شهید مهدی زین الدین

شهید «زین‌الدین» چرا از حضور در دانشگاه فرانسه منصرف شد؟


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «حاجی عبدالرزاق شیخ زین‌الدین» پدر شهید «مهدی و مجید زین‌الدین» در برنامه «عصر مقاومت» اظهار داشت: به عشق اینکه به فرانسه برای تحصیل برود و در کنار امام خمینی (ره) باشد فرانسه را انتخاب کرد و از چهار دانشگاه فرانسه برایش نامه آمده بود و داشت تحقیق می‌کرد که کدام دانشگاه نزدیک محل اقامت امام (ره) است.

وی ادامه داد: همان زمان شنیده بود که یکی از دانشجو‌های ایرانی که در فرانسه تحصیل کرده بود نزد امام رفته و امام نیز به او دستور داده بودند که ایران به وجود شما جوان‌ها نیاز دارد.

همچنین مادر شهید زین‌الدین می‌گوید: مهدی در یک جلد قرآن به من تعهد داده بود تا ۳۵ سالگی مشغول به تحصیل باشد و آن دوران در تبعید بودیم و قرآن فروخته شده بود و بعد از شهادتش قرآن به دست من رسید و مهدی برای حفظ جمهوری اسلامی و انقلاب از بهترین شرایطی که در زمینه تحصیلی داشت گذشت، چون به ولایت فقیه ایمان داشت.

انتهای پیام/ 112



منبع خبر

شهید «زین‌الدین» چرا از حضور در دانشگاه فرانسه منصرف شد؟ بیشتر بخوانید »

هدایای دردناک آلمانی‌ها برای رزمندگان ایرانی!/ دردسری که محبوبیت شهید «زین‌الدین» برایش فراهم کرد


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: زمستان سال ۱۳۶۱ وقتی هنوز ۱۵ سالش هم نشده بود تصمیم گرفت به جبهه برود، جنگ به اوج خود رسیده بود و از هر شهر و روستایی جوانان برای دفاع از کشور راهی جبهه‌های جنگ می‌شدند، «رضا جلالی» با دیدن دوستان رزمنده و در عین حال فوتبالیست خود در تیم‌های استانی و مخصوصا شهادت «حسین اروجی»، با دستکاری شناسنامه و افزودن دو سال به سنش، راهی میدان جنگ شد.

او که جانباز ۷۰ درصد است بعد از دفاع مقدس تحصیلاتش را ادامه داد و به عضویت هیئت علمی دانشگاه درآمد و هم اکنون نیز مدیر کل امور ایثارگران شهرداری تهران است. جلالی در قسمت دوم گفت‌وگوی خود با خبرنگار حماسه و جهاد به ماجرای مجروحیت خود در دره کانی‌مانگا و اصابت ترکشی بزرگ به ناحیه چشمش در یکی از شب‌های سرد عملیات والفجر ۴ اشاره کرده که در ادامه آن را می‎خوانید.

بازگشت دوباره به زندگی از سردخانه/ ماجرای تکه کردنپیراهن شهید زین الدین برای تبرک

دفاع‌پرس: چه مدت دوران نقاهت حاصل از مجروحیت را گذراندید و پس از آن کجا رفتید؟

هشت روز در بیمارستان سنندج بودم، هیچ چیزی از این هشت روز را متوجه نشدم، به شیراز که منتقل شدم تازه فهمیدم مجروح شده‌ام و خانواده به دیدنم آمدند. در این فاصله هشت روزه، یکبار هم از دنیا رفتم و مرا داخل پلاستیک‌هایی که مرده‌ها را درون آن قرار می‌دهند گذاشتند، اما تنفس دوباره و بخار کردن پلاستیک باعث شد متوجه شوند زنده هستم و مرا به بیمارستان برگردانند. جالب بود که خانواده فکر می‌کردند در بمباران هوایی اهواز مجروح شده‌ام، چون آنقدر سنم کم بود به ذهنشان خطور نمی‌کرد در جبهه جنگ بوده باشم.

برادرم به شیراز آمد و قرار شد برای درمان به خارج از کشور بروم، چون ترکش طوری به چشمم خورده بود که هر آن ممکن بود آن یکی چشمم نیز از بین برود؛ اما چون به سن قانونی نرسیده بودم تا پای هواپیما رفتم، اما اجازه خروج ندادند. این اتفاق باعث شد تا تصمیم بگیریم به تهران بیاییم، برادرم مرا سوار هواپیما کرد، اما جای خودش را داد به جانبازی دیگر، بنابراین تنهایی به تهران رسیدم و اول به بیمارستان تجریش و بعد لبافی‌نژاد رفتم، برادرم بعد از رسیدن به تهران هرچه گشت مرا پیدا نکرد، اشتباه بیمارستان تجریش بود که فرم انتقال مرا به لبافی نژاد ننوشته بود. بعد از چند روز برادرم توانست مرا پیدا کند.

بازگشت دوباره به زندگی از سردخانه/ ماجرای تکه کردنپیراهن شهید زین الدین برای تبرک

با اینکه شش ماه مرخصی نرفته بودم، اما در دوران مجروحیت و درمان، دلم بی‌تاب رفتن به جبهه بود. بعد از یک ماه از بیمارستان مرخص شدم و به جای رفتن به خانه به لشکر برگشتم و در عملیات خیبر شرکت کردم. در تاریخ هفتم بهمن سال ۱۳۶۲ اولین بمب شیمیایی جنگ انداخته شد که ما زیر این بمباران بودیم. ساعت دو صبح بین خاکریز و دشت، هواپیما‌های دشمن منطقه را بمباران کردند و رفتند، همیشه چنان بمباران می‌کردند که گویی آسمان روی سر ما خراب می‌شد. در فاصله ۶۰ متری شیرجه می‌زدند و راکت‌ها را می‌‎انداختند و می‌رفتند، اما این‌بار دود خاکستری بدون ترکش بود، هیچ کس بمب شیمیایی ندیده بود، ما هم رفتیم از نزدیک به راکت‌ها دست کشیدیم و برایمان جالب بود چرا حلبی است و چدنی نیست، چون راکت‌ها همه چدنی بود، این راکت حلبی درونش گاز شیمیایی بوده و ما متوجه نشدیم. بعد‌ها اثرات گاز خردل باعث ایجاد تاول‌هایی به بزرگی یک نعلبکی روی بدن‌هایمان سبز شد!. روزی سه بار پرستار‌ تاول‌های ما را می‌تراشید، آنچنان درد داشت که گویی به چشم آمپول می‌زدند. در همان بیمارستانی که به خاطر چشمم بستری بودم دوباره بستری شدم. تا اینکه پادزهر آن را از آلمان آوردند و درمان شدیم، اما تا مدت‌ها تمام بدن ما سیاه و سفید بود.

دفاع‌پرس: خاطره‌ای از شهید زین‌الدین بگویید.

ما مقری به نام مقر کاتیوشا داشتیم. در همان عملیاتی که چشمم کور شد چهار ماه منتظر موقعیت عملیات بودیم. نیمه شبی خواب بودیم ستون پنجم مقر ما را لو داد، دشمن آمد و کاتیوشا را نیمه شب شلیک کرد. در سمت راست رودخانه و سمت چپ چادر‌هایی تعبیه شد، وقتی خمسه خمسه که ۴۰ گلوله دو متری داشت زده شد، بچه‌ها وحشت‌زده از چادر‌ها بیرون آمدند و ناخودآگاه به سمت رودخانه رفتند، خیلی‌ها خیس شدند و آب، چون تند بود تامصافتی بچه‌ها را کشاند.

آن شب هفت شهید دادیم. شهید زین‌الدین فردایش در جمع آمد و سخنرانی کرد. آنقدر این آدم محبوبیت داشت با اینکه ۲۱ ساله بود، بچه‌ها از سر و کولش بالا رفتند و در یک لحظه لباس‌هایش را برای تبرک تکه تکه کردند که تکه بزرگه دکمه‌اش شد!. یکی از گمنام‌ترین شهدای ما شهید زین‌الدین است. ۲۸ ماه سرباز او بودم. به دستور ایشان عضو رسمی نیروی زمینی شدم. «فرشته‌خصالی» بود، رتبه چهارم پزشکی را که آورد، بورسیه فرانسه را هم قبول شد، اما در کشور ماند. اعجوبه و نخبه‌ای بود.

دفاع‌پرس: تا کی در جبهه ماندید و چطور ادامه تحصیل دادید؟

تقریبا ۷۴ ماه در جبهه بودم. از نیمه‌های سال ۱۳۶۱ تا پایان جنگ آنجا بودم. چند سال ترک تحصیل داشتم. وقتی جنگ تمام شد در بیمارستان فاطمه‌الزهرا (س) در یوسف‌آباد در حالی که عمل جراحی داشتم، درس می‌خواندم، وارد دانشگاه شهید بهشتی شدم. از سال ۱۳۷۰ تا لیسانس و فوق و دکترا را در این دانشگاه گذراندم و عضو هیئت علمی دانشگاه شدم و ۳۴ ماه است که در اداره کل ایثارگران مشغول به کار هستم.

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

هدایای دردناک آلمانی‌ها برای رزمندگان ایرانی!/ دردسری که محبوبیت شهید «زین‌الدین» برایش فراهم کرد بیشتر بخوانید »

هدایای دردناک آلمانی‌ها برای رزمندگان ایرانی!/دردسری که محبوبیت شهید «زین‌الدین» برایش فراهم کرد


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: زمستان سال ۱۳۶۱ وقتی هنوز ۱۵ سالش هم نشده بود تصمیم گرفت به جبهه برود، جنگ به اوج خود رسیده بود و از هر شهر و روستایی جوانان برای دفاع از کشور راهی جبهه‌های جنگ می‌شدند، «رضا جلالی» با دیدن دوستان رزمنده و در عین حال فوتبالیست خود در تیم‌های استانی و مخصوصا شهادت «حسین اروجی»، با دستکاری شناسنامه و افزودن دو سال به سنش، راهی میدان جنگ شد.

او که جانباز ۷۰ درصد است بعد از دفاع مقدس تحصیلاتش را ادامه داد و به عضویت هیئت علمی دانشگاه درآمد و هم اکنون نیز مدیر کل امور ایثارگران شهرداری تهران است. جلالی در قسمت دوم گفت‌وگوی خود با خبرنگار حماسه و جهاد به ماجرای مجروحیت خود در دره کانی‌مانگا و اصابت ترکشی بزرگ به ناحیه چشمش در یکی از شب‌های سرد عملیات والفجر ۴ اشاره کرده که در ادامه آن را می‎خوانید.

بازگشت دوباره به زندگی از سردخانه/ ماجرای تکه کردنپیراهن شهید زین الدین برای تبرک

دفاع‌پرس: چه مدت دوران نقاهت حاصل از مجروحیت را گذراندید و پس از آن کجا رفتید؟

هشت روز در بیمارستان سنندج بودم، هیچ چیزی از این هشت روز را متوجه نشدم، به شیراز که منتقل شدم تازه فهمیدم مجروح شده‌ام و خانواده به دیدنم آمدند. در این فاصله هشت روزه، یکبار هم از دنیا رفتم و مرا داخل پلاستیک‌هایی که مرده‌ها را درون آن قرار می‌دهند گذاشتند، اما تنفس دوباره و بخار کردن پلاستیک باعث شد متوجه شوند زنده هستم و مرا به بیمارستان برگردانند. جالب بود که خانواده فکر می‌کردند در بمباران هوایی اهواز مجروح شده‌ام، چون آنقدر سنم کم بود به ذهنشان خطور نمی‌کرد در جبهه جنگ بوده باشم.

برادرم به شیراز آمد و قرار شد برای درمان به خارج از کشور بروم، چون ترکش طوری به چشمم خورده بود که هر آن ممکن بود آن یکی چشمم نیز از بین برود؛ اما چون به سن قانونی نرسیده بودم تا پای هواپیما رفتم، اما اجازه خروج ندادند. این اتفاق باعث شد تا تصمیم بگیریم به تهران بیاییم، برادرم مرا سوار هواپیما کرد، اما جای خودش را داد به جانبازی دیگر، بنابراین تنهایی به تهران رسیدم و اول به بیمارستان تجریش و بعد لبافی‌نژاد رفتم، برادرم بعد از رسیدن به تهران هرچه گشت مرا پیدا نکرد، اشتباه بیمارستان تجریش بود که فرم انتقال مرا به لبافی نژاد ننوشته بود. بعد از چند روز برادرم توانست مرا پیدا کند.

بازگشت دوباره به زندگی از سردخانه/ ماجرای تکه کردنپیراهن شهید زین الدین برای تبرک

با اینکه شش ماه مرخصی نرفته بودم، اما در دوران مجروحیت و درمان، دلم بی‌تاب رفتن به جبهه بود. بعد از یک ماه از بیمارستان مرخص شدم و به جای رفتن به خانه به لشکر برگشتم و در عملیات خیبر شرکت کردم. در تاریخ هفتم بهمن سال ۱۳۶۲ اولین بمب شیمیایی جنگ انداخته شد که ما زیر این بمباران بودیم. ساعت دو صبح بین خاکریز و دشت، هواپیما‌های دشمن منطقه را بمباران کردند و رفتند، همیشه چنان بمباران می‌کردند که گویی آسمان روی سر ما خراب می‌شد. در فاصله ۶۰ متری شیرجه می‌زدند و راکت‌ها را می‌‎انداختند و می‌رفتند، اما این‌بار دود خاکستری بدون ترکش بود، هیچ کس بمب شیمیایی ندیده بود، ما هم رفتیم از نزدیک به راکت‌ها دست کشیدیم و برایمان جالب بود چرا حلبی است و چدنی نیست، چون راکت‌ها همه چدنی بود، این راکت حلبی درونش گاز شیمیایی بوده و ما متوجه نشدیم. بعد‌ها اثرات گاز خردل باعث ایجاد تاول‌هایی به بزرگی یک نعلبکی روی بدن‌هایمان سبز شد!. روزی سه بار پرستار‌ تاول‌های ما را می‌تراشید، آنچنان درد داشت که گویی به چشم آمپول می‌زدند. در همان بیمارستانی که به خاطر چشمم بستری بودم دوباره بستری شدم. تا اینکه پادزهر آن را از آلمان آوردند و درمان شدیم، اما تا مدت‌ها تمام بدن ما سیاه و سفید بود.

دفاع‌پرس: خاطره‌ای از شهید زین‌الدین بگویید.

ما مقری به نام مقر کاتیوشا داشتیم. در همان عملیاتی که چشمم کور شد چهار ماه منتظر موقعیت عملیات بودیم. نیمه شبی خواب بودیم ستون پنجم مقر ما را لو داد، دشمن آمد و کاتیوشا را نیمه شب شلیک کرد. در سمت راست رودخانه و سمت چپ چادر‌هایی تعبیه شد، وقتی خمسه خمسه که ۴۰ گلوله دو متری داشت زده شد، بچه‌ها وحشت‌زده از چادر‌ها بیرون آمدند و ناخودآگاه به سمت رودخانه رفتند، خیلی‌ها خیس شدند و آب، چون تند بود تامصافتی بچه‌ها را کشاند.

آن شب هفت شهید دادیم. شهید زین‌الدین فردایش در جمع آمد و سخنرانی کرد. آنقدر این آدم محبوبیت داشت با اینکه ۲۱ ساله بود، بچه‌ها از سر و کولش بالا رفتند و در یک لحظه لباس‌هایش را برای تبرک تکه تکه کردند که تکه بزرگه دکمه‌اش شد!. یکی از گمنام‌ترین شهدای ما شهید زین‌الدین است. ۲۸ ماه سرباز او بودم. به دستور ایشان عضو رسمی نیروی زمینی شدم. «فرشته‌خصالی» بود، رتبه چهارم پزشکی را که آورد، بورسیه فرانسه را هم قبول شد، اما در کشور ماند. اعجوبه و نخبه‌ای بود.

دفاع‌پرس: تا کی در جبهه ماندید و چطور ادامه تحصیل دادید؟

تقریبا ۷۴ ماه در جبهه بودم. از نیمه‌های سال ۱۳۶۱ تا پایان جنگ آنجا بودم. چند سال ترک تحصیل داشتم. وقتی جنگ تمام شد در بیمارستان فاطمه‌الزهرا (س) در یوسف‌آباد در حالی که عمل جراحی داشتم، درس می‌خواندم، وارد دانشگاه شهید بهشتی شدم. از سال ۱۳۷۰ تا لیسانس و فوق و دکترا را در این دانشگاه گذراندم و عضو هیئت علمی دانشگاه شدم و ۳۴ ماه است که در اداره کل ایثارگران مشغول به کار هستم.

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

هدایای دردناک آلمانی‌ها برای رزمندگان ایرانی!/دردسری که محبوبیت شهید «زین‌الدین» برایش فراهم کرد بیشتر بخوانید »

هدایای دردناک آلمانی‌ها برای رزمندگان ایرانی!/دردسری که محبوبیت شهید «زین‌الدین» برایش فراهم کرد


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: زمستان سال ۱۳۶۱ وقتی هنوز ۱۵ سالش هم نشده بود تصمیم گرفت به جبهه برود، جنگ به اوج خود رسیده بود و از هر شهر و روستایی جوانان برای دفاع از کشور راهی جبهه‌های جنگ می‌شدند، «رضا جلالی» با دیدن دوستان رزمنده و در عین حال فوتبالیست خود در تیم‌های استانی و مخصوصا شهادت «حسین اروجی»، با دستکاری شناسنامه و افزودن دو سال به سنش، راهی میدان جنگ شد.

او که جانباز ۷۰ درصد است بعد از دفاع مقدس تحصیلاتش را ادامه داد و به عضویت هیئت علمی دانشگاه درآمد و هم اکنون نیز مدیر کل امور ایثارگران شهرداری تهران است. جلالی در قسمت دوم گفت‌وگوی خود با خبرنگار حماسه و جهاد به ماجرای مجروحیت خود در دره کانی‌مانگا و اصابت ترکشی بزرگ به ناحیه چشمش در یکی از شب‌های سرد عملیات والفجر ۴ اشاره کرده که در ادامه آن را می‎خوانید.

بازگشت دوباره به زندگی از سردخانه/ ماجرای تکه کردنپیراهن شهید زین الدین برای تبرک

دفاع‌پرس: چه مدت دوران نقاهت حاصل از مجروحیت را گذراندید و پس از آن کجا رفتید؟

هشت روز در بیمارستان سنندج بودم، هیچ چیزی از این هشت روز را متوجه نشدم، به شیراز که منتقل شدم تازه فهمیدم مجروح شده‌ام و خانواده به دیدنم آمدند. در این فاصله هشت روزه، یکبار هم از دنیا رفتم و مرا داخل پلاستیک‌هایی که مرده‌ها را درون آن قرار می‌دهند گذاشتند، اما تنفس دوباره و بخار کردن پلاستیک باعث شد متوجه شوند زنده هستم و مرا به بیمارستان برگردانند. جالب بود که خانواده فکر می‌کردند در بمباران هوایی اهواز مجروح شده‌ام، چون آنقدر سنم کم بود به ذهنشان خطور نمی‌کرد در جبهه جنگ بوده باشم.

برادرم به شیراز آمد و قرار شد برای درمان به خارج از کشور بروم، چون ترکش طوری به چشمم خورده بود که هر آن ممکن بود آن یکی چشمم نیز از بین برود؛ اما چون به سن قانونی نرسیده بودم تا پای هواپیما رفتم، اما اجازه خروج ندادند. این اتفاق باعث شد تا تصمیم بگیریم به تهران بیاییم، برادرم مرا سوار هواپیما کرد، اما جای خودش را داد به جانبازی دیگر، بنابراین تنهایی به تهران رسیدم و اول به بیمارستان تجریش و بعد لبافی‌نژاد رفتم، برادرم بعد از رسیدن به تهران هرچه گشت مرا پیدا نکرد، اشتباه بیمارستان تجریش بود که فرم انتقال مرا به لبافی نژاد ننوشته بود. بعد از چند روز برادرم توانست مرا پیدا کند.

بازگشت دوباره به زندگی از سردخانه/ ماجرای تکه کردنپیراهن شهید زین الدین برای تبرک

با اینکه شش ماه مرخصی نرفته بودم، اما در دوران مجروحیت و درمان، دلم بی‌تاب رفتن به جبهه بود. بعد از یک ماه از بیمارستان مرخص شدم و به جای رفتن به خانه به لشکر برگشتم و در عملیات خیبر شرکت کردم. در تاریخ هفتم بهمن سال ۱۳۶۲ اولین بمب شیمیایی جنگ انداخته شد که ما زیر این بمباران بودیم. ساعت دو صبح بین خاکریز و دشت، هواپیما‌های دشمن منطقه را بمباران کردند و رفتند، همیشه چنان بمباران می‌کردند که گویی آسمان روی سر ما خراب می‌شد. در فاصله ۶۰ متری شیرجه می‌زدند و راکت‌ها را می‌‎انداختند و می‌رفتند، اما این‌بار دود خاکستری بدون ترکش بود، هیچ کس بمب شیمیایی ندیده بود، ما هم رفتیم از نزدیک به راکت‌ها دست کشیدیم و برایمان جالب بود چرا حلبی است و چدنی نیست، چون راکت‌ها همه چدنی بود، این راکت حلبی درونش گاز شیمیایی بوده و ما متوجه نشدیم. بعد‌ها اثرات گاز خردل باعث ایجاد تاول‌هایی به بزرگی یک نعلبکی روی بدن‌هایمان سبز شد!. روزی سه بار پرستار‌ تاول‌های ما را می‌تراشید، آنچنان درد داشت که گویی به چشم آمپول می‌زدند. در همان بیمارستانی که به خاطر چشمم بستری بودم دوباره بستری شدم. تا اینکه پادزهر آن را از آلمان آوردند و درمان شدیم، اما تا مدت‌ها تمام بدن ما سیاه و سفید بود.

دفاع‌پرس: خاطره‌ای از شهید زین‌الدین بگویید.

ما مقری به نام مقر کاتیوشا داشتیم. در همان عملیاتی که چشمم کور شد چهار ماه منتظر موقعیت عملیات بودیم. نیمه شبی خواب بودیم ستون پنجم مقر ما را لو داد، دشمن آمد و کاتیوشا را نیمه شب شلیک کرد. در سمت راست رودخانه و سمت چپ چادر‌هایی تعبیه شد، وقتی خمسه خمسه که ۴۰ گلوله دو متری داشت زده شد، بچه‌ها وحشت‌زده از چادر‌ها بیرون آمدند و ناخودآگاه به سمت رودخانه رفتند، خیلی‌ها خیس شدند و آب، چون تند بود تامصافتی بچه‌ها را کشاند.

آن شب هفت شهید دادیم. شهید زین‌الدین فردایش در جمع آمد و سخنرانی کرد. آنقدر این آدم محبوبیت داشت با اینکه ۲۱ ساله بود، بچه‌ها از سر و کولش بالا رفتند و در یک لحظه لباس‌هایش را برای تبرک تکه تکه کردند که تکه بزرگه دکمه‌اش شد!. یکی از گمنام‌ترین شهدای ما شهید زین‌الدین است. ۲۸ ماه سرباز او بودم. به دستور ایشان عضو رسمی نیروی زمینی شدم. «فرشته‌خصالی» بود، رتبه چهارم پزشکی را که آورد، بورسیه فرانسه را هم قبول شد، اما در کشور ماند. اعجوبه و نخبه‌ای بود.

دفاع‌پرس: تا کی در جبهه ماندید و چطور ادامه تحصیل دادید؟

تقریبا ۷۴ ماه در جبهه بودم. از نیمه‌های سال ۱۳۶۱ تا پایان جنگ آنجا بودم. چند سال ترک تحصیل داشتم. وقتی جنگ تمام شد در بیمارستان فاطمه‌الزهرا (س) در یوسف‌آباد در حالی که عمل جراحی داشتم، درس می‌خواندم، وارد دانشگاه شهید بهشتی شدم. از سال ۱۳۷۰ تا لیسانس و فوق و دکترا را در این دانشگاه گذراندم و عضو هیئت علمی دانشگاه شدم و ۳۴ ماه است که در اداره کل ایثارگران مشغول به کار هستم.

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

هدایای دردناک آلمانی‌ها برای رزمندگان ایرانی!/دردسری که محبوبیت شهید «زین‌الدین» برایش فراهم کرد بیشتر بخوانید »

فرمانده ۲۳ ساله لشکر علی بن ابیطالب (ع) در یک نگاه+ اینفوگرافی


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهید «مهدی زین‌الدین» فرمانده دلاور لشکر علی بن ابیطالب (ع) قم تنها ۲۳ سال داشت که به فرماندهی تیپ ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) منصوب می‌شود. پس از مدتی تیپ ۱۷ به لشکر ارتقاء یافت و آقامهدی فرمانده این لشکر شد. عملیات‌های «والفجر» که سپری شدند، زمزمه آزادسازی جزایر مجنون برخاست.

زین‌الدین به عنوان طراح و برنامه ریز اصلی عملیات وارد عمل شد. نبرد خیبر آغاز شد و مهدی دلاور، سرافراز و سربلند از جزایر مجنون بیرون آمد و دشمن مایوس و ناتوان از فرمانده جوان ۲۳ ساله‌ای که باعث شکستش شده بود، با عنوان «خیبرشکن» نام می‌برد. تا آنجا که به گفته فرماندهان عالی رتبه جنگ، آقا مهدی نخستین کسی بود که طلسم نبرد روز را شکست.

اغلب کسانی که سردار مهدی زین‌الدین را شناختند و از نزدیک با او همکاری داشتند، او را فرمانده دل‌ها خوانده‌اند. شهید مهدی زین‌الدین در ۲۷ آبان سال ۱۳۶۳ زمانی که به همراه برادرش به منظور شناسایی منطقه از کرمانشاه به سوی سردشت در حال حرکت بودند، مورد حمله ضد انقلاب قرار گرفته و به شهادت رسیدند.

در ادامه و در سالروز شهادت این فرمانده بزرگ اینفوگرافی‌ای از زندگی وی توسط بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌‎های دفاع مقدس تهیه و منتشر شده است.

فرمانده ۲۳ ساده لشکر علی بن ابی طالب در یک نگاه+ اینفوگرافی

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

فرمانده ۲۳ ساله لشکر علی بن ابیطالب (ع) در یک نگاه+ اینفوگرافی بیشتر بخوانید »