شهید حسین خرازی

تضعیف روحیه بعثی‌ها توسط شهید خرازی در خرمشهر

تضعیف روحیه بعثی‌ها توسط شهید خرازی در خرمشهر


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس به نقل از مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، بهره‌گیری از انگیزه‌های دینی و میهنی برای آزادسازی خرمشهر، طراحی مناسب و برنامه‌ریزی‌شده، انسجام ارتش و سپاه، سرعت عمل، راهکار عبور از رودخانه، گستردگی منطقه نبرد، تأثیرات منطقه‌ای و بازتاب جهانی، عواملی هستند که زوایای گوناگون نبرد بیت‌المقدس را نسبت به سایر نبرد‌های دوران هشت سال دفاع مقدس متمایز می‌کنند و باعث می‌شود که نبرد بیت‌المقدس و آزادی خرمشهر قله افتخارات این دوران محسوب شود.

حاج رمضان الله وکیل؛ مسئول تدارکات تیپ ۴۴ قمر بنی‌هاشم (ع) در دوران دفاع مقدس، در بخشی از کتاب خاطرات خود با عنوان «موقعیت الله وکیل»، به بیان اقدامات ارزشمند پشتیبانی و تدارکات در عملیات بیت‌المقدس پرداخته است:

به نظر من از تدابیر صحیحی که از همان اولین روز‌های شروع جنگ اندیشیده شد، فعال شدن پشتیبانی جنگ جهاد سازندگی بود که در عملیات بیت‌المقدس نیرو‌های آن آشکارتر وارد صحنه نبرد شدند و گام‌به‌گام با نیرو‌ها از هر محور برای احداث دپو، سنگر، کانال و… بر اساس نیاز‌های یگان‌های خودی اقدام می‌کردند.

سپاه هم از این عملیات به بعد، به فکر تقویت و تأمین تجهیزات مهندسی و ارتقای توانایی‌های این واحد افتاد. زمانی که نیرو‌های تیپ ما (۲۵ کربلا) در مرحله اول عملیات بیت‌المقدس به جاده اهواز-خرمشهر رسیدند، نیرو‌های جهاد و مهندسی سپاه، دپوی عظیمی به ارتفاع بیش از سه متر در امتداد جاده اهواز-خرمشهر از بعد از سه‌راهی پادگان حمید تا میدان ورودی شهر احداث کردند و درحالی‌که در دید مستقیم دشمن بودند، موفق شدند تا این فاصله ۱۰۰ کیلومتری را در کمتر از یک هفته دپو کشی کنند تا تردد برای نیرو‌های خودی در جاده اهواز-خرمشهر با امنیت بیشتری امکان‌پذیر شود. امکاناتی هم که جهاد در این زمینه به کار گرفت، از طریق مردم، سازمان‌ها و نهاد‌ها تأمین‌شده بود. مثلاً فلان وزارتخانه یا اداره پنج دستگاه لودر داشت که یکی از آن‌ها را به جهاد اهدا کرده بود تا در جبهه به کار گرفته شود.

ما در هر سه مرحله عملیات بیت‌المقدس در نقش تدارکات و پشتیبانی تیپ ۲۵ کربلا، به سهم خود برای آزادی خرمشهر و تثبیت و استقرار رزمندگان، با توجه به گستردگی منطقه عملیاتی و اینکه دائم نیرو‌ها در حال پیشروی بودند، بسیار فعال بودیم و فشار زیادی را متحمل شدیم؛ گاهی در محور و خطی اعلام نیاز به مهمات می‌شد؛ اما وقتی ماشین حاوی مهمات به محل اعزام می‌شد، نیرو‌ها پیشروی کرده بودند و با شدت آتش دشمن، هر لحظه احتمال برخورد ترکش یا تیر به ماشین حمل مهمات و انفجار آن وجود داشت که اگر چنین اتفاقی می‌افتاد، ماشین به همراه راننده و نیرو‌های همراهش در یک‌لحظه با انفجار وحشتناکی دود می‌شد و به هوا می‌رفت.

اولویت ما تأمین وسایل جان‌پناه و تجهیزات و مهمات رزمندگان بود. کار رساندن مواد غذایی و آب هم با مشکلات خاص خودش روبه‌رو بود. گاهی در بین راه، تانکر آب هدف قرار می‌گرفت و با هدر رفتن آب، کار با تأخیر مواجه می‌شد و برای جایگزینی سریع، با مشکلات عدیده‌ای مواجه می‌شدیم. در کنار همه این مشکلات، جابه‌جایی نیرو‌ها و رساندن آن‌ها تا خط مقدم، اولین وظیفه ما بود. از طرفی تعداد کافی خودرو نیز در اختیار ما نبود که همه را هم‌زمان سرویس دهیم. به همین دلیل به‌ناچار در دو یا چند مرحله این کار را سامان می‌دادیم و گاهی هم به همه واحد‌ها اعلام می‌کردیم که رأس ساعت فلان همه خودرو‌های واحدتان در خدمت تدارکات باشد تا کار انتقال نیرو‌ها به محل شروع عملیات یا خطوط محل درگیری به‌خوبی انجام گیرد.

جلوگیری از غرق شدن تجهیزات نظامی

به خاطر دارم در آب‌های ساحلی خرمشهر، لنجی نزدیک اسکله خرمشهر در حال غرق شدن بود که با دو سه نفر از نیرو‌ها داخل آن شدیم و بیش از چند هزار قبضه سلاح سبک را که عراقی‌ها برای نیرو‌های خودشان در خرمشهر فرستاده بودند، کشف و تخلیه کردیم.

از همه یگان‌های عملیاتی که وارد خرمشهر شده بودند، هر یک، یکی دو ماشین از این سلاح‌ها را تحویل گرفتند و بردند. ما هم بیش از سه وانت به‌عنوان هدیه به تیپ امام حسین (ع) فرستادیم. بیشتر اسلحه‌ها کلاشینکف بود و دوقبضه تیربار و چندین قبضه آرپی‌جی ۷ هم در بین سلاح‌ها وجود داشت که نصیب تیپ ما شد.

اگر این عملیات به‌سرعت اجرا نمی‌شد و مدت‌زمان بیشتری صرف آن می‌شد، از نظر پشتیبانی در بخش ملزومات شخصی و تأمین تجهیزات و مهمات هم به مشکل برمی‌خوردیم.

ناباوری فرماندهان از خبر فتح خرمشهر

روزی که خرمشهر به محاصره نیرو‌های ما درآمد، شهید حسین خرازی که وضعیت دشمن را دیده بود، به‌منظور تضعیف روحیه آن‌ها و تقویت روحیه رزمندگان، با خودرو از خاکریز خودی عبور و به سمت مرکز شهر خرمشهر حرکت کرد. خرازی هیچ ترسی از دشمن نداشت و در حین عملیات دائم می‌گفت این قسمت را پر کنید؛ فلان جا را آتش بریزید.

به خاطر دارم وقتی شهیدان احمد کاظمی و حسین خرازی به قرارگاه مرکزی عملیات اعلام کردند که ما الآن داخل خرمشهریم، در آن‌سوی بی‌سیم باورش برای فرماندهان قرارگاه مشکل بود و آن‌ها چندین‌بار تکرار کردند که ما داخل خرمشهریم و ۶ هزار نفر عراقی به شکل تظاهرات، خودشان را تسلیم کرده‌اند تا باورپذیر شد.

دیگر اینکه آن دسته از نیرو‌های عراقی که خودشان را به آب‌زده بودند که فرار کنند، اکثرشان غرق شدند یا هدف گلوله قرار گرفتند و جنازه‌های آن‌ها در کنار ساحل در دو طرف رودخانه به چشم می‌خورد.

چشیدن طعم پیروزی در خرمشهر

به‌هرحال استعداد و نبوغی که آن زمان فرماندهان و طراحان اصلی در قرارگاه مرکزی عملیات به خرج دادند؛ با حول و قوه الهی و تلاش واحد پشتیبانی و تدارکات، یگان‌های رزمی شرکت‌کننده در عملیات بزرگ بیت‌المقدس، همه اهداف پیش‌بینی‌شده و موردنظر محقق شد و ما طعم بسیار شیرین پیروزی را در آزادی خرمشهر چشیدیم و با شنیدن پیام امام خمینی (ره) از رادیو و بلندگو‌های واحد تبلیغات در جبهه، همه خستگی‌هایمان در رفت.

قبل از این عملیات، صدام اعلام کرده بود هر نیروی نظامی ایرانی که بتواند خرمشهر را فتح کند، کلید بصره را به او خواهم داد. طبق گزارش‌های نیرو‌های اطلاعات-عملیات، نیرو‌های عراقی تا نزدیک بصره فرار کرده بودند که اگر از قبل پیش‌بینی‌های لازم در خصوص تأمین امکانات و نیروی رزمنده شده بود، می‌توانستیم با تعقیب آن‌ها ضربات بیشتری به ارتش عراق وارد کنیم.

منبع:

فضل‌الله صابری، رضا اعظمیان جری، موقعیت الله وکیل، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، حوزه هنری استان اصفهان، تهران ۱۴۰۱، صص ۵۵، ۵۶، ۵۷، ۵۸

انتهای پیام/ 113

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

تضعیف روحیه بعثی‌ها توسط شهید خرازی در خرمشهر بیشتر بخوانید »

ماجرای ورود شهید خرازی به سپاه پاسداران

شهید خرازی چگونه به عضویت سپاه پاسداران درآمد؟


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سید یحیی صفوی مشاور رهبر معظم انقلاب اسلامی در امور نظامی در کتاب «از سنندج تا خرمشهر» به چگونگی ورود حاج حسین خرازی به سپاه پاسداران اشاره کرده است که در ادامه می‌خوانید.

۲۲ بهمن سال ۵۷ با مردم و جوانان انقلابی اصفهان ساواک اصفهان را گرفتیم و در محل ساواک کمیته انقلاب اسلامی را تشکیل دادیم. خودمان اسم کمیته دفاع شهری را رویش گذاشتیم. کارت هم چاپ کردیم. برای شما باید جالب باشد که کارت‌ها را آیت‌الله خادمی و آیت‌الله جلال طاهری مهر زدند. ما از اول برای اینکه از امام و روحانیت فاصله نگیریم، کارت‌ها را با مهر آن‌ها چاپ کردیم. خودمان هم یک آرم که دوتا تفنگ بود، روی آن‌ها زدیم و آیه صف را بالای این کارت‌ها نوشتیم: ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص.

بعد خودمان شروع به جذب پاسدار کردیم؛ ازجمله پاسدارانی که آمدند، حسین خرازی بود که من با او مصاحبه کردم. جالب است به آقای حسین خرازی گفتم برای چه آمدی؟ او گفت برای دفاع از دینم آمده‌ام. آقای سیدعلی بنی لوحی همراه آقای خرازی بود که او هم پاسدار شد. حسین خرازی به سربازی هم رفته بود. حسین خرازی در تیپ قوچان لشکر ۷۷ خراسان دور دیده بود. من خودم با خرازی مصاحبه کردم و او را برای سپاه پذیرش کردم. خرازی در مصاحبه گفت: من هم سربازی رفتم و هم در جنگ ظفار بوده‌ام. گفتم: در جنگ ظفار؟ گفت: ما را به زور بردند. اما من در آنجا نمازم را کامل می‌خواندم و روزه هم می‌گرفتم.

پ. ن: به نبرد چریک‌های جدایی‌طلب چپ‌گرا با حکومت سلطنتی عمان در استان ظفار در شرق این کشور جنگ ظفار گفته می‌شود. این نبرد با تأسیس جبهه آزادی‌بخش ظفار در سال ۱۹۶۲ میلادی آغاز شد که با درخواست رسمی سلطان قابوس پادشاه عمان، شاه ایران اولین‌بار واحد‌هایی از ارتش را در آذر ۱۳۵۱ به آنجا فرستاد و در پاییز ۱۳۵۲ واحد‌های واکنش سریع ارتش ایران را با مدرن‌ترین اسلحه‌ها و ۲۰ فروند بالگرد به ظفار اعزام کرد.

انتهای پیام/ 141

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

شهید خرازی چگونه به عضویت سپاه پاسداران درآمد؟ بیشتر بخوانید »

دستور ولاییِ «هاشمی رفسنجانی» برای شلمچه

دستور ولاییِ «هاشمی رفسنجانی» برای شلمچه



از خدا خواستم درجا شهید شوم/دستور ولایی هاشمی رفسنجانی برای شلمچه

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، هاروارد تیچار از مقامات نظامی پنتاگون، می‌گوید: “رابطه ما فقط یک تبادل اطلاعات معمولی نبود. ما به عراق هر چه را که لازم داشت تا از ایران شکست نخورد دادیم. ما تمام آسیب‌پذیری هایشان در خطوط دفاعی را تشخیص دادیم و مطلعشان کردیم. می‌دانستیم اگر این کار را نمی‌کردیم، ارتش ایران تا بغداد پیش می‌رفت.” همین دو سه خط می‌تواند یک شروع باشد برای یک عملیات بزرگ و طولانی آن هم در یک محل محدود. عملیات کربلای ۵ از نوزدهم دی ماه در منطقه عمومی شلمچه شروع شد و تا دوم اسفند ادامه پیدا کرد اما پس از آن نیز در همین منطقه تا فروردین ۶۶ رزمندگان تا کربلای هشت در مصاف دشمن رو در رو جنگیدند و  ما تعدادی شهید دادیم. یکی از فرماندهان نام آشنا حسین خرازی بود که هشت اسفند ۱۳۶۵ به شهادت رسید. در این قسمت به مناسبت سالگرد این فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین شهر اصفهان به خاطراتی در مورد این شهید اشاره می کنیم:

دو سه روز بعد از توقف عملیات کربلای ۴، به دستور حسین همه فرمانده گردان‌ها در سنگر فرماندهی جمع شدند. شکست در عملیات، روحیه ها را به شدت تضعیف کرده بود. اکثر بچه ها دل و دماغ نداشتند و همه منتظر بودند، حسین اجازه مرخصی را به مسئولین گردان‌ها صادر کند. بر خلاف بقیه، حسین “بسم الله” اش را خیلی با انرژی گفت. ابتدا یادی از شهدای عملیات کرد و ادامه داد: امروز به اتفاق همه فرمانده لشکرها، توی قرارگاه با آقای هاشمی رفسنجانی جلسه داشتیم و ایشون امر کرد که باید بریم توی شلمچه عملیات کنیم. تا اسم شلمچه آمد، صدای اعتراض  همه بلند شد. عراق در شلمچه آب انداخته و با انواع موانع از شلمچه دژی نفوذناپذیر ساخته بود. حرف این بود که چرا حسین زیر بار عملیات در شلمچه رفته است. بچه‌ها همه حرف‌هایشان را که زدند، حسین گفت: خب، حالا حرف‌هاتون رو زدید، گوش کنید ببینید چی می‌خوام بهتون بگم، این‌عملیات با عملیات‌های قبلی کاملا فرق داره و فرقش هم اینه که این‌عملیات دستور ولایته! آقای هاشمی رفسنجانی، نماینده امام و فرمانده جنگ هستن. ایشون امر کرده باید در شلمچه عملیات کنید. دوباره سر و صداها بلند شد که نمی‌شود در شلمچه جنگید! حسین گفت: همینه که بهتون گفتم! این دستور ولایته، هر کس آمادگی داره بمونه و هرکسی نداره همی الان بره اصفهان و خداحافظ. هر کی عاشوراییه بمونه، ما میخواییم اینجا عاشورا به پا کنیم. این را که گفت گریه‌اش گرفت و دیگر نتوانست صحبت کند . پای ولایت و عاشورا که به میان آمد، بچه ها همه تمکین کردند. اعتراض تبدیل به اطاعت شد و همه لبیک گفتند.

شاید با همین انگیزه بود که بچه ها توانستند از پس این عملیات طولانی بربیایند که جز تقوای الهی نمی توانست در برابر  دژ ارتش حزب بعث عراق قد علم کند.  

دژ اسطوره‌ای

عراقی‌ها شلمچه را که مقابل بصره بود با موانع بسیاری پوشانده بودند و به آن دژ اسطوره‌ای می‌گفتند. صدام به ایران حمله کرد تا خوزستان را بگیرد، ولی خیلی زود مجبور شد در شلمچه‌ش دژ بسازد تا از بصره دفاع کند.  میدان‌های مین، هر نوع مانع نظامی، خاک ریز، تونل و هر چه بتوان با آن جلوی پیش روی نیروی های زمینی ایران را گرفت در شلمچه به کار بردند. طراحان شرق و غرب پیچیده ترین  طرح هایشان را در شلمچه اجرا کردند و همه نوع آتش بار سبک و سنگین کار گذاشتند تا از موانع محافظت کنند. شلمچه به رغم مساحت کمش نقطه‌ای استراتژیگ و تاثیرگذار در جنگ و نزدیک ترین راه بصره بود و اتفاقات بسیاری در این سرزمین کم وسعت اتفاق افتاد. بسیاری از رزمندگان جنگ در شلمچه را تجربه کرده اند. منطقه عمومی شرق بصره در دوران جنگ همیشه اهمیت سیاسی و نظامی ویژه ای داشت و نزد فرماندهان و برنامه‌ریزان جنگ از مهم‌ترین مناطق عملیاتی  جبهه ها بود. سال های ابتدایی جنگ، تا قبل از آزادی خرمشهر، بارِ رسانه ای جنگ بر خرمشهر متمرکز بود و پس از آن بر شلمچه.

از خدا خواستم در جا شهید بشم

اما نحوه شهادت این فرمانده جانباز از زبان احمد موسوی این طور بیان شده است: نزدیک صبح حسین از قرارگاه آمد و به ما گفت: آماده باشید، باید فردا شب عملیات کنیم. صحبت‌هایی که در قرارگاه رد و بدل شده بود را عنوان کرد و بعد حرف‌هایی زد که برای ما تازگی داشت و تا آن موقع، حداقل جلوی ما از این حرفها نزده بود. می گفت: دیگه از خدا خواستم شهید بشم. اصلا هم دوست ندارم مجروح شم. از خود خدا خواستم درجا شهید بشم. چون نزدیک وضع حمل خانمش بود، در این باره گفت: اسم بچه‌مو هم گفتم، به شما هم میگم، اسمش رو مهدی بذارید. بعد نماز را خواند و خوابید.

حدود ساعت ۹:۳۰ صبح از خط بی سیم زدند و گفتند: بچه‌ها اینجا صبحونه می‌خوان. حسین همون طور که دراز کشیده بود، پرسید: مگه برای بچه های خط صبحونه نبردید؟ مسئول تدارکات گفت: چرا فرستادیم. اما آتیش زیاد بود، ماشین رو زدند. حسین گفت: بگید یه ماشین دیگه آماده کنند، هر موقع خواست بره، منو خبر کنید، کارش دارم. این بار تصمیم گرفتیم صبحانه را با ماشین پی ام پی که امنیت بیشتری دارد، به خط بفرستیم. نیم ساعت طول کشید تا ماشین دوم آمد. یک نفر آمد دم سنگر و گفت: ماشین صبحونه اومد. حسین بلند شد که برود، به او گفتیم: اگه کاری هست بگو ما بهش میگیم. بیرون گلوله بارونه. گفت: نه خودم باهاش کار دارم. از سنگر زد بیرون و ما سه چهارنفر هم دنبالش راه افتادیم. ماشین حدود ۲۰-۳۰ قدم با سنگر فاصله داشت. راننده ماشین تا حسین را دید، پیاده شد، بغلش کرد و همدیگر را بوسیدند. من در فاصله یک متری آنها بودم. حسین به راننده گفت: اگه می ترسی بیای، من خودم بشینم پشت فرمون! راننده گفت: نه این حرف ها چیه حاج حسین؟ در همین حین، گلوله‌ای  به فاصله یک متری حسین به زمین خورد و او بلافاصله روی زمین افتاد. رفتیم بالای سرش. درجا شهید شده بود. یک ترکش از پشت به قلبش خورده بود و ترکش ریزی هم به فکش. طوری آرام گرفته بود که انگار ۵۰ سال است خوابیده. به راننده هم چند ترکش خورد که فردای آن روز به شهادت رسید.

منابع:

زندگی با فرمانده، علی اکبر مزدآبادی

روایت شلمچه، جعفر شیرعلی‌نیا

*زهرا زمانی

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، هاروارد تیچار از مقامات نظامی پنتاگون، می‌گوید: “رابطه ما فقط یک تبادل اطلاعات معمولی نبود. ما به عراق هر چه را که لازم داشت تا از ایران شکست نخورد دادیم. ما تمام آسیب‌پذیری هایشان در خطوط دفاعی را تشخیص دادیم و مطلعشان کردیم. می‌دانستیم اگر این کار را نمی‌کردیم، ارتش ایران تا بغداد پیش می‌رفت.” همین دو سه خط می‌تواند یک شروع باشد برای یک عملیات بزرگ و طولانی آن هم در یک محل محدود. عملیات کربلای ۵ از نوزدهم دی ماه در منطقه عمومی شلمچه شروع شد و تا دوم اسفند ادامه پیدا کرد اما پس از آن نیز در همین منطقه تا فروردین ۶۶ رزمندگان تا کربلای هشت در مصاف دشمن رو در رو جنگیدند و  ما تعدادی شهید دادیم. یکی از فرماندهان نام آشنا حسین خرازی بود که هشت اسفند ۱۳۶۵ به شهادت رسید. در این قسمت به مناسبت سالگرد این فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین شهر اصفهان به خاطراتی در مورد این شهید اشاره می کنیم:

دو سه روز بعد از توقف عملیات کربلای ۴، به دستور حسین همه فرمانده گردان‌ها در سنگر فرماندهی جمع شدند. شکست در عملیات، روحیه ها را به شدت تضعیف کرده بود. اکثر بچه ها دل و دماغ نداشتند و همه منتظر بودند، حسین اجازه مرخصی را به مسئولین گردان‌ها صادر کند. بر خلاف بقیه، حسین “بسم الله” اش را خیلی با انرژی گفت. ابتدا یادی از شهدای عملیات کرد و ادامه داد: امروز به اتفاق همه فرمانده لشکرها، توی قرارگاه با آقای هاشمی رفسنجانی جلسه داشتیم و ایشون امر کرد که باید بریم توی شلمچه عملیات کنیم. تا اسم شلمچه آمد، صدای اعتراض  همه بلند شد. عراق در شلمچه آب انداخته و با انواع موانع از شلمچه دژی نفوذناپذیر ساخته بود. حرف این بود که چرا حسین زیر بار عملیات در شلمچه رفته است. بچه‌ها همه حرف‌هایشان را که زدند، حسین گفت: خب، حالا حرف‌هاتون رو زدید، گوش کنید ببینید چی می‌خوام بهتون بگم، این‌عملیات با عملیات‌های قبلی کاملا فرق داره و فرقش هم اینه که این‌عملیات دستور ولایته! آقای هاشمی رفسنجانی، نماینده امام و فرمانده جنگ هستن. ایشون امر کرده باید در شلمچه عملیات کنید. دوباره سر و صداها بلند شد که نمی‌شود در شلمچه جنگید! حسین گفت: همینه که بهتون گفتم! این دستور ولایته، هر کس آمادگی داره بمونه و هرکسی نداره همی الان بره اصفهان و خداحافظ. هر کی عاشوراییه بمونه، ما میخواییم اینجا عاشورا به پا کنیم. این را که گفت گریه‌اش گرفت و دیگر نتوانست صحبت کند . پای ولایت و عاشورا که به میان آمد، بچه ها همه تمکین کردند. اعتراض تبدیل به اطاعت شد و همه لبیک گفتند.

شاید با همین انگیزه بود که بچه ها توانستند از پس این عملیات طولانی بربیایند که جز تقوای الهی نمی توانست در برابر  دژ ارتش حزب بعث عراق قد علم کند.  

دژ اسطوره‌ای

عراقی‌ها شلمچه را که مقابل بصره بود با موانع بسیاری پوشانده بودند و به آن دژ اسطوره‌ای می‌گفتند. صدام به ایران حمله کرد تا خوزستان را بگیرد، ولی خیلی زود مجبور شد در شلمچه‌ش دژ بسازد تا از بصره دفاع کند.  میدان‌های مین، هر نوع مانع نظامی، خاک ریز، تونل و هر چه بتوان با آن جلوی پیش روی نیروی های زمینی ایران را گرفت در شلمچه به کار بردند. طراحان شرق و غرب پیچیده ترین  طرح هایشان را در شلمچه اجرا کردند و همه نوع آتش بار سبک و سنگین کار گذاشتند تا از موانع محافظت کنند. شلمچه به رغم مساحت کمش نقطه‌ای استراتژیگ و تاثیرگذار در جنگ و نزدیک ترین راه بصره بود و اتفاقات بسیاری در این سرزمین کم وسعت اتفاق افتاد. بسیاری از رزمندگان جنگ در شلمچه را تجربه کرده اند. منطقه عمومی شرق بصره در دوران جنگ همیشه اهمیت سیاسی و نظامی ویژه ای داشت و نزد فرماندهان و برنامه‌ریزان جنگ از مهم‌ترین مناطق عملیاتی  جبهه ها بود. سال های ابتدایی جنگ، تا قبل از آزادی خرمشهر، بارِ رسانه ای جنگ بر خرمشهر متمرکز بود و پس از آن بر شلمچه.

از خدا خواستم در جا شهید بشم

اما نحوه شهادت این فرمانده جانباز از زبان احمد موسوی این طور بیان شده است: نزدیک صبح حسین از قرارگاه آمد و به ما گفت: آماده باشید، باید فردا شب عملیات کنیم. صحبت‌هایی که در قرارگاه رد و بدل شده بود را عنوان کرد و بعد حرف‌هایی زد که برای ما تازگی داشت و تا آن موقع، حداقل جلوی ما از این حرفها نزده بود. می گفت: دیگه از خدا خواستم شهید بشم. اصلا هم دوست ندارم مجروح شم. از خود خدا خواستم درجا شهید بشم. چون نزدیک وضع حمل خانمش بود، در این باره گفت: اسم بچه‌مو هم گفتم، به شما هم میگم، اسمش رو مهدی بذارید. بعد نماز را خواند و خوابید.

حدود ساعت ۹:۳۰ صبح از خط بی سیم زدند و گفتند: بچه‌ها اینجا صبحونه می‌خوان. حسین همون طور که دراز کشیده بود، پرسید: مگه برای بچه های خط صبحونه نبردید؟ مسئول تدارکات گفت: چرا فرستادیم. اما آتیش زیاد بود، ماشین رو زدند. حسین گفت: بگید یه ماشین دیگه آماده کنند، هر موقع خواست بره، منو خبر کنید، کارش دارم. این بار تصمیم گرفتیم صبحانه را با ماشین پی ام پی که امنیت بیشتری دارد، به خط بفرستیم. نیم ساعت طول کشید تا ماشین دوم آمد. یک نفر آمد دم سنگر و گفت: ماشین صبحونه اومد. حسین بلند شد که برود، به او گفتیم: اگه کاری هست بگو ما بهش میگیم. بیرون گلوله بارونه. گفت: نه خودم باهاش کار دارم. از سنگر زد بیرون و ما سه چهارنفر هم دنبالش راه افتادیم. ماشین حدود ۲۰-۳۰ قدم با سنگر فاصله داشت. راننده ماشین تا حسین را دید، پیاده شد، بغلش کرد و همدیگر را بوسیدند. من در فاصله یک متری آنها بودم. حسین به راننده گفت: اگه می ترسی بیای، من خودم بشینم پشت فرمون! راننده گفت: نه این حرف ها چیه حاج حسین؟ در همین حین، گلوله‌ای  به فاصله یک متری حسین به زمین خورد و او بلافاصله روی زمین افتاد. رفتیم بالای سرش. درجا شهید شده بود. یک ترکش از پشت به قلبش خورده بود و ترکش ریزی هم به فکش. طوری آرام گرفته بود که انگار ۵۰ سال است خوابیده. به راننده هم چند ترکش خورد که فردای آن روز به شهادت رسید.

منابع:

زندگی با فرمانده، علی اکبر مزدآبادی

روایت شلمچه، جعفر شیرعلی‌نیا

*زهرا زمانی



منبع خبر

دستور ولاییِ «هاشمی رفسنجانی» برای شلمچه بیشتر بخوانید »