علی رضا دل بسته انقلاب بود/ هرگز گریه مادر را ندیدم

بزرگ مرد کوچک، جای مدرسه به جبهه رفت


علی رضا دل بسته انقلاب بود/ هرگز گریه مادر را ندیدم

به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ حتما بارها این عکس را دیده و با خود فکر کرده اید که شاید گزیده ای از سکانس یک فیلم سینمایی باشد؛ پسربچه‌ای آرمیده و در حال استراحت نیز آماده به رزم است. او سلاحی در آغوش دارد که هر آن اگر نیاز بود از خاک و وطنش دفاع کند.

اما حقیقت این است که این نوجوان شجاع که در تصویر می بینیم نه فیلم است و نه قصه و نه افسانه؛ او شهیدِ نوجوانی است که در دوران ۸ سال دفاع مقدس چونان جوانمردی با غیرت از کشورش دفاع کرد. او شهیدِ ۱۴ ساله «علی رضا محمودی پارسا» است. این شهید در سال ۴۸ در شهر کرج متولد شد و با آغاز حمله متجاوزگرانه رژیم بعث در حالی که ۱۳ سال بیشتر نداشت، به صورت داوطلبانه در مقابل دشمن ایستاد و تا پای جان جنگید.

خواهر این شهید نوجوان علیرضا محمودی پارسا در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد درباره برادرش گفت: زمانی که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید؛ علیرضا 8 ساله بود و در آن زمان همه اعضای خانواده در راهپیمایی ها شرکت می کردیم تا  اینکه انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و همگی در تظاهرات شرکت می کردیم.

وی در ادامه بیان کرد: بعد از گذشت این زمان علیرضا بعنوان بسیجی در رویدادهای سیاسی و اجتماعی کشور شرکت می کرد و در آن زمان با فردی به نام رضا جهازی دوست شد. در سال 61 ما در استان البرز زندگی می کردیم یک روز مسجد محل افراد عادی که رزمنده نبودند را به مناطق جنگی برده تا از آنجا دیدن کنند. بعد از اینکه علیرضا برگشت این سفر بسیار روی او موثر بود و دیگر روی پایش بند نبود.

خواهر شهید افزود: علیرضا بسیار پافشاری می کرد تا بتواند در مناطق جنگی حضور یابد اما او فرزند آخر خانواده بود و بعد از چهار دختر حالا تک‌پسر پدرومادرم بود، با این حال مادرم با رفتن او خیلی مخالفت نکرد حتی او را تشویق هم می کرد اما پدر مخالف رفتن او بود. حتی یادم می آید علیرضا نیز جزو آن دسته از بچه هایی بود که در آخر توانست با دستکاری شناسنامه اش عازم شود. ابتدا در جبهه کردستان و شهر کامیاران سه ماه در مناطق جنگی حضور یافت. بعد از آنکه برگشت امتحانات خردادش را در شهریورماه داد.

 

وی در ادامه  اظهار کرد: علیرضا دوباره اول مهر به جبهه رفت و روز دهم مهر آن سال در عملیات مسلم ابن عقیل مجروح شد و اتفاقا بردار دوست صمیمی اش آقای جهازی نیز شهید می شود؛ اما علیرضا مجروح می شود و آن را به اصفهان می بردند، تا اینکه بعد از آنکه بهبود یافت دوباره 28 مهر همان سال به جبهه رفت و 29 بهمن سال 61 در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید.

خواهر شهید محمودی پارسا ادامه داد: در آن زمان من 15 ساله بودم؛ او یکسال از من کوچکتر بود. هم‌بازی دوران کودکی ام بود اما انگار علیرضا یکباره بزرگ شد؛ راهش را پیدا کرد؛ او به‌ناگاه خیلی دلبسته خدا و انقلاب شد.

وی در پاسخ به این سوال که چطور خانواده برای اعزام علیرضا به جبهه  راضی شدند، گفت: در واقع ما باید آنچه برای انسان بهتر است را در راه خدا بدهیم و مادرم هنوز همین است؛ هرچه دارد را در راه خدا انفاق می کند، علیرضا نیز برای مادرم عزیز بود مادرم حتی او را تشویق می کرد. ساک و تمام وسایلش را قبل شهادت فرستاد و به دوستانش گفته بود دیگر این وسایل نیازم نمی شود. همه همرزمانش به این نتیجه رسیده بوند که جزو شهدای زنده است.

علیرضا دلبسته خدا و انقلاب بود/ پس از شهادت برادر نوجوانم هرگز گریه مادر را ندیدم

خواهر شهید محمودی پارسا تشریح کرد: روزی که خبر شهادت علیرضا به مادرم رسید را فراموش نمیکنم. زمانی که مجروح شده بود او را به اصفهان می بردند و زمانی که آنان 6 صبح به بیمارستان می رسند علیرضا 2 شب به شهادت می رسد. مادر زمانی که در مسیر بود دائما دلشوره داشت؛ اما به ناگاه دلش آرام می شود و در آن زمان به دلش می افتد که او شهید شده است. پرستاران برای مادر تعریف کرده بودند که زمان شهادت او دائما امام حسین (ع) و امام زمان (عج) را می دیده و به آنان سلام می داده است.

وی در پایان با اشاره به اینکه مادرم برای شهادت علیرضا بسیار آماده بود، گفت: به خاطر دارم زمانی که مادر از بیمارستان به منزل آمد از همه خانواده و وابستگان خواست تا برای علیرضا مشکی نپوشیم؛ چراکه می گفت فرزند من شهید شده و نمرده است. کسی نباید حلوا درست کرده و گریه و زاری کند تا امروز هم که سالگرد او برگزار می شود هر سال لباس نو و مرتب می پوشد و هرگز تا امروز گریه مادرم را ندیده ام، همواره خدا را شکر می کند و حسرت می خورد که چرا خودش نیز شهید نشده است.

 



منبع خبر

بزرگ مرد کوچک، جای مدرسه به جبهه رفت بیشتر بخوانید »