فیلم/ عزاداری سردار شهید «حسین سلامی» بر پیکر شهید مدافع حرم
فیلم/ عزاداری سردار شهید «حسین سلامی» بر پیکر شهید مدافع حرم بیشتر بخوانید »
به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، شهید مدافع حرم «امیر کاظمزاده خانیکی»، تنها فرزند پسر خانواده بود که عشق به ولایت و شهادت همواره در وجودش زبانه میکشید.
۱۴ اسفند سال ۱۳۶۱ در تهران به دنیا آمد. او پس از پشت سر گذاشتن دوران نوجوانی و اخذ مدرک دیپلم در شغل مقدس پاسداری در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مشغول شد.
در سال ۱۳۹۰ ازدواج کرد که ثمره این ازدواج یک پسر ۴ ساله به نام محمد طاها بود.
در اواخر اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۲در جریان فعال شدن گروههای تکفیری در سوریه و عراق، با تلاش برای شرکت در امر دفاع از حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) موفق شد تا به سوریه اعزام شود. در دومین اعزام خود پس از دو هفته مبارزه با تروریستهای تکفیری در تاریخ ۱۱ خرداد ماه، در زینبیه سوریه در عملیات پاکسازی هنگام درگیری با نیروهای تروریستی توسط گروهک تروریستی فرقان زمانی که داخل تانک بود مورد اصابت راکت قرار گرفت و به شهادت رسید.
به او الهام شده بود
مادر شهید مدافع حرم «امیر کاظمزاده» میگوید: «من خیلی به پسرم وابسته شدم، یکی دو ماه مانده بود که به جبهه سوریه اعزام شود. به من گفت: میخواهم به مأموریت بروم. پرسیدم: مأموریت؟ کجا؟… هر چی پرسیدم چیزی نگفت و طفره میرفت. خلاصه روز اعزامش فرا رسید. برایم جالب بود، از همه خداحافظی کرد. انگار به او الهام شده دیگر بازگشتی نیست.»
هر شب دو رکعت نماز برای سلامتی امام زمان و او میخواندم
«منصوره بخشیزاده» همسر این شهید بزرگوار در باره او میگوید: «امیر مردی فداکار، پرتلاش و قدردان بود که همیشه من را همسری قانع، مهربان و حسابگری دقیق در زندگی میدانست. در تمام لحظات برای رسیدن به اهداف و ساخت زندگی عاشقانه خود تلاش میکردیم. در طی سه سال زندگی مشترک با شهید، هر شب دو رکعت نماز به نیت سلامتی امام زمان (عج) و سپس همسرم میخواندم و وی را بیمه امام زمان (عج) کرده بودم. حتی گوسفندی خریدم و عقیقه کردم؛ اما سرنوشت ما تقدیر دیگری بود.
امیر علاقه بسیاری به اهل بیت (ع) و به خصوص امام حسین (ع) داشت؛ به نحویکه در ایام محرم پس از پایان ساعت اداری مستقیم به مسجد رفته و در آشپزخانه کمک میکرد. با شروع مراسم عزاداری نیز به عنوان میاندار سینهزنان در مسجد حضور پیدا میکرد و برای مظلومیت آقا اشک میریخت.
امیر با تمام وجود «محمدطه» را دوست داشت و هر کمکی که میتوانست، برای نگهداری پسر خود انجام میداد. شبهای زیادی تا صبح بیدار میماند و برای آرام کردن و خواباندن طه تلاش میکرد. شهید نیمی از وجود خود را وقف کار و نیم دیگر را وقف خانواده کرده بود.
دوست دارم روزی من را با نام شهید صدا کنند
چندین مرتبه مشاهده کردم که شهید هنگام تماشای صحنه شهادت رزمندگان در فیلمهای دفاع مقدس اشک میریزد و میگوید، دوست دارم روزی من را با نام شهید صدا کنند. من فقط شنونده حرفهای شهید بودم و این سخن را آرزوی کلامی میدانستم. هرچند که برای من دلهره و نگرانی به همراه داشت.
ادامه زندگی عاشقانه ما در بهشت خواهد بود
به خاطر دارم، چند روز پیش از اعزام به سوریه مجدد گفت، دوست دارم روزی من را «شهید امیر» صدا کنند. نخستین مرتبه بود که سکوت را شکستم و گفتم، از زندگی با من خسته شدهاید که چنین آرزویی دارید؟ پاسخ داد: خدا میداند که با تمام وجود از زندگی خود راضی هستم. شما و طه تمام سرمایه زندگی من هستید. من بهترین لحظات عمر خود را در کنار شما داشته و دارم؛ اما اگر من به شهادت برسم، شما تاجی بر سرتان میرود و همسر شهید میشوید و ادامه زندگی عاشقانه ما در بهشت خواهد بود، دوست ندارید؟ و من باز هم سکوت کردم.
آخرین شب اردیبهشت ۱۳۹۲ بود که طه را بغل کردند و آرام به او گفتند: «پسرم زمانیکه من نبودم، شما مواظب مامان باش». با تعجب گفتم، امیر، من را به دست این بچه چندماهه میسپاری؟ پاسخ داد: روزی طه تنها پناهگاه شما و جانشین من در منزل خواهد بود، شما را به محمد طه و هر دو شما را به خدا میسپارم. اولین روز خردادماه بدون آنکه من مقصد ماموریت وی را بدانم، عازم سوریه شدند. هر روز دو مرتبه با من تماس میگرفتند. صبح شنبه، ۱۱ خرداد ۹۲ بود که برای آخرین بار با یکدیگر صحبت کردیم. بعدازظهر همان روز به شهادت رسیده بودند.
پیکر سوخته
در هفتهای که منتظر تماس شهید بودم، چندین مرتبه خواب وی را دیدم. صبح شنبه آشوب عجیبی داشتم. پس از صرف نهار، مادرم گفت: حال مادر امیر خوب نیست، باید به منزل پدرشان برویم. باور نکردم و گفتم: من از صبح نگران هستم، میدانم امیر را از دست دادهام، واقعیت را به من بگویید. هنگامیکه به پاکدشت رسیدیم و آن هیاهو را دیدم، دنیا برای من تیرهوتار شد. در دمشق تانک شهید را هدف گرفته بودند و آرزوی دیدن پیکر پاک شهید را بر دل ما گذاشتند.»
مزار این شهید در قطعه ۲۸ ردیف ۳۵ شماره ۲۳ بهشت زهرا(س) قرار دارد.
انتهای پیام/ ۱۱۹
دوست دارم مرا شهید امیر صدا کنند بیشتر بخوانید »
به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، «حسن رزاقی» سالها جوانی خود را در جبهههای دفاع مقدس سپری کرد. او متولد سال ۱۳۴۴ در طالقان بود و از کودکی به تهران نقل مکان کرده بودند که حمله صدامیان به مرزهای کشور سبب شد او و دوستانش نیز در جبههها حاضر شوند. او که مهارتهای نظامی خود را در جبهههای جنگ کسب کرده بود بعد از پایان جنگ همچنان به فعالیت ادامه داد. عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و اعضای تفحص شهدا بود که برای کشف پیکرهای شهدا به مناطق عملیاتی میرفت. همین حضور مداوم او موجب شد تا وقتی خبر حمله تکفیریها به حرم مطهر آلالله در سوریه را بشنود، راهی این کشور شود. اولین حضور او در جبهههای دفاع از حرم به آخرین حضورش تبدیل شد و در چهاردهم بهمن ۱۳۹۴ در این راه به شهادت رسید.
او در سال ۱۳۶۵ ازدواج کرد، از اینرو سالهای اول زندگیاش مصادف اوج جنگ بود. همان سال «فاطمه خانم» بهواسطه همسایگی با خانواده رزاقی و دوستی با خواهر شهید برای ازدواج به پسر خانواده پیشنهاد میشود. با وجود مخالفت خانواده دختر برای این وصلت، اما فاطمه تصمیمش را برای ازدواج با شهید رزاقی که آن زمان در سپاه پاسداران مشغول به خدمت بود، گرفت. «من از نظر کاری با ایشان مشکلی نداشتم. بسیار انسان سادهای بود و ساده فکر میکرد همین ویژگی شهید بود که موجب شد با ایشان ازدواج کنم. ضمن اینکه ما هر دو اهل طالقان بودیم و این یکی از اشتراکاتمان بود. آن زمان به افراد سپاهی سخت زن میدادند؛ با این حال خودم به ازدواج با ایشان راضی بودم.»
چند سال بعد از تمام شدن جنگ باز هم حاج حسن، دوری از جبههها را تاب نیاورد و به منطقه بازگشت. اینبار با همسرش و برای همراهی «علی محمودوند» آغاز کار نیروهای تفحص بود که شهید رزاقی و همسرش ساکن شهر اندیمشک شدند. خاطرات حضور ۸ ماهه شهید در اندیمشک زمانی به پایان میرسد که از لشکر دستور میرسد که رزاقی به قسمت مهندسی رزمی سپاه منتقل شود. با وجود علاقه خانواده برای ماندن در اندیمشک، اما عمل به انجام وظیفه آنها را به تهران بازگرداند. همسر شهید از سختیهای اندیمشک، نبود آب، غربت و دوری از خانواده، مشکلات زندگی در شهر دیگر صحبت میکند؛ با این حال حضورشان را وظیفه میداند. «همه سختیها را قبول کرده بودیم و تحمل میکردیم به قول معروف سختیها را نمیدیدم، بعضی از همکاران شوهرم از منطقه که برمیگشتند برای بچههایشان غریبه بودند، بچهها پدرهایشان را نمیشناختند. این سختیها بود و ما بهخاطر خدا و اسلام تحمل کردیم.»
پیوند خانواده رزاقی با محوریت حاج حسن با جبهههای، تنها به حضور در میدان نبرد خلاصه نمیشد. حاج حسن بعد از جنگ بارها به عنوان تفحصگر شهدا به مناطق عملیاتی رفت و ترک وطن از جبههها نکرد. فاطمه خانم هم همان زن انقلابی و مصمم باقی ماند. آنقدر که وقتی شعلههای جنگ در سوریه بالا گرفت و حاج حسن زمزمه رفتن به سوریه را کرد همسر و همراه زندگیش نهتنها مخالفتی نکرد، بلکه مشوق او هم شد. «هدف ما در تمام زندگی، دفاع از اسلام بود. وقتی حرف از سوریه شد خود را در جایگاهی ندیدم که بخواهم با رفتن ایشان مخالفت کنم، زمانی که حرف از دفاع از اسلام در میان هست، جان ناقابل چیزی نیست.»
سال ۱۳۹۱ شهید حسین رزاقی بعد از سالها خدمت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بازنشسته میشود. سالهایی که مصادف با آغاز درگیریها در سوریه هست. همسر شهید رزاقی تعریف میکند که شهید با دیدن حضور نیروهای جوان در سوریه چقدر به آنان غبطه میخورد ضمن اینکه شهادت دوستانش در زمان دفاعمقدس و شهادت شهید محمودوند هم او را برای شهادت بیتابتر از قبل کرده بود. سال ۱۳۹۴ بالاخره پس از پیگیریهای بسیار، شهید رزاقی موفق به اعزام میشود. مسئله را با همسرش مطرح میکند و همان جوابی را میشنود که در سالهای جنگ شنیده بود. زمانی که حرف از دفاع و اسلام میشود دیگر حرفی برای گفتن باقی نمیماند و همسر نیز اجازه میدهد.
اینکه حسن رزاقی در اولین حضورش در جبهه سوریه به شهادت برسد، اتفاقی بود که حتی همسرش هم پیشبینی نمیکرد. برای همین وقتی همسرش از او خواست موضوع رفتنش را به بستگان بگوید و او از این کار امتناع کرد، گفته بود: «این سری را کاری ندارم، اما سری بعد خودم به همه میگویم.» ۱۸ روز در سوریه بود، خانواده با فکر اینکه حسن بازمیگردد روزها را سپری کردند غافل از اینکه خداوند ردای شهادت را برای او برگزیده هست.
انتهای پیام/ ۱۱۹
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست
دوری از جبههها را تاب نیاورد بیشتر بخوانید »
به گزارش نوید شاهد؛ همیشه گفتهاند که فرزند، راه پدر و مادر خود را میپیماید. در حقیقت، فرزند از همان روزهای نخستین عمر، در جستجوی الگوهایی است که از خانوادهاش میآموزد. به همین دلیل طبیعی است کودک، رفتارها و نگرشهای بزرگترها را تقلید کند. در بسیاری از موارد، این تقلید در مسیر زندگی او باقی میماند و به نوعی سرنوشتش را رقم میزند. این حکایت درباره عباس آبیاری نیز صدق میکند؛ او همانند هزاران کودک دیگر، از همان ابتدا مسیر خاص خود را از میان آموزههای پدر و مادرش برگزید.
عباس آبیاری، نه تنها در میان کودکان معمولی قرار داشت، بلکه شخصیت و مسیر زندگیاش به گونهای بود که از همان آغاز با دیگران تفاوتهایی جدی داشت. از همان سالهای ابتدایی کودکی، به فضایی جذب شد که شاید برای همسالانش چندان جذاب نبود. در سنین دو سالگی، او همراه با پدرش وارد پادگان دو کوهه شد و از همان ابتدا، علاقهمندیاش به فضای نظامی و سلاحهای جنگی را به وضوح نشان داد. زمانی که لباس سبز پاسداری پدرش به اندازه تن او شد، دیگر برای عباس، کودکی تنها برای بازیهای کودکانه معنایی نداشت. او در این سنین خود را آماده میدید که همچون پدرش به پادگان برود و هر روز با همان شور و شوق، به انجام کارهایی که بزرگترها انجام میدهند، بپردازد. گویی برای او، هیچچیز مهمتر از این نبود که در کنار پدر، در مسیر خدمت به وطن قدم بردارد.
«عباس هر روز با صدای استکان و نعلبکی و قل قل سماور بیدار می شد. صبحانه خورده، نخورده خودش آماده می شد و زودتر از من دم در میایستاد. شده بود چیزی شبیه ضبط صوت. هرچه را هرکسی میگفت با نوار ذهنش ضبط میکرد. هر آموزشی از اسلحه گرفته تا تاکتیکهای جنگ احتمالی را خوب گوش میداد و تا آخر شب انچه را ضبط کرده بود برای ما پخش میکرد.» این تصویر، تصویری است از یک کودک که در دنیای پر رمز و راز بزرگترها غرق شده بود و میخواست خود را در میان آنها جای دهد.
اما زندگی عباس همواره با چالشهایی همراه بود. کودکی که دنیای او پر از بازیهای کودکانه بود، به سرعت وارد عرصههایی شد که برای سن و سالش بسیار سنگین به نظر میرسید. در این مسیر، بلایی نبود که سر او نیاید و مشکلات متعدد سلامت، بارها او را به بیمارستان کشاند. اما در دل مادرش، همیشه این باور وجود داشت که فرزندش را به صاحب اسم او سپرده است. با این حال، مادر بودن و دل نگران فرزند بودن، او را از نگرانیهای روزانه رها نمیکرد. در همین حال، عباس، با ویژگیهای خاص خود، خانواده را دچار تحولی عمیق کرده بود.
عباس از همان کودکی، به گونهای خاص بود که هر فردی را به خود جذب میکرد. ویژگیهایی چون صداقت، اخلاص و قوه تاثیرگذاریاش موجب شده بود که خیلی زود دیگران به او وابسته شوند. حتی در دوران نوجوانی، وقتی وارد پادگان میشد و در کنار پدر در جستجوی شهدا به تفحص میپرداخت، دیگران به سرعت تحت تأثیر شخصیتش قرار میگرفتند. به ویژه هنگامی که او در سن کم خود توانست یک شهید دفاع مقدس را شناسایی کند، این موضوع در میان همگان بازتاب زیادی داشت.
اما بزرگترین تحول در زندگی عباس، از زمانی آغاز شد که وارد دنیای دین و اعتقادات شد. وقتی که دست چپ و راست خود را شناخت و مفهوم ایمان و واجب بودن احکام دینی را دریافت، همه چیز تغییر کرد. عباس دیگر همان کودک سابق نبود. حالا او مردی با اراده و اصول خاص خود بود که به شدت به دین و اعتقاداتش پایبند بود. این تحول در شخصیت او موجب شد تا رشته ورزشیاش را تغییر دهد. او هیچگاه به دنبال ورزشهای رایج و متداول نرفت؛ بلکه فقط ورزشهایی را انتخاب کرد که با اصول و اعتقاداتش همخوانی داشت. انتخاب ورزش هاپکیدو، تنها به دلیل پوشش مناسب آن بود که به نظر عباس، نسبت به دیگر ورزشها، بیشترین تطابق را با اصول دینی و شرعی داشت.
زمانی که جنگ سوریه آغاز شد، عباس دیگر شخصی متفاوت از گذشته بود. او در این مرحله از زندگیاش، تمامی افکار و انرژیاش را صرف دفاع از حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها کرد. عشق به حرم، در دل او آتشی روشن ساخت که هیچ چیزی نمیتوانست آن را خاموش کند. اما این عشق، مشکلات بسیاری برای او ایجاد کرد. رفتن به سوریه در آن زمان، چندان آسان نبود. او بارها ثبتنام کرد، اما به دلایل مختلف اعزامها لغو میشد. اما عباس، هرگز ناامید نشد. او تلاشهایش را ادامه داد، از توسل به ائمه معصومین گرفته تا درخواست از مادرش برای دعا کردن. با این حال، چیزی تغییر نمیکرد.
اما روزی تصمیم گرفت نذری عجیب بکند. او نذر کرد که تا زمانی که به حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها نرسیده است و مدافع حرم نشده آب ننوشد، مگر اینکه کسی به او تعارف کند. این شرط را هم به این دلیل انجام داد که نمیخواست کسی از آن آگاه شود و بین او و خداوند رابطهای ویژه و خاص برقرار باشد. این عهد را تا لحظهای که به حرم حضرت زینب رسید، حفظ کرد. در آن لحظه بود که لبهای او به نوشیدن آب گشوده شد و سرانجام به آرزوی بزرگ خود رسید.
کتاب «نذر آب» روایت زندگی شهید مدافع حرم عباس آبیاری است. این کتاب روایتی از مواجهه یک جوان دهه هفتادی با اتفاقات روز و جنگ سوریه است.
در بخشی از کتاب می خوانیم: «ناگهان اسم شهدای گردان فاتحین که در خان طومان شهید شده بودند بلند بلند خواند. شهید حسین امیدواری، شهید مصطفی چگینی، شهید امیرعلی محمدیان، شهید مجید قربان خانی و…
یکییکی اسمها را میخواند و میگفت: «مامان! اینا با عباس اعزام شده بودن!» سر جایم میخکوب شده بودم. چشمم فقط به دهان عاطفه بود. دوازدهتا اسم خوانده بود. با چشمانی منتظر زل زده بودم به عاطفه. توی نگاهش حالت خاصی بود؛ انگار میخواست به من دلداری بدهد یا اینکه بفهماند میخواهد اسم عباس را بخواند. کلمات در ذهنم گم شده بود. اصلاً یادم رفت که چه میخواستم بگویم؛ فقط منتظر بودم بگوید: شهید عباس آبیاری. ناگهان گفت: شهید مدافع حرم عباس آبیاری. در آن شرایط بیشتر دلم برای حاجی میسوخت که باز هم از قافله شهدا جا مانده بود. حس کردم در همان لحظات حاجی کمرش شکست، پشتش خالی شد.»
کتاب «نذر آب» به تالیف کبری خدابخش دهقی در ۱۴۴ صفحه با شمارگان ۱۰۰۰ و به بهای ۸۵ هزار تومان در انتشارات حماسه یاران به چاپ رسیده است.
«نذر آب»؛ روایت زندگی شهید مدافع حرم عباس آبیاری بیشتر بخوانید »
به گزارش مجاهدت از گروه دفاعی امنیتی دفاعپرس، سردار سرلشکر «حسین سلامی» فرمانده کل سپاه در پی درگذشت والده شهید مدافع حرم، سرلشکر «محمدهادی حاج رحیمی» پیام تسلیتی صادر کرد.
متن این پیام به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون
خانواده محترم شهید پر افتخار مدافع حرم و قدس شریف؛ سردار سرلشکر پاسدار محمدهادی حاج رحیمی
سلامٌ علیکم؛
آسمانی شدن بانوی مؤمنه و گرانمایه حاجیه خانم «ملوک امیرخان» والده مکرمه شهید والامقام مدافع حرم سرلشکر پاسدار «محمد هادی حاج رحیمی» مستشار نظامی ارشد ایران در سوریه و شهید عزیز قدس موجب اندوه و تأثر گردید.
آن بانوی صالحه با همت والای فاطمی فرزندانی برومند و عاشق خدمت به اسلام و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام همانند سردار شهید حاج رحیمی عزیز را در دامان پر مهر و عطوفت خود با زلال قرآن و عترت تربیت نمود که افتخار ایران و ایرانی و پرچم فضائل و عظمتهای این سرزمین به شمار میرود.
بی تردید صلابت و شکیبایی مادران شهدای معزز که فرزندان خویش را در راه رضای پروردگار و سربلندی نظام مقدس جمهوری اسلامی، روانه میدانهای تکلیف و تعهد و مبارزه با دشمنان اسلام و مقاومت تمدنساز منطقه نمودند، در وصف نمیگنجد و کلمات قادر به ستودن صبر جمیل این بانوان جلیل القدر نیست.
درگذشت این بانوی ماجده و مؤمنه را به آن خانواده معزز تسلیت عرض نموده و از درگاه حضرت حقتعالی برای او غفران و رحمت واسعه الهی و همنشینی با حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و سردار عالیقدر مقاومت و برای سوگدیدگان ارجمند صبر، بردباری و سکینه قلبی توأم با ثبات قدم در خیمه ولایت طلب میکنم.
سرلشکر پاسدار حسین سلامی
فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
انتهای پیام/۹۵۵
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
سرلشکر سلامی درگذشت والده سرلشکر شهید حاجرحیمی را تسلیت گفت بیشتر بخوانید »