شهید مدافع حرم

اذان گفتن رهبر انقلاب در گوش فرزند شهید مدافع‌ حرم +فیلم

اذان گفتن رهبر انقلاب در گوش فرزند شهید مدافع‌ حرم +فیلم


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، یک کاربرفضای مجازی فیلمی از اذان گفتن رهبر انقلاب در گوش فرزند شهید مدافع حرم، شهید محمد بلباسی منتشر کرد و نوشت: اذان و اقامه گفتن رهبر معظم انقلاب در گوش فرزند سوم شهید مدافع حرم، شهید محمد بلباسی که بعد شهادت پدر دنیا اومده

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.





منبع خبر

اذان گفتن رهبر انقلاب در گوش فرزند شهید مدافع‌ حرم +فیلم بیشتر بخوانید »

یک جهنم واقعی در خان‌طومان! / آخرین سخن «رادمهر» در بی‌سیم چه بود؟ / بلباسی و رجایی‌فر برای کمک رفتند و برنگشتند

یک جهنم واقعی در خان‌طومان! / آخرین سخن «رادمهر» در بی‌سیم چه بود؟ / بلباسی و رجایی‌فر برای کمک رفتند و برنگشتند


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، مهمات اصلی مان کلاش بود، با دو آرپی جی و ده دوازده نارنجک همراه هر نفر.

عالیشاه و روحانی فقط درب خانه را داشتند که دشمن از در بیرون نیاید. دشمن تمام حجم آتشش از در خانه بود. نزدیکی غروب تیری به دستم خورد. کم کم داشت مهماتمان تمام می شد و ناچار به عقب نشینی بودیم. در همان حال، در انفجاری، شکم یکی از نیروهای فاطمیون پاره شد و دل و روده اش بیرون ریخت. با چفیه دور شکمش را بست و کشان کشان به سمت عقب حرکت کرد. این اتفاقاتی که دارم تعریف می کنم، مربوط به دوران آتش بس است. ما مثلا در آتش بس بودیم.

قسمت اول این روایت رااینجا بخوانید:

پاره شدن دل و روده در آتش‌بس! / مقاومت در خان‌طومان با کلاش و آرپی‌جی

سرگرد باقری که از ابتدای درگیری، به کمک خط یاسر رفته بود، روایت را از جناح دیگری آغاز کرد و گفت:

– چند دقیقه بعد از اعلام آماده‌باش، به من دستور رسید، گروهانی را برای تامین جاده حمره، به خان طومان ببرم. در بین راه دستور عوض شد و گفتند هر چه سریع تر خود را به خان طومان برسانید. با رسیدن به خان طومان به همراه نجف پور و حسین‌تبار خود را به خط یاسر رساندیم. در مدت بسیار کوتاهی، با حجم آتش سنگین دشمن مواجه شدیم، همه جا به جهنم مبدل شده بود، یک جهنم واقعی! سمت راست خط یاسر مستقر شدیم. از رضا حاجی‌زاده که در خط مستقر بود پرس و جو کردیم. به شهادت رسیده بود. طولی نکشید که خطوط سمت راست ما یعنی عمار و حمزه شکسته شد.

رمضانی گفت:

– با شکسته شدن خط عمار و حمزه، عابدینی و گروه ضربت، از خط عمار، و بچه های خط حمزه، یک پله عقب نشستد.

سرگرد ادامه داد: – تکفیری ها به سمت دیده بانی، فرماندهی و مخابرات پیشروی می کردند. دشمن تصمیم داشت با رساندن تانکی مملو از مهمات و مواد منفجره، در یک حرکت انتحاری، تمام ساختمانها و افراد آن منطقه را خاکستر کند. در تفکر جبهه النصره، حملات انتحاری جایی ندارد. حملات انتحاری از جمله روشهای مبارزه ی داعش است. همین عملیات انتحاری، نشانی از اتحاد جبهه های مختلف تکفیری بود که برای مقابله با ایران، چاره ای جز کنار گذاشتن اختلافات خود ندیده بودند.

به همت رزمندگان فاطمیون، این تانک، از پیشروی باز ایستاد و ناچار در محلی نرسیده به ساختمانها خود را منفجر کرد، اما با وجود این که به ساختمانهای ما نرسید، با انفجار مهیبی که داشت، تعدادی را شهید و موج انفجارش، افرادی تا حدود یک کیلومتر را گرفت. این انفجار بزرگترین و مهیب ترین انفجاری بود که تمام عمرم دیده بودم.

آن روز، دشمن تصمیم گرفته بود، تمام تدابیر، دسیسه ها و قدرت مالی و تسلیحاتی خود، که سر در چاه های نفتی عربستان، و نیرنگ آمریکا داشت را به کار ببندد و آخر و عاقبت نبرد را به هر ترفندی که شده به نفع خودش رقم بزند.

یک کلام؛ تکفیریها آن روز از چیزی به نام تفنگ استفاده نمی کردند، آنها حتی نفر را با توپ ۲۳ که مخصوص هواپیماست هدف می گرفتند. غروب آفتاب، با پیشروی دشمن، رادمهر رفته بود ساختمان فرماندهی که اطلاعات را امحا کند. آخرین صدایی که از او در بی‌سیم شنیدم این بود: ساختمان بغلی کیست که ما را می زند؟… بعد هم صدا قطع شد.

سیدجواد اسدی که می دانست ساختمان، در محاصره است به کمک رادمهر رفت که وسط راه او را با دوازده هفت زدند. آقای داداشی در این میان رشته کلام را به دست گرفت و گفت:

– آقای معصومیان آخرین لحظات، با سیدجواد بوده، می گفت: سیدجواد که داشت سینه خشابش را می بست، دستش را رو به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! تو شاهد باش که من فقط برای رضای تو به صحنه پیکار می روم.

بعد هم رو به معصومیان گفته بود: داخل کوله پشتی ام مقداری پول بیت المال است، اگر اتفاقی برایم افتاد، به وضعیتشان رسیدگی کن. و از ساختمان زد بیرون.

سرگرد باقری گفت: – دشمن با رسیدن به فرماندهی و سپس کارخانه، بین ما و رزمندگان خط عمار و حمزه سد شد. ما در خط یاسر و مالک، در محاصره تکفیری‌ها افتادیم و یک پله عقب نشستیم. بچه های ما تا نیمه شب با هماهنگی خط مالک به فرماندهی شفیع زاده مقاومت کردند.

رمضانی که تا پیش از این در موقعیت ۱۵۰۰ بوده، گفت: – صد متر عقب تر از خط عمار، خاکریز کوچکی بود که عابدینی بعد از عقب نشینی، فرماندهی آن را به عهده داشت. عابدینی و بچه های گروه ضربت که به کمک سیدرضارفته بودند، تا ساعت یک بامداد، آن جا مقاومت کردند، ولی با این احتمال که با وجود نفوذ دشمن، به ساختمانهای مخابرات و فرماندهی، این خطوط هم دور بخورند و در محاصره دشمن بیفتند، رزمندگان تمامی این خطوط باید می توانستند، ظرف یک‌ساعت، خود را به خط عقبی عمار برسانند تا همگی با هم، با سازماندهی جدید، عملیات را پیش ببریم.

ساعت یک شب، دستور عقب نشینی صادر شد. دشمن در طول این مدت توانسته بود، علاوه بر مخابرات و فرماندهی، بر کارخانه هم مسلط شود و خطوط یاسر و مالک را محاصره کند. ساعت یک و نیم، رزمندگان حمزه و عمار عقب نشستند و در قرارگاه جدید سازماندهی نیروها شکل گرفت. ما باید حرکت می کردیم و دشمن را از کارخانه عقب میراندیم تا خط مالک و یاسر از محاصره در بیایند. از مقر فرماندهی جدید، رزمندگان عمار و حمزه، به خط، راهی کارخانه شدند.

سر ستون از عابدینی که فرماندهی را به عهده داشت شروع می شد، سپس جمشیدی، بعد من، صادقی، مهدویان، بریری، شیخی و کمالی، در یک خط به سمت کارخانه می رفتیم. با رسیدن به کارخانه، دشمن از بالا و پایین ما را به آتش بست.

دشمن که مجهز به دید در شب حرارتی بود، ابتدا سرستون ما، علی عابدینی را زد.

گلوله رسام به پهلوی عابدینی خورد و آتش گرفت. عابدینی شهید شد. طولی نکشید که نفر بعد، یعنی جمشیدی هم مورد اصابت گلوله قرار گرفت. جمشیدی بسیجی بود. پس از عابدینی، شهرستان نور، اولین شهید مدافع حرم خود را تقدیم اهل بیت نمود.

مهدویان مجروح شد. کنار جاده، اتاقکی یک ونیم در یک ونیم بود. مهدویان را کشیدیم توی اتاقک، تا پانسمانش کنیم. در حال پانسمان مهدویان، حجم آتش دشمن زیادتر شد و کمر یکی از فاطمیون که در حال کمک بود تیر خورد. ناچار شدیم عقب بکشیم. من و صادقی زیر بغل برادر افغانی را گرفتیم، سعیدکمالی هم زیر بغل مهدویان را گرفت و راه افتادیم. پشت سرمان به فاصله ی یک متری، بریری، شیخی و کمالی راه می آمدند.

ده پانزده متر که جلوتر آمدیم، کمالی با اشاره به کنار جاده گفت: این کابلی است که روی زمین افتاده. آخرین باری که کابلی را دیده بودیم در همان سازماندهی نیروها، ساعت یک، یک و نیم شب بود. از آخرین نفرات خط بود. بریری و کمالی گفتند: ما کابلی را می آوریم. کمالی ۲۵ سال بیشتر نداشت و علی رغم جثه کوچکش در بیشتر عملیات ها شهدا و زخمی‌ها را کول می گرفت و به عقب می آورد. در شجاعت بریری و کمالی همین بس که با وجود آتش سنگین دشمن، که هر کسی می خواهد جان شیرین خود را بردارد و از معرکه بگریزد، ایستادند تا پیکر شهید کابلی را به عقب منتقل کنند.

رزمندگان افغانی می گفتند: ما چهار سال است در سوریه با تکفیری ها می جنگیم ولی هنوز رزمنده ای به شجاعت و جنگجویی علیرضا بریری ندیده ایم.

بیشتر از همه نگران بریری و کمالی بودیم. صادقی با بلباسی تماس گرفت. موضع بلباسی و رجایی فر همان جایی بود که سازماندهی افراد، صورت پذیرفته بود. تعدادی آن جا ماندند تا در صورت نیاز به کمکمان بشتابند. حدود صد متر راه نیامده بودیم که بلباسی و رجایی فر را دیدیم که سوار تویوتا چراغ خاموش، به سمتمان می آمدند.

صادقی به بلباسی گفت: بریری و کمالی دارند کابلی را می آورند، آنها واجب ترند، برو اول به آنها برس، در برگشت، ما هم سوار می شویم. بلباسی و رجایی فر رفتند ولی هیچ کدامشان باز نگشتند. نه بریری، نه کمالی، نه کابلی، و نه رجایی‌فر و بلباسی که برای کمکشان رفته بودند.

حتی وقتی پشت بیسیم صدا می زدیم صدایشان نمی آمد.

حدود ساعت چهار صبح، به رزمندگان یاسر و مالک هم دستور عقب نشینی داده شد و خان طومان را تخلیه کردیم.

رو به سرگرد گفتم:

– همان تاریخ، نادر در تماسی که با من داشت می گفت: سرگرد باقری در محاصره تکفیری هاست. جریان از چه قرار بود؟

سرگرد گفت: – با سد شدن دشمن بین ما و بچه های خط عمار و حمزه، در خط یاسر و مالک در محاصره افتادیم. شب، خودمان را به تل قاسم، قسمت انتهایی خط مالک رساندیم و تا ساعت چهار، مقاومت کردیم. با دستور عقب نشینی که حدود ساعت چهار صبح رسید، یک پله از تل قاسم عقب تر نشستیم و با تشکیل یک خط دفاعی، چهل و هشت ساعت آن را نگه داشتیم. بعد از دو روز مقاومت، نیروهای کمکی از سمت حمره رسیدند و ما به عقب منتقل شدیم.

ادامه داد…

آنچه خواندید، روایت سید عبدالرضا هاشمی ارسنجانی از وضعیت نبرد در خان طومان است. این روایت را در کتاب از حاج ابراهیم تا خان طومان، انتشارات شهید کاظمی منتشر کرده است.

خان طومان

بلباسی و رجایی فر رفتند ولی هیچ کدامشان باز نگشتند. نه بریری، نه کمالی، نه کابلی، و نه رجایی‌فر و بلباسی که برای کمکشان رفته بودند.

خان طومان



منبع خبر

یک جهنم واقعی در خان‌طومان! / آخرین سخن «رادمهر» در بی‌سیم چه بود؟ / بلباسی و رجایی‌فر برای کمک رفتند و برنگشتند بیشتر بخوانید »

فیلم/شهیدمهدی نظری به خانه برگشت

فیلم/شهیدمهدی نظری به خانه برگشت


شهید مدافع حرم مهدی نظری که ۴ سال پیش در دفاع از حرم اهل بیت در سوریه شهید شده بود در میان استقبال گرم مردم اندیمشک به زادگاهش بازگشت.

شهید نظری - کراپ‌شده



منبع خبر

فیلم/شهیدمهدی نظری به خانه برگشت بیشتر بخوانید »

لبخند بزن بابا.. مگر نرفتی از رقیه مواظبت کنی!

لبخند بزن بابا.. مگر نرفتی از رقیه مواظبت کنی!


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، معصومه حیدری یکی از نویسندگان و فعالان حوزه دفاع مقدس درباره شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده نوشت:

حالا دیگر گیسوان مشکی فاطمه حلمای تو از قامتت بلندتر است.

حالا در دستان کوچک دخترک ۸ ساله‌ات راحت می‌توانی بنشینی بابایی! و حسابی با هم گل بگویید و گل بشنوید.

میدانی چرا؟! چون درد آدم را زود بزرگ می‌کند، حتی اگر کودک باشی. هاله‌های رنج هم که هر روز به دلت بخورد آنقدر قد می‌کشی، آنقدر قلبت وسیع می‌شود که بعد این سالها نبودنت؛  حالا  ببین دخترت برایت چگونه سنگ تمام می‌گذارد.

باز دور تابوتت با گیسوان دلبرانه‌اش، دلت را حسابی می‌لرزاند اما ایمانت را نه!

باز عشوه می‌ریزد. اشک هم شاید دیدگانش را غرق حیرت کند، اما من می‌گویم حالا فاطمه حلما، حال و روزش بیشتر از هر زمانی دیگر خوب است.

نه اینکه تازه آمده باشی! نه!

قصه چیز دیگری ست!

دخترت قد و قامت کشیده است.

فهمیده شده است.

و تو حسابی ذوق داری.

 تماشا کن دخترکت را چگونه در فراق چهره ی ماه تو، همیشه می‌گفت: بابا رضا! چقدر کنار مایی!

مگر نرفته بودی از دختر حسین(ع)مواظبت کنی تا دیگر نترسد!.

بابا رضا!

فاطمه حلمایت! محمد طاهایت!

 عطر استخوان‌های 

خسته‌ات را حسابی نفس می‌کشند.

بابایی! چشمان مشکی تو بر صورتت هنوز نشسته است.

راستی چقدر داری نگاهم می‌کنی؟!

لبخند بزن بابا!

فاطمه‌ی تو آرام است.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، معصومه حیدری یکی از نویسندگان و فعالان حوزه دفاع مقدس درباره شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده نوشت:

حالا دیگر گیسوان مشکی فاطمه حلمای تو از قامتت بلندتر است.

حالا در دستان کوچک دخترک ۸ ساله‌ات راحت می‌توانی بنشینی بابایی! و حسابی با هم گل بگویید و گل بشنوید.

میدانی چرا؟! چون درد آدم را زود بزرگ می‌کند، حتی اگر کودک باشی. هاله‌های رنج هم که هر روز به دلت بخورد آنقدر قد می‌کشی، آنقدر قلبت وسیع می‌شود که بعد این سالها نبودنت؛  حالا  ببین دخترت برایت چگونه سنگ تمام می‌گذارد.

باز دور تابوتت با گیسوان دلبرانه‌اش، دلت را حسابی می‌لرزاند اما ایمانت را نه!

باز عشوه می‌ریزد. اشک هم شاید دیدگانش را غرق حیرت کند، اما من می‌گویم حالا فاطمه حلما، حال و روزش بیشتر از هر زمانی دیگر خوب است.

نه اینکه تازه آمده باشی! نه!

قصه چیز دیگری ست!

دخترت قد و قامت کشیده است.

فهمیده شده است.

و تو حسابی ذوق داری.

 تماشا کن دخترکت را چگونه در فراق چهره ی ماه تو، همیشه می‌گفت: بابا رضا! چقدر کنار مایی!

مگر نرفته بودی از دختر حسین(ع)مواظبت کنی تا دیگر نترسد!.

بابا رضا!

فاطمه حلمایت! محمد طاهایت!

 عطر استخوان‌های 

خسته‌ات را حسابی نفس می‌کشند.

بابایی! چشمان مشکی تو بر صورتت هنوز نشسته است.

راستی چقدر داری نگاهم می‌کنی؟!

لبخند بزن بابا!

فاطمه‌ی تو آرام است.

لبخند بزن بابا.. مگر نرفتی از رقیه مواظبت کنی!

تماشا کن دخترکت را چگونه در فراق چهره ی ماه تو، همیشه می‌گفت: بابا رضا! چقدر کنار مایی!

لبخند بزن بابا.. مگر نرفتی از رقیه مواظبت کنی!



منبع خبر

لبخند بزن بابا.. مگر نرفتی از رقیه مواظبت کنی! بیشتر بخوانید »

پیام امام‌جمعه قزوین در پی بازگشت پیکر شهید شیری

پیام امام‌جمعه قزوین در پی بازگشت پیکر شهید شیری


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، حجت الاسلام والمسلمین عبدالکریم عابدینی، در پیامی بازگشت پیکر شهید مدافع حرم زکریا شیری را تبریک و تسلیت گفت.

متن پیام به این شرح است:

بسم الله الرحمن الرحیم
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ (آل عمران/169)  
 

بازگشت پیکر مجاهد سرفراز جبهه مقاومت و مدافع حریم اسلام شهید زکریا شیری را پس از گذشت پنج سال به میهن اسلامی، به خانواده این شهید عزیز و همه مردم استان قزوین تبریک و تسلیت می‌گویم.  
 

از خدای متعال مصاحبت این شهید بزرگوار با اصحاب سیدالشهدا در بهشت برین و اجر و صبر برای خانواده ایشان را درخواست می کنم.  

عبدالکریم عابدینی
نماینده ولی‌فقیه در استان و امام جمعه قزوین

گفتنی است، شهید زکریا شیری در تاریخ ۹ فروردین ۶۵ در روستای گرماب خدابنده زنجان چشم به جهان گشود؛ وی پاسدار بود و توسط سپاه صاحب الامر(عج) قزوین و به عنوان فرمانده دسته و مدافع حرم در جبهه دفاعی سوریه حضور یافت و به گفته همرزمانش درچهارم آذر ماه سال 1394، در حلب سوریه و بر اثر انفجار تله ی انفجاری و اصابت ترکش و جراحات وارده شهید شد و پیکر پاکش در محل شهادت باقی مانده بود.

کتاب «کاش برگردی» به قلم رسول ملاحسنی روایتی از زندگی این شهید به روایت مادرش است که در اردیبهشت سال جاری توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شد.

حوزه/ رئیس شورای حوزه علمیه قزوین در پیامی بازگشت پیکر شهید مدافع حرم زکریا شیری را تبریک و تسلیت گفت.



منبع خبر

پیام امام‌جمعه قزوین در پی بازگشت پیکر شهید شیری بیشتر بخوانید »