نماهنگ «بیداری»؛ به مناسبت سالروز شهادت حاج قاسم سلیمانی
نماهنگ «بیداری»؛ به مناسبت سالروز شهادت حاج قاسم سلیمانی بیشتر بخوانید »
«زهرا افشون» همسر شهید سردار «صادق امیدزاده» به مناسبت سالگرد شهادت این شهید والامقام در گفتگو با خبرنگار دفاعپرس، با کلماتی پر از عاطفه و صبوری از سالهای زندگی مشترکشان میگوید. از اولین روزهای آشناییشان در یک مهمانی ساده تا رسیدن به سالها زندگی مشترک و همراهی در مأموریتهای مختلف که زندگی را برای او پر از دوری و غربت ساخت.
وی گفت: صادق متولد تیرماه سال ۱۳۴۳ بچه محله مسیرنفت کرمانشاه بود؛ از همان دوران نوجوانی و جوانی در دلش آرزو داشت برای دفاع از وطن، دین و مذهبش فداکاری کند. زمانی که جنگ تحمیلی آغاز شد، تنها شانزده سال داشت و با شوق و ارادهای وصفناشدنی از مادرش اجازه خواسته بود تا به جبهه برود. مادرش، که خود از پیشگامان فداکاری در دوران جنگ بود، رضایت داد. از همان لحظه، زندگی صادق مسیری پر از خدمت و ایثار بود.
لحظههای تلخ و شیرین زندگی با یک شهید
ما در سال ۱۳۷۳، در حالی که من دانشجوی دانشگاه تهران بودم و او در دانشگاه شهید بهشتی درس میخواند، زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. همه چیز ساده و طبیعی به نظر میرسید، اما آن زمان هیچکدام از ما نمیدانستیم که در پیشرو روزهایی سخت و پر از چالش قرار داریم. صادق از آن روزهایی که جوانی پر از انرژی و انگیزه بود، همیشه به فکر راهی بزرگتر از خودش بود. او هیچگاه به دنیا به چشم یک مقصد نمینگریست؛ بلکه همهچیز برایش وسیلهای بود برای رسیدن به حقیقت و رسیدن به آرمانهایی بزرگتر از خود. زندگی مشترکمان، همیشه در سایه آن مسئولیت بزرگ و فداکاریهایی که صادق داشت، رنگ و بویی متفاوت داشت.
وی همیشه به من میگفت: «زندگیام برای من نیست، برای مردم هست» این جمله برای من همیشه یادآور آن بود که صادق نه فقط برای من، بلکه برای همگان میزیست. زندگی کنار او، هرچند که از بسیاری جهات سخت و پر از دوری و اضطراب بود، اما هر لحظهاش برای من پر از افتخار بود.
من از همان ابتدا میدانستم که شغل صادق همیشه با خطر همراه هست و باید برای مأموریتها و دوریهای طولانی از خانه آماده باشم. اما هیچگاه احساس نمیکردم که زندگی با او، چیزی جز افتخار و سربلندی هست. او با قلبی بزرگ، همواره به دیگران کمک میکرد، حتی اگر این کمکها به قیمت دوری از خانوادهاش تمام میشد. در کنار من بود، اما بیشتر از آن که کنار من باشد، در خدمت مردم بود. برای صادق، خدمت به وطن و اسلام، هر چیزی بود که زندگیاش را معنی میداد.
عشق و فداکاری در میان آتش و خون
او با قلبی بزرگ، همواره به دیگران کمک میکرد، حتی اگر این کمکها به قیمت دوری از خانوادهاش تمام میشد. برای صادق، خدمت به وطن و اسلام، هر چیزی بود که زندگیاش را معنی میداد. حاج صادق همیشه به من میگفت: «تمام قصد و نگاهم برای رضایت خداست». زندگی کنار او، هرچند که از بسیاری جهات سخت و پر از دوری و اضطراب بود، اما هر لحظهاش برای من و سه پسرم پر از افتخار هست.
صادق میگفت: در هر مأموریتی که باشم، باید با دیگران همدلی کنم، باید همه را به یک هدف مشترک سوق دهم. حتی وقتی در لبنان و سوریه بود، همیشه به فکر یکی بودن و همدلی میان مردم و نیروها بود. در سوریه، از نیروهای مختلفی از جمله فاطمیون، حیدریون، حزبالله لبنان حتی نیروهای سوری و ایرانی در کنار هم کار میکردند. صادق تلاش میکرد تا اختلافات قومی و ملیتی پیش نیایید تا با هم در مسیر مشترک خدمت به کشورشان گام بردارند. او همیشه میگفت: باید به جای اختلافات، بر وحدت تأکید کنیم و هدف اصلیمان باید آزادی و آبادانی کشور باشد.
همراه صادق در جادههای عشق و جهاد
آخرین باری که صادق به سوریه (دمشق) رفت، من هم همراه او بودم. شرایط امنیتی سخت شده بود و خطرات بسیاری در کمین بود، ولی صادق با ایمان راسخ به کار خود ادامه میداد. حاج صادق از نیروهای سپاه قدس پاسداران انقلاب اسلامی بود، ولی من هیچوقت در مورد کارهایش از ایشان سوال نمیپرسیدم میدانستم که نمیشود برخی چیزیها را بگوید حتی به من… هفت ماه قبل از شهادتش پسرم به من گفت که نام «صادق امیدزاده» در رسانههای آمریکایی به عنوان مغز متفکر طراحی حمله علیه نیروهای آمریکایی آمده هست.
همسری که به شهادت شوهرش ایمان داشت
زمانی که عملیات طوفانالاقصی انجام شد، برای حاج صادق نگران شدم و با شهادت سیدرضی موسوی از نیروهای قدس سپاه در دیماه سال ۱۴۰۲ یقین پیدا کردم که نفر بعدی صادق من هست. اما صادق با آرامش همیشگیاش و ایمان عمیقش، هیچگاه اجازه نداد که نگرانیهای من او را از هدفش دور کند. آن روزها، با اینکه در کنار او بودم، میدانستم که هیچچیز نمیتواند صادق را از مسیرش منصرف کند. آن روزهایی که با هم در دل خاک سوریه بودیم، در دل جنگ و تهدیدات مداوم، هیچگاه از اعتقاداتش کم نشد.
شهادت صادق، آغاز مسیری پرافتخار
۳۰ دیماه سال ۱۴۰۲ روزی، که در محل کارش (دمشق) بود، صدای انفجارهایی شنیدم که دلم را به لرزه انداخت و یقیقن داشتن محل کارش را هدف قرار گرفتهاند، به سرعت به محل کارش رسیدم و سه طبقه ساختمان که سقفش روی زمبن نشسته بود، در آنجا دیدم که هیچکدام از همکارانش زنده نماندهاند.
صادق در دل جنگ و عشق به وطن به حقیقت رسید
اما در همان لحظه، به طرز عجیبی احساس آرامش کردم. گویی خداوند به من نشان داد که صادق، در مسیری که انتخاب کرده بود، به حقیقت رسیده هست. شهادتش نه پایان زندگی او، بلکه آغاز یک سفر جدید بود، سفری که باید آن را ادامه میدادم، برای او، برای اسلام، برای وطن. حاج صادق هیچگاه برای جنگیدن نمیرفت، او برای دفاع از آرمانهای بزرگتر از خودش، برای دفاع از وطن، برای حفاظت از ایمان و آزادی میجنگید. صادق به هدفش رسید و من همچنان باور دارم که خون او و تمام شهدا، روزی ثمر خواهد داد.
من و فرزندانم ادامه خواهیم داد، به همان گونه که او همیشه میگفت: «ما باید برای خدا باشیم، و همیشه در مسیر حق قدم برداریم». وقتی مقام معظم رهبری اعتقاد دارند مقاومت پیروز هست قطعا ما هم به همین باور اعتقاد قلبی داریم. صادق امیدزاده و همه شهیدان همیشه در دلها خواهند ماند، چون با فداکاری، از وطن دفاع کردند.
انتهای پیام/
همسری که به شهادت شوهرش ایمان داشت بیشتر بخوانید »
به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاعپرس از رشت- سمیه اقدامی در گفتگو اختصاصی با «فاطمه عباسی» همسر شهید مدافع حرم «محمد اتابه»؛ هر زمان که حرف از جنگ و مقاومت میشود به یاد این جمله ماندگار «شهید مصطفی چمران» میافتم که فرمودند: وقتی شیپور جنگ نواخته میشود مرد از نامرد مشخص میشود؛ و در این راه شهید مدافع حرم «محمد اتابه» که از متولدین دهه ۶۰ هجری شمسی هست در بخشی از وصیت نامهاش دلیل رفتن به سوریه و دفاع از حرم اهل بیت را برای یگانه فرزندش چه زیبا و ارزشمند نوشته هست.
او برای پسرش نوشته: پسرم و عزیز دلم «امیر حسین جانم»، بابایی من خیلی دوستت دارم؛ زیبایی نگاهت و چشمانت هیچگاه فراموشم نمیشود پسرم، بابا رفت که حضرت زینب (س) تنها نماند؛ خانم زینب (س) در کربلا تنها ماند و در کربلا ماها نبودیم ولی حالا چی؟ اکنون کربلای دیگر آغاز شده اگر من باز جا بمانم در آن روز حساب در برابر مولایم و پروردگارم و معبودم چگونه سر بالا بگیرم، آن هم با دستی خالی و بیتوشه.
اینها بخشی از وصیتنامه شهید «محمد اتابه» هست که برای تنها فرزندش «امیرحسین» دو ساله به یادگار گذاشته و چقدر سخت هست دل کندن از دردانه شیرین زبان که وقتی اولین کلمه زندگیاش کلمه باباست.
«محمد اتابه» برای دفاع از حرم اهل بیت (علیه السلام) رفت تا «کلنا عباسک یا زینب» را برای ما معنا کند؛ به راستی جز عشق و ارادت اهل بیت چه میتوانست جلودار محمد اتابه بشود؟
این روزها معاندین و دشمنان انقلاب اسلامی با سقوط کشور سوریه حرفها و پیامهای متعددی در فضای مجازی و حقیقی بر زبانها راندند و در خصوص پایمال شدن خون شهدا مدافع حرم شبهات زیادی به وجود آوردند. اگر این معاندین یک صفحه از وصایای شهدای مدافع حرم را بخوانند به خوبی متوجه میشوند که هدف از رفتن شهدای مدافع حرم برای نبرد با دشمن تا دندان مسلح چه بود؛ اگر محمد اتابهها نمیرفتند آیا این افراد کج دار مریض میتوانستند در داخل خاک ایران در مقابل داعش بایستند؟
اگر شهید اتابه همسر جوان و فرزند دو ساله و خانواده عزیزش را در ایران میگذارد و به سوریه میرود برای شخص بشار اسد و دولت سوریه نبود که میجنگید، بلکه عشق به اهل بیت و ولایتمداری او به دین و رهبرش بوده هست.
در این مجال کوتاه فرصتی دست داد تا با «فاطمه عباسی» همسر شهید محمد اتابه گفتگویی انجام دهیم و از او راجع به زندگی مشترک و عشق همسر شهیدش به خانواده و اهدافی که از رفتن به سوریه را داشت سوالاتی بپرسیم که از شما میخواهیم تا پایان گفتگو ما را همراهی کنید.
فاطمه عباسی در ابتدای گفتگو ما را به روز جشن عروسیاش برد و برای ما اینگونه گفت: اولین اسمی که محمد خواند تا روی پاکت کارت عروسی بنویسم نام مبارک حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) بود؛ بعد هم حضرت علی (علیه السلام)، حضرت زهرا (سلام الله علیها) امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) تا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف). چهارده تا پاکت جداگانه با کارت عروسی برای چهارده معصوم.
محمد میخواند و من مینوشتم. چند تا را که خواند گفتم: بقیه را خودم بلدم، اما همه را تا آخر یکی یکی اسم برد؛ من منتظر بودم تا ببینم با کارت دعوتها چکار میکند؟! محمد همه را گذاشت بین صفحات قرآن به نیت دعوت از معصومین (علیهم السلام)؛ محمد میگفت: این حضرات معصومین (علیهم السلام) رو به مجلسمون دعوت میکنیم به این امید که شروع زندگیمون با حضور و رضایت اونها همراه باشه و در زندگی بهمون کمک کنن. این روحیات محمد را تحسین میکردم و از قسمتی که خداوند برایم مقرر فرموده بود و انتخابی که داشتم خیلی احساس رضایت و شعف داشتم.
همسر شهید مدافع حرم در ادامه به روزهای بعد از ازدواجش پرداخت و گفت: دو هفته بعد از عروسیمان از طرف محل کار به محمد آقا ماموریت داده شد به عنوان مسئول کاروان به همراه تعدادی از زائرین برای زیارت مناطق عملیاتی هشت سال دفاع مقدس عازم خوزستان شود؛ از آن جا که امکان بردن خانواده هم مهیا بود این فرصت را غنیمت شمردم و به عنوان اولین سفر زندگی مشترکمان برای زیارت یادمانها و مناطق عملیاتی هشت سال دفاع مقدس با محمد همراه شدم.
در مسیر رفت در جوار امامزاده حسین (علیه السلام) توقف کردیم. اولین باری بود که به آنجا میرفتم. بعد از زیارت امامزاده حسین (علیهالسلام) محمد پیشنهاد داد به زیارت شهدا و خصوصا مزار خلبان شهید «عباس بابایی» که در جوار امامزاده قرار دارد برویم؛ همراه با محمد برای خواندن فاتحه سر قبر این فرمانده شهید رفتیم، روی سنگ قبر را خواندم، دیدم نوشته هست: سالروز شهادت ۶۶/۵/۱۶ مصادف با عید قربان. این تاریخ و این سال و این روز دقیقا سالروز ولادت محمد بود یعنی عید قربان.
برگشتم و به محمد گفتم: اون روز که خدا شهید بابایی رو برد تو رو به جاش به دنیا فرستاد پس تو هم جا پای شهید بابایی میزاری و یه روز مثل شهید بابایی شهید میشی! روزهای زیادی نگذشت که این حرفم درست از آب درآمد.
فاطمه عباسی از سختترین خداحافظی عمرش با همسرش برای ما گفت و ادامه داد: بعد از گذشت مدتی از زندگی مشترک، ماموریت رفتنهای زیاد محمد کم کم به برنامهای عادی در زندگی ما تبدیل شد و بدرقه و استقبال از محمد هم ماجراهای خودش را داشت.
از آنجا که من نمیخواستم دیگران از رفتن محمد و تنها بودنم در خانه مطلع شوند، توی خونه با او خداحافظی میکردم و از روی بالکن، رفتنش را نگاه میکردم و پشت سرش آب میریختم؛ با نگاهم بدرقهاش میکردم تا دور شود.
وقتی که میخواست برگردد چه از ماموریت و چه از سر کار، کشیک میکشیدم تا برسد؛ قبل از اینکه زنگ خانه را بزند در را باز میکردم و لبخندش را پشت آیفون میدیدم.
وقتی میخواست از اعزام اول سوریه برگردد، امیرحسین را آماده کردم و رفتم همان جایی که دفعات قبل میآمد و منتظر ماندم؛ نیم ساعتی ماندم، اما خبری نشد.
محمد برایم زنگ زد و گفت: من جلوی در خونه هستم، هر چی زنگ میزنم کسی جواب نمیده! خونه نیستی؟ از قرار معلوم برای اینکه زودتر به خانه برسد ماشین دربست گرفته بود و مستقیم رفته بود خانه؛ خندیدم و گفتم: الآن میام.
اما مشکلترین خداحافظی وداع آخر بود؛ شب بود و باران میبارید. امیرحسین دودستی چسبیده بود به باباش و جدا نمیشد. هر طور که بود امیرحسین را از پدرش جدا کردم. وقتی در آن باران شدید آب پشت سرش ریختم، ناگهان ته دلم خالی شد با خودم گفتم: آب کاسه من در این باران شدید خدا گم شد، توی این همه بارون، آب کاسه من به کجا میرسه؟!
من از روی عشق و محبت کاسهای آب ریختم تا محمد پیشم برگردد، اما خدا آن همه باران فرستاد تا محمد را ببرد پیش خودش؛ خدا خیلی بیشتر از من عاشق محمد شده بود. محمد رفت… چند ساعت دیرتر به محمد زنگ زدم و گفتم: این خداحافظی اصلا به من نچسبید! محمد گفت: من هم همین طور.
سال ۹۴ بود و محمد برای اولین بار میخواست برای زیارت امام حسین (علیهالسلام) راهی کربلا شود، آن هم اربعین و پای پیاده. خیلی برای این سفر هیجان و اشتیاق داشت، بالاخره راهی شد و به آرزویش رسید؛ وقتی برگشت، شادی و شعف در رفتارش کاملا آشکار بود.
نوبت سوغاتیها رسید؛ ساکش را باز کرد و وسایل را یکی یکی بیرون کشید تا رسید به یک کفن. به آرامی آن را بیرون آورد و خیلی آهسته گفت: این مال خودم. من ساکت بودم و منتظر کفن دوم، اما خبری نبود. پرسیدم: پس کفن من کو؟ گفت: دلم نیومد برای تو کفن بخرم؛ با شوخی گفتم: حالا که این طور خسیس بازی در آوردی، من اون کفن رو برای خودم بر میدارم. محمد خندید و گفت: خانوم اون کفن مردونه هست به درد تو نمیخوره؛ بعد از ساکش یک چادری بیرون آورد، به من داد و گفت: این هم سوغاتی تو.
این پارچه چادری را ندوختم و همان طور ماند. در بازگشت از مأموریت اول محمدآقا از سوریه هم یادم نبود که آن را بدوزم. دومین سفر سوریه که منجر به شهادتش شد، یاد آن چادر افتادم و برای خودم دوختم تا در استقبال از محمدآقا به سر کنم. چند روزی از دوختن آن چادر نگذشته بود که خبر شهادت محمد آقا رسید؛ محمد کفن متبرک شش گوشه حسین علیهالسلام را به تن کرد و من هم با چادر متبرک از تل زینبیه علیها السلام به استقبال و بدرقهاش رفتم.
همسر شهید اتابه در ادامه به وصیت نامه همسرش اشاره کرد و گفت: قبل از اینکه صحبت اعزام سوریه شود، میدانستم که هر وقت شرایط فراهم باشد محمد داوطلب اعزام خواهد بود، اما یک روز ناگهان محمد آمد و گفت فردا چهارشنبه داریم میریم سوریه.
مخالفتی با رفتنش نداشتم، اما هیچ زمانی تا اعزامش باقی نمانده بود. گفتم: میخوای بری برو، ولی این زمان خیلی کمه، حتی برای خداحافظی هم کمه!. خوشبختانه کمی دیرتر تماس گرفتند و گفتند که اعزام ماند برای جمعه ۴ دی ماه. خوشحال شدیم و سریع رفتیم سراغ کارهای عقب مانده.
در این دو روز چندین بار به محمد گفتم: “وصیت نامهات رو بنویس” محمد میخواست بنویسد، اما این ساعت و آن ساعت میشد تا رسیدیم به صبح جمعه یعنی صبح اعزام. کاغذ و قلم برداشت تا وصیتنامه بنویسد.
امیر حسین آن روزها ۱۴ ماه بیشتر نداشت، اما با شلوغ کاریهایش اجازه نمیداد؛ امیر حسین را بردم و خواباندم تا محمد راحت وصیتنامهاش را بنویسد؛ محمد هم رفت داخل اتاق و مشغول نوشتن شد. امیر حسین که خوابید من هم رفتم داخل اتاق و ساکت گوشهای نشستم و محمد را نگاه میکردم. با خودم فکر میکردم که آیا واقعا روزی خواهد آمد که وصیتنامه محمد را بخوانم! به خودم دلداری میدادم و صبر.
وقتی نوشتن را تمام کرد رفتم و کنارش نشستم و گفتم: “یه دور از روش برام بخون تا بعدا در خوندنش گیر نکنم و دست خطت رو راحت بخونم”
محمد مشغول خواندن شد؛ من سرم را پایین انداخته بودم تا محمد اشکهایم را نبیند! خواندنش که تمام شد، خجالت میکشیدم سرم را بلند کنم، خودم به محمد اصرار کرده بودم که وصیتنامه بنویسد و خودم دوباره گفتم برایم بخواند، اما حالا آنقدر گریه کرده بودم که شلوار محمد حسابی از اشکهای من خیس شده بود.
وقتی سرم را بلند کردم و چشمم توی چشمهای محمد افتاد از منظره خیس شدن لباس محمد، هر دو حسابی خندهمان گرفت! آن روز حتی وقت نشد که مطلب را پاکنویس کند؛ با غلط گیر اشتباهات را اصلاح کرد و تاریخ هم نزد.
بعد از شهادتش، تاریخ وصیتنامه را از من سوال کردند که خودم زیر وصیت نامهاش نوشتم: ۴ دی ماه ۱۳۹۴_ظهر جمعه.
در ادامه از خانم عباسی خواستم که به بخشهایی از وصیتنامه همسرش که خطاب به او نوشته برای ما عنوان کند و او گفت: همسر گرامی و فداکارم مرا حلال نما و این را بدان که بسیاری از توفیقات معنوی و دنیوی که نصیب من شده همهاش از لطف و دعا و صبر و استقامت تو بود؛ همانا که گفتهاند مرد در دامن زن به معراج میرود گویای سیما و اعمال و رفتار توست و این را هم میدانم که بهترین تعلیم و تربیت را به فرزندم خواهی آموخت و از تو میخواهم که به تمامی حساب و کتابهای من که از آن کاملا آگاهی رسیدگی کن ان شاءالله به لطف پروردگار حقی بر گردن من در این دنیا نباشد و باقی نماند.
همسر عزیز و فداکارم بارها برایت گفتهام که در تمام لحظات زندگیام خصوصا پیادهروی اربعین و حرم اربابم ابا عبدالله الحسین و حضرت عباس برایت دعا کردهام که انشاءالله بهترین سعادتهای دنیوی و اخروی نصیبت گردد و باز در این سفر پر از عشق و معرفت در جوار حرم پر از رحمت و معرفت حضرت زینب و حضرت رقیه برایت دعا میکنم که در این لحظههای تنهایی و در آن عالم محشر با بهترین و عزیزترین زنان عالم هستی که هم نام توست و مادر همه ماهاست که ان شاءالله من هم در لحظه مرگم به دیدارشان نائل شوم همنشین باشی و در روز قیامت از تو شفاعت نمایند. ان شاءالله؛ و به راستی قیمت این لحظات را با کدام پول و ثروت دنیایی میتوان ارزشگذاری کرد و آیا جز عشق چیز دیگری میتواند تاب این سختیها و دوریها را بیان کند؟ و تنها عشق به اهلبیت و عشق به امام حسین علیه السلام هست که صبرو مقاومت را در دلهای همسران و فرزندان شهدا زنده میدارد.
فاطمه عباسی در پایان گفتگوی با ایمانی قوی و کلامی متقن گفت؛ ایثاری که شهدای مدافع حرم انجام دادند را نمیتوان با پول و مقام و ثروت و دارایی قیاس کرد و ما خانوادههای شهدا هم هر زمان که دستور و فرمان ولی امر مسلمین جهان باشد برای دفاع از حرم اهل بیت و مظلوم به پا میخیزیم و تا پای جان از آرمانهای شهدایمان دفاع میکنیم.
محمد اتابه در تقویم شناسنامهای در ۱۵ مرداد سال ۱۳۶۶ در گوراب زرمیخ شهرستان صومعه سرا زمینی شد. سال ۱۳۸۹ با فاطمه عباسی که متولد ۱۳۶۹ و بیست ساله بود ازدواج کرد.
تنها یادگار زندگی مشترک شان امیرحسین در سال ۱۳۹۳ به دنیا آمد. محمد در دی ماه سال ۱۳۹۴ برای اولین بار عازم سوریه شد؛ او حدودا پس از ۸ ماه درحالیکه تنها ۲ روز از مأموریت شمال غرب کشور بازگشته بود برای بار دوم عازم سوریه شد و سرانجام در منطقه آکادمی نظامی۳هزار (همدانیه) شهر حلب در ۹ آبان ماه سال ۱۳۹۵ بر اثر اصابت ترکش خمپاره از ناحیه سر در راه دفاع از حرم عمه سادات به مقام بلند شهادت رسید.
مراسم تشییع او نیز به سان وداع با همسر و فرزندش بارانی بود و آسمان گیلان هم به این همه عشق و دلدادگی میگریست.
انتهای پیام/
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست
آب کاسه من در بارانِ شدید خدا گم شد بیشتر بخوانید »
به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ یادم میآید اولین باری که با او تماس گرفتم و برای انجام مصاحبه به منزلشان رفتم، سالروز تولد امام رضا (ع) بود که دست بر قضا با تولد ایشان در یک روز مصادف شده بود و شیرینی و شربتی که در آن زمان روزی ما شد طعم و خاطرهای دوستداشتنی برایمان رقم زد.
پس از آن مصاحبه که دو سالی از تاریخش میگذرد، دیگر برایم حکم مادربزرگم را یافت؛ چهره نورانی، آرامش، قلب رئوف و مثبت اندیشیاش حسی را منتقل میکرد که خوب حالا او میتواند یک مأمن و آرام جان برای فرار از قیل و قال این دنیا برایم باشد.
روز مادر که میشود، اول از همه به او زنگ میزنم تا تبریک بگویم و هر وقت گره در کارم می افتد هم، با یک تماس آبی بر آتش میشود؛ همیشه با خودم میگویم چه نعمتی است وجودش؛ آخر او «مادر شهید» است. برایم راهی برای توسل شده است؛ «حاجیه خانم شهربانو ولد خانی» مادر شهید مدافع حرم «جواد الله کرم».
زمانی که تماس میگیرم تا دوباره با او صحبت کنم؛ گرمای سخنانش قلبم را آرام میکند. سالروز وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها است. راز آرامشش را می پرسم و جواب میدهد: « دخترم، فقط خدا؛ تا وقتی او را داریم چرا باید ناآرام باشیم؟ هرچه ناآرامی هست از درون ماست.»
دوباره ادامه میدهد: «قرآن و عمل به دستورات آن تمام آن چیزی است که برای آرامشمان نیاز داریم. صرف خواندن نماز و قرآن کفایت نمیکند و این عمل به دستورات خدا و قرآن است که ما را نجات میدهد»
مادر شهید جواد الله کرم به حضرت ام البنین سلام الله علیه اشاره میکند و می گوید: « ایشان همیشه برای من الگوی صبر و مقاومت بوده است؛ او فرزندان خود را فدای امام حسین (ع) و راه او کرد بدون اینکه خم به ابرو بیاورد.»
همچنین اشاره کرد: «تا زمانی که الگویی چون حضرت ام البنین (س) و حضرت زینب (س) در زندگی مان داریم درد فراق از فرزندانمان معنایی ندارد و تمام آنچه هست و نیست زیبایی و شکوه است. من معتقدم «خانواده» و به ویژه مادر رکن اصلی خانه است و مادر می تواند برای فرزندانش نقطه امنی باشد که مثالش هیچ جای دنیا پیدا نمی شود»
زمانی که پیکر فرزند شهیدش را بعد از چهار سال برای او آوردند، وقتی در معراج شهدا بر پیکر فرزند شهیدش حاضر شد مثل کوه بود، همان آرامش و همان طمانینه را در نگاه و رفتارش داشت، این روز را به او یادآوری میکنم و حاجیه خانم شهربانو ولد خانی صدایش را محکم تر میکند و میگوید: « من به یاد ندارم در طول چهار سالی که فرزندم پیکری نداشت و در خانطومان جامانده بود روزی جزع و ناراحتی کرده باشم چراکه بر حقیقت راه جواد و وعده الهی از صمیم قلبم ایمان دارم، میدانم که فرزند من راهی را با افتخار و آگاهی انتخاب کرد و آرزو میکنم پسران بیشتری داشتم تا همگی آنان را در راه اسلام فدا میکردم. تا به حال هیچ لحظه و آنی نشده است که یاس بر من چیره شود و هزار بار هم گفتهام تا آخر عمرم ما مادران شهدا پشتیبان ولایت و کشور و مردمان هستیم و علاقه ما به مردم کشورمان وصف نشدنی است.»
مادر شهید جواد الله کرم با اشاره به تحولات اخیر کشور سوریه گفت: « شهدای ما در آن زمان تکلیفی بر عهده داشتند و به وظیفه خود با آگاهی عمل کردند، اما متاسفانه گاهی برخی افراد از روی ناآگاهی نظراتی میدهند؛ من برای همه مردم سرزمینمان ایران دعا میکنم که همگی ما عاقبت بخیر شویم و معتقدم هر لحظه باید شکر خدا را به جای بیاوریم که خداوند ما را در چنین راه و مسیری قرار داده است، هر ثانیه و هر لحظه ما را خدا راهبری میکند؛ در متن صریح قرآن نیز آمده است کسی نمیداند در چه سرزمینی میمیرد، پس باید در رفتار و گفتار متن دقت داشته باشیم و خدا را در صدر همه حرفها و رفتارمان قرار دهیم.»
حاجیه خانم شهربانو ولد خانی اشاره میکند: «یکی از کارهایی که در روز انجام می دهم تماس با خانواده شهدا و احوالپرسی از آنان است و برایم بسیار مهم است که از احوال آنان آگاه باشم.»
این مادر شهید همچنین تاکید می کند مطالعه کتابهای مختلف دینی، سیاسی و روانشناسی جزو برنامههای هر روزه اش است و میگوید: «این مادر است که فرزند شهید تربیت میکند و مادران جوان ما باید بسیار بر علم آموزی، تحصیل و آگاهی خود دقت داشته باشند تا بتوانند در راه اسلام انسانهای تأثیرگذاری باشند؛ چراکه اصلی ترین نقش را آنان ایفا میکنند و حالا بسیار خوشحالم که فرزندان پسرم جا پای پدر گذاشته و در راه ولایت هستند.»
گفتنی است شهید جواد اللهکرمی است که دو بار مجروح شد ولی به آرزوی خود رسید. اللهکرمی دوم تیر سال ۱۳۶۰ در محله مهرآباد تهران دیده به جهان گشود.
وی از مستشاران زبده نظامی و فرماندهان مقاومت بود که برای دفاع از حرم عمه سادات داوطلبانه به سوریه اعزام شد و پس از مجروحیت در سالهای ۱۳۹۳ و ۱۳۹۴، سرانجام در جریان حمله نیروهای تکفیری به خانطومان در جنوب غرب حلب در ۱۹ اردیبهشت سال ۹۵ به فیض شهادت رسید.
انتهای گزارش/
همه پسرانم را در راه اسلام فدا میکنم/ مادران جوان بر مطالعه و آگاهی خود دقت کنند بیشتر بخوانید »
ام البنین در جمع 4 بانوی بزرگ اسلام است
حجت الاسلام و المسلمین موسوی مقدم نماینده ولی فقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران در این مراسم در توصیف جایگاه امالبنین (س) گفت: حضرت امالبنین (س) برای مادران و همسران شهدا الگو و الهامبخش است. ایشان دارای درجات فراوان است و نام ایشان را در کنار چهار زن بزرگ اسلام قرار دارد. شجاعت و دلاوری، ادب و متانت، هنر و ادبیات، ایثارگری و احترام به حقوق دیگران و ولایتمداری از ویژگیهای حضرت امالبنین (س) است.
نماینده ولی فقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران با اشاره به جایگاه حضرت امالبنین (س) گفت: ایشان چهار فرزند خود را تقدیم اسلام کردند و بعد از واقعه کربلا به روشنگری پرداختند و مسیر سید الشهدا (ع) را با وجود سختیها ادامه دادند.
صدای شهدا متوقف نخواهد شد
مهندس سعید اوحدی معاون رئیس جمهور و رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران در این مراسم خطاب به مادران و همسران شهدا گفت: شما عزیزان نیاز به برگزاری این مراسمها ندارید و به فرموده امام (ره) شما خانواده شهدا چشم و چراغ این ملت هستید.
شما مادران و همسران شهدا همه زندگی خود را در راه اسلام بخشیدید. شما خانواده شهدا چشم بصیرت دارید و حضور شهدا را در این مراسم احساس میکنید.
رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران عنوانکرد: مادران شهدا باید به خودشان ببالند زیرا از جایگاه والایی برخوردار هستند و امیدوارم ما هم مشمول دعای شهدای شما باشیم.
مهندس اوحدی با اشاره به نقش زنان در کربلا و رشادتهای حضرت زینب (س) در تبیین وقایع کربلا، گفت: صدای شهدا در طول تاریخ متوقف نخواهد شد. ما امسال شاهد حضور بیش از ۲۲ میلیون نفر در پیاده روی اربعین بودیم. شک نکنید محور مقاومت به دعای مادران و همسران شهدا پیروز است و این توفیقها ادامه دارد.
8 هزار مادر شهید ۲ فرزند خود را تقدیم اسلام نموده اند
دکتر یعقوب سلیمانی معاون فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید و امور ایثارگران در این مراسم بیان کرد: حضرت امالبنین (س) پاسدار واقعه عاشورا بودند و امروز مادران و همسران شهدا در همان مسیر در پاسداری از انقلاب نقشآفرینی می کنند.
معاون فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید و امور ایثارگران در ادامه گفت: بر اساس آمار قریب به ۸ هزار مادر شهید ۲ فرزند شهید، ۶۳۷ مادر ۳ فرزند شهید، ۸۶ مادر ۴ فرزند شهید و ۳۲ مادر ۵ فرزند، ۳ مادر ۶ فرزند شهید، یک مادر ۸ فرزند و ۲ مادر ۹ فرزند شهید تقدیم انقلاب و نظام جمهوری اسلامی و تقدیم سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) نمودهاند که نشان از مقام و مرتبه بالای ایثار و گذشت مادران صبور شهدا دارد.
قدردان مادران و همسران شهدا هستیم
زهرا بهروز آذر، معاون امور زنان و خانواده رئیس جمهور در این مراسم در سخنانی گفت: زبان قاصر در جمعی که مادران و همسران شهدا هستند صحبت کنیم و از مقام والای ایثارگری مادران و همسران بزرگوار شهدا تجلیل نماییم.باید بگویم قدردان شما مادران و همسران شهدا هستیم و امیدوارم بتوانیم ایثار و فداکاری شما را جبران کنیم.
در پایان این مراسم جمعی از مادران و همسران شهدا توسط مهندس اوحدی رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران، حجت الاسلام موسوی مقدم نماینده ولی فقیه در بنیاد شهید و دکتر بهروز آذر معاون امور زنان و خانواده رئیس جمهور تجلیل شدند.
ادای دین به مادران و همسران شهدا در آئین ملی «شکوه ایثار» بیشتر بخوانید »