قد خمیده همت را در عملیات خیبر دیدم

قد خمیده همت را در عملیات خیبر دیدم


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌‎پرس، «جعفر جهروتی زاده» رزمنده‌های قدیمی لشکر ۲۷ محمدرسول الله (ص) به خوبی می‌شناسند، فرمانده گردان که با بسیاری از فرماندهان ارتباط نزدیک داشت و در واپسین روز‌های حیات دنیوی شهید محمدابراهیم همت همراه او بود. او در خاطره روز‌های آخر همراهی با شهید همت در عملیات خیبر روایتی شنیدنی دارد که در ادامه ان را می‌خوانید.

چند شب در طلاییه درگیر بودیم، هدف این بود راه را به جاده نشوه عراق باز کنیم و از طریق ارتباطات زمینی به جزایر شمالی و جنوبی راه برسیم تا بتوانیم امکانات و تجهیزات راحت منتقل شود، خب این اتفاق نیفتاد و در نهایت ما به داخل جزایر رفتیم.

روز اول همت زودتر رفت و من با تاخیر به او پیوستم. در آنور بنه تدارکاتی داشتیم، رفتم در بنه و از بچه‌ها پرسیدم حاجی کجاست؟ گفتند جلوتر مستقر شده. چند کلیومتری پیاده راه رفتم، در اتاقکی او را پیدا کردم، سر نماز بهم ریخته و داغان به نظر می‌رسد قد خمیده این فولاد جبهه را آنجا، در طلاییه دیدم، بعد نماز سلام و علیکی کردیم تا اینکه به یکباره حدود ۱۰_۱۲ هواپیمای عراقی برای حمله به دژی که در نزدیکی ما قرار داشتند آمدند، چند گردان روی دژ مستقر بود و نردیک به ۵۰۰ نیرو در آنجا قرار داشت، در اثر این حمله کلی از بچه‌ها شهید و مجروح شدند.

روح اکبر زوجاجی شاد، همان لحظه رسید، تعدادی از شهدا را جدا کردیم و کناری گذاشتیم. همت بالای سر شهیدی نشست، شهیدی که سر در بدن نداشت، دست روی سینه شهید گذاشت و زیر لب چیز‌هایی گفت، بعد رو کرد به اکبر و گفت چقدر خوب است اینطور انسان به دیدن ارباب برود. اکبر ۲ روز بعد شهید شد در حالی که فکر می‌کردند همت خبر ندارد، اما خبر داشت و به روی خودش نمیاورد.

از آنجا رفتیم به سنگر مرکزی در جزایر، همه فرماندهان داخل سنگر بودند، همت رو کرد به مرتضی قربانی و گفت چندتا نیرو به ما بده خط هیچ کس را نداریم. مرتضی قربانی جواب داد هرچه نیرو داشتم در سه راه فرستادم و شهید شدند. قرار شد سلیمانی یک دسته نیرو به همت بدهد. یکی از معاون گردان‌های لشکر ۴۱ ثارالله آمد و همت را نشاند ترک موتورش و رفتند، من هم پشت سرشان حرکت کردم. در سه راهی شهادت دیگر کمتر کسی تردد می‌کرد، می‌دانستیم هرکس برود شهید می‌شود. رفتیم داخل سه راه، اوضاع بسیار وخیم بود به خصوص وضعیت بچه‌ها که از تشنگی لب هایشان پر از خون و ترک شده بود. همه از تشنگی له له می‌زدند واز آبی که جنازه داخلش بود لب‌تر می‌کردند. همت چند قمقمه برداشت و با اینکه در تیررس بود، مسیری رفت و آن‌ها را اب کرد و به بچه‌ها داد.

حاجی به من گفت برو انتهای خط، در انتها سعید مهتدی با یکسری نیرو عقب بود و چند شب با عراق درگیر بودند. وقتی پیش مهتدی رفتم رگیری فروکش کرده و خط آرام شد، همه تعجب کردند، شبش هم ماندم و تا صبح هیچ خبری نشد. فردا با موتور برگشتم. از سه راه که برمیگشتم دیدم جنازه‌ای در مسیر افتاده شبیه همت، اما اصلا نتوانستم قبول کنم که خودش باشد. گاز ماشین را گرفتم و آمدم سنگر قرارگاه، خبر از حاج همت که گرفتم فهمیدم شهید شده و پیکری که دیدم متعلق به او بوده.

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

قد خمیده همت را در عملیات خیبر دیدم بیشتر بخوانید »