شهید مهدی زین الدین

فرمانده ۲۳ ساده لشکر علی بن ابی طالب در یک نگاه+ اینفوگرافی


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «شهید مهدی زین الدین» فرمانده دلاور لشکر علی بن ابی طالب قم تنها ۲۳ سال داشت که به فرماندهی تیپ ۱۷ علی بن ابی طالب (ع) منصوب می‌شود. پس از مدتی تیپ ۱۷ به لشکر ارتقا یافت و آقامهدی فرمانده این لشکر شد. عملیات‌های «والفجر» که سپری شدند، زمزمه آزادسازی جزایر مجنون برخاست.

زین الدین به عنوان طراح و برنامه ریز اصلی عملیات وارد عمل شد. نبرد خیبر آغاز شد و مهدی دلاور، سرافراز و سربلند از جزایر مجنون بیرون آمد و دشمن مایوس و ناتوان از فرمانده جوان ۲۳ ساله‌ای که باعث شکستش شده بود، با عنوان «خیبرشکن» نام می‌برد. تا آنجا که به گفته فرماندهان عالی رتبه جنگ، آقا مهدی نخستین کسی بود که طلسم نبرد روز را شکست.

اغلب کسانی که سردار مهدی زین‌الدین را شناختند و از نزدیک با او همکاری داشتند، او را فرمانده دل‌ها خوانده‌اند. شهید مهدی زین الدین در ۲۷ آبان ۱۳۶۳ زمانی که به همراه برادرش به منظور شناسایی منطقه از کرمانشاه به سوی سردشت در حال حرکت بودند مورد حمله ضد انقلاب قرار گرفته و به شهادت رسیدند.

در ادامه و در سالروز شهادت این فرمانده بزرگ اینفوگرافی‌ای از زندگی وی توسط بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌‎های دفاع مقدس تهیه و منتشر شده است.

فرمانده ۲۳ ساده لشکر علی بن ابی طالب در یک نگاه+ اینفوگرافی

انتهای پیام/ ۱۴۱



منبع خبر

فرمانده ۲۳ ساده لشکر علی بن ابی طالب در یک نگاه+ اینفوگرافی بیشتر بخوانید »

فرمانده ۲۳ ساده لشکر علی بن ابی طالب در یک نگاه+ اینفوگرافی


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «شهید مهدی زین الدین» فرمانده دلاور لشکر علی بن ابی طالب قم تنها ۲۳ سال داشت که به فرماندهی تیپ ۱۷ علی بن ابی طالب (ع) منصوب می‌شود. پس از مدتی تیپ ۱۷ به لشکر ارتقا یافت و آقامهدی فرمانده این لشکر شد. عملیات‌های «والفجر» که سپری شدند، زمزمه آزادسازی جزایر مجنون برخاست.

زین الدین به عنوان طراح و برنامه ریز اصلی عملیات وارد عمل شد. نبرد خیبر آغاز شد و مهدی دلاور، سرافراز و سربلند از جزایر مجنون بیرون آمد و دشمن مایوس و ناتوان از فرمانده جوان ۲۳ ساله‌ای که باعث شکستش شده بود، با عنوان «خیبرشکن» نام می‌برد. تا آنجا که به گفته فرماندهان عالی رتبه جنگ، آقا مهدی نخستین کسی بود که طلسم نبرد روز را شکست.

اغلب کسانی که سردار مهدی زین‌الدین را شناختند و از نزدیک با او همکاری داشتند، او را فرمانده دل‌ها خوانده‌اند. شهید مهدی زین الدین در ۲۷ آبان ۱۳۶۳ زمانی که به همراه برادرش به منظور شناسایی منطقه از کرمانشاه به سوی سردشت در حال حرکت بودند مورد حمله ضد انقلاب قرار گرفته و به شهادت رسیدند.

در ادامه و در سالروز شهادت این فرمانده بزرگ اینفوگرافی‌ای از زندگی وی توسط بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌‎های دفاع مقدس تهیه و منتشر شده است.

فرمانده ۲۳ ساده لشکر علی بن ابی طالب در یک نگاه+ اینفوگرافی

انتهای پیام/ ۱۴۱



منبع خبر

فرمانده ۲۳ ساده لشکر علی بن ابی طالب در یک نگاه+ اینفوگرافی بیشتر بخوانید »

شهید «مهدی زین‌الدین» بر قلب‌ها فرماندهی می‌کرد


زین الدین بر قلب‌ها فرماندهی می‌کردگروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: اگر نگوییم شهید مهدی زین‌الدین را بیشتر از برادرش نه، ولی به اندازه برادرش دوست داشت، گزافه نگفته‌ایم. کسی که در حدود یک سال و نیم هر روزش را با او گذرانده و به خوبی از خلق و خوی شهید باخبر بود.

وقتی از میزان صمیمیتش با شهید زین‌الدین می‌پرسم اثبات این ادعا را که مثل برادر برای یکدیگر بودند حضورش در مراسم خواستگاری شهید عنوان می‌کند. معتقد است بهانه این صمیمیت پدر شهیدش بود که ماجرای شهادتش را یک بار در سفری که با زین‌الدین داشت برای او تعریف کرد، از آن روز به بعد رفتار زین‌الدین هم با او فرق کرد. برای یک برادر سخت‌ترین لحظه زمانی است که خبر پرکشیدن برادرش را می‌شنود، ناراحت از اینکه دیگر او را با چشم مادی نمی‌بیند و خوشحال از اینکه به آنچه لیاقتش بود رسیده است.

«مهدی صفاییان» از نزدیک‌ترین افراد به شهید زین‌الدین در زمان فرماندهی او در لشکر علی بن ابیطالب (ع) بود، کسی که عاشقانه زین الدین را نه به واسطه فرماندهی اش بر لشکر بلکه به خاطر فرماندهی اش بر قلب نیرو‌ها دوست داشت، زمانی که در بین صحبت‌ها به ماجرای شهادت زین الدین و دوری این دو دوست می‌رسیم بغض راه گلویش را می‌بندد و با سختی از روزی می‌گوید که برای آخرین بار فرمانده‌اش را در بیمارستان ملاقات کرد. متن زیر حاصل گفت‌وگوی چند ساعته خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس با «مهدی صفائیان» همرزم و دوست فرمانده لشکر علی بن ابی‌طالب (ع) «مهدی زین الدین» است که در ادامه آن را می‌خوانید.

دفاع‌پرس: آقای صفاییان چه زمانی به جبهه اعزام شدید و آن زمان چند سالتان بود؟

اولین بار در ۱۷ سالگی در ۲۹ مرداد سال ۵۹، یعنی تقریبا یک هفته بعد از شروع جنگ به منطقه رفتم.

دفاع‌پرس: بسیجی بودید؟

به عنوان نیروی گروه ۷۲ تن از سپاه سمنان اعزام شدیم، البته تنها ۴۲ نفر از این افراد به منطقه رفتند. مدتی در پادگان امام حسن (ع) آموزش دیدیم و سپس به سومار رفتیم.

دفاع‌پرس: چه شد که اینقدر زود به جبهه رفتید؟

من در خانواده‌ای مذهبی بزرگ شده بودم، سال ۶۰ پدرم در اولین عملیات منظم به نام طریق القدس در آزادسازی بستان در آغوش خودم به شهادت رسید. من در چنین خانواده‌ای پرورش یافته بودم و به اصطلاح به ما می‌گفتند بچه مذهبی.

دفاع‌پرس: این موضوع باعث نشد که دیگر به جبهه نروید؟

نه، وضعیت روحیه آن روز با امروز فرق می‌کرد. عشق و علاقه عجیبی به انقلاب داشتیم. قبل از انقلاب از طریق جنگل‌های شمال اعلامیه‌ها را می‌گرفتیم و شبانه در سمنان پخش می‌کردیم. آیت الله سید احمد خاتمی از طلبه‌هایی بود که قبل از انقلاب در خانه ما رفت و آمد داشت و با هم کار فرهنگی می‌کردیم و پیگیر انقلاب بودیم. اولین جایی که ایشان نام امام را بالای منبر آورد در مسجد محله ما بود. با تشویق پدرم وارد بسیج شدم و خود پدر نیز پاسدار افتخاری بود در صورتی که در بازار کار می‌کرد. او بود که ما را به این وادی کشاند و بعد از شهادت پدرم خودم نیز عضو رسمی سپاه شدم.

دفاع‌پرس: چطور با شهید زین الدین آشنا شدید؟

در همان جبهه.

دفاع‌پرس: اولین برخوردتان با شهید کجا و چطور بود؟

آن زمان نیرو‌های استان‌های سمنان، قم و اراک به تازگی یکی شده و تیپی به نام تیپ ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) را تشکیل دادند که فرمانده آن شهید زین‌الدین شد. من هم معاون یکی از گروهان‌های گردان موسی بن جعفر (ع) سمنان بودم. وقتی معاون گروهان بودم با شهید زین الدین آشنا شدیم. ماجرای آشنایی هم در یک جلسه توجیهی پیش آمد. در آن جلسه شهید زین الدین و من حضور داشتیم، آقا مهدی مطلبی را مطرح کرد که من اعلام کردم اگر چنین چیزی از من و نیروهایم می‌خواهید باید شرایط را فراهم کنید. این بایدی که در جلسه گفتم و جسارتی که داشتم بحث لفظی‌ای را بین من و ایشان ایجاد کرد باعث شد که من را به عنوان دوست خود انتخاب کند. وقت نماز و یا وضو گرفتن در مقر همدیگر را می‌دیدیم و این دیدار‌ها ارتباط ما را روز به روز گسترده‌تر کرد.

ما علاوه بر دوست به نوعی برادر هم بودیم تا جایی که من را به جلسه خواستگاری اش هم برد. در آن جلسه پدر، مادر و برادر مهدی به همراه من حضور داشتیم.

دفاع‌پرس: پیش از اینکه آقا مهدی را ببینید از گفته‌های دوستان و همرزمان چه برداشتی از ایشان داشتید؟

اوایلی که بین ما ارتباط برقرار بود شهید زین الدین خیلی مطرح نبود. تقریبا اوایل جنگ و تشکیلات بود و مثل الان که به نام فرمانده لشکر شناخته می‌شد نبود، شناخته شده نبود. آن زمان در سپاه همه چیز عادی بود. رفتار‌های خاص و معمول امروز که در جامعه حاکم است و مثلا با دیدن مسوولی باید سلسله مراتب را رعایت کنیم وجود نداشت. تا وقتی خودش زنده بود و شهید نشده بود به عنوان فرمانده لشکر روز‌ها در بین بچه‌ها خیلی عادی حاضر می‌شد و حتی برخی رزمنده‌ها او را نمی‌شناختند. بار‌ها دیدم وقتی در مراسمی اعلام می‌کردند که قرار است فرمانده لشکر صحبت کند همه توقع حضور یک فرد تنومند و سن و سال‌دار را داشتند.

دفاع‌پرس: همه رزمنده‌ها با ایشان راحت بودند؟

همه راحت بودند. خیلی راحت مسائل را مطرح می‌کردند. کسی البته روی حرفشان حرفی نمی‌زد. برای رزمنده‌های بسیجی که در رده‌های پایین بودند هیچ وقت موقعیتی جور نمی‌شد که در طرح‌های نظامی نظر دهند. زین الدین به حدی در زمینه نظامی پر و قوی بود که همه به او ایمان داشتند و به ندرت پیش می‌آمد که کسی روی حرفش نظری دهد یا اختلاف نظری داشته باشد. گا‌هی خودش موضوع خامی را مطرح می‌کرد و نظر دیگران را می‌پرسید که در پایان خود نظر نهایی را می‌داد.

عصبانیت و ناراحتی زین الدین را هیچگاه ندیدم

دفاع‌پرس: در طول روز چند ساعت می‌شد که با ایشان بودید؟

به مدت یک سال تا یک سال و نیم شاید هر روز با هم بودیم. هر وقت در منطقه حضور داشت بیشتر زمان‌ها را با هم بودیم.

دفاع‌پرس: شده بود اتفاق یا برخوردی در جبهه ایشان را خیلی ناراحت و یا عصبانی کرده باشد؟

اصلا چنین چیزی ندیدم که در ارتباط با رزمنده‌ها عصبانی شود. به ندرت ناراحت و دلخور می‌شد، عصبانیتش را در آن دو سال ندیدم فقط یادم هست یک بار در بحث ورود به تیپ موضوعی پیش آمد که بلافاصله مدیر داخلی را خواست و تذکر قاطع داد و ایرادات را گوشزد کرد. خیلی جا‌ها مسوولین و فرماندهان گردان‌ها را آزمایش می‌کرد یا اگر می‌خواست موردی را در جلسه‌ای بگوید عکس العمل‌ها را بررسی می‌کرد. می‌خواست بچه‌ها پویا و زنده باشند.

دفاع‌پرس: این کارش نتیجه داده بود؟

بله. قاطع عرض می‌کنم شهید زین الدین یکی از بزرگترین فرماندهان ایرانی بود. در تاریخ چنین افرادی کمتر پیدا می‌شوند. روی نظرات کارشناسی که می‌داد به ندرت کسی می‌توانست ایراد بگیرد، بسیار دقیق بود، در جلسات قرارگاه که محسن رضایی و صیاد شیرازی هم بودند ایشان نظراتش جزو نظراتی بود که حرفی در آن نبود. نیرو‌های اطلاعات عملیات بسیار قوی‌ای هم با او کار می‌کردند. یکی از نکات مثبت لشکر ما اطلاعات عملیات بود. در مدت حضورم ندیدم جایی لشکر علی بن ابیطالب (ع) وارد شود و خود شهید زین الدین پیش از آن تا پشت میدان مین نرود و شناسایی نکند. خودش ریز عملیات و نکاتی که قبل از عملیات باید انجام شود را بررسی می‌کرد.

پیش از انقلاب فرماندهان ارتش فرماندهی می‌کردند، یعنی اگر قرار بود عملیاتی باشد خود در سنگر فرماندهی می‌ایستادند و به نیرو‌ها دستور می‌دادند که بروند، یا در لشکر‌های عراقی از سوی فرماندهان زوری بر سربازان حاکم بود، در عملیات والفجر ۳ سربازان در حال جنگیدن بودند و فرمانده در بالگردی بالای سر تانک‌ها فرماندهی می‌کرد و به زور دستور حمله می‌داد و اگر سربازان همکاری نمی‌کردند تیر می‌زد.

برعکس آن‌ها شهید زین الدین بود. ایشان بر قلب‌ها ولایت داشت، به نیرو‌های می‌گفت بیایید، یعنی خودش جلو بود و نیروهایش را فرا می‌خواند. وقتی به رزمنده‌ای می‌گویی بیا، خیلی وضعیت فرق می‌کند تا اینکه بگویی به طرف دشمن برو. ایشان به هیچ وجه از امکانات لشکر استفاده نمی‌کرد.

دفاع‌پرس: امکاناتی هم بود که داده باشند و ایشان قبول نکند؟

بله. به همه فرماندهان امکانات می‌دادند، حتی به فرماندهان گردان هم امکاناتی را می‌دادند. تویوتا لنکروزی به آقا مهدی داده بودند که استفاده نمی‌کرد، می‌توانست محافظ و راننده بگیرد، ولی نمی‌گرفت. از امکانات لشکر می‌توانست خانه‌ای اجاره و امکاناتی فراهم کند، اما سر سوزنی از این امکانات استفاده نکرد.

دفاع‌پرس: ارتباط صمیمی که گفتید پیدا کردید، تا جایی که به مراسم خواستگاری رفتید چطور شکل گرفت؟

در جبهه شکل گرفت. یکبار پای تانکر آب در حال وضو گرفتن بودیم که شهید زین الدین هم آمد و آماده وضو گرفتن شد. با هم سلام و علیک کردیم، همانجا گفت: «من فردا می‌روم تهران می‌آیی باهم برویم؟» گفتم: «برای چه؟» به شوخی گفت: «به تو چه؟ می‌آیی یا نه.» قبول کردم، ولی گفتم به شرطی می‌آیم که سری به خانواده ام در سمنان بزنم، او هم قبول کرد. این اتفاق چندین بار تکرار شد. خب وقتی دو نفر در ماشین هستند صحبت‌ها زیاد می‌شود. در طول راه از خاطرات خودش گفت و بیشتر سعی کرد از من حرف بکشد و من بیشتر گوینده بودم. در اولین سفرمان به تهران فهمید در اولین عملیات منظم سپاه پدرم شهید شده و لحظه شهادت، پدرم را در آغوش گرفتم همین موضوع باعث صمیمیت بیشتر ما شد، هر بار که می‌خواست به تهران یا قم بیاید من را خبر می‌کرد و باهم می‌آمدیم.

دفاع‌پرس: شهادت کسی بود که آقا مهدی را خیلی پریشان و ناراحت کند؟

شخص خاصی را به خاطر ندارم، ولی بعد هر عملیات روحیه اش خیلی گرفته می‌شد. همه اینطور بودیم.

دفاع‌پرس: خاطره خاصی دارید برایمان تعریف کنید؟

قبل عملیات محرم برای کار شناسایی یک هفته‌ای به منطقه رفتیم. شبانه روز در منطقه بودیم وقتی برگشتیم خسته و خاکی بودیم. در حال برگشت به پاسگاه زید بودیم که آقا مهدی پیشنهاد داد به سد دز برویم. لباس هایمان را شستیم و آب تنی کردیم. آقا مهدی به شوخی چندبار سرم را زیر آب گرفت، من هم، چون اهل ورزش بودم و به اصطلاح بدن روی فرمی داشتم آقا مهدی را از پاهاش گرفتم و توی آب انداختم، چند باری آب به خوردش دادم، چقدر خواهش و التماس کرد که رهایش کنم، می‌گفت تو چقدر بی ادب هستی، آدم سر فرمانده لشکرش را زیر آب می‌کند؟ ولش که کردم دوباره پرید پشتم و کله ام را زیر آب کرد.

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

شهید «مهدی زین‌الدین» بر قلب‌ها فرماندهی می‌کرد بیشتر بخوانید »

زین الدین بر قلب‌ها فرماندهی می‌کرد


زین الدین بر قلب‌ها فرماندهی می‌کردگروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: اگر نگوییم زین الدین را بیشتر از برادرش نه، ولی به اندازه برادرش دوست داشت، کسی که در حدود یک سال و نیم هر روزش را با او گذرانده و به خوبی از خلق و خوی شهید باخبر بود. وقتی از میزان صمیمیتش با شهید زین الدین می‌پرسم اثبات این ادعا را که مثل برادر برای یکدیگر بودند حضورش در مراسم خواستگاری شهید عنوان می‌کند. معتقد است بهانه این صمیمیت پدر شهیدش بود که ماجرای شهادتش را یک بار در سفری که با زین الدین داشت برای او تعریف کرد، از آن روز به بعد رفتار زین الدین هم با او فرق کرد. برای یک برادر سخت‌ترین لحظه زمانی است که خبر پرکشیدن برادرش را می‌شنود، ناراحت از اینکه دیگر او را با چشم مادی نمی‌بیند و خوشحال از اینکه به آنچه لیاقتش بود رسیده است.

«مهدی صفاییان» از نزدیک‌ترین افراد به شهید زین الدین در زمان فرماندهی او در لشکر علی بن ابی طالب بود، کسی که عاشقانه زین الدین را نه به واسطه فرماندهی اش بر لشکر بلکه به خاطر فرماندهی اش بر قلب نیرو‌ها دوست داشت، زمانی که در بین صحبت‌ها به ماجرای شهادت زین الدین و دوری این ۲ دوست می‌رسیم بغض راه گلویش را می‌بندد و با سختی از روزی می‌گوید که برای آخرین بار فرماندهش را در بیمارستان ملاقات کرد. متن زیر حاصل گفت‌وگوی چند ساعته خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس با همرزم و دوست فرمانده لشکر علی بن ابی طالب «مهدی زین الدین» است که در ادامه آن را می‌خوانید.

دفاع پرس: آقای صفاییان چه زمانی به جبهه اعزام شدید و آن زمان چند سالتان بود؟

صفاییان: اولین بار در ۱۷ سالگی در ۲۹ مرداد سال ۵۹، یعنی تقریبا یک هفته بعد از شروع جنگ به منطقه رفتم.

دفاع پرس: بسیجی بودید؟

صفاییان: به عنوان نیروی گروه ۷۲ تن از سپاه سمنان اعزام شدیم، البته تنها ۴۲ نفر از این افراد به منطقه رفتند. مدتی در پادگان امام حسن (ع) آموزش دیدیم و سپس به سومار رفتیم.

دفاع پرس: چه شد که انقدر زود به جبهه رفتید؟

صفاییان: من در خانواده‌ای مذهبی بزرگ شده بودم، سال ۶۰ پدرم در اولین عملیات منظم به نام طریق القدس در آزادسازی بستان در آغوش خودم به شهادت رسید. من در چنین خانواده‌ای پرورش یافته بودم و به اصطلاح به ما می‌گفتند بچه مذهبی.

دفاع پرس: این موضوع باعث نشد که دیگر به جبهه نروید؟

صفاییان: نه، وضعیت روحیه آنروز با امروز فرق می‌کرد. عشق و علاقه عجیبی به انقلاب داشتیم. قبل از انقلاب از طریق جنگل‌های شمال اعلامیه‌ها را می‌گرفتیم و شبانه در سمنان پخش می‌کردیم. آیت الله سید احمد خاتمی از طلبه‌هایی بود که قبل از انقلاب در خانه ما رفت و آمد داشت و باهم کار فرهنگی می‌کردیم و پیگیر انقلاب بودیم. اولین جایی که ایشان نام امام را بالای منبر آورد در مسجد محله مان بود. با تشویق پدرم وارد بسیج شدم و خود پدر نیز پاسدار افتخاری بود در صورتی که در بازار کار می‌کرد. او بود که ما را به این وادی کشاند و بعد از شهادت پدرم خودم نیز عضو رسمی سپاه شدم.

دفاع پرس: چطور با شهید زین الدین آشنا شدید؟

صفاییان: در همان جبهه بود

دفاع پرس: اولین برخوردتان با شهید کجا و چطور بود؟

صفاییان: آن زمان نیرو‌های استان‌های سمنان، قم و اراک به تازگی یکی شده و تیپی به نام تیپ ۱۷ علی بن ابی طالب را تشکیل دادند که فرمانده آن شهید زین الدین انتخاب شد. من هم معاون یکی از گروهان‌های گردان موسی بن جعفر سمنان بودم. وقتی معاون گروه هان بودم با شهید زین الدین آشنا شدیم. ماجرای آشنایی هم در یک جلسه توجیهی پیش آمد. در آن جلسه شهید زین الدین و من حضور داشتیم، آقا مهدی مطلبی را مطرح کرد که من اعلام کردم اگر چنین چیزی از من و نیروهایم می‌خواهید باید شرایط را فراهم کنید. این بایدی که در جلسه گفتم و جسارتی که داشتم بحث لفظی‌ای را بین من و ایشان ایجاد کرد باعث شد که من را به عنوان دوست خود انتخاب کنند. وقت نماز و یا وضو گرفتن در مقر همدیگر را می‌دیدیم و این دیدار‌ها ارتباط ما را روز به روز گسترده‌تر کرد.
ما علاوه بر دوست به نوعی برادر هم بودیم تا جایی که من را به جلسه خواستگاری اش هم برد. در آن جلسه پدر، مادر و برادر مهدی به همراه من حضور داشتیم. شب عروسیش با حضور خودش، همسرش و من برگزار شد.

دفاع پرس: پیش از اینکه آقا مهدی را ببینید از گفته‌های دوستان و همرزمان چه برداشتی از ایشان داشتید؟

صفاییان: اوایلی که بین ما ارتباط برقرار بود شهید زین الدین خیلی مطرح نبود. تقریبا اوایل جنگ و تشکیلات بود و مثل الان که به نام فرمانده لشکر شناخته می‌شد نبود، شناخته شده نبود. آن زمان در سپاه همه چیز عادی بود. رفتار‌های خاص و معمول امروز که امروز در جامعه حاکم است و مثلا با دیدن مسوولی باید سلسله مراتب را رعایت کنیم وجود نداشت. تا وقتی خودش زنده بود و شهید نشده بود به عنوان فرمانده لشکر روز‌ها در بین بچه‌ها خیلی عادی حاضر می‌شد و حتی برخی رزمنده‌ها او را نمی‌شناختند. بار‌ها دیدم وقتی در مراسمی اعلام می‌کردند که قرار است فرمانده لشکر صحبت کند همه توقع حضور یک فرد تنومند و سال و سال دار را داشتند.

دفاع پرس: همه رزمنده‌ها با ایشان راحت بودند؟

صفاییان: همه راحت بودند. خیلی راحت مسائل را مطرح می‌کردند. کسی البته روی حرفشان حرفی نمی‌زد. برای رزمنده‌های بسیجی که در رده‌های پایین بودند هیچ وقت موقعیتی جور نمی‌شد که در طرح‌های نظامی نظر دهند. زین الدین به حدی در زمینه نظامی پر و قوی بود که همه به او ایمان داشتند و به ندرت پیش می‌آمد که کسی روی حرفش نظری دهد یا اختلاف نظری داشته باشد. گا‌ها خودش موضوع خامی را مطرح می‌کرد و نظر دیگران را می‌پرسید که در پایان خود نظر نهایی را می‌داد.

عصبانیت و ناراحتی زین الدین را هیچگاه ندیدم

دفاع پرس: در طول روز چند ساعت می‌شد که با ایشان بودید؟

صفاییان: به مدت یک سال تا یک سال و نیم شاید هر روز باهم بودیم. هر وقت در منطقه حضور داشت بیشتر زمان‌ها را با هم بودیم.

دفاع پرس: شده بود اتفاق یا برخوردی در جبهه ایشان را خیلی ناراحت و یا عصبانی کرده باشد؟

صفاییان: اصلا چنین چیزی ندیدم که در ارتباط با رزمنده‌ها عصبانی شود. به ندرت ناراحت و دلخور می‌شد، عصبانیتش را ظرف ۲ سال ندیدم فقط یادم هست یک بار در بحث ورودی به تیپ موضوعی پیش آمد که بلافاصله مدیر داخلی را خواستند و تذکر قاطع داد و ایرادات را گوشزد کرد. خیلی جا‌ها مسوولین و فرماندهان گردان‌ها را آزمایش می‌کرد یا اگر می‌خواست موردی را در جلسه‌ای بگوید عکس العمل‌ها را بررسی مییکرد. می‌خواست بچه‌ها پویا و زنده باشند.

دفاع پرس: این کارش نتیجه داده بود؟

صفاییان: بله. قاطع عرض می‌کنم شهید زین الدین یکی از بزرگترین فرماندهان ایرانی بود. در تاریخ چنین افرادی کمتر پیدا می‌شوند. روی نظرات کارشناسی که می‌داد به ندرت کسی می‌توانست ایراد بگیرد، بسیار دقیق بود، در جلسات قرارگاه که محسن رضایی و صیاد شیرازی هم بودند ایشان نظراتش جزو نظراتی بود که حرفی در آن نبود. نیرو‌های اطلاعات عملیات بسیار قوی‌ای هم با او کار می‌کردند. یکی از نکات مثبت لشکر ما اطلاعات عملیات بود. در مدت حضورم ندیدم جایی لشکر علی بن ابی طالب وارد شود و خود شهید زین الدین پیش از آن تا پشت میدان مین نرود و شناسایی نکند. خودش ریز عملیات و نکاتی که قبل از عملیات باید انجام شود را بررسی می‌کرد.
پیش از انقلاب فرماندهان ارتش فرماندهی می‌کردند، یعنی اگر قرار بود عملیاتی باشد خود در سنگر فرماندهی می‌ایستادند و به نیرو‌ها دستور می‌دادند که بروند، یا در لشکر‌های عراقی از سوی فرماندهان زوری بر سربازان حاکم بود، در عملیات والفجر ۳ سربازان در حال جنگیدن بودند و فرمانده در هلیکوپتری بالای سر تانک‌ها فرماندهی می‌کرد و به زور دستور حمله می‌داد و اگر سربازان همکاری نمی‌کردند تیر می‌زد.

برعکس آن‌ها شهید زین الدین بود. ایشان بر قلب‌ها ولایت داشت، به نیرو‌های می‌گفت بیایید، یعنی خودش جلو بود و نیروهایش را فرا می‌خواند. وقتی به رزمنده‌ای می‌گویی بیا، خیلی وضعیت فرق می‌کند تا اینکه بگویی به طرف دشمن برو. ایشان به هیچ وجه از امکانات لشکر استفاده نمی‌کرد.

دفاع پرس: امکاناتی هم بود که داده باشند و ایشان قبول نکند؟

صفاییان: بله. به همه فرماندهان می‌دادند، حتی به فرماندهان گردان هم امکاناتی را می‌دادند. تویوتا لنکروزی به آقا مهدی داده بودند که استفاده نمی‌کرد، می‌توانست محافظ و راننده بگیرد، ولی نمی‌گرفت. از امکانات لشکر می‌توانست خانه‌ای اجاره و امکاناتی فراهم کند، اما سر سوزنی از این امکانات استفاده نکرد.

دفاع پرس: ارتباط صمیمی که گفتید پیدا کردید، تا جایی که به مراسم خواستگاری رفتید چطور شکل گرفت؟

در جبهه شکل گرفت. یکبار پای تانکر آب در حال وضو گرفتن بودیم که شهید زین الدین هم آمد و آماده وضو گرفتن شد با هم سلام و علیک کردیم، همانجا گفت: «من فردا می‌روم تهران می‌آیی باهم برویم؟» گفتم: «برای چه؟» به شوخی گفت: «به تو چه؟ می‌آیی یا نه.» قبول کردم، ولی گفتم به شرطی می‌آیم که سری به خانواده ام در سمنان بزنم، او هم قبول کرد. این اتفاق چندین بار تکرار شد. خب وقتی ۲ نفر در ماشین هستند صحبت‌ها زیاد می‌شود. در طول راه از خاطرات خودش گفت و بیشتر سعی کرد از من حرف بکشد و من بیشتر گوینده بودم. در اولین سفرمان به تهران فهمید در اولین عملیات منظم سپاه پدرم شهید شده و لحظه شهادت، پدرم را در آغوش گرفتم همین موضوع باعث صمیمیت بیشتر ما شد، هر بار که می‌خواست به تهران یا قم بیاید من را خبر می‌کرد و باهم می‌آمدیم.

دفاع پرس: شهادت کسی بود که آقا مهدی را خیلی پریشان و ناراحت کند؟

صفاییان: شخص خاصی را به خاطر ندارم، ولی بعد هر عملیات روحیه اش خیلی گرفته می‌شد. همه اینطور بودیم.

دفاع پرس: خاطره خوبی دارید برایمان تعریف کنید؟

صفاییان: قبل عملیات محرم برای کار شناسایی یک هفته‌ای به منطقه رفتیم. شبانه روز در منطقه بودیم وقتی می‌خواستیم برگشتیم خسته و خاکی بودیم. در حال برگشت به پاسگاه زید بودیم که آقا مهدی پیشنهاد داد به سد دز برویم. لباس هایمان را شستیم و آب تنی کردیم. آقا مهدی به شوخی چندبار سرم را زیر آب گرفت، من هم، چون اهل ورزش بودم و به اصطلاح بدن روی فرمی داشتم آقا مهدی را از پاهاش گرفتم و توی آب انداختم، چند باری آب به خوردش دادم، چقدر خواهش و التماس کرد که رهایش کنم، می‌گفت تو چقدر بی ادب هستی، آدم سر فرمانده لشکرش را زیر آب می‌کند؟ ولش که کردم دوباره پرید پشتم و کله ام را زیر آب کرد.

ادامه دارد…

141



منبع خبر

زین الدین بر قلب‌ها فرماندهی می‌کرد بیشتر بخوانید »

«زین‌الدین» پایه‌گذار رویکردهای نوین در عملیات‌ها بود

«زین‌الدین» پایه‌گذار رویکردهای نوین در عملیات‌ها بود



زین‌الدین پایه‌گذار رویکرد‌های نوین در تاکتیک‌های عملیاتی بود

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، شهید مهدی زین‌الدین، فرمانده لشکر ۷۱ علی‌بن‌ابیطالب از جوان‌ترین فرماندهان دفاع مقدس به شمار می‌رود که ۷۲ آبان ۳۶۳۱ به همراه برادرش مجید به شهادت رسید. شهید زین‌الدین به لحاظ ویژگی‌های اخلاقی و رفتاری و همچنین به لحاظ قدرت فرماندهی یکی از کارآمدترین و شاخص‌ترین رزمندگان در دفاع مقدس به شمار می‌آمد. در سالگرد شهادت ایشان با یحیی نیازی از همرزمان شهید و پژوهشگران دفاع مقدس به صحبت پرداختیم تا ابعاد شخصیتی شهید زین‌الدین بیشتر برایمان روشن شود. نیازی در گفتگو با «جوان» از اخلاق، منش و سبک رفتاری و فرماندهی فرمانده‌اش می‌گوید که در ادامه می‌خوانید.

شما در چند سالگی و در چه مقطعی به عنوان رزمنده پا به جبهه گذاشتید؟

من ۱۵ ساله بودم که عضو سپاه شدم و جزو کوچک‌ترین اعضا به شمار می‌رفتم. در همین دوره و سن و سال شهید زین‌الدین را درک کردم. البته آن زمان که وارد جبهه شدم، در مقطع انجام عملیات بیت‌المقدس بودیم و شهید زین‌الدین در اطلاعات عملیات قرارگاه نصر فعالیت می‌کرد و شهید حسن باقری فرمانده‌اش بود.

چه زمانی وارد لشکر ۱۷ شد؟

قبل از عملیات بیت‌المقدس در تیپ ۱۷ قم بود و شهید حسن درویش فرمانده‌اش بود. من هم از اراک اعزام شده بودم. در مرحله پنجم عملیات رمضان در مرداد۱۳۶۱ شهید زین‌الدین از اطلاعات قرارگاه نصر به عنوان فرمانده تیپ۱۷ قم معرفی شد. این تیپ ابتدا در منطقه شوش توسط بچه‌های بهبهان و شوش تشکیل شد. اولین فرمانده‌اش مرتضی صفاری و جانشینش حسن درویش بود. شهید بقایی که فرمانده قرارگاه می‌شود آقای صفاری را پیش خودش می‌برد و ایشان حدود دو ماه در تیپ ماند.

پس از ایشان شهید درویش فرمانده تیپ می‌شود. مدتی هم شهید درویش فرمانده تیپ بود و پس از آن در مرداد ۱۳۶۱ بعد از عملیات رمضان که قرار می‌شود استان‌های مرکزی مثل سمنان و زنجان این یگان را پشتیبانی کنند، شهید زین‌الدین به واسطه اینکه عضو سپاه قم بود و شهید باقری و آقای محسن رضایی ایشان را می‌شناختند، فرمانده تیپ ۱۷ قم می‌شود. من در تاریخ ۲۵ فروردین ۶۲ وارد لشکر شدم.

خاطره‌ای از اولین دیدارتان با شهید زین‌الدین دارید؟

بعد از اولین اعزام به مخابرات رفتم و تا آخر جنگ در مخابرات ماندم. آن زمان نیروها را که از شهرستان به لشکر می‌فرستادند، همه در یک قالب و یک گردان بودند. نیروها را تحویل برادری می‌دادند و او نیروها را به لشکر می‌آورد و بعد از آنکه دسته نیروها مشخص می‌شد، آن‌ها به محل خدمتشان می‌رفتند و بقیه در گردان‌ها تقسیم می‌شدند. یک گروهی را که از یکی از شهرستان‌ها آمده بود، به دو بخش تقسیم کردند و گفتند یکسری از نیروها به خط پاسگاه زید بروند و گروهی دیگر هم باید به دژبانی بروند. این نیروها از رفتن به دژبانی ناراضی بودند. آن زمان همه جای سخت را می‌خواستند و کسی دنبال راحتی نبود. شهید زین‌الدین وقتی متوجه ماجرا شد، دلیل نارضایتی نیروها را پرسید. به شهید زین‌الدین گفتند این نیروها راضی به رفتن به دژبانی نیستند. شهید زین‌الدین گفت نیروها را جمع کنید تا با آن‌ها صحبت کنم. شهید زین‌الدین وقتی می‌خواست صحبت کند ۲۲ سالش بود. موهایش را از ته تراشیده بود و وقتی با یک لباس بسیجی آمد، کسی باور نمی‌کرد که او فرمانده باشد. شهید زین‌الدین نیم‌ساعتی برای نیروها صحبت کرد و وقتی همه صحبت‌هایش را شنیدند، مشتاق شدند که به دژبانی بروند. شهید زین‌الدین طوری صحبت کرد که هم اهمیت آنجا را گفت و هم باعث شد بچه‌ها در آخر شعار فرمانده آزاده آماده‌ایم آماده سر دهند و بگویند هرکجا فرمانده‌مان بگوید خدمت می‌کنیم.

فیلمی از سخنرانی شهید زین‌الدین می‌دیدم که در جمع نیروها با گیرایی خاصی صحبت می‌کرد و نیروها تمام و کمال به حرف‌هایش گوش می‌کردند. مشخص بود رابطه خیلی خوبی بین ایشان و نیروهایش برقرار است.

واقعیت این است که ابعاد مختلف شخصیتی شهید زین‌الدین بررسی نشده است. ایشان با آن سن و سال کم و به نوعی با تجربه‌ای که هنوز حاصل نشده بود، عالی عمل می‌کرد. برداشتم این است که شهید زین‌الدین اتصالی به قرآن و مبانی‌اش داشت. به لحاظ خانوادگی هم از خانواده‌ای معتقد می‌آمد و خود نیز خیلی مقید بود. مادرش از کودکی با وضو بچه‌هایش را شیر داده بود و خود شهید هم از همان سنین پایین بسیار با قرآن مأنوس بود.

شهید صداقت در گفتار را از انس با قرآن به دست آورده بود و به همین خاطر حرف‌هایش اینچنین بر دل‌ها می‌نشست. وقتی ایشان در سد دز در جمع نیروها سخنرانی کرد، نیروها فرمانده‌شان را روی دوششان گرفتند و آنقدر چرخاندند که شهید با خواهش از نیروها خواست او را از روی دوششان پایین بیاورند. زمانی مسئله رئیس و مرئوس در کار است و گاهی بحث مراد و مریدی در میان است. برداشتم این است که رابطه شهید زین‌الدین با عموم نیروهای لشکر رابطه مراد و مریدی بود. ما در میان نیروهای لشکر افراد بزرگتر از شهید زین‌الدین هم داشتیم، ولی وقتی آن‌ها صداقت را در گفتار فرمانده‌شان می‌دیدند، این کلام جای خودش را در دل‌هایشان پیدا می‌کرد.

شهید زین‌الدین ترکیب عجیبی از جدیت و شوخ‌طبعی را در وجودشان داشت. چطور این ترکیب در وجودشان نهادینه شده بود و آن را مدیریت می‌کرد؟

الان می‌بینیم که شخصی با ۳۰ سال مدیریت خطاهایی دارد که آن بچه‌ها در آن سن و سال نداشتند. در منطق نظامی دنیا اگر یک افسر بخواهد به فرماندهی لشکر برسد باید ۲۳ سال خدمت کند حال در دفاع مقدس یک جوان ۲۳ ساله فرمانده لشکر شده است. در مباحث مدیریتی شهید زین‌الدین جذابیت‌های خاصی داشت. اول به لحاظ سیما و چهره بسیار نورانی و دوستداشتنی بود. مسئله دوم نوع بیان سلیس و روانش بود که بر دل مخاطب می‌نشست.

مسئله بعدی این بود که تا جایی که امکان داشت وارد شوخی‌های حشو نمی‌شد. خیلی اوقات شوخی می‌کرد و بچه‌ها را می‌خنداند، ولی در این مسئله افراط نمی‌کرد. مهربانی و دلسوزی او به خصوص برای نیروهای رده‌های پایین‌تر بسیار زیاد بود. مثلاً توجه زیادی به راننده‌ها و بچه‌های تدارکات داشت. در کنار این‌ها در عملش نیز بسیار قاطع بود. گاهی وقتی فردی نیروها را از شهرها و روستاها به لشکر می‌آورد برداشتش این بود که فرمانده لشکر شده است، در صورتی که او فقط باید نیروها را به لشکر تحویل می‌داد. یک بار چنین بی‌نظمی‌ای در لشکر پیش آمد و ایشان خیلی قاطع در صبحگاه اعلام کرد که تا ظهر تمام نیروها باید تحویل داده شوند وگرنه کسانی که این رفتارها را دارند بازداشت خواهند شد.

من به نوعی می‌خواهم بگویم بخشی از برخوردهای شهید زین‌الدین ترجمان عملی «اَشِدّآءُ عَلَی الکُفّارِ رُحَمآءُ بَینَهُم» بود. در برخورد با دشمن بسیار سخت و در مقابل نیروها و زیردستان بسیار نرم بود. خیلی اوقات به حسینیه می‌رفت و اگر پیرمردی را می‌دید می‌پرسید در کدام گردان یا واحد است و بعد سفارش می‌کرد که احترامشان حفظ شود. ببینید یک فرمانده لشکر تا چه اندازه حواسش به تمام جوانب بود.

پای کار بودنشان در مواقع سخت هم یکی از نقاط قوتشان بود؟

این موضوع در یگان‌های سپاه ساری و جاری بود و نمی‌توانیم به طور اختصاصی بگوییم فقط شهید زین‌الدین اینچنین بوده است، ولی این فرماندهان مبدع این مسائل بودند. جنگ محل بروز استعدادهای نهفته‌ای شد که امروز هم ممکن است در جامعه ما خیلی از این استعدادها باشند، ولی آن شرایط نیست تا آن استعدادها کشف شوند، اما در جنگ این استعدادها کشف شدند. شخصی مثل شهید حسن باقری که پا به جبهه می‌گذارد خودش یک تئوریسین جنگ می‌شود و بعد آدم‌هایی مثل مهدی زین‌الدین را دور خودش جمع می‌کند.

چنین نفراتی را می‌آورد و به کار می‌گیرد تا ما در سال دوم و سوم جنگ عملیات‌های موفقیت‌آمیز ثامن، طریق‌القدس، فتح‌المبین و بیت‌المقدس را انجام دهیم. بعد تا پایان جنگ را که نگاه کنید می‌بینید فرماندهی مجموعه سپاه از این استعدادها تا پایان جنگ تغذیه شد. یگان‌ها به واسطه فرماندهانی که چیزی را برای خودشان نمی‌خواستند و همه چیز را برای دیگران می‌خواستند بسیار متکی به فرماندهی بودند. فرماندهانی مثل زین‌الدین که در شناسایی و اطلاعات عملیات ید طولایی داشت، همواره در میدان عمل حاضر بودند. این‌ها هیچ کدام پشت بیسیم نمی‌نشستند و بعد به نیروها بگویند به فلان منطقه بروند و آنجا را بگیرند. خودشان در وسط معرکه حضور داشتند، بی‌سیم می‌زدند و می‌گفتند ما در منطقه حاضریم و فلان شاخص را بگیر تا به موقعیت من برسی.

بعد وقتی نیروها می‌دیدند فرمانده لشکرشان زودتر از آن‌ها در منطقه حاضر شده روحیه می‌گرفتند. این موضوع آن زمان در جبهه خیلی باب بود. خیلی مواقع اگر گردانی گیر می‌کرد، شهید زین‌الدین یا بعد از او سردار غلامرضا جعفری یکدفعه پشت بیسیم می‌آمد و به صورت رمزی می‌گفت محمد الان می‌آید. بعد آن فرمانده گردان می‌دانست محمد فرمانده لشکرش است که خواهد آمد و چند دقیقه دیگر به او می‌رسد. همین سبب می‌شد تا فرمانده خودش را به آب و آتش بزند تا موضوع را حل کند.

این در صحنه بودن و رودررو با نیروها صحبت کردن خیلی مهم بود. شهید زین‌الدین ویژگی دیگری که داشت این بود که فقط به یک فرمانده در میدان جنگ اتکا نمی‌کرد. ممکن بود با یک نیروی رده پایین‌تر صحبت کند که حرف‌هایش منطقی باشد، بعد همان حرف‌ها را سفت می‌گرفت و آن موضوع را دنبال می‌کرد تا به نتیجه برساند. یعنی حرف حق را نگاه می‌کرد و اینکه چه کسی حرف را می‌زند کاری نداشت. اصلاً تک‌بعدی نگاه نمی‌کرد. چون ایشان قبلاً اطلاعات عملیات بود خیلی جاها تقاطع‌گیری اطلاعاتی می‌کرد. مثلاً اگر یک گردان می‌گفت به فلان نقطه رسیده‌ام بلافاصله از بچه‌های اطلاعات عملیات وضعیت منطقه را می‌پرسید تا ببیند این گردان موقعیت را درست رفته است یا نه.

ما به این‌ها نپرداخته‌ایم و ابعادش را باز نکرده‌ایم. بیشتر آمده‌ایم چهره‌هایی دست نیافتنی از این فرماندهان نشان داده‌ایم. شهید زین‌الدین هم مثل بقیه انسان‌ها بود منتها جنگ شرایطی را ایجاد کرد که این استعدادها ظهور و بروز پیدا کردند. در دفاع مقدس شایسته‌سالاری عملی اتفاق می‌افتاد نه شعاری، جوان‌گرایی عملی اتفاق می‌افتاد نه شعاری. یعنی اگر مهدی زین‌الدین می‌تواند یک لشکر را اداره کند از اطلاعات عملیات قرارگاه نصر او را بالای سرلشکر می‌گذارند و مابقی لشکر هم می‌گویند ما کمک این فرمانده هستیم. شهید زین‌الدین، شهید همت، شهید کاظمی، شهید خرازی و بقیه فرماندهان درهای گرانبهایی بودند که از کوچه و بازار و از میان همین مردم به جبهه رفتند و چهره شدند.

شهید زین‌الدین به لحاظ روحی و روانی چطور برای عملیات‌ها آماده می‌شدند و خودشان چطور عملیات‌ها را فرماندهی می‌کردند؟

مدت فرماندهی شهید زین‌الدین کوتاه بود و عمر فرماندهی‌شان در لشکر ۲۷ ماه بود. ما آن زمان سن و سالمان پایین بود و خیلی در مسائل کلان نبودیم و برخی از این‌ها را درک نمی‌کردیم. شهید حسن باقری کشفیات خیلی ماندگاری داشت که یکی از این‌ها شهیدمهدی زین‌الدین بود. شهید زین‌الدین وقتی در واحد اطلاعات سپاه قم بود، به جبهه جنوب رفت و شهید باقری خیلی زود او را مسئول اطلاعات سوسنگرد، دزفول و بعد اطلاعات رزمی منطقه جنوب و بعد اطلاعات عملیات قرارگاه نصر کرد.

شهید زین‌الدین و شهید باقری بصیرت را عملاً به کار می‌گرفتند و شناخت را منشأ به دست آوردن پیروزی می‌دانستند. می‌گفتند اگر قرار است هر جایی بروید باید دشمن را بشناسید؛ لذا یکی از کارهای ماندگار شهید زین‌الدین در لشکر علی‌بن‌ابیطالب این بود که هر فرمانده‌ای که قرار بود هر جا بجنگد، باید قبلش روی زمین می‌رفت و وجب به وجب زمین را شناسایی می‌کرد. خودش هم همین کار را می‌کرد و تا زمین را نمی‌شناخت عمل نمی‌کرد. اینکه بعضی‌ها فکر می‌کنند یگان‌های مردمی و سپاهی با یک یاحسین جلو می‌رفتند و با یک یاعلی عقب می‌آمدند، واقعاً جفا به فرماندهانی مثل زین‌الدین است.

زین‌الدین تا زمین را نمی‌شناخت، خط و استعداد دشمن را به دست نمی‌آورد، نیروها را وارد عمل نمی‌کرد. شهید زین‌الدین یک گام جلوتر از بقیه است. خیلی اوقات از عناصر اطلاعات لشکر می‌رفتند اطلاعاتی می‌آوردند، ولی شهید زین‌الدین قبلش به منطقه رفته و آنجا را دیده بود. اولین عملیاتی که شهید زین‌الدین فرماندهی کرد، عملیات محرم بود که پایه‌گذار رویکرد نوینی در تاکتیک‌های عملیاتی بود. نخست اینکه به فرماندهان تأکید می‌کرد متکی به خبرهای عناصر اطلاعاتی نباشید و خودتان هم باید بروید و وضعیت منطقه را ببینید. دیگر اینکه در تخصیص و صورت‌بندی نیرو خیلی حساب‌شده عمل می‌کرد. جای اینکه یک گردان ۰۰۳ نفره به خط بزند می‌گفت ۵۳ نفر بروند و اگر این‌ها توانستند کارهای اولیه را انجام دهند بعدی‌ها با فاصله کمی وارد عمل شوند. وقتی به جزئیاتش نگاه می‌کنیم می‌بینیم تغییراتی در سازمان رزم گردان‌های لشکر به وجود آمد. عناصری از تخریب، اطلاعات و ادوات را با گردان‌ها همراه کرد.

می‌گفت یک عنصر اطلاعاتی آموزش‌دیده یا یک تخریبچی باید همراه فرمانده گردان باشد تا هرجا گیر کردند کار را حل کنند و جلو ببرند. در والفجر مقدماتی اهداف به دست نیامد و اینجا مهدی زین‌الدین جزو کسانی است که به فرمانده کل سپاه می‌گوید استراتژی عملیاتی شما برای ادامه جنگ چیست و می‌خواهید چه کار کنید. این حرفی است که آن زمان خیلی کسی نمی‌گفت. خود آقای رضایی می‌گوید وقتی این صحبت را مهدی زین‌الدین کرد من به فکر فرو رفتم که یک بازخوانی راجع به کارهایی که کرده‌ایم باید داشته باشیم. آقا مهدی هم روی این بازخوانی یکی از افراد مؤثر بود. در صحبت با فرماندهان رده بالا و ارائه نظراتش در صحنه نبرد از کارهای میدانی تا رده تصمیم‌گیری هیچ لکنت زبانی نداشت، خیلی راحت حرف‌هایش را می‌زد و اگر آن‌ها می‌دیدند منطقی است، قبول می‌کرد.

عملیات والفجر ۳ را باید در منطقه نسبتاً کوهستانی انجام می‌دادیم. اینجا یک محور ما را به لشکر ۴۱ ثارالله به فرماندهی حاج‌قاسم سلیمانی دادند. وقتی بخشی از لشکر قرار شد تحت امر حاج قاسم برود، آقا مهدی ذره‌ای تردید نکرد. گفت نیروها پیش قاسم می‌روند، به خوبی عمل می‌کنند و برمی‌گردند. یعنی حاج قاسم را مثل خودش می‌دانست و خودش را مثل حاج قاسم. در کار جنگ نمی‌گفت این یگان من است.

شنیدن خبر شهادتشان چقدر برایتان ناگوار بود؟

آقا مهدی در خیبر خیلی تنها شده بود. آقای فتوحی از ارکان لشکر به شدت مجروح شد، شهید حسن‌پور که جانشین شهید زین‌الدین بود به شهادت رسید. شهید در خیبر رشادت‌های عجیبی در صحنه نبرد به نمایش گذاشت. شاید آنجا نیروها شهادت فرمانده‌شان را متصور می‌شوند. قرار بود سال ۳۶۳۱ لشکر در مهاباد مستقر شود و در سردشت عملیاتی انجام دهد. ایشان برای آنکه آخرین حلقه‌های شناسایی را تکمیل کند در کرمانشاه جلسه‌ای در قرارگاه گذاشت و بعد از آنجا همراه برادرش مجید، در راه به کمین می‌خورد و به شهادت می‌رسد. به مخیله نیروها نمی‌رسید که آقا مهدی در شرایطی که هنوز عملیات شروع نشده، شهید شده باشد. یگان‌ها متکی به فرمانده‌شان بودند و به ویژه لشکر ۷۱ که به شدت به مهدی زین‌الدین متکی بود.

اصلاً شهید زین‌الدین یک لشکر بود. همه قبولش داشتند و یک وفاق روی ایشان بود. روز دوم یا سوم شهادت ایشان، نیروها را جمع کردند. همه فکر می‌کردند جمع شده‌اند تا آقا مهدی بیاید و آخرین سخنرانی را انجام دهد. وقتی همه مستقر شدند حاج‌آقا بسطامی در جایگاه حاضر شدند. آقای بسطامی جنگ احد و شایعه شهادت پیامبر را مطرح کرد و گفت که ما متکی به اسلام و سیره پیامبر هستیم و اگر الان به شما اعلام کنند فرمانده لشکر شما شهید شده ما در جای خودمان محکم هستیم. این را که گفت، چون بخشی از فرماندهان از واقعه باخبر بودند صدای گریه‌شان بلند شد. ناگهان لشکر به هم ریخت. به نوعی صحرای محشر را تجربه کردیم. هنوز هم یاد آن واقعه می‌افتم برایم سخت است. نیروها بسیار بی‌تابی می‌کردند و حتی برخی غش کردند.

در پایان کمی از برادرشان، شهید مجید زین‌الدین بگویید.

سن و سال برادرشان به ما نزدیک‌تر بود. واقعیت این است که ایشان زیر سایه آقا مهدی قرار گرفته و کمتر به ایشان پرداخته شده است. ایشان خیلی مظلوم است و حتی یک بار من مطلع شدم مادر شهید گلایه داشتند که اصلاً به مجید پرداخته نشده است. در واحد اطلاعات عملیات مسئول یکی از محورهای شناسایی بود. به نوعی سخت‌ترین جا را برای خدمت می‌خواست. آقا مجید به عنوان برادر فرمانده لشکر در سخت‌ترین جای ممکن مشغول شده بود.

*جوان آنلاین

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، شهید مهدی زین‌الدین، فرمانده لشکر ۷۱ علی‌بن‌ابیطالب از جوان‌ترین فرماندهان دفاع مقدس به شمار می‌رود که ۷۲ آبان ۳۶۳۱ به همراه برادرش مجید به شهادت رسید. شهید زین‌الدین به لحاظ ویژگی‌های اخلاقی و رفتاری و همچنین به لحاظ قدرت فرماندهی یکی از کارآمدترین و شاخص‌ترین رزمندگان در دفاع مقدس به شمار می‌آمد. در سالگرد شهادت ایشان با یحیی نیازی از همرزمان شهید و پژوهشگران دفاع مقدس به صحبت پرداختیم تا ابعاد شخصیتی شهید زین‌الدین بیشتر برایمان روشن شود. نیازی در گفتگو با «جوان» از اخلاق، منش و سبک رفتاری و فرماندهی فرمانده‌اش می‌گوید که در ادامه می‌خوانید.

شما در چند سالگی و در چه مقطعی به عنوان رزمنده پا به جبهه گذاشتید؟

من ۱۵ ساله بودم که عضو سپاه شدم و جزو کوچک‌ترین اعضا به شمار می‌رفتم. در همین دوره و سن و سال شهید زین‌الدین را درک کردم. البته آن زمان که وارد جبهه شدم، در مقطع انجام عملیات بیت‌المقدس بودیم و شهید زین‌الدین در اطلاعات عملیات قرارگاه نصر فعالیت می‌کرد و شهید حسن باقری فرمانده‌اش بود.

چه زمانی وارد لشکر ۱۷ شد؟

قبل از عملیات بیت‌المقدس در تیپ ۱۷ قم بود و شهید حسن درویش فرمانده‌اش بود. من هم از اراک اعزام شده بودم. در مرحله پنجم عملیات رمضان در مرداد۱۳۶۱ شهید زین‌الدین از اطلاعات قرارگاه نصر به عنوان فرمانده تیپ۱۷ قم معرفی شد. این تیپ ابتدا در منطقه شوش توسط بچه‌های بهبهان و شوش تشکیل شد. اولین فرمانده‌اش مرتضی صفاری و جانشینش حسن درویش بود. شهید بقایی که فرمانده قرارگاه می‌شود آقای صفاری را پیش خودش می‌برد و ایشان حدود دو ماه در تیپ ماند.

پس از ایشان شهید درویش فرمانده تیپ می‌شود. مدتی هم شهید درویش فرمانده تیپ بود و پس از آن در مرداد ۱۳۶۱ بعد از عملیات رمضان که قرار می‌شود استان‌های مرکزی مثل سمنان و زنجان این یگان را پشتیبانی کنند، شهید زین‌الدین به واسطه اینکه عضو سپاه قم بود و شهید باقری و آقای محسن رضایی ایشان را می‌شناختند، فرمانده تیپ ۱۷ قم می‌شود. من در تاریخ ۲۵ فروردین ۶۲ وارد لشکر شدم.

خاطره‌ای از اولین دیدارتان با شهید زین‌الدین دارید؟

بعد از اولین اعزام به مخابرات رفتم و تا آخر جنگ در مخابرات ماندم. آن زمان نیروها را که از شهرستان به لشکر می‌فرستادند، همه در یک قالب و یک گردان بودند. نیروها را تحویل برادری می‌دادند و او نیروها را به لشکر می‌آورد و بعد از آنکه دسته نیروها مشخص می‌شد، آن‌ها به محل خدمتشان می‌رفتند و بقیه در گردان‌ها تقسیم می‌شدند. یک گروهی را که از یکی از شهرستان‌ها آمده بود، به دو بخش تقسیم کردند و گفتند یکسری از نیروها به خط پاسگاه زید بروند و گروهی دیگر هم باید به دژبانی بروند. این نیروها از رفتن به دژبانی ناراضی بودند. آن زمان همه جای سخت را می‌خواستند و کسی دنبال راحتی نبود. شهید زین‌الدین وقتی متوجه ماجرا شد، دلیل نارضایتی نیروها را پرسید. به شهید زین‌الدین گفتند این نیروها راضی به رفتن به دژبانی نیستند. شهید زین‌الدین گفت نیروها را جمع کنید تا با آن‌ها صحبت کنم. شهید زین‌الدین وقتی می‌خواست صحبت کند ۲۲ سالش بود. موهایش را از ته تراشیده بود و وقتی با یک لباس بسیجی آمد، کسی باور نمی‌کرد که او فرمانده باشد. شهید زین‌الدین نیم‌ساعتی برای نیروها صحبت کرد و وقتی همه صحبت‌هایش را شنیدند، مشتاق شدند که به دژبانی بروند. شهید زین‌الدین طوری صحبت کرد که هم اهمیت آنجا را گفت و هم باعث شد بچه‌ها در آخر شعار فرمانده آزاده آماده‌ایم آماده سر دهند و بگویند هرکجا فرمانده‌مان بگوید خدمت می‌کنیم.

فیلمی از سخنرانی شهید زین‌الدین می‌دیدم که در جمع نیروها با گیرایی خاصی صحبت می‌کرد و نیروها تمام و کمال به حرف‌هایش گوش می‌کردند. مشخص بود رابطه خیلی خوبی بین ایشان و نیروهایش برقرار است.

واقعیت این است که ابعاد مختلف شخصیتی شهید زین‌الدین بررسی نشده است. ایشان با آن سن و سال کم و به نوعی با تجربه‌ای که هنوز حاصل نشده بود، عالی عمل می‌کرد. برداشتم این است که شهید زین‌الدین اتصالی به قرآن و مبانی‌اش داشت. به لحاظ خانوادگی هم از خانواده‌ای معتقد می‌آمد و خود نیز خیلی مقید بود. مادرش از کودکی با وضو بچه‌هایش را شیر داده بود و خود شهید هم از همان سنین پایین بسیار با قرآن مأنوس بود.

شهید صداقت در گفتار را از انس با قرآن به دست آورده بود و به همین خاطر حرف‌هایش اینچنین بر دل‌ها می‌نشست. وقتی ایشان در سد دز در جمع نیروها سخنرانی کرد، نیروها فرمانده‌شان را روی دوششان گرفتند و آنقدر چرخاندند که شهید با خواهش از نیروها خواست او را از روی دوششان پایین بیاورند. زمانی مسئله رئیس و مرئوس در کار است و گاهی بحث مراد و مریدی در میان است. برداشتم این است که رابطه شهید زین‌الدین با عموم نیروهای لشکر رابطه مراد و مریدی بود. ما در میان نیروهای لشکر افراد بزرگتر از شهید زین‌الدین هم داشتیم، ولی وقتی آن‌ها صداقت را در گفتار فرمانده‌شان می‌دیدند، این کلام جای خودش را در دل‌هایشان پیدا می‌کرد.

شهید زین‌الدین ترکیب عجیبی از جدیت و شوخ‌طبعی را در وجودشان داشت. چطور این ترکیب در وجودشان نهادینه شده بود و آن را مدیریت می‌کرد؟

الان می‌بینیم که شخصی با ۳۰ سال مدیریت خطاهایی دارد که آن بچه‌ها در آن سن و سال نداشتند. در منطق نظامی دنیا اگر یک افسر بخواهد به فرماندهی لشکر برسد باید ۲۳ سال خدمت کند حال در دفاع مقدس یک جوان ۲۳ ساله فرمانده لشکر شده است. در مباحث مدیریتی شهید زین‌الدین جذابیت‌های خاصی داشت. اول به لحاظ سیما و چهره بسیار نورانی و دوستداشتنی بود. مسئله دوم نوع بیان سلیس و روانش بود که بر دل مخاطب می‌نشست.

مسئله بعدی این بود که تا جایی که امکان داشت وارد شوخی‌های حشو نمی‌شد. خیلی اوقات شوخی می‌کرد و بچه‌ها را می‌خنداند، ولی در این مسئله افراط نمی‌کرد. مهربانی و دلسوزی او به خصوص برای نیروهای رده‌های پایین‌تر بسیار زیاد بود. مثلاً توجه زیادی به راننده‌ها و بچه‌های تدارکات داشت. در کنار این‌ها در عملش نیز بسیار قاطع بود. گاهی وقتی فردی نیروها را از شهرها و روستاها به لشکر می‌آورد برداشتش این بود که فرمانده لشکر شده است، در صورتی که او فقط باید نیروها را به لشکر تحویل می‌داد. یک بار چنین بی‌نظمی‌ای در لشکر پیش آمد و ایشان خیلی قاطع در صبحگاه اعلام کرد که تا ظهر تمام نیروها باید تحویل داده شوند وگرنه کسانی که این رفتارها را دارند بازداشت خواهند شد.

من به نوعی می‌خواهم بگویم بخشی از برخوردهای شهید زین‌الدین ترجمان عملی «اَشِدّآءُ عَلَی الکُفّارِ رُحَمآءُ بَینَهُم» بود. در برخورد با دشمن بسیار سخت و در مقابل نیروها و زیردستان بسیار نرم بود. خیلی اوقات به حسینیه می‌رفت و اگر پیرمردی را می‌دید می‌پرسید در کدام گردان یا واحد است و بعد سفارش می‌کرد که احترامشان حفظ شود. ببینید یک فرمانده لشکر تا چه اندازه حواسش به تمام جوانب بود.

پای کار بودنشان در مواقع سخت هم یکی از نقاط قوتشان بود؟

این موضوع در یگان‌های سپاه ساری و جاری بود و نمی‌توانیم به طور اختصاصی بگوییم فقط شهید زین‌الدین اینچنین بوده است، ولی این فرماندهان مبدع این مسائل بودند. جنگ محل بروز استعدادهای نهفته‌ای شد که امروز هم ممکن است در جامعه ما خیلی از این استعدادها باشند، ولی آن شرایط نیست تا آن استعدادها کشف شوند، اما در جنگ این استعدادها کشف شدند. شخصی مثل شهید حسن باقری که پا به جبهه می‌گذارد خودش یک تئوریسین جنگ می‌شود و بعد آدم‌هایی مثل مهدی زین‌الدین را دور خودش جمع می‌کند.

چنین نفراتی را می‌آورد و به کار می‌گیرد تا ما در سال دوم و سوم جنگ عملیات‌های موفقیت‌آمیز ثامن، طریق‌القدس، فتح‌المبین و بیت‌المقدس را انجام دهیم. بعد تا پایان جنگ را که نگاه کنید می‌بینید فرماندهی مجموعه سپاه از این استعدادها تا پایان جنگ تغذیه شد. یگان‌ها به واسطه فرماندهانی که چیزی را برای خودشان نمی‌خواستند و همه چیز را برای دیگران می‌خواستند بسیار متکی به فرماندهی بودند. فرماندهانی مثل زین‌الدین که در شناسایی و اطلاعات عملیات ید طولایی داشت، همواره در میدان عمل حاضر بودند. این‌ها هیچ کدام پشت بیسیم نمی‌نشستند و بعد به نیروها بگویند به فلان منطقه بروند و آنجا را بگیرند. خودشان در وسط معرکه حضور داشتند، بی‌سیم می‌زدند و می‌گفتند ما در منطقه حاضریم و فلان شاخص را بگیر تا به موقعیت من برسی.

بعد وقتی نیروها می‌دیدند فرمانده لشکرشان زودتر از آن‌ها در منطقه حاضر شده روحیه می‌گرفتند. این موضوع آن زمان در جبهه خیلی باب بود. خیلی مواقع اگر گردانی گیر می‌کرد، شهید زین‌الدین یا بعد از او سردار غلامرضا جعفری یکدفعه پشت بیسیم می‌آمد و به صورت رمزی می‌گفت محمد الان می‌آید. بعد آن فرمانده گردان می‌دانست محمد فرمانده لشکرش است که خواهد آمد و چند دقیقه دیگر به او می‌رسد. همین سبب می‌شد تا فرمانده خودش را به آب و آتش بزند تا موضوع را حل کند.

این در صحنه بودن و رودررو با نیروها صحبت کردن خیلی مهم بود. شهید زین‌الدین ویژگی دیگری که داشت این بود که فقط به یک فرمانده در میدان جنگ اتکا نمی‌کرد. ممکن بود با یک نیروی رده پایین‌تر صحبت کند که حرف‌هایش منطقی باشد، بعد همان حرف‌ها را سفت می‌گرفت و آن موضوع را دنبال می‌کرد تا به نتیجه برساند. یعنی حرف حق را نگاه می‌کرد و اینکه چه کسی حرف را می‌زند کاری نداشت. اصلاً تک‌بعدی نگاه نمی‌کرد. چون ایشان قبلاً اطلاعات عملیات بود خیلی جاها تقاطع‌گیری اطلاعاتی می‌کرد. مثلاً اگر یک گردان می‌گفت به فلان نقطه رسیده‌ام بلافاصله از بچه‌های اطلاعات عملیات وضعیت منطقه را می‌پرسید تا ببیند این گردان موقعیت را درست رفته است یا نه.

ما به این‌ها نپرداخته‌ایم و ابعادش را باز نکرده‌ایم. بیشتر آمده‌ایم چهره‌هایی دست نیافتنی از این فرماندهان نشان داده‌ایم. شهید زین‌الدین هم مثل بقیه انسان‌ها بود منتها جنگ شرایطی را ایجاد کرد که این استعدادها ظهور و بروز پیدا کردند. در دفاع مقدس شایسته‌سالاری عملی اتفاق می‌افتاد نه شعاری، جوان‌گرایی عملی اتفاق می‌افتاد نه شعاری. یعنی اگر مهدی زین‌الدین می‌تواند یک لشکر را اداره کند از اطلاعات عملیات قرارگاه نصر او را بالای سرلشکر می‌گذارند و مابقی لشکر هم می‌گویند ما کمک این فرمانده هستیم. شهید زین‌الدین، شهید همت، شهید کاظمی، شهید خرازی و بقیه فرماندهان درهای گرانبهایی بودند که از کوچه و بازار و از میان همین مردم به جبهه رفتند و چهره شدند.

شهید زین‌الدین به لحاظ روحی و روانی چطور برای عملیات‌ها آماده می‌شدند و خودشان چطور عملیات‌ها را فرماندهی می‌کردند؟

مدت فرماندهی شهید زین‌الدین کوتاه بود و عمر فرماندهی‌شان در لشکر ۲۷ ماه بود. ما آن زمان سن و سالمان پایین بود و خیلی در مسائل کلان نبودیم و برخی از این‌ها را درک نمی‌کردیم. شهید حسن باقری کشفیات خیلی ماندگاری داشت که یکی از این‌ها شهیدمهدی زین‌الدین بود. شهید زین‌الدین وقتی در واحد اطلاعات سپاه قم بود، به جبهه جنوب رفت و شهید باقری خیلی زود او را مسئول اطلاعات سوسنگرد، دزفول و بعد اطلاعات رزمی منطقه جنوب و بعد اطلاعات عملیات قرارگاه نصر کرد.

شهید زین‌الدین و شهید باقری بصیرت را عملاً به کار می‌گرفتند و شناخت را منشأ به دست آوردن پیروزی می‌دانستند. می‌گفتند اگر قرار است هر جایی بروید باید دشمن را بشناسید؛ لذا یکی از کارهای ماندگار شهید زین‌الدین در لشکر علی‌بن‌ابیطالب این بود که هر فرمانده‌ای که قرار بود هر جا بجنگد، باید قبلش روی زمین می‌رفت و وجب به وجب زمین را شناسایی می‌کرد. خودش هم همین کار را می‌کرد و تا زمین را نمی‌شناخت عمل نمی‌کرد. اینکه بعضی‌ها فکر می‌کنند یگان‌های مردمی و سپاهی با یک یاحسین جلو می‌رفتند و با یک یاعلی عقب می‌آمدند، واقعاً جفا به فرماندهانی مثل زین‌الدین است.

زین‌الدین تا زمین را نمی‌شناخت، خط و استعداد دشمن را به دست نمی‌آورد، نیروها را وارد عمل نمی‌کرد. شهید زین‌الدین یک گام جلوتر از بقیه است. خیلی اوقات از عناصر اطلاعات لشکر می‌رفتند اطلاعاتی می‌آوردند، ولی شهید زین‌الدین قبلش به منطقه رفته و آنجا را دیده بود. اولین عملیاتی که شهید زین‌الدین فرماندهی کرد، عملیات محرم بود که پایه‌گذار رویکرد نوینی در تاکتیک‌های عملیاتی بود. نخست اینکه به فرماندهان تأکید می‌کرد متکی به خبرهای عناصر اطلاعاتی نباشید و خودتان هم باید بروید و وضعیت منطقه را ببینید. دیگر اینکه در تخصیص و صورت‌بندی نیرو خیلی حساب‌شده عمل می‌کرد. جای اینکه یک گردان ۰۰۳ نفره به خط بزند می‌گفت ۵۳ نفر بروند و اگر این‌ها توانستند کارهای اولیه را انجام دهند بعدی‌ها با فاصله کمی وارد عمل شوند. وقتی به جزئیاتش نگاه می‌کنیم می‌بینیم تغییراتی در سازمان رزم گردان‌های لشکر به وجود آمد. عناصری از تخریب، اطلاعات و ادوات را با گردان‌ها همراه کرد.

می‌گفت یک عنصر اطلاعاتی آموزش‌دیده یا یک تخریبچی باید همراه فرمانده گردان باشد تا هرجا گیر کردند کار را حل کنند و جلو ببرند. در والفجر مقدماتی اهداف به دست نیامد و اینجا مهدی زین‌الدین جزو کسانی است که به فرمانده کل سپاه می‌گوید استراتژی عملیاتی شما برای ادامه جنگ چیست و می‌خواهید چه کار کنید. این حرفی است که آن زمان خیلی کسی نمی‌گفت. خود آقای رضایی می‌گوید وقتی این صحبت را مهدی زین‌الدین کرد من به فکر فرو رفتم که یک بازخوانی راجع به کارهایی که کرده‌ایم باید داشته باشیم. آقا مهدی هم روی این بازخوانی یکی از افراد مؤثر بود. در صحبت با فرماندهان رده بالا و ارائه نظراتش در صحنه نبرد از کارهای میدانی تا رده تصمیم‌گیری هیچ لکنت زبانی نداشت، خیلی راحت حرف‌هایش را می‌زد و اگر آن‌ها می‌دیدند منطقی است، قبول می‌کرد.

عملیات والفجر ۳ را باید در منطقه نسبتاً کوهستانی انجام می‌دادیم. اینجا یک محور ما را به لشکر ۴۱ ثارالله به فرماندهی حاج‌قاسم سلیمانی دادند. وقتی بخشی از لشکر قرار شد تحت امر حاج قاسم برود، آقا مهدی ذره‌ای تردید نکرد. گفت نیروها پیش قاسم می‌روند، به خوبی عمل می‌کنند و برمی‌گردند. یعنی حاج قاسم را مثل خودش می‌دانست و خودش را مثل حاج قاسم. در کار جنگ نمی‌گفت این یگان من است.

شنیدن خبر شهادتشان چقدر برایتان ناگوار بود؟

آقا مهدی در خیبر خیلی تنها شده بود. آقای فتوحی از ارکان لشکر به شدت مجروح شد، شهید حسن‌پور که جانشین شهید زین‌الدین بود به شهادت رسید. شهید در خیبر رشادت‌های عجیبی در صحنه نبرد به نمایش گذاشت. شاید آنجا نیروها شهادت فرمانده‌شان را متصور می‌شوند. قرار بود سال ۳۶۳۱ لشکر در مهاباد مستقر شود و در سردشت عملیاتی انجام دهد. ایشان برای آنکه آخرین حلقه‌های شناسایی را تکمیل کند در کرمانشاه جلسه‌ای در قرارگاه گذاشت و بعد از آنجا همراه برادرش مجید، در راه به کمین می‌خورد و به شهادت می‌رسد. به مخیله نیروها نمی‌رسید که آقا مهدی در شرایطی که هنوز عملیات شروع نشده، شهید شده باشد. یگان‌ها متکی به فرمانده‌شان بودند و به ویژه لشکر ۷۱ که به شدت به مهدی زین‌الدین متکی بود.

اصلاً شهید زین‌الدین یک لشکر بود. همه قبولش داشتند و یک وفاق روی ایشان بود. روز دوم یا سوم شهادت ایشان، نیروها را جمع کردند. همه فکر می‌کردند جمع شده‌اند تا آقا مهدی بیاید و آخرین سخنرانی را انجام دهد. وقتی همه مستقر شدند حاج‌آقا بسطامی در جایگاه حاضر شدند. آقای بسطامی جنگ احد و شایعه شهادت پیامبر را مطرح کرد و گفت که ما متکی به اسلام و سیره پیامبر هستیم و اگر الان به شما اعلام کنند فرمانده لشکر شما شهید شده ما در جای خودمان محکم هستیم. این را که گفت، چون بخشی از فرماندهان از واقعه باخبر بودند صدای گریه‌شان بلند شد. ناگهان لشکر به هم ریخت. به نوعی صحرای محشر را تجربه کردیم. هنوز هم یاد آن واقعه می‌افتم برایم سخت است. نیروها بسیار بی‌تابی می‌کردند و حتی برخی غش کردند.

در پایان کمی از برادرشان، شهید مجید زین‌الدین بگویید.

سن و سال برادرشان به ما نزدیک‌تر بود. واقعیت این است که ایشان زیر سایه آقا مهدی قرار گرفته و کمتر به ایشان پرداخته شده است. ایشان خیلی مظلوم است و حتی یک بار من مطلع شدم مادر شهید گلایه داشتند که اصلاً به مجید پرداخته نشده است. در واحد اطلاعات عملیات مسئول یکی از محورهای شناسایی بود. به نوعی سخت‌ترین جا را برای خدمت می‌خواست. آقا مجید به عنوان برادر فرمانده لشکر در سخت‌ترین جای ممکن مشغول شده بود.

*جوان آنلاین



منبع خبر

«زین‌الدین» پایه‌گذار رویکردهای نوین در عملیات‌ها بود بیشتر بخوانید »