در این باره می‌گوید: «توی حمله فتح‌المبین، برادرمون احمد متوسلیان فرمانده تیپ حضرت رسول (ص) خودش از وسط عراقی‌ها رد شد، رفت تو جاده آسفالت؛ شب عملیات ۱۲۰۰ نفر آم را – همه جا عملیات شروع شده بود، اما می‌گفت نه بگذار اینها را عبور بدهیم، بعد… – ۱۲۰۰ نفر آدم را از بین ۲ تانک که ۲۰۰، ۳۰۰ متر باهم فاصله داشتند، عبور داد و رفت از پشت، با ۱۲۰۰ نفر از پشت‌سر عراقی‌ها عملیات را شروع کرد».

کد ویدیو

انتهای پیام/ ۱۱۳

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

صوت/ روایت شهید حسن باقری از تدابیر شجاعانه حاج احمد متوسلیان در عملیات فتح‌المبین بیشتر بخوانید »

سالروز شهادت نابغه‌ای که ساختار اطلاعاتی جنگ را دگرگون کرد


کد ویدیو

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

سالروز شهادت نابغه‌ای که ساختار اطلاعاتی جنگ را دگرگون کرد بیشتر بخوانید »

صوت/ مداحی حاج صادق آهنگران در فراق شهیدان حسن باقری و مجید بقایی

صوت/ مداحی حاج صادق آهنگران در فراق شهیدان حسن باقری و مجید بقایی

گروه ساجد دفاع‌پرس: سرداران «مجید بقایی» و «حسن باقری» نهم بهمن سال ۱۳۶۱ زمانی که برای بررسی منطقه عملیاتی «والفجر مقدماتی» به «فکه» رفته بودند، بر اثر اصابت گلوله توپ دشمن به سنگر آن‌ها، به شهادت رسیدند؛ این دو شهید والامقام از فرماندهان جوان، بااستعداد و نخبه‌ای بودند که در طراحی عملیات‌ها و تحمیل شکست‌های بزرگ به ارتش بعث عراق نقش به‌سزایی داشتند.

حاج «صادق آهنگران» که نواهای ماندگارش در دفاع مقدس، هنوز هم یاد آن‌روزها را در دل‌های رزمندگان تازه می‌کند، پس از شهادت سرداران «مجید بقایی» و «حسن باقری»، شعری را در رثای آن‌ها خوانده هست که در ادامه آن را می‌شنوید.

کد ویدیو

 

کد ویدیو

MP۳ نسخه

انتهای پیام/ ۱۱۳

 

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

صوت/ مداحی حاج صادق آهنگران در فراق شهیدان حسن باقری و مجید بقایی بیشتر بخوانید »

روایتی از دقت و حساسیت نابغه جوان دفاع مقدس


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس،  غلامحسین افشردی معروف به حسن باقری، سال ۱۳۳۴ در تهران متولد شد. وی در اسفند ۱۳۵۶، لباس سربازی را به تن کرد و در سال ۱۳۵۷ در پی فرمان امام خمینی مبنی بر فرار سربازها از پادگان‌ها، از پادگان گریخت.

او در تصرف کلانتری ۱۴ و پادگان عشرت‌آباد تهران نقش داشت و با پیروزی انقلاب تا خرداد ۱۳۵۸، در کمیته انقلاب اسلامی و برخی نهادهای دیگر ازجمله سرویس فرهنگی و سیاسی روزنامه جمهوری اسلامی فعالیت می‌کرد.

اوایل سال ۱۳۵۹، به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. در همان سال با آغاز فعالیتش در اطلاعات سپاه، نام مستعار حسن باقری را برای خود برگزید. وظیفه وی در اطلاعات سپاه، شناسایی گروهک‌ها بود.

با شروع جنگ، راهی جبهه‌های جنوب شد و واحد اطلاعات و عملیات سپاه را تأسیس کرد. در دی‌ماه ۱۳۵۹، به‌عنوان یکی از معاونان ستاد عملیات جنوب انتخاب شد و در شکستن محاصره سوسنگرد، عملیات امام مهدی (عج)، عملیات ارتفاعات الله‌اکبر و دهلاویه نقش مهمی ایفا کرد.

در عملیات ثامن‌الائمه (ع) که به شکستن حصر آبادان انجامید، باقری فرماندهی محور دارخوین را به عهده داشت و در طرح‌ریزی عملیات، سازمان‌دهی نیروها و کسب اخبار و اطلاعات از عراقی‌ها تلاش بسیاری کرد.

در عملیات طریق‌القدس که برای اولین بار قرارگاه مشترک سپاه و ارتش تشکیل شد، او به سمت معاونت فرماندهی کل سپاه در قرارگاه مشترک حضور یافت. در عملیات‌های فتح المبین، بیت‌المقدس و رمضان نیز فرماندهی قرارگاه نصر را بر عهده داشت.

وی ۹ بهمن ۱۳۶۱ پیش از اجرای عملیات والفجر مقدماتی، در منطقه فکه در سنگر دیدبانی مشغول شناسایی منطقه دشمن بود که هدف اصابت گلوله خمپاره عراقی‌ها قرار گرفت و به شهادت رسید.

روایت حجت‌الاسلام غلامحسین بشردوست؛ فرمانده قرارگاه کربلا در دوران دفاع مقدس

قدرت فرماندهی و مدیریت حسن باقری

ما تفاوت جدی با فرماندهان دافوس رفته ارتش و نظام آموزشی آنها داشتیم و بر این اساس برخی از آنها در زمان فرماندهی ابوالحسن بنی‌صدر ما را به‌عنوان یک فرمانده نظامی قبول نداشتند.

نمونه عملی این شیوه فرماندهی، حضور یک خبرنگار روزنامه به نام حسن باقری با نام واقعی غلامحسین افشردی در جنگ هست که با شایستگی‌های فردی‌اش توانست سازمان و ساماندهی اطلاعات عملیات را در تمام جبهه‌های جنوب راه‌اندازی کند.

 فرماندهی و قدرت مهارت او در مدیریت با سن و سال او اصلاً همخوانی نداشت و کسی باورش نمی‌شد جوانی با این سن کم بتواند در عرصه اطلاعات و شناسایی مواضع دشمن و ارائه تحلیل صحیح از موقعیت نیروهای دشمن در جلسات با فرماندهان ارتشی، آن‌طور با قدرت متانت و دقیق صحبت کند که همه را انگشت‌به‌دهان بگذارد.

 او در عملیات‌های شناسایی که شخصاً می‌رفت و در رویارویی با دشمن، آن‌هم در آن اوایل جنگ توانست استعدادهای بالقوه‌اش را بالفعل کند و به‌عنوان یک عنصر مهم اطلاعات ایفاء نقش نماید تا جایی که ارتشی‌ها هم او را قبول داشته باشند و کارش را تأیید کنند و بر آن صحه بگذارند.

در حقیقت، فرماندهان ارتشی بعد از عزل بنی‌صدر از فرماندهی کل قوا، وقتی آرام‌آرام خلاقیت‌ها و نوآوری و ابتکارات فرماندهان سپاه را دیدند باورشان شد که آنها هم می‌توانند در صحنه فرماندهی جنگ تصمیمات معقول و درستی را اتخاذ کنند.

در روند زمان، آن‌ها با دیدن بسیاری از فرماندهان مثل حسن باقری، رشید، بقایی، شمخانی، کاظمی و… دلشان با ما همراه شد و ما را در سلک فرماندهان پذیرفتند و با فرماندهان رابطه صمیمی پیدا کردند.

جلسه‌ای که جولانگاه هنرنمایی باقری شد

این فرمایش مقام معظم رهبری را یادم نمی‌رود که از جلسه‌ای یاد می‌کرد که بنی‌صدر در آن حضور داشت. در آن جلسه حسن باقری برای فرماندهان ارتشی مواضع دشمن را توضیح داده بود.

 برادرمان سید سردار رحیم صفوی دراین‌باره می‌گوید وقتی بنی‌صدر فرمانده کل قوا بود، از دادن سلاح و امکانات به سپاه امتناع می‌کرد. کار به‌جایی کشید که فرماندهان سپاه موضوع را به امام اطلاع دادند.

بنی‌صدر هم با تأکید امام قرار تشکیل جلسه‌ای را برگزار کرد و گفت سپاهی‌ها بیایند تا ببینم چه می‌گویند. تمام فرماندهان رده‌بالای ارتش و سپاه و حتی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در آن جلسه که در اهواز تشکیل شد، حضور داشتند.

 بعدازاین که ارتشی‌ها گزارش‌های خود را دادند، نوبت به سپاه رسید این جلسه اولین جلسه‌ای بود که برادران سپاه اجازه داشتند در آن سطح بالا نظراتشان را بدهند و اظهارنظر کنند به همین دلیل نگرانی خاصی بین فرماندهان سپاه و حتی آیت‌الله خامنه‌ای وجود داشت.

 فرمانده عملیات جنوب پشت تریبون رفت و از مسئول اطلاعات سپاه خواست تا گزارش خود را ارائه دهد. در آن جلسه ما همه نگران این بودیم که پس از ارائه گزارش سپاه، وضع به چه ترتیب خواهد شد.

 آیت‌الله خامنه‌ای نیز که در آن زمان نماینده امام در شورای عالی دفاع بودند، اذعان کرده بااینکه ما روحانی بودیم و نماینده امام و سپاه بخشی از ما محسوب می‌شد، اما نگران این بودیم که آیا مسئول اطلاعات می‌تواند گزارشی را در حد و اندازه جلسه ارائه دهد و از این جلسه سربلند بیرون بیاید یا نه.

 حسن باقری از جایش بلند شد که گزارش خود را ارائه دهد با بلند شدن او به خاطر سن و سال کمش و همچنین اندام نحیف و صورت لاغر و کم مویش، ابتدا بنی‌صدر نیشخندی به تمسخر زد و از سر تفریح خود را آماده شنیدن صحبت‌های او کرد.

 به هر ترتیب حسن صحبت‌های خود را آغاز کرد. او روی نقشه، بخشهای مختلف نیروهای دشمن را تشریح کرد و در مورد مناطق مختلف و اقدامات آتی دشمن نیز توضیحاتی داد.

هر چه از گزارش دادن او می‌گذشت، بیشتر خنده بر لبان سپاهی‌ها نقش می‌بست و اخم‌های بنی‌صدر در هم می‌رفت.

گزارش حسن باقری به‌گونه‌ای بود که قابل قیاس با گزارش مسئولان ارتشی نبود. بحث‌هایی که قبل از این شده بود بحث‌هایی کلاسیک و دور از ذهن و عمل بود، اما بحث‌های حسن کاملاً عملی، تانک به تانک، نفربه‌نفر و جزءبه‌جزء بود و در کل گزارش جامع و کاملی بود.

گزارش او آن‌قدر جالب و کامل بود که بنی‌صدر در آخر خطاب به او گفت: احسنت! آفرین. اصلاً فکر نمی‌کردم بتوانم چنین گزارشی را از برادران سپاه بشنوم.

دقت و حساسیت حسن

حسن باقری به سپاه سوسنگرد آمد تا او را دیدم به طرفش رفتم و به گرمی از حال همدیگر پرسیدیم. او بلافاصله یک سطل قرمز بزرگ از ماشین درآورد.

قبل از عملیات امام مهدی (عج) بود. با تعجب پرسیدم، برادر حسن این چیه دستتان؟! آن را برای چه‌کاری آوردی؟ جواب داد: عملیات که تمام شد با کمبود فشنگ مواجه می‌شویم. گفتم با این سطل، فشنگ‌های روی زمین را جمع‌آوری کنم تا در عملیات بعدی از آن‌ها استفاده شود. از این‌همه دقت و حساسیت او به وجد آمدم و گفتم احسنت بیایید تا من هم کمک کنم.

انتهای پیام/ ۱۶۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

روایتی از دقت و حساسیت نابغه جوان دفاع مقدس بیشتر بخوانید »

ظرفها را خودش می شست تا دستهایم یخ نزند/ زدم زیر گریه؛ گفت نمی دانی شهید شدن چه خوب است/ مثل یک نور از بغلم پر کشید

زدم زیر گریه؛ گفت نمی دانی شهید شدن چه خوب است/ مثل یک نور از بغلم پر کشید


ظرفها را خودش می شست تا دستهایم یخ نزند/ زدم زیر گریه؛ گفت نمی دانی شهید شدن چه خوب است/ مثل یک نور از بغلم پر کشید

به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ زمانی که درباره شهدا مطلبی می خوانیم یا می نویسیم سعی می کنیم به نقش موثری که در آن بازه زمانی در جنگ، انقلاب و یا رویداد مهمی که شهید در آن نقش آفرینی کرده است بپردازیم و کمتر به شخصیت و جایگاه او در نهاد «خانواده» پرداخته می شود.

برای نمونه همیشه درباره شهید حسن باقری خوانده ایم که ایشان «فرمانده» بوده است یا همیشه از او به عنوان «خبرنگار جنگی»، «نابغه اطلاعات عملیات سپاه پاسداران » و «مغز متفکر اطلاعات نظامی ایران»  یاد می شود اما کمتر کسی می داند که شهید حسن باقری همدم رازهای خواهر بزرگترش بوده، اینکه درس و مدرسه را از چه زمانی جدی گرفت و وقتی در منزل بود برای آنکه دستان خواهرش از سرمای آب آشپزخانه یخ نکند، خودش ظرفها را می شست و رفتارش با سایر اعضای خانواده چگونه بود. در گپ و گفت صمیمانه ای که با خواهر شهید غلامحسین افشردی (حسن باقری) انجام شده است با دیگر وجوه شخصیت این فرمانده شهید آشنا می شویم.

 

خانم افشردی کمی خودتان را برایمان معرفی کنید.

من بتول افشردی خواهر شهید حسن باقری هستم. من فرزند اول خانواده بودم و حسن ۴ سال از من کوچکتر بود. در واقع من از زمان کودکی شهید، نوجوانی او و تا زمانی که به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد، در کنار او بودم.

 

آنگونه که شنیده ام ارتباط عاطفی عمیقی میان شما و شهید حسن باقری بود؛ یعنی چیزی بالاتر از اینکه شما خواهر بزرگتر باشید و شهید برادر کوچکتر.

بله. حسن برای من حکم دوست خیلی صمیمی را داشت. کسی که محرم رازهای من بود و اگر هر حرفی را نمی توانستم به کسی حتی به پدر و مادرم بگویم، آن را به حسن می گفتم. اگر هر اتفاقی می افتاد اولین کسی که از آن مطلع می شد، ما بودیم. من خواهر ندارم اما رابطه من و حسن حتی از دو خواهر صمیمی هم بالاتر بود. حسن بیشتر برای من نقش راهنما را داشت. همیشه درباره مسائلی که برایم پیش می آمد با او مشورت می کردم. او با دلم راه می آمد ولی در نهایت می گفت تصمیم با خودت است. فکر کن که آینده ات چگونه خواهد شد با این تصمیم. البته ایشان با همه اعضای خانواده ارتباط صمیمی و مهربانانه ای داشت.

ظرفها را خودش می شست تا دستهایم یخ نزند/ زدم زیر گریه؛ گفت نمی دانی شهید شدن چه خوب است/ مثل یک نور از بغلم پر کشید

 

خاطره ای دارید که بیشتر این عطوفت را در میان شما نشان دهد؟

زمانی که منزل ما در میدان خراسان قرار داشت؛ آشپزخانه منزل انتهای حیاط بود. زمانی که صرف غذا تمام می شد، اولین کسی که سفره را جمع می کرد، حسن بود. در آن زمان آشپزخانه آبگرم نداشت. او همیشه به من می گفت با آب کمی که گرم شده است، تو ظرفها را بشور، من آب می کشم. تو دستانت یخ می کند. همه خاطراتی که از غلامحسین به یاد دارم باعث می شود زمانی که یادش می افتم حال خاصی داشته باشم. در واقع مهربانی او حدی نداشت. حواسش به همه اعضای خانواده جمع بود.

 

از دیگر ویژگی های شهید چه بود؟

به صورت کلی حسن بسیار درد دیگران برایش مهم بود. در سال ۴۵ ما در منزلمان تلویزیون و یا حتی رادیویی که موسیقی پخش کند، نداشتیم. فقط ضبط صوتی داشتیم که برادرم نوار قرآن در آن می گذاشت و ما به شنیدن صوت زیبای قرآن در خانه عادت داشتیم.

حسن همیشه با وضو بود. بسیار اهل مطالعه کتب دینی و مذهبی بود. در محله ما مسجد صدریه در کوچه قائمیه قرار داشت. برادرم آنجا در تمام مراسم مذهبی شرکت می کرد. حالا نیز سر کوچه عکس شهید اقدامی، شهید حسن باقری و یک شهید دیگر زده‌اند.

ظرفها را خودش می شست تا دستهایم یخ نزند/ زدم زیر گریه؛ گفت نمی دانی شهید شدن چه خوب است/ مثل یک نور از بغلم پر کشید

 

در برخی از خاطرات از زبان مادرتان نقل شده که ایشان در یک سالهایی خیلی درس و مشق را جدی نمی گرفت اما بعد در ادامه می خوانیم که ایشان در رشته ها و دانشگاه های خوبی پذیرفته شدند، در شهید تحولی رخ داد؟

 

در واقع حسن در دوران کودک و اوایل نوجوانی خیلی اهل درس و مشق نبود تا اینکه می رسیم به سالی که من دانشگاه در رشته جغرافیا نفر ۲۷ ام قبول شدم، به دلیل اینکه خبر در روزنامه صبح اعلام نمی شد حسن به دانشگاه من مراجعه کرده و جواب را گرفته بود. به خانه آمد و خبر را به من داد. من تصور می کنم بعد از این اتفاق گویی حسن به خودش آمد و از آن روز شروع به درس خواندن کرد. مادرم برای پنج یا شش نفر غذا درست می کرد و همه بچه های درسخوان محل را جمع می کرد از صبح تا شب همه بچه ها با حسن بودند و درس خواندند و همین باعث شد حسن در رشته حقوق قضایی تهران رتبه ۱۰۴، ریاضی دانشگاه تربیت معلم و دامپروری دانشگاه ارومیه پذیرفته شد که در نهایت در همین رشته تحصیل کرد.  

می توانم به جرات بگویم حسن بسیار مراقبت می کرد که وقت تلف نکند و مطالعه و یادگیری را اولویت کارهایش قرار داد.

 

چگونه وارد حرفه خبرنگاری شد؟

حسن در آن زمان در روزنامه جمهوری اسلامی کار می کرد؛ یک عکسی هم از او منتشر شده است که تلفن کنارش است و در حال نوشتن متن است. زمانی که حمله آمریکا به طبس اتفاق افتاد، اولین کسی بود که بعنوان خبرنگار  در آنجا حضور داشت؛ عکس و خبر تهیه کرد و خودش نیز در کنار یکی از عکسهای سوخته هواپیماهی آمریکایی عکس دارد. در زمانی هم در جنوب لبنان برای تهیه گزارش رفت.

ظرفها را خودش می شست تا دستهایم یخ نزند/ زدم زیر گریه؛ گفت نمی دانی شهید شدن چه خوب است/ مثل یک نور از بغلم پر کشید

 

در زمانی که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید شهید باقری چند ساله بود و مادر برای رفتن ایشان به تظاهرات و درگیری ها مخالفتی نمی کرد؟

حسن متولد ۱۳۳۴ بود و در آن زمان که انقلاب به پیروزی رسید تقریبا ۲۴ ساله بود. به یاد دارم حسن در تمام فعالیتهای مربوط به آن زمان و در تمام راهپیمایی ها شرکت می کرد.

و به یاد ندارم که مادرم هرگز مخالفتی با فعالیتهای اجتماعی و انقلابی شهید داشته باشد. در واقع ایشان همه ما را بسیار مستقل بار آورده بود تا کاری که درست است انجام شود.

ظرفها را خودش می شست تا دستهایم یخ نزند/ زدم زیر گریه؛ گفت نمی دانی شهید شدن چه خوب است/ مثل یک نور از بغلم پر کشید

 

پس از آنکه جنگ تحمیلی آغاز شد شهید باقری به عنوان خبرنگار سر از جبهه درآورد؟

بله. روز دوم جنگ، حسن که در روزنامه جمهوری اسلامی کار می کرد، به مدیرمسئول روزنامه گفته بود من دیگر نمی توانم اینجا بند شوم. باید بروم ببینیم در خوزستان چه می گذرد. روز دوم راهی جبهه شد و تا آخرین روز زندگی اش در آنجا ماند. در طول این دو سال و نیم فقط یک بار برای ازدواجش و بار دیگر هم زخمی شده بود که مجبور شد به مرخصی بیاید.

 

یادم می آید روزی که زخمی شده بود و او را به بیمارستان آوردند، من با دیدن او روی تخت بیمارستان پقی زدم زیر گریه. با همان لحن صمیمی رو کرد به من و گفت: «نمی فهمی دیگه، نمی فهمی که من اگر شهید می شدم چقدر  خوب بود. نمی دانی شهادت چقدر خوب است.»

روزهای آخر به دلیل اینکه مشغله هایش بسیار زیاد شد کمتر با منزل تماس می گرفت.

حسن به همراه همسر و تنها فرزندش نرگس در اهواز زندگی می کرد. نرگس ۴ ماه داشت که پدرش به شهادت رسید.

چگونه خبر شهادت ایشان را شنیدید؟ عکس العمل خانواده چه بود؟

زمانی که حسن به شهادت می رسد، برادر کوچکم محمد با پدر تماس می گیرد تا حال او را بپرسد. پدر اصرار می کند که می خواهم با حسن حرف بزنم اما محمد در جواب می گوید که او شهید شده است و ما فردا به تهران می آییم. مادر هم بعد از شنیدن خبر به ما گفت به هیچ عنوان حق ندارید گریه کنید و پیرهن سیاه بپوشید. ما در آن زمان همسایه ای دیوار به دیوار داشتیم که یکی از فرزندانش عضو گروهک منافقان بود. مادرم دست من را گرفت و گفت ابدا گریه نمی کنید ما نباید بگذاریم دشمن از دیدن ناراحتی ما خوشحال شود.

 

با توجه به صمیمیتی که بین شما بود آیا هنوز خواب شهید را می بینید؟

من خیلی زیاد خواب شهید را می دیدیم. برای مثال اگر بیماری یا مشکلی برایم پیش می آمد شهید به خوابم می آمد. من پس از شهادت حسن همیشه روزهای جمعه سر مزار او حاضر می شدم. فرزند دومم که به تازگی به دنیا آمده بود نتوانستم به او سر بزنم. آیاتی از قرآن خواندم و به او هدیه کردم و پس از طلوع آفتاب خوابیدم. بعد به خوابم آمد و در حالی که پیرهنی بسیار زیبا بر تن داشت گفت ببین به من چه هدیه زیبایی داده اند. به پیرهنم دست بزن. من او را در آغوش گرفتم و مانند نوری از میان دستانم پر کشید.

بار دیگر در خواب از او پرسیدم اگر من بمیرم شفاعتم را می کنی؟ پاسخی نداد. چند شب بعد دوباره خوابش را دیدم و به او گفتم حسن دفعه دوم است که از تو می پرسم. شفاعت من را می کنی؟ و او پاسخ داد به من این اجازه داده شد. بار سوم چند شب بعد دوباره همین سوال را پرسیدم که راستش را بگو شفاعتم را می کنی؟ و او پاسخ داد بله البته اگر نمازت را اول وقت بخوانی.

روزهای پس از شهادت صمیمی ترین دوست و برادرتان چگونه می گذرد.

من مطمئن هستم که شهادت حسن رحم و محبت پروردگار بود. من هیچ جا بیان نمیکنم که خواهر شهید هستم اما الان از اینکه با مردم چشم در چشم می شوم احساس افتخار میکنم از اینکه خواهر شهید هستم. همه دوستان و شاگردانم که مرا می شناسند نیز همیشه به من می گویند خوشا بر احوالتان که خواهر شهید هستید.

 

انتهای پیام/



منبع خبر

زدم زیر گریه؛ گفت نمی دانی شهید شدن چه خوب است/ مثل یک نور از بغلم پر کشید بیشتر بخوانید »