شهید مهدی باکری

20 خاطره خواندی از شهیدان باکری 

۲۰ خاطره کوتاه و خواندنی از شهیدان باکری 


20 خاطره خواندی از شهیدان باکری 

به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ به مناسبت چهلمین سالروز شهادت شهید مهدی باکری مجموع 20 خاطره از زبان سردار شهید حاج قاسم سلیمانی، محسن رضایی، سردار سرلشکر سید یحیی (رحیم) صفوی، صفیه مدرس همسر شهید مهدی باکری و… که در شماره یکصد و هفدهمین ماهنامه شاهد یاران به همت گروه مجلات شاهد منتشر شده ، می خوانیم که در ادامه آمده است. 

ویژگی بارز شهید حمید باکری از زبان همسر ایشان

مرد عمل بود و رضای الهی برایش مهم بود؛ برای پیروزی درجنگ تلاش می‌کرد ومی گفت اگر بنده را از در بیرون کنند از پنجره وارد میشوم. همیشه میگفت من فقط یک بسیجی هستم (راوی خانم فاطمه چهل امیرانی همسر شهید ص 14)

عزیمت به خارج و تزکیه نفس

در نوشته هایش خواندم برای فرار ازگناه با خواندن قران، نماز، مطالعه و ورزش خود را مشغول می کردم و با تجزیه وتحلیل نقاط ضعف وقوت وشناخت آنها درمحیط خارج بتوانم خود را کنترل کنم (راوی: پسردایی شهید حمید باکری ص۶)

شهیدان باکری از زبان شهید سردار سلیمانی 

مدیریت، اخلاق وایثار شهید حمید باکری نسبت به مهدی همانند حضرت عباس (ع) نسبت به امام حسین (ع) بود. به هرحال این دو اسطوره آذری زبان،غریب وگمنام به شهادت رسیدند(راوی: سردار سلیمانی ص ۶۰)

تاثیرگذاری نشر افکار حمید باکری

فرماندهی آگاه، بابصیرت، باکرامت، مقاوم، باایمان، شجاع و بادرایت عملکرد این شهید باعث شده تا نفوذ معنوی آن فراموش نشود(راوی:حاج محمد حبیب الهی ص ۲۹)

توانایی وهوش نظامی شهید حمید باکری

حمید آقا نخبه نظامی بود جسارت وهوش نظامی اش را خیلی ها دیده بودند. نبض لشکر عاشورا در دستان حمید باکری بود و بینش نظامی وی درعملیات ها بسیار موثر بود و نظراتش همیشه مشکل‌گشا بود(راوی:محمدعلی قهرمانی ص۵۲)

مهریه ام یک جعبه سیب بود

مهریه بنده یک جلد کلام الله مجید ویک اسلحه کلت بود مراسم عقدمان یک جعبه سیب ازباغ خانه پدری آقا مهدی ویک جعبه شیرینی ویک آینه خیلی ساده آقا مهدی می گفت دنیا مثل شیشه ای می ماند که یک دفعه می بینی از دستت افتاد وشکست 
راوی صفیه مدرس همسر شهید مهدی باکری ص ۲۱)

مدیریت شهید مهدی باکری 

اصول مدیریت آقا مهدی کادر سازی بود نیرو شناس وآدم شناس بود وهمیشه فکر آینده را می کرد؛ اصول مدیریت نوشته شده توسط آقا مهدی امروز دردانشگاه امام حسین (ع) جزو واحد درسی است واساتید تدریس می‌کنند.
(راوی عبدالرزاق میراب ص ۷۱)

رابطه آقا مهدی با همه نیروها عاشق و معشوق بود

فرماندهی دو نوع است یک نوع فرماندهی بر قلب هاست ونوع دوم هم سازمانی است وقتی یک فرمانده به قلب ها فرماندهی می کند حرف او بر قلب می نشیند و رزمنده عمل می کند؛ رابطه آقا مهدی با همه نیروها ورزمنده ها رابطه عاشق و معشوق بود. 
(سردار مصطفی مولوی ص ۳۹)

واکنش شهید مهدی به خبر شهادت برادرش حمید

حمید باکری درعملیات خیبر به شهادت رسید من تماس گرفتم با آقا مهدی که برای مراسم نمی آیید گفت نه نمی آیم چون هنوز صدام هست. 
(راوی سید کاظم میروند ص ۶۲)

لحظه شهادت مهدی باکری

در عملیات خیبر لشکر عاشورا به فرماندهی آقا مهدی چنان جنگید که همه اهداف تعیین شده با موفقیت به دست آمد ودوتن از نزدیک ترین نیروهای خود یعنی آقا حمید ومعاونش آقا مرتضی یا غچیان به شهادت رسیدند وخود آقا مهدی از ناحیه پيشاني مورد اصابت تیر قرار گرفت وهنگام انتقال به پشت دجله قایق حامل پیکر مجروح ایشان توسط نیروهای عراقی با آرپیجی  زده شد وآقا مهدی در دجله افتادند.
(راوی اسماعیل جبارزاده ص۶۷)

دیدار شهید مهدی باکری با حضرت امام(ره)

من دردیدارهای که با رهبری داشتم دیدم که ایشان در ارتباط با معرفی شخصیت شهید مهدی باکری اصرار دارند حتی به این تعبیر فرمودند که آقا مهدی قبل از عملیات بدر خدمت امام آمده بودند وآرزوی شهادت کردند ودر سفر مشهد هم از امام رضا (ع) طلب شهادت کردند از لبان مهدی هرچه در آمد من درسر رسیدم نوشتم حضرت آقا می گفت هنوز هم این سررسید را دارم می گفتند خیلی از فرماندهان لشکر بودند اما من هرچه از دهان آقامهدی بیرون آمد آنها را نوشتم.
(راوی بهزاد پروین قدس ص 53)

خاطره شهید داوودی از شهید مهدی باکری

درعملیات والفجر یک جلسه ای بود به جهت ۵ روز مانور همه مسئولان وگروهان خسته بودند در این جلسه شهیدنیک پیران، شهید محمد صادق فعلی آذری وشهید مهدی داوودی هم بودند آقا مهدی روبروی من نشسته بود با وجود تمام  خستگی با تامل ودقت وظرافت به همه حرفها گوش می داد و روحی قوی داشت وجسمش تابع روحش بود به من اشاره کرد که به بغل دستی وبه بچه ها بگویند نخوابند نفر بغل دستی من مهدی داودی بود وبه زبان آذری می گفت کیم کی مدی یعنی کی به کیه بعد ازجلسه آقامهدی شهید داودی را صدا زد وگفت این جمله روشما به دهان بچه هاانداختید کیم کی مدی؟ وگفت این کارهارو نکنید شهید داودی همان لحظه زیر لب آرام دوباره تکرار کرد شهید باکری دوید دنبالش آقا مهدی باآن شکوه وعظمت با بچه ها راحت بود ومزاح لحظه ای هم داشتند.
(راوی بهزاد پروین قدس ص 52)

فقدان شهید مهدی باکری اشک محسن رضایی را درآورد

آن زمان من راوی قرارگاه خاتم بودم ودرجمعی سه چهارنفره که فرمانده عملیات محسن رضایی هم حضور داشتندروضه خواندم آقای رضایی درآن محفل گریه کردند درطول سالیان آشنایی با ایشان نمونه اش را ازایشان ندیده بودم گمان دارم که عامل عمده اشک آقای رضایی خلاء ناشی از فقدان مهدی باکری 
(راوی سردار محسن رشید ص 30 )

مراقبت از بیت المال به سبک شهید مهدی باکری 

به نظر من آقا مهدی دو سه ویژگی مهم  داشت یکی از ویژگی ها جدیتش در کار بود ویژگی دیگرش اهتمامی بود که درحفظ بیت المال داشت؛ همیشه دنبال راهی بود که هزینه ها را کم کند در خصوص تاکید آقا مهدی برای حفظ بیت المال خاطره ای ازهمسرش شنیدم که برای خرید خانه لیستی را به اوسفارش دادم چون زیاد بود گفت برام بنویس از خودکاری که درجبیب لباسش بود خواستم استفاده کنم اما ایشان مانع شدند (راوی سردار آقا کیشی ص 33)

آقا مهدی گفت مرا نصیحت کن!

شهید جعفری گفتند آقامهدی دست من رو گرفت و رفتیم پشت خاکریز و گفت که من را نصیحت کن شهید جعفری به آقا مهدی گفت که من شمارو نصیحت کنم؟ آقامهدی خیلی اصرار به این کارداشتند ومن هرکاری کردم نتوانستم از دست آقا مهدی فرار کنم شروع کردم از قیامت گفتن ونصایح این گونه و آقا مهدی بلندبلند گریه می کرد. 
(راوی علی اکبر جمشیدیان ص ۴1 )

محسن رضایی با خبر شهادت آقامهدی زمین خورد 

در سال ۸۷ آقای محسن رضایی درمراسم شهید باکری گفتند من دو بار روی زانوهایم زمین خوردم اولین بار زمانی که خب شهادت شهید باکری را به من دادند وباردیگر زمانی که خبر رحلت امام خمینی (ره) راشنیدم وگفتند بین موفقیت عملیات بدر و بقای آقای باکری بقای آقای باکری را می خواستم. مطلب مهم دیگر که گفتند کرامت آقای باکری کرامت قابل وصفی است. بعد ازعملیات خیبرازفرماندهان خواستیم نظر خود را درخصوص نرسیدن به اهداف بررسی کنند هرکدام از فرماندهان نیم ساعت تا چهل دقیقه صحبت کردن نوبت به آقای مهدی باکری رسید؛ در یک جمله گفتند اگرما فرماندهان لشکر بیشتر تلاش می کردیم نتیجه بهتر بود.
(راوی رضا لطفی)

لحظه شهادت مهدی باکری چه گذشت

خاطره ای که بنده درعملیات بدر بعد از شهادت آقای مهدی دارم ایشان آن سوی رود بودند من هم به ایشان پیوستم من می توانم با صدای بیسیم هایی که بین شهید کاظمی وشهید باکری رله می کردم بگویم که چه گذشته است احمد کاظمی می‌گفتند که آقا مهدی بیا اینجا آقا مهدی درپاسخ گفتند اگر می خواهید با هم باشیم تو بیا اینجا دراین لحظه احمد کاظمی تصمیم گرفتند بروند و درکنار آقا مهدی باشند که درهمان موقع آقا مهدی به شهادت رسیدند.

شهادت حمید باکری حال آیت اله مروج را تغییر داد

وقتی عملیات خیبر تمام شد من رفتم و به  ایشان گفتم که عملیات تمام شده و حمید آقا هم به شهادت رسیده خوب است به ارومیه برگردید وبه خانواده‌اش سر بزنید ایشان گفت که من یک چیزی برای خانواده حمید نوشتم و فرستادم. 
در عملیات خیبر تعدادی از رزمندگان اردبیل شهید ومفقود شده بودند همان موقع امام جمعه اردبیل آیت اله مروج با جمعی از افرادیکه بستگان آنها در عملیات شهید شده بودند آمدند ببیند چرا فرزندانشان در عملیات شهید شده اند بی خبر بودند که حمید باکری هم شهید شده و پیکر اوهم مفقود شده وقتی فهمیدند روحیاتشان عوض شد و رفتار وحالات آقا مهدی خیلی تاثیر گذار بود وباآرامش برگشتند.
(راوی سردارحسین علایی ص ۲۸و۲۹)

آقامهدی بیش از همه اصرار به شستن ظرفها داشت

درسال 6۳ما یک سفر خانوادگی به اتفاق آقا مهدی وخانواده ایشان به لبنان رفتیم خانه ای درسوریه گرفتیم وقرار شد خانم ها آشپزی  کنند ومردها ظرفهارو بشویند. آقامهدی بیش ازبقیه داوطلب شستن ظرفها بود اصلا کسی باور نمی کرد که همان فرمانده پر صلابتی باشد که عراقی ها را بارها وبارها منهدم کرده وشکست داده بود.
(راوی سید یحیی صفوی ص ۲۴ )

ماجرای کنسرو خالی کمپوت روی یخچال سنگر آقا حمید

داخل سنگر حمید آقا یک یخچال کوچکی بود معمولا کنسرو و نوشیدنی خنک داشت من بعد ازخوردن قوطی خالی روی یخچال می گذاشتم و برای بقیه سوال بود کی این نوشیدنی‌ها رو میخوره یک روز حمید آقا داخل سنگر بود بعد از کمی گفتگو موقع خداحافظی پرسیدم خوردنی اینجا پیدا نمیشه حمید آقا گفتند اگر چیزی هست بیارند به نظر کمپوت سیب یا گلابی آوردند به شوخی گفتم این چیه ما هرروز اینجا کمپوت گیلاس میخوردیم شصت حمید آقا خبر دارشد گفت پس سهمیه هرروز ما را شما می خوردی وهمگی زدند زیر خنده 
(راوی سردار جمشید نظمی ص ۴۲ )

توکل حمید آقا باعث شجاعتش شد 

در تنگه سان واپا شدیدا زیر آتش دشمن بودیم واز طرفی باران شدید می‌آمد وسیل چادرها رو از بین برده بود زیرمان دوتا جعبه چوبی مهمات گذاشتیم ونشستیم آقا مهدی به حمید آقا بسیم زد گفت مهدی مهدی حمید حمید آقا جواب داد حمید حمید مهدی به گوشم؛ آقامهدی پرسید موقیعتون چطوره حمید؟ حمید آقا گفتند الحمدالله با رحمت دست داده ایم ورحمت هم شدیدا به ما رحمت رسونده یعنی زیر بارانیم من به حمید گفتم بگو وضیعت خوب نیست به من گفت داخل رحمتیم بعد از چند ساعت درهمان شب بارانی دشمن پاتک زده بود بدلیل باران وگل بودن حتی یک متر،نتوانسته بود جلوبیاید؛ توکل حمید آقا باعث شجاعتش شد. 
(راوی حاج محسن امیرنژاد ص ۱۸)

انتهای گزارش/ 

۲۰ خاطره کوتاه و خواندنی از شهیدان باکری 

منبع خبر

۲۰ خاطره کوتاه و خواندنی از شهیدان باکری  بیشتر بخوانید »

مراسم بزرگداشت سالگرد شهادت شهید باکری

مراسم بزرگداشت سالگرد شهادت شهید باکری


به گزارش مجاهدت از خبرگزار دفاع‌پرس از آذربایجان‌شرقی مراسم بزرگداشت سالگرد شهادت سردار شهید سرلشگر پاسدار مهندس مهدی باکری فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا و شهدای عملیات خیبر و بدر در تبریز برگزار می‌شود. سخنران ویژه این مراسم سردار سرلشکر پاسدار حسین سلامی فرمانده سپاه پاسداران می‌باشد.  این مراسم با حضور مردم شهید پرور تبریز روز شنبه ۲۵ اسفند از ساعت ۱۶ در صحن مصلای اعظم امام خمینی تبریز برگزار خواهد شد.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

مراسم بزرگداشت سالگرد شهادت شهید باکری

مراسم بزرگداشت سالگرد شهادت شهید باکری بیشتر بخوانید »

شهید مرتضی یاغچیان و شهید حمید باکری دو بازوی آقا مهدی بودند

شهید مرتضی یاغچیان و شهید حمید باکری دو بازوی آقا مهدی بودند


شهید مرتضی یاغچیان و شهید حمید باکری دو بازوی آقا مهدی بودند

به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ شهید «مرتضی یاغچیان» از موسسین و نخستین اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در تبریز بود.  وی در عملیات «بیت‌المقدس» مسئولیت محور را برعهده داشت و در عملیات‌های «رمضان»، «مسلم بن عقیل»، «محرم»، «والفجر مقدماتی» و «والفجر یک» معاون تیپ عاشورا بود.

با تبدیل تیپ «عاشورا» به لشکر، شهید «مرتضی یاغچیان» به‌عنوان یکی از معاونین شهید «مهدی باکری» در عملیات‌های «والفجر ۲»، «والفجر ۴» و «خیبر» شرکت کرد و در طول این مدت بار‌ها دچار مجروحیت شد و با انجام چند عمل جراحی، مجدداً به جبهه‌ها بازگشت و نهایتاً اسفند سال ۱۳۶۲ در عملیات خیبر در جزایر مجنون به شهادت رسید.

غلامحسن سفیدگری همراه و همرزم شهید مهدی باکری در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد درباره زمان و نحوه آشنایی خود با شهید مهدی باکری گفت: آشنایی من با آقامهدی به سال 1360برمیگردد و تا زمان شهادت ایشان در عملیات بدر در تمامی اوقات کنارش بودم. من بعنوان مسئول دفتر، مشاور و همراه ایشان در تمامی عملیات ها سه سال لحظه به لحظه آقامهدی را همراهی می کردم.

 

وی در ادامه اظهار کرد: در واقع همراهی من با ایشان از عملیات طریق القدس آغاز شد. از آنجا شهید مهدی باکری فرمانده من شد تا زمانی که در عملیات بدر به شهادت رسید و ما را تنها گذاشت. زمانی که برای تحویل تیپ عاشورا رفته بودیم؛ ما به قرارگاه رسیدیم؛ در آنجا سراغی از شهید کاظمی که فرمانده تیپ بود را گرفتیم و به ما گفتند در قرارگاه هستند ولی جانشین ایشان در خط است و می آید. ما منتظر ماندیم که ایشان بیایند در آن زمان دیدیم یک وانت‌-تویوتا آمد و زمانی که ایشان از تویوتا پیاده شد دیدیم که فردی محجوب، فروتن، خوش سیما و خوش خنده وارد شد؛ با ما خوش و بشی به زبان ترکی کرد و ما برایمان جای سوال بود که چگونه جانشین فرمانده بچه های اصفهان یک ترک زبان است. در آن زمان من ایشان را نمی شناختم و از همان لحظه اول عاشق او شدم.

آقامهدی هرگز عصبانی نمی شد

سفیدگری با تاکید بر وجوه معنوی شخصیت شهید باکری اظهار کرد: آقامهدی هرگز به کسی تشر نمی زد یا عصبانی نمی شد مگر اینکه در رابطه با کار، عملیات یا انجام وظایف باشد و همیشه همه ما را به توکل به خدا و توسل به ائمه (ع) تشویق می کرد به ویژه اینکه در زمانی که در عملیات ها به مشکل می خورد به حضرت اباعبدالله (ع) توسل می جست و همیشه سعی می کرد در لشکر فضای معنوی از طریق توسلها تازه باشد.

 

وی تشریح کرد: گردان تخریب نیروهایی باتقوا، شجاع و طالب شهادت بودند و همیشه آقا مهدی در مناطق تجمع حضور می یافت و نماز صبح را همیشه در کنار این بچه ها اقامه می کرد. شهید مهدی باکری در قامت یک فرمانده عاشق نیروهایش بود. ویژگی های شخصیتی که مهدی داشت باعث شده بود تا همه نیروها به ایشان علاقه ویژه ای داشته باشند.

شهید باکری همه بسیجی ها را مانند فرزندان خود دوست داشت

همرزم شهید باکری با تاکید بر اینکه ایشان به همه نیروها علاقه داشت؛ اظهار کرد: آقامهدی همه بسیجی ها را مانند فرزندان خود دوست داشت. همانطور که اشاره کردم ما در همه اوقات در کنار هم بودیم. گاهی اوقات طبق عادتی که داشتم در مسیر ماشین را نگاه داشتم تا برای خودمان چیزی بخریم. در حال خرید سبزی بودم که شهید باکری به من گفت آیا برای بچه ها هم سبزی خریده اید؟ ما باید همان چیزی که که برای خودمان می خریم برای بچه ها نیز بخریم و بین نیرووها پخش کنیم.

وی در ادامه بیان کرد: یک روز آقامهدی رو به من گفت غلام‌حسن این بچه هایی که می بینی هر کدام عزیز یک خانواده هستند. پدرشان زمانی که به خانه می آید دستانش پر از پاکت میوه و تنقلات است؛ ما نیز باید برای این عزیزان همانطوری که پدر به آنان خدمت می کند؛ خدمت کنیم. ایشان نیروهای بسیجی را مانند فرزندان خود حساب می کرد و همین موضوع باعث می شد نیروها ایشان را دوست داشته باشند.

شهید مرتضی یاغچیان و شهید حمید باکری دو بازوی آقا مهدی بودند

شهید مرتضی یاغچیان و شهید حمید باکری دو بازوی آقا مهدی بودند

همرزم شهید باکری تشریح کرد: شهید مرتضی یاغچیان و شهید حمید باکری دو بازوی آقا مهدی بودند. این دو عزیز از نظر توانایی ویژگی های خاصی داشتند مرتضی هم توانمند بود و هم اینکه ولایتمدار بود. زمانی که فرمانده به او دستوری می داد آن فرمان برایش حسن ختام بود. اطاعت از فرمانده بارزترین ویژگی او بود.

وی تشریح کرد: در عملیات خیبر؛ آقامهدی، شهید حمید باکری را برای این عملیات سخت انتخاب کرد تا ثابت کند برادرش با مرتضی یا هر نیروی دیگری فرقی ندارد. شهید مرتضی یاغچیان نیز همواره در کنار آقامهدی بود. بنابراین مرتضی را در داخل جزیره در محلی امن قرار  داد تا امورات پشتیبانی تداراک منطقه را بر عهده داشته باشد. شما تصور کنید یک فرمانده یکی از بازوان خود را به خط مقدم فرستاده و بازویی را در منطقه گذاشته تا امکانات لجستیکی را به خط مقدم راهنمایی کند. این تدبیر فرمانده با دو بازوی خود بینظیر است.

وی تشریح کرد: مرتضی در آنجا با بیسیم تمامی وقایع را رصد می کرد و هم اینکه بر ارسال تدارکات نظارت می کرد. زمانی که حمید شهید شد مهدی بلافاصله دستور داد تا مرتضی به عقب برگردد و ایشان نیز سریعا برگشت. شهید مرتضی یاغچیان فردی بسیار شجاع بود و شاید بتوان گفت که در کلمات برای انسانهای بزرگ تعریفی نمی گنجد.

 

سفیدگری تشریح کرد: زمانی که خبر شهادت مرتضی  یاغچیان به آقامهدی رسید درست بعد از شهادت برادرشان حمید بود. لحظه ای که مرتضی شهید شد من زخمی شده و آنجا نبودم به همه یکسان نگاه می کرد. بچه ها می گفتند زمانی که دو بازوی ایشان به شهادت رسیدند و نیروها در خط مقدم در حال شکست بودند وهمزمان با فرمان امام، آقا مهدی اسلحه به دست می گیرد و پشت خاکریز با دشمن مبارزه کرد تا از جزیره دفاع کند.

 

انتهای پیام/

شهید مرتضی یاغچیان و شهید حمید باکری دو بازوی آقا مهدی بودند

منبع خبر

شهید مرتضی یاغچیان و شهید حمید باکری دو بازوی آقا مهدی بودند بیشتر بخوانید »

عکس/ حضور همسر شهید مهدی باکری در حسینیه امام خمینی(ره)

عکس/ حضور همسر شهید مهدی باکری در حسینیه امام خمینی(ره)



همسر شهید مهدی باکری در دیدار امروز مردم آذربایجان شرقی با رهبر انقلاب در حسینیه امام خمینی(ره) حضور پیدا کرد.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

عکس/ حضور همسر شهید مهدی باکری در حسینیه امام خمینی(ره)

عکس/ حضور همسر شهید مهدی باکری در حسینیه امام خمینی(ره) بیشتر بخوانید »

روایت‌هایی از دلدادگی شهدا به امام رضا (ع)

روایت‌هایی از دلدادگی شهدا به امام رضا (ع)


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: حرم مطهر حضرت امام رضا (ع) در دوران هشت سال دفاع مقدس، مبدأ معبری بود که رزمندگان را به عرش الهی می‌رساند و بسیاری از شهدای والامقام از همین آستان نورانی که کانون نور، یقین و معرفت هست، خودسازی و معرفت را به حد اعلی می‌رساندند و با روحیه‌ای سرشار از معنویت، سوی جبهه‌های نبرد حق علیه باطل رهسپار شده و به جایگاهی که لیافت‌شان را داشتند، یعنی شهادت، دست می‌یافتند.

شهدای بسیاری بودند که در حرم مطهر امام مهربانی‌ها خودسازی کرده و با کسب معرفت، حاجت شهادت می‌گرفتند و یا ارادت خاصی به امام رضا (ع) داشته‌اند تا جایی که در این میان نام برخی از آن‌ها با امام مهربانی‌ها عجین شده هست. آن‌چه در ادامه می‌خوانید چند روایت از دلدادگی شهدا به امام رضا (ع) هست.

حاج قاسم سلیمانی؛ خادم واقعی حضرت رضا (ع)

شهید آیت‌الله «سید ابراهیم رئیسی» گفته هست: یک بار که حاج قاسم به بارگاه حضرت رضا (ع) مشرف شد، همزمان با غبارروبی بود. همیشه فقط علما می‌توانستند داخل ضریح مطهر حضور پیدا کنند. روزی که حاج قاسم آمده بود، بعد از اینکه مراسم این غبارروبی تمام شد، حال ارتباط با حضرت رضا (ع) پیدا کرد و اشک می‌ریخت.

غبارروبی که تمام شد، به ذهنم آمد آقایی که این‌جا ایستاده هست و برای امام رضا اشک می‌ریزد، به حرم اهل بیت (ع) عالی خدمت کرده هست. نه فقط در مشهد؛ بلکه در منطقه. حاج قاسم سلیمانی خادم واقعی حضرت رضا (ع) هست.

چند روایت از دلدادگی شهدا به امام رضا (ع)

در آن زمان به ذهنم رسید برای اولین‌بار این رسم را که همیشه علما داخل ضریح می‌آیند، با حجت و فلسفه نقض کنم. به دوستان گفتم به حاج قاسم بگویید داخل ضریح مطهر بیاید. حال معنوی عجیبی داشت. از جاهایی که ایشان از حضرت رضا (ع) طلب و آرزوی شهادت کرد، همان جا بود.

دیگر نمی‌توانم بمانم!

«مصطفی مولوی» همرزم شهید «مهدی باکری» روایت کرده هست: بعد از عملیات خیبر، فرماندهان را بردند زیارت امام رضا (ع). وقتی مهدی باکری برگشت برایم سوغاتی جانماز و دو حبه قند و نمک تبرکی آورده بود. نمکش را همان روز زدیم به آبگوشت ناهارمان.

مهدی حال همیشگی را نداشت. گفتم: «تو از ضامن آهو چه خواسته‌ای که این چنین شده‌ای؟ نابودی کفار؟ پیروزی رزمندگان؟ سلامتی امام؟». چیزی نمی‌گفت. به جان امام (ره) که قسمش دادم، گفت: «فقط یک چیز…»، گفتم: «چه؟»، گفت: «دیگر نمی‌توانم بمانم. باور کن. همین را به امام رضا (ع) گفتم. گفتم واسطه شو این عملیات، آخرین عملیات مهدی باشد».

چند روایت از دلدادگی شهدا به امام رضا (ع)

عجیب بود. قبلا هر وقت حرف از شهادت می‌شد، می‌گفت که برای چه شهید شویم؟ شهادت خوب هست؛ اما دعا کنید پیروز شویم. صرف اینکه دعا کنیم تا شهید شویم یعنی چه؟ اما دیگر انقطاعی شده بود. امام رضا (ع) هم خیلی معطلش نکرد و بدر شد آخرین عملیاتش.

قربون کبوترهای حرمت…

حاج سعید حدادیان در شعر معروف «یاد امام و شهدا» یکی از رفقای شهید خود را نام می‌برد و می‌گوید: «این رفیقم غلامعلی روضه‌خونه، نوحه‌خونه، وقتی دل بابات می‌گیره شعر‌های اونو می‌خونه؛ آخرش حاجتمو من می‌گیرم، یک روز از عشق تو مولا می‌میرم…».

«غلامعلی» که حاج سعید حدادیان در این شعر معروف خود، از او نام می‌برد، کسی نیست جز شهید «غلامعلی (جندقی) رجبی» شاعر شعر معروف «قربون کبوترهای حرمت، قربون این همه لطف و کرمت»؛ شهیدی که خود مداح اهل‌بیت (ع) بود و بسیاری از مداحان و سخنرانانی که امروز ما آن‌ها را می‌شناسیم نیز عشق و علاقه وافر او به حضرت امام رضا (ع) را درک کرده و درباره آن روایت‌های گوناگونی نقل کرده‌اند؛ از جمله حاج سعید حدادیان، حاج منصور ارضی، حجت‌الاسلام علیرضا پناهیان، شیخ حسین انصاریان و… این شهید والامقام از جمله همان رزمندگانی بود که حاجت شهادت خود را در حرم امام رضا (ع) گرفت.

چند روایت از دلدادگی شهدا به امام رضا (ع)

حاج «علی انسانی» شاعر و مداح اهل‌بیت (ع) دراین‌باره گفته هست: «خاطرم هست که سال ۱۳۶۷ در حرم امام رضا (ع) بودم که یکی از دوستان گفت غلامعلی رجبی به مشهد آمده و در هیئت دیوانگان هست. به هیئت رفتم، اما دیدم او در حال و هوای خاصی هست. در گوشه‌ای نشسته تنها به حرم نگاه می‌کند. احساس کردم که شهید رجبی در آن زمان، حال خاصی دارد و اصلاً متوجه اطرافش نیست. به دوستان گفتم: با او کاری نداشته باشید، او از خدا حاجت خاصی می‌خواهد و در فضای این دنیا نیست. دو روز پس از آن دیدار، ایشان به شهادت رسید. به‌نظرم او در همان زمان که تنها توجهش به حرم بود، از خدا شهادت می‌خواست و این جواز را امام رضا (ع) به ایشان داد».

شهیدی که امام رضا برای او مجلس عزاداری برگزار کرد

مادر شهید «علیرضا ربانی» گفته هست: شهید «علیرضا ربانی» پس از بازگشت از جنوب، به جهت تکمیل دوره به پادگان بازگشت و پس از آن به کردستان اعزام شد و به مدت شش‌ماه در سرمای طاقت‌فرسای آن دیار با گروهک‌ها و منافقین و ایادی شرق و غرب به مبارزه پرداخت. از جمله در جاده کردستان به آن‌ها کمین زدند و دوستان او موفق به فرار شدند؛ ولی علیرضا به خاطر موقعیتی که داشت، موفق به فرار نشد و خود را چندین ساعت در آب رودخانه‌ای با سرمای شدید مخفی کرد. 

بعد از بازگشت از کردستان در امتحانات کلاس سوم راهنمایی شرکت کرد و با نمرات خوب قبول شد و پس از آن با خانواده به زیارت حضرت امام رضا (ع) مشرف گشت. پس از بازگشت از مشهد برای سومین بار عازم جبهه شد و در عملیات «والفجر ۲» به شهادت رسید و پیکرش بعد از ۱۰ سال به دست خانواده اش رسید. 

چند روایت از دلدادگی شهدا به امام رضا (ع)

شهید «علیرضا ربانی» – نفر سمت چپ

قبل از این‌که خبر شهادت علیرضا را بیاورند مادرش در خواب دید که حضرت زهرا (س) در جمعی هستند و به مادران شهدا گل می‌دهند، حضرت فاطمه (س) به مادر این شهید ارجمند هم گل داده بودند و این‌گونه او متوجه شد که پسرش به شهادت رسیده هست. 

شهید ربانی علاقه زیادی به امام رضا (ع) داشت. قبل از آوردن پیکر شهید، همسایه در خواب دیده بود که مجلس ترحیمی در حرم امام رضا (ع) برگزار شده و حرم سیاه‌پوش شده؟ علتش را می‌پرسد و جواب می‌شنود که جوانی به نام «علیرضا ربانی» شهید شده هست و امام رضا (ع) برای او مجلس سوگواری برپا داشته هست. وقتی پیش‌تر می‌رود شهید مظلوم دکتر بهشتی را می‌بیند که مشغول پذیرایی از مردم هست. زمانی که همسایه از جلو حجله شهید رد می‌شود و نام شهید را می‌خواند، وارد مجلس شده و خواب را برای خانواده شهید ربانی تعریف میکند.

امام رضا (ع) را بار دیگر زیارت کرد

برادر شهید «علی عباس حسین‌پور» گفته هست: در عملیات والفجر ۸ لازم بود که رزمندگان از اروندرود عبور کنند و با توجه به اینکه جذر و مد آب در شب شدید هست و موج‌های سه متری به وجود می‌آورد، نیرو‌های غواص باید قبل از عملیات وارد عمل شده و منطقه را شناسایی می‌کردند؛ لذا شهید به همراه دیگر غواصان در شب نخست عملیات، مصادف با ۲۱ بهمن سال ۱۳۶۴ بعد از اینکه به‌سختی از آب گذشتند، از موانع دیگری نظیر گل‌ولای، سیم‌خاردار و مین‌ها عبور کرده و کمین‌های دشمن را از بین برده بودند، به‌این‌ترتیب نخستین شب عملیات به‌خوبی انجام شد.

روز دوم عملیات یعنی ۲۳ بهمن، هواپیمای دشمن منطقه را شیمیایی کرد و علی عباس در حال وضو گرفتن مورد اصابت ترکش قرار گرفته و تا انتقال وی به بیمارستان به شهادت می‌رسد. بعد از انتقال جنازه شهید به مشهد و طواف حرم امام رضا (ع)، متوجه می‌شوند که شهید اهل مشهد نیست و با خرم‌آباد تماس می‌گیرند؛ چراکه ایشان از مشهد به جبهه اعزام شد و به همین دلیل به‌اشتباه پیکرش بعد از شهادت به مشهد منتقل و به‌عنوان نخستین شهید دانشگاه علوم اسلامی رضوی توسط هم‌دانشگاهیانش در حرم امام رضا (ع) طواف داده شد.

چند روایت از دلدادگی شهدا به امام رضا (ع)

شهید «علی عباس حسین‌پور» – نفر وسط

یکی از دست‌نوشته‌های شهید قبل از اعزام به جبهه و شهادتش دقیقاً این بود «ای‌کاش امام رضا (ع) را بار دیگر زیارت کنم» این یادداشت یا وصیت، ارادت ایشان به امام رضا (ع) را ثابت می‌کند. یکی از دوستانش نیز بعد‌ها تعریف کرد که در زمان دانشجویی اتاق شهید رو به روی گنبد امام رضا (ع) بود و هر شب رو به گنبد با امام صحبت می‌کردند.

طواف در حرم امام مهربانی‌ها

برادر شهید «شعبان فلاحی» روایت کرده هست: شهید فلاحی قبل از رفتن به جبهه در وصیت‌نامه خویش خطاب به امام رضا (ع) این چنین نوشته بود: «آمدم‌ای شاه پناهم بده، خط امانی ز گناهم بده،‌ای حرمت ملجأ درماندگان، دور مران از دَر و راهم بده، لایق وصل تو که من نیستم، إذن به یک لحظه نگاهم بده، لشکر شیطان به کمین من هست، بی‌کسم‌ای شاه پناهم بده، در شب اول که به قبرم نهند، نور بدان شام سیاهم بده،‌ای که عطابخش همه عالمی، جمله حاجات مرا هم بده».

چند روایت از دلدادگی شهدا به امام رضا (ع)

شهید فلاح در جبهه روی تانک و در مقابل لشکر بعث عراق فعالیت می‌کرد و در سال ۱۳۶۲ در حال یاری رساندن به همرزمانش طی انجام عملیات در تپه کله قندی بر اثر اصابت خمپاره به تانک از ناحیه دو دست دچار مجروحیت شدید و قطع هر دو دست شده و به درجه رفیع شهادت نائل گشت.

خانواده شهید بیش از چهار ماه در جبهه‌های جنوب و غرب در جست‌وجوی خبری از وی بودند که سرانجام مادر شهید در خواب مشاهده می‌کند که فرزندش به او می‌گوید که به زیارت امام رضا (ع) مشرف شده هست؛ لذا خانواده شهید تصمیم به عزیمت به مشهد مقدس گرفته و مطلع می‌شوند که تعدادی شهید گمنام را می‌خواهند در مشهد به خاک بسپارند که با هماهنگی‌های انجام شده و شناسایی خانواده شهید، هشتمین شهید در بین شهدای گمنام، «شهید شعبان فلاحی» شناسایی می‌شود.

شهادت پس از یک‌ماه از زیارت

همرزم شهید «محسن گلستانی» گفته هست: با محسن رفته بوددیم زیارت امام رضا (ع). محسن محو تماشای امام رضا (ع) بود و من غرق در آینه کاری‌های حرم. به او گفتم: «ببین چقدر کار کردند». نگاهی کرد و گفت: «آره! قشنگه. اما زیبایی‌اش برای این هست که کسی نمی‌تواند خودش را توی این آئینه‌های شکسته ببیند. زائر اگر بخواهد سیمش به امام رضا (ع) وصل شود، باید دل شکسته باشد». بعد ادامه داد: من از امام رضا (ع) چیزی خواسته‌ام که ان‌شاءالله به زودی برآورده می‌کنند. از زیارت که برگشتیم، یک ماه نشد که خواسته‌اش برآورده شد. میل شهادت داشت.

چند روایت از دلدادگی شهدا به امام رضا (ع)

شهیدی که امام رضا (ع) خودش او را برد

حاج مهدی سلحشور همرزم شهید «حمید محمودی» روایت کرده هست: نوجوان ۱۶ ساله بود از محله‌های پایین شهر تهران، چون بابا نداشت، خیلی بد تربیت شده بود، خودش می‌گفت: گناهی نشد که من انجام ندم تا اینکه یه نوار روضه حضرت زهرا (سلام الله علیها) زیر و رویش کرد و بلند شد آمد جبهه. 

یک روز به فرمانده‌مان گفت: من از بچگی حرم امام رضا (ع) نرفتم، می‌ترسم شهید بشم و حرم آقا را نبینم؛ یک ۴۸ ساعته به من مرخصی بدهید بروم حرم امام رضا (ع) زیارت کنم و برگردم. اجازه گرفت و رفت مشهد. ۲ ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه. در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود: «در راه برگشت از حرم امام رضا (ع)، توی ماشین خواب حضرت را دیدم و آقا بهم فرمودند: حمید! اگر همین‌طور ادامه بدهی، خودم میام می‌برمت…»

یک قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود و نیمه شب‌ها تا سحر می‌خوابید داخل قبر و گریه می‌کرد و می‌گفت: یا امام رضا (ع) منتظر وعده‌ام… آقا جان چشم به راهم نگذار… در وصیت‌نامه‌اش ساعت و روز و مکان شهادتش را نوشته بود و می‌گفت امام رضا (ع) بهم گفته کی و کجا شهید می‌شوم! حتی مکانی هم که امام رضا (ع) فرموده بود شهید می‌شوی تا حالا ندیده بود.

چند روایت از دلدادگی شهدا به امام رضا (ع)

روز موعود خبر رسید ضدانقلاب در یک منطقه هست و باید برویم سراغ‌شان؛ فرمانده گفت: چند تا نیرو بیشتر نمی‌خواهیم. همه بچه‌ها شروع کردند التماس کردن که آقا ما را ببرید. دیدم حمید یک گوشه نشسته و نگاه می‌کنه. از او سوال کردند: «مگه تو دوست نداری بری به این عملیات؟»، حمید خندید و گفت: «شما برا اومدن التماس‌هاتون رو بکنید، اونی که باید منو ببره، خودش می‌بره»، خود فرمانده اومد و گفت: «حمید تو هم بلند شو بریم…»

بچه‌ها می‌گویند وقتی وارد روستایی که ضدانقلاب بودند، شدیم، حمید دستاش را به سمت ما بلند کرد و گفت: «خداحافظ». کسی آن لحظه نفهمید حمید چی میگوید! اما وقتی شهید شد و وصیت‌نامه‌اش را باز کردیم، دیدیم دقیقا در همان روز، ساعت و مکانی شهید شده هست که در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود.

انتهای پیام/ 113

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست
روایت‌هایی از دلدادگی شهدا به امام رضا (ع)

روایت‌هایی از دلدادگی شهدا به امام رضا (ع) بیشتر بخوانید »