به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، شهید «محمود کاوه» در سال ۱۳۴۰ در مشهد و در خانوادهای مذهبی و دوستدار اهل بیت (ع) به دنیا آمد.
پدرش از کسبه متعهد بهشمار میآمد و در دوران ستمشاهی و اختناق، با علماء و روحانیون مبارز، از جمله آیتالله العظمی خامنهای، شهید هاشمینژاد و شهید کامیاب ارتباط داشت.
وی که برای تربیت فرزندش اهمیت زیادی قائل بود، محمود را همراه خود به مجالس و محافل مذهبی و نماز جماعت میبرد و از این راه فرزندش را با مکتب اسلام و اهل بیت (ع) آشنا میکرد.
سردار «محمود کاوه» سرانجام روز روز دهم شهریور ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۲ در منطقه حاج عمران به شهادت رسید.
در نوشتار زیر، بخشهای کوچکی از خاطرات دوستان و همرزمان شهید کاوه در مورد دلاوریها و رشادتهای در مورد این شهید والامقام است:
تفکرات و استدلال شهید کاوه با همه فرق میکرد
«مهدی مختاری» در خاطراهای از فتح بوکان نقل کرد: «خاطرم هست سال ۶۰ محمود کاوه قبل از اینکه تیپ ویژه شهدا را تشکیل بدهد، برای فتح بوکان اقدام کرد. آن زمان من سن و سالم خیلی پایین بود و به سختی خودم را وارد جبهه کردم.
یکی از تجربیاتی که کاوه در کردستان و مناطق جنگی بهدست آورده و از آن بهعنوان حربه استفاده میکرد، راهپیماییهای جنگی غیر قابل تصور بود. خیلی از مناطق به همین شیوه توسط محمود کاوه پاکسازی میشد.
مقارن با این ایام، روبهروی سپاه سقز یک زمین ورزش بود. همه ما را برای تست گرفتن برد، با این قانون که با خودش برآورد کرده بود، هرکس ۲۰ دور دوید، آماده این راهپیمایی است.
خیلیها ۱۹ دور دویدند و کاوه هم نامشان را خط زد و میگفت: «کسی که در ۱۹ دور بماند، قادر نیست این راه سخت را طی کند، ولی کسی که ۲۰ دور بدود میتواند ۲۵ دور هم بزند.»
من با سن کمی که داشتم ۲۰ دور را دویدم، در حالی که شناسنامهام را دستکاری کرده بودم و بدون آموزش وارد کردستان شده بودم. اما کاوه گفت: «تو برای نبرد بوکان بیا از نظر من آمادهای.»
واقعا تفکرات و استدلالش با همه فرق میکرد. خدا شاهده طوری سریع و رعدآسا بوکان را پاکسازی کردیم که همه انگشت حیرت به دهان گرفته بودند. بوکان که توسط تروریستها اشغال شده بود را فقط با تقدیم دو شهید پاکسازی کردیم. در حالی که آن دو نفر هم خوب به حرفهای آقا محمود گوش ندادند و الا به شهادت نمیرسیدند.»
با هر فشنگ، یک نفر از دشمن را باید هدف گرفت
«جواد نظامپور» در مورد چابکی کاوه در روزهای سرد و استخوانسوز کردستان در خاطرهای نقل کرد: «محمود کاوه در عملیاتها خیلی سبکبال حرکت میکرد. کولهپشتی و نارنجک بر نمیداشت و گاهی فقط اسلحه با دو خشاب همراهش بود و میگفت: «با هر فشنگ یک نفر از دشمن را باید هدف گرفت.
چرا بیخود تیر میزنید، چرا بیخود رگبار میبندید، اصلا چرا چیزی را که نمیبینید میزنید؟»
حتی گاهی قمقمه آب هم برنمیداشت. در سرمای استخوانسوز کردستان زیر لباس فرم خودش لباسی نمیپوشید. میگفت جلوی تحرک سریع را میگیرد و از سرعت آدم کم میکند، خیلی چالاک و قوی بود. دائم ورزش میکرد و روزهای متمادی میتوانست با کمترین آب و غذا پیادهروی کند و بعد از آن هم، اصلا خستگی را نمیفهمید. انرژی فوقالعادهای داشت.»
برای فتح جنگلهای «آلواتان»، نگاه فرماندهان ارتش و سپاه به کاوه بود
«جواد نظامپور» با بیان خاطرهای در مورد آزادسازی جنگلهای «آلواتان» و خلاقیت شهید کاوه در طراحی این عملیات نقل کرد:
«دستهای از کُردهای عراقی هستند که با نام «بارزانی» شهرت دارند. این بارزانیها در زمان غائله کردستان حامی جمهوری اسلامی شدند و تحت امر قرارگاه حمزه با لشکر ویژه شهدا همکاری میکردند. رئیس اینها در آن زمان برادر «مسعود بارزانی» یعنی ادریس بارزانی بود.
شهید کاوه اصلا از اینها خوشش نمیآمد و خیلی به آنها بدبین بود. دائم میگفت: «اینها خیانت میکنند»، ولی شهید بروجردی به او میگفت: «محمود جان با اینها راه بیا برایشان هزینه شده ما باید از اینها کار بکشیم و برای نبرد اعزامشان کنیم.»
به خاطر دارم که در یک جلسه، همین ادریس بارزانی که آن زمان خیلی جوان بود، با چند تا BMW، بادیگارد و تشریفات به جلسه فرماندهان سپاه و ارتش آمد.
همانجا کاوه چند تشر محکم با حرف بهش زد و حسابی حالش را گرفت و با جدیت به او گفت: «خیانت نکنید. حواستان باشد که اگر دست از پا خطا کنید بالای سرتان هستیم.»
عاقبت؛ هم همین شد و شهید کاوه که همیشه به بارزانیها بد بین بود، حرفش راست از آب درآمد.
در جریان آزادسازی «دولهتو» و فتح جنگل «آلواتان» فرمانده اینها از سر جهل، غرور، ترس، خیانت یا هر چیز دیگری، به ضدانقلاب پیغام داده بود که ما داریم بهسمت شما میآییم.
ضدانقلاب هم که با کسی شوخی نداشت، چند خمپاره وسط اینها زده بود که همهشان با آن همه ادعا، بعد از دادن چند کشته، سریع پشت به میدان جنگ کرده و فرار کردند و با فرارشان به کلی طرح عملیات را از بین بردند و نیروهای تیپ شهدا به فرماندهی شهید قمی در یک ستون منظم دوباره به پادگان برگشتند و قفل جنگل آلواتان و گره کور آن با باز نشدن این منطقه همچنان باقی ماند.
واقعا هیچ راهی برای فتح این جنگل نبود. همه فرماندهان زبده سپاه و ارتش شور و مشورت کردند و به جایی نرسیدند. همه نگاهها به سمت کاوه که فرمانده عملیات بود معطوف شد. کاوه، خود، جوانی بود ۲۱ ساله و باید راه حلی برای این مشکل پیدا میکرد.
در نهایت با طرحی که شهید کاوه ارائه کرد، تنها راه عقلانی و اصولی گشودن جنگل و دژ مستحکم «آلواتان»، با آتش بود. وی گفت: «جنگل را آتش میزنیم تا راه باز شود.» واقعا هم تنها راه همین بود و همه موافقت کردند.
اینگونه بود که بار دیگر عزمها برای فتح آلواتان جزم شد. طرح محمود کاوه وآتش زدن جنگل آلواتان برای پاکسازی ارائه شد و با پشتیبانی قرارگاه حمزه، کامیونهایی حاوی مواد سوختی را بهسمت جنگل هدایت کردیم تا آتش، راه بسته ما را باز کند.
بعد از آنکه مواد اشتعالزا را در جنگل پخش کردیم به وسیله مواد انفجاری، آتش مهیبی به راه افتاد، اما در کمتر از یک دقیقه طومار آتش درهم پیچید و جنگل نسوخت. همه ما مات و مبهوت ماندیم و از پاکسازی جنگل ناامید شدیم.
بروجردی و سپاه روی کاوه، طرح و عملیاتش اعتقاد زیادی داشتند
کاوه فرمانده عملیات بود و همه مسئولیتها متوجه او میشد. از جان نیروها تا پاکسازی و پیروزی یا شکست در عملیات و… همان لحظه گفت: نقشه را بیاورید و بعد از آن روی زمین نشست و نقشه را پهن کرد و به آن خیره شد. کسی هم نزدیکش نمیشد. اخلاقش اینطور بود که موقع طرحریزی عملیات نمیگذاشت کسی طرفش بیاد. تمام ایران برای آلواتان نگاهشان به ارتش و سپاه بود و ارتش و سپاه هم به محمود کاوه!
آخر سر محمود بلند شد و گفت: بلند شوید تا به پادگان برویم و نفت پالایشگاه آبادان را هم بیاوریم. اینجا آتش نمیگیرد. در واقع محمود آنجا نقشه عملیاتی ایجاد تنگه آتش را طرحریزی کرده بود و از ارتش درخواست توپخانه ۱۰۵ که برد کم و نواخت تیر بالا را داشت، همراه با هزار گلوله کرده بود.
هیچ کس هم نمیدانست که او چه در سر دارد. چرا که در جنگ چریکی، توپخانه معنا نداشت و همه متحیر مانده بودند که چگونه میخواهد قفل آلواتان را باز کند. از طرف ارتش هم حرفهایی زده میشد که با ۱۰۰ هزار گلوله هم نمیتواند کاری بکند و ظاهراً هم درست بود.
دشمن بالای هزار نفر نیروی چریک را در منطقه آلواتان مستقر کرده بود که اصلا نمیشد آن را کاری کرد، اما خواست محمود باید اجرا میشد. حاج محمد بروجردی و سپاه روی کاوه و طرح و عملیاتش اعتقاد زیادی داشتند.
در نهایت شب عملیات، یک گروهان از لشکر ویژه شهدا پای کار رسید. محمود آمد و آنها و توپخانه ارتش را کاملا توجیه کرد و آنجا برای اولین بار طرحی عملیاتی را بیان کرد که الآن در دانشگاههای دنیا تدریس میشود، و ما تازه آنجا فهمیدیم هزار تا گلوله را برای چه میخواهد.
کاوه فرمانده توپخانه را صدا کرد. گفت: «ببین آقا جان، میخواهم یک خط آتش را در هر ۵۰ متر از این قله برایم ثبت کنی و با گلوله راه گردان را باز کنی.»
از آن طرف هم فرمانده گردان را کاملا توجیه کرده بود و اینطور شد که در ساعت ۱۰ شب با فرمان شهید محمود کاوه که پای قله آلواتان مانند شیری بیباک به کمین دشمن نشسته بود، صدای آتش مهیب توپخانه، کوهستانها را به لرزه درآورد و جنگل آلواتان شبی را به چشم دید که تا دنیا دنیا باشد نخواهد دید.
گامهای دلاوران لشکر ویژه شهدا طبق نقشه و فرماندهی شهید محمود کاوه در تنگه آتش به رأس قله رفیع آلواتان رسید.»
روش کاوه برای ایجاد امنیت در منطقه
«سید مجید ایافت» طی خاطرهای از ضد کمین شهید کاوه علیه ضدانقلاب نقل کرد: «یک بیسیم قوی برای محمود آوردیم. گفت: «آن را به ماشینم ببندید، دور و بر شهر برویم تا ببینیم بردش چقدرست» حدود ۲۰ کیلومتر از شهر دور شدیم که گفت: خوب است برمی گردیم.
پنج نفر بودیم. من، محمود، راننده، متصدی بیسیم و «کاک عارف» فرمانده پیشمرگان سقز. در یکی از معبرهای خطرناک نزدیک روستای «کمن تو» به کمینی با زنجیره ۵۰۰ متری از آدم و اسلحه که برای ما در اطراف جاده چیده بودند، برخوردیم. آنها ماشین محمود را کاملاً میشناختند. از رنگش بگیر تا شماره پلاکش، همه را میشناختند و معلوم بود در مسیر برگشت منتظرمان بودند تا ما را بزنند.
راننده که نامش کاظم افخمی و از پاسداران مشهد بود، اصلا خودش را نباخت و با حدود صد کیلومتر سرعت، فرمان را کج کرد و یک چرخ را در خاکی بُرد و پایش را تا انتها روی پدال گاز گذاشت.
ما هم شیشهها را پایین دادیم و از قاب پنجره شلیک میکردیم. صدای پوکهها غوغایی به پا کرده بود. دو طرف، همدیگر را به رگبار بسته بودیم. با این تفاوت که ما پنج نفر بودیم که دو نفرمان راننده و بیسیم چی بودند، اما آنها زنجیره ۵۰۰ متری از چریک بودند.
محمود به بیسیمچی داد زد و گفت: زود بگو بچههای گروه ضربت آماده باشند. کارشان دارم.
از کمین رد شدیم و به بچههای گروه ضربت سپاه سقز رسیدیم که نشسته در ماشین و مسلح به کالیبر ۵۰ و آماده بودند.
محمود از ماشین پایین پرید و گفت: «آمادهاید؟»
همه با صدای بلند گفتند: «بله»
ماشین ما آبکش شده بود، ولی خودمان حتی زخم کوچکی هم بر نداشته بودیم. به کاظم که رانندهاش بود، گفت که ماشین را سر و ته کُنَد، و با دست علامت داد که حرکت میکنیم و به من گفت که یک ستون نیرو بردارم و به درهای نزدیک مرز بروم و هردومان میدانستیم راه فرارشان آنجاست.
خودش و بچههای گروه ضربت هم با شتاب به محل کمین رفته بودند. کمینیها به جاده آمده بودند تا ببیند چه کار کردهاند که به محمود و کالیبر ۵۰های گروه ضربت برمیخورند.
فراریهایشان به طرفی میآمدند که منتظرشان بودیم. فرصت تعجب هم به آنها ندادیم. همهشان را به گلوله بستیم. هیچکدامشان نتوانستند از برد تیرهایمان دربروند.
شهید کاوه منطقه را اینطور امن میکرد. با ضدکمینی که حتی خودمان از آن خبر نداشتیم، چه برسد به آنها که کمین زده بودند.»
انتهای پیام/ 118