شهید خیبر

شهید «ناصر حاجی حسینی کلهر»؛ مدافع «خیبری» که تا آخرین نفس در «مجنون» ماند

شهید «ناصر حاجی حسینی کلهر»؛ مدافع «خیبری» که تا آخرین نفس در «مجنون» ماند


شهید «ناصر حاجی حسینی کلهر»؛ مدافع «خیبری» که تا آخرین نفس در «مجنون» ماند

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، هجدهم اسفند ۱۳۶۲، یک روز پس از شهادت سردار بزرگ خیبر، «حاج محمدابراهیم همت»، سرداری که تا آخرین لحظه در جزیره مجنون، از این خاک خونین مطهر، دفاع کرد و آن را از خطر تصرف دشمن، حفظ نمود، به شهیدان خیبری پیوست. شهیدی که تا سالها، بدلیل شدت آتش دشمن، پیکرش در این منطقه ماند و رازدار غربت نوای نیستان هور در ستایش خیبریان شد. شهید «ناصر حاجی حسینی کلهر»، از سربازی در گارد شاهنشاهی، با فرمان امامش گریخت تا در نهضت نورانی عاشقان شهادت و مردان حماسه و جهاد، پرچمداری از قافله اصحاب عاشورایی روح الله باشد و مظهری از معرفت سالکان طریق نور، که زندگی و مرگشان، اسوه و الهام‌بخش تربیت یافتگان مکتب توحید شد. 

سرباز «گارد شاهنشاهی»، قطره‌ای از دریای انقلاب شد…

ناصر حاج حسین کلهر روز دهم تیرماه سال ۱۳۳۷ در خانواده‌ای مذهبی، در محله «غنی‌آباد» شهرری، دیده به جهان گشود. پدرش سرایدار بود و انسانی مومن، زحمتکش و سخت‌کوش در تلاش معاش و کسب حلال برای تامین خانواده بود. از همان ایام نوجوانی، به همراه پدر در برنامه‌های مذهبی و مسجد محل سکونت، حضورفعال داشت. دوران تحصیل او در دبیرستان در شهرری، توام با شرکت در راهپیمایی‌ها، جلسات سیاسی و مذهبی می‌گذشت و نقش بسیار مهمی  در مدرسه و محله خود داشت. فعالیت‌های قبل از انقلاب او با شرکت در جلسات سخنرانی و مذهبی آغاز شد. او تحصیلات خود را در رشته علوم تجربی تا اخذ دیپلم ادامه داد. انقلاب که شد، او در پادگان، دوران خدمت سربازی خود را می‌گذراند. آنهم در «گارد شاهنشاهی»، که…

«سرباز فراری»، با پای خودش برگشت تا سرباز انقلاب باشد

داستان فرار ناصر از پادگان، به امر امام و پیوستنش به انقلاب و به موج خروشان مردم، حکایتی است که شنیدنش از زبان همسر شهید، لطفی دیگر دارد: «ناصر، سربازی‌اش را در گارد شاهنشاهی می‌گذراند که با فرمان امام (ره) مبنی بر فرار کردن سرباز‌ها از پادگان‌ها،‌ او هم فرار کرد و با همان لباس سربازی همراه با قدرت‌الله حسن، پسر عمه‌ام ساعت ۴ صبح به منزل ما در شهریار آمد. پدرم به آن دو نفر لباس داد و سپس لباس سربازی‌شان را در گوشه‌ای از باغ دفن کرد.
آن‌ها ۲ هفته در منزل ما بودند. چون پدرم مغازه قصابی داشت، متوجه شد که یک سری افراد با ماشین پاسگاه دنبال سرباز فراری‌ها با مشخصات آن‌ها هستند. فوری به منزل خبر داد. چون در این فاصله هم موی سرشان در آمده بود، با ماشین یکی از اقوام به شمال رفتند. مدت‌ها از آن‌ها خبری نداشتیم تا اینکه روز ۱۲ بهمن سال ۵۷، خانوادگی به استقبال امام رفتیم. مادرم هم طبق عادت همیشه برای حدود ۲۰ نفر ناهار درست کرده بود. همین که بساط ناهار را چیدیم. دیدیم صدای آشنا به گوش می‌رسد.  ناصر و قدرت‌الله پسر عمه‌ام بودند. آقاناصر بعد از انقلاب دوباره به سربازی رفت. با اینکه سرباز گارد شاهنشاهی در شرق تهران (شهرک شهید شجاعی) بود، اما باز هم برای آموزش ۲ ماه به مهریز یزد منتقل شد.»
ناصر، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، به ارتش بازگشت و به محافظت از اسلحه و مهمات پادگان پرداخت تا به دست گروه‌های ضدانقلاب نیافتد. هم‌چنین، با حضور در بسیج و انجمن اسلامی محل کارش، با افکار کمونیستی و التقاطی و انحرافی، مبارزه می‌کرد تا افکار امام خمینی(ره)  را در محل کار، ترویج کند.

شهید «ناصر حاجی حسینی کلهر»؛ مدافع «خیبری» که تا آخرین نفس در «مجنون» ماند

از درگیری با قاچاقچیان سیستان و بلوچستان، تا مقابله با ضد انقلاب در کردستان

ناصر روز ۲۶ مهر ۵۹ و در اولین روزهای جنگ، با دخترخاله خود عقد و یک هفته بعد با مراسمی ساده و خاص، ازدواج کرد. باز هم بروایت همسر شهید: «بعد از آن که ازدواج کردیم و سه ماه از تولد اولین فرزندمان می‌گذشت، راهی جبهه شد. البته اوایل به مناطق محروم سیستان و بلوچستان رفت. وقتی وضعیت آنجا را دید، ترجیح داد من هم همراهش بروم. اعتقاد داشت می‌توانم آنجا تدریس کنم. اما مادر و مادرشوهرم مخالفت کردند و گفتند فضا برای حضور یک خانم تنها با توجه به کار همسرم مساعد نیست. چون سروکار آقا ناصر با قاچاقچی‌ها بود.»

یک ماه فقط با شکلات زنده ماند!

بار دوم به جبهه غرب و منطقه کردستان اعزام شد. شرایط بسیار سخت و طاقت فرسایی بود. او و نیروهای همرزمش، یک ماه محاصره کامل بودند و آب و غذا نداشتند. تنها با هلیکوپتر برایشان خوراکی می‌فرستادند؛ آن هم فقط شکلات! و او با خوردن همین شکلاتها زنده ماند. از آن جمع ۲۴ نفره، تنها ۴ نفر زنده از محاصره بیرون آمدند.
به نقل از همسر شهید: «وقتی از محاصره برگشت، از آن شکلات‌ها برایم آورد. گفت: ناهار و شام ما همین شکلات‌ها بود که دیگر برایمان غیر قابل تحمل شده بود.»

شهیدی که حوادث جبهه را در قالب طنز می‌نوشت!

بیش‌تر محتوای نامه‌های شهید برای خانواده و همسرش، طنز بود. یکی از ویژگیهای او که از روحیه خاص و شوخ طبعی و ذوق او مایه می‌گرفت، این بود که در نامه‌های خود، ماجراهای جبهه را از زاویه طنز می‌نوشت. به گفته همسر شهید: «مثلاً می‌گفت: خیالتان راحت اینجا حتی یک تیر هم شلیک نکردیم. نامه خصوصی را که برای من می‌نوشت در میان نامه اصلی می‌گذاشت. نامه اصلی در جمع خانواده خوانده می‌شد. همیشه محتوای نامه‌ها این گونه بود تا زمانی که آخرین بار می‌خواست به جبهه برود.»

شهید «ناصر حاجی حسینی کلهر»؛ مدافع «خیبری» که تا آخرین نفس در «مجنون» ماند

گفتم ناصر دیگر برنمی‌گردد!

به گفته همسر شهید: «در شب قبل اعزام دیدم، همسرم در میان جمعیت نیست. دنبالش گشتم. دیدم در اتاق، مشغول وصیت کردن است. گفتم: بگذار بخوانم. گفت: نمی‌شود! چون گریه می‌کنی! با اصرار، متن را داد تا بخوانم. همین که چند سطر را خواندم، گریه کردم. دیدم برای بچه اولم نامه نوشته است. نتوانستم خودم را کنترل کنم. گریه‌ام باز بلند شد. بعد ددیم همه نامه‌های خصوصی که برای من نوشته بود را هم پاره کرد. دیگر صدای اعتراضم بلند شد که چرا نامه‌ها را پاره می‌کنی؟! گفت: دوست ندارم در شلوغی دست کسی بیفتد. یقین داشت دیگر برنمی‌گردد. نامه آخر انگار یک وصیت‌نامه بود. نامه‌ای هم در کنار نامه اصلی به عنوان آخرین وداع نوشته بود که برادر شوهرم برای اینکه من نبینم،‌ پنهان کرد. اما متوجه شدم و در نهایت مجبور شد نامه را به من بدهد. نامه را که خواندم، گفتم ناصر، دیگر برنمی‌گردد.»

دیگر نتوانستم…

در نامه‌ای که برای یکی از دوستانش نوشته بود، از انگیزه خود برای جنگ با دشمن و دفاع از میهن، چنین می‌گوید: «در غرب کشور به روستایی رسیدیم که دیگر هیچ دختری نبود. زنان و دختران مورد تجاوز قرار گرفته بودند و خیلی‌ها باردار شده بودند. چند دختر ۱۲ و ۱۳ ساله که نتوانسته بودند شرایط را تحمل کنند،‌ خودکشی کرده بودند. بنابراین دیگر نتوانستم نسبت به حضور در جبهه بی‌تفاوت باشم.»

آخرین پیغام؛ ۸ روز قبل از شهادت: نمی گذاریم اسلحه شهدا زمین بماند…

یکی از بهترین دوستان و همرزمان ناصر، شهیدان «هاشم کلهر» و «حسین محمودی» بودند که هر دوی آنها در زمان حضور ناصر در جبهه جنوب به شهادت رسیدند. او در نامه‌ای که هشت روز قبل از شهادتش برای خانواده فرستاده بود به ما سفارش کرد که به خانواده آنها تبریک و تسلیت گفته و از طرف ناصر بگوییم: «هرگز نمی‌گذاریم اسلحه آنها بر زمین بیفتد، بلکه راه آنها را با نثار جان ادامه می‌دهیم.» همچنین خطاب به سردار شهید هاشم کلهر در نامه نوشته بود: «به نظر من، شهادت در مقابل رشادت‌های هاشم هیچ بود. او واقعا حق داشت که در رختخواب نمیرد.» از حرف‌های ناصر می‌توان اینگونه نتیجه گرفت که اعتقاد قلبی عجیبی به ادامه دادن راه شهدا با نثار جان خود در راه اسلام داشت و خودش هم با فاصله چند روز بعد از آنها، به شهادت رسید.

اگر شهید شدم، شادی کنید!

همسر شهید، حکایتی دارد از حالات شهید که نشان از آسمانی شدن او داشت و آخرین نامه شهید در آخرین روزهای زندگی دنیایی او که توصیه کرده بود با خبر شهادت او شادی کنند: «شهادت خیلی از رزمنده‌ها را از اخلاق، رفتار و چهره آنها در روزهای آخر می‌توان درک کرد و به اصطلاح، خیلی از شهدا روزهای آخر بوی شهادت می‌دادند. ناصر هم همین طور بود و اخلاقش بطور کلی تغییر کرده بود. او در نامه‌های آخرش در تاریخ‌های یکم و دوازدهم اسفند در واقع چندین روز قبل از شهادتش، از پدر، مادر، همسر، دوستان و آشنایان، حلالیت طلبید و ما را سفارش کرد به «کوتاهی نکردن از یاری اسلام، سرمشق قراردادن ائمه اطهار در زندگی،گریه نکردن بعد از شهادت او، دقت کافی در تربیت اسلامی فرزند، طلب آمرزش از خداوند برای او، التماس دعای خیر از همه آشنایان،کمک گرفتن از خداوند برای ادای دین به اسلام، سفارش به تقوا برای رستگاری، و… او در نامه اخیرش نوشته بود: «اگر شهادت نصیبم شد، شادی کنید که خداوند این قربانی را از شما قبول کند و سعی کنید که صبوری خود را مثل همیشه حفظ کنید.»

داوطلبانه جلوی معبر رفت تا راه را باز کند

در عملیات خیبر، آر.پی.جی‌زن و فرمانده‌ دسته‌ اطلاعات بود. در این عملیات، رژیم بعثی به طور ناجوانمردانه‌ای برای اولین‌بار از بمب شیمیایی استفاده کرد. از این‌رو، فرماندهان، دستور عقب‌نشینی تاکتیکی صادر کردند. در این هنگام باید گروهی داوطلبانه جلوی پاتک دشمن را می‌گرفتند تا دیگر رزمندگان بتوانند به عقب برگردند. این گروه به فرماندهی شهید کلهر در مقابل دشمن، ایستادگی کردند و در آن جنگ نابرابر در جزیره‌ مجنون، شهید و درپی‌آن، مفقودالاثر شدند.
در عملیات آخر، ناصر داوطلبانه جلوی معبر رفته بود تا راه را باز کند و با این تدبیر، جان بسیاری را نجات می‌دهد. در نهایت، در جزیره مجنون در ۱۸ اسفند ماه سال ۶۲ شهید شد و پیکر پاکش به علت سنگینی آتش دشمن در منطقه جزیره مجنون باقی ماند تا اینکه ۱۳ سال بعد، در سال ۱۳۷۵ توسط گروه تفحص شهدا شناسایی شد و به آغوش خانواده برگشت. 

شهید «ناصر حاجی حسینی کلهر»؛ مدافع «خیبری» که تا آخرین نفس در «مجنون» ماند

 
فقط چند تکه استخوان مانده بود…

و بازهم روایت همسر شهید: «زمانی که به ما خبر دادند، به منزل پدرش رفتیم و بعد راهی معراج شهدا شدیم. فقط چند تکه استخوان باقی مانده بود. دیگران بالای سرمان ایستاده بودند. گفته بودند چون منطقه را زیاد شیمیایی زدند، دست نزنید. امکان دارد شیمیایی شوید. اما باز طاقت نیاوردم و استخوان‌های شهید را بوسیدم.»

انتهای پیام/ 



منبع خبر

شهید «ناصر حاجی حسینی کلهر»؛ مدافع «خیبری» که تا آخرین نفس در «مجنون» ماند بیشتر بخوانید »

عاشقی در راه معبود ما را روانه جبهه کرد

عاشقی در راه معبود ما را روانه جبهه کرد


به گزارش مجاهدت از گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس، شهید والامقام علی اصغر کرمانشاهی یکم فروردین ۱۳۴۳، در شهرستان ورامین چشم به جهان گشود. پدرش محمد و مادرش خدیجه نام داشت. تا چهارم متوسطه درس خواند. در جهاد سازندگی کار می‌کرد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت.

هفدهم اسفند ۱۳۶۲، در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به گردن و پا به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

یادگار «محمد» و «خدیجه» در جهاد سازندگی مشغول کار شد و سپس به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. این شهید گرانقدر در هفدهم اسفند ماه ۱۳۶۲ در جریزه مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به گردن و پا به شهادت رسید. پیکر او را در گلزار شهدای امامزاده ابراهیم روستای ارمبویه تابعه شهرستان پاکدشت به خاک سپردند.

روایتی مادرانه از شهید خیبر / نگذارید خون شهید پایمال شود

مادر شهید بزرگوار در گفت وگویی اظهارداشت: از پشت تراکتور پایین آمد و در نهری که آن سوی جاده بود، دست و رویش را آبی زد و خنک شد. از دور روی پلی که در دست احداث بود، برادرش را دید که همراه دیگر دوستانش برای کارگر‌ها شن و ماسه می‌بردند. خنکای آخرین روز‌های شهریور ماه به شکل نسیم ملایمی به صورتش زد و به خاطر آورد که در طول سه ماهی که همراه برادر در جهاد سازندگی کار کرده به خانه سرنزده است. اما دلش برگشتن به خانه را نمی‌خواست. دوست داشت به منطقه برود.

حاجیه خانم خدیجه افزود: پشت تراکتور نشست و روی پل که رسید برادرش را صدا زد. به او هم گفت قرار گذاشتند که به محض رسیدن به ورامین برای رفتن به جبهه اقدام کنند. وقتی به خانه برگشتند به جای ثبت نام در مدرسه، به ستاد ثبت نام جبهه رفتند.

نگاه مادر از رفتن هر دو پسر نمناک بود: نکنه هر دو بروید و مرا داغدار کنید! از دلش گذشت، اما به زبان نیاورد. پیشانی هر دو را بوسید و به خدا سپردشان. وقتی به اتاق برگشت تکه کاغذی را کنار آینه دید. خط علی اصغر را شناخت که نوشته بود نگذارید سلاح من و دیگر شهیدان زمین بماند و خدای ناکرده خون شهدا پایمال شود. پس از جا برخیزید و سلاح‌های مانده بر زمین را برگیرید. اکنون که به جبهه روانه می‌شویم، عشق به خدا و امام حسین (ع) است که ما را به سوی خود می‌کشاند. از شما می‌خواهم که ما را تنها نگذارید.

نامه، خطاب به جوانان بود. باید آن را به دوستان علی اصغر می‌رساند. چادرش را سر کرد و از در بیرون رفت. سبک، قدم بر می‌داشت و نگاهش از شوق، نمناک بود. روز بعد عده زیادی از جوانان محل برای رفتن به منطقه ثبت نام کرده بودند.

عاشقی در راه معبود ما را روانه جبهه کرد

پیکر مطهرش را در گلزار شهدای امامزاده ابراهیم روستای ارمبویه شهرستان پاکدشت به خاک سپردند و مزارش زیارتگاه اهل یقین واقع شده است.

فراز‌هایی از وصیت نامه شهید کرمانشاهی‌

ای برادران که این وصیت نامه را می‌خوانید و یا می‌شنوید نگذارید اسلحه من و دیگر شهیدان به زمین بماند و خدای ناکرده خون شهداء پایمال شود پی از جا برخیزید و سلاح‌های برزمین مانده را برگیرید. راه شهدا، راه معبود است این راهی که ما شهداء می‌رویم همان سیر الی الله می‌باشد که پیامبران الهی و امامان رفته اند.

اکنون که در این برهه از زمان ما رزمندگان به جبهه روانه می‌شویم نه پول و نه مال و نه مقام است که ما را به جبهه کشاند، بلکه عشق به خدا و امام حسین (ع) است که به سوی جبهه روانه شدیم از شما می‌خواهم که امام را تنها نگذارید تا می‌توانید از انقلاب دفاع کنید، چون این انقلاب از ثمره خون هزاران شهید می‌باشد.

شهرستان پاکدشت در جنوب شرق استان تهران واقع شده است.

منبع: ایرنا

انتهای پیام/ ۱۳۴

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

عاشقی در راه معبود ما را روانه جبهه کرد بیشتر بخوانید »