شهید دهقان امیری

مدافع‌حرمی با موهای اتوکشیده و خامه‌ای! + عکس

مدافع‌حرمی با موهای اتوکشیده و خامه‌ای! + عکس



شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری - کراپ‌شده

 گروه جهاد و مقاومت مشرق – این که کتاب «یک روز بعد از حیرانی» به قلم خانم فاطمه سلیمانی ازندریانی درباره شهید مدافع حرم، محمدرضا دهقان امیری منتشر شده بود، کنجکاوی ما برای دیدار با مادر شهید را کم نکرد و سرکار خانم فاطمه طوسی نیز با بزرگواری، ما را در خانه‌ای که آقامحمدرضا در آن نفس کشیده و زیسته بود، به حضور پذیرفتند و حدود سه ساعت، بی‌وقفه برایمان از پسر ارشدشان که در سوریه و دو برادرشان که در سال‌های دفاع مقدس به شهادت رسیده بودند، گفتند.

چندین روز مشرق را با قسمت‌های مختلف این گفتگو همراهی کنید و زندگی جوانی را بخوانید که مادرش از سرنوشت او با خبر بود و قلبش در زمان شهادت فرزند، ساحل آرامی شد برای پهلو گرفتن کشتی متلاطم سایر اعضای خانواده…

قسمت اول این گفتگو را نیز بخوانید:

کافه‌نشینی تکاور مدافع حرم با خانم نویسنده! + عکس

خانم طوسی که این روزها مدیریت یک دبیرستان را بر عهده دارد، سال‌هاست در کسوت معلمی به فرزندان این مرز و بوم خدمت می‌کند و دلسوزانه و با دقت، زوایای جذابی از زندگی پسر برومندش را برای ما نورتاباند و شوقمان را از شناخت این رزمنده مدافع حرم، صد چندان کرد. قسمت دوم این گفتگو، پیش روی شماست.

کافه‌نشینی تکاور مدافع حرم با خانم نویسنده! + عکس

**: چرا آقا محمدرضا بین شهدای مدافع حرم گُل کرد. هر شهیدی خصوصیتی دارد که باعث برجسته‌تر شدنش در جامعه و بین شهدا مدافع حرم می شود و نسل امروز او را بیشتر می پسندند تا خودشان را شبیه‌شان کنند…

مادر شهید: من فکر می کنم چیزی که محمدرضا را بین دوستانش و یا بین شهدای مدافع حرم، شاخص کرد، اخلاصش بود. محمدرضا خیلی خالصانه کار می‌کرد. واقعا اگر می خواست از کسی دستگیری کند یا کسی را کمک کند، چه در دوستان و چه خانواده و فامیل، آنقدر بی‌ریا و خالصانه این کار را نجام می داد که حد نداشت. خیلی‌ها متوجه نمی‌شدند که اصلا این کمکی که انجام شد و مشکلی که حل شد و این کارشان که راه افتاد، به دست محمدرضا بوده. ما خودمان بعد از شهادتش خیلی کارها و کمک‌هایش را فهمیدیم.

به قول دوستانش در مدرسه عالی شهید مطهری؛ می گفتند: محمدرضا حلقه وصلی بود بین تمام دوستانش. به خاطر اخلاق خوبی که داشت و مهربانی‌اش، با هر طیف جامعه تفاهم داشت. اینگونه نبود که قیافه بگیرد و فقط دنبال بچه‌حزب‌اللهی‌ها باشد یا فقط جذب بچه‌هایی باشد که خیلی پایبند نیستند. با هر تیپ و ظاهری، تعامل می کرد.

وقتی می خواست به مسجد برود، بهترین لباس‌هایش را می پوشید. اگر در آن لحظات، کسی محمدرضا را می دید که داشت به موهایش اتو می‌کشید و لباس نو و تمیز می پوشید یا کفشش را واکس می زد، فکر می کرد محمدرضا به مراسم عروسی می رود یا جایی دعوت است که باید به آنجا برود در حالی که می خواست به مسجد برود، نماز بخواند و برگردد.

**: کلا در همین منزل بودید؟

مادر شهید: خیر؛ دوران کودکی محمدرضا در منطقه ۱۰ و در خیابان مرتضوی و سلسبیل بودیم و تقریبا سه سال قبل از شهادتش به اینجا آمدیم.

**: پس مسجدی که می گویید، برای آن منطقه است…

مادر شهید: بله؛ مسجد صادقیه بود یا مسجد باب الحوائج در خیابان سلسبیل… تیپی اینگونه داشت و وقتی می خواست به مسجد برود، خیلی به خودش می رسید.

**: اولین بار است که چنین ویژگی را درباره یک جوان می شنوم…

مادر شهید: حرفش هم این بود که حزب اللهی باید شیک و مجلسی باشد. با دو کلمه شیک و مجلسی، همه آن فعالیت‌هایی که می کرد را به طرف مقابلش نشان می داد. همیشه می گفتم تو می خواهی بروی نماز بخوانی و بیایی؛ اتوکشیدن مویت برای چیست؟ برای چی لباست را عوض می کنی؟ آخر کفشت نیاز به واکس ندارد؛ اصلا با دمپایی برو… می گفت من دلم می خواهد وقتی به عنوان یک بسیجی وارد مسجد می شوم و  وقتی از در مسجد بیرون می آیم، اگر کسی من را دید،‌ نگوید که حزب‌اللهی‌ها را نگاه کن؛ همه شلخته‌اند! ببین همه‌شان پیراهن این مدلی دارند و کفششان لخ‌لخ می‌کند. اعتقادش این بود.

مدافع‌حرمی با موهای اتوکشیده و خامه‌ای! + عکس
شهید دهقان امیری با تی‌شرت سبز و موهای اتوکشیده…

**: خود نمازگزاران هم لذت می برند وقتی می بینند بغل‌دستی‌شان یک آدم شیک و مرتب و معطر است.

مادر شهید: روی این مسئله خیلی حساس بود. آدمی که این مدلی بود گاهی اوقات بعد از نماز صبح و صبحانه با عرق‌گیر و زیرشلواری سوار موتور می شد و می رفت. این دو با هم تناقض داشت و ضد هم بود.

**: با این وضعیت کجا می رفت؟

مادر شهید: مثلا می رفت بهشت زهرا یا مقبره الشهدای شهرک شهید محلاتی یا سری به کهف الشهدا می‌زد. وقی می خواست از در خانه بیرون برود، من دعوایش می کردم که تو تا نانوایی هم اینطوری نمی روی، ‌الان کجا می‌خواهی بروی؟ می گفت: من می روم و زود برمی گردم.

ساعت ۷ صبح می رفت و تا ساعت ۱۰ می آمد. وقتی می آمد ازش می پرسیدم چطوری با این وضع در جامعه حاضر شدی؟ می گفت: مادر! بعضی وقت ها لازم است آدم پا روی نفسش بگذارد و نفسش را بُکُشد. این نکته برای من خیلی جالب بود. پیش خودم این حرف را حلاجی می کردم که چرا محمدرضا این حرف را می زند.

احساس می کنم محمدرضا آن لحظاتی که با ‌آن تیپ و ظاهر به مسجد یا دانشگاه می رفت، شاید ذره ای یا درصدی غرور می گرفتش و می خواست نفس خودش را تأدیب کند و بشکند،. به خودش می گفت من همانی‌ام که با عرق‌گیر بیرون می روم!

**: واقعا با عرقگیر می رفت؟!

مادر شهید: بله؛ چون سوار موتور بود و جایی پیاده نمی شد. اما همین قدر که احساس می کرد در جامعه به نحوی وارد می شود که نَفسش شکسته می شود و خودش را تادیب می کند، کافی بود. این یکی از تضادهای وجود محمدرضا بود که در این تضاد، خودش را می‌ساخت.

عین همین حالت ها را در دانشگاه داشت. دوستانش می گفتند که ما تازه بعد از شهادت محمدرضا فهمیدیم حلقه وصل این طیف از دانشگاه با آن طیف از دانشگاه، ‌محمدرضا بوده. مثلا این دسته از دانشجویان با این اعتقادات خاص و ان دسته ار دانشجوها با اعتقادات خاص دیگر بودند که فقط محمدرضا حلقه وصل بین آن ها بود و این خیلی عجیب و غریب بود.

مدافع‌حرمی با موهای اتوکشیده و خامه‌ای! + عکس

مثلا بچه‌های دانشگاه شهید مطهری پاتوقی داشتند در سرچشمه و کافه کتابی بود به نام کافه قرار. یکسری از بچه‌های سرچشمه هم به آن پاتوق می آمدند. افرادی بودند که برای شهدا کار می کردند و زحمت می کشیدند. محمدرضا درآن پاتوق همه بچه ها را با هم جمع می کرد و با همدیگر جلسات بصیرتی و شناسایی شهدا می گذاشتند. خیلی از دوستانش می گفتند وقتی محمدرضا راجع به شهیدی حرف می زد، آنقدر اطلاعات زیادی داشت که ما همیشه دهانمان باز می ماند که تو این همه اطلاعات را از کجا داری؟

یکی از دوستانش (آقای محمدی) همیشه به من می گفت: من همیشه به محمدرضا می‌گفتم که این همه برای شهید کار کردی و طعنه شنیدی (بالاخره در جمع‌های دانشگاه ها جوهای خاصی وجود دارد؛ البته دانشگاه شهید مطهری جو خوبی دارد اما محمدرضا با برخی دوستانش در دانشگاه‌های دیگر هم رفت و آمد داشت و طعنه‌هایی می شنید که چرا برای شهدا کار می‌کنی؟)

آقای محمدی می گفت: به محمدرضا می گفتم بس است دیگر اینقدر برای شهدا کار کردی. همیشه محمدرضا می گفت شهدا از جان خودشان مایه گذاشتند و حالا من از آبروی خودم مایه نگذارم؟ من که کاری برای شهدا نکرده ام تا حالا؟

**: کسانی که شهید شدند را اگر بررسی کنیم، ‌در زمان زندگی‌شان هم به خوبی می شود فهمید که دارند در مسیر شهدا قدم برمی دارند و  کسی که زندگی شهدایی نداشته باشد،‌ لایق شهادت هم نمی شود.

نکته مهم این است که آقامحمدرضا نقطه تلاقی دو خاندان است؛ خاندان دهقان امیری و طوسی. این تلاقی موجب تولد شخصیتی دوست‌داشتنی می شود که وقتی عکسش را ما نگاه می کنیم،‌ لذت می بریم. نورانیت چهره محمدرضا چیزی فراتر از تیپ و ظاهر است…

مادر شهید: بله؛ محمدرضا عکس هایی دارد با تی‌شرت سبز رنگ سه دکمه…

**: بله، عکسش در کتابشان هم هست… فکر می کنم در این تی‌شرت خیلی راحت بوده اند و زیاد آن را می پوشیده اند.

مادر شهید: وقتی محمدرضا شهید شده بود،‌ جزو معدود شهدایی بود که در سه نقطه تهران تشییع شد. اول؛ از همین منزل که ۵ صبح، جمعیت موج می زد. جمعیت زیادی آمدند و تشییع به سمت خیابان آزادی تا سر خیابان استاد معین ادامه داشت. پیکر را آوردند و به دست مردم دادند. حدود ساعت ۸ صبح رسید به مسجد صادقیه در خیابان خوش. در خیابان خوش، آیت الله امامی کاشانی بر پیکرشان نماز خواندن. خیلی برایم عجیب بود که تمام خیابان خوش و آذربایجان و خیابان‌های اطراف،‌ عکس سبز محمدرضا بود و بنرهای بزرگی زده بودند و در و دیوار پر شده بود.

مدافع‌حرمی با موهای اتوکشیده و خامه‌ای! + عکس

فرمانده بسیج مساجد آنجا می گفتند که باورتان نمی شود خیلی از جوان هایی که فکر نمی کردیم پایشان در مسجد باز شود به واسطه عکس محمدرضا به مسجد آمدند. می گفتند مگر ممکن است جوانی با این مدل موی خامه‌ای و با این مدل لباس آستین کوتاه برود و شهید مدافع حرم بشود؟! چطور شده که این تا آنجا رفته؟!

می گفتند آنقدر پذیرش بسیج داشتیم و جوان‌ها به ما مراجعه می کردند که بروند آموزش ببینند و به سوریه بروند.

**: در جاهای مختلف‌، این تی‌شرت تن آقامحمدرضا هست… حتی در زیارت حضرت عبدالعظیم هم همین تی‌شرت را پوشیده اند.

مادر شهید: بله، این عکس برای یک هفته قبل از اعزام است که خانوادگی به زیارت رفتیم. به قول شما،‌ معنویتی که در وجود محمدرضا بود از تیپ و ظاهرش فراتر بود.

**: حتی در سیر عکس‌های آقامحمدرضا هم می شود تشخیص داد که متحول شده اند و آماده شده اند برای شهادت.

مادر شهید: به نظر من این ها کسانی هستند که ندا و صدای امام حسین علیه السلام را می شنوند. محمدرضا اینطوری بود.

*میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…

مدافع‌حرمی با موهای اتوکشیده و خامه‌ای! + عکس
شهید دهقان امیری با تی‌شرت سبز و موهای اتوکشیده…



منبع خبر

مدافع‌حرمی با موهای اتوکشیده و خامه‌ای! + عکس بیشتر بخوانید »

کافه‌نشینی تکاور مدافع حرم با خانم نویسنده! + عکس

کافه‌نشینی تکاور مدافع حرم با خانم نویسنده! + عکس



شهید محمدرضا دهقان امیری

گروه جهاد و مقاومت مشرق – این که کتاب «یک روز بعد از حیرانی» به قلم خانم فاطمه سلیمانی ازندریانی درباره شهید مدافع حرم، محمدرضا دهقان امیری منتشر شده بود، کنجکاوی ما برای دیدار با مادر شهید را کم نکرد و سرکار خانم فاطمه طوسی نیز با بزرگواری، ما را در خانه‌ای که آقامحمدرضا در آن نفس کشیده و زیسته بود، به حضور پذیرفتند و حدود سه ساعت، بی‌وقفه برایمان از پسر ارشدشان که در سوریه و دو برادرشان که در سال‌های دفاع مقدس به شهادت رسیده بودند، گفتند.

چندین روز مشرق را با قسمت‌های مختلف این گفتگو همراهی کنید و زندگی جوانی را بخوانید که مادرش از سرنوشت او با خبر بود و قلبش در زمان شهادت فرزند، ساحل آرامی شد برای پهلو گرفتن کشتی متلاطم سایر اعضای خانواده…

خانم طوسی که این روزها مدیریت یک دبیرستان را بر عهده دارد، سالهاست در کسوت معلمی به فرزندان این مرز و بوم خدمت می‌کند و دلسوزانه و با دقت، زوایای جذابی از زندگی پسر برومندش را برای ما نورتاباند و شوقمان را از شناخت این رزمنده مدافع حرم، صد چندان کرد. قسمت اول این گفتگو، پیش روی شماست.

کافه‌نشینی تکاور مدافع حرم با خانم نویسنده! + عکس

**: ماجرای کتاب زندگی‌نامه آقامحمدرضا از کجا آغاز شد؟

مادر شهید: گفتگوهایی با ما و همرزمان محمدرضا در انتشارات روایت فتح انجام شد و قرار بود که کتاب، به اولین سالگرد شهادت برسد اما به سرانجام نرسید. حدود سه سال گذشت تا این که بخشی از گفتگوها به صورت مکتوب به ما داده شد و بعدا برای کتاب شهید، استفاده شد. زیر قبه امام حسین علیه السلام در کربلا خواستم که کتاب محمدرضا زودتر نهایی بشود. در مدت کوتاهی یکی از دوستان از شیراز تماس گرفت و پیشنهاد داد با انتشارات نیستان و آقای شجاعی که فعال هستند، تماس بگیرم. به دلم افتاد که این کار خیلی خوب و زود انجام می شود. اصلا هیچ شناختی از پسرِ آقا سیدمهدی شجاعی نداشتم. وقتی با آقای سیدعلی شجاعی تماس گرفتم، خانم مقصودی پاسخ من را دادند و قرار شد از طرف آقای شجاعی با من تماس بگیرند. من یک ربع حرف زدم و ایشان به دقت، حرف‌های من را گوش دادند.

**: ایشان از همکاران بسیار گرانقدر انتشارات نیستان هستند که کتابی هم از خاطراتشان در پیاده‌روی اربعین نوشته و منتشر کرده‌اند که بسیار خواندنی است.

مادر شهید: اتفاقا خیلی دوست دارم ایشان را ببینم. چون انرژی مثبتی از پشت تلفن به من دادند. گفتند که من خودم با آقای سیدعلی شجاعی صحبت می کنم و نتیجه را تا یکی دو روز آینده به شما می دهم. سر موعد هم تماس گرفتند و گفتند:‌آقای شجاعی گفته‌اند خانم فاطمه سلیمانی ازندریانی برای این کار خوب هستند. اگر هم می خواهید، چند کتاب از ایشان را برایتان بفرستیم تا بخوانید و تصمیم بگیرید. شماره تماسشان را هم دادند. در یک هفته‌ای که بخواهم بررسی کنم و تماس بگیرم، به میدان انقلاب رفتم و همه کتاب هایشان را خریدم و خواندم.

**: قلم خوبی دارند…

مادر شهید: بله؛ اما متوجه شدم ایشان تا به حال درباره شهید کتابی ننوشته اند. هیچکدام از چهار پنج کتابی که از ایشان داشتم درباره شهدا نبود.

**: به نظرم بهترین کتابشان «طلوع روز چهارم» است…

مادر شهید: بله، کتاب زیبایی است که از زبان چهار بانوی بزرگ هستی نوشته‌اند.

**: بعد از آن هم کتاب «یک روز بعد از حیرانی» که برای شهید دهقان امیری نوشته‌اند، ‌جزو کارهای ویژه ایشان است.

مادر شهید: یک روز صبح زود با خانم سلیمانی تماس گرفتم و گفتند من در پارک ملت مشغول پیاده‌روی هستم. اسم کتاب یعنی «یک روز بعد از حیرانی» هم برای همین بود که آن روز حیران شده بودند که این کار را قبول کنند یا نه!

کافه‌نشینی تکاور مدافع حرم با خانم نویسنده! + عکس

جالب بود که به من گفتند یک دوست دیگری هم همراهم است و ایشان هم نویسنده هستند و خیلی دوست دارد راجع به شهید شما بنویسند.

گفتم: من به دلم افتاده که شما می نویسید… گفتند: ‌اتفاقاتی باید بیفتد تا نویسنده بتواند سراغ سوژه‌اش برود. من هم گفتم الان این اتفاق افتاده و من با شما تماس گرفته‌ام. ایشان هم گفتند: من فکرم را می کنم و جوابش را می دهم… خانم سلیمانی بعدا گفت: از زمانی که شما تماس گرفتید، من در حیرانی بودم و به همین خاطر این اسم را برای کتاب انتخاب کردم.

**: بارها خانم سلیمانی ماجرای آن روز را در مراسم های مختلف گفته اند که در شرایط خاصی بودند. انگار برای نوشتن این کتاب انتخاب شده بودند. شما دوباره همه خاطراتتان را از نو برای ایشان تعریف کردید؟

مادر شهید: نه، مبنای اصلی، همان گفتگوهایی بود که قبلا گرفته شده بود. ایشان فقط دو سه بار به خانه ما آمدند و جزوه روایت فتح را به ایشان دادم و گفتم که بروید بخوانید و هر جایی که مشکل و ابهامی بود، با هم رفع می کنیم. وقتی به منزل ما می آمدند هم گفتگوهایی درباره جزئیات اتفاقات انجام می‌دادیم. همان اول هم به من گفتند که طرحی برای نوشتن کتاب دارم و برایم تعریف کرد که من می پسندم یا نه.

گفتم: من دلم می خواهد همه چیز دست خودتان باشد و اختیاردار باشید، چرا که به نظر من محمدرضا خودش شما را انتخاب کرده و هر طوری که تصمیم بگیرید، راضی هستم. خیلی‌ها با این سبک نوشتن ایشان که اول با شهادت شروع بشود و  کم کم به دل خاطرات برود، مخالفت و انتقاد کردند ولی به نظر من، خیلی قشنگ توانستند کار را بنویسند و از آب دربیاورند.

**: ایشان خطر بزرگی کردند که زاویه دید کتاب را دوم شخص قرار دادند چون نوشتنش سخت است اما شکر خدا از آب در آمده.

مادر شهید: خیلی‌ها که کتاب را خوانده اند به من می گویند که این سبک را در کتاب هیچ شهیدی ندیده‌اند. بیشتر کتاب شهدا به صورت خاطرات کوتاه کوتاه نوشته می شود.

**: این سبکی که گفتید کاملا تعطیل شده اما در کل، نوشتن با زوایه دید دوم شخص، کار سختی است…

مادر شهید: بله؛ انگار از همان ابتدا در کافه‌ای، محمدرضا جلویش نشسته و به همین خاطر خیلی توانست مردم و مخاطبان را به خودش جذب کند. نمی دانم الان به چاپ چندم رسیده اما فکر کنم خیلی مورد استقبال قرار گرفته است.

**: چطور کتاب را به انتشارات شهید کاظمی سپردید؟

مادر شهید: پیشنهاد خانم سلیمانی بود. گفتند که من با انتشارات شهید کاظمی کار می کنم و مناسب است که کتاب را به آنجا تحویل بدهیم. من هم انتشارات شهید کاظمی را می شناختم. اولین کتابی که درباره محمدرضا منتشر شد را انتشارات شهید کاظمی با نام «ابووصال» چاپ کرده بود.

کافه‌نشینی تکاور مدافع حرم با خانم نویسنده! + عکس

**: آن کتاب زیر نظر شما بود؟

مادر شهید: آن کتاب را خانمی از قم نوشتند. البته کتاب کاملی نبود و باید تلاش می کرد که نواقصش برطرف شود. نویسنده، اطلاعات را از منابع مختلف جمع آوری و کتاب را تدوین کرده بود. چندین دیدار هم با هم داشتیم و هر بار اصرار داشتم که نواقص کتاب برطرف شود. برخی خاطرات اشتباهاتی داشت و گاهی به لحاظ زمانی، مطابقت نداشت. مثلا یک خاطره برای ۵ سالگی محمدرضا با یک خاطره از ۱۲ سالگی تلفیق شده بود که می شد آن ها را از هم جدا کرد.

البته اگر من از ابتدا با انتشارات شهید کاظمی ارتباط می گرفتم، شاید خیلی از این مشکلات حل می شد. بخشی از مشکلات متن هم که قرار بود در بخش ویراستاری حل بشود، رفع نشد. حتی کتاب را خودم از راسته کتابفروش‌های میدان انقلاب خریدم. آن کتاب هم به چاپ چهارم و پنجم رسید اما بالاخره نظر ما را تأمین نکرد.

**: نمونه‌های دیگری هم داشته‌ایم که مادر شهید از کتاب چاپ شده برای فرزندش راضی نبوده و کل کتاب های چاپ شده را خریداری می کند و در مقابل، با نویسنده دیگری قرار می گذارد تا کتاب بهتری برای فرزندش نوشته شود. حساسیت خانواده شهدا به ادبیات و کیفیت کتاب خیلی ارزشمند است.

مادر شهید: این کتاب، ماه هشتم شهادت محمدرضا چاپ شد و ما اصلا در حال خودمان نبودیم و به همین خاطر، با استانداردهای ما فاصله داشت.

**: به نظر من باید بین ۵ تا ۷ سال از شهادت بگذرد تا خاطرات احساسی ته‌نشین بشود و خاطرات اصلی و اساسی خودش را نشان بدهد. اما متاسفانه می دیدیم که برخی نویسندگان از همان روز تشییع پیکر، با خانواده شهید مرتبط می شدند و شروع می کردند به نوشتن که حاصلش می شد کتاب‌های ضعیف و کم‌جان. خوشحالیم که کتاب «یک روز بعد از حیرانی» همه این کاستی‌ها را جبران کرد.

مادر شهید: بله؛ البته من هم مدتی است به کلاس نویسندگی استاد علی شجاعی می‌روم.

**: کلاس‌ها مجازی است؟

مادر شهید: نه؛ حضوری است و در موسسه زیتون در قلهک برگزار می شود. الان ترم چهار هستیم و گاهی هم چیزهایی که می نویسم، آقای شجاعی می گوید هنوز خاطرات محمدرضا داغ است و باید صبر کنم. من داستان هایم را برای خانم سلیمانی هم می فرستم تا بخوانند و نظر بدهند.

**: نویسندگی یک امر جوششی است و کلاس هم می تواند آن را قوی کند…

مادر شهید: من از قدیم، نویسندگی را دوست داشتم و می نوشتم. وقتی که من در جامعه الزهرای قم درس می خواندم، استاد ادبیات ما حجت الاسلام جواد محدثی بودند و خیلی از نوشته‌های من راضی بودند و برای شرکت در محافل ادبی قم دعوتم می کردند. انشاها و شعرهایم باعث شعف ایشان می شد و ابراز رضایت می کردند. حتی یادم هست به همه دانشجوهای آنجا تکلیف عید داده بودند و محتوایش این بود که معنای شکست را در مفهوم‌های مختلف بررسی کنیم. مثلا فرق شکستن قلب و قوری را توضیح بدهیم. ما در کلاس، حدود ۴۰ نفر بودیم و من توانستم ۱۱۰ معنی برای شکستن پیدا کنم. به همه فرهنگ‌های لغت مراجعه کردم و ۱۵ روز عید، کاملا سر این تکلیف بودم. می گفتند من باور نمی کنم چنین پشت کاری داشته باشید. انشاهایم را همیشه قبول داشتند و تعریف می کردند. مدتی مشغول کار آموزش و پرورش شدیم و در این روند وقفه افتاد.

*میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…



منبع خبر

کافه‌نشینی تکاور مدافع حرم با خانم نویسنده! + عکس بیشتر بخوانید »