شهید مهدی زین الدین

انس شهید «مهدی زین‌الدین» با یک آیه معروف قرآن کریم

انس شهید «مهدی زین‌الدین» با یک آیه معروف قرآن کریم


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «حسین کاجی» دوست و همرزم شهید «مهدی زین‌الدین» در برنامه «عصر مقاومت» اظهار داشت: «افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد» آیه‌ای بود که شهید زین الدین همیشه زیر لب داشت. ۲۵ مرداد برای عملیات والفجر ۸ به منطقه والفجر رفتیم و عملیات ۲۰ بهمن انجام شد. در این مدت شهید زین‌الدین گزارش شناسایی‌ها را می‌گرفت و تا آخرین لحظه نزدیک دشمن می‌آمد و بعد که برمی‌گشتیم شهید زین‌الدین می‌دوید و ما هم پشت سرش می‌دویدیم.

شهیدی که از ۵ سالگی با قرآن انس داشت

وی ادامه داد: همه تعجب کرده بودیم که چرا می‌دود؟ وقتی رسیدیم گفت برای این می‌دویدم که نماز شب‌مان قضا نشود. از سویی جلسه‌های قرآن هم برگزار می‌کرد تا بچه‌ها با قرآن انس بگیرند و تفسیر قرآن را هم انجام می‌داد.

کاجی در ادامه افزود: مادرشان می‌گفت در پنج سالگی همراه من به جلسه‌های قرآن می‌آمد و همانجا با قرآن انس گرفت و تا لحظه شهادت از قرآن جدا نشد و تا زمان شهادت نیز قرآنش را از خودش جدا نکرد و بعد از شهادت قرآن خونی را در جیبش پیدا کردند.

انتهای پیام/ 112

انس شهید «مهدی زین‌الدین» با یک آیه معروف قرآن کریم

منبع خبر

انس شهید «مهدی زین‌الدین» با یک آیه معروف قرآن کریم بیشتر بخوانید »

ماجرای انصراف شهید زین‌الدین از حضور در دانشگاه فرانسه

ماجرای انصراف شهید زین‌الدین از حضور در دانشگاه فرانسه



ماجرای انصراف شهید زین الدین از حضور در دانشگاه فرانسه

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، عبدالرزاق شیخ زین الدین پدر شهیدان مهدی و مجید زین الدین در برنامه «عصر مقاومت» گفت: به عشق اینکه به فرانسه برای تحصیل برود و در کنار امام خمینی (ره) باشد فرانسه را انتخاب کرد و از ۴ دانشگاه فرانسه برایش نامه آمده بود و داشت تحقیق می‌کرد که کدام دانشگاه نزدیک محل اقامت امام است.

وی ادامه داد: همان زمان شنیده بود که یکی از دانشجوهای ایرانی که در فرانسه تحصیل کرده بود نزد امام رفته بود و امام نیز به او دستور داده بودند و گفته بودند ایران به وجود شما جوان‌ها نیاز دارد.

همچنین مادر شهید زین الدین می‌گوید: مهدی در یک جلد قرآن به من تعهد داده بود تا ۳۵ سالگی مشغول به تحصیل باشد و آن دوران در تبعید بودیم و قرآن فروخته شده بود و بعد از شهادتش قرآن به دست من رسید و مهدی برای حفظ جمهوری اسلامی و انقلاب از بهترین شرایطی که در زمینه تحصیلی داشت گذشت چون به ولایت فقیه ایمان داشت.

رادیو مقاومت صدای گفتمان مقاومت و مکتب سلیمانی در آستانه سالگرد شهادت سردار سلیمانی از ابتدای دی ماه تا پایان آن از طریق موج FM ردیف ۹۵,۵ مگاهرتز قابل دریافت بوده و مخاطبان می‌توانند از طریق شماره ۳۰۰۰۰۹۵۵ با برنامه‌های رادیو مقاومت در ارتباط باشند.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، عبدالرزاق شیخ زین الدین پدر شهیدان مهدی و مجید زین الدین در برنامه «عصر مقاومت» گفت: به عشق اینکه به فرانسه برای تحصیل برود و در کنار امام خمینی (ره) باشد فرانسه را انتخاب کرد و از ۴ دانشگاه فرانسه برایش نامه آمده بود و داشت تحقیق می‌کرد که کدام دانشگاه نزدیک محل اقامت امام است.

وی ادامه داد: همان زمان شنیده بود که یکی از دانشجوهای ایرانی که در فرانسه تحصیل کرده بود نزد امام رفته بود و امام نیز به او دستور داده بودند و گفته بودند ایران به وجود شما جوان‌ها نیاز دارد.

همچنین مادر شهید زین الدین می‌گوید: مهدی در یک جلد قرآن به من تعهد داده بود تا ۳۵ سالگی مشغول به تحصیل باشد و آن دوران در تبعید بودیم و قرآن فروخته شده بود و بعد از شهادتش قرآن به دست من رسید و مهدی برای حفظ جمهوری اسلامی و انقلاب از بهترین شرایطی که در زمینه تحصیلی داشت گذشت چون به ولایت فقیه ایمان داشت.

رادیو مقاومت صدای گفتمان مقاومت و مکتب سلیمانی در آستانه سالگرد شهادت سردار سلیمانی از ابتدای دی ماه تا پایان آن از طریق موج FM ردیف ۹۵,۵ مگاهرتز قابل دریافت بوده و مخاطبان می‌توانند از طریق شماره ۳۰۰۰۰۹۵۵ با برنامه‌های رادیو مقاومت در ارتباط باشند.

ماجرای انصراف شهید زین‌الدین از حضور در دانشگاه فرانسه

منبع خبر

ماجرای انصراف شهید زین‌الدین از حضور در دانشگاه فرانسه بیشتر بخوانید »

شهید «زین‌الدین» چرا از حضور در دانشگاه فرانسه منصرف شد؟

شهید «زین‌الدین» چرا از حضور در دانشگاه فرانسه منصرف شد؟


شهید «زین‌الدین» چرا از حضور در دانشگاه فرانسه منصرف شد؟

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «حاجی عبدالرزاق شیخ زین‌الدین» پدر شهید «مهدی و مجید زین‌الدین» در برنامه «عصر مقاومت» اظهار داشت: به عشق اینکه به فرانسه برای تحصیل برود و در کنار امام خمینی (ره) باشد فرانسه را انتخاب کرد و از چهار دانشگاه فرانسه برایش نامه آمده بود و داشت تحقیق می‌کرد که کدام دانشگاه نزدیک محل اقامت امام (ره) است.

وی ادامه داد: همان زمان شنیده بود که یکی از دانشجو‌های ایرانی که در فرانسه تحصیل کرده بود نزد امام رفته و امام نیز به او دستور داده بودند که ایران به وجود شما جوان‌ها نیاز دارد.

همچنین مادر شهید زین‌الدین می‌گوید: مهدی در یک جلد قرآن به من تعهد داده بود تا ۳۵ سالگی مشغول به تحصیل باشد و آن دوران در تبعید بودیم و قرآن فروخته شده بود و بعد از شهادتش قرآن به دست من رسید و مهدی برای حفظ جمهوری اسلامی و انقلاب از بهترین شرایطی که در زمینه تحصیلی داشت گذشت، چون به ولایت فقیه ایمان داشت.

انتهای پیام/ 112

شهید «زین‌الدین» چرا از حضور در دانشگاه فرانسه منصرف شد؟

منبع خبر

شهید «زین‌الدین» چرا از حضور در دانشگاه فرانسه منصرف شد؟ بیشتر بخوانید »

هدایای دردناک آلمانی‌ها برای رزمندگان ایرانی!/ دردسری که محبوبیت شهید «زین‌الدین» برایش فراهم کرد

هدایای دردناک آلمانی‌ها برای رزمندگان ایرانی!/ دردسری که محبوبیت شهید «زین‌الدین» برایش فراهم کرد


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: زمستان سال ۱۳۶۱ وقتی هنوز ۱۵ سالش هم نشده بود تصمیم گرفت به جبهه برود، جنگ به اوج خود رسیده بود و از هر شهر و روستایی جوانان برای دفاع از کشور راهی جبهه‌های جنگ می‌شدند، «رضا جلالی» با دیدن دوستان رزمنده و در عین حال فوتبالیست خود در تیم‌های استانی و مخصوصا شهادت «حسین اروجی»، با دستکاری شناسنامه و افزودن دو سال به سنش، راهی میدان جنگ شد.

او که جانباز ۷۰ درصد است بعد از دفاع مقدس تحصیلاتش را ادامه داد و به عضویت هیئت علمی دانشگاه درآمد و هم اکنون نیز مدیر کل امور ایثارگران شهرداری تهران است. جلالی در قسمت دوم گفت‌وگوی خود با خبرنگار حماسه و جهاد به ماجرای مجروحیت خود در دره کانی‌مانگا و اصابت ترکشی بزرگ به ناحیه چشمش در یکی از شب‌های سرد عملیات والفجر ۴ اشاره کرده که در ادامه آن را می‎خوانید.

بازگشت دوباره به زندگی از سردخانه/ ماجرای تکه کردنپیراهن شهید زین الدین برای تبرک

دفاع‌پرس: چه مدت دوران نقاهت حاصل از مجروحیت را گذراندید و پس از آن کجا رفتید؟

هشت روز در بیمارستان سنندج بودم، هیچ چیزی از این هشت روز را متوجه نشدم، به شیراز که منتقل شدم تازه فهمیدم مجروح شده‌ام و خانواده به دیدنم آمدند. در این فاصله هشت روزه، یکبار هم از دنیا رفتم و مرا داخل پلاستیک‌هایی که مرده‌ها را درون آن قرار می‌دهند گذاشتند، اما تنفس دوباره و بخار کردن پلاستیک باعث شد متوجه شوند زنده هستم و مرا به بیمارستان برگردانند. جالب بود که خانواده فکر می‌کردند در بمباران هوایی اهواز مجروح شده‌ام، چون آنقدر سنم کم بود به ذهنشان خطور نمی‌کرد در جبهه جنگ بوده باشم.

برادرم به شیراز آمد و قرار شد برای درمان به خارج از کشور بروم، چون ترکش طوری به چشمم خورده بود که هر آن ممکن بود آن یکی چشمم نیز از بین برود؛ اما چون به سن قانونی نرسیده بودم تا پای هواپیما رفتم، اما اجازه خروج ندادند. این اتفاق باعث شد تا تصمیم بگیریم به تهران بیاییم، برادرم مرا سوار هواپیما کرد، اما جای خودش را داد به جانبازی دیگر، بنابراین تنهایی به تهران رسیدم و اول به بیمارستان تجریش و بعد لبافی‌نژاد رفتم، برادرم بعد از رسیدن به تهران هرچه گشت مرا پیدا نکرد، اشتباه بیمارستان تجریش بود که فرم انتقال مرا به لبافی نژاد ننوشته بود. بعد از چند روز برادرم توانست مرا پیدا کند.

بازگشت دوباره به زندگی از سردخانه/ ماجرای تکه کردنپیراهن شهید زین الدین برای تبرک

با اینکه شش ماه مرخصی نرفته بودم، اما در دوران مجروحیت و درمان، دلم بی‌تاب رفتن به جبهه بود. بعد از یک ماه از بیمارستان مرخص شدم و به جای رفتن به خانه به لشکر برگشتم و در عملیات خیبر شرکت کردم. در تاریخ هفتم بهمن سال ۱۳۶۲ اولین بمب شیمیایی جنگ انداخته شد که ما زیر این بمباران بودیم. ساعت دو صبح بین خاکریز و دشت، هواپیما‌های دشمن منطقه را بمباران کردند و رفتند، همیشه چنان بمباران می‌کردند که گویی آسمان روی سر ما خراب می‌شد. در فاصله ۶۰ متری شیرجه می‌زدند و راکت‌ها را می‌‎انداختند و می‌رفتند، اما این‌بار دود خاکستری بدون ترکش بود، هیچ کس بمب شیمیایی ندیده بود، ما هم رفتیم از نزدیک به راکت‌ها دست کشیدیم و برایمان جالب بود چرا حلبی است و چدنی نیست، چون راکت‌ها همه چدنی بود، این راکت حلبی درونش گاز شیمیایی بوده و ما متوجه نشدیم. بعد‌ها اثرات گاز خردل باعث ایجاد تاول‌هایی به بزرگی یک نعلبکی روی بدن‌هایمان سبز شد!. روزی سه بار پرستار‌ تاول‌های ما را می‌تراشید، آنچنان درد داشت که گویی به چشم آمپول می‌زدند. در همان بیمارستانی که به خاطر چشمم بستری بودم دوباره بستری شدم. تا اینکه پادزهر آن را از آلمان آوردند و درمان شدیم، اما تا مدت‌ها تمام بدن ما سیاه و سفید بود.

دفاع‌پرس: خاطره‌ای از شهید زین‌الدین بگویید.

ما مقری به نام مقر کاتیوشا داشتیم. در همان عملیاتی که چشمم کور شد چهار ماه منتظر موقعیت عملیات بودیم. نیمه شبی خواب بودیم ستون پنجم مقر ما را لو داد، دشمن آمد و کاتیوشا را نیمه شب شلیک کرد. در سمت راست رودخانه و سمت چپ چادر‌هایی تعبیه شد، وقتی خمسه خمسه که ۴۰ گلوله دو متری داشت زده شد، بچه‌ها وحشت‌زده از چادر‌ها بیرون آمدند و ناخودآگاه به سمت رودخانه رفتند، خیلی‌ها خیس شدند و آب، چون تند بود تامصافتی بچه‌ها را کشاند.

آن شب هفت شهید دادیم. شهید زین‌الدین فردایش در جمع آمد و سخنرانی کرد. آنقدر این آدم محبوبیت داشت با اینکه ۲۱ ساله بود، بچه‌ها از سر و کولش بالا رفتند و در یک لحظه لباس‌هایش را برای تبرک تکه تکه کردند که تکه بزرگه دکمه‌اش شد!. یکی از گمنام‌ترین شهدای ما شهید زین‌الدین است. ۲۸ ماه سرباز او بودم. به دستور ایشان عضو رسمی نیروی زمینی شدم. «فرشته‌خصالی» بود، رتبه چهارم پزشکی را که آورد، بورسیه فرانسه را هم قبول شد، اما در کشور ماند. اعجوبه و نخبه‌ای بود.

دفاع‌پرس: تا کی در جبهه ماندید و چطور ادامه تحصیل دادید؟

تقریبا ۷۴ ماه در جبهه بودم. از نیمه‌های سال ۱۳۶۱ تا پایان جنگ آنجا بودم. چند سال ترک تحصیل داشتم. وقتی جنگ تمام شد در بیمارستان فاطمه‌الزهرا (س) در یوسف‌آباد در حالی که عمل جراحی داشتم، درس می‌خواندم، وارد دانشگاه شهید بهشتی شدم. از سال ۱۳۷۰ تا لیسانس و فوق و دکترا را در این دانشگاه گذراندم و عضو هیئت علمی دانشگاه شدم و ۳۴ ماه است که در اداره کل ایثارگران مشغول به کار هستم.

انتهای پیام/ 141

هدایای دردناک آلمانی‌ها برای رزمندگان ایرانی!/ دردسری که محبوبیت شهید «زین‌الدین» برایش فراهم کرد

منبع خبر

هدایای دردناک آلمانی‌ها برای رزمندگان ایرانی!/ دردسری که محبوبیت شهید «زین‌الدین» برایش فراهم کرد بیشتر بخوانید »

هدایای دردناک آلمانی‌ها برای رزمندگان ایرانی!/دردسری که محبوبیت شهید «زین‌الدین» برایش فراهم کرد

هدایای دردناک آلمانی‌ها برای رزمندگان ایرانی!/دردسری که محبوبیت شهید «زین‌الدین» برایش فراهم کرد


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: زمستان سال ۱۳۶۱ وقتی هنوز ۱۵ سالش هم نشده بود تصمیم گرفت به جبهه برود، جنگ به اوج خود رسیده بود و از هر شهر و روستایی جوانان برای دفاع از کشور راهی جبهه‌های جنگ می‌شدند، «رضا جلالی» با دیدن دوستان رزمنده و در عین حال فوتبالیست خود در تیم‌های استانی و مخصوصا شهادت «حسین اروجی»، با دستکاری شناسنامه و افزودن دو سال به سنش، راهی میدان جنگ شد.

او که جانباز ۷۰ درصد است بعد از دفاع مقدس تحصیلاتش را ادامه داد و به عضویت هیئت علمی دانشگاه درآمد و هم اکنون نیز مدیر کل امور ایثارگران شهرداری تهران است. جلالی در قسمت دوم گفت‌وگوی خود با خبرنگار حماسه و جهاد به ماجرای مجروحیت خود در دره کانی‌مانگا و اصابت ترکشی بزرگ به ناحیه چشمش در یکی از شب‌های سرد عملیات والفجر ۴ اشاره کرده که در ادامه آن را می‎خوانید.

بازگشت دوباره به زندگی از سردخانه/ ماجرای تکه کردنپیراهن شهید زین الدین برای تبرک

دفاع‌پرس: چه مدت دوران نقاهت حاصل از مجروحیت را گذراندید و پس از آن کجا رفتید؟

هشت روز در بیمارستان سنندج بودم، هیچ چیزی از این هشت روز را متوجه نشدم، به شیراز که منتقل شدم تازه فهمیدم مجروح شده‌ام و خانواده به دیدنم آمدند. در این فاصله هشت روزه، یکبار هم از دنیا رفتم و مرا داخل پلاستیک‌هایی که مرده‌ها را درون آن قرار می‌دهند گذاشتند، اما تنفس دوباره و بخار کردن پلاستیک باعث شد متوجه شوند زنده هستم و مرا به بیمارستان برگردانند. جالب بود که خانواده فکر می‌کردند در بمباران هوایی اهواز مجروح شده‌ام، چون آنقدر سنم کم بود به ذهنشان خطور نمی‌کرد در جبهه جنگ بوده باشم.

برادرم به شیراز آمد و قرار شد برای درمان به خارج از کشور بروم، چون ترکش طوری به چشمم خورده بود که هر آن ممکن بود آن یکی چشمم نیز از بین برود؛ اما چون به سن قانونی نرسیده بودم تا پای هواپیما رفتم، اما اجازه خروج ندادند. این اتفاق باعث شد تا تصمیم بگیریم به تهران بیاییم، برادرم مرا سوار هواپیما کرد، اما جای خودش را داد به جانبازی دیگر، بنابراین تنهایی به تهران رسیدم و اول به بیمارستان تجریش و بعد لبافی‌نژاد رفتم، برادرم بعد از رسیدن به تهران هرچه گشت مرا پیدا نکرد، اشتباه بیمارستان تجریش بود که فرم انتقال مرا به لبافی نژاد ننوشته بود. بعد از چند روز برادرم توانست مرا پیدا کند.

بازگشت دوباره به زندگی از سردخانه/ ماجرای تکه کردنپیراهن شهید زین الدین برای تبرک

با اینکه شش ماه مرخصی نرفته بودم، اما در دوران مجروحیت و درمان، دلم بی‌تاب رفتن به جبهه بود. بعد از یک ماه از بیمارستان مرخص شدم و به جای رفتن به خانه به لشکر برگشتم و در عملیات خیبر شرکت کردم. در تاریخ هفتم بهمن سال ۱۳۶۲ اولین بمب شیمیایی جنگ انداخته شد که ما زیر این بمباران بودیم. ساعت دو صبح بین خاکریز و دشت، هواپیما‌های دشمن منطقه را بمباران کردند و رفتند، همیشه چنان بمباران می‌کردند که گویی آسمان روی سر ما خراب می‌شد. در فاصله ۶۰ متری شیرجه می‌زدند و راکت‌ها را می‌‎انداختند و می‌رفتند، اما این‌بار دود خاکستری بدون ترکش بود، هیچ کس بمب شیمیایی ندیده بود، ما هم رفتیم از نزدیک به راکت‌ها دست کشیدیم و برایمان جالب بود چرا حلبی است و چدنی نیست، چون راکت‌ها همه چدنی بود، این راکت حلبی درونش گاز شیمیایی بوده و ما متوجه نشدیم. بعد‌ها اثرات گاز خردل باعث ایجاد تاول‌هایی به بزرگی یک نعلبکی روی بدن‌هایمان سبز شد!. روزی سه بار پرستار‌ تاول‌های ما را می‌تراشید، آنچنان درد داشت که گویی به چشم آمپول می‌زدند. در همان بیمارستانی که به خاطر چشمم بستری بودم دوباره بستری شدم. تا اینکه پادزهر آن را از آلمان آوردند و درمان شدیم، اما تا مدت‌ها تمام بدن ما سیاه و سفید بود.

دفاع‌پرس: خاطره‌ای از شهید زین‌الدین بگویید.

ما مقری به نام مقر کاتیوشا داشتیم. در همان عملیاتی که چشمم کور شد چهار ماه منتظر موقعیت عملیات بودیم. نیمه شبی خواب بودیم ستون پنجم مقر ما را لو داد، دشمن آمد و کاتیوشا را نیمه شب شلیک کرد. در سمت راست رودخانه و سمت چپ چادر‌هایی تعبیه شد، وقتی خمسه خمسه که ۴۰ گلوله دو متری داشت زده شد، بچه‌ها وحشت‌زده از چادر‌ها بیرون آمدند و ناخودآگاه به سمت رودخانه رفتند، خیلی‌ها خیس شدند و آب، چون تند بود تامصافتی بچه‌ها را کشاند.

آن شب هفت شهید دادیم. شهید زین‌الدین فردایش در جمع آمد و سخنرانی کرد. آنقدر این آدم محبوبیت داشت با اینکه ۲۱ ساله بود، بچه‌ها از سر و کولش بالا رفتند و در یک لحظه لباس‌هایش را برای تبرک تکه تکه کردند که تکه بزرگه دکمه‌اش شد!. یکی از گمنام‌ترین شهدای ما شهید زین‌الدین است. ۲۸ ماه سرباز او بودم. به دستور ایشان عضو رسمی نیروی زمینی شدم. «فرشته‌خصالی» بود، رتبه چهارم پزشکی را که آورد، بورسیه فرانسه را هم قبول شد، اما در کشور ماند. اعجوبه و نخبه‌ای بود.

دفاع‌پرس: تا کی در جبهه ماندید و چطور ادامه تحصیل دادید؟

تقریبا ۷۴ ماه در جبهه بودم. از نیمه‌های سال ۱۳۶۱ تا پایان جنگ آنجا بودم. چند سال ترک تحصیل داشتم. وقتی جنگ تمام شد در بیمارستان فاطمه‌الزهرا (س) در یوسف‌آباد در حالی که عمل جراحی داشتم، درس می‌خواندم، وارد دانشگاه شهید بهشتی شدم. از سال ۱۳۷۰ تا لیسانس و فوق و دکترا را در این دانشگاه گذراندم و عضو هیئت علمی دانشگاه شدم و ۳۴ ماه است که در اداره کل ایثارگران مشغول به کار هستم.

انتهای پیام/ 141

هدایای دردناک آلمانی‌ها برای رزمندگان ایرانی!/دردسری که محبوبیت شهید «زین‌الدین» برایش فراهم کرد

منبع خبر

هدایای دردناک آلمانی‌ها برای رزمندگان ایرانی!/دردسری که محبوبیت شهید «زین‌الدین» برایش فراهم کرد بیشتر بخوانید »