شهید زین الدین

اعتقاد کامل و راسخ به خدا از نگاه شهید «مهدی زين‌الدين»+ صوت


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس صوتی از شهید «مهدی زین‌الدین» در عملیات «خیبر» منتشر کرد که این شهید والامقام در جمع رزمندگان لشکر ١٧ علی‌بن‌ابی‌طالب (ع) به نقش والای شهدا و اعتقاد راسخ و کامل به خداوند اشاره می‌کند.

شهید «مهدی زین‌الدین» در این صوت گفته است: «خداوند در سوره «آل عمران» می‌فرماید در هنگام نبرد‌های سخت ما از بین شما گواهانی انتخاب می‌کنیم، گواهان همان شهدا هستند، الگو‌هایی هستند که انتخاب می‌شوند برای اینکه چراغ هدایت دیگران باشند. ما باید از چگونه شهید شدن شهدای‌مان، به‌ویژه شهدایی که آشنای زبان، چشم و گوش ما هستند و آن‌ها را درک و لمس‌شان کردیم در عملیات‌ها، بدانیم آن‌ها چه چهره‌هایی بودند؟ شبانه‌روز اعمال‌شان چگونه بود؟ و خودمان را بسازیم با آن‌ها و اگر بنده خدا کسی باشد که ده‌ها کشور دنیا را در دستش داشته باشد یکی پس از دیگری همه را از دست بدهد، نفرات دوروبر خودش را هم همه را از دست بدهد و تنهای تنها بماند بازهم از هیچ‌کس هراسی نخواهد داشت و اخمی در خودش سراغ نخواهد آورد. اگر کسی این‌چنین توان داشت، آن‌گاه می‌تواند بگوید که من به خداوند اعتقاد کامل دارم و اعتقاد راسخ دارم».

انتهای پیام/ 113

اعتقاد کامل و راسخ به خدا از نگاه شهید «مهدی زين‌الدين»+ صوت

منبع خبر

اعتقاد کامل و راسخ به خدا از نگاه شهید «مهدی زين‌الدين»+ صوت بیشتر بخوانید »

هدایای دردناک آلمانی‌ها برای رزمندگان ایرانی!/دردسرشهید «زین‌الدین» از محبوبیتش

هدایای دردناک آلمانی‌ها برای رزمندگان ایرانی!/دردسرشهید «زین‌الدین» از محبوبیتش



کشف کارگاه تسلیحات شیمیایی داعش در دیرالزور

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، زمستان سال ۱۳۶۱ وقتی هنوز ۱۵ سالش هم نشده بود تصمیم گرفت به جبهه برود، جنگ به اوج خود رسیده بود و از هر شهر و روستایی جوانان برای دفاع از کشور راهی جبهه‌های جنگ می‌شدند، «رضا جلالی» با دیدن دوستان رزمنده و در عین حال فوتبالیست خود در تیم‌های استانی و مخصوصا شهادت «حسین اروجی»، با دستکاری شناسنامه و افزودن دو سال به سنش، راهی میدان جنگ شد.

او که جانباز ۷۰ درصد است بعد از دفاع مقدس تحصیلاتش را ادامه داد و به عضویت هیئت علمی دانشگاه درآمد و هم اکنون نیز مدیر کل امور ایثارگران شهرداری تهران است. جلالی در قسمت دوم گفت‌وگوی خود با خبرنگار حماسه و جهاد به ماجرای مجروحیت خود در دره کانی‌مانگا و اصابت ترکشی بزرگ به ناحیه چشمش در یکی از شب‌های سرد عملیات والفجر ۴ اشاره کرده که در ادامه آن را می‎خوانید.

چه مدت دوران نقاهت حاصل از مجروحیت را گذراندید و پس از آن کجا رفتید؟

هشت روز در بیمارستان سنندج بودم، هیچ چیزی از این هشت روز را متوجه نشدم، به شیراز که منتقل شدم تازه فهمیدم مجروح شده‌ام و خانواده به دیدنم آمدند. در این فاصله هشت روزه، یکبار هم از دنیا رفتم و مرا داخل پلاستیک‌هایی که مرده‌ها را درون آن قرار می‌دهند گذاشتند، اما تنفس دوباره و بخار کردن پلاستیک باعث شد متوجه شوند زنده هستم و مرا به بیمارستان برگردانند. جالب بود که خانواده فکر می‌کردند در بمباران هوایی اهواز مجروح شده‌ام، چون آنقدر سنم کم بود به ذهنشان خطور نمی‌کرد در جبهه جنگ بوده باشم.

برادرم به شیراز آمد و قرار شد برای درمان به خارج از کشور بروم، چون ترکش طوری به چشمم خورده بود که هر آن ممکن بود آن یکی چشمم نیز از بین برود؛ اما چون به سن قانونی نرسیده بودم تا پای هواپیما رفتم، اما اجازه خروج ندادند. این اتفاق باعث شد تا تصمیم بگیریم به تهران بیاییم، برادرم مرا سوار هواپیما کرد، اما جای خودش را داد به جانبازی دیگر، بنابراین تنهایی به تهران رسیدم و اول به بیمارستان تجریش و بعد لبافی‌نژاد رفتم، برادرم بعد از رسیدن به تهران هرچه گشت مرا پیدا نکرد، اشتباه بیمارستان تجریش بود که فرم انتقال مرا به لبافی نژاد ننوشته بود. بعد از چند روز برادرم توانست مرا پیدا کند.

با اینکه شش ماه مرخصی نرفته بودم، اما در دوران مجروحیت و درمان، دلم بی‌تاب رفتن به جبهه بود. بعد از یک ماه از بیمارستان مرخص شدم و به جای رفتن به خانه به لشکر برگشتم و در عملیات خیبر شرکت کردم. در تاریخ هفتم بهمن سال ۱۳۶۲ اولین بمب شیمیایی جنگ انداخته شد که ما زیر این بمباران بودیم.

ساعت دو صبح بین خاکریز و دشت، هواپیماهای دشمن منطقه را بمباران کردند و رفتند، همیشه چنان بمباران می‌کردند که گویی آسمان روی سر ما خراب می‌شد. در فاصله ۶۰ متری شیرجه می‌زدند و راکت‌ها را می‌‎انداختند و می‌رفتند، اما این‌بار دود خاکستری بدون ترکش بود، هیچ کس بمب شیمیایی ندیده بود، ما هم رفتیم از نزدیک به راکت‌ها دست کشیدیم و برایمان جالب بود چرا حلبی است و چدنی نیست، چون راکت‌ها همه چدنی بود، این راکت حلبی درونش گاز شیمیایی بوده و ما متوجه نشدیم. بعدها اثرات گاز خردل باعث ایجاد تاول‌هایی به بزرگی یک نعلبکی روی بدن‌هایمان سبز شد!. روزی سه بار پرستار تاول‌های ما را می‌تراشید، آنچنان درد داشت که گویی به چشم آمپول می‌زدند. در همان بیمارستانی که به خاطر چشمم بستری بودم دوباره بستری شدم. تا اینکه پادزهر آن را از آلمان آوردند و درمان شدیم، اما تا مدت‌ها تمام بدن ما سیاه و سفید بود.

خاطره‌ای از شهید زین‌الدین دارید؟

ما مقری به نام مقر کاتیوشا داشتیم. در همان عملیاتی که چشمم کور شد چهار ماه منتظر موقعیت عملیات بودیم. نیمه شبی خواب بودیم ستون پنجم مقر ما را لو داد، دشمن آمد و کاتیوشا را نیمه شب شلیک کرد. در سمت راست رودخانه و سمت چپ چادرهایی تعبیه شد، وقتی خمسه خمسه که ۴۰ گلوله دو متری داشت زده شد، بچه‌ها وحشت‌زده از چادرها بیرون آمدند و ناخودآگاه به سمت رودخانه رفتند، خیلی‌ها خیس شدند و آب، چون تند بود تا مصافتی بچه‌ها را کشاند.

آن شب هفت شهید دادیم. شهید زین‌الدین فردایش در جمع آمد و سخنرانی کرد. آنقدر این آدم محبوبیت داشت با اینکه ۲۱ ساله بود، بچه‌ها از سر و کولش بالا رفتند و در یک لحظه لباس‌هایش را برای تبرک تکه تکه کردند که تکه بزرگه دکمه‌اش شد!. یکی از گمنام‌ترین شهدای ما شهید زین‌الدین است. ۲۸ ماه سرباز او بودم. به دستور ایشان عضو رسمی نیروی زمینی شدم. «فرشته‌خصالی» بود، رتبه چهارم پزشکی را که آورد، بورسیه فرانسه را هم قبول شد، اما در کشور ماند. اعجوبه و نخبه‌ای بود.

تا کی در جبهه ماندید و چطور ادامه تحصیل دادید؟

تقریبا ۷۴ ماه در جبهه بودم. از نیمه‌های سال ۱۳۶۱ تا پایان جنگ آنجا بودم. چند سال ترک تحصیل داشتم. وقتی جنگ تمام شد در بیمارستان فاطمه‌الزهرا (س) در یوسف‌آباد در حالی که عمل جراحی داشتم، درس می‌خواندم، وارد دانشگاه شهید بهشتی شدم. از سال ۱۳۷۰ تا لیسانس و فوق و دکترا را در این دانشگاه گذراندم و عضو هیئت علمی دانشگاه شدم و ۳۴ ماه است که در اداره کل ایثارگران مشغول به کار هستم.

هدایای دردناک آلمانی‌ها برای رزمندگان ایرانی!/دردسرشهید «زین‌الدین» از محبوبیتش

منبع خبر

هدایای دردناک آلمانی‌ها برای رزمندگان ایرانی!/دردسرشهید «زین‌الدین» از محبوبیتش بیشتر بخوانید »

غم شهادت زین‌الدین با غم شهادت پدرم برابری می‌کرد/ مسافرت از قم به سمنان برای گرفتن حلالیت

غم شهادت زین‌الدین با غم شهادت پدرم برابری می‌کرد/ مسافرت از قم به سمنان برای گرفتن حلالیت


غم شهادت زین الدین با غم شهادت پدرم برابری می‌کرد/ مسافرت از قم به سمنان برای گرفتن حلالیتگروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: «مهدی صفاییان» از نزدیک‌ترین دوستان شهید زین الدین در زمان فرماندهی او در لشکر علی بن ابیطالب (ع) بود، کسی که عاشقانه زین الدین را نه به واسطه فرماندهی اش بر لشکر بلکه به خاطر فرماندهی اش بر قلب نیرو‌ها دوست داشت، زمانی که بین صحبت‌ها به ماجرای شهادت زین الدین و دوری این دو دوست می‌رسیم بغض راه گلویش را می‌بندد و با سختی از روزی می‌گوید که برای آخرین بار فرماندهش را در بیمارستان ملاقات کرد. متن زیر حاصل گفت‌وگوی چند ساعته خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس با «مهدی صفائیان» همرزم و دوست فرمانده لشکر علی بن ابیطالب «مهدی زین الدین» است که در ادامه آن را می‌خوانید.

قبل شهادت از همه حلالیت گرفته بود/ برای گرفتن حلالیت از من مسیر اهواز تا سمنان را آمد

دفاع پرس: در مدتی که با شهید بودید چقدر از ایشان درس گرفتید؟

اولین مربی عربی من ایشان بود. الان به عنوان مدیر کاروان زیارتی زائر می‌برم همیشه یادش می‌کنم به من می‌گفت عربی ات را سعی کن خوب کن. آقا مهدی برای من یک معلم، یک فرمانده بود و می‌توانم بگویم او را از برادر خودم بیشتر دوست دارم.

دفاع پرس: پس شهادتش برای شما خیلی سخت بود.

خیلی. من در عملیات پنجوین عراق که عملیاتی برون مرزی بود و لشکر ۱۷ ماموریت پیدا کرد تا در آن شرکت کند فرمانده گروهان بودم که مجروح شدم. چهار گلوله و چندین ترکش خوردم که باعث شد سه شریان اصلی ام قطع شود، همه می‌گفتند زنده نمی‌مانم، اما قسمت شد به عقب برگردم. یک شب مریوان بودم و یک هفته سنندج بستری شدم. یک ماهی در شیراز بستری بودم بعد به تهران آمدم و بعد دو ماه به سمنان رفتم. در بیمارستان سمنان آقا مهدی یکسره از اهواز راه افتاد و آمد به ملاقاتم. می‌گفت فقط آمده که من را ببیند و خداحافظی کند.

به دلش افتاده بود که می‌خواهد برود. اواخر زندگی اش انگار وحی شده بود که رفتنی است. خیلی از بچه‌ها حلالیت می‌گرفت، آمدنش پیش من هم برای گرفتن حلالیت بود، وقتی خواست حلالش کنم گفتم من چه کسی باشم که بخواهی از من حلالیت بگیری. بسیار متواضع بود دائم روی لبانش ذکر بود دوست نداشت غیبت کسی را بکند بسیار بخشنده و مهربان و فرماندهی به تمام معنا بود. هنوز هم فرمانده من شهید زین الدین است.

دفاع پرس: چند وقت بعد شهید شد؟

نزدیک به شش تا هفت ماه من بستری بودم. بعد ملاقات یک ماه بعد به شهادت رسید.

دفاع پرس: به نظر شما در اثر کمین دشمن یا اتفاق به شهادت رسید؟

نمی‌دانم. شاید دشمن می‌دانست شاید هم نمی‌دانست.

دفاع پرس: از ابتکاراتش در عملیات‌ها بگویید.

برای تمام عملیات‌ها که اول اطلاعات عملیات و تخربیچی‌ها کار می‌کردند در نهایت خودش به همراه چند نفر دیگر برای بازرسی منطقه می‌رفت. تا خودش زمین را شناسایی نمی‌کرد عملیاتی انجام نمی‌داد. برای عملیات محرم تعدادی را با مینی بوس برد از آنجا سه نفر را همراه خودش برای شناسایی می‌برد و بعد از مدتی که بچه‌ها خسته می‌شدند با سه نفر دیگر تعویض می‌کرد و افراد جدید را می‌آورد تا ریز به ریز منطقه را شناسایی کنند.

دفاع پرس: عملیات خاصی بود که لشکر نقش کلیدی داشته باشد؟

نمی‌توان یک عملیات را نام ببرم، چون در عملیات‌های مختلفی لشکر حضور داشت. شهید زین الدین در همه عملیات‌هایی که به لشکر ماموریت می‌دادند شرکت کند خودش به موقعیت عراقی‌ها می‌رفت و جوانب را می‌سنجید. به خاطر دارم پیش از یکی از عملیات‌ها شبی تا جایی از منطقه عراقی‌ها رفتیم که دیگر من مخالفت کردم و گفتم از اینجا جلوتر نمی‌آیم، گفتم رفتن به اینجا دیوانگی است، عملیات باشد می‌آیم، ولی الان، دیگر از اینجا جلوتر نمی‌آیم، خودت برو و بیا. آقا مهدی با یکی دیگر از بچه‌ها رفت و بعد از چند ساعت برگشت. زد به پشتم و گفت:‌ ای ترسو.

شهادت زین الدین برایم به اندازه شهادت پدرم سخت بود/ می‌گفت حسن باقری نابغه جنگ است

دفاع پرس: در کدام عملیات‌ها لشکر حضور داشت؟

رمضان، محرم، والفجر ۴

دفاع پرس: گفتید پدرتان در آغوش شما شهید شد، شهادت شهید زین الدین برای شما سخت‌تر بود یا پدرتان؟

اینکه پدرم در بغلم شهید شد یک داغ بزرگ بود، اما باور کنید داغ زمانی که خبر دادند زین الدین شهید شده کمتر از شهادت پدرم نبود. شاید مسئله پدر و پسری خاص باشد، ولی رابطه بین دو دوست هم چیز دیگری است و داغ سنگینی است، فرماندهی آقا مهدی جای خودش، ولی به غیر از این ما با هم رفیق و دوست بودیم، آنقدر رفیق که چندین بار ایشان به خانه ما در سمنان آمد و من به خانه اش در قم رفتم، تا حدی که این افتخار را به من داد شب خواستگاری همراهی اش کنم.

دفاع پرس: کاری بود که می‌توانستید برای آقا مهدی انجام دهید، اما امکانش پیش نیامد و امروز حسرت داشته باشید؟

دوست داشتم همیشه در رکابش باشم. آن موقع کمتر از او شناخت داشتم بعد شهادت ارزشش بیشتر نمایان شد.

دفاع پرس: در بین فرماندهان دفاع مقدس کسی بود که شهید زین الدین او را خیلی قبول داشته باشد؟

همیشه می‌گفت حسن باقری از نابغه‌های جنگ است. در جلسات فرماندهی برخی مواردی که شهید باقری می‌گفت زین الدین کاملا قانع می‌شد.

دفاع پرس: در پایان اگر صحبتی دارید بفرمایید.

زین الدین آنقدر کار می‌کرد تا انرژی اش تمام شود، گاهی وقتی برای شناسایی به منطقه‌ای می‌رفتند در بیابان خوابش می‌برد. سعی می‌کرد خوابش فقط در ماشین باشد. یکبار در تویوتا نشسته بودیم که از شدت خواب و خستگی کف تویوتا افتاد. ماشین به شدت تکان می‌خورد و از روی دست انداز‌ها رد می‌شد، ولی آقا مهدی آنقدر خسته بود که بیدار نشد. تواضع بسیار زیادی داشت. بسیار روی بیت المال حساس بود و در پایان اینکه هیچ کس مثل زین الدین برای من نمی‌شود، با اینکه فرماندهان خوبی داشتیم، ولی هیچ کس مثل زین الدین نبود.

انتهای پیام/ 141

غم شهادت زین‌الدین با غم شهادت پدرم برابری می‌کرد/ مسافرت از قم به سمنان برای گرفتن حلالیت

منبع خبر

غم شهادت زین‌الدین با غم شهادت پدرم برابری می‌کرد/ مسافرت از قم به سمنان برای گرفتن حلالیت بیشتر بخوانید »