شهید مدرس

مدرس کجا و آن‌ها کجا هستند؟

مدرس کجا و آن‌ها کجا هستند؟


به گزارش مجاهدت به نقل ازمشرق، عبدالله گنجی فعال رسانه ای در صفحه توییترش نوشت:

پیوند بین روشنفکران و قدرت در ۲۰۰ سال اخیر صرفا زمان پهلوی اول اتفاق افتاد ه است و به امید دیکتاتور مصلح می گفتند. چرا؟ چون نماد های نوسازی غربی را منهای بوم ایران کپی می کرد.

مدرس در مقابل آن ایستاد. ترور و تبعید شد. حال مدرس کجا و آن ها کجا هستند؟
دهم آذر شهادتش گرامی باد





منبع

مدرس کجا و آن‌ها کجا هستند؟ بیشتر بخوانید »

هنرمندی که هر شب به یاد شهید مدرس است

هنرمندی که هر شب به یاد شهید مدرس است



عطایی: ناشران از تحریف تاریخ و بی‌هویت نشان دادن انسان جلوگیری کنند

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، مراسم رونمایی کتاب‌های «یک مرد و یک نامرد»، «هر چه شما بگویید ارباب»، «محاکمه رضاشاه و روشنفکران»، «رازهای دو عصا» و «پدربزرگ من» عصر امروز با حضور احمد عطایی مدیر انتشارات قدر ولایت، محسن بغلانی نویسنده، نادر ملک‌کندی پژوهشگر و عضو هیئت‌مدیره مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت و محمدحسین صلواتیان تصویرگر کتاب، در کتابفروشی چاپ و نشر بین‌الملل برگزار شد.

ملک‌کندی: کتاب‌های تاریخ معاصر پرمخاطب شده‌اند

در این مراسم نادر ملک‌کندی با اشاره به رسالت انتشارات قدر ولایت در خصوص حضور در میدان نبرد فرهنگی که پیرو فرمایش رهبر انقلاب مبنی بر «این میدان، میدان نبرد فرهنگی است» تعیین شده، گفت: این مؤسسه در راستای دغدغه‌ها و اشارات مقام معظم رهبری به این حوزه فرهنگی نشر، وارد شد و خوشبختانه در این چند ساله بیش از ۸۵۰ اثر منتشر کرده است.

عضو هیئت‌مدیره مؤسسه قدر ولایت اظهار داشت: مؤسسه فرهنگی قدر ولایت در حوزه‌های دفاع مقدس، تاریخ معاصر، معارف و تاریخ صدر اسلام، برای گروه‌های سنی کودک و نوجوان و بزرگسال فعالیت می‌کند. کتاب‌های تاریخی مؤسسه در بین قشر جوان جایگاه خود را پیدا کرده است. در همه این حوزه‌ها نگاه مؤسسه به انگشت رهبری بوده و اینکه ایشان در چه بخش‌هایی دغدغه دارند و به آن اشاره می‌کنند. مخصوصاً در حوزه تاریخ که یکی از بزرگترین دغدغه‌های رهبری تحریف تاریخ بوده که در سخنرانی‌های اخیرشان هم به کرّات به آن اشاره کرده‌اند که جوان امروز نباید از تاریخ ۱۵۰- ۲۰۰ سال اخیر مطلع نباشد و نداند در کشورش چه اتفاقاتی افتاده است. خوشبختانه کتاب‌های تاریخ معاصر جای خودشان را در بین محققین و جوانان باز کرده و کتاب‌هایی که در این حوزه منتشر شده مخاطبین خودش را پیدا کرده است.

عطایی: ناشران از تحریف تاریخ و بی‌هویت نشان دادن انسان جلوگیری کنند

نادر ملک‌کندی ضمن اشاره به اینکه فعالیت مؤسسه با رویکرد تاریخ معاصر بوده اظهار کرد: یکی از بخش‌هایی که در مؤسسه به آن پرداخته شده، موضوع پهلوی و خصوصاً پهلوی اول است. این تاریخ از این نظر اهمیت دارد که بستری است برای تحریف که الان متأسفانه در فضاهای دانشگاهی افرادی هستند که سعی می‌کنند با تطهیر پهلوی، تاریخ پهلوی ما را تحریف کنند و حضرت آقا به این موضوع اشاره داشتند که مضمون آن این است: وقتی پهلوی آمد حکومت قاجار را زیر سؤال برد، اما بعد از حکومت پهلوی کسی نبود که به این جنایت‌ها و خیانت‌ها و نقش مخربی که این حکومت در این پنجاه ساله داشتند، بپردازد، لازم است که به آن پرداخته شود. این پنج عنوان کتابی که امروز رونمایی می‌شوند دقیقاً در همین زمینه است.

بغلانی: از تحریف بیشتر وقایع دوران پهلوی جلوگیری کنیم

محسن بغلانی نویسنده دو کتاب «رازهای دو عصا» و «پدربزرگ من» و عضو مؤسسۀ قدر ولایت با اشاره به اینکه این مؤسسه با تمرکز بر چهار محور تاریخ معاصر، دفاع مقدس، فلسفه و عقاید اسلامی و سبک زندگی اسلامی (زیست مؤمنانه) آثاری را تولید می‌کند گفت: بحمدالله امسال هم در بخش کودک و نوجوان و هم در بخش بزرگسال کارهای خوبی ارائه شده است. در بخش کودک و نوجوان تا به حال بیش از ۲۲ اثر داشتیم که بخشی از این آثار به بحث سبک زندگی پرداخته است. ازجمله این آثار می‌توانیم به مجموعه «یادداشت‌های یک فرشته» اشاره کنیم و در بخش عقاید و فلسفه کتاب «گوش‌هایت را تیز کن» که اولین رمان نوجوان این مؤسسه بود که امسال روانه بازار شد و بعد از آن دو کتاب دیگر با عناوین «تنور دوستی» و «آن رنج‌ها که بردند» را در دست چاپ داریم که تا پایان بهمن ارائه خواهند شد. این دو کتاب به مسائلی که ملت ایران در دوران پهلوی متحمل شدند، می‌پردازد. می‌توان گفت این دو کتاب تقریباً تمام تاریخ پهلوی اول را در این کتاب‌ها بررسی کرده است.

نویسنده کتاب‌های «رازهای دو عصا» و «پدربزرگ من» گفت: این دو کتاب در رابطه با زندگی شهید مدرس، روحانی سیاسی و عضو مجلس شورای اسلامی و رئیس شورای ملی در دوره پهلوی اول می‌باشد. در «پدربزرگ من» داستان‌هایی از زبان نوه آیت‌الله مدرس روایت شده است که مربوط به دوران کودکی شهید مدرس می‌باشد و درحد کودکان به معرفی شخصیت شهید مدرس پرداخته است. کتاب «رازهای دو عصا» گفتگوهایی بین دو عصا است که یکی از آن‌ها متعلق به شهید مدرس و دیگری متعلق به رضاخان بوده است. این‌ها از دید کسانی که به این دو شخصیت نزدیک بودند، وقایع آن دوران و وقایعی که باعث درگیری بین شهید مدرس و رضاخان شده، می‌پردازد.

عطایی: ناشران از تحریف تاریخ و بی‌هویت نشان دادن انسان جلوگیری کنند

بغلانی با اشاره به اینکه سوم اسفند ماه امسال صدمین سالگرد کودتای ننگین رضا پهلوی است گفت: امیدواریم توانسته باشیم هم در بخش بزرگسال و هم در بخش کودک و نوجوان کارهای خوبی را به جامعه اسلامی ارائه دهیم و از تحریف بیشتر وقایع دوران پهلوی جلوگیری کنیم. ما برای جلوگیری از تحریف تاریخ دست به این کار زدیم و امیدواریم که اقدامات ما در این زمینه مورد رضایت خدا و مورد توجه مردم مسلمان کشور قرار بگیرد. تصویرگری این دو کتاب «رازهای دو عصا» و «پدربزرگ من» نتیجه زحمات آقای صلواتیان بوده و بحث گرافیکی کتاب‌ها را آقای سعیدی‌فر به عهده داشتند.

محسن بغلانی در پایان سخنانش با اشاره به اینکه در بخش نوجوان آثاری را در دست انتشار داریم گفت: دو رمان بلند تا پایان بهمن ماه به بازار عرضه خواهد شد. اولین اثر باعنوان «پدر و پسر» که به وقایع دوران پهلوی اول و دوم می‌پردازد. نویسنده این آثار آقای کاموس، با دقت نظر و حساسیت ویژه‌ای این کتب را نگارش کرده‌اند.

عطایی: ناشران از تحریف تاریخ و بی‌هویت نشان دادن انسان جلوگیری کنند

در ادامه جلسه احمد عطایی مدیر انتشارات قدر ولایت با اشاره به کلام رهبر انقلاب مبنی بر اینکه تاریخ یک ملت هویت آن ملت است بیان کرد: تحریف تاریخ جماعت را بی‌هویت می‌کند و از محتوا تهی می‌کند. یکی از عناصر ضد انقلاب گفته بود که اگر ما بتوانیم تاریخ را آن‌طور بنویسیم که خودمان می‌خواهیم، کار جمهوری اسلامی تمام می‌شود وخودبه‌خود هویت ملت از بین می‌رود و ساقط می‌شود. یکی دیگر از علت‌هایی که تاریخ را تحریف می‌کنند این است که واقعیت‌هایی که برای مردم و در راستای انقلاب پیش آمده را جابه‌جا کنند و همان‌طور که رهبر انقلاب فرمودند جای شهید و جلاد را عوض کنند، مخصوصاً حوادث دهه شصت که هر کدام از آن‌ها می‌توانست پای هر انقلابی را سست کند تا فرو بریزد.

عطایی با اشاره به وعده‌های پوچ آمریکایی‌ها و اشاره آن‌ها به فروپاشی این انقلاب گفت: این‌ها می‌گفتند انقلاب اسلامی چهلمین سال تولد خودش را نخواهد دید، به لطف خدا اکنون در چهل‌ودومین سال تولد انقلاب هستیم و ان‌شاءالله جوانان هشتاد سالگی این انقلاب را هم خواهند دید. در اصل تحریف کردن، وارونه نشان دادن واقعیت هاست که بتوانند آن بخش مورد نظر خودشان را جایگزین کنند.

اگر شاخصه اصلی رژیم قاجار فساد بود، در رژیم پهلوی وابستگی را هم به عنوان شاخص دوم در نظر می‌گیریم و کودتای انگلیسی سرآغاز وابستگی بود که در کودتای ۲۸ مرداد این وابستگی شدت پیدا کرد و انگلیس نقش دوم را در ایران پیدا کرد و آمریکا در جایگاه نخست قرار گرفت. این کتاب‌هایی که امروز رونمایی می‌شوند با توجه به اسنادی نوشته شده‌اند که نزدیک‌ترین افراد به رضاخان بیان کرده‌اند. تاج الملوک همسر رضاخان از فساد و وابستگی و رفت‌وآمدهای دو پهلوی خاطراتی را بیان کرده است که از خواندن برخی موارد هم شرممان می‌شود.

مدیر انتشارات قدر ولایت با اشاره به دیدگاه‌هایی که در حاکمیت پهلوی اول قرار داشت بیان کرد: ما در این آثار سعی کرده‌ایم مستندات را بیان کنیم و تلاش گروه تحقیق و پژوهش مؤسسه بر این است که با ارائه اسناد، چهرۀ واقعی این‌ها را به مردم و جوانان بشناساند. این کارها کارشناسی شده است و حتی مورد تأیید کارشناسانی خارج از مؤسسۀ خودمان نیز قرار گرفته است.

عطایی با اشاره به دو کتاب «غرب‌زدگی» و «خدمت و خیانت روشنفکران» اظهار داشت: که ما خواسته‌ایم درحد توان خودمان با ارائه این کتاب‌ها خلأ‌های موجود را پر کنیم. ناشران دیگر موظف هستند با تولید آثار از تحریف تاریخ و بی‌هویت نشان دادن انسان جلوگیری کنند و همه گام دوم انقلاب را محکم‌تر و با صلابت‌تر برداریم.

در ادامه جلسه محمدحسین صلواتیان، تصویرگر دو کتاب «رازهای دو عصا» و «پدربزرگ من» گفت: کتاب باید ماندنی باشد. معرفی کردن شخصیت‌های تأثیرگذار در تاریخ بسیار مهم است. ناشران دیگر هم باید وارد این عرصه شوند و از ظرفیت‌ها استفاده کنند. این کارها دهم آذرماه به من تحویل داده شد که دقیقاً روز شهادت شهید مدرس بود. من در روند این کار ارادتم به این شهید بسیار زیاد شد و شبی نیست که این شهید را یاد نکنم.

در پایان مراسم از نویسندگان و تصویرگر این آثار تقدیر شد.



منبع خبر

هنرمندی که هر شب به یاد شهید مدرس است بیشتر بخوانید »

روایت «بچه‌های سردار» از شهید «طهرانی مقدم»

روایت «بچه‌های سردار» از شهید «طهرانی مقدم»



روایت «بچه‌های سردار» از شهید «طهرانی مقدم»/ از تأمین معیشت نیروها تا تلاش‌های خستگی‌ناپذیر

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، آینده را خوب می‌دید، خیلی امیدوار بود؛ بی‌ادعا، خلاق و مصمم. روحیه «نوآوری» داشت و همیشه می‌گفت که «اگر امروز ما موفق شدیم، این موفقیت «به اذن‌الله» است». اعتقاد داشت که ما باید توانمند باشیم و باید دستاورد جدیدی را کشف کنیم. وقتی می‌خواست مأموریتی را به سرانجام برساند، می‌گفت که من این مأموریت و این دستور را می‌خواهم انجام دهم، حتی اگر تکه‌تکه شوم.

ظهر روز ۲۱ آبان سال ۱۳۹۰، انفجاری مهیب منطقه «ملارد» استان تهران را لرزاند؛ صدا و موج انفجار در حدی بود که در اکثر مناطق استان البرز و حتی تهران هم شنیده شد. از آن روز بود که دیگر آن مرد گمنام در بین ما نبود و مردم وقتی آن مرد را شناختند که تازه فهمیدند، چه‌کسی را از دست داده‌اند.

قطعه ۲۴ بهشت زهرا (س) تهران، پر از چهره‌های درخشانی است که جان خود را در راه دفاع از آب و خاک کشور خود و انقلاب اسلامی، فدا کرده‌اند؛ از شهید «مصطفی چمران» که سنگ مزار او با پرچم سه‌رنگ ایران مزیّن شده است، گرفته تا شهیدان نام‌آشنایی همچون «حسن باقری»، «رضا چراغی»، «جواد فکوری» و…؛ منزل آخر او هم، همین‌جاست؛ سردار شهید «حسن طهرانی مقدم» را می‌گویم، همان سردار که روی سنگ مزار او نوشته شده است: «این‌جا مدفن کسی است که می‌خواست اسرائیل را نابود کند».

روایت «بچه‌های سردار» از شهید «طهرانی مقدم»/

دوستان و همرزمان وی، از اخلاق و رفتار خاص او، هم در زندگی شخصی و هم در محیط کاری‌اش می‌گویند؛ این‌که چگونه، شخصی با این رتبه و جایگاه با همکاران خود، از سرباز وظیفه و نیروی خدماتی گرفته تا محققان و نخبگانی که در صنعت موشکی، زیر دست او فعالیت می‌کردند، خاکی‌وار و بدون کِبر و غرور رفتار می‌کرد. با شنیدن خصوصیات اخلاقی و رفتاری او، یاد آن جمله معروف سردار سپهبد شهید حاج «قاسم سلیمانی» می‌افتم که گفته بود: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی‌شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می‌شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند».

این‌روزها با شهادت «پدر موشکی ایران»، صنعت موشکی کشور تعطیل نشده است؛ بلکه طهرانی‌مقدم‌های زیادی هستند که ادامه‌دهنده راه او هستند تا خواب را بر چشم مستکبران و دشمنان این مرز و بوم حرام کنند. همان یاران در گهواره امام خمینی (ره) و امام خامنه‌ای (مد ظله‌العالی) که امروز به‌عنوان دانشمندان و محققان گمنام صنعت موشکی کشور شناخته می‌شوند. یکی از این افراد که سال‌ها در کنار شهید «طهرانی مقدم» بوده و به‌دلیل مسائل حفاظتی و امنیتی، نامی از وی برده نمی‌شود، درباره خصوصیات اخلاقی این شهید والامقام می‌گوید:

وقتی می‌آمد، انگار «طوفان» را با خود می‌آورد

«روحیه باز و جذابی داشت و همگی از این‌که داریم با وی کار می‌کنیم، احساس خوبی داشتیم. وقتی می‌آمد، انگار «طوفان» را با خود می‌آورد؛ «طوفان روابط»، «طوفان علائق». وقتی در کار بودیم، مانند این‌که در زمین فوتبال قرار داشتیم و «بچه‌ها، بچه‌ها…» گفتن، تکه‌کلام او بود. آن‌قدر فضایی خاص و صمیمی را ایجاد می‌کرد، که افراد احساس می‌کردند، فاصله‌ای بین آن‌ها و شهید «طهرانی مقدم» نیست.

به‌شدت به زندگی افراد دقت داشت؛ مثلا هدایایی را می‌گرفت و به افرادی که ازدواج می‌کردند یا صاحب فرزند می‌شدند، تقدیم می‌کرد، برای این‌که آن‌ها ترغیب شوند و کار را با کیفیت بهتری دنبال کنند. به خانواده‌ها توجه می‌کرد؛ به‌نحوی که به خانه افراد هم سرکشی می‌کرد و برای آن‌ها هدیه می‌برد تا خانواده‌ها را هم با مسائل کاری، هماهنگ کند».

سردار شهید «حسن طهرانی مقدم» سه‌سال پایانی زندگی خود را در پادگان «شهید مدرس» به‌سر برد؛ همان‌جایی که حتی برخی شب‌ها را هم در آن‌جا صبح کرد، همان‌جایی که مبدأ پر کشیدن او بود. حالا امروز این پادگان محلی متروکه است؛ البته نه! چرا متروکه، این‌جا جایی است که قدم زدن در آن، برای همراهان شهید خاطره‌انگیز است، همان‌هایی که به «بچه‌های سردار» معروفند، مخصوصاً آن قسمتی از پادگان که یادمانی به‌یاد شهید «طهرانی مقدم» و شهدای همراه او بنا کرده‌اند. یکی از این افراد درباره شهید «طهرانی مقدم» می‌گوید:

هر امکاناتی هست، باید برای همه باشد

«وقتی می‌خواست وارد مجموعه شود، به اولین قسمتی که می‌رسید، پیاده می‌شد و شروع می‌کرد به احوال‌پرسی؛ دانه به دانه، تک به تک، نفر به نفر، به هر قسمتی هم می‌رفت و در آخر به اتاق خودش مراجعه کرده و لباس کار خود را می‌پوشید و مانند یک کارگر کار می‌کرد، از ۸ صبح تا گاهی اوقات به‌صورت شبانه‌روزی، تا جایی که ما همیشه می‌گفتیم، اگر لباس کار به تن حاجی برود، همه ما ایجا ماندگار هستیم.

روایت «بچه‌های سردار» از شهید «طهرانی مقدم»/

یک‌بار برای وی دوچرخه گرفتند و گفتند که «حاج آقا می‌خواهید در پادگان تردد کنید، پیاده نروید»؛ اما گفت که من سوار نمی‌شوم تا برای همه قسمت‌ها دوچرخه بخرید و معتقد بود که هر امکاناتی هست، باید برای همه باشد، نه فقط برای من. حتی یک‌بار بابت ماه مبارک رمضان جیره‌ای داده بودند؛ اما به نیروی روزمزد که یک کارگر بود، چیزی نداده بودند؛ حاجی تا فهمید ناراحت شد و گفت که «بروید مانند همین را تهیه کنید و به آن کارگر روزمزد بدهید، ما این‌جا بین کسی فرق نمی‌گذاریم»؛ و این را هم بگویم که حاجی هیچ‌کس را به فامیلی صدا نمی‌کرد، بلکه همه را با نام کوچک صدا می‌زد، حتی نفر جدیدی که وارد مجموعه می‌شد.

«پشت میز نشین» نبود/ همیشه نفر اول بود

یکی‌دوبار محافظان به او گفته بودند که وقتی در محوطه تردد می‌کنید، ما باید حواس‌مان به شما باشد؛ اما حاجی گفته بود که این‌جا خانه من است و این افرادی هم که این‌جا هستند، همه بچه‌های من هستند؛ این‌جا من محافظی نمی‌خواهم. آدم در خانه خودش که محافظ لازم ندارد! این‌ها خیلی به من نزدیک هستند و من هم دِینی دارم به این‌ها، هیچ‌موقع نگذارید فاصله من با این‌ها زیاد شود. وقتی هم که حاجی به شهادت رسید، به‌دلیل این بود که به بچه‌ها نزدیک بود، کنار بچه‌ها بود و «پشت میز نشین» نبود. همیشه او نفر اول بود و بعد ما نفر دوم و سوم، پشت سرش بودیم.

الان هم درست است که در ظاهر نیست؛ اما وقتی در محوطه پادگان «شهید مدرس» قدم می‌زنیم، حضور او را حس می‌کنیم؛ چراکه حتی درخت‌های این پادگان هم حاضرند شهادت دهند که تک‌تک آن‌ها را سرکشی کرده و همه این‌جا قدم زده است. همیشه نماز اول وقت را در نمازخانه همراه با بچه‌ها می‌خواند، موقع غذا خوردن، در سالن غذاخوری با بچه‌ها غذا می‌خورد».

روایت «بچه‌های سردار» از شهید «طهرانی مقدم»/

قدم‌های او، تمام راه‌ها و جاده‌های پادگان «شهید مدرس» را پشت سر گذاشته است؛ همانند علوم موشکی، همانند معنویت. کسی چه‌می‌داند که چه ایده‌هایی در سر می‌پروراند؟ اما هرچه که بود، می‌خواست اسرائیل را نابود کند و برای رسیدن به اهداف خود، همانند جاده‌های پادگان «شهید مدرس»، سریع‌تر و سریع‌تر می‌دوید و هیچ‌گاه آرام نمی‌گرفت. شاید در آن سه‌سالی که در «شهید مدرس» بود، می‌دانست که دیگر فرصتی ندارد. یکی دیگر از افرادی که به «بچه‌های سردار» معروف شده، گفته است:

خیلی راحت خندید و رفت

روزهای اولی که پادگان آمدم، حفاظت فیزیکی دژبان بودم؛ ولی حسن‌آقا را ندیده بودم. داشتم گشت می‌زدم که پشت بی‌سیم اعلام کردند؛ به سوله‌ها بروید و به پیمان‌کاران بگویید تا بیایند بیرون، گفتم پیمان‌کارها را نمی‌شناسم، گفتند هرکسی که لباس شخصی است را بیرون کنید. رفتم دیدم یک نفر با لباس شخصی، خیلی خاکی دارد می‌آید، من هم فکر کردم که پیمان‌کار است؛ دست روی سینه‌اش گذاشتم و گفتم که بفرمایید بیرون؛ حالا نگو که خود شهید «طهرانی مقدم» بود. یک‌لحظه دیدم که یک‌نفر از عقب داد می‌زند که فلانی حسن آقا را چه‌کار داری! گذشت… غروب که شد، وقتی خودروی حاجی مقابل در دژبانی رسید، رفتم و گفتم «حاج‌آقا ببخشید، بی‌ادبی شد»، حاجی گفت: «تازه آمدی؟»، گفتم «بله»، نگاهی کرد و خنده‌ای کرد و گفت: «می‌دانی چه کار مهمی داری؟ پای کار باشی ها!». دست تکان داد و گفت: «در این راه موفق باشی»، بعد هم خیلی راحت خندید و رفت.

روایت «بچه‌های سردار» از شهید «طهرانی مقدم»/

یک روز صبح بود، تا بیدار شوم و خودم را برسانم به پادگان، وقتی رسیدم که همکاران کار را آغاز کرده بودند. با همه احوال‌پرسی کردم و حاجی هم یک گوشه چشمی نگاه کرد و احوال‌پرسی کرد و بعد هم رفتم سر کارم. حین کار بودم که شهید «کنگرانی» آمد و گفت که «چرا دیر رسیدی؟»، گفتم: «واقعیت، دیشب دیر رفتم و صبح هم ماشین هم نداشتم و…». گذشت تا این‌که در غذاخوری، دژبان آمد و گفت که شهید «کنگرانی» با شما کار دارد. وقتی رفتم به اتاقش، گفت که بیا این برگه را امضا کن. اول فکر کردم که توبیخ یا جریمه شدم؛ اما دیدم نامه وام است. وقتی علت آن را سوال کردم، گفت: دیروز که گفتی ماشین ندارم، حسن آقا گفت که به ایشان وام بدهید که دیگر دغدغه‌ای برای رفت و آمد نداشته باشد. آن‌جا بود که در یک حال و هوای دیگر، برایم عجیب بود که حاجی چگونه نیروها و زیردست‌های خود را می‌سنجد که دغدغه و مشکلات آن‌ها چیست؟ چراکه می‌خواست پیشرفت کار را بالا ببرد».

هنوز که هنوز است، صدای حاج‌حسن در میان بادی که در پادگان «شهید مدرس» می‌وزد، به گوش می‌رسد، صدایی آشنا برای «بچه‌های سردار» که به حرف‌های خود، به آن‌ها روحیه می‌داد؛ اما افسوس که دیگر بچه‌هایش باید در «شهید مدرس» بنشینند و به آن یادمان فیروزه‌ای بنگرند و به صدای باد گوش فرا دهند. باز هم یکی دیگر از «بچه‌های سردار» از او می‌گوید:

دشمن دارد کار می‌کند، پس بچه‌شیعه هم باید کار کند

«از طرح تک‌تک نیروها استفاده می‌کرد؛ هرکس حق داشت ایده دهد، حتی خلاقیت‌ها را تشویق هم می‌کرد. هرکسی را در هر عرصه‌ای مانند جوشکاری، آهنگری، رانندگی و… پرورش می‌داد. در میان کار همه بچه‌ها را جمع کرده و شروع می‌کرد به توجیه کردن آن‌ها، می‌گفت هدف ما چیست؟ می‌خواهیم به کدام سمت برویم؟ دشمن دارد کار می‌کند، پس بچه‌شیعه هم باید کار کند…؛ خیلی انرژی عجیبی می‌داد. می‌نشست آرمان‌ها را دوباره مرور می‌کرد و تأکید می‌کرد «اگرچه دنیای شما باید تأمین شود؛ اما کار جدی است و شب و روز باید کار کنیم».

یک آزمایشی داشتیم که مدت‌ها روی پروژه آن کار کرده بودیم، چندین ماه آمدیم پای آزمایش پروژه، اما با خطا مواجه می‌شدیم؛ یک‌بار که با خطا مواجه شدیم، حاج آقا رسید و گفت: «چه شده؟ چرا ناراحتید؟» دست‌ها را گرفت و همه را بلند کرد و شروع کرد به تشریح آورده‌ها و دستاوردهای این آزمایشی که با خطا همراه بود. وقتی هم که آزمایش‌ها موفقیت‌آمیز می‌شد، می‌گفت همان‌جا سجده شکر به‌جای آورید.

انرژی و توجه خود را کامل منتقل می‌کرد، به‌صورتی که همه خود را در سنگر مبارزه و مسئول نتیجه کار می‌دیدند و همه زندگی خود را برای کار می‌گذاشتند؛ به‌دلیل آن انرژی که از حاج‌آقا می‌دیدند؛ چراکه خودش می‌آمد و پای کار می‌ایستاد و از خود آبرو و همت می‌گذاشت.

روز آخر، قرار بود از جمعه‌اش همه بیاییم سر کار، هم حاج‌آقا و هم بچه‌ها تا حدود یازده شب کار کردند، صبح که بیدار شدم، فکر کردم که هنوز خیلی زود است؛ اما دیدم که حاج‌آقا از دو سه ساعت قبل از بیدار شدن ما دارد با دوچرخه در پادگان می‌گردد. از قبل گفته بود که فردا عظیم‌ترین روز ماست و دو تا کار عظیم داریم».

«جهان» جوانی است که از میدان کارگری برای انجام کارهای خدماتی به پادگان «شهید مدرس» آمد، جوانی که همچون همه «بچه‌های سردار» بعد از آن روز تلخ، گویی پدر خود را از دست داد. «جهان» جهانی از خاطرات را از آن روزهای «شهید مدرس» به یاد دارد؛ روزهایی که می‌شد صفا و صمیمیت را در آن‌جا دید. «جهان» نیز می‌گوید:

حاج‌حسن نگذاشت که من مستجری بکشم

«هر موقع که پیشانی من را می‌بوسید و دست روی سرم می‌کشید، تمام خستگی‌هایم از تنم بیرون می‌رفت. روز دوشنبه بود، به شهید «مهدی نواب» گفتم که «می‌خواهم کمی زود بروم»، گفت: «چرا؟ حاجی شام می‌ماند!»، گفتم: «می‌خواهم بروم خانه اجاره کنم»، گفت: «چقدر پول داری؟»، گفتم: «یک مقدار پول دارم، یک مقدار هم طلا دارم»، گفت: «طلاها را بفروش، هرچقدر که پول شد، به من بگو، فعلا هم از اجازه خانه صرف نظر کن». هرچه طلا داشتم فروختم و سه‌میلیون هم به من وام دادند؛ اما من تا زمانی که حاجی زنده بود، نفهمیدم که نزدیک به هفت یا هشت میلیون تومان به من کمک کرده بود. سه نفر را فرستاد تا برگردند و خانه‌ای خوب برای من پیدا کنند، تا این‌که یک خانه ۶۰ متری پیدا کرده و قولنامه هم کرده بودند، کلید خانه را گرفته و متر کرده و آن را موکت هم کرده بودند و حتی فرش هم خریده بودند؛ این‌گونه شد که حاج‌حسن نگذاشت که من مستجری بکشم».

برگرفته از مستند «خط نورانی»



منبع خبر

روایت «بچه‌های سردار» از شهید «طهرانی مقدم» بیشتر بخوانید »