شهید سلیمانی

ادای احترام شرکت کنندگان در مراسم رونمایی از تندیس شهید سپهبد قاسم سلیمانی هنگام پخش سرود ملی در برج میلاد

رونمایی از تندیس شهیدسلیمانی



مراسم رونمایی از تندیس سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی ، شامگاه شنبه ۲۰ دی ۱۳۹۹ در مرکز همایش‌های برج میلاد با حضور خانواده شهید حاج قاسم سلیمانی، جمعی از هنرمندان بنام کشور و وزیر صمت با رعایت پر‌تکل‌های بهداشتی برگزار شد. پس از اتمام برنامه، تندیس سردار سپهبد قاسم سلیمانی به‌صورت دائمی در موزه مشاهیر برج میلاد قرار خواهد گرفت.



منبع خبر

رونمایی از تندیس شهیدسلیمانی بیشتر بخوانید »

من فرزند، همسر و خواهر شهید هستم

من فرزند، همسر و خواهر شهید هستم



شهید محمد الشیبانی

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، در روایت عشق و جنون مرز و جغرافیا معنایی ندارد… فرقی نمی‌کند اهل کدام دیاری و در کدام نقطه از زمین ایستاده‌ای یا در چه زمانی زیست می‌کنی… چشمت که به آسمان باشد و رد ستاره‌ها را بگیری راه خودش را به تو نشان می‌دهد و مقصد برایت نمایان می‌شود…

درست مثل تو… تویی که نامت را اولین بار در میان اخبار تلخ آن صبح سرد و تاریک زمستانی در کنار نام سردار دل‌ها و رفیق شفیقش ابومهدی شنیدیم… تو راه و رسم عاشقی را از پدر آموخته بودی… پدری که سال‌ها پیش رد ستاره‌ها را گرفته و خود را به سپاه بدر رساند و شانه به شانه برادران دینی‌اش علیه ظلم و جور جنگید و در آخر هم شهد شیرین شهادت نصیبش شد… تو هم همان راه را رفتی و چند سال بعد باز نشان دادی در مسیر عشق، ملیت و زبان و نژاد مهم نیست… خون تو و دیگر یاران عراقی‌ات در خون سردار ما ممزوج شد و تابلوی زیبای وحدت را به تصویر کشید…

بیشتر بخوانید:

راننده کرمانشاهیِ «حاج قاسم» را می‌شناسید؟ + عکس

در سالگرد شهادت سردار سلیمانی، ابومهدی المهندس و یاران شهیدشان توفیق با ما یار بود و توانستیم پای صحبت‌های «اطیاف کامل صبری زبیدی» همسر شهید «محمد الشیبانی» از شهدای عراقی آن حادثه تلخ بنشینیم تا او برای‌مان زندگی این جوان مجاهد عراقی روایت کند… با ما همراه باشید.

محمد ۴/۱۲/۱۹۹۵ (سیزدهم آذرماه ۱۳۷۴) در بیمارستان امام حسین‌علیه‌السلام کرمانشاه به دنیا آمد. از دوران کودکی‌ و شیطنت‌هایی که انجام داده بود، خاطرات زیادی برای من تعریف می‌کرد. زمانی‌که مشغول تعریف خاطراتش می‌شد همیشه لبخند زیبایی روی لبانش نقش می‌بست و مثل این بود که همان لحظه دارد آن‌ کارها را انجام می‌دهد.

محمد به فعالیت‌های مذهبی و شرکت در مسابقات قرآن و اذان علاقه داشت و در سن ۹ سالگی در یکی این مسابقات مقام اول را به دست آورده بود.

از همان دوران کودکی دوست داشت به زوار امام حسین‌علیه‌السلام خدمت کند. در ایام اربعین با پولی که داشت شیر می‌خرید و خودش را به مسیر پیادوری نجف تا کربلا می‌رساند و در موکبی مشغول خدمت می‌شد و از زائران امام حسین‌علیه‌السلام پذیرایی می‌کرد.

ارثیه پدری

جهاد را از پدرش ابوجعفر الشیبانی به ارث برده بود. ابوجعفر در زمان جنگ ایران و عراق کنار رزمندگان ایرانی علیه رژیم بعث عراق مبارزه می‌کرد و از همان موقع با ابومهدی المهندس رفاقت داشت.

محمد به پدر و کار او خیلی علاقه داشت برای همین از همان سنین پایین بسیاری از اوقات همراه پدر به محل کار او می‌رفت. البته این علاقه دوجانبه بود. محمد بعد از سه دختر به دنیا آمده بود برای همین همه خانواده به‌خصوص پدرش توجه خاصی به او داشته و بسیار دوستش داشتند.

بیشتر بخوانید:

هم‌رزمی باحاج قاسم ارثیه پدری او بود +عکس

ابوجعفر در یکی از حملات شیمیایی رژیم بعث عراق در معرض گازهای شیمیایی قرار گرفتند و سال‌ها با عوارض آن دست و پنجه نرم می‌کردند. چندین بار در بیمارستان بقیه‌الله تهران تحت عمل جراحی قرار گرفتند اما نهایتا زمانی که محمد نوجوان بود به شهادت رسیدند و در بهشت‌زهرای تهران به خاک سپرده شدند. از آن پس مسئولیت زندگی ۴ خواهر و یک برادر به دوش محمد می‌افتد و در حقیقت او برای آنها پدری می‌کند.

اولین دیدار

وقتی جنگ سوریه آغاز شد، بسیاری از جوانان مجاهد عراقی نیز برای دفاع از حرم اهل‌بیت‌علیهم‌السلام راهی آن کشور شدند. حتی قبل از اینکه آیت‌الله سیدعلی سیستانی در این رابطه صحبتی کنند آنها به‌صورت مخفیانه خود را به نیروهای مبارز در سوریه می‌رساندند. محمد که از زمان حضور در ایران آموزش نظامی و کار با اسلحه را فراگرفته بود به همراه همسر خواهرش سجاد به جمع مجاهدان عراقی پیوستند.

از طرفی برادران من هم با نام‌های علی (با اسم جهادی ابوحوراء زبیدی)، منتظر (با اسم جهادی ابویقین زبیدی) و مصطفی (با اسم جهادی ابوفدک زبیدی) همراه با پسرعمویم ابومجاهد زبیدی به‌عنوان مدافع حرم راهی سوریه شدند. در آنجا سجاد الشیبانی از برادر کوچک من ابوفدک پرسیده بود شما ازدواج کردی؟ و وقتی او جواب منفی داده بود آقا سجاد گفته بود عروس شما پیش من است.

یعنی می‌خواستند زمینه ازدواج برادرم با خواهر همسرشان را فراهم کنند. اما آقاسجاد و پسرعموی من ابومجاهد در سوریه به شهادت رسیدند و این اتفاق به تأخیر افتاد. البته محمد گفته بود حرف سجاد پابرجاست و قرار داشتیم بعد از اربعین شهیدان‌مان این اتفاق صورت بگیرد. در همان زمان فعالیت داعش در عراق هم شدت گرفت و سید سیستانی از جوانان عراقی خواستند که برای دفاع از حرم و مقدسات عراق دست به کار شوند. در پی این فرمان محمد و برادرانم بار دیگر عازم میدان جهاد شدند البته این‌بار در خاک عراق.

ببینید:

فیلم/ شوخی در حرم امام رضا(ع) که به واقعیت پیوست

این‌بار با شهادت برادرم ابویقین در یکی از درگیری‌ها با داعش در شهر سامراء باز در ماجرای خواستگاری وقفه‌ای رخ داد. می‌خواستیم تا سالگرد صبر کنیم اما محمد به برادرم ابوفدک گفته بود ما در جهاد هستیم و احتمال دارد من هم به شهادت برسم از آنجایی که پدرم به شهادت رسیدند و مادرم هم در کنار خواهرانم نیست من نگران آنها هستم و دلم می‌خواهد زندگی‌شان را سرو سامان دهم و خیالم راحت باشد. خلاصه خواستگاری انجام شد.

از آنجایی که هنوز سالگرد برادرم و پسرعمویم نرسیده بود ما در مراسم خواستگاری ابتدایی حضور نداشتیم اما بعد از مدتی من و مادرم راهی نجف شدیم تا همسر برادرم و خانواده او را ملاقات کنیم. آنجا بود که من برای اولین بار محمد را دیدم و با او آشنا شدم.

آغاز راه همراهی

وقتی به نجف رسیدیم به همسر برادرم اطلاع دادیم و او گفت الان محمد را می‌فرستم که دنبال شما بیاید. او آمد و بعد سلام و احوال‌پرسی ما را به منزل‌شان برد. بعد از آشنایی با خانواده محمد و قدری استراحت، حدود ساعت دو نیمه‌شب بود که به پیشنهاد محمد به زیارت حرم حضرت علی‌علیه‌السلام رفتیم.

فردای آن روز، مادرم صبح زود مرا از خواب بیدار کرد تا با هم به زیارت مزار برادرم برویم. مادرم می‌دانست اگر محمد متوجه شود نمی‌گذارد ما تنها راهی شویم، از طرفی او تا نزدیک صبح برای زیارت همراه ما بود و دل‌مان نمی‌خواست دوباره زحمتش دهیم. برای همین سعی کردیم طوری که او متوجه نشود از خانه بیرون برویم اما همین که درب را باز کردیم از خواب بلند شد و گفت منتظر باشیم تا او هم آماده شود و با ما بیاد. او ما را به زیارت مزار برادرم و باقی شهدا برد. محمد تمام مدت حجاب، رفتار و رفت و آمد من را زیر نظر داشت و قرارش را با خودش گذاشته بود البته من آن موقع خیلی متوجه رفتار او نبودم.

تا اینکه بالأخره تصمیمش را با برادرانم در میان گذاشت. به برادرم گفته بود من از شما عروس می‌خواهم. از آنجا که من قبلاً یک‌بار ازدواج کرده و جدا شده بودم برادرم به او می‌گوید: من دو خواهر دارم که هر دو ازدواج کرده‌اند پس کسی نیست که عروس شما شود. محمد در جواب گفته بود: من از ازدواج و طلاق خواهرتان اطلاع دارم و منظورم هم دقیقاً خود ایشان است که می‌خواهم به خواستگاری‌شان بیایم. وقتی برادرم با من تماس گرفت و ماجرای خواستگاری را بیان کرد ۱۵ شعبان روز تولد امام زمان‌عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف بود. خلاصه قرارها گذاشته شد و محمد به خواستگاری آمد.

راهت را رها نکن!

صحبت‌های ما در جلسه خواستگاری بیشتر حول محور راه حق و جهاد و شهادت می‌چرخید. محمد گفت: من فقط یک خواهش از شما دارم، اینکه هیچ‌وقت به من نگویید کار و راه انتخاب مرا دوست ندارید و باید آن را کنار بگذارم. من گفتم این حرف‌ها را نمی‌زنم فقط یک سؤال دارم. وقتی ازدواج کردید باز هم برای جهاد می‌روید و به داعشی‌ها نزدیک می‌شوید؟ گفت: بله، البته که می‌روم چون این راهیست که خودم انتخاب کرده‌ام. از شما هم می‌خواهم هر موقع خواستم از این راه بیرون بروم شما به من بگویید راهت را رها نکن، این همان راه درست و راه امام حسین‌علیه‌السلام است. اگر یک روز آمد و من خواستم از این کار جدا شوم از شما می‌خواهم به من کمک کرده و مرا قوی‌ کنید تا در همین کار بمانم.

محمدم مال دنیا نبود، آسمانی بود

من اصلا به فکر ازدواج نبودم ولی چشم‌ها و چهره نورانی محمد احساس خاصی در من به‌وجود آورده بود. وقتی چشمم به چشمان او افتاد نفهمیدم چه شد. لبخندی بر لب داشت که در هیچ آدمی‌چنین لبخندی ندیده بودم. محمد خیلی مهربان بود. اولین مطلبی که درباره او نظرم را به خود جلب کرد نوع صحبت و رفتار و مهربانی‌اش در ارتباط با خواهرانش بود.

محمد خوب و مهربان بود، خوش چهره، نورانی و دل پاک. هرچه از او بگویم کم است. محمدم مال دنیا نبود، آسمانی بود. از همان لحظه اول خدا محبت او را در دل من انداخت. دوست نداشتم محمد از روبه‌روی من بلند شود. دلم می‌خواست او تا ابد در کنارم باشد.

من در زندگی سختی‌های زیادی کشیده بودم؛ با یتیمی‌بزرگ شدم، داغ شهادت پدر و برادرم را دیدم، تجربه زندگی مشترک خوبی نداشتم و از همسرم جدا شدم و بعد چند سال هم بالاجبار از بودن در کنار دخترم گذشتم و او را به پدرش تحویل دادم. خلاصه قبل از دیدن محمد حال و روز خوبی نداشتم. وقتی خدا محمد را برای من فرستاد انگار دنیای جدیدی به روی من گشوده شد.

من آدم دیگری شدم. محمد برای من کل دنیا بود. روزهایی که با محمد زندگی کردم همیشه به یادم می‌ماند. هیچ موقع او را فراموش نمی‌کنم. خدا به من قشنگ‌ترین و بهترین هدیه‌ها را داد در وهله اول محمد و بعد از او دخترمان فدک.

سفر به بهشت

خواستگاری ما حدود سه ماه طول کشید، بعد عقد کردیم و به نجف رفتیم. مراسم ازدواج‌مان بسیار ساده و کوچک و خانوادگی برگزار شد ولی در عوض یک روز بسیار خوب را برای‌مان رقم زد. صبح روز بعد عروسی به مشهد رفتیم. با وجود خستگی راه قبل از اینکه به هتل برویم وسایل‌مان را به امانت‌های حرم سپردیم و به زیارت رفتیم. محمد خوشحال بود و از امام رضاعلیه‌السلام بابت اینکه توانسته با فردی که دوست داشته ازدواج کند، تشکر کرد. من هم قبلاً از امام‌علیه‌السلام خواسته بودم اگر می‌خواستم دوباره ازدواج کنم آدم خوب و مهربانی قسمتم شود و حالا بیشتر از چیزهایی که درخواست کرده بودم امام برایم فرستاده بود.

خلاصه دو نفرمان از امام رضاعلیه‌السلام تشکر کردیم. بعد از زیارت و استراحت کوتاه در هتل، محمد گفت حالا دوست داری کجا برویم؟ گفتم هر جایی خودت دوست داری، بهترین جاها برای من جایی است که در کنار شما باشم. گفت جایی در مشهد هست که من خیلی دوستش دارم، می‌خواهم شما را به آنجا ببرم. جایی که از آن صحبت می‌کرد کوه سنگی مشهد بود که در بالای آن مزار چند شهید گمنام وجود دارد. اول در پارکی که پایین کوه بود روی یک صندلی نشستیم و با همدیگر درباره آینده و زندگی‌مان صحبت کردیم، راجع به اینکه دوست داریم چه کارهایی در کنار هم انجام دهیم.

بعد با هم از کوه بالا رفتیم. هرچه به بالای کوه می‌رسیدیم، محمد مدام می‌گفت داریم به جای مورد علاقه‌ام می‌رسیم. می‌خواست با این جمله حس کنجکاوی مرا برانگیزد. از من سؤال کرد فکر می‌کنی آن بالا چه خبر است؟ گفتم نمی‌دانم ولی شاید می‌خواهی مشهد را از بالای کوه به من نشان دهی. تا رسیدیم بالای کوه گفت خب به بهشت رسیدیم. گفتم اینجا کجا است؟ گفت: مزار شهدای گمنام.

محمد کنار مزار شهدا نشست اول برایشان قرآن خواند و بعد در حالیکه‌گریه می‌کرد مشغول صحبت با آنها شد. من از دور نگاهش می‌کردم و قربان صدقه‌اش می‌رفتم. بعد از مدتی مرا صدا زد و پرسید از جایی که تو را آوردم خوشت آمد؟ جواب دادم قشنگ‌ترین جایی تا به حال رفتم همین جاست که با شما آمدم. واقعاً هم جای بسیار زیبایی بود. جایی بود که دل آدم را روشن می‌کرد. حال خاصی داشتم مثل آدمی‌که دوست دارد از خوشحالی فریاد بزند.

محمد را نگاه می‌کردم و می‌گفتم عزیزم عزیزم عزیزم من خیلی دوستت دارم. ان‌شاء الله با همدیگر تا آخر عمر زندگی کنیم. او هم در حالی‌که لبخند جادویی همیشگی‌اش را بر لب داشت، می‌گفت ان‌شاءالله.

همه خوبی‌ها در او جمع بود

محمد دارای خصوصیات اخلاقی بسیار خوبی بود. به کوچک و بزرگ احترام می‌گذاشت. اگر کسی به کمکی احتیاج داشت، محمد سریع به کمکش می‌رفت. به‌صورت مستمر به خانواده شهدا و خانواده‌هایی که وضع مالی‌شان خوب نبود سر می‌زد و به اوضاع آنها رسیدگی می‌کرد. همیشه هم تنها می‌رفت و کسی را با خودش نمی‌برد. دوست داشت کارش فقط برای خدا باشد و کسی از آن مطلع نشود. خیلی مهربان بود. ما در اصطلاح می‌گوییم دستش باز بود. یعنی پول را برای خودش نگه نمی‌داشت و برای دیگران خرج می‌کرد. هیچ‌وقت برای خودش لباس نو نمی‌خرید مگر اینکه قبلش برای خواهرها و برادرش لباس نو خریده باشد.

اگر احساس می‌کرد کسی از لباس، انگشتر، تسبیح یا هر چیز دیگری که متعلق به او بود، خوشش آمده، سریع آن را می‌بخشید. فرقی هم نمی‌کرد آن شخص چه کسی باشد. رابطه‌اش با همه همین‌طور بود برای همین همه او را دوست داشتند.

نگاه از بالا به پایین به کسی داشته نداشت و خودش را بهتر از دیگری نمی‌دانست. همیشه نمازش را اول وقت می‌خواند. هیچ نماز و روزه‌ای بر گردن نداشت. اهل خواندن قرآن و دعا بود. قرآن را با صدای بلند می‌خواند. وقت اذان که می‌شد دور تا دور خانه راه می‌رفت و اذان می‌گفت. همیشه ما را به زیارت می‌برد و می‌گفت مواظب زیارت باشید و آن را قطع نکنید. توانستید به زیارت بروید، اگر نتوانستید از خانه زیارت کنید. در محرم روزه می‌گرفت و در موکب کمک می‌کرد.

زمانی که از سر کار به خانه می‌آمد بچه‎‌های خواهر و برادرش دورش را می‌گرفتند. محمد هم با برگزاری مسابقه و طرح سؤال سعی می‌کرد مطالب دینی مثل اینکه نام ائمه چیست را به آنها بیاموزد. اهل خنده و شوخی و تفریح و گردش بود. همیشه بچه‌ها را به استخر و جاهای تفریحی می‌برد. خلاصه همه خوبی‌ها در او جمع بود.

دل از عشق سیر نمی‌شود

من هیچ وقت به کار محمد اعتراضی نداشتم چون از آن همان روز اول می‌دانستم که محمد به کارش خیلی علاقه دارد و عاشق شهادت است. فقط روزهای اول ازدواج از او خواستم یک ماه پیش من بماند و بعد سر کار برود. ولی محمد گفت: نه عزیزم نمی‌شود. من ده روز مرخصی داشتم ولی هفده روز پیش تو ماندم و دیگر باید سر کارم برگردم. وقتی از سفر ایران برگشتیم دلش برای کار و راه و دوستان مدافعش تنگ شده بود. به من گفت عزیزم! ساکم را آماده کن تا امشب با بچه‌ها سر کار بروم. گفتم: تو را به خدا الان نرو. هنوز یک ماه هم نشده است. دستم را محکم گرفت و گفت دخترم! عزیزم! جان من! این کار و راه من هست. من هیچ وقت از تو توقع ندارم به من بگویی نرو بلکه دلم می‌خواهد ساکم را آماده می‌کنی و به دستم بدهی و بگویی عزیزم برو به سلامت… گفتم دلم از تو سیر نشده. گفت دل از عشق سیر نمی‌شود. هیچ موقع دلت از من سیر نمی‌شود، من هم دلم از تو سیر نمی‌شود ولی ما باید به کارمان برسیم و ما باید از زمین خودمان و حرم اهل‌البیت ‌علیه‌السلام دفاع کنیم. کار ما این است که به شهادت برسیم و هیچ موقع از این کار دست نمی‌کشیم.

به او گفتم امشب بمان فردا برو. مسئولش هم به او گفت: الان با ما نیا. ما می‌رویم. چند روز دیگر کنار همسرت بمان و بعد بیا. او هم قبول کرد و دو روز دیگر ماند. وقتی می‌خواستم ساکش را آماده کنم کنار هر وسیله یادداشتی برای او گذاشتم. مثلا کنار مسواکش نوشتم صبح بخیر جانم! کنار خمیر دندانش نوشتم صبح بخیر عشقم! روی لباس راحتی که موقع خواب بر تن می‌کرد نوشتم شبت بخیر عشقم! خلاصه با هر وسیله یادداشتی گذاشتم.

آن‌ها اول به بغداد و بعد به موصل رفتند. در موصل آنتن‌دهی تلفن همراه چندان خوب نبود و به سختی می‌توانستیم با هم تماس داشته باشیم. چند روز از رفتنش می‌گذشت تا بالأخره تماس گرفت و گفت: عزیزم! خیلی تو را دوست دارم. این کاری که انجام دادی نمی‌دانی چقدر من را خوشحال کرد. ان‌شاءالله برای همیشه همین طور عاشق بمانیم. ان‌شاءالله تا آخر عمر با خوشبختی زندگی کنیم. گفتم عزیزم! نامه‌های من را خواندی؟ گفت همه‌شان را خواندم و در جیب ساکم قایم کردم. خیلی خوشحال شدم که توانستم محمد را خوشحال کنم. همیشه به خدا می‌گفتم خیلی تو را شاکرم که چنین آدمی ‌به من دادی.

سردار سلیمانی و ابومهدی، آشنای دوران کودکی

همان‌طور که گفتم سردار ابومهدی و حاج قاسم از دوستان پدر محمد و از همرزمان او در جنگ ایران و عراق بودند و محمد از دوران کودکی با آنها آشنا بود. از آن دوران خاطرات زیادی داشت. مثلا تعریف می‌کرد وقتی ده سالش بوده یک روز برای کامپیوتر ابومهدی یا سردار سلیمانی دقیقاً یادم نیست کدام یک از این دو بزرگوار بودند مشکلی پیش آمده که محمد می‌تواند آن را درست کند. برای همین به محمد پولی هدیه می‌دهند و او هم با آن پول یک دوچرخه برای خودش می‌خرد.

عمو ابوجعفر قبل از شهادت از سردار قاسم سلیمانی و ابومهدی می‌خواهند مواظب خانواده‌ من باشید؛ مواظب محمد باشید. آنها هم بر عهدشان ماندند و خیلی حواسشان به محمد و خانواده‌اش بود. بعد از ازدواج ما وقتی ابومهدی المهندس شنید محمد به سوریه رفته و بعد هم در مناطق عملیاتی موصل و سامراء مشغول خدمت است، محمد را دید و به او گفت: اینجا چه کاری می‌کنی؟! شما ازدواج کردید و همسرت هم باردار است و به زودی پدر می‌شوی. تو تنها مرد خانواده‌ات و خواهرانت هستی، تازه هم ازدواج کرده‌ای، اینجا نمان. محمد جواب داده بود نمی‌خواهم حرف شما را بشکنم ولی به پدرم قسم می‌دهم از من نخواهید که کارم را کنار بگذارم. ابومهدی گفته بود: من از تو نمی‌خواهم دست از کارت بکشی ولی تو را به فرودگاه می‌برم و باید در آنجا کار کنی. با من کار می‌کنی و نباید در میدان جهاد باشی. او محمد را به فرودگاه بغداد برد و کارش را در آنجا ادامه داد. محمد ابومهدی المهندس و حاج قاسم را بابا صدا می‌کرد و همیشه در کنارشان بود و هر جایی می‌خواستند بروند رانندگی ماشین را بر عهده می‌گرفت.

حالا که می‌روی همراه جاده‌ها و برگرد پس بده تنهایی مرا…

از بار آخری که محمد رفته بود سه روز می‌گذشت. من دلم بدجوری گرفته بود. خسته و نگران بودم و دلم شور می‌زد. تا حرم می‌رفتم و برمی‌گشتم، تا بازار می‌رفتم و بدون هیچ خریدی به خانه می‌آمدم. خیلی بی‌تاب بودم و دست و دلم به هیچ کاری نمی‌رفت.

شبی که آن اتفاق تلخ رخ داد نزدیک غروب با محمد تماسی داشتم. او گفت فعلا کار دارد و بعدا خودش زنگ می‌زند و خبر می‌دهد شب به خانه می‌آید یا نه. از آنجایی که چشم‌هایش را تازه عمل کرده بود و در شب نمی‌توانست درست رانندگی کند من از او خواستم همان بغداد بماند و صبح حرکت کند ولی گفت خبر می‌دهد. برای همین من و فدک تا دیروقت بیدار و منتظر تماس محمد بودیم.

حدود ساعت یک و نیم پسر عموی همسرم با من تماس گرفت و گفت پدرم گفته برو دنبال اطیاف و فدک و آنها به خانه ما بیاور. گفتم چرا باید به آن‌جا بیام. من همیشه در نبود محمد در خانه می‌مانم و این اولین بار نیست. او در جواب چیز خاصی نگفت. بعد از قطع کردن تلفن با عمو تماس گرفتم تا ببینم ماجرا از چه قرار است. هر چقدر زنگ زدم پاسخگو نبودند. دوباره با پسرعمو تماس گرفتم و گفتم چه اتفاقی افتاده است؟ او گفت من جلوی در خانه‌تان هستم. در را باز کن تا برایت بگویم. در را که باز کردم دیدم مصطفی سرش را پایین انداخته و به من نگاه نمی‌کند. گفتم چه اتفاقی افتاده؟ گفت: هیچ اتفاقی نیفتاده شما فقط آماده شو تا به خانه ما برویم. گفتم من از خانه تکان نمی‌خورم تا به من بگویید چه شده؟ او همچنان سرش پایین بود تا من متوجه ‌اشک‌هایش نشوم. گفتم برای محمد اتفاقی افتاده؟ گفت: نه. فقط حاضر شو تا برویم. گفتم من می‌دانم اتفاقی برای محمد افتاده، فقط به من بگو چه شده؟! او دیگر طاقت نیاورد نشست روی زمین و گفت: محمد رفت. بلند شو وسایلت را جمع کن تا برویم.

من چادرم را سرم کردم، فدک را به او سپردم و دویدم سمت خانه عموی محمد. وقتی رسیدم دیدم همه جلوی درب خانه نشسته‌اند و ‌گریه می‌کنند. هر چقدر پرسیدم چه شده کسی حرفی نمی‌زد و فقط گریه می‌کردند. دیگر مطمئن بودم برای محمد اتفاقی افتاده ولی نمی‌دانستم چیست. گفتم همین الان مرا به بغداد ببرید. اول مخالفت کردند و مانع این کار شدند ولی وقتی اصرار و بی‌تابی مرا دیدند بالأخره راضی شدند و به سمت بغداد حرکت کردیم. در طول مسیر مدام شماره محمد را می‌گرفتم اما فقط زنگ می‌خورد و کسی جوابگو نبود.

به خودم گفتم اطیاب آرام باش، اتفاقی نیفتاده. تصورم این بود که محمد تصادف کرده و من می‌روم تا او را ببینم. اصلا فکر نمی‌کردم محمد شهید شده است.

خلاصه به بغداد رسیدیم و می‌خواستیم سمت فرودگاه برویم که خبر دادند به جای فرودگاه بغداد باید برویم فرودگاه مثنی. زمانی که به فرودگاه رسیدیم جمعیت زیادی آنجا جمع بودند. من داخل رفتم و مدام محمد را صدا می‌زدم. رفتم جلوی درب اتاقی که پیکرها را داخلش گذاشته بودند. به عموهای محمد خبر آمدن مرا دادند. آنها که آمدند خودم را زمین انداختم و گفتم هر اتفاقی افتاده فقط بگذارید من محمدم را ببینم. آنها فقط ‌گریه می‌کردند و چیزی به من نمی‌گفتند. هرچه سعی کردم داخل بروم نگذاشتند.

من فکر می‌کردم محمد را همان‌طور با چهره قشنگ و قد بلندش می‌بینم، همان‌طور که با او خداحافظی کرده بودم. نمی‌دانستم چیزی از پیکرها باقی نمانده است.

آرزوی مشترک

من و محمد یک آرزو داشتیم و آن هم این بود که بتوانیم رهبر انقلاب را ببینیم. آرزوی دیدار با رهبر از دوران کودکی همراه من است. شنیده بودم ایشان به خانواده شهدا سر می‌زنند. خود من فرزند شهید بودم و فکر می‌کردم این دیدار نصیبم می‌شود. بعد که برادرم شهید شد گفتم دیگر حتما قسمت می‌شود ایشان را ببینم. حالا هم که محمد شهید شده است. آرزو دارم جلوی رهبر انقلاب بنشینم، اطراف عبایش را بوسه زنم، خاک روی عبایشان را به‌صورت بکشم و ایشان را به تمام شهدا از زمان حضرت آدم تا دوران ظهور امام زمان ‌عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف قسم دهم تا برای بنده حقیر دعا کنند تا به شهادت برسم.

دلم می‌خواهد ایشان در نمازها و دعاهای‌شان از خدا برای من شهادت بخواهند. محمد هم چنین آرزویی در دل داشت، رهبر را دید و با او صحبت کرد و به آرزویش رسید. من خودم مدام شهادت را از خدا طلب می‌کنم ولی احساس می‌کنم اگر این دعا از طرف رهبر باشد، زودتر مستجاب می‌شود چون ایشان پسر مادرمان فاطمه‌ زهراسلام‌الله‌علیها هستند و ارتباطشان با خدا نزدیک است.

دلم می‌خواهد به خدا و امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف بگویند من، اطیاب کامل صبری زبیدی بنده‌ حقیر، فرزند شهید، خواهر شهید، همسر شهید و مادر دختر یتیمم فدک محمد الشیبانی، عاشق شهادت هستم و تنها آرزویم این هست که با دخترم شهید شوم و عاقبتم بخیر شود. خانواده‌ ما هفده شهید دارد دلم می‌خواهد من هجدهمین نفر باشم و دو دخترم هم نفرات بعدی این قافله باشیم و خون، جان و هرچه داریم فدای امام حسین‌علیه‌السلام کنیم. چیزی قشنگ‌تر از شهادت نیست.

ختم کلام، دعایی برای شهادت

«اللهم إنک عملتَ سبیلاً من سُبُلک فجعلت فیه رضاک و ندبت إلیه أولیاءک و جعلته أشرف سبیلک عندنا ثواباً و أکرمها لدیک باباً و أحبها إلیک مسلکا ثم ‌اشتریت فیه من المؤمنین أنفسهم و أموالهم بأن لهم الجنهًْ یقاتلون فی سبیل‌الله فیَقتلون و یُقتلون وعداً علیک حقاً فی التوراهًْ و الإنجیل و القرءان فجعلنی ممن ‌اشتری فیه منک نفسه ثم و فی لک ببیعه الذی بایعک علیه غیر ناکبٍ ولا ناقضٍ لک عهداً و لامبدل تبدیلاً إلا استنجازاً لموعدک و استحباباً لمحبتک و تقرباً إلیک فصِل اللهم علی محمد و آله واجعل خاتمهًْ عملی ذلک وارزقنی لک و بک مشهداً توجب لی به الرضی وتحط عنی به الخطایا واجعلنی فی الأحیاء المرزوقین بأیدی العداهًْ العصاهًْ تحت لواء الحق ورایهًْ الهدی ماضیاً علی نصرتهم قدماً غیر مولٍ دبراً ولا محدثٍ شکاً وأعوذ بک عند ذلک من الذنب المحبط للأعمال»

این دعایی است در طلب شهادت که من همیشه در نمازم می‌خوانم. من از هر کسی که حرف‌های مرا می‌خواند خواهش می‌کنم این دعا را برای خودش و من بخواند.

ای جوانان همه‌ کشورها قوی شوید، اهل جهاد شوید و آدم‌های خوب بمانید تا ان‌شاء‌الله به شهادت برسید. همه‌ ما عاشق شهادت هستیم و امیدوارم خدا توفیق شهادت را به همه ما عنایت کند.



منبع خبر

من فرزند، همسر و خواهر شهید هستم بیشتر بخوانید »

حاج‌قاسم ده‌ها بار انتقام خود را قبل از شهادتش از دشمن گرفته بود

حاج‌قاسم ده‌ها بار انتقام خود را قبل از شهادتش از دشمن گرفته بود



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، سردار حسین سلامی امروز در اجلاسیه پایانی سالگرد شهادت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی در مصلای کرمان اظهار داشت: فضای بهشتی و نورانی این محفل سرشار از روحانیت و محبت و احساس و عاطفه و سرشار از عشق و دلدادگی به شهیدان والامقام و خورشید درخشان سپهر شهیدانمان حاج قاسم سلیمانی شایسته است که به روح بلند و ملکوتی و الهی امام راحل تحیت و سلام و صلوات الهی را نثار کنیم و از خداوند بزرگ برای پرچم‌دار رشید انقلابمان نایب امام زمانمان خورشید پرفروغ هدایت امتمان سلامتی و سعادت روزافزون مسئلت کنیم.

فرمانده کل سپاه گفت: خاطره فراموش‌ناشدنی و استثنایی زیباترین و باشکوه‌ترین بدرقه تاریخ قهرمانان اسلام به عرش الهی را من سال گذشته در 17 دی ماه در میدان آزادی کرمان دیدم وقتی از میان جمعیت می گذشتم، باران می‌بارید اما نه از آسمان از چشمان مردمان این دیار که به پهنای صورتشان سیلاب اشک جاری بود.

وی بیان داشت: قصه عشق و دلدادگی عمیقی که نشان می‌داد و می‌توان به خداوند قسم خورد که هیچ‌کس خود نبود، همه مهر بودند، روح بودند، معنا بودند ،عشق بودند و همانند شمع می‌سوختند گرمای حرارت عشقی که در وجودشان بود به سادگی می‌شد، دید.

سلامی عنوان کرد: صحنه‌ای دل‌انگیزتر از آن روز آن فشردگی جمعیت عاشقی که همه عشق و  روح سلیمانی بودند، حاج قاسم در همه این جمعیت تجلی و ظهور کرده بود، هیچ‌کس خود را نمی‌شناخت برداشت من این بود همه فریاد می‌زدند می‌گریستند اشک می‌ریختند این همه مهر و محبت از کجا در قلب‌ها جا گرفت.

وی اظهار کرد: بعدها با خود می‌گفتم ای کاش شما مردم کرمان عاشورا می‌بودید آن وقت هرگز این مصیبت‌ها بر اهل بیت وارد نمی‌شد قافله سالار کربلا زینب کبری تنها نمی‌ماند که آن سفر طولانی را با شام بلا با کودکان خردسال انجام دهد.

فرمانده کل سپاه عنوان کرد: روی زمین صحنه جاودانه‌ای از یک بدرقه باشکوه خلق کردید، چه زود این یکسال گذشت و امروز گرد هم جمع شده‌ایم که از یک حقیقت درخشان و جاری در بستر هستی از یک نازله نبوی، روح علوی و عشق حسینی در کالبد او جاری بود سخن بگوییم.

سلامی تصریح کرد: می‌دانید گستره شخصیت هر فرد به افق اندیشه‌های اوست به قلمرو آرمان‌ها و به ژرفای اعتقادات او به دامنه باورهای او به منابعی که از آنها الهام می‌گیرد به میدان تاثیر و نفوذ شخصیت او چه در عالم معنا و چه عالم ظاهر و سردار شهید سلیمانی را می ‌توان در قله بلند و رفیع ارزش‌ها توصیف کرد.

سلامی عنوان کرد: او از قرآن الهام می‌گرفت، واقعا یک شخصیت قرآنی داشت و یقین دارم به آن تا حد وسعت و بضاعت ذهن و دامنه شناختم که او را می‌شناختم، او تجلی و درخشش آیات الهی در قامت یک مرد بود، چهره‌ای مردانه از قرآن عظیم که وقتی قرآن می‌گوید «محمد رسول‌الله الذین معهو اشداء علی‌الاکفار رحماء بینهم» او با تمام قد و سعه وجودی خود این خصوصیت را در خود داشت.

وی با بیان اینکه شهید سلیمانی از یک سو در مقابل دشمنان مستحکم و ثابت قدم بود اما در مقابل مردم هر چه ضعیف‌تر، متواضع‌تر و مهربان‌تر و این الهام گرفته از قرآن بود، ادامه داد: قاسم سلیمانی می‌دانست که باید به واسطه رحمت الهی از این صفت نبوی بهره بگیرد و با مردم نرم‌خو و گرم و مهربان و لطیف و با طراوت و خاضع باشد.

سلامی ادامه داد: او یاد گرفته بود از قرآن که می‌گوید، انسان‌هایی که در مقال مومنان بال تواضع می‌گشایند اما در مقابل کفار مقتدر و رفیع، بلند مرتبه و صاحب منزلت هستند، حاج قاسم شهید ما اینگونه بود، واقعا شهید زندگی کرد، معتقدم هر انسانی با صفت ابدی خود زاده می‌شود هر کسی که شهید می‌شود شهید زاده می‌شود.او اینگونه زندگی کرد عابد بود ساجد و راکع بود و سیمای او اثر سجده داشت و حافظ حدود الهی و پاسدار اسلام بود.

سلامی گفت: من می‌دیدم محبت و ارادت و عشق به ولی امر را که هم عبودیت او به خدا از این سرچشمه می‌گرفت و هم اطاعت از ولایت و پرچم‌دار عزت امروز و همیشگی ما به گونه‌ای بود که با میل خفیف امام خود آهنگ قدم‌ها و حرکت‌هایش را تنطیم می‌کرد، آهنگ قدم‌های حاج قاسم با آهنگ کلام رهبری تنظیم می‌شد و این موزون‌ترین و زیباترین حرکتی بود که یک مرد می‌توانست روی زمین انجام دهد.

وی افزود: حتی اگر حس می‌کرد رهبر و مولا و مقتدایش در دل به چیزی کراهت دارد، هرگز انجام نمی‌داد و اگر احساس می‌کرد تمایل خفیفی وجود دارد آن را انجام می‌داد و نتیجه این بود که او در حقیقت شخصیت معیار بود کاملا می‌توان از الگوی رفتار و گفتارش یک الگو برای همیشه و برای همگان ساخت، شخصیتی معیار و میزان و طراز بود.

فرمانده کل سپاه ادامه داد: جلوه‌هایی از اسوه حسنه نبوی از حسن خلق و نرم‌خویی و رئوف بودن اینها همه در وجود او برجسته بود و با چشم می‌شد دید، چرا به قلب‌ها نفوذ کرد و صاحب محبوبیت و جلالت شد چرا همه او را پسندیدند چون باز این را قرآن می‌گوید «کسی که ایمان و عمل صالح انجام می‌دهد خداوند او را محبوب دل‌ها می‌کند».

سلامی عنوان کرد: حاج‌قاسم از ملامت هیچ سرزنش کننده‌ای نمی‌ترسید، چراکه او صاحب حیات طیبه است، چون ایمان و عمل صالح دارد و واقعا هر چه در قرآن جستجو کنید، به زیبایی این شخصیت را توصیف می‌کند.

وی گفت: اینکه شهید قاسم سلیمانی از دشمن نمی‌ترسد به دلیل آن است که کبریایی را از آن خدا می‌داند. با این اعتقاد در مکتب امامین انقلاب تربیت شده بود که دشمنان ما قدرت آفرینش یک مگس را ندارند و با این نگاه دشمن را حقیر و  کوچک می‌شمارد و از هیچ کس نمی‌ترسید، این قاعده واقعی قدرت نزد مجاهدان خداوند است.

سلامی ادامه داد: حاج‌قاسم اینها را روی زمین تفسیر می‌کرد، این بخشی از شخصیت معنوی سردار بزرگ و جاودانه ماست و هر چه بخواهیم، می‌توانیم بگوییم که او غیبت نمی‌کرد، تهمت نمی‌زد و تمام سخنانش سنجیده بود، هیچ کس را تحقیر نمی‌کرد هیچ انسانی نزد او پیش پا افتاده نبود و همه مهم بودند.

 وی افزود: اینها به او عظمت می‌داد شاید آن جلوه‌های معنوی شخصیت او بیش از شمیرزدن‌های او در میدان به او عظمت داد همان‌طور که امام علی (ع) نیز همین گونه بود.

فرمانده کل سپاه تصریح کرد: این الهامات حاج‌قاسم ماست، او شنیده بود از امام که اگر به یک زنی از اهل کتاب تحت حکومت اسلامی جفا شود و یک جوانمرد در اندوه این ماتم بمیرد شایسته سرزنش نیست بلکه قابل تحسین است، او باغیرت رشد یافته بود برای همین نتوانست ببیند که نوامیس اسلام در دنیا در خیابان‌های اروپا تحقیر شوند و نمی‌توانست تحمل کند.

فرمانده کل سپاه افزود: مردی که او را جنگ‌آور می‌دانید جستجوگرترین انسان صلح بود و روحش با صلح، کرامت و بخشش خو گرفته بود، او در خط مقدم می‌جنگید یکی از ممتازترین خصوصیات سردار سلیمانی این بود که اجازه نمی‌داد جبهه دشمن از خط مقدم پیش بیاید، می‌دانست باید دشمن را در خط درگیر کرد، اذن عقب‌نشینی نمی‌داد و عقب‌نشینی نمی‌کرد می‌دانست اگر یک گام به عقب بنشیند برای باز پس گرفتن آن یک گام، امتیازت بزرگی باید به دشمن داد.

سلامی گفت: اینکه در دوردست می‌جنگید نه برای این بود که دشمن را در دور از سرزمین نگه دارد و دیگرانی را فدای ما بکند او می‌دانست که دشمن را باید تعقیب کرد نه اجازه پیشروی داد و در همه‌جا این آموزه است و این درس است که او به همه داد، این است که نباید از خاکریز اول عقب نشست، حتی در دیپلماسی، هسته‌ای و یا هر نقطه دیگری همین است نباید در خاکریز اول عقب نشست ای درس حاج قاسم است.

وی ادامه داد: اما وقتی قاسم و یارانش جنگیدند تاریخ را به‌گونه‌ای می‌نویسیم که سرشار است از توفیقا ت بزرگ و پیروزی‌های شگفت‌انگیز و برای دشمن شکست‌هایی که هنوز هم شاید آنها را باور نکرده باشد.

سلامی اظهار کرد: حاج‌قاسم ما ده‌ها بار انتقام خود را قبل از شهادتش از دشمن گرفته بود او دیگر برای دشمن قابل تحمل نبود یک شخصیت مهارناپذیر در شکست دشمن بود، قدرت‌های وسیعی ساخته بود جهان اسلام را به هم گرده زده بود و پیشانی اسلام را وسعت داده بود.

فرمانده کل سپاه گفت: او و تاثیراتش و یارانش بودند که هرگز اجازه نداد نقشه دشمن برای سیطره بر جهان اسلام ذره‌ای شکل بگیرد و هنر او پاره‌کردن نقشه‌های دشمن بود، اسلام امروز صاحب قدرت است قدرتی که روی زمین می‌جنگد و تاثیری ایجاد می‌کند و قدرت‌های بزرگ را می‌شکند و آنها را به حاشیه می‌راند و دشمن را از قلب سیاست‌های منطقه به حاشیه رانند اینها اتفاقات بزرگی است.

سلامی گفت: این یک تاریخ است و تاریخ جریان متلاطم و سیال و پیش‌رونده است و نمی‌ایستد یک بار ملت‌ها آزمون می‌شوند اگر ملتی بشکند دیگر نمی‌تواند قد علم کند دشمن آمده بود به ما بگوید شما چه‌قدر در علم و اقتصاد و قدرت نظام و هسته‌ای پیش بروید.

وی تصریح کرد: در نبرد اراده‌ها حاج‌قاسم و مردان همراه او اراده دشمن را شکستند، جنگ، تقابل اراده‌هاست هر کسی بتواند اراده خود را تحمیل کند پیروز است تعداد تلفات و آسیب‌های مادی، نمادهای شکست نیست و تسلیم شدن در برابر اراده دشمن، شکست خوردن است ما فرهنگی ساختیم که در آن تسلیم و شکست و عقب‌نشینی هرگز معنا ندارد و ما پیروزیم.

سلامی گفت: امروز راهش ادامه دارد چون حاج‌قاسم یک راه بود و هست، شهدا روز شهادت نقطه تولدش بود، او عمر ابدی دارد و راهش ادامه دارد و همه دشمن به قدر مقاومت فقط موجب شد روح جدید از مقاومت در میان جوانان مسلمان دمیده شود و رویش‌های جدید و زیبا دوباره در جهان اسلام اتفاق افتاده، او در سرزمین جهاد رشد کرده و احیاگر جهاد در میان جوانان از هر قومی مسلمان است.

فرمانده کل سپاه بیان داشت: شهید سلیمانی میراث پایدار است ما در این نقطه متوقف نمی‌شویم، شهادت او نقطه عزیمت جدیدی برای ما بود برای تکمیل کردن نقشه‌های فعلی حاج قاسم، او آرمان‌های بلندی را دنبال می‌کرد آنها را ناقص نمی‌گذاریم، پرچم به دست فرمانده دیگری است او هم پیش می‌رود و چیزی عوض نشده است.

سلامی گفت: تنها ما امروز یک شهید بزرگی داریم که منابع ماندگار الهام این جامعه برای همیشه است جوانان ما در نسل‌های پی‌درپی از او الهام و روحیه و معنا می‌گیرند و حقیقت را می‌یابند، شخصیت او منبسط و توصیف می‌شود آن وقت جوانان جدیدی به این مکتب گرویده می‌شوند.

وی گفت: این شهادت بیش از قبل شهادت تاثیرگذار خواهد بود و در کنار او شهیدان والامقامی بودند مثل ابومهدی که سردار بزرگ عراقی بود هر چند سال‌های زیادی در ایران در مکتب اهل‌بیت و رهبران و بزرگان تعلیم یافته بود و آن هم یک انسان بزرگ و صاحب تاثیر و مرد متقی و پرهیزگار بود که توانسته بود اجازه ندهد دشمن در عراق دولت‌سازی کند و راه او در عراق و نقاط دیگر ادامه خواهد داشت.

سلامی گفت: اما مرد دیگری در کنار حاج‌قاسم بود، او سردار شهید پورجعفری بود که صاحب منش و مرام و روح ابوالفضلی بود با وفا و من وفاداری را از او یاد گرفتم. فداکار و وفادار و هرگز حاج‌قاسم را ترک نکرد و همیشه در کنار او بود.

وی ادامه داد: شهید پورجعفری با نجابتی ستایش برانگیز با حیا و با حرارت و مهربان و گرم انگار برای حاج‌قاسم ما نه برادری بلکه مادری می‌کرد. فوق‌العاده بود، دوستدار و برادر واقعی بود و دیگر شهیدانی که همراه حاج قاسم بودند هم گل‌های معطر بوستان بهشت شهیدان ما بودند.

سلامی با بیان اینکه حاج‌قاسم و سایر شهدا متعلق به همه هستند و انگار عضوی از خانواده همگان هستند، خاطرنشان کرد: واقعا خانواده صبور و شکیبای این عزیزان در طول این چهل سال جهاد، کمتر از شخص حاج‌قاسم در آفرینش این عظمت موثر نبودند که به همان اندازه موثر بودند، چرا که به او آرامش خاطر می‌دادند، او را ترغیب به حضور در این میدان کرده و نبودنش را تحمل می‌کردند و همواره اضطراب نیامدن آنها را آزار می‌داد اما تحمل می‌کردند.

وی اضافه کرد: ظرفیت و صبر و تحمل این خانواده‌ها مخصوصا خانواده حاج‌قاسم و پورجعفری را آیا می‌توانیم تحمل کنیم آن‌قدر که این ظرفیت و صبر بالاست.

سلامی با تاکید بر اینکه حاج قاسم هرگز برای عملش از هیچ کس پاداش طلب نکرد، خاطرنشان کرد: من هرگز مردم کرمان را فراموش نمی‌کنم و آن خاطره باشکوه را و اگر زنده باشم هرسال در سالگرد شهادت حاج قاسم به پابوس شما می‌آیم چه فرمانده سپاه باشم چه نباشم.

وی گفت: درود خداوند بر شهدا و خانواده شهدایی که در آن روز تشییع آسمانی به واسطه مهر و محبت و عاطفه در راه بدرقه فرمانده‌شان به شهادت رسیدند، پای شما را می‌بوسم و انشاءالله در فرصت‌هایی که توفیق پیدا کنم به محضرتان شرفیاب می‌شوم.

منبع: فارس



منبع خبر

حاج‌قاسم ده‌ها بار انتقام خود را قبل از شهادتش از دشمن گرفته بود بیشتر بخوانید »

حضور سردار قاآنی بر مزار شهدای مراسم تشییع حاج قاسم

حضور سردار قاآنی بر مزار شهدای مراسم تشییع حاج قاسم


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، سردار سرتیپ پاسدار حاج اسماعیل قاآنی فرمانده نیروی قدس سپاه در پایان سفر خود به کرمان شامگاه چهارشنبه 17 دی 99 با حضور مجدد در گلزار شهدای کرمان، ضمن حضور بر مزار فرمانده شهید جبهه مقاومت به زیارت مزار شهدای فاطمی رفت.

سردار قاآنی همزمان با سالگرد تشییع تاریخی و تدفین سردار شهید سلیمانی در کرمان و واقعه ناگوار شهادت تعدادی از هموطنان در این مراسم، شامگاه امشب پس از زیارت مزار شهید عالی‌مقام سپهبدشهید حاج قاسم سلیمانی و سردار شهید حاج حسین پورجعفری، ضمن قرائت فاتحه و ادای احترام به مقام شامخ شهیدان جبهه مقاومت و دفاع مقدس، با حضور در مزار شهدای فاطمی جانباخته در 17 دی‌ 98 ضمن ادای احترام، نثار گل و قرائت فاتحه برای آنان از خداوند متعال طلب آمرزش و مغفرت و برای خانواده و بازماندگان ایشان آرزوی صبر نمود.

گفتنی است فرمانده نیروی قدس سپاه در سفری دو روزه به کرمان ضمن حضور در گلزار شهدای کرمان و زیارت مزار شهید سلیمانی‌ و سخنرانی در همایش یاران حاج قاسم، به دیدار خانواده شهیدان سلیمانی و پورجعفری رفت و پس از آن از موزه دفاع مقدس کرمان و مجموعه فرهنگی معنوی بیت الزهرا سلام الله علیها دیدن کرد.

منبع: تسنیم



منبع خبر

حضور سردار قاآنی بر مزار شهدای مراسم تشییع حاج قاسم بیشتر بخوانید »

فخری‌زاده از نام و نشان گریزان بود

تبلور گفتمان «ما ملت شهادتیم» در سیره زندگی شهید «فخری‌زاده»



تبلور گفتمان «ما ملت شهادتیم» در سیره زندگی شهید «فخری‌زاده»

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، تقارن چهلمین روز شهادت شهید «دکتر محسن فخری‌زاده مهابادی» و سالگرد شهادت مرد میدان، سردار دلها «حاج قاسم سلیمانی» نشان دهنده‌ی گفتمان عمومی «ما ملت شهادتیم» در سطح جامعه است.

کشور ما به لحاظ ژئوپولیتیک یکی از کشورهای خاص در جهان به شمار می‌رود. ایران به لحاظ داشتن موقعیت‌ها و امکانات و ذخائر خاص طبیعی و نیز دارا بودن از معادن نرم‌افزاری که همان اندیشمندان و اربابان فکر باشد، همواره مورد توجه دوست و دشمن قرار گرفته است. بسیاری از دشمنان در لباس دوست وارد این آب و خاک شده‌اند و به خیال خام خود نیت به حذف فیزیکی ستارگان پر فروغ این سرزمین کرده‌اند اما بی‌خبرند از آن که رسم شهادت طلبی از دیرباز تا کنون آیین و مرام و مسلک خدومان این سرزمین است.

امروز، در سالگرد شهادت سردار دلها «حاج قاسم سلیمانی»، چهل روز از شهادت شهید «محسن فخری زاده» معاونت وزیر دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح و پدر علم هسته‌ای ایران می گذرد. رسیدن به فیض شهادت آرزوی دیرینه‌ی شهید«فخری زاده» بود.

این ادعا را می‌توان از روی سیره‌ی زندگی و منش آن شهید بزرگ و نیز شاگردانی که در عرصه‌ی استقلال هسته‌ای کشور تربیت کرد، دریافت. شهید «دکتر فخری زاده» سابقه‌ی مدیریتی در بسیاری از موسسات تحقیقاتی علوم هسته‌ای کشور را داشت. عضو هیات علمی دانشگاه امام حسین علیه السلام، مدیریت سازمان نوآوری و تحقیقات دفاعی(سپند) و معاونت وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح شاخص‌ترین فعالیتهایی هستند که در کارنامه‌ی کاری شهید «فخری‌زاده» چشم نوازی می‌کنند.

آن شهید بزرگوار در سالیان دفاع مقدس در جبهه‌ها نیز حضور موثر داشت و از فرماندهان موشکی ایران در آن دوران بود.

ماحصل همه‌ی فعالیت‌های آن شهید بزرگوار تربیت اندیشمندانی است که جملگی در راه استاد خود گام برداشتند و بعضا در راه استقلال هسته‌ای کشور به فیض شهادت نائل شدند. شهید «داریوش رضایی نژاد»، شهید «مصطفی احمدی روشن»، شهید «مجید شهریاری» و شهید «مسعود علی محمدی» همگی از دانشمندان علوم هسته‌ای کشور بودند که در راه اعتلای علمی و استقلال هسته‌ای کشور به شهادت رسیدند و مام میهن به وجودشان افتخار می‌کند.

نام شهید «فخری‌زاده» در لیست افراد مورد تحریم آمریکا قرار داشت. وجود نام آن شهید بزرگوار در چنین فهرستی خود گواه بر آن ادعاست که دشمنان این سرزمین چشم دیدن بزرگانی مانند آن  دانشمند فرهیخته را نداشتند و  همچنان سعی بر حذف فیزیکی اینگونه مفاخر علمی کشور را در سر می‌پرورانند. اما نمی‌دانند روحیه‌ی شهادت طلبی سالهای سال در وجود چنین بزرگانی رشد کرده و به حد تعالی رسیده است.

کشور هنوز داغ «مرد میدان» را در سینه داشت که باز عزادار سرداری دیگر در عرصه‌ی دفاعی، امنیتی و هسته‌ای کشور شد. تقارن چهلمین روز شهادت شهید «دکتر محسن فخری‌زاده مهابادی» و سالگرد شهادت مرد میدان، سردار دلها «حاج قاسم سلیمانی» نشان دهنده‌ی این گفتمان عمومی در بطن جامعه‌ی ماست که: «ما ملت شهادتیم، ما ملت امام حسینیم».

*علی عبدالصمدی



منبع خبر

تبلور گفتمان «ما ملت شهادتیم» در سیره زندگی شهید «فخری‌زاده» بیشتر بخوانید »