شهید مهدی باکری

همسر شهید مهدی باکری: برای هیچ یک از کاندیدا‌ها تبلیغ نکردم

همسر شهید مهدی باکری: برای هیچ یک از کاندیدا‌ها تبلیغ نکردم


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، همسر شهید مهدی باکری به یک شایعه مبنی بر حمایت و تبلیغات این خانواده از یک کاندیدای خاص ریاست جمهوری واکنش نشان داد.

«صفیه مدرس» در گفت‌وگویی ضمن تکذیب این خبر اظهار داشت: اگر چه من کاندیدای مورد نظرم مشخص هست، اما برای تبلیغات نه در محفلی شرکت کردم و نه سخنرانی خواهم کرد. کمااینکه دعوت هم شدم تا در این محافل حضور پیدا کنم.

مدرس افزود: من طرفدار جبهه انقلاب هستم و در انتخابات حتما رأی خواهم داد.

منبع: تسنیم

انتهای پیام/ 112

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

همسر شهید مهدی باکری: برای هیچ یک از کاندیدا‌ها تبلیغ نکردم بیشتر بخوانید »

خط شکنی شهید مهدی باکری در عملیات بدر به روایت یک فرمانده

راز خط‌شکنی شهید مهدی باکری در عملیات بدر به روایت یک فرمانده


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سردار «امین شریعتی» از فرماندهان لشکر ۳۱ عاشورا در دوران دفاع مقدس خاطره‌ای از عملیات بدر و حضور شهید مهدی باکری در این عملیات دارد که در ادامه می‌خوانید.

عملیات بدر و عبور شهید مهدی باکری و نیرو‌های همراهش از دجله، نقطه عطفی در تاریخچه این لشکر بود که منحصر به فرد است. در این عملیات من و شهید باکری صبح زود بعد از نیرو‌های خط‌شکن به اولین سیل‌بند رسیدیم. بچه‌ها از داخل هور آمده و خط را شکسته بودند. جزو اولین نیرو‌هایی بودیم که آنجا رسیدیم. از خطی که شکسته شده بود تا دجله بین ۷ تا ۱۰ کیلومتر فاصله داشتیم. همانجا نشستیم. آقا مهدی گفت چکار کنیم، اگر نرسیم به دجله همه را می‌کشند و قتلگاهی به‌پا می‌شود.

همان جا فی‌البداهه گفت من تکبیر می‌گویم و همه بچه‌ها پشت من راه بیفتند. گفتیم همه را می‌کشند. گفت نه. بچه‌ها توجیه شدند و الله‌اکبر گفته شد و همه با هم حرکت کردیم. با تکبیرش بچه‌ها با شور و اشتیاق و اعتمادی که به آقا مهدی داشتند انگار لشکر عاشورا تبدیل به دو لشکر یا بیشتر شده بود. بلافاصله پشت دجله رسیدیم. یکی از عملیات‌های بسیار با ارزش و در واقع عاشورایی‌ترین عملیات همین عملیات بدر بود.

روز دوم عملیات، مهندسی لشکر یک پل نفر رو، روی دجله نصب کرده بودند و نیرو‌ها به آن سوی دجله رفتند و جاده استراتژیک بصره و العماره را تصرف کردند. شب همان روز قرار شد به اتفاق آقا مهدی برویم به آن سوی دجله پیش نیرو‌های لشکر. ناگهان یک توپ به کنار پل اصابت کرد و من زخمی شدم و مرا به عقب انتقال دادند. یک روز در بیمارستان ماندم، وقتی برگشتم گفتند آقا مهدی شهید شده است. در عملیات بدر شهید باکری و نیروی لشکر واقعا عاشورایی عمل کردند. زمانی که لشکر عاشورا از رودخانه دجله با دو گردان عبور کرد تا جاده استراتژیکی بین بصره و العماره را با وجود دفاع سخت بعثی‌ها تصرف کردند، کسی باور نمی‌کرد که این نیرو‌ها بتوانند از دجله عبور کنند و به غرب این رودخانه بروند.

در آخرین مکالمه شهید باکری با شهید احمد کاظمی، احمد آقا می‌گوید: «مهدی‌ برگرد عقب.» در آن لحظه با وجود فشار بسیار وسیع روی لشکر، چهره‌های دنیایی از مهدی جدا شده بودند و آن سوی عالم را می‌دید. در آنجا به شهید کاظمی می‌گوید: نمی‌دانی اینجا چه جایی است. تو هم بیا. اگر نیایی پشیمان می‌شوی. به تعبیر آقا محسن که در سالگرد شهید باکری صحبتی کرده بود، شهید حمید باکری در عملیات خیبر، ابوالفضلی عمل کرد و مهدی نیز در عملیات بدر، مثل حضرت ابوالفضل (ع) که رفت به سمت علقمه تا آب بیاورد و وقتی جانباز شد روی برگشتن به خیمه‌ها را نداشت، غیرت مهدی هم در آن سوی دجله اجازه بازگشت به او را نمی‌داد.

انتهای پیام/ 141

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

راز خط‌شکنی شهید مهدی باکری در عملیات بدر به روایت یک فرمانده بیشتر بخوانید »

دعای شهید حاج قاسم سلیمانی در حق آذری‌زبان‌ها

دعای شهید حاج قاسم سلیمانی در حق آذری‌زبان‌ها


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «محسن ایرانزاد» از رزمندگان لشکر ۳۱ عاشورا در دوران دفاع مقدس، شب گذشته (پنج‌شنبه) در یادواره شهیدان مهدی و حمید باکری که در سالن بزرگ وزارت کشور برگزار شد، اظهار داشت: شهید مهدی باکری خورشید لشکر ۳۱ عاشورا و شهید حمید باکری ماه این لشکر بود و آن‌ها به همدیگر عشق و علاقه خاصی داشتند.

ایرانزاد با اشاره به خاطره‌ای از عملیات والفجر ۲ گفت: ما در منطقه «حاج عمران» بودیم و بعد از عملیات قرار بود که خط را تثبیت کنیم. در منطقه‌ای من خط را با مهندسی رزمی جهاد خراسان تثبیت کرده و در منطقه دیگری نیز مرتضی یاغچیان خط را تثبیت می‌کرد.

وی ادامه داد: به‌یک‌باره من دیدم که شهید مهدی باکری به بالای تپه آمده است. او درحالی که من شلوارم پاره شده بود و آن را با سیم دوخته بودم، به راننده خود گفت که برو از پایین کیف من را بیاور و وقتی کیف او را اورد، وی یک شلوار بسیجی از آن درآورد که یک وصله داشت؛ وقتی شلوار را گرفتم، بعد چندروز طرف دیگر آن هم که سالم بود، پاره شد و من آن را دوختم.

این رزمنده دفاع مقدس افزود: بعد از اینکه خط را تحویل دادیم، خدمت شهید باکری رسیدم تا به او گزارش دهم، بعد از اینکه گزارش دادنم تمام شد، شهید باکری گفت که شلوار من را بده، گفتم آقامهدی آن شلوار که پاره بود، او گفت مومن خدا من نباید به تو شلوار می‌دادم؛ چراکه تو امانت‌دار خوبی نیستی. شلوار را می‌آوردی، خودم آن را می‌دوختم. 

وی تصریح کرد: فردای آن‌روز شلوار را شستم، دوختم و آوردم و به شهید باکری گفتم از این به بعد یک شلوار سالم به من بده؛ اما او گفت به تو دیگر شلوار نمی‌دهم؛ چراکه بدحساب هستی و ۲ روز بعد دیدم که در صبحگاه مشترک، آقامهدی با همان شلواری که ۲ وصله داشت، به صبحگاه آمده بود.

ایرانزاد همچنین با بیان خاطره‌ای از شهید حمید باکری، اظهار داشت: آقامهدی عاشق حمید بود؛ من می‌دانم که وقتی پیکر حمید جا ماند، آقامهدی چه می‌کشید؛ اما با برگرداندن پیکر او، می‌خواست حق بسیجی را ادا بشود و نکند یک بسیجی نسبت به فرمانده خود کمتر به حساب بیاید.

وی ادامه داد: در عملیات مسلم بن عقیل، خیلی به دشمن نزدیک بودیم؛ یک‌روز در این عملیات باران شدیدی آمد و سنگر‌های ما را آب برد؛ بنابراین ما در زیر فشار دشمن و احتمال پاتک آن، می‌خواستیم سنگر‌ها را بازسازی کنیم. وقتی سنگر‌ها را ساماندهی کردیم و به داخل سنگری رفتیم، دیدیم نزدیک به ۸۰ سانتی متر آب در آن وجود دارد؛ لذا جعبه‌های مهمات را روی همدیگر گذاشتیم و روی آن‌ها نشستیم.

این رزمنده دفاع مقدس افزود: در همین لحظه شهید مهدی باکری به شهید حمید باکری بیسیم زد و گفت که وضعیت‌تان چگونه است؟ حمید باکری در جواب در آرامش گفت آقامهدی الحمدلله با رحمت دست دادیم، اما رحمت زیادی بوده؛ هم داخل و هم خارج ما را پر کرده است؛ هرکسی کنار حمید باکری بود، هیچ وقت نگران جنگ نبود.

وی با تأکید بر اینکه شهیدان باکری عاشق رزمنده‌های خود بودند و همه کار‌های خود را برای آن‌ها انجام می‌دادند، خاطرنشان کرد: من شهید احمد کاظمی را سال ۱۳۷۵ در مکه دیدم، وقتی روبوسی کردیم، خیلی گریه کرد و گفت که آقامهدی به من گفت بیا، من نرفتم و من را هم قسم داد که دعا کنم تا شهید شود.

ایرانزاد به بیان خاطره‌ای از سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی پرداخت و بیان داشت: در سوریه خدمت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی بودم و داشتم به او گزارش می‌دادم که به من گفت: «برادر ایرانزاد یک دعا در حق مردم آذری‌زبان می‌کنم و می‌گویم که خدایا همه آن‌ها را با آقامهدی محشور فرما».

انتهای پیام/ ۱۱۳

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

دعای شهید حاج قاسم سلیمانی در حق آذری‌زبان‌ها بیشتر بخوانید »

روایت همسر شهید «مهدی باکری» از آخرین دیدار با همسرش/ روایت شهید «مهدی باکری» از نحوه شهادت در خواب همسرش/ قهرمان من

رویای صادقه‌ای که پیک پرواز شهید باکری شد


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهید «مهدی باکری» سال ۱۳۳۳ به دنیا آمد و روز ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ در عملیات بدر به شهادت رسید و قایق حامل پیکر او مورد اصابت گلوله آر. پی. جی قرار گرفت و مفقودالاثر شد.

متن زیر، بخشی از متن کتاب «از چشم‌ها ۲؛ به مجنون گفتم زنده بمان، شهید مهدی باکری» به قلم «فرهاد خضری» است که انتشارات «روایت فتح» آن را منتشر کرده است.

این بخش از کتاب، سخنان «صفیه مدرس» همسر شهید «مهدی باکری» است که وی آخرین دیدار خود با همسرش را توصیف می‌کند.

«در فاصله‌ای که بین عملیات خیبر و بدر بود، همان یک سال، هیچ عملیات مهمی نشد. مهدی هفته‌ای یک بار می‌آمد به من سر می‌زد. عملیات بدر اوایل اسفند سال ۱۳۶۳ شروع شد.

آخرین شب دیدارمان بود که مهدی وقت نماز آمد خانه. نمازش را خواند. برایش آب گرم کردم برود حمام. آخرین خداحافظی ما مثل همیشه نبود.

البته من زیاد متوجه نشدم؛ چون پیش خودم حدس می‌زدم مهدی شهید نمی‌شود. به خودم می‌گفتم: «مهدی خانواده‌ای دارد که پدر ندارد، مادر ندارد. حمید هم که شهید شده. شوهر خواهرشان هم که در تصادف از دنیا رفت.»

هر کدامشان دو بچه به یادگار گذاشته بودند. پنج خواهر و برادر کوچکتر از خودش هم در خانه پدری بودند. تنها کسی که در خانواده باکری حق پدری کردن اینهمه بچه را داشت، مهدی بود.

فکر می‌کردم مصلحت خدا این باشد که لااقل مهدی زنده بماند. انتظار داشتم مهدی بعد از عملیات بدر برگردد و دور هم باشیم. با آن سال، هیچ عیدی را به خاطر نمی‌آورم که پیش هم باشیم. یک هفته مانده به عید، خبر آوردند مهدی هم شهید شده. درست بیست و پنجم اسفند سال ۶۳. کسی جرأت نمی‌کرد به من بگوید. بچه‌های لشکر مرتب تلفن می‌زدند و احوال مرا می‌پرسیدند.‌

می‌خواستند بدانند فهمیده‌ام یا نه. بالاخره از این رفتار‌ها و احوال اطرافیان بو‌هایی بردم. ازشان تقاضا کردم جنازه‌اش را، لااقل جنازه‌اش را نشانم بدهند؛ که نمی‌شد. نمی‌توانستند.

بعد‌ها فهمیدم او هم مثل حمید در جزایر مجنون گم شده و … جنازه ندارد. بعد از رفتن مهدی، یک بار خواب دیدم آمده خانه. ازش پرسیدم: «مهدی! من خیلی دلم می‌خواهد بدانم چطوری شهید شده‌ای.»

گفت: «یک تیر خورد به شکمم، یک تیر به پیشانی‌ام.»

به من گفته بودند تیر فقط به پیشانی مهدی خورده. بعد‌ها شنیدم که جنازه‌اش آن طرف دجله مانده. شنیدم، چون با دو دستش اسلحه برداشته بوده می‌جنگیده، تیر به پیشانی‌اش می‌خورد.

بعد هم که می‌گذارندش در قایق که بیاورندش عقب، خمپاره می‌آید می‌خورد به شکمش و آب با خودش می‌بردش. در تمام این سال‌ها که از رفتنش می‌گذرد، همیشه او را در خواب‌هایم زنده دیده‌ام. با لباس سراسر سفید که آمده با من سر سفره غذا بخورد. یا خبر بدهد آماده شویم می‌خواهد ما را هم ببرد. یک بار هم نشده دیده باشم او شهید شده باشد.»

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

رویای صادقه‌ای که پیک پرواز شهید باکری شد بیشتر بخوانید »

استوری موشن/ سردار سرلشکر شهید «مهدی باکری»

استوری موشن/ سردار سرلشکر شهید «مهدی باکری»

کد ویدیو

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

استوری موشن/ سردار سرلشکر شهید «مهدی باکری» بیشتر بخوانید »