شهید صدر

کتاب «نا» بابی برای ورود به زندگی شهید صدر است

کتاب «نا» بابی برای ورود به زندگی شهید صدر است



مریم برادران: کتاب «نا» بابی برای ورود به زندگی شهید صدر است

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، دکتر مریم برادران نویسنده کتاب «نا» در جلسه نقد این کتاب که در انتشارات به‌نشر تهران، برگزار شد و به‌صورت زنده از صفحۀ رسمی اینستاگرام پژوهشگاه شهید صدر و صفحۀ انتشارات به‌نشر پخش شد از نقد این کتاب ابراز خشنودی کرد و گفت: بیش از آنکه به فکر پاسخ گفتن به نقدهای انجام شده باشم، این نقدها مرا به یک بازنگری در خود و اندیشه‌هایم وا می‌دارد و امیدوارم بتوانم در نوشته‌های آتی خود مطالب مفیدی که می‌آموزم را به کار ببرم که این نقدها باعث رشد بنده خواهد بود.

او درباره اینکه چرا شهید صدر به اندازه‌ای که انتظار داریم معمولی نیست و باید رفتارهای عادی‌تری از او ببینیم ابراز داشت: این یکی از سئوالات بنده نیز درباره شهید صدر بوده است که مدام این سئوال مطرح می‌شد که در مقدمه هم سعی کردم که محدودیت‌ها و شیوه کار خود را بگویم تا قضاوت خواننده را منطقی‌تر کنم همین بود؛ من تنها با اسناد و گفت‌وگوی خودم با پژوهشگاه مواجه بودم و حتی گفت‌وگو با فاطمه خانم خیلی محدود بود و سعی کردم از محدودیت‌های خود حداکثر استفاده را ببرم.

نویسنده کتاب «نا» تصریح کرد: آنچه که به دست آوردم همین بود که ارائه شد، هرچند در حد امکان سعی کرده‌ام که صدر یک انسان خیلی طبیعی باشد؛ همانطور که گفته شد، هنوز در جامعه ما ورود به زندگی شخصی علما خوشایند نیست؛ منتها جاهایی سعی کردم که این کار را آنقدر که اطلاعاتی داشتم انجام دهم.

او مثال زد: جایی که اسباب کشی می‌کنند و صدر گوشه‌ای نشسته است و کار خود را می‌کند؛ یکی از سئوالات این بود که این نشان دهنده مشارکت نکردن این فرد نیست؟ و این بد نیست؟ من گفتم که این بوده است و باید باشد. دغدغه‌های ذهنی او برایش اولویت است، کما اینکه وقتی به ماه عسل می‌رود همچنان همین است و خود صدر است و اولویت‌هایش با همسرش متفاوت است.

برادران اظهار داشت: جایی چنین رگه‌هایی وجود دارد که خود بنده به این مسائل نقد دارم؛ یک جاهایی با شهید صدر درگیر می‌شدم، حتی در لوزی پختنی که همسرشان داشتند و خیلی خوشحال شدم که همسرش برنده شد، چرا همیشه باید حرف شهید صدر باشد؟ با همه مهربانی که دارد روی اصول خود می‌ایستد که خیلی جاها در زندگی عادی ما خیلی خوشایند نیست؛ زندگی این افراد خیلی هم آسان نیست؛ این زهد در زندگی عادی اصلاً راحت نیست.

او با ابراز تأسف از اینکه نتوانسته است به اطلاعات بیشتری دست پیدا کند تصریح کرد: بسیار طبیعی است که نقد به این کتاب زیاد باشد، و من باید این نقدها را بپذیرم؛ شاید اگر نگاهم را بر این می‌گذاشتم که هدفم صدر شناسی و معرفی این شخصیت است، زمانم را باز می‌گذاشتم و قصه چیز دیگری می‌شد؛ زندگی حرفه‌ای من با چنین قسمتی از زندگی تفاوتی دارد؛ وقتی وارد نوشتن می‌شوم محدوده‌هایی برای خودم تعریف می‌کنم، علاوه بر اینکه محدوده‌های خودم، این را بر قصه بار می‌کند.

نویسنده کتاب «نا» درباره خود گفت: من سیاسی نیستم، سیاست را بلد نیستم، سیاست را نخوانده‌ام، بنابراین وقتی سراغ افرادی می‌روم که یک مقدار جنبه سیاسی دارند، خیلی راحت به مخاطب خود می‌گویم و خودم ابا دارم وارد این محدوده شوم؛ دغدغه‌های من فرهنگی، اجتماعی و شخصیتی است و قبول دارم که سیاست خیلی بحث مهمی است؛ من شهید صدر را نخواندم، و یکی از چیزهایی که برای من مهم بود، خواندن این آدم برای ورود به شهید صدر است، الان سعی می‌کنم بخوانم و در پروژه‌های دانشجویی که در اطرافم هستند، فرصتی را فراهم می‌کنم که شهید را بخوانیم، بفهمیم و درباره او گفت‌وگو کنیم.

او نقص خود در پرداختن به وجه سیاسی شهید صدر را پذیرفت و ابراز داشت: این موضوع را سخت پذیرفتم، اما بهتر از من هم می‌توانست انتخاب‌هایی وجود داشته باشد؛ شاید کسی که صدر را مرور کرده است؛ دیدگاه‌های خاصی دارد یا دلایل ویژه‌ای برای ورود به این نگاهش داشته است، قطعاً می‌توانسته است چیزهای بهتری خلق کند، و این مسأله غیر قابل انکار است.

برادران با انتقاد از اینکه چرا شهید صدر در دانشگاه‌ها نیست گفت: همه می‌دانیم که خیلی از مسائل ابتدای انقلاب وامدار این شخصیت است اما چرا درباره این فرد صحبت نمی‌شود؛ این انگیزه من درباره ورود به این موضوع بود که می‌بینم اکنون گفت‌وگو می‌شود، دانشجو می‌خواند و از من می‌پرسد، این برای من خوشایند است و می‌تواند نقطه شروع باشد؛ ادعایی ندارم و دوست دارم که اگر فرصتی باشد این کار را تکمیل‌تر کنم.

نویسنده کتاب «نا» درباره پرهیز خود از ورود به حاشیه‌های زندگی شهید صدر اظهار داشت: درست یا غلط، استراتژی هر کسی، استراتژی او است و قابل نقد است؛ یکی هم اینکه دنیای امروز کم مطالعه است و موضوعات خاصی مانند این آدم‌ها دارای اقبال کمتری است، بنابراین کم گویی و خوش گویی یک استراتژی برای ورود به این دنیا است.

او تنها حوزویان را هدف این کتاب در نگارش ندانست و گفت: امروز آدم‌های پر دغدغه غیر حوزوی برایشان سئوال می‌شود و درباره این دانشمند تحقیق می‌کنند؛ همین گفت‌وگو درباره این کتاب بسیار مهم است؛ نقدهای جدی بهترین اتفاقات زندگی یک کتاب هستند، به شرط اینکه بی‌غرض و باب گفت‌وگو باشند؛ یک طرفه نباشند، واقعی و با شواهد باشند و بتوان درباره آن‌ها گفت‌وگو کرد تا راه‌های اصلاحی را ایجاد کند.

برادران درباره متن نامه‌ها اظهار داشت: من به سندیت مطالب اعتقاد دارم، بنابراین متن نامه‌ها متن نامه است و در آن‌ها دستکاری نکردم و سعی می‌کنم که در اسناد ویرایش نشود؛ خوب بود که خود سند هم باشد که در صفحه‌آرایی صلاح نبود و من همراهی کردم.

نویسنده کتاب «نا» از دریافت نظرات مختلف تشکر کرد و گفت: برخی برداشت‌های شاعرانه، پرسشگرانه، عصبانیت‌های متفاوت دارند که همه این‌ها به من می‌گوید که این متن بی لایه نیست، اما امیدوارم که از سطح شاعرانگی عبور شود و اگر این متن باعث شده است که فرد در سطح شاعرانگی بماند امیدوارم بتوانم این را اصلاح کنم.

او، کتاب «نا» را یک باب برای آشنایی با شهید صدر توصیف و تصریح کرد: به متون عربی هم وارد شدم، قصدم نوشتن حداکثر ۱۵۰ صفحه بود. درباره شهید صدر مطالعه می‌کنم اما هیچ پیش‌بینی از آینده ندارم که کار دیگری در این زمینه خواهم داشت یا نه.

برادران از پایش نظرات درباره این کتاب قدردانی کرد و گفت: امیدوارم این کار پژوهشگاه شهید صدر درباره کتاب‌های دیگر هم انجام شود. جریان نقد در جامعه ما خیلی ضعیف است؛ اگر این اتفاق رخ بدهد، اتفاقات بزرگتری برای نویسندگان و خوانندگان خواهد افتاد. این نقدها در متن‌های بعدی نویسندگان تأثیرگذار است.



منبع خبر

کتاب «نا» بابی برای ورود به زندگی شهید صدر است بیشتر بخوانید »

کتاب «نا» نقد و بررسی می‌شود

کتاب «نا» نقد و بررسی می‌شود



کتاب «نا» نقد و بررسی می‌شود

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، کتاب «نا» روایتی است جامع از زندگانی شهید والامقام سید محمدباقر صدر که از سوی پژوهشگاه تخصصی شهید صدر برای نخستین بار در آبان ماه ١٣٩٩ عرضه شد. اینک پس از گذشت سه ماه از انتشار این کتاب و استقبال مخاطبان این اثر، جلسۀ نقد این کتاب برگزار می‌شود.

در نشست نقد کتاب «نا»، حجت‌الاسلام‌ احمد رهدار، رئیس مؤسسۀ مطالعاتی تحقیقاتی فتوح اندیشه، معصومه رامهرمزی، نویسنده و خاطره‌نگار، مریم برادران نویسندۀ کتاب و میثم رشیدی مهرآبادی، نویسنده و فعال رسانه‌ای حضور خواهند داشت و درباره این کتاب به گفت‌وگو خواهند پرداخت.

این برنامه دوشنبه، ششم بهمن ماه ۱۳۹۹، ساعت ١۶ در کتابفروشی به‌نشر، واقع در خیابان انقلاب، روبه‌روی درِ اصلی دانشگاه تهران برگزار خواهد شد.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، کتاب «نا» روایتی است جامع از زندگانی شهید والامقام سید محمدباقر صدر که از سوی پژوهشگاه تخصصی شهید صدر برای نخستین بار در آبان ماه ١٣٩٩ عرضه شد. اینک پس از گذشت سه ماه از انتشار این کتاب و استقبال مخاطبان این اثر، جلسۀ نقد این کتاب برگزار می‌شود.

در نشست نقد کتاب «نا»، حجت‌الاسلام‌ احمد رهدار، رئیس مؤسسۀ مطالعاتی تحقیقاتی فتوح اندیشه، معصومه رامهرمزی، نویسنده و خاطره‌نگار، مریم برادران نویسندۀ کتاب و میثم رشیدی مهرآبادی، نویسنده و فعال رسانه‌ای حضور خواهند داشت و درباره این کتاب به گفت‌وگو خواهند پرداخت.

این برنامه دوشنبه، ششم بهمن ماه ۱۳۹۹، ساعت ١۶ در کتابفروشی به‌نشر، واقع در خیابان انقلاب، روبه‌روی درِ اصلی دانشگاه تهران برگزار خواهد شد.



منبع خبر

کتاب «نا» نقد و بررسی می‌شود بیشتر بخوانید »

شهید صدر: «وابستگی» عامل نابودی کشور است

شهید صدر: «وابستگی» عامل نابودی کشور است



مروری بر آفت‌های وابستگی از منظر شهید صدر/ «وابستگی» عامل نابودی کشور خواهد بود

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، شهید آیت‌الله سیدمحمدباقر صدر به عنوان مغز متفکر جهان اسلام، بر مسئله استقلال همه‌جانبه و رهایی از تمام ابعاد وابستگی به غرب تاکید ویژه‌ای داشت.

این متفکر بزرگ معتقد بود غرب و نظام استعماری از ابزارهای مختلف برای سلطه بر مردم بهره می‌گیرد و برای مقابله با این رویکرد تقابلی، لازم است حکومت اسلامی به فکر استقلال فکری، اقتصادی و سیاسی از طریق تکیه بر سیاست­های داخلی و ظرفیت‌های بومی باشد. در این نوشتار تلاش خواهد شد تا لزوم کسب استقلال پایدار و راه­های تحصیل آن از منظر شهید صدر مورد مداقه قرار گیرد.

 تلاش همه‌جانبه‌ غرب برای وابسته کردن جهان اسلام

از دیدگاه شهید صدر غرب از تمام امکانات فرهنگی، سیاسی و نظامی برای وابسته کردن جهان اسلام بهره می‌برد. در «اسلام یقود الحیاه» اشاره می‌کند؛ «انسان غربی و دست نشاندگان فرهنگی‏اش تمامی امکاناتشان را از اشغال نظامی گرفته تا مسخ فرهنگی و تحریف عقیدتی، به کار بردند تا جهان اسلام را از این نور اسلام دور کنند و سلطه خود را بر آن تضمین کرده، وابستگی‏ و تبعیت را بر آن تحمیل کنند.»

آیت‌الله صدر در جایی دیگر توضیح می‌دهد، «از زمانی که انسان سفیدپوست غربی با اسلحه، اندیشه و برنامه‏‌هایش پا به سرزمین پاک ما نهاد، امت اسلامی همواره از خیانت‌ها و فریب‏‌ها و نیرنگ­‌های مختلف استعمارگران در رنج بوده است و این رنج‌‏های ناگوار، احساس روحی خاصی را در امت و در مناسباتش با استعمار به وجود آورده و همین موجب شده که به استعمار با دیده شک و بدبینی نگاه کند. این احساس موجب نوعی احتیاط و پرهیز در مقابل دستاوردهای تشکیلاتی انسان اروپایی می‏شود و نوعی نگرانی را در مقابل نظام‏‌هایی که از اوضاع اجتماعی کشورهای اروپایی ناشی شده، ایجاد می‌‏کند و حساسیت شدیدی را بر علیه آنها به وجود می‌‏آورد.» 

 وابستگی عامل نابودی استعدادها و امکانات

شهید محمدباقر صدر بر آن بود که وابستگی عامل نابودی کشور خواهد بود و نیروی استثمار کننده از هر ابزاری برای سلطه جویی و تخریب دارایی و اموال ملت مغلوب بهره می‌گیرد. شهید صدر در کتاب «سرچشمه های قدرت در حکومت اسلامی» اشاره می‌کند؛ «نیروی انسان استثمار کننده که امکانات خود را در راه سخت‌تر کردن تسلط بر استثمار شدگانش به هرز می‌دهد، در حالی که این امکانات پس از آزاد شدن به حالت طبیعی خود برمی‌گردد و به صورت امکاناتی برای سازندگی و فعالیت دگرگون می‌شود.

چه بسیار استعدادها و امکاناتی که یا در سایه فرمان طاغوت و در چارچوب وابستگی‏‌های استثمارگرانه نابود می‌شود یا ستمگران برای نابود ساختن و محاصره آن آغاز به کار کرده‌اند. در حالی که می‌تواند در فضای باز و پرهدایتی که حکومت اسلامی می‌آفریند جائی بیابد که رشد کند»؛ با توجه به اهمیت این مسئله است که علامه صدر بر «استقلال‏ از بند استعمار» تأکید فراوان دارد.

 لزوم آزادسازی جامعه اسلامی از شکل­های مختلف وابستگی

در کتاب «اقتصادنا»، بر «عدم وابستگی‏ به جهان غرب» تاکید شده است و این مسئله مورد نظر شهید صدر، در کتاب «اسلام راهبر زندگی» این‌گونه مورد اشاره قرار گرفته است؛ «بر حکومت لازم است با استفاده از متخصصان و تعیین خط مشی تولید، مبتنی بر آمارگیری علمی، جهت ترسیم سیاست تولید، تمامی موانع طبیعی را از سر راه بردارد. بر او فرض است که موانع سیاسی را از بهره‌برداری جامعه از ثروت‏هایش برطرف کند و تمامی جلوه‌های این موانع را که با کرامت امت اسلامی و سیادت او بر ثروت‏هایش اصطکاک دارد، ازمیان بردارد. نمونه این موضوع، قوانینی است که حکومت اسلامی جهت آزادسازی جامعه اسلامی از شکل‏های مختلف وابستگی‏ اقتصادی و بازگرداندن سلطه آن در تمامی عرصه‏های اقتصادی وضع می‏کند.»

رسالت حکومت اسلانی در ریشه کنی وابستگی­های استثمارگونه

از منظر شهید صدر هرگونه وابستگی که عامل تهدید برای حکومت اسلامی شود مردود است و یکی از مهمترین رسالت‌های حکومت اسلامی، رهاسازی امت و کشور اسلامی از وابستگی است. در «منابع القدرة فی الدولة الإسلامیة» آمده است؛ «حکومت اسلامی باید همه وابستگی‏‌های استثمارگرانه را که بر اجتماعات جاهلی فرمان می‌راند، ریشه‌کن سازد و انسان را در همه عرصه‌های زندگی سیاسی و اقتصادی و فکری از زیر بار استثمار… برهاند».

از این رو، در منظومه فکری شهید صدر، حکومت اسلام تنها یک ضرورت دینی نیست، بلکه علاوه بر آن، ضرورتی تمدنی است؛ زیرا حکومت اسلامی تنها راهی است که می‏تواند استعدادهای انسان را در جهان اسلامی شکوفا کرده، او را تا کانون طبیعی‏اش در عرصه تمدن انسانی بالا برد و آنرا از هرگونه وابستگی‏ و سردرگمی نجات دهد.

 توجه به فرامین اسلام عامل رهایی از وابستگی

براساس تقریرات سیدمحمد باقر صدر، دور شدن از فرامین الهی، عامل وابستگی و نابودی استقلال جهان اسلام است و اگر کشورهای اسلامی به دستورات اسلام توجه داشته باشند، جهان اسلام از ذلت، زبونی، محرومیت و وابستگی به کشورهای بیگانه دور خواهد شد و در نقطه مقابل دوری از اسلام، عامل وابستگی به دشمنان اسلام و غرب خواهد شد.

شهید صدر، معتقد است امام با طرح شعار جمهوری اسلامی، از اسلام برای رهایی از «ذلّت و زبونی و بیچارگی و محرومیت و وابستگی‏ به کفار استعمارگر» بهره گرفتند.

 ترسیم سیاست اقتصادی براساس تحقیقات علمی داخلی و دستاوردهای تجربی بومی

بخش دیگری از راهکارهای شهید صدر برای رهایی از بند وابستگی، استقلال اقتصادی است. شهید صدر اشاره می‌کند، برای رشد تولید ملی، از تحقیقات داخلی بهره بگیرند و از مداخله‌های سیاسی کشورهای غربی در سیاست های اقتصادی جلوگیری به عمل آورند.

شهید صدر در این خصوص بیان می‌کند: «عناصر اقتصادی اسلام به تحقیقات علمی و جدیدترین دستاوردهای تجربی در این زمینه وابسته است و حکومت در جامعه اسلامی مؤظف است بر اساس عناصر پویایی که از این پژوهش‌‏ها و تجربه‌‎ها استنباط می‏شود، سیاستی اقتصادی برای تولید ترسیم کند. البته باید اهداف این سیاست اقتصادی با ارزیابی اسلام از تولید و رویکرد متمدنانه اسلام از آن، سازگار باشد.»



منبع خبر

شهید صدر: «وابستگی» عامل نابودی کشور است بیشتر بخوانید »

شهید صدر متفکری در جامعه است/ گمشده‌مان، ما بودن است

شهید صدر متفکری در جامعه است/ گمشده‌مان، ما بودن است



شهید صدر متفکری در جامعه است/ گمشده‌مان، ما بودن است

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، همیشه در دوران‌های خاصی از تاریخ، ریسمانی از جنس آدم‌های خاص و برگزیده برای به جلو بردن جامعه و تعالی بخشیدن ارزش‌های اخلاقی و انسانی حاضر بودند که خیلی وقت‌ها قربانی جهل مردمان همان روزگار شدند. شهید سید محمدباقر صدر یکی از همان آدم‌هاست. کتاب «نا» که به‌تازگی توسط انتشارات دارالصدر منتشر شده، زندگی شهید سید محمدباقر صدر و کوشش‌ها و مصائب ایشان در مسیر تعالی فکر و جان انسان‌ها را روایت می‌کند. “نا” با استناد به منابع موجود پیرامون زندگی شهید صدر، جزئیات زندگی، فعالیت‌ها و خانواده‌ی ایشان را در یک روایت نه چندان بلند، آورده است که خواندن آن دریچه‌ی روشنی به زندگی این عالم ناشناخته باز می‌کند. خانم دکتر برادران در این کتاب که پاییز امسال روانه‌ی بازار شده است، راوی روزگاری است که بر یکی از انسان‌ترین انسان‌های هم‌عصر ما گذشت. درباره این روایت با ایشان گفت‌وگو کردیم.

*کتاب «نا» چطور خلق شد؟

این‌طور که از پژوهشگاه صدر با من تماس گرفتند و گفتند کارهای قبلی من را دیده‌اند و پیشنهاد تولید کتابی درباره زندگی شهید صدر را دادند. همان ابتدا دلم خالی شد، چون صدرها همیشه برای من جذاب بوده‌اند. اما خود شهید صدر در ذهن بیشتر ما آدمی است که هست؛ در همین حد که اسمش را شنیده بودم، می‌دانستم در عراق زندگی می‌کردند و در زمان صدام با خواهرشان شهید شدند. مهم‌تر از همه‌ی اینها در حوزۀ علوم انسانی هم اسم فلسفتنا و اقتصادنا را شنیده بودم.

محمدباقر صدر از جهت شخصیت علمی‌اش برایم مهم بود. ولی برای این کار مردد بودم و راحت نپذیرفتم. چون شناخت زیادی نداشتم. بنابراین به درخواست من چند کتاب فرستادند که بخوانم و با ایشان آشنا بشوم. کتاب شرح صدر را که خواندم موضوع برایم بسیار جذاب شد و ناخودآگاه، من را کامل به خودش مشغول کرد، طوری که مدام با دوستانم درباره‌اش گفت‌وگو می‌کردم.

*در مقدمه‌ی کتاب درباره‌ی تصویری که از شهید صدر پیش از نوشتن «نا» داشتید گفتید، پس از نوشتن، این تصویر چه تغییری کرد؟

همان عکس و همان تصویر برایم مأنوس‌تر شد: عالم متفکری که سرش به نوشتن و اندیشیدن گرم است. گاهی کسی را دوست داریم و این دوست داشتن فقط حسی است، اما گاهی این دوست داشتن همراه با شناخت است. الآن علاقه‌ی من به شهید صدر در این وضعیت است و حالا می‌توانم به ایشان به‌طور فعال فکر کنم.

*چرا به اسم «نا» برای این کتاب رسیدید؟

در طول این روایت، احساس می‌کردم اگر آدم‌ها «ما» بودند، محمدباقر صدر شهید نمی‌شد. شهید صدر برای «ما بودن» خیلی زحمت کشید و در تجربه‌های زندگی ایشان هم مشهود است که هر وقت مشکلی پیش می‌آمد، (حصری بود، دستگیری یا انزوا رخ می‌داد) ما بودن راه‌حل خارج شدن از بن‌بست می‌شد. اتفاق بد وقتی افتاد که آن شکاف ایجاد شد و ما دیگر ما نشد. این مسئله در آن روزهایی که می‌خواندم و مخصوصاً روزهایی که می‌نوشتم برایم خیلی غم‌انگیز بود، چون وقتی می‌نویسم با یک موضوع به‌طور فعالانه متصل می‌شوم و این حسرت و ناراحتی را بسیار بیشتر احساس می‌کردم. هنوز هم که یادش می‌افتم بغض می‌کنم. به نظرم اتفاقی بود که می‌شد نیفتد.

خود شهید صدر هم روی همین تأکید می‌کند، خود امت با همین ما شدن شکل می‌گیرد و حریم امام با همین ما شدن حفظ می‌شود. هنوز و همیشه، ضربه‌هایمان را از همین ما نبودن می‌خوریم و خورده‌ایم.

* «نا» برای چه کسانی روایت می‌کند؟ مخاطب نا چه کسانی هستند؟

درست است که محتوا تعیین می‌کند چگونه بنویسم، اما مخاطب مشخص می‌کند که نقاط اثر کجا باشد و کجاها باید پررنگ‌تر باشد. برای من نسل جوان مهم است؛ چون اثرگذارترین و فکورترین بخش جامعه هستند. اولین جایی که نوشته‌ها می‌توانند جریان‌ساز بشوند، در ذهن و فکر جوان‌هاست. برای خودم جوان تحصیل‌کرده و اهل کتاب مدنظر بوده است؛ یعنی کسی که سطحی از دغدغه‌مندی را داشته باشد و با کتاب که مواجه می‌شود فرقش را با روزنامه یا سرگرمی بفهمد. کتاب من برای تفنن نیست؛ یعنی هیچ تلاشی نکردم برای اینکه کتاب نا سرگرمی ایجاد بکند، یک نفر بخواند و فقط وقتش را بگذارند. مخاطبِ هدفم نسل جوانی است که اهل مطالعه و دغدغه‌مند است.

*تفاوت «نا» با دیگر آثاری که درباره شهید صدر نوشته شده‌اند چیست؟

به نظر من نویسنده، زاویه نگاه و نسبتش با موضوع در اثری که خلق می‌کند تأثیر دارد. تفاوت اصلی این کتاب با کتاب‌های دیگر در اینجاست که مریم برادران روایت خودش از شهید صدر را نوشته است. مثلاً خیلی‌ها می‌پرسند تفاوت نا با شرح صدر چیست؟ مهم‌ترین نقطه‌قوت شرح صدر این است که راوی مستقیم روایتش می‌کند، هیچ‌چیزی نمی‌تواند جای این نقطه‌قوت را بگیرد. یعنی خیلی روایت دست‌اولی است؛ اما روایت من، دست‌اول نیست. البته سعی کردم هر منبعی درباره ایشان بود را بخوانم. اما مطمئنم نقطه‌ضعف و نقاط خالی زیادی دارد. حتی من یک جاهایی نتوانستم با موضوع ارتباط برقرار کنم و ننوشتم و خاطره‌های قشنگی داشتم که ظرفیت متنم را نداشت و کنارش گذاشتم.

*چه چیزهایی نوشتن کتاب «نا» را برای شما سخت می‌کرد؟

من داستان‌نویس نیستم، یعنی سعی می‌کنم سندیت متن را حفظ کنم. خود این، دشواری‌های بسیاری را به همراه دارد، هم باید جذاب بنویسی، هم سندیت را حفظ کنی، هم تصویر خلق کنی و هم اینکه این تصویر خودش باشد؛ کسی که او را می‌شناخته وقتی این کتاب را می‌خواند، این همانی تداعی شود. یعنی تخیل آن‌قدر روایت را دستکاری نکند که از موضوع اصلی دور شود. علاوه‌بر همه‌ی اینها وقتی درباره کسی که دوست داری می‌نویسی خیلی باید از خودت در نوشتن مراقبت کنی. اگر تأمل انتقادی نداشته باشی و سوال نپرسی و خودت و او را نقد نکنی، نتیجه کار به اغراق نزدیک می‌شود و از فهم مخاطب فاصله می‌گیرد. در این موارد سعی کردم، ولی نمی‌دانم چقدر موفق بوده‌ام.

*آیا بخشی از زندگی شهید صدر بوده که بخواهید بنویسید اما نتوانستید؟

بله، گاهی متنم ظرفیت خاطراتی را نداشت. البته اندک بودند؛ مثلاً روایتی از ارتباط عبدالعزیز حکیم با ایشان بود که عبدالعزیز در یازده‌سالگی کتاب کوچکی درباره نماز می‌نویسد که ۱۰ صفحه بیشتر نداشته. در همان عالم کودکی فکر می‌کند تنها کسی که خوب است کتاب او را تصحیح کند محمدباقر صدر باید باشد! سراغ ایشان می‌رود درحالی‌که در درس خارج بوده‌اند. اما از این نوجوان استقبال می‌کند و می‌پذیرد که کتاب او را تصحیح کند و چند روز بعد با یادداشت‌هایی بر متن به او برمی‌گرداند و می‌گوید «اگر پدرت این کتاب را چاپ نکرد، من حاضرم چنین کنم!» خود عبدالعزیز حکیم در اینجا گفته بود رفتار او در مقابل بزرگ و کوچک رفتار انبیا را برایم تداعی می‌کرد.‌

*کدام ویژگی شخصیت ایشان شما را خیلی جذب کرد؟

همه‌ی ویژگی‌های ایشان جذاب است، یک آدم که به همه‌ی ابعادش توجه کرده و رشدشان داده است. نمی‌شود او را به این ابعاد تجزیه کرد، یعنی وقتی بُعد عاطفی ایشان را نگاه می‌کنید، محبت فراوان شهید صدر وقتی معنی دارد که علمش را ببینیم. آدمی در این سطح علمی است که محبتش به دل می‌نشیند، وگرنه برای یک آدم معمولی این میزان محبت کردن در خانواده شاید طبیعی باشد. ارتباط پدرانه‌اش با شاگردانش با آن تواضع و مهربانی وقتی برایم جذاب است که در همین سطح علمی او را نگاه می‌کنم یا در کنارش می‌بینم برای اینکه آنها نوآور شوند چطور تشرشان می‌زند که بیشتر فکر کنند و باهم مباحثه‌های کارساز داشته باشند. اثرگذاری کنش‌گرانه او در حل بسیاری از مسائل اجتماعی و سیاسی وقتی برایم معنادار است که می‌بینم درعین‌حال چشمداشتی به مقام و جایگاه و اعتباریات دیگر ندارد و همین‌هاست که او را در مقام مرجعیت مردمی می‌نشاند.

من ایشان را یک آدم یکپارچه می‌بینم که همه‌ی ابعادش در کنار هم خوب و تکمیل‌کننده و معنابخش هستند. من در میدان‌های علمی می‌بینم که متأسفانه خصیصه‌های ناهنجاری رایج است مثل حسادت، عصبانیت، خودبزرگ‌بینی، که به‌طور طبیعی وجود دارند! ولی این آدم در عین علمی بودن در ساحات مختلف کاملاً با اخلاقی رشدیافته رفتار می‌کند و اتفاقاً این‌گونه بودن برایش طبیعی است.

*ما در جامعه به کدام ویژگی شهید صدر نیاز داریم؟

آدم‌هایی مثل شهید صدر سعی کردند انسان باشند. اگر بخواهیم انسان باشیم باید این‌طور زندگی کنیم. ما در جامعه‌مان بسیار از اخلاق و انسانیت و اسلامیت حرف می‌زنیم، اما چقدر مراعاتشان می‌کنیم؟ یعنی نمی‌توانیم بگویم ما نمونه‌های خوبی برای اسلامیت و انسانیت و عالمیت هستیم.

من این نکته را هم یادآور شوم؛ الگوی کامل ما فقط رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و ائمه (علیهم‌السلام) به‌عنوان انسان‌های کامل‌اند. درعین‌حال در دنیای امروز که آن انسان‌های کامل درک نشده‌اند، امثال محمدباقر صدر، نمونه‌های خوبی هستند برای اینکه ببینم در همین عصر حاضر امکان طور دیگری زندگی کردن و امکان نزدیک شدن به آن الگوهای کامل وجود دارد و ناشدنی نیست.

برای زندگی من و امثال من، الگو شدن شهید صدر به این معنی است که بزرگ‌منشی را از او یاد بگیرم، اگر یک معلم هستم، از ویژگی‌های پدرانه او در عین نقدپذیری و ارج نهادن به اندیشه در زیست معلمی الهام بگیرم و با این الهامات مأنوس باشم، ضعف‌های خودم را اصلاح کنم و امیدوار باشم به اینکه یک انسان معمولی هم می‌تواند رشد کند. امید انسان را رشد می‌دهد.

زندگی‌نامه‌نویسی برای من مهم است؛ پر است از امیدواری. وقتی این آدم‌ها را می‌بینم دلم گرم می‌شود که «می‌شود جور دیگری شد». به نظر من این آدم‌ها انسان‌هایی بودند که سعی کردند خودشان را به الگوهای دینی نزدیک کنند و به نظر موفق بودند. شهید صدر ایمان داشت که راه انسان کامل را می‌شود طی کرد، این امیدبخش است و راه را هموار می‌کند.

*نگارش کدام فصل «نا» برای شما سخت‌تر بود؟

فصل آخر، خیلی دردناک بود. نوشتن برگ آخر زندگی شهید صدر برایم سخت تمام شد، تا وقتی که فصل آخر را ننوشتم اسمش نا نشد. وقتی این اسم را مطرح کردم هم شاید شنوندگانی بودند که خیلی دوستش نداشتند و همین حالا هم می‌شنوم که «اسمش خوب نیست.» اما این عنوان از حس درونی من برخاسته که در هم‌نشینی با او سرریز شده، پس تا حد خوبی انتخاب مطلوبی است.

*از تجربه ارتباطتان با خانواده شهید صدر بگویید؟

وقتی کنار فاطمه خانم و اسماً بودم کاملاً حس می‌کردم که با همان قصه‌ها هنوز زندگی می‌کنند. در کتاب «به‌رنگ صبر» همه مصائبی که بر این خانواده گذشته، ذکر شده است. من همان یک جلسه هم که به ملاقاتشان رفتم قصدم گفت‌وگو نبود، چون نمی‌خواستم اذیتشان کنم و برایشان زحمتی باشم. همین دیدن آنها برای اینکه بتوانم بفهمم در مورد چه کسانی می‌خواهم حرف بزنم خوب بود. درک همان بزرگواری‌ها و گرمی ارتباطات، توصیفات مرا در ارتباط با دیگران، چه خانوادگی و چه با دیگری، را غنی کرد. همان یک جلسه حضوری و چند بار مکالمه تلفنی، به من جنس محبت و بزرگواری فاطمه خانم را چشاند. اینکه فهمیدم انسان رهایی است و این‌همه مصیبت نه‌تنها روحش را نکُشته، بلکه نوعی شکفتگی از درون دارند. همان چند لحظه‌ای که اسماً را دیدم نوع گفت‌وگو و تعاملشان با مادر و تعامل مادر با ایشان کاملاً نشان می‌داد که زندگی چقدر در دستان فاطمه خانم مهار شده است. اینکه من نوشتم سلطان مهربان واقعاً سلطان بودن را در عین مهربانی درک می‌کردم. «صدر بودن» را در همان لحظات کوتاه توانستم ببینم و این کمک کرد که وقتی که داشتم کتاب را می‌نوشتم، امیدوار باشم که دارم درست تکه‌های پازلم را کنار هم می‌چینم. کمااینکه وقتی متن نهایی را خواندند گفتند: گویا همه‌جا با ما حاضر بودی.

*برای سوال آخر، دوست دارید «نا» چطور معرفی بشود؟

من کارم را کرده‌ام، تا حد امکان سعی کردم بشناسم و سعی کردم دوست داشتنم را با دیگران به اشتراک بگذارم. دوست دارم آدم‌هایی که این کتاب را می‌خوانند، علاوه‌بر لذتی که، امیدوارم منتقل بشود، به‌سراغ آثار شهید صدر بروند. آثار هم فقط کتاب نیست، یک قسمتش همان خلق‌وخوی ایشان و زنده و جاری شدن آن در جامعه است. فقدان چشم‌پوشی از خطاها، نقدپذیری و تفکر به‌جای تقلید، از صفات ضعف ما هستند. همین نقادی عالمانه و با اخلاق را در ایشان بسیار دوست داشتم چون نقطه‌ی مهم در علم‌ورزی است. ما در جامعه‌ی علمی خودمان این‌گونه نقادی را کم داریم و برای همین جلو نمی‌رویم و احساس خوشایند باهم رشد کردن را نمی‌چشیم.

*اگر سخن پایانی هست بفرمائید؟

نابغه بودن شهید صدر قابل‌اعتنا است، اما ایشان فقط نابغه نیست. نبوغ هرچند که یک داده‌ی ارزشمند خدادادی است؛ اما شهید صدر را مرعوب و تافته جدابافته نکرد. به نظرم بیش از اینکه بگوییم ایشان یک نابغه است، بهتر است بگوییم متفکری در جامعه است؛ چراکه تأکید بر نبوغ می‌تواند فاصله‌ی مخاطب را از ایشان زیاد کند.

به نظرم هرکسی این کتاب را بخواند از جنبه‌ای با شهید صدر نقطه‌ی تلاقی پیدا می‌کند. من از زاویه درگیری‌های علمی، کسی که خانه‌دار است، از بُعد عاطفی و شخصی، یا یک سیاستمدار از جنبه‌ی سیاست فکورانه و اخلاق‌مند. سعی کردم آن‌قدر که ممکن است به ابعاد مختلف ایشان در حد اشاره بپردازم.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، همیشه در دوران‌های خاصی از تاریخ، ریسمانی از جنس آدم‌های خاص و برگزیده برای به جلو بردن جامعه و تعالی بخشیدن ارزش‌های اخلاقی و انسانی حاضر بودند که خیلی وقت‌ها قربانی جهل مردمان همان روزگار شدند. شهید سید محمدباقر صدر یکی از همان آدم‌هاست. کتاب «نا» که به‌تازگی توسط انتشارات دارالصدر منتشر شده، زندگی شهید سید محمدباقر صدر و کوشش‌ها و مصائب ایشان در مسیر تعالی فکر و جان انسان‌ها را روایت می‌کند. “نا” با استناد به منابع موجود پیرامون زندگی شهید صدر، جزئیات زندگی، فعالیت‌ها و خانواده‌ی ایشان را در یک روایت نه چندان بلند، آورده است که خواندن آن دریچه‌ی روشنی به زندگی این عالم ناشناخته باز می‌کند. خانم دکتر برادران در این کتاب که پاییز امسال روانه‌ی بازار شده است، راوی روزگاری است که بر یکی از انسان‌ترین انسان‌های هم‌عصر ما گذشت. درباره این روایت با ایشان گفت‌وگو کردیم.

*کتاب «نا» چطور خلق شد؟

این‌طور که از پژوهشگاه صدر با من تماس گرفتند و گفتند کارهای قبلی من را دیده‌اند و پیشنهاد تولید کتابی درباره زندگی شهید صدر را دادند. همان ابتدا دلم خالی شد، چون صدرها همیشه برای من جذاب بوده‌اند. اما خود شهید صدر در ذهن بیشتر ما آدمی است که هست؛ در همین حد که اسمش را شنیده بودم، می‌دانستم در عراق زندگی می‌کردند و در زمان صدام با خواهرشان شهید شدند. مهم‌تر از همه‌ی اینها در حوزۀ علوم انسانی هم اسم فلسفتنا و اقتصادنا را شنیده بودم.

محمدباقر صدر از جهت شخصیت علمی‌اش برایم مهم بود. ولی برای این کار مردد بودم و راحت نپذیرفتم. چون شناخت زیادی نداشتم. بنابراین به درخواست من چند کتاب فرستادند که بخوانم و با ایشان آشنا بشوم. کتاب شرح صدر را که خواندم موضوع برایم بسیار جذاب شد و ناخودآگاه، من را کامل به خودش مشغول کرد، طوری که مدام با دوستانم درباره‌اش گفت‌وگو می‌کردم.

*در مقدمه‌ی کتاب درباره‌ی تصویری که از شهید صدر پیش از نوشتن «نا» داشتید گفتید، پس از نوشتن، این تصویر چه تغییری کرد؟

همان عکس و همان تصویر برایم مأنوس‌تر شد: عالم متفکری که سرش به نوشتن و اندیشیدن گرم است. گاهی کسی را دوست داریم و این دوست داشتن فقط حسی است، اما گاهی این دوست داشتن همراه با شناخت است. الآن علاقه‌ی من به شهید صدر در این وضعیت است و حالا می‌توانم به ایشان به‌طور فعال فکر کنم.

*چرا به اسم «نا» برای این کتاب رسیدید؟

در طول این روایت، احساس می‌کردم اگر آدم‌ها «ما» بودند، محمدباقر صدر شهید نمی‌شد. شهید صدر برای «ما بودن» خیلی زحمت کشید و در تجربه‌های زندگی ایشان هم مشهود است که هر وقت مشکلی پیش می‌آمد، (حصری بود، دستگیری یا انزوا رخ می‌داد) ما بودن راه‌حل خارج شدن از بن‌بست می‌شد. اتفاق بد وقتی افتاد که آن شکاف ایجاد شد و ما دیگر ما نشد. این مسئله در آن روزهایی که می‌خواندم و مخصوصاً روزهایی که می‌نوشتم برایم خیلی غم‌انگیز بود، چون وقتی می‌نویسم با یک موضوع به‌طور فعالانه متصل می‌شوم و این حسرت و ناراحتی را بسیار بیشتر احساس می‌کردم. هنوز هم که یادش می‌افتم بغض می‌کنم. به نظرم اتفاقی بود که می‌شد نیفتد.

خود شهید صدر هم روی همین تأکید می‌کند، خود امت با همین ما شدن شکل می‌گیرد و حریم امام با همین ما شدن حفظ می‌شود. هنوز و همیشه، ضربه‌هایمان را از همین ما نبودن می‌خوریم و خورده‌ایم.

* «نا» برای چه کسانی روایت می‌کند؟ مخاطب نا چه کسانی هستند؟

درست است که محتوا تعیین می‌کند چگونه بنویسم، اما مخاطب مشخص می‌کند که نقاط اثر کجا باشد و کجاها باید پررنگ‌تر باشد. برای من نسل جوان مهم است؛ چون اثرگذارترین و فکورترین بخش جامعه هستند. اولین جایی که نوشته‌ها می‌توانند جریان‌ساز بشوند، در ذهن و فکر جوان‌هاست. برای خودم جوان تحصیل‌کرده و اهل کتاب مدنظر بوده است؛ یعنی کسی که سطحی از دغدغه‌مندی را داشته باشد و با کتاب که مواجه می‌شود فرقش را با روزنامه یا سرگرمی بفهمد. کتاب من برای تفنن نیست؛ یعنی هیچ تلاشی نکردم برای اینکه کتاب نا سرگرمی ایجاد بکند، یک نفر بخواند و فقط وقتش را بگذارند. مخاطبِ هدفم نسل جوانی است که اهل مطالعه و دغدغه‌مند است.

*تفاوت «نا» با دیگر آثاری که درباره شهید صدر نوشته شده‌اند چیست؟

به نظر من نویسنده، زاویه نگاه و نسبتش با موضوع در اثری که خلق می‌کند تأثیر دارد. تفاوت اصلی این کتاب با کتاب‌های دیگر در اینجاست که مریم برادران روایت خودش از شهید صدر را نوشته است. مثلاً خیلی‌ها می‌پرسند تفاوت نا با شرح صدر چیست؟ مهم‌ترین نقطه‌قوت شرح صدر این است که راوی مستقیم روایتش می‌کند، هیچ‌چیزی نمی‌تواند جای این نقطه‌قوت را بگیرد. یعنی خیلی روایت دست‌اولی است؛ اما روایت من، دست‌اول نیست. البته سعی کردم هر منبعی درباره ایشان بود را بخوانم. اما مطمئنم نقطه‌ضعف و نقاط خالی زیادی دارد. حتی من یک جاهایی نتوانستم با موضوع ارتباط برقرار کنم و ننوشتم و خاطره‌های قشنگی داشتم که ظرفیت متنم را نداشت و کنارش گذاشتم.

*چه چیزهایی نوشتن کتاب «نا» را برای شما سخت می‌کرد؟

من داستان‌نویس نیستم، یعنی سعی می‌کنم سندیت متن را حفظ کنم. خود این، دشواری‌های بسیاری را به همراه دارد، هم باید جذاب بنویسی، هم سندیت را حفظ کنی، هم تصویر خلق کنی و هم اینکه این تصویر خودش باشد؛ کسی که او را می‌شناخته وقتی این کتاب را می‌خواند، این همانی تداعی شود. یعنی تخیل آن‌قدر روایت را دستکاری نکند که از موضوع اصلی دور شود. علاوه‌بر همه‌ی اینها وقتی درباره کسی که دوست داری می‌نویسی خیلی باید از خودت در نوشتن مراقبت کنی. اگر تأمل انتقادی نداشته باشی و سوال نپرسی و خودت و او را نقد نکنی، نتیجه کار به اغراق نزدیک می‌شود و از فهم مخاطب فاصله می‌گیرد. در این موارد سعی کردم، ولی نمی‌دانم چقدر موفق بوده‌ام.

*آیا بخشی از زندگی شهید صدر بوده که بخواهید بنویسید اما نتوانستید؟

بله، گاهی متنم ظرفیت خاطراتی را نداشت. البته اندک بودند؛ مثلاً روایتی از ارتباط عبدالعزیز حکیم با ایشان بود که عبدالعزیز در یازده‌سالگی کتاب کوچکی درباره نماز می‌نویسد که ۱۰ صفحه بیشتر نداشته. در همان عالم کودکی فکر می‌کند تنها کسی که خوب است کتاب او را تصحیح کند محمدباقر صدر باید باشد! سراغ ایشان می‌رود درحالی‌که در درس خارج بوده‌اند. اما از این نوجوان استقبال می‌کند و می‌پذیرد که کتاب او را تصحیح کند و چند روز بعد با یادداشت‌هایی بر متن به او برمی‌گرداند و می‌گوید «اگر پدرت این کتاب را چاپ نکرد، من حاضرم چنین کنم!» خود عبدالعزیز حکیم در اینجا گفته بود رفتار او در مقابل بزرگ و کوچک رفتار انبیا را برایم تداعی می‌کرد.‌

*کدام ویژگی شخصیت ایشان شما را خیلی جذب کرد؟

همه‌ی ویژگی‌های ایشان جذاب است، یک آدم که به همه‌ی ابعادش توجه کرده و رشدشان داده است. نمی‌شود او را به این ابعاد تجزیه کرد، یعنی وقتی بُعد عاطفی ایشان را نگاه می‌کنید، محبت فراوان شهید صدر وقتی معنی دارد که علمش را ببینیم. آدمی در این سطح علمی است که محبتش به دل می‌نشیند، وگرنه برای یک آدم معمولی این میزان محبت کردن در خانواده شاید طبیعی باشد. ارتباط پدرانه‌اش با شاگردانش با آن تواضع و مهربانی وقتی برایم جذاب است که در همین سطح علمی او را نگاه می‌کنم یا در کنارش می‌بینم برای اینکه آنها نوآور شوند چطور تشرشان می‌زند که بیشتر فکر کنند و باهم مباحثه‌های کارساز داشته باشند. اثرگذاری کنش‌گرانه او در حل بسیاری از مسائل اجتماعی و سیاسی وقتی برایم معنادار است که می‌بینم درعین‌حال چشمداشتی به مقام و جایگاه و اعتباریات دیگر ندارد و همین‌هاست که او را در مقام مرجعیت مردمی می‌نشاند.

من ایشان را یک آدم یکپارچه می‌بینم که همه‌ی ابعادش در کنار هم خوب و تکمیل‌کننده و معنابخش هستند. من در میدان‌های علمی می‌بینم که متأسفانه خصیصه‌های ناهنجاری رایج است مثل حسادت، عصبانیت، خودبزرگ‌بینی، که به‌طور طبیعی وجود دارند! ولی این آدم در عین علمی بودن در ساحات مختلف کاملاً با اخلاقی رشدیافته رفتار می‌کند و اتفاقاً این‌گونه بودن برایش طبیعی است.

*ما در جامعه به کدام ویژگی شهید صدر نیاز داریم؟

آدم‌هایی مثل شهید صدر سعی کردند انسان باشند. اگر بخواهیم انسان باشیم باید این‌طور زندگی کنیم. ما در جامعه‌مان بسیار از اخلاق و انسانیت و اسلامیت حرف می‌زنیم، اما چقدر مراعاتشان می‌کنیم؟ یعنی نمی‌توانیم بگویم ما نمونه‌های خوبی برای اسلامیت و انسانیت و عالمیت هستیم.

من این نکته را هم یادآور شوم؛ الگوی کامل ما فقط رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و ائمه (علیهم‌السلام) به‌عنوان انسان‌های کامل‌اند. درعین‌حال در دنیای امروز که آن انسان‌های کامل درک نشده‌اند، امثال محمدباقر صدر، نمونه‌های خوبی هستند برای اینکه ببینم در همین عصر حاضر امکان طور دیگری زندگی کردن و امکان نزدیک شدن به آن الگوهای کامل وجود دارد و ناشدنی نیست.

برای زندگی من و امثال من، الگو شدن شهید صدر به این معنی است که بزرگ‌منشی را از او یاد بگیرم، اگر یک معلم هستم، از ویژگی‌های پدرانه او در عین نقدپذیری و ارج نهادن به اندیشه در زیست معلمی الهام بگیرم و با این الهامات مأنوس باشم، ضعف‌های خودم را اصلاح کنم و امیدوار باشم به اینکه یک انسان معمولی هم می‌تواند رشد کند. امید انسان را رشد می‌دهد.

زندگی‌نامه‌نویسی برای من مهم است؛ پر است از امیدواری. وقتی این آدم‌ها را می‌بینم دلم گرم می‌شود که «می‌شود جور دیگری شد». به نظر من این آدم‌ها انسان‌هایی بودند که سعی کردند خودشان را به الگوهای دینی نزدیک کنند و به نظر موفق بودند. شهید صدر ایمان داشت که راه انسان کامل را می‌شود طی کرد، این امیدبخش است و راه را هموار می‌کند.

*نگارش کدام فصل «نا» برای شما سخت‌تر بود؟

فصل آخر، خیلی دردناک بود. نوشتن برگ آخر زندگی شهید صدر برایم سخت تمام شد، تا وقتی که فصل آخر را ننوشتم اسمش نا نشد. وقتی این اسم را مطرح کردم هم شاید شنوندگانی بودند که خیلی دوستش نداشتند و همین حالا هم می‌شنوم که «اسمش خوب نیست.» اما این عنوان از حس درونی من برخاسته که در هم‌نشینی با او سرریز شده، پس تا حد خوبی انتخاب مطلوبی است.

*از تجربه ارتباطتان با خانواده شهید صدر بگویید؟

وقتی کنار فاطمه خانم و اسماً بودم کاملاً حس می‌کردم که با همان قصه‌ها هنوز زندگی می‌کنند. در کتاب «به‌رنگ صبر» همه مصائبی که بر این خانواده گذشته، ذکر شده است. من همان یک جلسه هم که به ملاقاتشان رفتم قصدم گفت‌وگو نبود، چون نمی‌خواستم اذیتشان کنم و برایشان زحمتی باشم. همین دیدن آنها برای اینکه بتوانم بفهمم در مورد چه کسانی می‌خواهم حرف بزنم خوب بود. درک همان بزرگواری‌ها و گرمی ارتباطات، توصیفات مرا در ارتباط با دیگران، چه خانوادگی و چه با دیگری، را غنی کرد. همان یک جلسه حضوری و چند بار مکالمه تلفنی، به من جنس محبت و بزرگواری فاطمه خانم را چشاند. اینکه فهمیدم انسان رهایی است و این‌همه مصیبت نه‌تنها روحش را نکُشته، بلکه نوعی شکفتگی از درون دارند. همان چند لحظه‌ای که اسماً را دیدم نوع گفت‌وگو و تعاملشان با مادر و تعامل مادر با ایشان کاملاً نشان می‌داد که زندگی چقدر در دستان فاطمه خانم مهار شده است. اینکه من نوشتم سلطان مهربان واقعاً سلطان بودن را در عین مهربانی درک می‌کردم. «صدر بودن» را در همان لحظات کوتاه توانستم ببینم و این کمک کرد که وقتی که داشتم کتاب را می‌نوشتم، امیدوار باشم که دارم درست تکه‌های پازلم را کنار هم می‌چینم. کمااینکه وقتی متن نهایی را خواندند گفتند: گویا همه‌جا با ما حاضر بودی.

*برای سوال آخر، دوست دارید «نا» چطور معرفی بشود؟

من کارم را کرده‌ام، تا حد امکان سعی کردم بشناسم و سعی کردم دوست داشتنم را با دیگران به اشتراک بگذارم. دوست دارم آدم‌هایی که این کتاب را می‌خوانند، علاوه‌بر لذتی که، امیدوارم منتقل بشود، به‌سراغ آثار شهید صدر بروند. آثار هم فقط کتاب نیست، یک قسمتش همان خلق‌وخوی ایشان و زنده و جاری شدن آن در جامعه است. فقدان چشم‌پوشی از خطاها، نقدپذیری و تفکر به‌جای تقلید، از صفات ضعف ما هستند. همین نقادی عالمانه و با اخلاق را در ایشان بسیار دوست داشتم چون نقطه‌ی مهم در علم‌ورزی است. ما در جامعه‌ی علمی خودمان این‌گونه نقادی را کم داریم و برای همین جلو نمی‌رویم و احساس خوشایند باهم رشد کردن را نمی‌چشیم.

*اگر سخن پایانی هست بفرمائید؟

نابغه بودن شهید صدر قابل‌اعتنا است، اما ایشان فقط نابغه نیست. نبوغ هرچند که یک داده‌ی ارزشمند خدادادی است؛ اما شهید صدر را مرعوب و تافته جدابافته نکرد. به نظرم بیش از اینکه بگوییم ایشان یک نابغه است، بهتر است بگوییم متفکری در جامعه است؛ چراکه تأکید بر نبوغ می‌تواند فاصله‌ی مخاطب را از ایشان زیاد کند.

به نظرم هرکسی این کتاب را بخواند از جنبه‌ای با شهید صدر نقطه‌ی تلاقی پیدا می‌کند. من از زاویه درگیری‌های علمی، کسی که خانه‌دار است، از بُعد عاطفی و شخصی، یا یک سیاستمدار از جنبه‌ی سیاست فکورانه و اخلاق‌مند. سعی کردم آن‌قدر که ممکن است به ابعاد مختلف ایشان در حد اشاره بپردازم.



منبع خبر

شهید صدر متفکری در جامعه است/ گمشده‌مان، ما بودن است بیشتر بخوانید »

حق شهید صدر را ادا نکرده‌ایم

ناخدایی برای «ما» شدن!



کتاب «شرح صدر» نشان می‌دهد که شهید صدر هنوز هم زنده است

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، اثر پژوهشی «نا» که به زندگینامه داستانی متفکر شهید آیت‌الله‌العظمی سیدمحمدباقر صدر می‌پردازد، در مدت یک ماه به چاپ دوم رسید. این رویداد مبارک، طبعاً درخور توجه و تحلیل است. آنچه در پی می‌آید، مقالی است که نویسنده اثر درباره چند و، چون پدید آوردن آن، به رشته تحریر درآورده است.

پیش از آن و در این دیباچه، جای آن است که بخشی از مقدمه پژوهشگاه، پژوهشگاه تخصصی شهید صدر (ناشر اثر) را مرور کنیم: «سیدمحمدباقر صدر از آن انسان‌هایی است که روزگار کم به خود می‌بیند. این را اکنون که خودش نیست، باید از لابه‌لای کتاب‌ها و اثرها خواند. اما صدر سال‌هاست که خوانده نشده است. اکنون خوانش و شناخت درست و کارآمد او نیاز به رویارویی از زوایای مختلف دارد. سرکار خانم مریم برادران با کوشش و دقتی ستودنی از زاویه نگاه خودش به تماشای صدر برخاست و پس از آن به روایت این دیدار نشست. برای به دست دادن روایتی امین زحمت‌هایی را بر عهده گرفت که بخشی از آن‌ها را در مقدمه‌اش یاد کرده و به لطف، بار درازگویی را از دوش این مقدمه نیز برداشته است.

نای برادران، به‌گواه شماری از صدرشناسان، تصویری اگرچه کوچک، اما واقع‌نما و پرجزئیات از صدر را پیش چشم خواهد گذاشت و همین دوری از زیاده‌پردازی و اغراق‌گری چه‌بسا مهم‌ترین ویژگی اثر اوست. مهم‌ترین گواه در این میان خانواده شهید صدر و به ویژه همسر بزرگوار او هستند که نویسنده در مراحل نگارش اثر از لطف و دقت آن‌ها بهره‌مند بوده است. اکنون نا از پس روایت روان و امین خود شاید آغاز یک دوستی است؛ دوستی با صدری که بسیارها برای شنیدن و آموختن و دیدن و یافتن و لذت‌بردن دارد. نا شاید دست خواننده‌اش را از این پس در دست فدک در تاریخ بگذارد یا شرح صدر یا کتابی دیگر از صدر یا درباره او؛ این چندان مهم نیست؛ مهم این است که نا می‌تواند دیداری دوباره را با صدر رقم بزند و همین بسیار است. پایان سخن روا نیست مگر به سپاس از سرکار خانم برادران و خانواده مکرم صدر و همه آن‌ها که در به ثمر آمدن این اثر کوشیدند؛ به این امید که خداوند همه اینان را به پاداش خویش بنوازد.»

از وقتی به یاد دارم، او را با این دو کتاب مترادف می‌دانستم؛ فلسفتنا و اقتصادنا. شنیده بودم با خواهرش «بنت‌الهدی» -که در مطالعه برای این کتاب‌ها دانستم نامش «آمنه» است – شهید شده، همین و نه بیشتر. همیشه دیگران چنان با احترام و تجلیل از او و کتاب‌هایش حرف می‌زدند که برایم سؤال بود اگر چنین عالم نابغه‌ای است و حرف حساب زده و از نظر زمانه این همه به ما نزدیک است؛ چرا این همه ناشناس مانده؟ پاسخش خیلی عجیب نبود؛ مگر سایر علما و اندیشمندانمان را چقدر می‌شناسیم؟ به هر حال روزی که به این کار دعوتم کردند، سکوت کردم و فرصت خواستم. سال‌هاست با خودم عهد کرده‌ام سفارش نپذیرم و فقط در جست‌و جوی سؤال‌های خودم سراغ زندگی آدم‌ها بروم و اگر توانستم، برای دیگران هم بگویم و محمدباقر صدر به گمانم سؤال سفارشی خیلی‌ها می‌توانست باشد، از جمله خودم. مردی که تصویرش برای من در همان عکس مشهور ثابت شده و آنقدر کار مهمی دارد که فرصت نمی‌کند سرش را بالا بگیرد و به دوربین نگاهی بیندازد. حالا قرار بود این تصویر جان بگیرد.

آغاز شیفتگی

با اینکه مشغول تحقیق برای کار دیگری بودم، نشد جلوی این طمع بایستم. متن کتاب شرح صدر را برایم فرستادند و خواندم؛ نوشته شیخ محمدرضا نعمانی و کتاب دیگری نوشته آیت‌الله سیدکاظم حائری که به تازگی ترجمه شده بود. تصویری که از او برایم ساخته می‌شد شگفت‌انگیز بود، آنقدر که با هرکس به گفتگو می‌نشستم از او می‌گفتم؛ اعضای خانواده، دوستان یا همکاران. یعنی داشت مرا شیفته می‌کرد: کودکی که گوشه دنجی می‌خواست و کتابی، نوجوانی که در ۱۳‌سالگی کتابی نوشته بود و این کتاب در همین سال‌های اخیر موضوع رساله دکتری کسی در مؤسسه موشه‌دایان شده بود ـ وقتی کتاب به دستم رسید و خواندمش، انگار آن نوجوان جلویم نشسته بود و حرف می‌زد و قصه می‌گفت و استدلال می‌کرد.

بارها و بارها بی‌اختیار پرسیدم: «مگر می‌شود؟» ـ شاگردی که پر از سؤال بود و مدام می‌خواند و بیشتر فکر می‌کرد، مردی که دوست‌داشتنش را نشان می‌داد، پدری که بودنش به چشم فرزندانش می‌آمد و آن‌ها از داشتنش شاد بودند، استادی که نامه‌هایش برای شاگردانش سراسر احساس و عاطفه بود و سینه‌ای گشاده داشت برای نقادی و بحث و همه‌چیز را جور دیگری نگاه می‌کرد. جایی خواندم: به گوشش رساندند: «یکی از شاگردانت به تو تهمت زده و فحاشی کرده»، گفت: «او را به عدل می‌شناسم. حرفی که بر زبان آورده به خاطر خطا در تصوراتش بوده، نه بی‌مبالاتی در دین» و بر این خطا چشم بست، ویران شدم. همین جا بود که دلم با عقلم همراهی کرد برای شناخت بیشتر این بزرگوار و اگر توانش بود، قلمی کردنش.

در محضر همسر و همراهِ نابغه

به آقای مؤذنی (از مسئولان پژوهشگاه تخصصی شهید صدر) که بدقلقی‌هایم را یک ماه صبورانه همراهی کرده بود و بعد از آن هم سنگ‌تمام گذاشت، گفتم می‌نویسم. شرط و شروطی کردیم و نوشتن را آغاز کردم. هرچه پیش‌تر رفتم، گره‌های کار بیشتر شد، چون روزی که پذیرفتم زندگی بنویسم، حواسم نبود که به جزئیات بیشتری در رابطه‌ها و خاطره‌ها و چیزهایی بیش از آنچه در این متن‌ها بود نیاز دارم. آقای مؤذنی گفت که فاطمه خانم صدر به تهران آمده و امیدوار است بتواند وقت ملاقاتی برایم جور کند.

بعد از چند هفته ملاقات مهیا شد. یک‌شنبه بیست‌و هفتم بهمن ۱۳۹۸. چند روز ذهنم مشغول بود که هدیه چه چیزی ببرم. با چیزهایی که از زندگی‌شان خوانده بودم، تصمیم آسانی نبود. دل به دریا زدم و با دلهره گل خریدم؛ نرگس و رز. وقتی وارد شدم، خانم نقوی نازنین که این راه ملاقات را باز کرده بود، یکی‌یکی معرفی کرد: «فاطمه خانم: همسر شهید صدر، اسما: دخترشان و حورا صدر: دختر امام موسی.» آغوش‌های گرمشان را لمس کردم و وقتی گل را دادم دست فاطمه‌خانم، ذوق کرد و با خوشحالی گفت: «چه کار خوبی کردید!» قول داده بودم زیاد حرف نزنم و سؤال نپرسم. قصدم دیدارشان بود و درک حضورشان، اما خودشان سخاوتمندانه باب گفتگو را باز کردند.

اسما از قم آمده بود شب را پیش مامان بماند. برایم از ضرب چینی گفت که بابا چطور یادشان می‌داد. خاطره‌هایی را یاد مامان می‌انداخت که برایم بگوید؛ مثل همین که دخترها را گاهی با نام کتاب‌هایش صدا می‌زده و هرکدام می‌دانستند به چشم او کدام یکی از کتاب‌ها هستند؛ مرام: فلسفتنا، نبوغ: اقتصادنا، صبا: اسس، حورا: فدک و اسما: الفتاوی‌الواضحه. به جز این، آن‌ها لقب‌هایی هم داشتند، مثل: آسره‌القلوب، ام‌ابیها، زهره، لقمان‌حکیم و منتزه. گفتند و شنیدم. قول گرفتم برای پاسخ سؤال‌هایم، که کم نبودند، به دیدنشان بروم. حضورشان گرم و پر از شکر و شوخ‌طبعی تلخی بود که برای پنهان کردن غمی عمیق، درونم رسوب می‌کرد.

نوشتن حدیث یار در دوران جولان دهی کرونا!

نوشتن را آغاز کرده بودم که ویروس کرونا خانه‌نشینی را سوغات آورد. اولین چیزی که به ذهنم رسید همین بود که عزمم را بگذارم برای خواندن و نوشتن از سید محمدباقر صدر و چنین کردم. فراز و فرود زیادی داشت. به سفارش فاطمه خانم، گفتم کتاب السیره و المسیره فی حقائق و وثائق نوشته ابوزید عاملی را برایم فرستادند؛ کتابی با متن عربی. برای اولین بار در زندگی، متن عربی را با اشتیاق می‌خواندم و تلاش می‌کردم بفهمم. هرجا درمانده می‌شدم، تصویر صفحه را برای آقای مؤذنی می‌فرستادم و او با متانت برایم ترجمه می‌کرد، حتی روزهایی که گرفتار کرونا شد. شب‌وروز هم نداشت. گاهی ساعت از نیمه‌شب گذشته بود. روند کندی بود، اما داشت قصه مرا شکل می‌داد. خانم نقوی هم دلگرمی دیگری بود؛ گاهی سؤالاتم را می‌پرسیدم و با دقت و وسواس جواب می‌داد. او داشت کتابی درباره زندگی مشترک محمدباقر و فاطمه می‌نوشت.

دهم اسفند، روز تولد سید محمدباقر، به فاطمه خانم زنگ زدم. سرحال بود و کمی گپ زدیم. وقتی گفتم: «به بهانه تولد شهید صدر جسارت کردم و زنگ زدم»، خندید و گفت: «بیست‌و پنجم ذی القعده هزارو…» احساس کردم او را به سال‌ها پیش بردم. با روی گشاده گفت که هر وقت خواستم بروم و با هم گپ بزنیم، اما کرونا این روزها را مدام به تأخیر انداخت و نمی‌دانستم تا پایان کار هم مرا محروم نگه خواهد داشت. شب سوم شعبان متن کتاب را تمام کردم.

بعدازظهر بود که به فاطمه خانم زنگ زدم که هم سال نو و تولد امام حسین (ع) را تبریک بگویم و هم خبر بدهم متن تمام شده. چند سؤال هم داشتم که پرسیدم و جواب گرفتم. مشتاق بود نوشته‌ام را زودتر بخواند. متن را برای آقای مؤذنی فرستادم تا اشکال‌های تاریخی را مشخص کند. بعد از اصلاح آنها، متن را برای فاطمه صدر فرستادم. روز بعد زنگ زد. شماره را که روی صفحه گوشی دیدم، همه بدنم یخ کرد، جواب ندادم، اضطراب عجیبی بود. خودم را دلداری دادم و چند دقیقه بعد شماره‌شان را گرفتم. گوشی را برداشت و بعد از سلام و احوالپرسی، با همان صدای گرم و پر از انرژی و امید همیشگی و سخاوت ذاتی این خانواده، تشکر کرد و با مهربانی گفت: «وقتی می‌خواندم، با شما حرف می‌زدم که انگار همه‌جا حضور داشتید.» شرمنده شدم و البته از چیزهایی که در این مدت شناخته بودم، نباید چیزی جز این را انتظار می‌داشتم.

تکمیل طرحی از زندگی نابغه‌

می‌دانستم هنوز جاهای خالی زیادی هست؛ به خصوص درباره رابطه بچه‌ها با پدر، رفتارشان در ایام حصر و خاطرات خانوادگی سفر به حج. فاطمه خانم از من خواست سؤال‌هایم را از خانم نقوی و خانم انیسی بپرسم که در این باره کارهایی کرده‌اند. چون خودش وقتی از آن روزها می‌گوید، تا چند روز ناخوش احوال می‌شود. حق داشت. پذیرفتم. به پیشنهاد خانم نقوی، کتاب‌های اقلیم خاطرات نوشته فاطمه طباطبایی و ایام غربت، خاطرات شفاهی فرشته اعرابی و فاطمه طباطبایی را خواندم.

خانم انیسی هم مرا به کتاب دختری از تبار هدایت ارجاع داد که سال ۱۳۸۹ درباره بنت‌الهدی صدر نوشته بود. به جز اینها، حورا خانم صدر هم با روی گشاده زیاده‌خواهی‌ام را پذیرفت و بعد از گفت‌گو، سؤال‌هایی را فرستادم تا اگر امکانش فراهم شد، در زمانی مناسب از فاطمه خانم بپرسد. به پیشنهاد ایشان، آقای مؤذنی کتاب وجع‌الصدر را تورق کرد و چند خاطره دیگر به دستم رسید. آن‌ها را هم برای حورا خانم فرستادم تا با فاطمه خانم در میان بگذارد و راستی‌آزمایی کند. تا پاسخ این سؤال‌ها بیاید، متن نخست را که برای آقای مؤذنی فرستاده بودم می‌خواندم و اصلاح و تکمیل می‌کردم. متن بازگشته پر از یادداشت‌های ریز و درشت بود تا زیروبم اتفاق‌ها را بهتر بفهمم و دقیق‌تر بنویسم. از آن‌ها بهره زیادی بردم؛ اگر نبودند، نقص‌ها بیش از اکنون می‌ماند. سه قسمت فیلم مستند آغازگر یک پایان را هم که هنوز پخش نشده بود، برایم فرستادند و دیدم و باز هم چشمم به اطلاعاتی دیگر باز شد.

بالاخره پاسخ‌های کوتاه حوراخانم در چهارشنبه‌ای بهاری به گوشم رسید و مطمئن شدم بیش از این چیزی دستم را نخواهد گرفت. روزی این متن همین‌قدر بود. قیمت آزردن نازنینان خانواده صدر آنقدر گزاف به نظر می‌رسید که چشم از آن پوشیدم. نتیجه همه این‌ها و بازخورد چند نفر که متن را خواندند، خرده متن پیش روی شماست.

«نا» مخفف «ناو» و به مثابه «ناخدا»!

شبی که سرخوش می‌خواندم و به اینجا رسیدم: «مزد من از مردم عراق مانند مزد مسلم‌بن‌عقیل از اهل کوفه است. اگر داستان‌های پلیسی یا چیزهای احمقانه می‌نوشتم به من بیشتر احترام می‌گذاشتند و تقدسم می‌کردند»، انگار در خلأ رها شدم، قدرشناسی چیز کمیابی است بین ما.

شاید این حرف مخاطب را به نیت من روایتگر زندگی او، که انگار قرار است در این کتاب بر صدر بنشیند، بدگمان کند. بی‌اغراق، او بر صدر نشسته هست؛ در دل من و هر کس که به او قدمی نزدیک شود. آدم را مجبور می‌کند اعتراف کند دوست‌داشتنش گریزناپذیر است. برای من، «سید محمدباقر صدر» ناخدایی است که از ته دل با تمام قوت نفس زد در راهی برای «ما» شدن. هرچند انگار زمان و زمین برای شنیدن این صدای بلند برخاسته حسود بودند؛ صدایی که به قول استادش، سیدابوالقاسم خویی، اگر در غرب بود، برایش چه‌ها که نمی‌کردند! شاید آن وقت در چشم ما بیشتر می‌نشست. یا شاید اگر در زمانی دیگر به دنیا می‌آمد، روزگار جور دیگری قصه‌اش را می‌گفت. نمی‌دانم. آدمی‌زاده همیشه دوست دارد برای آرزوهای برآورده نشده‌اش رؤیا ببافد.

این کتاب به اندازه توان من و کشش متن است، نه قدر او. تصویر کوچکی است از آدمی که دنیای امروز به او نیازمند است؛ نیازمند او و آدم‌هایی که جانشان را پای باورشان می‌گذارند و تا ته راه را می‌روند؛ و در این راه حقیقت فقط راهنمای آنهاست که با علم و منطق می‌یابندش. دلم لک زده برای «ما» شدنی که همیشه برای او آرزو ماند. انگار حقیقت راه خودش را دارد و دنیا راهی دیگر؛ و سرانجام: قدردانی!

خدا را شاکرم، به خاطر لحظاتی که فکر می‌کردم این کار را بپذیرم یا نه و وسوسه‌ای مدام ته دلم می‌گفت فرصتی است برای شناخت و شروع مطالعه کتاب‌های کسی که همیشه در حد توصیف «نابغه و متفکر بزرگ جهان اسلام» از کنارش گذشته‌ام. این نجوای درونی کار خودش را کرد. از پدر و مادرم سپاسگزارم که مثل همیشه در روزهای نوشتن بهترین همراهانم بوده‌اند. گوش شنوایشان وقتی از او لبریز می‌شدم، جملات دلگرم‌کننده‌شان و همراهی‌هاشان، حتی در تماشای مستندهای آغازگر یک پایان، انرژی مضاعفی بودند که سرعت نوشتنم را بیشتر کردند.

قدردان فاطمه خانم صدرم که به چشمم سلطانی مهربان است. او با دقت نگاهش در اینکه مبادا در تعریف مبالغه شود، شوقش برای شنیدن و خواندن و روی گشاده‌اش برای همراهی سر ذوقم می‌آورد. از خانم نبوی به خاطر پاسخگویی بی‌دریغ، حوراخانم صدر به خاطر همراهی سخاوتمندانه و بیش از همه آقای مؤذنی به خاطر سعه صدر و دقت نظرش متشکرم. آقای مؤذنی در همه مراحل کار با اشتیاق همراهی‌ام کرد. در انتها قدردان ویراستاری دقیق خانم فهیمه شانه هستم که صبورانه متن را پیراست و هر یک از اصطلاحات با گفتگو انجام شد و این‌گونه من نیز آموختم.

*جوان آنلاین

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، اثر پژوهشی «نا» که به زندگینامه داستانی متفکر شهید آیت‌الله‌العظمی سیدمحمدباقر صدر می‌پردازد، در مدت یک ماه به چاپ دوم رسید. این رویداد مبارک، طبعاً درخور توجه و تحلیل است. آنچه در پی می‌آید، مقالی است که نویسنده اثر درباره چند و، چون پدید آوردن آن، به رشته تحریر درآورده است.

پیش از آن و در این دیباچه، جای آن است که بخشی از مقدمه پژوهشگاه، پژوهشگاه تخصصی شهید صدر (ناشر اثر) را مرور کنیم: «سیدمحمدباقر صدر از آن انسان‌هایی است که روزگار کم به خود می‌بیند. این را اکنون که خودش نیست، باید از لابه‌لای کتاب‌ها و اثرها خواند. اما صدر سال‌هاست که خوانده نشده است. اکنون خوانش و شناخت درست و کارآمد او نیاز به رویارویی از زوایای مختلف دارد. سرکار خانم مریم برادران با کوشش و دقتی ستودنی از زاویه نگاه خودش به تماشای صدر برخاست و پس از آن به روایت این دیدار نشست. برای به دست دادن روایتی امین زحمت‌هایی را بر عهده گرفت که بخشی از آن‌ها را در مقدمه‌اش یاد کرده و به لطف، بار درازگویی را از دوش این مقدمه نیز برداشته است.

نای برادران، به‌گواه شماری از صدرشناسان، تصویری اگرچه کوچک، اما واقع‌نما و پرجزئیات از صدر را پیش چشم خواهد گذاشت و همین دوری از زیاده‌پردازی و اغراق‌گری چه‌بسا مهم‌ترین ویژگی اثر اوست. مهم‌ترین گواه در این میان خانواده شهید صدر و به ویژه همسر بزرگوار او هستند که نویسنده در مراحل نگارش اثر از لطف و دقت آن‌ها بهره‌مند بوده است. اکنون نا از پس روایت روان و امین خود شاید آغاز یک دوستی است؛ دوستی با صدری که بسیارها برای شنیدن و آموختن و دیدن و یافتن و لذت‌بردن دارد. نا شاید دست خواننده‌اش را از این پس در دست فدک در تاریخ بگذارد یا شرح صدر یا کتابی دیگر از صدر یا درباره او؛ این چندان مهم نیست؛ مهم این است که نا می‌تواند دیداری دوباره را با صدر رقم بزند و همین بسیار است. پایان سخن روا نیست مگر به سپاس از سرکار خانم برادران و خانواده مکرم صدر و همه آن‌ها که در به ثمر آمدن این اثر کوشیدند؛ به این امید که خداوند همه اینان را به پاداش خویش بنوازد.»

از وقتی به یاد دارم، او را با این دو کتاب مترادف می‌دانستم؛ فلسفتنا و اقتصادنا. شنیده بودم با خواهرش «بنت‌الهدی» -که در مطالعه برای این کتاب‌ها دانستم نامش «آمنه» است – شهید شده، همین و نه بیشتر. همیشه دیگران چنان با احترام و تجلیل از او و کتاب‌هایش حرف می‌زدند که برایم سؤال بود اگر چنین عالم نابغه‌ای است و حرف حساب زده و از نظر زمانه این همه به ما نزدیک است؛ چرا این همه ناشناس مانده؟ پاسخش خیلی عجیب نبود؛ مگر سایر علما و اندیشمندانمان را چقدر می‌شناسیم؟ به هر حال روزی که به این کار دعوتم کردند، سکوت کردم و فرصت خواستم. سال‌هاست با خودم عهد کرده‌ام سفارش نپذیرم و فقط در جست‌و جوی سؤال‌های خودم سراغ زندگی آدم‌ها بروم و اگر توانستم، برای دیگران هم بگویم و محمدباقر صدر به گمانم سؤال سفارشی خیلی‌ها می‌توانست باشد، از جمله خودم. مردی که تصویرش برای من در همان عکس مشهور ثابت شده و آنقدر کار مهمی دارد که فرصت نمی‌کند سرش را بالا بگیرد و به دوربین نگاهی بیندازد. حالا قرار بود این تصویر جان بگیرد.

آغاز شیفتگی

با اینکه مشغول تحقیق برای کار دیگری بودم، نشد جلوی این طمع بایستم. متن کتاب شرح صدر را برایم فرستادند و خواندم؛ نوشته شیخ محمدرضا نعمانی و کتاب دیگری نوشته آیت‌الله سیدکاظم حائری که به تازگی ترجمه شده بود. تصویری که از او برایم ساخته می‌شد شگفت‌انگیز بود، آنقدر که با هرکس به گفتگو می‌نشستم از او می‌گفتم؛ اعضای خانواده، دوستان یا همکاران. یعنی داشت مرا شیفته می‌کرد: کودکی که گوشه دنجی می‌خواست و کتابی، نوجوانی که در ۱۳‌سالگی کتابی نوشته بود و این کتاب در همین سال‌های اخیر موضوع رساله دکتری کسی در مؤسسه موشه‌دایان شده بود ـ وقتی کتاب به دستم رسید و خواندمش، انگار آن نوجوان جلویم نشسته بود و حرف می‌زد و قصه می‌گفت و استدلال می‌کرد.

بارها و بارها بی‌اختیار پرسیدم: «مگر می‌شود؟» ـ شاگردی که پر از سؤال بود و مدام می‌خواند و بیشتر فکر می‌کرد، مردی که دوست‌داشتنش را نشان می‌داد، پدری که بودنش به چشم فرزندانش می‌آمد و آن‌ها از داشتنش شاد بودند، استادی که نامه‌هایش برای شاگردانش سراسر احساس و عاطفه بود و سینه‌ای گشاده داشت برای نقادی و بحث و همه‌چیز را جور دیگری نگاه می‌کرد. جایی خواندم: به گوشش رساندند: «یکی از شاگردانت به تو تهمت زده و فحاشی کرده»، گفت: «او را به عدل می‌شناسم. حرفی که بر زبان آورده به خاطر خطا در تصوراتش بوده، نه بی‌مبالاتی در دین» و بر این خطا چشم بست، ویران شدم. همین جا بود که دلم با عقلم همراهی کرد برای شناخت بیشتر این بزرگوار و اگر توانش بود، قلمی کردنش.

در محضر همسر و همراهِ نابغه

به آقای مؤذنی (از مسئولان پژوهشگاه تخصصی شهید صدر) که بدقلقی‌هایم را یک ماه صبورانه همراهی کرده بود و بعد از آن هم سنگ‌تمام گذاشت، گفتم می‌نویسم. شرط و شروطی کردیم و نوشتن را آغاز کردم. هرچه پیش‌تر رفتم، گره‌های کار بیشتر شد، چون روزی که پذیرفتم زندگی بنویسم، حواسم نبود که به جزئیات بیشتری در رابطه‌ها و خاطره‌ها و چیزهایی بیش از آنچه در این متن‌ها بود نیاز دارم. آقای مؤذنی گفت که فاطمه خانم صدر به تهران آمده و امیدوار است بتواند وقت ملاقاتی برایم جور کند.

بعد از چند هفته ملاقات مهیا شد. یک‌شنبه بیست‌و هفتم بهمن ۱۳۹۸. چند روز ذهنم مشغول بود که هدیه چه چیزی ببرم. با چیزهایی که از زندگی‌شان خوانده بودم، تصمیم آسانی نبود. دل به دریا زدم و با دلهره گل خریدم؛ نرگس و رز. وقتی وارد شدم، خانم نقوی نازنین که این راه ملاقات را باز کرده بود، یکی‌یکی معرفی کرد: «فاطمه خانم: همسر شهید صدر، اسما: دخترشان و حورا صدر: دختر امام موسی.» آغوش‌های گرمشان را لمس کردم و وقتی گل را دادم دست فاطمه‌خانم، ذوق کرد و با خوشحالی گفت: «چه کار خوبی کردید!» قول داده بودم زیاد حرف نزنم و سؤال نپرسم. قصدم دیدارشان بود و درک حضورشان، اما خودشان سخاوتمندانه باب گفتگو را باز کردند.

اسما از قم آمده بود شب را پیش مامان بماند. برایم از ضرب چینی گفت که بابا چطور یادشان می‌داد. خاطره‌هایی را یاد مامان می‌انداخت که برایم بگوید؛ مثل همین که دخترها را گاهی با نام کتاب‌هایش صدا می‌زده و هرکدام می‌دانستند به چشم او کدام یکی از کتاب‌ها هستند؛ مرام: فلسفتنا، نبوغ: اقتصادنا، صبا: اسس، حورا: فدک و اسما: الفتاوی‌الواضحه. به جز این، آن‌ها لقب‌هایی هم داشتند، مثل: آسره‌القلوب، ام‌ابیها، زهره، لقمان‌حکیم و منتزه. گفتند و شنیدم. قول گرفتم برای پاسخ سؤال‌هایم، که کم نبودند، به دیدنشان بروم. حضورشان گرم و پر از شکر و شوخ‌طبعی تلخی بود که برای پنهان کردن غمی عمیق، درونم رسوب می‌کرد.

نوشتن حدیث یار در دوران جولان دهی کرونا!

نوشتن را آغاز کرده بودم که ویروس کرونا خانه‌نشینی را سوغات آورد. اولین چیزی که به ذهنم رسید همین بود که عزمم را بگذارم برای خواندن و نوشتن از سید محمدباقر صدر و چنین کردم. فراز و فرود زیادی داشت. به سفارش فاطمه خانم، گفتم کتاب السیره و المسیره فی حقائق و وثائق نوشته ابوزید عاملی را برایم فرستادند؛ کتابی با متن عربی. برای اولین بار در زندگی، متن عربی را با اشتیاق می‌خواندم و تلاش می‌کردم بفهمم. هرجا درمانده می‌شدم، تصویر صفحه را برای آقای مؤذنی می‌فرستادم و او با متانت برایم ترجمه می‌کرد، حتی روزهایی که گرفتار کرونا شد. شب‌وروز هم نداشت. گاهی ساعت از نیمه‌شب گذشته بود. روند کندی بود، اما داشت قصه مرا شکل می‌داد. خانم نقوی هم دلگرمی دیگری بود؛ گاهی سؤالاتم را می‌پرسیدم و با دقت و وسواس جواب می‌داد. او داشت کتابی درباره زندگی مشترک محمدباقر و فاطمه می‌نوشت.

دهم اسفند، روز تولد سید محمدباقر، به فاطمه خانم زنگ زدم. سرحال بود و کمی گپ زدیم. وقتی گفتم: «به بهانه تولد شهید صدر جسارت کردم و زنگ زدم»، خندید و گفت: «بیست‌و پنجم ذی القعده هزارو…» احساس کردم او را به سال‌ها پیش بردم. با روی گشاده گفت که هر وقت خواستم بروم و با هم گپ بزنیم، اما کرونا این روزها را مدام به تأخیر انداخت و نمی‌دانستم تا پایان کار هم مرا محروم نگه خواهد داشت. شب سوم شعبان متن کتاب را تمام کردم.

بعدازظهر بود که به فاطمه خانم زنگ زدم که هم سال نو و تولد امام حسین (ع) را تبریک بگویم و هم خبر بدهم متن تمام شده. چند سؤال هم داشتم که پرسیدم و جواب گرفتم. مشتاق بود نوشته‌ام را زودتر بخواند. متن را برای آقای مؤذنی فرستادم تا اشکال‌های تاریخی را مشخص کند. بعد از اصلاح آنها، متن را برای فاطمه صدر فرستادم. روز بعد زنگ زد. شماره را که روی صفحه گوشی دیدم، همه بدنم یخ کرد، جواب ندادم، اضطراب عجیبی بود. خودم را دلداری دادم و چند دقیقه بعد شماره‌شان را گرفتم. گوشی را برداشت و بعد از سلام و احوالپرسی، با همان صدای گرم و پر از انرژی و امید همیشگی و سخاوت ذاتی این خانواده، تشکر کرد و با مهربانی گفت: «وقتی می‌خواندم، با شما حرف می‌زدم که انگار همه‌جا حضور داشتید.» شرمنده شدم و البته از چیزهایی که در این مدت شناخته بودم، نباید چیزی جز این را انتظار می‌داشتم.

تکمیل طرحی از زندگی نابغه‌

می‌دانستم هنوز جاهای خالی زیادی هست؛ به خصوص درباره رابطه بچه‌ها با پدر، رفتارشان در ایام حصر و خاطرات خانوادگی سفر به حج. فاطمه خانم از من خواست سؤال‌هایم را از خانم نقوی و خانم انیسی بپرسم که در این باره کارهایی کرده‌اند. چون خودش وقتی از آن روزها می‌گوید، تا چند روز ناخوش احوال می‌شود. حق داشت. پذیرفتم. به پیشنهاد خانم نقوی، کتاب‌های اقلیم خاطرات نوشته فاطمه طباطبایی و ایام غربت، خاطرات شفاهی فرشته اعرابی و فاطمه طباطبایی را خواندم.

خانم انیسی هم مرا به کتاب دختری از تبار هدایت ارجاع داد که سال ۱۳۸۹ درباره بنت‌الهدی صدر نوشته بود. به جز اینها، حورا خانم صدر هم با روی گشاده زیاده‌خواهی‌ام را پذیرفت و بعد از گفت‌گو، سؤال‌هایی را فرستادم تا اگر امکانش فراهم شد، در زمانی مناسب از فاطمه خانم بپرسد. به پیشنهاد ایشان، آقای مؤذنی کتاب وجع‌الصدر را تورق کرد و چند خاطره دیگر به دستم رسید. آن‌ها را هم برای حورا خانم فرستادم تا با فاطمه خانم در میان بگذارد و راستی‌آزمایی کند. تا پاسخ این سؤال‌ها بیاید، متن نخست را که برای آقای مؤذنی فرستاده بودم می‌خواندم و اصلاح و تکمیل می‌کردم. متن بازگشته پر از یادداشت‌های ریز و درشت بود تا زیروبم اتفاق‌ها را بهتر بفهمم و دقیق‌تر بنویسم. از آن‌ها بهره زیادی بردم؛ اگر نبودند، نقص‌ها بیش از اکنون می‌ماند. سه قسمت فیلم مستند آغازگر یک پایان را هم که هنوز پخش نشده بود، برایم فرستادند و دیدم و باز هم چشمم به اطلاعاتی دیگر باز شد.

بالاخره پاسخ‌های کوتاه حوراخانم در چهارشنبه‌ای بهاری به گوشم رسید و مطمئن شدم بیش از این چیزی دستم را نخواهد گرفت. روزی این متن همین‌قدر بود. قیمت آزردن نازنینان خانواده صدر آنقدر گزاف به نظر می‌رسید که چشم از آن پوشیدم. نتیجه همه این‌ها و بازخورد چند نفر که متن را خواندند، خرده متن پیش روی شماست.

«نا» مخفف «ناو» و به مثابه «ناخدا»!

شبی که سرخوش می‌خواندم و به اینجا رسیدم: «مزد من از مردم عراق مانند مزد مسلم‌بن‌عقیل از اهل کوفه است. اگر داستان‌های پلیسی یا چیزهای احمقانه می‌نوشتم به من بیشتر احترام می‌گذاشتند و تقدسم می‌کردند»، انگار در خلأ رها شدم، قدرشناسی چیز کمیابی است بین ما.

شاید این حرف مخاطب را به نیت من روایتگر زندگی او، که انگار قرار است در این کتاب بر صدر بنشیند، بدگمان کند. بی‌اغراق، او بر صدر نشسته هست؛ در دل من و هر کس که به او قدمی نزدیک شود. آدم را مجبور می‌کند اعتراف کند دوست‌داشتنش گریزناپذیر است. برای من، «سید محمدباقر صدر» ناخدایی است که از ته دل با تمام قوت نفس زد در راهی برای «ما» شدن. هرچند انگار زمان و زمین برای شنیدن این صدای بلند برخاسته حسود بودند؛ صدایی که به قول استادش، سیدابوالقاسم خویی، اگر در غرب بود، برایش چه‌ها که نمی‌کردند! شاید آن وقت در چشم ما بیشتر می‌نشست. یا شاید اگر در زمانی دیگر به دنیا می‌آمد، روزگار جور دیگری قصه‌اش را می‌گفت. نمی‌دانم. آدمی‌زاده همیشه دوست دارد برای آرزوهای برآورده نشده‌اش رؤیا ببافد.

این کتاب به اندازه توان من و کشش متن است، نه قدر او. تصویر کوچکی است از آدمی که دنیای امروز به او نیازمند است؛ نیازمند او و آدم‌هایی که جانشان را پای باورشان می‌گذارند و تا ته راه را می‌روند؛ و در این راه حقیقت فقط راهنمای آنهاست که با علم و منطق می‌یابندش. دلم لک زده برای «ما» شدنی که همیشه برای او آرزو ماند. انگار حقیقت راه خودش را دارد و دنیا راهی دیگر؛ و سرانجام: قدردانی!

خدا را شاکرم، به خاطر لحظاتی که فکر می‌کردم این کار را بپذیرم یا نه و وسوسه‌ای مدام ته دلم می‌گفت فرصتی است برای شناخت و شروع مطالعه کتاب‌های کسی که همیشه در حد توصیف «نابغه و متفکر بزرگ جهان اسلام» از کنارش گذشته‌ام. این نجوای درونی کار خودش را کرد. از پدر و مادرم سپاسگزارم که مثل همیشه در روزهای نوشتن بهترین همراهانم بوده‌اند. گوش شنوایشان وقتی از او لبریز می‌شدم، جملات دلگرم‌کننده‌شان و همراهی‌هاشان، حتی در تماشای مستندهای آغازگر یک پایان، انرژی مضاعفی بودند که سرعت نوشتنم را بیشتر کردند.

قدردان فاطمه خانم صدرم که به چشمم سلطانی مهربان است. او با دقت نگاهش در اینکه مبادا در تعریف مبالغه شود، شوقش برای شنیدن و خواندن و روی گشاده‌اش برای همراهی سر ذوقم می‌آورد. از خانم نبوی به خاطر پاسخگویی بی‌دریغ، حوراخانم صدر به خاطر همراهی سخاوتمندانه و بیش از همه آقای مؤذنی به خاطر سعه صدر و دقت نظرش متشکرم. آقای مؤذنی در همه مراحل کار با اشتیاق همراهی‌ام کرد. در انتها قدردان ویراستاری دقیق خانم فهیمه شانه هستم که صبورانه متن را پیراست و هر یک از اصطلاحات با گفتگو انجام شد و این‌گونه من نیز آموختم.

*جوان آنلاین



منبع خبر

ناخدایی برای «ما» شدن! بیشتر بخوانید »