شهید محمود کاوه

دلگرم به مسیح آلواتان


به گزارش مجاهدت از خبرنگار فرهنگ دفاع‌پرس، از روزگاران گذشته دست‌های مرموزی سعی کرده هست که برای کرد‌ها یک قومیت یا ملیت مستقل و خاص و جدای از ایران به وجود آورد. عده‌ای از مستشرقین صهیونیستی از سال‌ها قبل در اروپا و آمریکا مشغول برنامه‌ریزی و طراحی یک فرهنگ و زبان و ملیت خاص برای آنان بوده‌اند و همیشه آنها را به این سمت رانده‌اند در حالی که کرد‌ها در حقیقت ایرانیان اصیل هستند. 

«کتاب آلواتان» قطره کوچکی از اقیانوس حماسه‌های ایثارگرانه ملت قهرمان مسلمان ایران در سال‌های پس از انقلاب تا سال ۱۳۶۵ هست. این اثر بازتاب دقیقی از آن دوران هست.

در قله‌های بلند آلواتان

آخرین شعاع‌های خورشید در پس ابر‌های پراکنده بر روی ارتفاعات غربی شهر در حال فرو نشستن هست، اینک شهر در سایه غروب آرمیده گاه و بی‌گاه خودرویی از خیابان اصلی می‌گذرد. 

تنها چراغ چند دکان در این سو و آن سوی خیابان روشن هست. مدت‌هاست این شهر تازه واردی به خود ندیده هست. بسیاری از آنان بیرون شده و بازنگشته‌اند سوتی و کوری شهر بیم و هراس در دل افکنده تنی چند عابر سر در گریبان از خیابان می‌گذرند و به نظر می‌رسد که دغدغه خاطری گام‌های خسته آنها را به پیش می‌راند. در مرکز شهر چراغ‌های طبقه دوم ساختمانی روشن هست. ساختمان فرماندهی قرارگاه در اتاق فرماندهی گرداگرد میزی بزرگ فرماندهان ارتش و سپاه نشسته‌اند. برخی مبهوت برخی اندیشناک سکوت سنگین با سخنان حاجی شکسته می‌شود. 

او که اورکت ساده‌ای به تن داشت به نقشه بزرگ شمال غرب که بر روی دیوار پشت میز فرماندهی نصب شده بود نگاهی انداخت و گفت: «آزادسازی جاده پیرانشهر به سردشت موضوع بحث ماست. همان طور که اشاره کردند چندین عملیات صورت گرفته که به نتیجه نرسیده این مساله گستاخی ضد انقلاب و قفل شدن راهکار‌های عملیاتی را به دنبال داشته هست. 

بخش عظیمی از نیرو‌های ضد انقلاب از داخل و خارج در این جا جمع شده‌اند. این وضع تحمل ناپذیر هست باید چاره‌ای بیندیشیم برای روشن شدن ذهن فرماندهان محترم از جناب سرهنگ درخواست می‌شود آخرین وضعیت منطقه را تشریح کنند.» 

با صلوات حاضرین سرهنگ آنتن فلزی را از روی میز برداشته و در کنار نقشه می‌ایستد و به شرح مناطقی که با خط قرمز مشخص شده می‌پردازد. همان طور که در نقشه میبینید جاده‌ها و خطوط ارتباطی منتهی به شهر سردشت قطع می‌باشد و تردد با هلی کوپتر صورت می‌گیرد. تنها راه زمینی جاده ناامن بانه به سردشت هست که عبور از آن بیشتر با تلفات همراه هست. در طول محور پیرانشهر به سردشت که بیش از ۱۳۰ کیلومتر می‌باشد جاده شنی ـ خاکی هست که ضد انقلاب سراسر آن را مین گذاری کرده آن هم به شکل نامنظم و خطرناک این جاده از ارتفاعات سخت گذر جنگلی می‌گذرد و رودخانه‌های پر آب آن را قطع می‌کنند. 

چدر سراسر منطقه کوه‌ها و دره‌ها توسط دشمن سنگر بندی شده و ضد انقلاب با استفاده از انواع خمپاره اندازه توپ‌خانه و سلاح‌های مختلف در مواضع دفاعی مستقر می‌باشد. حساس‌ترین بخش این محور جنگل انبوه الواتان و قله‌های مرتفع آن هست. دشمن خبرنگاران خارجی را بار‌ها به آن منطقه برده و قاسملو آن جا را قلعه افسانه‌ای و دژ تسخیرناپذیر خود می‌داند. 

ما هرگاه که اقدام به پاک‌سازی منطقه نموده‌ایم دشمن بعثی از زمین و هوا با انواع آتش ضد انقلاب را پشتیبانی کرده هست. حزب دمکرات کومله چریک‌های فدایی و مجاهدین خلق در بیشتر روستا‌های منطقه دارای پایگاه هستند و در هر روستا ده‌ها فرد مسلح حضور دارند. در بسیاری از این روستا‌ها دشمن عده‌ای از مردم بومی و رزمنده‌ها را به اسارت خود دارد که آنها را در طویله‌ها حبس کرده‌اند به ویژه در «دولتو» که بزرگترین زندان ضد انقلاب هست. 

اسرا در وضع اسفباری در زیر شکنجه‌های وحشیانه بسر می‌برند. ایستگاه‌های رادیویی دشمن در این مناطق مستقر می‌باشند. این رسانه در شبانه روز هم صدا با دشمنان خارجی به تبلیغات مسموم و تفرقه افکن علیه جمهوری اسلامی می‌پردازد. ضد انقلاب بیشتر پل‌های مهم را منهدم و انجام هر نوع عملیات نظامی را ناممکن نموده هست. طرح نهایی این هست که طی ماه‌های آینده با انجام عملیات‌های پی در پی بتوانیم پانزده کیلومتر از این محور را آزاد نمائیم تا برای عملیات سال آینده جا پای مناسبی به دست آوریم. 

محمود به نقشه چشم دوخته و خاطره روز‌های سختی را که در کنار حاجی از سر گذرانده یکی پس از دیگری به ذهنش مرور می‌کرد. یکی از آنها به نمایندگی از دیگران لب به سخن گشود: ما داوطلبانه برای مأموریتی چهل و پنج روزه به این مناطق اعزام شده‌ایم اینک بیش از دو ماه هست که در این مناطق به سر می‌بریم با توجه به گرفتاری‌های روزمره زندگی از فرمانده محترم درخواست میکنیم که با پایان مأموریت ما موافقت نمایند تا مشکلات شخصیمان را در پشت جبهه سامان داده و برای بازگشت دوباره به جبهه خود را آماده سازیم. 

حاضران با سه صلوات بلند گفته‌های نماینده خود را تأیید کردند و چشم به لبان حاج آقا دوختند. او که با ریش بور بلند و چشمان فیروزه‌ای و چهره‌ای پر مهر به مسیح می‌ماست عینکش را جابه جا کرد و با لحنی متین و اندوهبار گفت: عزیزان من امروز ضد انقلاب بر بسیاری از شهر‌های کردستان مسلط شده دشمنان انقلاب ساواکی‌ها، سلطنت طلب‌ها. آنها که خود را مجاهد خلق و چریک فدایی میدانند از هر طرف راه افتاده و در کردستان جمع شده‌اند. دست‌های پنهان بیگانگان از آن سوی مرز‌ها به سازماندهی و تسلیح آنها پرداخته‌اند. پادگان‌های ارتش و مراکز ژاندارمری و شهربانی غارت شده و سلاح‌های آنها علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی نشانه رفته هست. 

برادران من آنها صد‌ها پاسدار و بسیجی را سر بریده و با سوزانده‌اند. دشمن اعلام کرده که هدفش نه تنها تجزیه کردستان که شکست انقلاب اسلامی هست. من به شما می‌گویم که امروز کردستان تنگه احد انقلاب اسلامی هست. این شما و این تنگه احدا هر کس که می‌خواهد برود آزاد هست.» 

صدای مسیح محمود را به خود آورد: «آقا محمود نوبت شماست طرحتان را توضیح دهید محمود همچون مسافر تن خسته‌ای که مسیری طولانی را در نوردیده باشد از جا برخاست قامت کشیده و باریک و ورزیده طره‌ای بر پیشانی، خط سبزی بر گونه جوانی پر صلابت لباس سبز رزم بر تن، آرمی آویخته بر سینه چپ که آیه‌ای بر آن نقش بسته «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه.» 

با لحنی آرام و شمرده، اما صریح و قاطع لب به سخن گشود «ما به این جلسه آمده‌ایم تا اعلام کنیم که تحت هر شرایطی منطقه را از لوث وجود ضد انقلاب پاک خواهیم کرد. از مدت‌ها قبل به شناسایی منطقه پرداخته‌ایم و با کسب اطلاعات از وضعیت دشمن طرح عملیاتی منطقه را تهیه کرده‌ایم برای اجرای این طرح به سه ماه وقت احتیاج داریم و طی این مدت به یاری خدا مصمم هستیم تمام محور پیرانشهر به سردشت را با تامین کامل مناطق اطراف جاده پاکسازی کنیم.» 

افسری که از آغاز جلسه با بغل دستی خود پچیچ می‌کرد و گاهی نگاهی به محمود انداخته و پوزخند می‌زد بدون مقدمه گفت: «اگه از حالا تا شش ماه دیگه هم شما بتونید پانزده کیلومتر از این صدوبیست کیلومتر جاده روپاکسازی کنین شق‌القمر کردین ما سال‌ها هست تو این منطقه‌ایم و.» 

سرهنگ آبشناسان که تا این لحظه به دقت به نظرات فرماندهان گوش فراداده بود از جا برخاست رو به حاضران کرده و گفت: «برادر محمود به رغم جوانی فرمانده‌ای کارآزموده هست. من در بسیاری از عملیات‌های کردستان شاهد بوده‌ام که ایشان با اراده و ایمان انقلابی هر گره کوری را گشوده و آنچه ناممکن به نظر می‌رسیده را ممکن ساخته اگرچه اجرای این طرح با محاسبات کلاسیک مرسوم در جهان سازگاری ندارد ولی امیدوارم که ایمان و اعتقاد ایشان و همرزمانشان کارساز شود و معضلی که اکنون با آن رو‌به‌رو هستیم بر طرف گردد.» 

با ختم سخنان فرمانده طنین دعای وحدت در فضای سالن کوچک قرارگاه پیچید. 

انتهای پیام/ ۱۶۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

دلگرم به مسیح آلواتان بیشتر بخوانید »

منجی کردستان...

نگاهي به زندگي سردار سرلشكر شهيد محمود كاوه/ منجی کردستان


 
منجی کردستان...
 
 

نوید شاهد:در نخستين روز از خردادماه سال ۱۳۴۰ پسري به دنيا آمد كه نامش را محمود گذاشتند. اين فرزند آينده دار، سردار سرلشكر شهيد كاوه بود كه بعدها در بين رزمندگان اسام به «حاج محمود » شهرت يافت و نامش لرزه بر اندام دشمن انداخت. امروز نيز به فرموده مقام معظم رهبري «يكي از شهداي عزيزي است كه هر كدام از آن ها حقيقتاً ستاره درخشاني در تاريخ و در آسمان معارف اين ملت محسوب مي شوند. »

خانواده اش مذهبي و اهل مشهد مقدس بودند. پدرش حاج محمد كاوه از كسبه خوشنام و متعهد اين شهر به شمار مي رفت و مادرش حاجيه خانم ماه نساء محسني نيا بانويي مؤمنه و پرهيزگار بود كه در تربيت فرزنداني باايمان و آتيه دار نهايت سعي و همت خود را به خرج دادند. حاج محمد كاوه در دوران اختناق شديد رژيم ستم شاهي، ارتباطي تنگاتنگ و معاشرتي پُربار با روحانيون مبارز شهر، از جمله حضرت آيت الله خامنه اي و همچنين شهيدان معززي چون حجج اسلام هاشمي نژاد و كامياب داشت.

محمود نيز كه از همان سنين كم با پدرش در مجالس و محافل مذهبي شركت مي كرد و با مكتب اهل بيت عليهم السلام مأنوس بود، به همراه پدرش محضر علماي اعام را درك مي كرد؛ از جمله از همان سنين، شيفته سيره، رفتار، منش و آموزه هاي والاي مقام معظم رهبري و شهيد هاشمي نژاد شد و از طريق رهنمودهاي اين بزرگواران با پيام نهضت بزرگ حضرت امام خميني(ره) آشنا گرديد و در صفوف پرافتخار مبارزين انقلاب اسلامي قرار گرفت.

از وقتي كه محمود تحصيلات ابتدايي خود را به پايان رساند، با راهنمايي پدر به فراگيري علوم ديني و حوزوي پرداخت. اما چندي بعد با توصيه حضرت آيت الله خامنه اي كه فرمودند بهتر است محمود ابتدا دروس كلاسيك را به اتمام برساند و سپس به دروس حوزوي بپردازد از سال ۱۳۵۲ در يك مدرسة راهنمايي ثبت نام و تحصيل در اين مقطع را شروع كرد و كماكان با شركت در جلسات مذهبي تفكر مبارزاتي در او شكل گرفت. سال ۱۳۵۵ به تحصيل در مقطع متوسطه در دبيرستان خوش نيت مشغول شد. در اين زمان، محمود به جواني فعال، مذهبي و پرشور و بانشاط بدل شد كه خود مشوق و آشناگر بسياري از هم نسلان و حتي افرادي با سنين بالاتر، با فلسفه انقلاب اسلامي به رهبري حضرت امام خميني(ره) بود. او كماكان از محضر اساتيدي چون حضرت آيت الله خامنه اي استفاده هاي فراواني ميبرد. نتيجة فعاليت هاي محمود در مساجد جوادالائمه و امام حسن مجتبي عليهم الصلوه و السلام در محيط دبيرستان نيز ديده و به سرعت در محيط درسي به عنوان محور مبارزه شناخته شد. سال ۱۳۵۶ با تحصيل در حوزة علميه، آرزوي ديرينه پدرش را برآورده كرد. چندي بعد نيز با شروع تظاهرات و سيل خروشان قيام مردمي و ديني، فعالانه در راهپيمايي ها شركت جست. در تظاهرات ها و درگيري هاي زمان انقلاب حضور فعالي پيدا كرد و همچنان در پخش جديدترين اعلاميه ها و نوارهاي سخنراني حضرت امام(ره) نيز سهيم بود.

 

منجی کردستان...

 

با پيروزي انقلاب اسلامي ايران در ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ ، محمود نيز همچون ديگر صاحب دلان، به تحقق رؤياي ديرينه تشكيل حكومت اسلامي و معنوي و برقراري نظام مقدس جمهوري اسلامي لبخند زد. اما كار اصلي تازه شروع شده و آن چيزي نبود جز حفظ دستاوردهاي انقلاب و نظام نوپاي برآمده از دل نهضت، كه با اهداي خون هاي زيادي به ثمر نشسته و همچنان محتاج پاسداري و جان فشاني بود. در نخستين حركت، محمود در بدو تأسيس سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به عضويت در اين نهاد صددرصد مردمي و خودجوش در خطه خراسان در آمد و از همان آغاز، توانمندي هاي بالاي خود را به رخ همگنان و ياران كشيد و د لها و چشم ها را به آينده درخشان خويش اميدوار ساخت. او به عنوان مربي در پادگان آموزش نظامي سرداد ور مشهد مقدس مشغول به خدمت شد و به آموزش نظامي برادران سپاهي و بسيجي پرداخت. چندي بعد خود نيز جهت تكميل و گذراندن دوره هاي مختلف چريكي و رزمي به تهران آمد. سپس با عزيمت به جماران، طي يك مأموريت دست كم شش ماهه، سرپرستي گروه حفاظت از بيت حضرت امام خميني(ره) را كه كعبه آمال مستضعفان و حق طلبان جهان بود بر عهده گرفت. در نخستين فراخوان حضرت امام مبني بر حضور نيروهاي انقلاب در كردستان به پاوه شتافت. در ادامه و با تداوم توطئه هاي عوامل استكبار عليه نظام مردمي و اسلامي مان پاي در وادي مَردآزماي دفاع مقدس نهاد. باشروع جنگ، ابتدا به جبهه هاي جنوب گسيل شد ولي اندكي بعد به علت نياز شديد پادگاني در شهر مادري اش به وجود يك مربي توانمند آموزشي، ترجيح داد به مشهد مقدس بازگردد و فعاليت هاي خود را اينگونه ادامه دهد. به رغم ميل باطني مسئول و فرماندهش دوست داشت كه به كردستان عزيمت كند. روح بي قرار محمود، مهارشدني نبود. او به راستي اهل پرواز بود و اين بار خطه غرب ميهن عزيزمان را براي پريدن انتخاب كرد. در كردستان نيز شايستگي هايش را از همان ابتدا به همگان نشان داد. در گام نخست، جهت آزادسازي شهر بوكان فرمانده گروهي دوازده نفره شد و اين نقطه را از لوث وجود دشمن پاك كرد.

چندي بعد به فرماندهي عمليات سپاه سقز منصوب شد و طي يك شبانه روز، منطقة مرزي بسطام را از سيطره نفوذ ضدانقلاب بيرون آورد. شهيد كاوه و هم رزمانش در اندك زمان، به قدري عرصه را بر ضدانقلاب تنگ كردند، كه دشمن براي زنده يا كشته اين سردار دلاور، جايزه تعيين كرد. اين جايزه تا پايان حيات دنيوي شهيد كاوه، روندي فزاينده و تصاعدي به خود گرفت، به صورتي كه آخرين رقم، تفاوتي چشمگير با مبلغ تعيين شده اوليه داشت.

باري، در ۱۳۶۰ شهيد كاوه به فرماندهي گروهان اسكورت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي سقز، در ادامه به فرماندهي عمليات اين مركز و سپس به قائم مقامي فرمانده سپاه همين شهر انتخاب شد. خوشبختانه حضور شجاعانه و چشمگير اعضاي سپاه و ديگر نيروهاي مردمي و انقلابي در محورهاي مختلف كردستان، باعث انسجام روزافزون رزمندگان اسام شد. هم زمان با اجراي علميات هاي مختلف و تشكيل تيپ ويژة شهدا به فرماندهي شهيد ناصر كاظمي، شهيد كاوه هم به عنوان فرمانده عمليات تيپ انتخاب شد. فعاليت هاي شبانه روزي اين تيپ باعث شد تا ضدانقلاب آخرين اميدهاي خود را نيز بربادرفته ببيند.

كارنامه عملي و رزمي شهيد كاوه در كردستان شامل گنجينه اي است پربار و ماندگار. ايشان عمليات هاي متعددي را فرماندهي كرد كه با اجراي هر يك از آ نها بسياري از مناطق تحت تصرف ضدانقلاب، از لوث وجود دشمن آزاد و دوباره به سرزمين پهناور اسلامي مان ضميمه شدند. با شهادت فرماندهان ناصر كاظمي، گنجي زاده و محمد بروجردي، در خردادماه ۱۳۶۲ سردار محمود كاوه رسماً به فرماندهي تيپ ويژه شهدا منصوب شد. پس از آن، باز هم شهيد كاوه با درايت و ذكاوت مثال زدني اش در فرماندهي عمليات هاي برون مرزي والفجر ۲ و ۳ و ۴ توانست به توفيقاتي درخور نائل شود. موفقيت ها و انجام عمليات خارق العاده توسط رزمندگان اسلام تحت فرماندهي كاوه باعث شد تا اين تيپ به «لشكر ويژه » ارتقا يابد. همه اين موفقيت ها در شرايطي حاصل شد كه كاوه، جوان برومند و رعناي انقلاب و نظام، بسيار كم سن و سال بود و اين همه درايت، بردباري، مقاومت، شجاعت، كارداني و… دوستان را شگفت زده و اميدوار و دشمنان را مأيوس ساخته بود.

شهيد كاوه مصداق بارز آيه شريفه «اشداء علي الكفار رحماء بينهم » بود، بدين معنا كه هر قدر در مقابل ضدانقلاب سازش ناپذير و جسور بود ولي در عين حال با نيروهاي تحت امرش، برخوردي متواضعانه و صميمانه داشت. ساده زيستي، ولايت مداري، اطاعت پذيري، بي باكي و هوش و استعدادش، بر همگان آشكار بود. اهل ورزش بود. چابكي در عمليات ها هم نتيجة ورزش كردنش بود. هميشه در هنگام رزم، در پيشاني نيروها حركت ميكرد و هر خطري را به جان و دل مي خريد. همواره و در هر شرايطي حتي هنگام رفتن به مرخصي هاي محدود و كوتاه مدتش نگران نيروهاي خود بود و آ نها را امانت الهي مي دانست كه مي بايست در سختترين شرايط نيز مراقب سلامتي شان باشد.

خود را با رده پايين ترين نير وهاي لشكر برابر ميدانست. وقتي وارد سالن غذاخوري مي شد، بقيه با تكريم و احترام، راه را براي او باز مي كردند ولي با اصرار در نوبت ميايستاد و از طريق صف، جيره غذايي اش را دريافت مي كرد. او از هر نظر، فرماندهي نمونه و كارآمد بود.

با ايجاد آرامش در كردستان تلاش خود را معطوف مبارزه با ارتش عراق كرد و قهرمانانه صحنه عمليات هاي بدر، قادر، والفجر ۹ و كربلاي ۲ را آفريد. در طول دوران جنگ بارها مجروح شد. مثلاً سال ۱۳۶۱ در عمليات پاكسازي منطقة محمدشاه مهاباد بدنش از ناحية شكم جراحت برداشت. چند بار ديگر هم در عمليات ها مجروح شده بود ولي هميشه قبل از بهبود، دوباره به منطقه برميگشت. سرانجام پس از شصت و نه ماه حضور مداوم و مؤثر در جبهه در يازدهم شهريورماه ۱۳۶۵ در سن بيست و پنج سالگي هنگامي كه در تصرف ارتفاعات ۲۵۱۹ پيشاپيش رزمندگان اسلام در حركت بود بر اثر اصابت تركش خمپاره به شهادت رسيد. در بخشي از وصيتنامه اين شهيد عزيز آمده است: «اگر امروز به انقلاب ما خدشه وارد شود، بدانيد كه به مسلمان هاي جهان خدشه وارد شده است و اگر به انقلاب ما رونق داده شود بدانيد آ نها پيروز شده اند. » از اين سردار شجاع يك فرزند به نام زهرا به يادگار مانده است. روحش شاد و راهش پررهرو باد.

 

منبع: ماهنامه شاهد یاران شماره ۱۰۵ صفحه ۴

 

در این زمینه بخوانید:

زندگی نامه شهید کاوه از زبان خودش / صوت


کاوه راهنمای ما بود…



منبع خبر

نگاهي به زندگي سردار سرلشكر شهيد محمود كاوه/ منجی کردستان بیشتر بخوانید »

ویژگی خاص شهید «محمود کاوه» از دیدگاه رهبر معظم انقلاب اسلامی

ویژگی خاص شهید «محمود کاوه» از دیدگاه رهبر معظم انقلاب اسلامی


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: «شهید محمود کاوه جزو عناصر کم‌نظیری بود که من او را در صدد خودسازی یافتم. حقیقتاً اهل خودسازی بود»؛ این توصیف رهبر معظم انقلاب اسلامی از شهید محمود کاوه فرمانده دلاور لشکر ویژه شهدا، همیشه در رفتار او هویدا بوده و بدون‌شک فرماندهی موفق و جرأت و جسارت این شهید والامقام در برابر دشمن، نشأت‌گرفته از توفیقی بود که خداوند در برابر این خودسازی به او عطا کرده بود.

** خودسازی به سبک کتمان درد

حضرت امام خامنه‌ای یکی از جلوه‌های خودسازی شهید کاوه را چنین روایت کرده‌اند: «در یکی از عملیات‌ها دستش مجروح شده بود، تهران آمد سراغ من. من دیدم دستش متورّم هست. پرسیدم دستت درد می‌کند؟ گفت که نه. بعد من اطلاع پیدا کردم، برادر‌هایی که آن‌جا بودند گفتند دستش شدید درد می‌کند، این همه درد را کتمان می‌کرد و نمی‌گفت. این مستحب هست که انسان حتی‌المقدور درد را کتمان کند و به دیگران نگوید. یک چنین حالت خودسازی ایشان داشت». 

ویژگی خاص شهید محمود کاوه

** ۲ رکعت نماز برای شهادت

نماز شهید کاوه قبل از شهادتش در عملیات کربلای ۲ نیز یکی دیگر از نمونه‌های خودسازی این شهید والامقام هست؛ او در این عملیات، وقتی نیرو‌های خط شکن را جلو فرستاد، آمد و نمازی ۲ رکعتی اقامه کرد! زمانی که علت نماز را او جویا شدند، گفت: «این نماز را فقط به دو دلیل خواندم؛ اول برای پیروزی بچه‌های خط‌شکن و بعد…»، می‌خواست ادامه ندهد که یکی از بچه‌ها پرسید: «بعد چه؟»، گفت: «دلم می‌خواهد اگر خدا لایقم بداند، این نماز، آخرین نمازم باشد» و خدا لایقش دانست و محمود کاوه در همان عملیات شهید شد.

ویژگی خاص شهید محمود کاوه

** فرمانده لشکری که دچار غرور نبود

همچنین از دیگر جلوه‌های خودسازی شهید کاوه این بود که او در جایگاه فرمانده لشکر، هیچ‌گاه در این جایگاه دچار غرور و منیت نشد؛ در این‌باره نیز روایت کرده‌اند: زمانی که مسئول تدارکات مجروح شده بود، یک نفر که دستش مجروح بود، گونی بزرگی را گذاشته بود روی دوش خود و در سنگر‌ها جیره پخش می‌کرد!

بچه‌ها با او شوخی می‌کردند: «اخوی دیر اومدی!… برادر میخواهی بکشی‌مون از گشنگی؟… عزیز جان! حالا دیگه اول میری سنگر فرماندهی برای خودشیرینی دیگه…». گونی بزرگ بود و سر آن بنده خدا پایین. کارش که تمام شد، گونی را گذاشت زمین… همه او را شناختند! سردار شهید محمود کاوه بود.

انتهای پیام/ ۱۱۳

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

ویژگی خاص شهید «محمود کاوه» از دیدگاه رهبر معظم انقلاب اسلامی بیشتر بخوانید »

شیوه دختر شهید کاوه برای صحبت با پدر/ تربیت دینی، آغاز مسیر شهادت شهید «محمود کاوه»/ قهرمان من

روایتی از نفوذ شهید کاوه میان کومله‌ها/ توصیه شهید به مادر برای شهادتش


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهید «محمود کاوه» در سال ۱۳۴۰ در مشهد و در خانواده‌ای مذهبی و دوست‌دار اهل بیت (ع) به دنیا آمد.

پدرش از کسبه متعهد به‌شمار می‌آمد و در دوران ستمشاهی و اختناق، با علماء و روحانیون مبارز از جمله آیت‌الله العظمی خامنه‌ای، شهید هاشمی‌نژاد و شهید کامیاب ارتباط داشت.

وی که برای تربیت فرزندش اهمیت زیادی قائل بود، محمود را همراه خود به مجالس و محافل مذهبی و نماز جماعت می‌برد و از این راه فرزندش را با مکتب اسلام و اهل بیت (ع) آشنا می‌کرد.

سردار «محمود کاوه» سرانجام روز روز دهم شهریور ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۲ در منطقه حاج عمران به شهادت رسید.

اگر بگویم دلم برایش تنگ نشده است، دروغ گفته‌ام

«فرهاد خضری» نویسنده کتاب «رد خون روی برف» که انتشارات روایت فتح آن را منتشر کرده است، خاطراتی از «زهرا کاوه» فرزند شهید کاوه در مورد دلتنگی‌هایی که از پدر خود دارد و اینکه چگونه با آنها کنار می‌آید را آورده است که بخشی از آن به شرح زیر است:

«نمی‌شود دلم برایش تنگ نشود؛ یعنی اگر بگویم، یا نشان بدهم، اینطور نیست، دروغ گفته‌ام.

بچه‌تر که بودم، وقتی سر مزار بابام می‌رفتیم، یک لوله بالای سرش بود که می‌رفتم لبم را روی آن می‌گذاشتم و با او حرف می‌زدم. فکر می‌کردم صدایم واضح‌تر می‌شود، بهتر می‌شنود چه می‌گویم.‌

می‌گفتم: «سلام بابایی، چطوری؟»‌

می‌گفتم: «سری به ما نمی‌‎زنی. پس کی می‌آیی؟»

از همین چیز‌ها می‌گفتم. می‌گفتم: «پس چرا دیگر در خوابم نمی‌آیی؟»

آن روز با مادرم دعوایم شد که شب به خوابم آمد. جلو آمد، سلامم کرد. او را نشناختم. حتی گفتم: شما؟

گفت: حالا دیگر پدرت را نمی‌شناسی؟

گفتم: چرا اینقدر پیر شده‌ای؟

گفت: آدم در خواب پیر می‌شود دیگر.»

من از دور ارتفاعات «۲۵۱۹» را دیده‌ام

دختر شهید کاوه در جایی دیگر در مورد پدر خود گفت: «یک جوان در ۱۹ سالگی وارد جبهه می‌شود و چنان در مسیر این آرمان‌ها قدم برمی‌دارد و توانایی‌هایش را نشان می‌دهد که در ۲۱ سالگی فرمانده عملیات و در ۲۲ سالگی فرمانده تیپ و همینطور مرحله به مرحله جلو برود تا به فرماندهی لشکر برسد و در ۲۵ سالگی هم شهید شود.

شهید کاوه، شاگرد تفسیر قرآن رهبر معظم انقلاب اسلامی/ تربیت دینی، آغاز مسیر شهادت شهید «محمود کاوه» / قهرمان من

من از دور این ارتفاعات را دیده‌ام. ۲۵۱۹ یعنی دو هزار و پانصد و نوزده متر ارتفاع. اولین بار، پنج ساله بودم که این ارتفاعات را دیدم. در چند سال اخیر هم، دو_ سه بار آنجا را دیدم.

من روی قله این کوه، یک جوان ۲۵ ساله را می‌بینم که لباس سیاهی پوشیده و در حال سجده است. من همیشه این تصور را دارم وقتی مقابل این کوه می‌ایستم، پدرم را در این حالت می‌بینم. حتی همین حالا هم همین تصویر مقابل چشمم آمد.

مسئولیت‌پذیری شهید کاوه در قبال نیرو‌های رزمنده

با توجه به اینکه نقش و حضور پدر در منطقه جنگی خیلی مؤثر بود، واقعاً خیلی کم پیش ما حضور داشت؛ طوری که مادرم می‌گوید: سه ماه بعد از تولد من، تازه به خانه برگشته بود تا برای اولین بار من را ببیند؛ حتی مادرم چند روز قبل از آمدن پدر گله کرده بود که: محمود! بچه سه ماهه شد. قرار بود روز اول بیایی و ببینی‌اش.

پدر هم گفته بود که اینجا بچه‌های مردم دارند پَرپَر می‌شوند. من نمی‌توانم آن‌ها را رها کنم.

بعد، وقتی هم که پدر به خانه آمده و من را دیده بود، نگفته بود که این دختر ماست! رو به مادرم گفته بود: «این دخترت است؟»
یعنی از همان موقع می‌خواسته این ذهنیت و باور را به مادر بدهد که به تنهایی باید من را بزرگ کند.»

ریشه محمود، پدرم بود

«طاهره کاوه» خواهر شهید کاوه در مورد برادر خود گفت: «محمود پیش از آغاز جنگ در میان کوموله‌ها نفوذ کرده بود. آن‌ها تا حدی به او اعتماد کردند که مسائل اقتصادی و بودجه‌شان را به او می‌سپارند. سرانجام روزی محمود همراه با دو میلیون پول از آنجا فرار کرد و آن‌ها برای سرش یک میلیون تومان جایزه گذاشتند.

زندگی محمود، ابعاد مختلفی همچون بُعد‌های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و قرآنی داشت. لازم است ابتدا از پدرم بگویم که محمود را با قرآن و انقلاب آشنا کرد. هر درختی که به بار می‌نشیند، ریشه‌ای دارد. ریشه محمود، پدرم بود. چند سال بعد از ازدواج پدر و مادر، خداوند ابتدا یک دختر و سپس محمود را به آن‌ها عطا کرد.

پدرم پیش از به دنیا آمدن برادرم، خوابی دیده بود که منجر شد بعد از به دنبال آمدن وی، پدرم خطاب به خداوند بگوید که این فرزند را به من عطا کردی و من او را به راه خودت می‌فرستم.

وضعیت مالی متوسطی داشتیم. پدرم می‌گفت: من هرگز نمی‌خواهم محمود برای من درآمدزایی کند. تنها برای رضای خدا زندگی کند.

محمود پیش از دوران مدرسه به مکتب می‌رفت و قرآن می‌خواند. ما در مدرسه اسلامی درس خواندیم. مغازه پدرم کنار منزلمان بود. برخی مواقع مشتری‌های پدرم به مغازه می‌آمدند تا صدای صوت قرآن محمود را بشنوند.

محمود به مطالعه و فوتبال علاقه داشت. وقتی پدرم محمود را به‌دنبال کاری می‌فرستاد، او ابتدا به فوتبال می‌رفت و بعد کار پدرم را انجام می‌داد.

گاهی از محمود می‌پرسیدیم که اگر جنگ تمام شود، چه کاری انجام می‌دهی؟

او پاسخ داد: «درسم را ادامه می‌دهم.»

شهید کاوه، شاگرد تفسیر قرآن رهبر معظم انقلاب اسلامی/ تربیت دینی، آغاز مسیر شهادت شهید «محمود کاوه» / قهرمان من

روزی مدیر مدرسه محمود نزد پدرم و از او اجازه خواست تا پدرم در یکی از مراسم‌های مذهبی قرآن بخواند. پدرم و محمود پیش از دوران انقلاب به مسجد کرامت می‌رفتند. محمود در آن مسجد نزد مقام معظم رهبری تفسیر قرآن آموخت.

در یک روز زمستانی، محمود با خوشحالی همراه پدرم به خانه آمد. او تعریف کرد که حضرت آیت‌الله خامنه‌ای سؤالی طرح کردند و من درست جواب دادم. ایشان هم کتابی به من هدیه دادند. در همان هنگام، ساواک وارد مسجد شد و برخی را دستگیر کرد. پس از اینکه کتاب را خواندیم، متوجه شدیم که محمود رساله امام را با جلد کتاب در آن روز هدیه گرفته بود.

محمود بعد از پایان دوران راهنمایی، به‌مدت سه سال درس طلبگی خواند. زمانی که حضرت آقا به مشهد تبعید شدند، پدرم به سختی خودش را به مشهد رساند تا با حضرت آقا دیدار کند.

شهید کاوه، شاگرد تفسیر قرآن رهبر معظم انقلاب اسلامی/ تربیت دینی، آغاز مسیر شهادت شهید «محمود کاوه» / قهرمان من

آقا در این دیدار از پدرم می‌خواهند تا محمود به مدرسه برگردد. پس از این دیدار، محمود به تحصیل بازگشت. آن زمان مصادف با اوج فعالیت‌های انقلابی بود.»

ادای نماز حاجت برای طلب فرزند خدمت‌گزار فی سبیل الله

«فرهاد خضری» در کتاب «رد خون روی برف» خاطرات «محمد کاوه» پدر شهید کاوه را در مورد فرزندش آورده است که بخشی از آن در زیر آمده است: «وقتی خدا محمود را به ما داد، دو رکعت نماز حاجت خواندم، به خدا گفتم: تو این بچه را برایم صحیح و سالم نگه دار، قول می‌دهم طوری بارش بیاوریم که بیاید در راه خودت خدمت کند.

آن وقت‌ها کسی نمی‌دانست رزمنده یعنی چه. فقط می‌دانستم باید بگویم در راه خودت. این بچه جلوی چشم من قد می‌کشید و من هر چه را که باید، به او می‌گفتم. خودم هم می‌رفتم مسجد، می‌آمدم. همانجا بود که بهم گفتند: «آقای کاوه، مژده بده. یک سید شوخ‌طبعی آمده در مسجد امام حسن (ع) دارد تفسیر قرآن می‌کند.»

گفتم: نامش چیست؟

گفت: آقای خامنه‌ای.

گفت: ۱۰-۱۵ نفری هستیم. تو هم بیا. محمود را هم بیاور.

رفتم. محمود را هم بردم. همانجا بود که فهمیدم شاه دارد چه ظلمی به این مردم می‌کند. این چیز‌ها را به محمود هم می‌گفتم. می‌گفتم درس که می‌خواند، حواسش به سینما و کافه و تفریح و این‌ها گرم نشود، یا به زن‌های بی‌حجاب.

یک بار شنیدم شاه می‌خواهد بیاید از آنجا رد شود، برود. به محمود گفتم: نشنوم به پیشوازش بروی‌ها.

گفت: «چشم»»

شهید کاوه، شاگرد تفسیر قرآن رهبر معظم انقلاب اسلامی/ تربیت دینی، آغاز مسیر شهادت شهید «محمود کاوه» / قهرمان من

انتظار شهید کاوه از مادرش

«فرهاد خضری» در کتاب «رد خون روی برف» خاطرات «ماه‌نساء شیخی» مادر شهید کاوه را در مورد فرزندش آورده است که بخشی از آن در زیر آمده است: «لقمه آقاش در نانوایی حلال بود که شیرم حلالش می‌شد. نوش جانش می‌شد. پاقدم بچه‌ام خوب بود. پا که گرفت، با خودم او را به روضه می‌بردم. شیر هم هنوز به او می‌دادم.

بعد هم که قد کشید، رفت دور و بر آقاش پلکید. آقاش جانش بود و این یکی یکدانه‌اش…… مدرسه هم آقاش می‌بردش، یا پای درس آقای خامنه‌ای. نزد او، قرآن و این چیز‌ها یاد می‌گرفت. لباس طلبگی او را یادم هست. آقاش پول داد برایش دوختند. یکی‌اش را هم خواهر بزرگش برایش دوخت. سرپاش بند نبود لباس طلبگی دارد. راه می‌‎رفت. می‌رفت خودش را در آیینه نگاه می‌کرد و می‌خندید…

…بار آخر خانه یکی از دوست‌هاش دعوت بودیم که دیدمش. ظهرش آمد زود بلند شد و رفت. مثلا آمده بود خانه والی‌نژاد که به پدر و مادر دو تا دوستش که تازه در کردستان شهید شده بودند، سرسلامتی بدهد. مگر توانست یک دقیقه بنشیند.

از من پرسید: «مادرش خیلی بی‌تابی می‌کرد؟»

گفتم: نه

گفت: «سر و صدا نداشت که چرا دو تا بچه‌اش با هم شهید شده‌اند؟»

گفتم: جلوی ما که خیلی آرام بود.

خندید و گفت: «کمتر از این هم از او انتظار نداشتم.»

داشت به من می‌گفت که اگر خبر آوردند او هم شهید شده، باید مثل مادر این دو تا شهید باشم.»

انتهای پیام/ ۱۱۸

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

روایتی از نفوذ شهید کاوه میان کومله‌ها/ توصیه شهید به مادر برای شهادتش بیشتر بخوانید »

گوشه‌ای از رشادت‌های شهید «کاوه» از زبان دوستان/ قهرمان من

شگفتی‌سازی شهید کاوه و یارانش در آزادسازی شهر بوکان


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهید «محمود کاوه» در سال ۱۳۴۰ در مشهد و در خانواده‌ای مذهبی و دوست‌دار اهل بیت (ع) به دنیا آمد.

پدرش از کسبه متعهد به‌شمار می‌آمد و در دوران ستمشاهی و اختناق، با علماء و روحانیون مبارز، از جمله آیت‌الله العظمی خامنه‌ای، شهید هاشمی‌نژاد و شهید کامیاب ارتباط داشت.

وی که برای تربیت فرزندش اهمیت زیادی قائل بود، محمود را همراه خود به مجالس و محافل مذهبی و نماز جماعت می‌برد و از این راه فرزندش را با مکتب اسلام و اهل بیت (ع) آشنا می‌کرد.

سردار «محمود کاوه» سرانجام روز روز دهم شهریور ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۲ در منطقه حاج عمران به شهادت رسید.

در نوشتار زیر، بخش‌های کوچکی از خاطرات دوستان و همرزمان شهید کاوه در مورد دلاوری‌ها و رشادت‌های در مورد این شهید والامقام است:

تفکرات و استدلال شهید کاوه با همه فرق می‌کرد

«مهدی مختاری» در خاطراه‌ای از فتح بوکان نقل کرد: «خاطرم هست سال ۶۰ محمود کاوه قبل از اینکه تیپ ویژه شهدا را تشکیل بدهد، برای فتح بوکان اقدام کرد. آن زمان من سن و سالم خیلی پایین بود و به سختی خودم را وارد جبهه کردم.

یکی از تجربیاتی که کاوه در کردستان و مناطق جنگی به‌دست آورده و از آن به‌عنوان حربه استفاده می‌کرد، راهپیمایی‌های جنگی غیر قابل تصور بود. خیلی از مناطق به همین شیوه توسط محمود کاوه پاکسازی می‌شد.

مقارن با این ایام، روبه‌روی سپاه سقز یک زمین ورزش بود. همه ما را برای تست گرفتن برد، با این قانون که با خودش برآورد کرده بود، هرکس ۲۰ دور دوید، آماده این راهپیمایی است.

خیلی‌ها ۱۹ دور دویدند و کاوه هم نامشان را خط زد و می‌گفت: «کسی که در ۱۹ دور بماند، قادر نیست این راه سخت را طی کند، ولی کسی که ۲۰ دور بدود می‌تواند ۲۵ دور هم بزند.»

من با سن کمی که داشتم ۲۰ دور را دویدم، در حالی که شناسنامه‌ام را دست‌کاری کرده بودم و بدون آموزش وارد کردستان شده بودم. اما کاوه گفت: «تو برای نبرد بوکان بیا از نظر من آماده‌ای.»

واقعا تفکرات و استدلالش با همه فرق می‌کرد. خدا شاهده طوری سریع و رعدآسا بوکان را پاکسازی کردیم که همه انگشت حیرت به دهان گرفته بودند. بوکان که توسط تروریست‌ها اشغال شده بود را فقط با تقدیم دو شهید پاکسازی کردیم. در حالی که آن دو نفر هم خوب به حرف‌های آقا محمود گوش ندادند و الا به شهادت نمی‌رسیدند.»

با هر فشنگ، یک نفر از دشمن را باید هدف گرفت

«جواد نظام‌پور» در مورد چابکی کاوه در روز‌های سرد و استخوان‌سوز کردستان در خاطره‌ای نقل کرد: «محمود کاوه در عملیات‌ها خیلی سبکبال حرکت می‌کرد. کوله‌پشتی و نارنجک بر نمی‌داشت و گاهی فقط اسلحه با دو خشاب همراهش بود و می‌گفت: «با هر فشنگ یک نفر از دشمن را باید هدف گرفت.

چرا بیخود تیر می‌زنید، چرا بیخود رگبار می‌بندید، اصلا چرا چیزی را که نمی‌بینید می‌زنید؟»

حتی گاهی قمقمه آب هم برنمی‌داشت. در سرمای استخوان‌سوز کردستان زیر لباس فرم خودش لباسی نمی‌پوشید. می‌گفت جلوی تحرک سریع را می‌گیرد و از سرعت آدم کم می‌کند، خیلی چالاک و قوی بود. دائم ورزش می‌کرد و روز‌های متمادی می‌توانست با کمترین آب و غذا پیاده‌روی کند و بعد از آن هم، اصلا خستگی را نمی‌فهمید. انرژی فوق‌العاده‌ای داشت.»

برای فتح جنگل‌های «آلواتان»، نگاه فرماندهان ارتش و سپاه به کاوه بود

«جواد نظام‌پور» با بیان خاطره‌ای در مورد آزادسازی جنگل‌های «آلواتان» و خلاقیت شهید کاوه در طراحی این عملیات نقل کرد:

«دسته‌ای از کُرد‌های عراقی هستند که با نام «بارزانی» شهرت دارند. این بارزانی‌ها در زمان غائله کردستان حامی جمهوری اسلامی شدند و تحت امر قرارگاه حمزه با لشکر ویژه شهدا همکاری می‌کردند. رئیس این‌ها در آن زمان برادر «مسعود بارزانی» یعنی ادریس بارزانی بود.

شهید کاوه اصلا از این‌ها خوشش نمی‌آمد و خیلی به آن‌ها بدبین بود. دائم می‌گفت: «این‌ها خیانت می‌کنند»، ولی شهید بروجردی به او می‌گفت: «محمود جان با این‌ها راه بیا برایشان هزینه شده ما باید از این‌ها کار بکشیم و برای نبرد اعزام‌شان کنیم.»

به خاطر دارم که در یک جلسه، همین ادریس بارزانی که آن زمان خیلی جوان بود، با چند تا BMW، بادیگارد و تشریفات به جلسه فرماندهان سپاه و ارتش آمد.

همانجا کاوه چند تشر محکم با حرف بهش زد و حسابی حالش را گرفت و با جدیت به او گفت: «خیانت نکنید. حواستان باشد که اگر دست از پا خطا کنید بالای سرتان هستیم.»

عاقبت؛ هم همین شد و شهید کاوه که همیشه به بارزانی‌ها بد بین بود، حرفش راست از آب درآمد.

گوشه‌ای از رشادت‌های شهید «کاوه» از زبان دوستان/ قهرمان من

در جریان آزادسازی «دوله‌تو» و فتح جنگل «آلواتان» فرمانده این‌ها از سر جهل، غرور، ترس، خیانت یا هر چیز دیگری، به ضدانقلاب پیغام داده بود که ما داریم به‌سمت شما می‌آییم.

ضدانقلاب هم که با کسی شوخی نداشت، چند خمپاره وسط این‌ها زده بود که همه‌شان با آن همه ادعا، بعد از دادن چند کشته، سریع پشت به میدان جنگ کرده و فرار کردند و با فرارشان به کلی طرح عملیات را از بین بردند و نیرو‌های تیپ شهدا به فرماندهی شهید قمی در یک ستون منظم دوباره به پادگان برگشتند و قفل جنگل آلواتان و گره کور آن با باز نشدن این منطقه همچنان باقی ماند.

واقعا هیچ راهی برای فتح این جنگل نبود. همه فرماندهان زبده سپاه و ارتش شور و مشورت کردند و به جایی نرسیدند. همه نگاه‌ها به سمت کاوه که فرمانده عملیات بود معطوف شد. کاوه، خود، جوانی بود ۲۱ ساله و باید راه حلی برای این مشکل پیدا می‌کرد.

گوشه‌ای از رشادت‌های شهید «کاوه» از زبان دوستان/ قهرمان من

در نهایت با طرحی که شهید کاوه ارائه کرد، تنها راه عقلانی و اصولی گشودن جنگل و دژ مستحکم «آلواتان»، با آتش بود. وی گفت: «جنگل را آتش می‌زنیم تا راه باز شود.» واقعا هم تنها راه همین بود و همه موافقت کردند.

اینگونه بود که بار دیگر عزم‌ها برای فتح آلواتان جزم شد. طرح محمود کاوه وآتش زدن جنگل آلواتان برای پاکسازی ارائه شد و با پشتیبانی قرارگاه حمزه، کامیون‌هایی حاوی مواد سوختی را به‌سمت جنگل هدایت کردیم تا آتش، راه بسته ما را باز کند.

بعد از آنکه مواد اشتعال‌زا را در جنگل پخش کردیم به وسیله مواد انفجاری، آتش مهیبی به راه افتاد، اما در کمتر از یک دقیقه طومار آتش درهم پیچید و جنگل نسوخت. همه ما مات و مبهوت ماندیم و از پاکسازی جنگل ناامید شدیم.

بروجردی و سپاه روی کاوه، طرح و عملیاتش اعتقاد زیادی داشتند

کاوه فرمانده عملیات بود و همه مسئولیت‌ها متوجه او می‌شد. از جان نیرو‌ها تا پاکسازی و پیروزی یا شکست در عملیات و… همان لحظه گفت: نقشه را بیاورید و بعد از آن روی زمین نشست و نقشه را پهن کرد و به آن خیره شد. کسی هم نزدیکش نمی‌شد. اخلاقش اینطور بود که موقع طرح‌ریزی عملیات نمی‌گذاشت کسی طرفش بیاد. تمام ایران برای آلواتان نگاه‌شان به ارتش و سپاه بود و ارتش و سپاه هم به محمود کاوه!

گوشه‌ای از رشادت‌های شهید «کاوه» از زبان دوستان/ قهرمان من

آخر سر محمود بلند شد و گفت: بلند شوید تا به پادگان برویم و نفت پالایشگاه آبادان را هم بیاوریم. اینجا آتش نمی‌گیرد. در واقع محمود آنجا نقشه عملیاتی ایجاد تنگه آتش را طرح‌ریزی کرده بود و از ارتش درخواست توپخانه ۱۰۵ که برد کم و نواخت تیر بالا را داشت، همراه با هزار گلوله کرده بود.

هیچ کس هم نمی‌دانست که او چه در سر دارد. چرا که در جنگ چریکی، توپخانه معنا نداشت و همه متحیر مانده بودند که چگونه می‌خواهد قفل آلواتان را باز کند. از طرف ارتش هم حرف‌هایی زده می‌شد که با ۱۰۰ هزار گلوله هم نمی‌تواند کاری بکند و ظاهراً هم درست بود.

دشمن بالای هزار نفر نیروی چریک را در منطقه آلواتان مستقر کرده بود که اصلا نمی‌شد آن را کاری کرد، اما خواست محمود باید اجرا می‌شد. حاج محمد بروجردی و سپاه روی کاوه و طرح و عملیاتش اعتقاد زیادی داشتند.

گوشه‌ای از رشادت‌های شهید «کاوه» از زبان دوستان/ قهرمان من

در نهایت شب عملیات، یک گروهان از لشکر ویژه شهدا پای کار رسید. محمود آمد و آن‌ها و توپخانه ارتش را کاملا توجیه کرد و آنجا برای اولین بار طرحی عملیاتی را بیان کرد که الآن در دانشگاه‌های دنیا تدریس می‌شود، و ما تازه آنجا فهمیدیم هزار تا گلوله را برای چه می‌خواهد.

کاوه فرمانده توپخانه را صدا کرد. گفت: «ببین آقا جان، می‌خواهم یک خط آتش را در هر ۵۰ متر از این قله برایم ثبت کنی و با گلوله راه گردان را باز کنی.»

از آن طرف هم فرمانده گردان را کاملا توجیه کرده بود و اینطور شد که در ساعت ۱۰ شب با فرمان شهید محمود کاوه که پای قله آلواتان مانند شیری بی‌باک به کمین دشمن نشسته بود، صدای آتش مهیب توپخانه، کوهستان‌ها را به لرزه درآورد و جنگل آلواتان شبی را به چشم دید که تا دنیا دنیا باشد نخواهد دید.

گام‌های دلاوران لشکر ویژه شهدا طبق نقشه و فرماندهی شهید محمود کاوه در تنگه آتش به رأس قله رفیع آلواتان رسید.»

روش کاوه برای ایجاد امنیت در منطقه 

«سید مجید ایافت» طی خاطره‌ای از ضد کمین شهید کاوه علیه ضدانقلاب نقل کرد: «یک بی‌سیم قوی برای محمود آوردیم. گفت: «آن را به ماشینم ببندید، دور و بر شهر برویم تا ببینیم بردش چقدرست» حدود ۲۰ کیلومتر از شهر دور شدیم که گفت: خوب است برمی گردیم.

پنج نفر بودیم. من، محمود، راننده، متصدی بی‌سیم و «کاک عارف» فرمانده پیشمرگان سقز. در یکی از معبر‌های خطرناک نزدیک روستای «کمن تو» به کمینی با زنجیره ۵۰۰ متری از آدم و اسلحه که برای ما در اطراف جاده چیده بودند، برخوردیم. آن‌ها ماشین محمود را کاملاً می‌شناختند. از رنگش بگیر تا شماره پلاکش، همه را می‌شناختند و معلوم بود در مسیر برگشت منتظرمان بودند تا ما را بزنند.

راننده که نامش کاظم افخمی و از پاسداران مشهد بود، اصلا خودش را نباخت و با حدود صد کیلومتر سرعت، فرمان را کج کرد و یک چرخ را در خاکی بُرد و پایش را تا انتها روی پدال گاز گذاشت.

ما هم شیشه‌ها را پایین دادیم و از قاب پنجره شلیک می‌کردیم. صدای پوکه‌ها غوغایی به پا کرده بود. دو طرف، همدیگر را به رگبار بسته بودیم. با این تفاوت که ما پنج نفر بودیم که دو نفرمان راننده و بیسیم چی بودند، اما آن‌ها زنجیره ۵۰۰ متری از چریک بودند.

محمود به بیسیم‌چی داد زد و گفت: زود بگو بچه‌های گروه ضربت آماده باشند. کارشان دارم.

از کمین رد شدیم و به بچه‌های گروه ضربت سپاه سقز رسیدیم که نشسته در ماشین و مسلح به کالیبر ۵۰ و آماده بودند.
محمود از ماشین پایین پرید و گفت: «آماده‌اید؟»

همه با صدای بلند گفتند: «بله»

ماشین ما آبکش شده بود، ولی خودمان حتی زخم کوچکی هم بر نداشته بودیم. به کاظم که راننده‌اش بود، گفت که ماشین را سر و ته کُنَد، و با دست علامت داد که حرکت می‌کنیم و به من گفت که یک ستون نیرو بردارم و به دره‌ای نزدیک مرز بروم و هردومان می‌دانستیم راه فرارشان آنجاست.

خودش و بچه‌های گروه ضربت هم با شتاب به محل کمین رفته بودند. کمینی‌ها به جاده آمده بودند تا ببیند چه کار کرده‌اند که به محمود و کالیبر ۵۰‌های گروه ضربت برمی‌خورند.

فراری‌هایشان به طرفی می‌آمدند که منتظرشان بودیم. فرصت تعجب هم به آن‌ها ندادیم. همه‌شان را به گلوله بستیم. هیچ‌کدامشان نتوانستند از برد تیرهایمان دربروند.

شهید کاوه منطقه را اینطور امن می‌کرد. با ضدکمینی که حتی خودمان از آن خبر نداشتیم، چه برسد به آن‌ها که کمین زده بودند.»

انتهای پیام/ ۱۱۸

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

شگفتی‌سازی شهید کاوه و یارانش در آزادسازی شهر بوکان بیشتر بخوانید »