سروش:کرمانشاه در جبههها و هم در پشت جبهه نقش مهمی ایفا کرد
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

سروش:کرمانشاه در جبههها و هم در پشت جبهه نقش مهمی ایفا کرد بیشتر بخوانید »
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست
سروش:کرمانشاه در جبههها و هم در پشت جبهه نقش مهمی ایفا کرد بیشتر بخوانید »
به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاعپرس از مازندران، به مناسبت روز پزشک مسئولین شهرستان محمودآباد در قالب طرح سپاس امروز از خانواده شهید مدافع سلامت «بهرام طهماسبی» دیدار کردند.
در این برنامه که با هدف سرکشی و پیگیری امور مربوط به خانوادههای شهدا و ایثارگران در قالب طرح سپاس انجام شد از خانواده شهید مدافع سلامت «بهرام طهماسبی» دیدار و تکریم به عمل آمد که ضمن این دیدار مشکلات درمانی، معیشتی و درخواستهای مطرح شده توسط خانواده مورد پیگیری قرار گرفت.
«بهرام طهماسبی» در سال ۱۳۹۸ پیش از شیوع بیماری کرونا مسئولیت بیمارستان امام خمینی (ره) آمل را پذیرفت. وی از جانبازان دفاع مقدس، رئیس بیمارستان امام خمینی (ره) آمل و عضو هیأت علمی دانشکده پرستاری، مامایی و پیراپزشکی این شهرستان بود که پس از یک ماه تحمل بیماری کرونا در روز عرفه به دیدار حق شتافت و پیکرش در زادگاهش آرام گرفت.
انتهای پیام/
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست
دیدار مسئولان محمودآباد با خانواده شهید «بهرام طهماسبی» بیشتر بخوانید »
رئیس قوه قضاییه در خصوص مهاجرت پرستاران گفت: باید با سلسله اقدامات و راهکارهایی در راستای حمایت از پرستاران، جلوی این قضیه گرفته شود و در این جهت، دولت سیزدهم نیز درصدد رفع تبعیضها است.
به گزارش مجاهدت از مشرق، به نقل از مرکز رسانه قوه قضائیه، حجتالاسلام والمسلمین محسنی اژهای، روز سهشنبه هشتم شهریور، در دیدار با اعضای شورای عالی نظام پرستاری، ضمن اشاره به مجاهدتهای پرستاران کشور در دوره شیوع بیماری کرونا، صمیمانه از خدمات و زحمات این قشر پرتلاش قدردانی به عمل آورد و یاد و خاطره شهدای مدافع سلامت را گرامی داشت.
رئیس قوه قضائیه با بیان اینکه پرستاران در دوران کرونا در صف اول مبارزه با این بیماری و خدمت به مردم بودند، گفت: پرستاران در همه مقاطع زمانی در حال مجاهدت هستند اما در برخی مقاطع همچون دوران کرونا، این مجاهدتها بروز و ظهور بیشتری مییابد.
رئیس دستگاه قضا با بیان اینکه آنطور که باید و شاید، جایگاه و ارزش کار پرستاران در اذهان عموم مردم و تعدادی از مسئولان، روشن و مبرهن نیست، خطاب به اعضای شورای عالی نظام پرستاری تصریح کرد: ضرورت دارد خود شما متولیان نظام پرستاری نسبت به تبیین ارزشمندی جایگاه پرستاری و ارزش کار پرستاران در جامعه کوشا باشید.
رئیس عدلیه با اشاره به عنایات و توجهات مقام معظم رهبری به ارزش کار و جایگاه والای پرستاران و مدافعان سلامت کشور، گفت: مقام معظم رهبری نسبت به جایگاه و ارزش کار دستاندرکاران و فعالان جامعه پرستاری شناخت بالایی دارند و بر همین مبنا حمایتهای خوبی را از این قشر پرتلاش به عمل میآورند؛ چنانچه همین شناخت و حمایتها را همه مسئولان و متولیان ذیصلاح در حوزه پرستاری داشتند، طبعاً به گونهای دیگر در قبال این قشر عمل میشد.
حجتالاسلام والمسلمین محسنی اژهای با تبیین وجوه مختلف ارزش کار پرستاران، اظهار داشت: یک پرستار صرفاً به درمان جسمی بیمار کمک نمیکند بلکه در تقویت روحیه او نیز نقش ایفا میکند و با مسئولیتشناسی و اخلاقمداری خود، زمینه آسودهخاطری بستگان و همراهان بیمار را هم فراهم میآورد؛ از سویی دیگر، نحوه عمل پرستاران بر بالین یک بیمار، واجد اثرات تربیتی و فرهنگی نیز میباشد.
رئیس قوه قضائیه با اشاره به ضرورت تأمین نیازها و رسیدگی به خواستههای قشر پرتلاش و زحمتکش پرستار، گفت: پرستاری در زمره مشاغلی است که به صورت مستقیم با سلامت جسمی و روحی افراد جامعه سروکار دارد و شاغلین این حوزه باید تمرکز حواس بالایی داشته باشند، لذا قشر پرستار نباید با مخاطرات دیگری در زندگی خود مواجه باشند وبه آنها اضطراب و تنش تحمیل شود.
رئیس دستگاه قضا با اشاره به سخنان اعضای شورای عالی نظام پرستاری درخصوص عدم اجرای کامل برخی قوانین این حوزه از جمله قانون «ارتقا بهرهوری کارکنان بالینی نظام سلامت»، اظهار داشت: یکی از اولویتهای کاری سازمان بازرسی را نظارت بر حُسن اجرای همه قوانین مصوب و ابلاغ شده در همه دستگاهها تعیین کردهام و تاکید دارم در این خصوص نباید به صرف تذکر اکتفا شود، لذا شما دستاندرکاران نظام پرستاری نیز قوانین اجرا نشده یا کامل اجرا نشده حوزه کاری خود را، هم به صورت مکتوب و هم در قالب برگزاری جلسه، به رئیس سازمان بازرسی ارائه دهید تا پیگیریهای لازم به عمل آید.
رئیس عدلیه همچنین با اشاره به مطالبی که اعضای شورای عالی نظام پرستاری درخصوص برخی مسائل مطروحه حوزه کاری خود در دیوان عدالت اداری بیان کردند، گفت: گلایه و انتقاداتی را که مرتبط با قوانین حوزه کاری پرستاری در دیوان عدالت اداری مطرح کردهاید، جمعبندی کرده و به رئیس حوزه ریاست قوه قضائیه ارائه دهید تا وی پس از دریافت گزارش از دیوان عدالت اداری و تشکیل جلسات مشترک با مسئولان دیوان، نسبت به پیگیری و حل آنها اقدام کند اگر موضوع هم در مدت زمان مشخصی به نتیجه نرسید مجدداً شخصاً پیگیری خواهم کرد.
حجتالاسلام والمسلمین محسنی اژهای در ادامه به اعضای شورای عالی نظام پرستاری پیشنهاد کرد با توجه به موعد در پیش بودن تدوین «برنامه هفتم توسعه» مطالب و موضوعات مدنظر خود را جهت ارتقا وضعیت پرستاری در کشور برای لحاظ در قانون به مسئولان و دستاندرکاران ذیربط در هر سه قوه ارائه دهند.
رئیس قوه قضائیه در پایان با اشاره به موضوع مهاجرت برخی پرستاران کشور که در سخنان بعضی از اعضای شورای عالی نظام پرستاری به عنوان یک دغدغه و نگرانی متبلور بود، گفت: عموماً خیلی از افراد در قشرهای مختلف از جمله قشر پرتلاش پرستاری تمایلی به ترک وطن ندارند؛ اما چنانچه مراعات شخصیت آنها نشود و آنها در اداره زندگی خود با مشکل مواجه شوند، به هر ترتیب صبرشان لبریز میشود و ممکن است برخلاف میل خود، جلای وطن کنند؛ لذا باید با سلسله اقدامات و راهکارهایی در راستای حمایت از پرستاران، جلوی این قضیه گرفته شود و در این جهت، دولت سیزدهم نیز درصدد رفع تبعیضها و اتخاذ سیاستهای حمایتی از قشرهایی است که دریافتی کمتری نسبت به دیگران دارند؛ ما نیز در قوه قضائیه از این رویکرد حمایت میکنیم.
در جریان این دیدار، پیش از سخنان رئیس قوه قضائیه، جهانگیر معاون اجتماعی و پیشگیری از وقوع جرم قوه قضائیه، با اشاره به موضوع مهاجرت برخی پرستاران به خارج از کشور، پدیده مهاجرت را یک چالش برای همه کشورها دانست و اظهار کرد: مطابق با آمارهای مستند، هزینه آموزش هر پرستار در کشور حدود ۲ میلیارد تومان است؛ لذا ما با اتخاذ رویکردها و سیاستهای حمایتی و ارتقا وضعیت شغلی پرستاران و تأمین امنیت شغلی آنها، نباید اجازه دهیم نیروی متخصصی که ۲ میلیارد تومان در داخل کشور برای ارتقا او هزینه شده است به راحتی مهاجرت کند.
همچنین، خدائیان رئیس سازمان بازرسی کل کشور نیز در جریان این دیدار به ارئه گزارشی از اقدامات حمایتی سازمان متبوع خود از قشر پرتلاش پرستار پرداخت.
محمد میرزا بیگی رئیس کل سازمان نظام پرستاری نیز در جریان این دیدار، با گرامیداشت یاد و خاطره ۱۵۰ پرستار شهید از مجموع ۳۰۰ شهید مدافع سلامت و ۹ هزار جانباز کرونایی در حوزه پرستاری، اظهار کرد: در نظام سلامت کشور حدود ۱۶۰ هزار پرستار برای حدود ۱۴۰ هزار تخت بیمارستانی مشغول کار هستند؛ این میزان حاکی از کمبود شدید نیروی کار در این بخش است؛ ما در کشور یک چهارم کف استاندارهای جهانی، پرستار داریم؛ بدین معنا که هر پرستار ما ۴ برابر ظرفیت خود، کار میکند.
وی با تشریح مشکلات و مسائل این قشر پرتلاش، بیان داشت: در حال حاضر با توجه به مسائل پیش آمده در دوره کرونا، بازنشستگی همکاران پرستار و افزوده شدن به تختهای بیمارستانی در کشور با کمبود ۲۰۰ هزار نیروی پرستار مواجه هستیم.
رئیس کل سازمان نظام پرستاری همچنین از اقدامات و پیگیریهای مسئولان «سازمان بازرسی کل کشور»، «دیوان عدالت اداری» و «پزشکی قانونی» در راستای حمایت از قشر پرستاری تقدیر کرد.
همچنین در جریان این دیدار برخی از اعضای شورایعالی نظام پرستاری به بیان نقطه نظرات و طرح مسائل خود پرداختند؛ از جمله سرکار خانم مداح که به «مادر پرستاری نوین کشور» معروف است طی سخنانی با اشاره به پیشرفتهای شگرف صورت گرفته در حوزه نظام سلامت و پرستاری کشور در بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، به برخی مشکلات این حوزه از جمله بسط آموزش پرستاری در برخی مراکز غیرتخصصی اشاره کرد.
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، گمنام زندگی کرد و گمنام هم از میان ما رفت، امروز هم اگر بخواهی بر سر مزارش بروی، باید قبرش را در میان قبور مطهر شهدای گمنام بیابی؛ چراکه به عقیده همسرش «انسان بههر شکلی که زندگی کند، همانگونه نیز از دنیا خواهد رفت»؛ آری! گمنامی برای شهرتپرستها دردآور است اگرنه، همه اجرها در گمنامی است!
«شهید گمنام» نیست؛ اگرچه سالهای سال در گمنامی برای نجات جان انسانها مجاهدت کرد؛ از جبهههای دفاع مقدس گرفته تا «جبهه مقاومت» در سوریه، حتی دلش میخواست به «یمن» برود تا در آنجا هم به معالجه مجروحان بپردازد؛ اما قسمت او نشد. همیشه برای خدمت به مردم بیقرار بود، تا اینکه پس از سالها مجاهدت، در جبهه مقابله با «کرونا» و نجات جان هموطنان، مدال «شهید مدافع سلامت» را برگردن نهاد و آسمانی شد.
شهید مدافع سلامت دکتر «محمود قاسمپور» را باید در روایت خانوادهاش شناخت؛ بنابراین همراه با چند همرزم قدیمی این شهید والامقام، به منزلشان رفتم. همرزمان شهید مدافع سلامت دکتر «محمود قاسمپور» پس از ساعتی منزل ایشان را ترک میکنند؛ بنابراین فضا برای گفتوگو با خانواده وی فراهم میشود.
همسرش در این گفتوگو، گفت: «دائماً برای خدمت، به جبهه و جاهای مختلفی میرفت؛ بنابراین من نیز بعضی اوقات صبرم به سر میآمد؛ اما وقتی میخواستم چیزی بگویم، میگفت: «نیمی از ثواب تمام کارهایی که میکنم، برای تو.» و من نیز وقتی میدیدم که اینگونه میگوید، راضی میشدم؛ البته همانطور که گفتم، خدا به من صبر زیادی داده بود و من تمام سختیها را میپذیرفتم.»
گفتوگو با همسر شهید مدافع سلامت «محمود قاسمپور» که پایان یافت، با برادرش نیز به گفتوگو نشستم، وی در ابتدا به بیان خاطرهای از این شهید والامقام، پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران پرداخت و گفت: «شهید «محمود قاسمپور» پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، به دانشگاه افسری ارتش رفته بود؛ اما بعد از یکهفته یا ۱۰ روز برگشت و گفت که «من دیگر نمیروم»، مادرم گفت: «چرا نمیروی؟»، برادرم پاسخ داد: «آنجا نوشتهاند خدا، شاه؛ خدا و شاه را کنار هم آوردهاند، این شرک است.»
برادر شهید مدافع سلامت «محمود قاسمپور»، تنها برادر یک شهید نیست؛ بلکه برادر دیگرش «محمد» نیز در سن ۱۶ سالگی در عملیات «والفجر سه» به شهادت رسیده است؛ بنابراین وی در این گفتوگو از «محمد» نیز سخن گفت؛ خصوصاً از آن لحظهای که وقتی پیکرش را آوردند، مادرش سجده شکر بهجای آورد و خطاب به فرزند شهید خود گفت: «من اگر بهخاطر امام خمینی و انقلاب اسلامی نبود، نمیتوانستم شهادت تو را تحمل کنم، من تو را در راه خدا، اسلام و امام خمینی دادم.»
آنچه پیش رو دارید، روایت برادر سردار شهید مدافع سلامت دکتر «محمود قاسمپور» از این شهید والامقام و همچنین برادر دیگر شهیدش، یعنی «محمد قاسمپور» است.
مجاهدتهای شهید «محمود قاسمپور» از کجا شروع شد؟
شهید «محمود قاسمپور» پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، به دانشگاه افسری ارتش رفته بود؛ اما بعد از یکهفته یا ۱۰ روز برگشت و گفت که «من دیگر نمیروم»، مادرم گفت: «چرا نمیروی؟»، برادرم پاسخ داد: «آنجا نوشتهاند خدا، شاه؛ خدا و شاه را کنار هم آوردهاند، این شرک است.»؛ بنابراین بعد از یکیدو ماه تلاش، برادرم از ارتش بیرون آمد و سپس در جریانهای انقلاب نظیر تظاهراتها و درگیریهای ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ و… حضور داشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز به درس خواندن پرداخت، اما وقتی موضوع انقلاب فرهنگی پیش آمد، وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و شب ۱۷ شهریور سال ۱۳۵۹ به کردستان اعزام شد، تا زمانی که مجروح شد. بعد از اینکه دانشگاهها دوباره باز شد، به ادامه تحصیل پرداخت و همزمان نیز به جبهه میرفت.
در گفتوگویی که با همسر برادر شهیدتان داشتیم، وی گفت که این شهید والامقام جانباز ۴۵ درصد بود و شما هم اکنون به مجروحیت برادرتان اشاره کردید؛ ایشان در کدام عملیات و چگونه جانباز شد؟
برادرم سال ۱۳۶۰ در عملیات آزادسازی «نودشه نوسود» مجروح شد و ما هم خبر نداشتیم. دو تیر در شکم او خورده و به دره افتاده بود؛ بنابراین همرزمانش فکر کردند که شهید شده است؛ اما خودش را از دره بیرون آورده بود و رزمندگان او را دیده و به عقب منتقل کرده بودند. حالش خیلی بد شده بود و کسی هم که وی را جراحی کرد، ظاهراً یک پزشک هندی بوده که در جراحی اشتباهات زیادی انجام داده بود؛ لذا وی دچار عفونتهای شدیدی شد؛ تا جایی که از زنده بودن او قطع امید میکنند.
وی در همان حالات مجروحیت، خواب عجیبی دیده بود که بعداً این خواب را اینگونه برای ما روایت کرد؛ «در همان بیحالی و تب که قرار داشتم، دو نفر سفیدپوش آمدند، من را گرفتند و به ابرها بردند، بالای ابرها که رسیدیم، من را روی یک سکوی گذاشتند و وقتی بالا را نگاه کردم، شهید آیتالله مدنی را دیدم که به من گفت: «دست خود را به من بده و بیا بالا»، وقتی دست خود را دراز کردم، دستم را گرفت و من را کشید و به بالا برد؛ اما یک لحظه که برگشتم و پشت سر خود را نگاه کردم، شهید آیتالله مدنی خیلی آرام من را روی زمین گذاشت و گفت که «برو بعدا بیاً». همینکه شهید آیتالله مدنی این حرف را زد، یکلحظه بههوش آمدم و دیدم زخمی که عفونت کرده بود، سر باز کرده و عفونتها از آن خارج میشوند»، وی مدتی بعد از اینکه این خواب را دید، بهبودی نسبی پیدا کرد.
برادرم ورزشکار بود؛ هم باستانی کار میکرد و هم تکواندو کار کرده بود؛ بنابراین بدن ورزیدهای داشت؛ اما وقتی او را به خانه آوردند، دیدم که جثه او تقریباً نصف شده است. وقتی از وی سوال کردم که «چه شده؟»، گفت «یک مقداری مجروح شدم» و بعداً نحوه مجروح شدن خود، و خوابی که دیده بود را برای ما تعریف کرد.
وی از زمانی که مجروح شد، تا زمانی که به شهادت رسید، خیلی از اثرات مجروحیت و جانبازی رنج میبرد و دائما دل درد و مشکلات گوارشی داشت. گاهیوقتها گوشهای مینشست و هیچ حرفی نمیزد، بعد از مدتی فهمیدیم که او درد دارد؛ اما چیزی نمیگوید و به روی خودش نمیآورد.
آیا برادرتان رابطهای با شهید آیتالله مدنی داشت که ایشان را در خواب دیده بود؟
نه، رابطه خاصی نداشت؛ اما به هر حال این خواب را دیده بود. یادم میآید پیش از شهادتش، زمانی که بهدلیل ابتلا به «کرونا» در بیمارستان بستری بود، من بهعنوان همراه بالای سرش بودم؛ غافل از اینکه این آخرین دیدار من با او است. چندروز قبل که در تقویم نگاه میکردم، دیدم که آنروز ۲۰ شهریور مصادف با سالروز شهادت آیتالله مدنی بود؛ بنابراین برای من جالب شد، آن روز که من برای آخرینبار برادرم را دیدم، دقیقاً مصادف بود با سالروز شهادت آیتالله مدنی بود، تا اینکه چندروز بعد یعنی ۲۹ شهریور اطلاع دادند که شهید شده است.
آیا برادرتان از دوران دفاع مقدس نیز خاطرهای برای شما تعریف کرده است؟
کارهایی که در جبهه انجام میداد را هیچوقت برای ما تعریف نکرد؛ ولی، آنقدر میدانم که همیشه آماده خدمت بود و خود را سرباز ولایت میدانست؛ آنموقع که امام خمینی (ره) در قید حیات بودند، خود سرباز ایشان و بعد از رحلت امام (ره) نیز همواره خود را سرباز حضرت آقا میدانست.
هدف برادرم فقط خدمت کردن به مردم بود، نه پول و نه چیز دیگری؛ چراکه مادرم از همان دورانی که کودک بودیم، به وی سفارش میکرد که «اگر یک روزی پزشک شدی، هدفت پول نباشد؛ بلکه هدفت خدمت به مردم باشد». مادرم در این زمینه که او پزشک شود و به مردم خدمت کند، بسیار مشوق برادرم بود.
نظر مادرتان درباره مجاهدتهای شهید «محمود قاسمپور» چه بود؟
یکبار مادرم، به او گفت: «من مشکلی برای اینکه تو شهید شوی ندارم؛ این راه، راه خداست، راه امام خمینی است؛ اما شما پزشک هستی و میتوانی جان انسانها را نجات بدهی؛ بنابراین اگر اسحله بهدست بگیری و جلو بروی، من این کار را از شما نمیپسندم، باید بمانی و خدمت کنی؛ بهدلیل اینکه آنکسی که بتواند خدمت پزشکی کند، کمتر است.»؛ البته مادرم مشکلی با جبهه رفتن نداشت و برادر کوچکم «محمد» نیز سال ۱۳۶۲ در سن ۱۶ سالگی در عملیات «والفجر سه» بهشهادت رسید.
حتی یادم میآید وقتی یکبار برادرم «محمد» از جبهه آمد و دوباره میخواست برود، مادرم گفت: «محمدجان بمان و درس بخوان»، اما برادرم گفت که «برادرهای من الان در جبهه هستند، حالا من بمانم و درس بخوانم، درس را بعدا میخوانم»؛ بنابراین مادرم نیز مخالفتی نکرد و گفت که «برو، حالا درس را بعداً میخوانی».
صبر و استقامت مادرتان، پس از شهادت برادرتان «محمد» چگونه بود؟
زمانی که برادرم «محمد» در جبهه بود، یکروز نزدیک ساعت ۴ یا ۵ بعدازظهر بود که بهیکباره حال مادرم دگرگون شد و به برادرم (شهید محمود قاسمپور) گفت که «سریع هرچه که میگویم بنویس و سپس آن را پست کن تا بهدست «محمد» برسد»، پس از آن، درحالی که اشک میریخت، شروع کرد به گفتن این جملات که «محمد من تو را دوست دارم. در راه امام قدم بردار و ثابت قدم باش. نترس…». این درحالی بود که عملیات «والفجر سه» همانشب میخواست صورت بگیرد و برادرم صبح فردای آنروز به شهادت رسید.
روزی که پیکر برادرم «محمد» را آورده بودند، وقتی برای وداع با پیکرش رفته بودیم، یادم میآید زمانی که پیکر او را آوردند، گلوله یا ترکشی به صورتش خورده و پایش نیز زخمی بود؛ آنجا بود که مادرم سجده شکر بهجای آورد و خطاب به برادر شهیدم گفت: «من اگر بهخاطر امام خمینی و انقلاب اسلامی نبود، نمیتوانستم شهادت تو را تحمل کنم، من تو را در راه خدا، اسلام و امام خمینی دادم.»
البته مادرم با برادرم «محمود» نیز پیوند روحی و عاطفی عجیبی داشت، تا جایی که یکوقتهایی وقتی بهدلیل مشکلات جانبازیاش در بیمارستان بستری میشد، به مادرم نمیگفتیم، ولی وی میفهمید و تلفن میکرد و میگفت «محمود کجاست؟ من میفهمم که حال خوبی ندارد!».
ماجرای بهبودی عجیب شهید «قاسمپور» بیشتر بخوانید »
گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: گمنام زندگی کرد و گمنام هم از میان ما رفت، امروز هم اگر بخواهی بر سر مزارش بروی، باید قبرش را در میان قبور مطهر شهدای گمنام بیابی؛ چراکه به عقیده همسرش «انسان بههر شکلی که زندگی کند، همانگونه نیز از دنیا خواهد رفت»؛ آری! گمنامی برای شهرتپرستها دردآور است اگرنه، همه اجرها در گمنامی است!
«شهید گمنام» نیست؛ اگرچه سالهای سال در گمنامی برای نجات جان انسانها مجاهدت کرد؛ از جبهههای دفاع مقدس گرفته تا «جبهه مقاومت» در سوریه، حتی دلش میخواست به «یمن» برود تا در آنجا هم به معالجه مجروحان بپردازد؛ اما قسمت او نشد. همیشه برای خدمت به مردم بیقرار بود، تا اینکه پس از سالها مجاهدت، در جبهه مقابله با «کرونا» و نجات جان هموطنان، مدال «شهید مدافع سلامت» را برگردن نهاد و آسمانی شد.
شهید مدافع سلامت دکتر «محمود قاسمپور» را باید در روایت خانوادهاش شناخت؛ بنابراین همراه با چند همرزم قدیمی این شهید والامقام، به منزلشان رفتم. همرزمان شهید مدافع سلامت دکتر «محمود قاسمپور» پس از ساعتی منزل ایشان را ترک میکنند؛ بنابراین فضا برای گفتوگو با خانواده وی فراهم میشود.
همسرش در این گفتوگو، گفت: «دائماً برای خدمت، به جبهه و جاهای مختلفی میرفت؛ بنابراین من نیز بعضی اوقات صبرم به سر میآمد؛ اما وقتی میخواستم چیزی بگویم، میگفت: «نیمی از ثواب تمام کارهایی که میکنم، برای تو.» و من نیز وقتی میدیدم که اینگونه میگوید، راضی میشدم؛ البته همانطور که گفتم، خدا به من صبر زیادی داده بود و من تمام سختیها را میپذیرفتم.» (بیشتر بخوانید)
گفتوگو با همسر شهید مدافع سلامت «محمود قاسمپور» که پایان یافت، با برادرش نیز به گفتوگو نشستم، وی در ابتدا به بیان خاطرهای از این شهید والامقام، پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران پرداخت و گفت: «شهید «محمود قاسمپور» پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، به دانشگاه افسری ارتش رفته بود؛ اما بعد از یکهفته یا ۱۰ روز برگشت و گفت که «من دیگر نمیروم»، مادرم گفت: «چرا نمیروی؟»، برادرم پاسخ داد: «آنجا نوشتهاند خدا، شاه؛ خدا و شاه را کنار هم آوردهاند، این شرک است.»
برادر شهید مدافع سلامت «محمود قاسمپور»، تنها برادر یک شهید نیست؛ بلکه برادر دیگرش «محمد» نیز در سن ۱۶ سالگی در عملیات «والفجر سه» به شهادت رسیده است؛ بنابراین وی در این گفتوگو از «محمد» نیز سخن گفت؛ خصوصاً از آن لحظهای که وقتی پیکرش را آوردند، مادرش سجده شکر بهجای آورد و خطاب به فرزند شهید خود گفت: «من اگر بهخاطر امام خمینی و انقلاب اسلامی نبود، نمیتوانستم شهادت تو را تحمل کنم، من تو را در راه خدا، اسلام و امام خمینی دادم.»
آنچه پیش رو دارید، روایت برادر سردار شهید مدافع سلامت دکتر «محمود قاسمپور» از این شهید والامقام و همچنین برادر دیگر شهیدش، یعنی «محمد قاسمپور» است.
دفاعپرس: مجاهدتهای شهید «محمود قاسمپور» از کجا شروع شد؟
شهید «محمود قاسمپور» پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، به دانشگاه افسری ارتش رفته بود؛ اما بعد از یکهفته یا ۱۰ روز برگشت و گفت که «من دیگر نمیروم»، مادرم گفت: «چرا نمیروی؟»، برادرم پاسخ داد: «آنجا نوشتهاند خدا، شاه؛ خدا و شاه را کنار هم آوردهاند، این شرک است.»؛ بنابراین بعد از یکیدو ماه تلاش، برادرم از ارتش بیرون آمد و سپس در جریانهای انقلاب نظیر تظاهراتها و درگیریهای ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ و… حضور داشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز به درس خواندن پرداخت، اما وقتی موضوع انقلاب فرهنگی پیش آمد، وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و شب ۱۷ شهریور سال ۱۳۵۹ به کردستان اعزام شد، تا زمانی که مجروح شد. بعد از اینکه دانشگاهها دوباره باز شد، به ادامه تحصیل پرداخت و همزمان نیز به جبهه میرفت.
دفاعپرس: در گفتوگویی که با همسر برادر شهیدتان داشتیم، وی گفت که این شهید والامقام جانباز ۴۵ درصد بود و شما هم اکنون به مجروحیت برادرتان اشاره کردید؛ ایشان در کدام عملیات و چگونه جانباز شد؟
برادرم سال ۱۳۶۰ در عملیات آزادسازی «نودشه نوسود» مجروح شد و ما هم خبر نداشتیم. دو تیر در شکم او خورده و به دره افتاده بود؛ بنابراین همرزمانش فکر کردند که شهید شده است؛ اما خودش را از دره بیرون آورده بود و رزمندگان او را دیده و به عقب منتقل کرده بودند. حالش خیلی بد شده بود و کسی هم که وی را جراحی کرد، ظاهراً یک پزشک هندی بوده که در جراحی اشتباهات زیادی انجام داده بود؛ لذا وی دچار عفونتهای شدیدی شد؛ تا جایی که از زنده بودن او قطع امید میکنند.
وی در همان حالات مجروحیت، خواب عجیبی دیده بود که بعداً این خواب را اینگونه برای ما روایت کرد؛ «در همان بیحالی و تب که قرار داشتم، دو نفر سفیدپوش آمدند، من را گرفتند و به ابرها بردند، بالای ابرها که رسیدیم، من را روی یک سکوی گذاشتند و وقتی بالا را نگاه کردم، شهید آیتالله مدنی را دیدم که به من گفت: «دست خود را به من بده و بیا بالا»، وقتی دست خود را دراز کردم، دستم را گرفت و من را کشید و به بالا برد؛ اما یک لحظه که برگشتم و پشت سر خود را نگاه کردم، شهید آیتالله مدنی خیلی آرام من را روی زمین گذاشت و گفت که «برو بعدا بیاً». همینکه شهید آیتالله مدنی این حرف را زد، یکلحظه بههوش آمدم و دیدم زخمی که عفونت کرده بود، سر باز کرده و عفونتها از آن خارج میشوند»، وی مدتی بعد از اینکه این خواب را دید، بهبودی نسبی پیدا کرد.
برادرم ورزشکار بود؛ هم باستانی کار میکرد و هم تکواندو کار کرده بود؛ بنابراین بدن ورزیدهای داشت؛ اما وقتی او را به خانه آوردند، دیدم که جثه او تقریباً نصف شده است. وقتی از وی سوال کردم که «چه شده؟»، گفت «یک مقداری مجروح شدم» و بعداً نحوه مجروح شدن خود، و خوابی که دیده بود را برای ما تعریف کرد.
وی از زمانی که مجروح شد، تا زمانی که به شهادت رسید، خیلی از اثرات مجروحیت و جانبازی رنج میبرد و دائما دل درد و مشکلات گوارشی داشت. گاهیوقتها گوشهای مینشست و هیچ حرفی نمیزد، بعد از مدتی فهمیدیم که او درد دارد؛ اما چیزی نمیگوید و به روی خودش نمیآورد.
دفاعپرس: آیا برادرتان رابطهای با شهید آیتالله مدنی داشت که ایشان را در خواب دیده بود؟
نه، رابطه خاصی نداشت؛ اما به هر حال این خواب را دیده بود. یادم میآید پیش از شهادتش، زمانی که بهدلیل ابتلا به «کرونا» در بیمارستان بستری بود، من بهعنوان همراه بالای سرش بودم؛ غافل از اینکه این آخرین دیدار من با او است. چندروز قبل که در تقویم نگاه میکردم، دیدم که آنروز ۲۰ شهریور مصادف با سالروز شهادت آیتالله مدنی بود؛ بنابراین برای من جالب شد، آن روز که من برای آخرینبار برادرم را دیدم، دقیقاً مصادف بود با سالروز شهادت آیتالله مدنی بود، تا اینکه چندروز بعد یعنی ۲۹ شهریور اطلاع دادند که شهید شده است.
دفاعپرس: آیا برادرتان از دوران دفاع مقدس نیز خاطرهای برای شما تعریف کرده است؟
کارهایی که در جبهه انجام میداد را هیچوقت برای ما تعریف نکرد؛ ولی، آنقدر میدانم که همیشه آماده خدمت بود و خود را سرباز ولایت میدانست؛ آنموقع که امام خمینی (ره) در قید حیات بودند، خود سرباز ایشان و بعد از رحلت امام (ره) نیز همواره خود را سرباز حضرت آقا میدانست.
هدف برادرم فقط خدمت کردن به مردم بود، نه پول و نه چیز دیگری؛ چراکه مادرم از همان دورانی که کودک بودیم، به وی سفارش میکرد که «اگر یک روزی پزشک شدی، هدفت پول نباشد؛ بلکه هدفت خدمت به مردم باشد». مادرم در این زمینه که او پزشک شود و به مردم خدمت کند، بسیار مشوق برادرم بود.
دفاعپرس: نظر مادرتان درباره مجاهدتهای شهید «محمود قاسمپور» چه بود؟
یکبار مادرم، به او گفت: «من مشکلی برای اینکه تو شهید شوی ندارم؛ این راه، راه خداست، راه امام خمینی است؛ اما شما پزشک هستی و میتوانی جان انسانها را نجات بدهی؛ بنابراین اگر اسحله بهدست بگیری و جلو بروی، من این کار را از شما نمیپسندم، باید بمانی و خدمت کنی؛ بهدلیل اینکه آنکسی که بتواند خدمت پزشکی کند، کمتر است.»؛ البته مادرم مشکلی با جبهه رفتن نداشت و برادر کوچکم «محمد» نیز سال ۱۳۶۲ در سن ۱۶ سالگی در عملیات «والفجر سه» بهشهادت رسید.
حتی یادم میآید وقتی یکبار برادرم «محمد» از جبهه آمد و دوباره میخواست برود، مادرم گفت: «محمدجان بمان و درس بخوان»، اما برادرم گفت که «برادرهای من الان در جبهه هستند، حالا من بمانم و درس بخوانم، درس را بعدا میخوانم»؛ بنابراین مادرم نیز مخالفتی نکرد و گفت که «برو، حالا درس را بعداً میخوانی».
دفاعپرس: صبر و استقامت مادرتان، پس از شهادت برادرتان «محمد» چگونه بود؟
زمانی که برادرم «محمد» در جبهه بود، یکروز نزدیک ساعت ۴ یا ۵ بعدازظهر بود که بهیکباره حال مادرم دگرگون شد و به برادرم (شهید محمود قاسمپور) گفت که «سریع هرچه که میگویم بنویس و سپس آن را پست کن تا بهدست «محمد» برسد»، پس از آن، درحالی که اشک میریخت، شروع کرد به گفتن این جملات که «محمد من تو را دوست دارم. در راه امام قدم بردار و ثابت قدم باش. نترس…». این درحالی بود که عملیات «والفجر سه» همانشب میخواست صورت بگیرد و برادرم صبح فردای آنروز به شهادت رسید.
روزی که پیکر برادرم «محمد» را آورده بودند، وقتی برای وداع با پیکرش رفته بودیم، یادم میآید زمانی که پیکر او را آوردند، گلوله یا ترکشی به صورتش خورده و پایش نیز زخمی بود؛ آنجا بود که مادرم سجده شکر بهجای آورد و خطاب به برادر شهیدم گفت: «من اگر بهخاطر امام خمینی و انقلاب اسلامی نبود، نمیتوانستم شهادت تو را تحمل کنم، من تو را در راه خدا، اسلام و امام خمینی دادم.»
البته مادرم با برادرم «محمود» نیز پیوند روحی و عاطفی عجیبی داشت، تا جایی که یکوقتهایی وقتی بهدلیل مشکلات جانبازیاش در بیمارستان بستری میشد، به مادرم نمیگفتیم، ولی وی میفهمید و تلفن میکرد و میگفت «محمود کجاست؟ من میفهمم که حال خوبی ندارد!».
انتهای پیام/ ۱۱۳