شهید عبدالمهدی مغفوری

شما «مهمان حاج قاسم» هستید

شما «مهمان حاج قاسم» هستید


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، صدای کشیده شدن واگن‌ها روی ریل به گوش‌ میرسد. چمدان را از زیر صندلی بیرون می‌کشم و با دو خواهری که چهار پنج ساعت شب گذشته را مفصل صحبت کرده بودیم خداحافظی گرمی می‌کنم. دوباره حرف شب قبلم را تکرار می‌کند «چقدر خوب که با شما همسفر شدیم و چه صحبت‌های خوبی داشتیم»، دیشب بعد از اینکه کوپه را با یک زن و شوهر عوض کردیم کنار این دو خواهر اهل یکی از شهر‌های کوچک جنوبی افتادیم، برخلاف تصورمان اهل کتاب و خواندن بودند، به خوبی اتفاقا اخیر کشور را دنبال می‌کردند و تحلیل‌هایشان دقیق بود، نخ را گرفته بودند و به سرنخ رسیده بودند، دلشان برای جوان‌های هیجان زده‌ای که بازی خورده خارج نشین‌های دلاربگیر بودند می‌سوخت، حرف‌ها از سیاست به مرگ و تجربه‌های پس از مرگ و چند کتابی که در این‌باره نوشته شده بود کشید و کلی اطلاعات مفید رد و بدل شد.

به شهر حاج قاسم خوش آمدید

پایم را روی سکوی‌های خیس باران خرده ایستگاه کرمان که می‌گذارم هوای سرد مخملی صورتم را نوازش می‌دهد. اینجا کرمان است، دیار کریمان، ایستگاه قطارش آنقدر وسعت ندارد که بیرون آمدن از آن وقتی بگیرد، سرجمع ۳، ۴ دقیقه بیشتر طول نمی‌کشد که به محوطه بیرونی ایستگاه کوچک، اما‌ تر و تمیز راه آهن کرمان رسیده‌ام، صدای مداحی فضا را پر کرده و موکبی کوچک کیک و چای دست مسافران می‌هد. کور چه می‌خواهد، دو چشم بینا، چای در این هوا حکم دو چشم بینا را دارد، لیوان داغ را توی دستم می‌گیرم و سعی می‌کنم نگاهی به اطراف کنم، عکس بزرگ حاج قاسم را بنر کرده‌اند مقابل ایستگاه، یک بنر دیگر که مربوط به اسکان رایگان زائران هست هم گوشه موکب پخش چای نصب است، ایستگاه راه آهن کرمان مزین به نام سردار حاج قاسم سلیمانی است، باید هم همین باشد، اینجا شهر حاج قاسم است و شهر آماده پذیرایی از مهمان‌ها.

مقصد همه گلزار شهداست

اتوبوس صدا می‌زند گلزار شهدا، لیوان را که بعد از یک قلپ سر کشیدن می‌فهمم چای نیست و بابونه است را سر می‌کشم و می‌پرم توی اتوبوس، چند نفر آشنا از بچه‌های فعال جهادی تهران را می‌بینم، اصلا چهره‌ها همه آشناست، اتفاق عجیبی هم نیست، در اربعین و آن جمعیت میلیونی بار‌ها آدم‌های آشنا در طریق نجف به کربلا دیده‌ام، دیگر پذیرفته‌ام که در چنین مناسبت‌هایی وقتی فضا برای حضور مردم فراهم باشد مردم می‌آیند، آنجا که کشور غریب است و اینجا کشور خودمان. اتوبوس چند لحظه بعد پر می‌شود. بیشتر مسافران قطار انگار یک مقصد مشترک دارند، گلزار شهدا.

شما «مهمان حاج قاسم» هستید

محله پر شهید

نرسیده به گلزار پیاده می‌شویم، هوا سرد و استخوان سوز، اما قابل تحمل است. برای منی که از بین دود تهران به اینجا آمده‌ام این هوا یعنی بهشت، چندبار نفس عمیق می‌کشم که ریه‌هایم را از هوای پاک پر کنم، برای این تمیزی ارزش دارد سرما را به جان خرید. از میدان، خیابان شهید «عبدالمهدی مغفوری» پیداست. شهیدی که حاج قاسم ارادت خاصی به او داشت و گویا متعلق به اینجا، یعنی منطقه سرآسیاب فرسنگی بوده است، خوانده‌ام این محله نسبت به مناطق دیگر شهر کرمان بیشترین شهید را در دفاع مقدس داشته. کمی آن‌طرف‌تر از نام شهید، تصویر شهید سرلشکر «علیرضا اشرف گنجویی» نصب شده. برای آمدن به کرمان با همسرش ملیحه خانم هماهنگ کردیم و چقدر زحمتش دادیم. خیابان را کمی پیاده می‌روم، سوز سرما و باران قانعم می‌کند که بقیه راه را سوار ماشین شوم.

چمدان خیس را می‌گذارم جلوی در و خودم وارد خانه می‌شوم، هال و پذیرایی قدیمی، اما دلباز پر است از کیف و چمدان و وسیله، این یعنی خانه چند ده نفر مهمان دارد که فعلا نیستند. به علاوه چمدان‌ها، هرجای خانه را نگاه می‌کنم عکس حاج قاسم است و شهدا.
_صبحونه خوردید؟
یه چیزایی تو قطار دادن
_پس نخوردید، اینجا خونه خودتونه، راحت باشید، هرچی می‌خواید از تو یخچال بردارید، سماور چایی روی بخاری هست، مربا هم از توی سطل اتاق تدارکات بریزید.

شما «مهمان حاج قاسم» هستید

همه چیز خانه مهیا برای پذیرایی مهمانان بسیار است. چند خانم مدام از این اتاق به آن اتاق می‌روند. دو نفر سر دیگ قیمه توی حیاط ایستاده‌اند و چند نفر دیگر مشغول کشیدن برنج هستند، هنوز ساعت ۱۱ نشده که نزدیک ۱۰۰ پرس غذا کشیده و بسته بندی شده. روی غذا‌های بسته بندی نوشته‌اند، شادی روح شهدا و حاج قاسم صلوات. کار فرهنگی را همراه کار تدارکات ادغام کرده‌اند که قشنگ است. قرار است غذا‌ها را به دیگر مهمانان حاج قاسم که در مکان‌های دیگری اسکان دارند بفرستند. اتاق به قول خودشان تدارکات جای سوزن انداختن نیست، کلی ظرف پر و خالی یکبار مصرف، چای و قند و نان و خلاصه هر چیزی که برای یک پذیرایی عالی نیاز باشد می‌بینم، یک عکس شهید هم پشت وسایل پنهان شده، با دقت نگاه می‌کنم، شبیه عکسی است که توی پذیرایی هم بود. مربای به را از سطل می‌ریزم داخل کاسه و برمی‌گردم توی پذیرایی.

شما «مهمان حاج قاسم» هستید

اینجا متعلق به مهمان‌های حاج قاسم است

دوباره به قاب عکس توی تصویر نگاه می‌کنم، نوشته شهید «علیرضا غضنفرنژاد». از فاطمه خانم که هماهنگی آمدنمان را همسر شهید گنجویی با او انجام داده می‌پرسم شهید چه نسبتی با شما دارد؟ می‌گوید، برادرم هست. این اتاق تدارکات هم اتاق پدرم بود. اینجا خونه پدری ماست، اصالتا اهل کرمان و ساکن تهران هستیم، پدر و مادر که از دنیا رفتن اینجارو کردم حسینیه. الانم که خدمت شماییم.

شما «مهمان حاج قاسم» هستید

آنقدر صمیمی و با احساس حرف می‌زند و کار می‌کند که همین اول کاری مهرش به دلم می‌نشیند. خانم‌ها همه صدایش می‌زنند خانم غضنفرنژاد. بعد می‌فهمم هر کدام خانم‌ها از جایی و به نیتی آمده‌اند در این خانه، یا همان حسینیه، تا خادم مهمان‌های حاج قاسم شوند. «مهمان حاج قاسم» بهترین نامی است که این روز‌ها به مسافران گلزار شهدای کرمان و مسافران کرمان داده شده. یقین دارم هرکسی که در ایام شهادت سردار راهش به کرمان خورده مهمان حاجی است.

گزارش از سیده فاطمه سادات کیایی

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

شما «مهمان حاج قاسم» هستید بیشتر بخوانید »

التماس دعای شهید سلیمانی در زمان عقد دختر شهید برای چگونگی شهادتش+ فیلم

التماس دعای شهید سلیمانی در زمان عقد دختر شهید برای چگونگی شهادتش+ فیلم


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، حاج قاسم ارادت ویژه‌ای نسبت به رزمندگان لشکرش داشت، به خصوص شهدایی که با دارا بودن ویژگی خاصی گوی سبقت را از دیگران ربوده بودند و در رسیدن به لقای الهی پیشی گرفتند.

او درباره عبدالمهدی مغفوری یکی از همین شهدا گفته بود «ما افتخار می‌کنیم به عبدالمهدی مغفوری که امروز قبرش امامزاده شهرمان است، مال ماست. کسی که در هیچ شبی نافله شب او قطع نمی‌شد. اگر در اتوبوس بود در وسط راه پیاده می‌شد، نافله شبش را به جا می‌آورد و با اتوبوس و یا خودروی بعدی خودش را می‌رساند. او که در حفظ بیت المال وقتی همسرش می‌خواست وضع حمل بکند، برای رساندن خود به بیمارستان از موتورسیکلت سپاه استفاده نکرد.»

پدری کردن حاج قاسم برای فرزند شهید

مهدی مغفوری از رزمندگان لشکر۴۱ ثارالله بود که در عملیات کربلای۴ پرکشید. در زمان شهادت معاونت ستاد لشکر ۴۱ ثارالله را برعهده داشت. از او ۳ فرزند به یادگار ماند از جمله فاطمه که آن زمان ۳ ساله بود.

فاطمه خانم با علی تهامی (فرزند شهید) ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد؛ زینب و حسین. پدر در ماموریت بود که زینب نیاز به عمل جراحی پیدا کرد. خبر که به حاج‌قاسم رسید او سریع خود را به بیمارستان رساند. عمل با موفقیت به پایان رسید و مادر از حاج قاسم تشکر کرد.

حاج قاسم گفت «من بابات را به جای خودم فرستادم و حالا به جای او اینجا هستم.» حاج قاسم ماند تا دخترک به هوش بیاید و خیالش راحت شود. برای فاطمه خانم پدری کرد و برای زینب پدربزرگی.

نامه گرم حاج قاسم و انتظار برای شهادت

فاطمه مغفوری در برنامه مثل پدر خاطره نامه حاج آقا به او پیش از عزیمت به سفر حج را روایت کرده است. او گفت: قرار بود حاج قامس قبل رفتن به سوریه بیایند منزل ما و با ایشان خداحافظی کنیم، اما چون شروع جریان داعش بود و مجبور شد ناگهانی برود نامه‌ای برای ما نوشت. ابتدای دستنوشته خیلی ابراز دلتنگی و شرمندگی بابت نیامدن کرد و نوشت «دخترم مرا ببخش که ناگهانی رفتم، تقدیر من همیشه همین است، این تمرین رفتن ناگهانی هم هست، باز هم دوستت دارم سلام مرا به فاطمه عزیز و فرزندان گرانقدرش برسان و بگو جانم فدایتان، سلام مرا به رسول معظم برسان و بگو تا زنده‌ام از اسلامت دفاع می‌کنم و انتظار نصرت و شفاعتت را دارم.» در همین نامه نوشته است احساس می‌کنم مثل میوه رسیده‌ای هستم که اگر بیشتر از این به شاخه بمانم میپوسم و از بین می‌روم و الان وقت چیدن من است.

دوست دارم مثل آیت الله حکیم شهید شوم

فرزند شهید مغفوری ادامه داد: ایشان همیشه دعای شهادت از ما می‌خواست. به هر دستاویزی متوسل می‌شد. روز عقدمان که رهبر انقلاب کرمان تشریف آوردند و قرار شد شب خطبه عقد بخواند حاج قاسم چند سال قبل از مراسم دم در خانه ما آمد و از من خواست بیایم بیرون. آن سال سید محمدباقر حکیم در بمب گذاری در ماشین به شهادت رسیده بود. حاج قاسم به من گفت: دوست دارم مثل آیت الله حکیم تکه تکه شوم و موقع عقدت این دعا را بکن. ایشان ادامه داد من خیلی گنهکارم و دوست دارم تکه تکه شوم که هیچی ازم باقی نماند و وقتی از دنیا می‌روم حتی یک وجب از این خاک را اشغال نکنم.

کد ویدیو

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

التماس دعای شهید سلیمانی در زمان عقد دختر شهید برای چگونگی شهادتش+ فیلم بیشتر بخوانید »

روایت سردار سلیمانی از قرآن خواندن پیکر شهید در قبر


روایت سردار سلیمانی از قرآن خواندن یک شهید پس از شهادتبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهید عبدالمهدی مغفوری معاون ستاد لشکر ۴۱ ثارالله در دوران دفاع مقدس بود، او در سال ۱۳۳۵ در کرمان به دنیا آمد و توانست درسش را تا مقطع فوق دیپلم رشته برق ادامه دهد. سال ۱۳۵۹ به سپاه پاسداران پیوست و به عنوان مسوول روابط عمومی سپاه پاسداران منصوب شد.

سال ۱۳۶۳ فرماندهی سپاه پاسداران شهرستان سیرجان را برعهده گرفت و پس از حضور در کردستان در سال ۱۳۶۴ در عملیات والفجر ۸ به دلیل بمباران‌های رژیم بعث به شدت مجروح شد. در این مقطع همزمان مسوول واحد بسیج سپاه پاسداران استان کرمان شد. او ۱۱ اردیبهشت سال ۱۳۶۰ با «زهرا سلطان‌زاده» ازدواج کرد و سه فرزند به نام‌های «مریم»، «فاطمه» و «مصطفی» از او به یادگار مانده است. این فرمانده سرافراز در عملیات کربلای ۴ در حالی که معاونت ستاد لشکر ۴۱ ثارالله را برعهده داشت بر اثر بمباران منطقه توسط هواپیما‌های دشمن به شهادت رسید.

مظهر اسکندری زاده یکی از دوستان شهید درباره او اظهار داشت: «وسط جلسه شوراى تامین استان، با شنیدن اذان مغرب به آهستگى از جایش بلند شد و با عذرخواهى کوتاهى در گوشه اطاق استاندار به نماز ایستاد. نمازى به یاد ماندنى و یکپارچه نور و خلوص. وقتی همه وجودت خدایی شود حتی وسوسه شیطان برای جلوگیری از کاری که می‌دانی جز برای رضای او نیست هم هیچ اثری در تصمیمت ندارد و تو آنقدر محو جمالى و مشتاق دوست که سر از پا نمی‌شناسى و ابلیس را هم مبهوت خلوصت میکنی چه رسد انسان‌ها را.

مغفورى را همه بچه‌های انقلاب و انقلابیون و رزمندگان تاریخ‌ساز کرمان می‌شناسند، نه بعنوان فرمانده بسیج استان کرمان بلکه به عنوان فرمانده لشکر عرفا و شب‌زنده‌داران عاشقى که همه کار‌هایشان خدایی شده بود، حرف زدنش، خنده‌های زیبایش، زندگی شخصی‌اش و خلاصه همه وجودش.

وقتى پای بیت المال میان بود مغفوری حاضر نشد از موتور بسیج برای رساندن همسر فداکارش جهت وضع حمل استفاده کند، چه رسد به راننده و محافظ و خدم و حشم و هزار تشریفات؛ و زمانی که عملیات می‌شد خود در صف مقدم بسیجیانی که فرماندهشان بود، چون شیر می‌غرید و می‌جنگید و رسم مردانگی، همراهی و دوستی را با همه وجود به‌جا می‌آورد.»

سردار حاج قاسم سلیمانی در صحبتی اشاره کرده بود که ما هرگز فراموش نمی‌کنیم قرآن خواندن شهید مغفوری را در تابوت و اذان گفتنش را در قبر هنگام دفن، در همین رابطه یکی از دوستان شهید روایت کرده است: «وقتی پیکر شهید مغفوری را آوردند حال مساعدی نداشتم، داشتم گریه می‌کردم. در حزن و اندوه بودم که ناگهان صدایی شنیدم که می‌گفت، شهید قرآن می‌خواند. یکی از روحانیون هم قسم خورد که صدای قرآن او را شنیده است. گفتم خدایا این شهید چه مقامی پیش شما دارد که این کرامت را به وی عطا کردی که از جنازه‌اش پس از چند روز که شهید شده صدای تلاوت قرآن می‌آید.

وضو گرفتم، رفتم بالای سرش و روی او را کنار زدم، رنگش مثل مهتاب نور می‌داد و بوی عطر عجیبی از پیکرش به مشام می‌رسید، وقتی گوشم را به صورت و دهانش نزدیک کردم مثل کسی که برق به او وصل کرده باشند در جا خشکم زد، چون من هم از او تلاوت قرآن شنیدم. درست یادم است در همان لحظه‌ای که گوشم نزدیک دهان او بود شنیدم که سوره کوثر را می‌خواند. چند نفر دیگر هم شنیده بودند که قرآن می‌خواند.»

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

روایت سردار سلیمانی از قرآن خواندن پیکر شهید در قبر بیشتر بخوانید »

روایت سردار سلیمانی از قرآن خواندن پیکر یک شهید در قبر


روایت سردار سلیمانی از قرآن خواندن یک شهید پس از شهادتبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهید عبدالمهدی مغفوری معاون ستاد لشکر ۴۱ ثارالله در دوران دفاع مقدس بود، او در سال ۱۳۳۵ در کرمان به دنیا آمد و توانست درسش را تا مقطع فوق دیپلم رشته برق ادامه دهد. سال ۱۳۵۹ به سپاه پاسداران پیوست و به عنوان مسوول روابط عمومی سپاه پاسداران منصوب شد.

سال ۱۳۶۳ فرماندهی سپاه پاسداران شهرستان سیرجان را برعهده گرفت و پس از حضور در کردستان در سال ۱۳۶۴ در عملیات والفجر ۸ به دلیل بمباران‌های رژیم بعث به شدت مجروح شد. در این مقطع همزمان مسوول واحد بسیج سپاه پاسداران استان کرمان شد. او ۱۱ اردیبهشت سال ۱۳۶۰ با «زهرا سلطان‌زاده» ازدواج کرد و سه فرزند به نام‌های «مریم»، «فاطمه» و «مصطفی» از او به یادگار مانده است. این فرمانده سرافراز در عملیات کربلای ۴ در حالی که معاونت ستاد لشکر ۴۱ ثارالله را برعهده داشت بر اثر بمباران منطقه توسط هواپیما‌های دشمن به شهادت رسید.

مظهر اسکندری زاده یکی از دوستان شهید درباره او اظهار داشت: «وسط جلسه شوراى تامین استان، با شنیدن اذان مغرب به آهستگى از جایش بلند شد و با عذرخواهى کوتاهى در گوشه اطاق استاندار به نماز ایستاد. نمازى به یاد ماندنى و یکپارچه نور و خلوص. وقتی همه وجودت خدایی شود حتی وسوسه شیطان برای جلوگیری از کاری که می‌دانی جز برای رضای او نیست هم هیچ اثری در تصمیمت ندارد و تو آنقدر محو جمالى و مشتاق دوست که سر از پا نمی‌شناسى و ابلیس را هم مبهوت خلوصت میکنی چه رسد انسان‌ها را.

مغفورى را همه بچه‌های انقلاب و انقلابیون و رزمندگان تاریخ‌ساز کرمان می‌شناسند، نه بعنوان فرمانده بسیج استان کرمان بلکه به عنوان فرمانده لشکر عرفا و شب‌زنده‌داران عاشقى که همه کار‌هایشان خدایی شده بود، حرف زدنش، خنده‌های زیبایش، زندگی شخصی‌اش و خلاصه همه وجودش.

وقتى پای بیت المال میان بود مغفوری حاضر نشد از موتور بسیج برای رساندن همسر فداکارش جهت وضع حمل استفاده کند، چه رسد به راننده و محافظ و خدم و حشم و هزار تشریفات؛ و زمانی که عملیات می‌شد خود در صف مقدم بسیجیانی که فرماندهشان بود، چون شیر می‌غرید و می‌جنگید و رسم مردانگی، همراهی و دوستی را با همه وجود به‌جا می‌آورد.»

سردار سلیمانی در صحبتی اشاره کرده بود که ما هرگز فراموش نمی‌کنیم قرآن خواندن شهید مغفوری را در تابوت و اذان گفتنش را در قبر هنگام دفن، در همین رابطه یکی از دوستان شهید روایت کرده است: «وقتی پیکر شهید مغفوری را آوردند حال مساعدی نداشتم، داشتم گریه می‌کردم. در حزن و اندوه بودم که ناگهان صدایی شنیدم که می‌گفت، شهید قرآن می‌خواند. یکی از روحانیون هم قسم خورد که صدای قرآن او را شنیده است. گفتم خدایا این شهید چه مقامی پیش شما دارد که این کرامت را به وی عطا کردی که از جنازه‌اش پس از چند روز که شهید شده صدای تلاوت قرآن می‌آید.

وضو گرفتم، رفتم بالای سرش و روی او را کنار زدم، رنگش مثل مهتاب نور می‌داد و بوی عطر عجیبی از پیکرش به مشام می‌رسید، وقتی گوشم را به صورت و دهانش نزدیک کردم مثل کسی که برق به او وصل کرده باشند در جا خشکم زد، چون من هم از او تلاوت قرآن شنیدم. درست یادم است در همان لحظه‌ای که گوشم نزدیک دهان او بود شنیدم که سوره کوثر را می‌خواند. چند نفر دیگر هم شنیده بودند که قرآن می‌خواند.»

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

روایت سردار سلیمانی از قرآن خواندن پیکر یک شهید در قبر بیشتر بخوانید »

روایت سردار سلیمانی از قرآن خواندن یک شهید پس از شهادت


روایت سردار سلیمانی از قرآن خواندن یک شهید پس از شهادتبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهید عبدالمهدی مغفوری معاون ستاد لشکر ۴۱ ثارالله در دوران دفاع مقدس بود، او در سال ۱۳۳۵ در کرمان به دنیا آمد و توانست درسش را تا مقطع فوق دیپلم رشته برق ادامه دهد. سال ۱۳۵۹ به سپاه پاسداران پیوست و به عنوان مسوول روابط عمومی سپاه پاسداران منصوب شد. سال ۱۳۶۳ فرماندهی سپاه پاسداران شهرستان سیرجان را برعهده گرفت و پس از حضور در کردستان در سال ۱۳۶۴ در عملیات والفجر ۸ به دلیل بمباران‌های رژیم بعث به شدت مجروح شد. در این مقطع همزمان مسوول واحد بسیج سپاه پاسداران استان کرمان شد. او ۱۱ اردیبهشت سال ۱۳۶۰ با زهرا سلطان زاده ازدواج کرد و سه فرزند به نام‌های مریم، فاطمه و مصطفی از او به یادگار مانده است. این فرمانده سرافراز در عملیات کربلای ۴ در حالی که معاونت ستاد لشکر ۴۱ ثارالله را برعهده داشت در اثر بمباران منطقه توسط هواپیما‌های دشمن به شهادت رسید.

مظهر اسکندری زاده یکی از دوستان شهید درباره او روایت کرد: «وسط جلسه شوراى تامین استان، با شنیدن اذان مغرب به آهستگى از جایش بلند شد و با عذرخواهى کوتاهى در گوشه اطاق استاندار به نماز ایستاد. نمازى به یاد ماندنى و یکپارچه نور و خلوص. وقتی همه وجودت خدایی شود حتی وسوسه شیطان برای جلوگیری از کاری که می‌دانی جز برای رضای او نیست هم هیچ اثری در تصمیمت ندارد و تو انقدر محو جمالى و مشتاق دوست که سر از پا نمی‌شناسى وابلیس را هم مبهوت خلوصت میکنی چه رسد به انسان‌ها.

مغفورى را همه بچه‌های انقلاب و انقلابیون و رزمندگان تاریخ‌ساز کرمان می‌شناسند، نه بعنوان فرمانده بسیج استان کرمان بلکه به عنوان فرمانده لشکر عرفا و شب زنده داران عاشقى که همه کار‌ها یشان خدایی شده بود، حرف زدنش، خنده‌های زیبایش، زندگی شخصی‌اش و خلاصه همه و همه وجودش.

وقتى پای بیت المال میان بود مغفوری حاضر نشد از موتور بسیج برای رساندن همسر فداکارش برای وضع حمل استفاده کند، چه رسد به راننده و محافظ و خدم و حشم و هزار تشریفات؛ و زمانی که عملیات می‌شد خود در صف مقدم بسیجیانی که فرماندهشان بود، چون شیر می‌غرید و می‌جنگید و رسم مردانگی، همراهی و دوستی را با همه وجود به نمایش می‌گذاشت.»

سردار سلیمانی در صحبتی اشاره کرده بود که ما هرگز فراموش نمی‌کنیم قرآن خواندن شهید مغفوری را در تابوت و اذان گفتنش را در قبر هنگام دفن، در همین رابطه یکی از دوستان شهید روایت کرده است: «وقتی پیکر شهید مغفوری را آوردند حال مساعدی نداشتم، داشتم گریه می‌کردم. در حزن و اندوه بودم که ناگهان صدایی شنیدم که می‌گفت، شهید قرآن می‌خواند. یکی از روحانیون هم قسم خورد که صدای قرآن او را شنیده است. گفتم خدایا این شهید چه مقامی پیش شما دارد که این کرامت را به وی عطا کردی که از جنازه‌اش پس از چند روز که شهید شده صدای تلاوت قرآن می‌آید.

وضو گرفتم، رفتم بالای سرش و روی او را کنار زدم، رنگش مثل مهتابی نور می‌داد و بوی عطر عجیبی از پیکرش به مشام می‌رسید، وقتی گوشم را به صورت و دهانش نزدیک کردم مثل کسی که برق به او وصل کرده باشند در جا خشکم زد، چون من هم از او تلاوت قرآن شنیدم. درست یادم است در همان لحظه‌ای که گوشم نزدیک دهان او بود شنیدم که سوره کوثر را می‌خواند. چند نفر دیگر هم شنیده بودند که قرآن می‌خواند.»

انتهای پیام/ ۱۴۱



منبع خبر

روایت سردار سلیمانی از قرآن خواندن یک شهید پس از شهادت بیشتر بخوانید »