شهید مهدی زین الدین

هدایای دردناک آلمانی‌ها برای رزمندگان ایرانی!/دردسری که محبوبیت شهید «زین‌الدین» برایش فراهم کرد

هدایای دردناک آلمانی‌ها برای رزمندگان ایرانی!/دردسری که محبوبیت شهید «زین‌الدین» برایش فراهم کرد


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: زمستان سال ۱۳۶۱ وقتی هنوز ۱۵ سالش هم نشده بود تصمیم گرفت به جبهه برود، جنگ به اوج خود رسیده بود و از هر شهر و روستایی جوانان برای دفاع از کشور راهی جبهه‌های جنگ می‌شدند، «رضا جلالی» با دیدن دوستان رزمنده و در عین حال فوتبالیست خود در تیم‌های استانی و مخصوصا شهادت «حسین اروجی»، با دستکاری شناسنامه و افزودن دو سال به سنش، راهی میدان جنگ شد.

او که جانباز ۷۰ درصد است بعد از دفاع مقدس تحصیلاتش را ادامه داد و به عضویت هیئت علمی دانشگاه درآمد و هم اکنون نیز مدیر کل امور ایثارگران شهرداری تهران است. جلالی در قسمت دوم گفت‌وگوی خود با خبرنگار حماسه و جهاد به ماجرای مجروحیت خود در دره کانی‌مانگا و اصابت ترکشی بزرگ به ناحیه چشمش در یکی از شب‌های سرد عملیات والفجر ۴ اشاره کرده که در ادامه آن را می‎خوانید.

بازگشت دوباره به زندگی از سردخانه/ ماجرای تکه کردنپیراهن شهید زین الدین برای تبرک

دفاع‌پرس: چه مدت دوران نقاهت حاصل از مجروحیت را گذراندید و پس از آن کجا رفتید؟

هشت روز در بیمارستان سنندج بودم، هیچ چیزی از این هشت روز را متوجه نشدم، به شیراز که منتقل شدم تازه فهمیدم مجروح شده‌ام و خانواده به دیدنم آمدند. در این فاصله هشت روزه، یکبار هم از دنیا رفتم و مرا داخل پلاستیک‌هایی که مرده‌ها را درون آن قرار می‌دهند گذاشتند، اما تنفس دوباره و بخار کردن پلاستیک باعث شد متوجه شوند زنده هستم و مرا به بیمارستان برگردانند. جالب بود که خانواده فکر می‌کردند در بمباران هوایی اهواز مجروح شده‌ام، چون آنقدر سنم کم بود به ذهنشان خطور نمی‌کرد در جبهه جنگ بوده باشم.

برادرم به شیراز آمد و قرار شد برای درمان به خارج از کشور بروم، چون ترکش طوری به چشمم خورده بود که هر آن ممکن بود آن یکی چشمم نیز از بین برود؛ اما چون به سن قانونی نرسیده بودم تا پای هواپیما رفتم، اما اجازه خروج ندادند. این اتفاق باعث شد تا تصمیم بگیریم به تهران بیاییم، برادرم مرا سوار هواپیما کرد، اما جای خودش را داد به جانبازی دیگر، بنابراین تنهایی به تهران رسیدم و اول به بیمارستان تجریش و بعد لبافی‌نژاد رفتم، برادرم بعد از رسیدن به تهران هرچه گشت مرا پیدا نکرد، اشتباه بیمارستان تجریش بود که فرم انتقال مرا به لبافی نژاد ننوشته بود. بعد از چند روز برادرم توانست مرا پیدا کند.

بازگشت دوباره به زندگی از سردخانه/ ماجرای تکه کردنپیراهن شهید زین الدین برای تبرک

با اینکه شش ماه مرخصی نرفته بودم، اما در دوران مجروحیت و درمان، دلم بی‌تاب رفتن به جبهه بود. بعد از یک ماه از بیمارستان مرخص شدم و به جای رفتن به خانه به لشکر برگشتم و در عملیات خیبر شرکت کردم. در تاریخ هفتم بهمن سال ۱۳۶۲ اولین بمب شیمیایی جنگ انداخته شد که ما زیر این بمباران بودیم. ساعت دو صبح بین خاکریز و دشت، هواپیما‌های دشمن منطقه را بمباران کردند و رفتند، همیشه چنان بمباران می‌کردند که گویی آسمان روی سر ما خراب می‌شد. در فاصله ۶۰ متری شیرجه می‌زدند و راکت‌ها را می‌‎انداختند و می‌رفتند، اما این‌بار دود خاکستری بدون ترکش بود، هیچ کس بمب شیمیایی ندیده بود، ما هم رفتیم از نزدیک به راکت‌ها دست کشیدیم و برایمان جالب بود چرا حلبی است و چدنی نیست، چون راکت‌ها همه چدنی بود، این راکت حلبی درونش گاز شیمیایی بوده و ما متوجه نشدیم. بعد‌ها اثرات گاز خردل باعث ایجاد تاول‌هایی به بزرگی یک نعلبکی روی بدن‌هایمان سبز شد!. روزی سه بار پرستار‌ تاول‌های ما را می‌تراشید، آنچنان درد داشت که گویی به چشم آمپول می‌زدند. در همان بیمارستانی که به خاطر چشمم بستری بودم دوباره بستری شدم. تا اینکه پادزهر آن را از آلمان آوردند و درمان شدیم، اما تا مدت‌ها تمام بدن ما سیاه و سفید بود.

دفاع‌پرس: خاطره‌ای از شهید زین‌الدین بگویید.

ما مقری به نام مقر کاتیوشا داشتیم. در همان عملیاتی که چشمم کور شد چهار ماه منتظر موقعیت عملیات بودیم. نیمه شبی خواب بودیم ستون پنجم مقر ما را لو داد، دشمن آمد و کاتیوشا را نیمه شب شلیک کرد. در سمت راست رودخانه و سمت چپ چادر‌هایی تعبیه شد، وقتی خمسه خمسه که ۴۰ گلوله دو متری داشت زده شد، بچه‌ها وحشت‌زده از چادر‌ها بیرون آمدند و ناخودآگاه به سمت رودخانه رفتند، خیلی‌ها خیس شدند و آب، چون تند بود تامصافتی بچه‌ها را کشاند.

آن شب هفت شهید دادیم. شهید زین‌الدین فردایش در جمع آمد و سخنرانی کرد. آنقدر این آدم محبوبیت داشت با اینکه ۲۱ ساله بود، بچه‌ها از سر و کولش بالا رفتند و در یک لحظه لباس‌هایش را برای تبرک تکه تکه کردند که تکه بزرگه دکمه‌اش شد!. یکی از گمنام‌ترین شهدای ما شهید زین‌الدین است. ۲۸ ماه سرباز او بودم. به دستور ایشان عضو رسمی نیروی زمینی شدم. «فرشته‌خصالی» بود، رتبه چهارم پزشکی را که آورد، بورسیه فرانسه را هم قبول شد، اما در کشور ماند. اعجوبه و نخبه‌ای بود.

دفاع‌پرس: تا کی در جبهه ماندید و چطور ادامه تحصیل دادید؟

تقریبا ۷۴ ماه در جبهه بودم. از نیمه‌های سال ۱۳۶۱ تا پایان جنگ آنجا بودم. چند سال ترک تحصیل داشتم. وقتی جنگ تمام شد در بیمارستان فاطمه‌الزهرا (س) در یوسف‌آباد در حالی که عمل جراحی داشتم، درس می‌خواندم، وارد دانشگاه شهید بهشتی شدم. از سال ۱۳۷۰ تا لیسانس و فوق و دکترا را در این دانشگاه گذراندم و عضو هیئت علمی دانشگاه شدم و ۳۴ ماه است که در اداره کل ایثارگران مشغول به کار هستم.

انتهای پیام/ 141

هدایای دردناک آلمانی‌ها برای رزمندگان ایرانی!/دردسری که محبوبیت شهید «زین‌الدین» برایش فراهم کرد

منبع خبر

هدایای دردناک آلمانی‌ها برای رزمندگان ایرانی!/دردسری که محبوبیت شهید «زین‌الدین» برایش فراهم کرد بیشتر بخوانید »

فرمانده ۲۳ ساله لشکر علی بن ابیطالب (ع) در یک نگاه+ اینفوگرافی

فرمانده ۲۳ ساله لشکر علی بن ابیطالب (ع) در یک نگاه+ اینفوگرافی


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهید «مهدی زین‌الدین» فرمانده دلاور لشکر علی بن ابیطالب (ع) قم تنها ۲۳ سال داشت که به فرماندهی تیپ ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) منصوب می‌شود. پس از مدتی تیپ ۱۷ به لشکر ارتقاء یافت و آقامهدی فرمانده این لشکر شد. عملیات‌های «والفجر» که سپری شدند، زمزمه آزادسازی جزایر مجنون برخاست.

زین‌الدین به عنوان طراح و برنامه ریز اصلی عملیات وارد عمل شد. نبرد خیبر آغاز شد و مهدی دلاور، سرافراز و سربلند از جزایر مجنون بیرون آمد و دشمن مایوس و ناتوان از فرمانده جوان ۲۳ ساله‌ای که باعث شکستش شده بود، با عنوان «خیبرشکن» نام می‌برد. تا آنجا که به گفته فرماندهان عالی رتبه جنگ، آقا مهدی نخستین کسی بود که طلسم نبرد روز را شکست.

اغلب کسانی که سردار مهدی زین‌الدین را شناختند و از نزدیک با او همکاری داشتند، او را فرمانده دل‌ها خوانده‌اند. شهید مهدی زین‌الدین در ۲۷ آبان سال ۱۳۶۳ زمانی که به همراه برادرش به منظور شناسایی منطقه از کرمانشاه به سوی سردشت در حال حرکت بودند، مورد حمله ضد انقلاب قرار گرفته و به شهادت رسیدند.

در ادامه و در سالروز شهادت این فرمانده بزرگ اینفوگرافی‌ای از زندگی وی توسط بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌‎های دفاع مقدس تهیه و منتشر شده است.

فرمانده ۲۳ ساده لشکر علی بن ابی طالب در یک نگاه+ اینفوگرافی

انتهای پیام/ 141

فرمانده ۲۳ ساله لشکر علی بن ابیطالب (ع) در یک نگاه+ اینفوگرافی

منبع خبر

فرمانده ۲۳ ساله لشکر علی بن ابیطالب (ع) در یک نگاه+ اینفوگرافی بیشتر بخوانید »

فرمانده ۲۳ ساده لشکر علی بن ابی طالب در یک نگاه+ اینفوگرافی

فرمانده ۲۳ ساده لشکر علی بن ابی طالب در یک نگاه+ اینفوگرافی


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «شهید مهدی زین الدین» فرمانده دلاور لشکر علی بن ابی طالب قم تنها ۲۳ سال داشت که به فرماندهی تیپ ۱۷ علی بن ابی طالب (ع) منصوب می‌شود. پس از مدتی تیپ ۱۷ به لشکر ارتقا یافت و آقامهدی فرمانده این لشکر شد. عملیات‌های «والفجر» که سپری شدند، زمزمه آزادسازی جزایر مجنون برخاست.

زین الدین به عنوان طراح و برنامه ریز اصلی عملیات وارد عمل شد. نبرد خیبر آغاز شد و مهدی دلاور، سرافراز و سربلند از جزایر مجنون بیرون آمد و دشمن مایوس و ناتوان از فرمانده جوان ۲۳ ساله‌ای که باعث شکستش شده بود، با عنوان «خیبرشکن» نام می‌برد. تا آنجا که به گفته فرماندهان عالی رتبه جنگ، آقا مهدی نخستین کسی بود که طلسم نبرد روز را شکست.

اغلب کسانی که سردار مهدی زین‌الدین را شناختند و از نزدیک با او همکاری داشتند، او را فرمانده دل‌ها خوانده‌اند. شهید مهدی زین الدین در ۲۷ آبان ۱۳۶۳ زمانی که به همراه برادرش به منظور شناسایی منطقه از کرمانشاه به سوی سردشت در حال حرکت بودند مورد حمله ضد انقلاب قرار گرفته و به شهادت رسیدند.

در ادامه و در سالروز شهادت این فرمانده بزرگ اینفوگرافی‌ای از زندگی وی توسط بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌‎های دفاع مقدس تهیه و منتشر شده است.

فرمانده ۲۳ ساده لشکر علی بن ابی طالب در یک نگاه+ اینفوگرافی

انتهای پیام/ ۱۴۱

فرمانده ۲۳ ساده لشکر علی بن ابی طالب در یک نگاه+ اینفوگرافی

منبع خبر

فرمانده ۲۳ ساده لشکر علی بن ابی طالب در یک نگاه+ اینفوگرافی بیشتر بخوانید »

فرمانده ۲۳ ساده لشکر علی بن ابی طالب در یک نگاه+ اینفوگرافی

فرمانده ۲۳ ساده لشکر علی بن ابی طالب در یک نگاه+ اینفوگرافی


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «شهید مهدی زین الدین» فرمانده دلاور لشکر علی بن ابی طالب قم تنها ۲۳ سال داشت که به فرماندهی تیپ ۱۷ علی بن ابی طالب (ع) منصوب می‌شود. پس از مدتی تیپ ۱۷ به لشکر ارتقا یافت و آقامهدی فرمانده این لشکر شد. عملیات‌های «والفجر» که سپری شدند، زمزمه آزادسازی جزایر مجنون برخاست.

زین الدین به عنوان طراح و برنامه ریز اصلی عملیات وارد عمل شد. نبرد خیبر آغاز شد و مهدی دلاور، سرافراز و سربلند از جزایر مجنون بیرون آمد و دشمن مایوس و ناتوان از فرمانده جوان ۲۳ ساله‌ای که باعث شکستش شده بود، با عنوان «خیبرشکن» نام می‌برد. تا آنجا که به گفته فرماندهان عالی رتبه جنگ، آقا مهدی نخستین کسی بود که طلسم نبرد روز را شکست.

اغلب کسانی که سردار مهدی زین‌الدین را شناختند و از نزدیک با او همکاری داشتند، او را فرمانده دل‌ها خوانده‌اند. شهید مهدی زین الدین در ۲۷ آبان ۱۳۶۳ زمانی که به همراه برادرش به منظور شناسایی منطقه از کرمانشاه به سوی سردشت در حال حرکت بودند مورد حمله ضد انقلاب قرار گرفته و به شهادت رسیدند.

در ادامه و در سالروز شهادت این فرمانده بزرگ اینفوگرافی‌ای از زندگی وی توسط بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌‎های دفاع مقدس تهیه و منتشر شده است.

فرمانده ۲۳ ساده لشکر علی بن ابی طالب در یک نگاه+ اینفوگرافی

انتهای پیام/ ۱۴۱

فرمانده ۲۳ ساده لشکر علی بن ابی طالب در یک نگاه+ اینفوگرافی

منبع خبر

فرمانده ۲۳ ساده لشکر علی بن ابی طالب در یک نگاه+ اینفوگرافی بیشتر بخوانید »

شهید «مهدی زین‌الدین» بر قلب‌ها فرماندهی می‌کرد

شهید «مهدی زین‌الدین» بر قلب‌ها فرماندهی می‌کرد


زین الدین بر قلب‌ها فرماندهی می‌کردگروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: اگر نگوییم شهید مهدی زین‌الدین را بیشتر از برادرش نه، ولی به اندازه برادرش دوست داشت، گزافه نگفته‌ایم. کسی که در حدود یک سال و نیم هر روزش را با او گذرانده و به خوبی از خلق و خوی شهید باخبر بود.

وقتی از میزان صمیمیتش با شهید زین‌الدین می‌پرسم اثبات این ادعا را که مثل برادر برای یکدیگر بودند حضورش در مراسم خواستگاری شهید عنوان می‌کند. معتقد است بهانه این صمیمیت پدر شهیدش بود که ماجرای شهادتش را یک بار در سفری که با زین‌الدین داشت برای او تعریف کرد، از آن روز به بعد رفتار زین‌الدین هم با او فرق کرد. برای یک برادر سخت‌ترین لحظه زمانی است که خبر پرکشیدن برادرش را می‌شنود، ناراحت از اینکه دیگر او را با چشم مادی نمی‌بیند و خوشحال از اینکه به آنچه لیاقتش بود رسیده است.

«مهدی صفاییان» از نزدیک‌ترین افراد به شهید زین‌الدین در زمان فرماندهی او در لشکر علی بن ابیطالب (ع) بود، کسی که عاشقانه زین الدین را نه به واسطه فرماندهی اش بر لشکر بلکه به خاطر فرماندهی اش بر قلب نیرو‌ها دوست داشت، زمانی که در بین صحبت‌ها به ماجرای شهادت زین الدین و دوری این دو دوست می‌رسیم بغض راه گلویش را می‌بندد و با سختی از روزی می‌گوید که برای آخرین بار فرمانده‌اش را در بیمارستان ملاقات کرد. متن زیر حاصل گفت‌وگوی چند ساعته خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس با «مهدی صفائیان» همرزم و دوست فرمانده لشکر علی بن ابی‌طالب (ع) «مهدی زین الدین» است که در ادامه آن را می‌خوانید.

دفاع‌پرس: آقای صفاییان چه زمانی به جبهه اعزام شدید و آن زمان چند سالتان بود؟

اولین بار در ۱۷ سالگی در ۲۹ مرداد سال ۵۹، یعنی تقریبا یک هفته بعد از شروع جنگ به منطقه رفتم.

دفاع‌پرس: بسیجی بودید؟

به عنوان نیروی گروه ۷۲ تن از سپاه سمنان اعزام شدیم، البته تنها ۴۲ نفر از این افراد به منطقه رفتند. مدتی در پادگان امام حسن (ع) آموزش دیدیم و سپس به سومار رفتیم.

دفاع‌پرس: چه شد که اینقدر زود به جبهه رفتید؟

من در خانواده‌ای مذهبی بزرگ شده بودم، سال ۶۰ پدرم در اولین عملیات منظم به نام طریق القدس در آزادسازی بستان در آغوش خودم به شهادت رسید. من در چنین خانواده‌ای پرورش یافته بودم و به اصطلاح به ما می‌گفتند بچه مذهبی.

دفاع‌پرس: این موضوع باعث نشد که دیگر به جبهه نروید؟

نه، وضعیت روحیه آن روز با امروز فرق می‌کرد. عشق و علاقه عجیبی به انقلاب داشتیم. قبل از انقلاب از طریق جنگل‌های شمال اعلامیه‌ها را می‌گرفتیم و شبانه در سمنان پخش می‌کردیم. آیت الله سید احمد خاتمی از طلبه‌هایی بود که قبل از انقلاب در خانه ما رفت و آمد داشت و با هم کار فرهنگی می‌کردیم و پیگیر انقلاب بودیم. اولین جایی که ایشان نام امام را بالای منبر آورد در مسجد محله ما بود. با تشویق پدرم وارد بسیج شدم و خود پدر نیز پاسدار افتخاری بود در صورتی که در بازار کار می‌کرد. او بود که ما را به این وادی کشاند و بعد از شهادت پدرم خودم نیز عضو رسمی سپاه شدم.

دفاع‌پرس: چطور با شهید زین الدین آشنا شدید؟

در همان جبهه.

دفاع‌پرس: اولین برخوردتان با شهید کجا و چطور بود؟

آن زمان نیرو‌های استان‌های سمنان، قم و اراک به تازگی یکی شده و تیپی به نام تیپ ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) را تشکیل دادند که فرمانده آن شهید زین‌الدین شد. من هم معاون یکی از گروهان‌های گردان موسی بن جعفر (ع) سمنان بودم. وقتی معاون گروهان بودم با شهید زین الدین آشنا شدیم. ماجرای آشنایی هم در یک جلسه توجیهی پیش آمد. در آن جلسه شهید زین الدین و من حضور داشتیم، آقا مهدی مطلبی را مطرح کرد که من اعلام کردم اگر چنین چیزی از من و نیروهایم می‌خواهید باید شرایط را فراهم کنید. این بایدی که در جلسه گفتم و جسارتی که داشتم بحث لفظی‌ای را بین من و ایشان ایجاد کرد باعث شد که من را به عنوان دوست خود انتخاب کند. وقت نماز و یا وضو گرفتن در مقر همدیگر را می‌دیدیم و این دیدار‌ها ارتباط ما را روز به روز گسترده‌تر کرد.

ما علاوه بر دوست به نوعی برادر هم بودیم تا جایی که من را به جلسه خواستگاری اش هم برد. در آن جلسه پدر، مادر و برادر مهدی به همراه من حضور داشتیم.

دفاع‌پرس: پیش از اینکه آقا مهدی را ببینید از گفته‌های دوستان و همرزمان چه برداشتی از ایشان داشتید؟

اوایلی که بین ما ارتباط برقرار بود شهید زین الدین خیلی مطرح نبود. تقریبا اوایل جنگ و تشکیلات بود و مثل الان که به نام فرمانده لشکر شناخته می‌شد نبود، شناخته شده نبود. آن زمان در سپاه همه چیز عادی بود. رفتار‌های خاص و معمول امروز که در جامعه حاکم است و مثلا با دیدن مسوولی باید سلسله مراتب را رعایت کنیم وجود نداشت. تا وقتی خودش زنده بود و شهید نشده بود به عنوان فرمانده لشکر روز‌ها در بین بچه‌ها خیلی عادی حاضر می‌شد و حتی برخی رزمنده‌ها او را نمی‌شناختند. بار‌ها دیدم وقتی در مراسمی اعلام می‌کردند که قرار است فرمانده لشکر صحبت کند همه توقع حضور یک فرد تنومند و سن و سال‌دار را داشتند.

دفاع‌پرس: همه رزمنده‌ها با ایشان راحت بودند؟

همه راحت بودند. خیلی راحت مسائل را مطرح می‌کردند. کسی البته روی حرفشان حرفی نمی‌زد. برای رزمنده‌های بسیجی که در رده‌های پایین بودند هیچ وقت موقعیتی جور نمی‌شد که در طرح‌های نظامی نظر دهند. زین الدین به حدی در زمینه نظامی پر و قوی بود که همه به او ایمان داشتند و به ندرت پیش می‌آمد که کسی روی حرفش نظری دهد یا اختلاف نظری داشته باشد. گا‌هی خودش موضوع خامی را مطرح می‌کرد و نظر دیگران را می‌پرسید که در پایان خود نظر نهایی را می‌داد.

عصبانیت و ناراحتی زین الدین را هیچگاه ندیدم

دفاع‌پرس: در طول روز چند ساعت می‌شد که با ایشان بودید؟

به مدت یک سال تا یک سال و نیم شاید هر روز با هم بودیم. هر وقت در منطقه حضور داشت بیشتر زمان‌ها را با هم بودیم.

دفاع‌پرس: شده بود اتفاق یا برخوردی در جبهه ایشان را خیلی ناراحت و یا عصبانی کرده باشد؟

اصلا چنین چیزی ندیدم که در ارتباط با رزمنده‌ها عصبانی شود. به ندرت ناراحت و دلخور می‌شد، عصبانیتش را در آن دو سال ندیدم فقط یادم هست یک بار در بحث ورود به تیپ موضوعی پیش آمد که بلافاصله مدیر داخلی را خواست و تذکر قاطع داد و ایرادات را گوشزد کرد. خیلی جا‌ها مسوولین و فرماندهان گردان‌ها را آزمایش می‌کرد یا اگر می‌خواست موردی را در جلسه‌ای بگوید عکس العمل‌ها را بررسی می‌کرد. می‌خواست بچه‌ها پویا و زنده باشند.

دفاع‌پرس: این کارش نتیجه داده بود؟

بله. قاطع عرض می‌کنم شهید زین الدین یکی از بزرگترین فرماندهان ایرانی بود. در تاریخ چنین افرادی کمتر پیدا می‌شوند. روی نظرات کارشناسی که می‌داد به ندرت کسی می‌توانست ایراد بگیرد، بسیار دقیق بود، در جلسات قرارگاه که محسن رضایی و صیاد شیرازی هم بودند ایشان نظراتش جزو نظراتی بود که حرفی در آن نبود. نیرو‌های اطلاعات عملیات بسیار قوی‌ای هم با او کار می‌کردند. یکی از نکات مثبت لشکر ما اطلاعات عملیات بود. در مدت حضورم ندیدم جایی لشکر علی بن ابیطالب (ع) وارد شود و خود شهید زین الدین پیش از آن تا پشت میدان مین نرود و شناسایی نکند. خودش ریز عملیات و نکاتی که قبل از عملیات باید انجام شود را بررسی می‌کرد.

پیش از انقلاب فرماندهان ارتش فرماندهی می‌کردند، یعنی اگر قرار بود عملیاتی باشد خود در سنگر فرماندهی می‌ایستادند و به نیرو‌ها دستور می‌دادند که بروند، یا در لشکر‌های عراقی از سوی فرماندهان زوری بر سربازان حاکم بود، در عملیات والفجر ۳ سربازان در حال جنگیدن بودند و فرمانده در بالگردی بالای سر تانک‌ها فرماندهی می‌کرد و به زور دستور حمله می‌داد و اگر سربازان همکاری نمی‌کردند تیر می‌زد.

برعکس آن‌ها شهید زین الدین بود. ایشان بر قلب‌ها ولایت داشت، به نیرو‌های می‌گفت بیایید، یعنی خودش جلو بود و نیروهایش را فرا می‌خواند. وقتی به رزمنده‌ای می‌گویی بیا، خیلی وضعیت فرق می‌کند تا اینکه بگویی به طرف دشمن برو. ایشان به هیچ وجه از امکانات لشکر استفاده نمی‌کرد.

دفاع‌پرس: امکاناتی هم بود که داده باشند و ایشان قبول نکند؟

بله. به همه فرماندهان امکانات می‌دادند، حتی به فرماندهان گردان هم امکاناتی را می‌دادند. تویوتا لنکروزی به آقا مهدی داده بودند که استفاده نمی‌کرد، می‌توانست محافظ و راننده بگیرد، ولی نمی‌گرفت. از امکانات لشکر می‌توانست خانه‌ای اجاره و امکاناتی فراهم کند، اما سر سوزنی از این امکانات استفاده نکرد.

دفاع‌پرس: ارتباط صمیمی که گفتید پیدا کردید، تا جایی که به مراسم خواستگاری رفتید چطور شکل گرفت؟

در جبهه شکل گرفت. یکبار پای تانکر آب در حال وضو گرفتن بودیم که شهید زین الدین هم آمد و آماده وضو گرفتن شد. با هم سلام و علیک کردیم، همانجا گفت: «من فردا می‌روم تهران می‌آیی باهم برویم؟» گفتم: «برای چه؟» به شوخی گفت: «به تو چه؟ می‌آیی یا نه.» قبول کردم، ولی گفتم به شرطی می‌آیم که سری به خانواده ام در سمنان بزنم، او هم قبول کرد. این اتفاق چندین بار تکرار شد. خب وقتی دو نفر در ماشین هستند صحبت‌ها زیاد می‌شود. در طول راه از خاطرات خودش گفت و بیشتر سعی کرد از من حرف بکشد و من بیشتر گوینده بودم. در اولین سفرمان به تهران فهمید در اولین عملیات منظم سپاه پدرم شهید شده و لحظه شهادت، پدرم را در آغوش گرفتم همین موضوع باعث صمیمیت بیشتر ما شد، هر بار که می‌خواست به تهران یا قم بیاید من را خبر می‌کرد و باهم می‌آمدیم.

دفاع‌پرس: شهادت کسی بود که آقا مهدی را خیلی پریشان و ناراحت کند؟

شخص خاصی را به خاطر ندارم، ولی بعد هر عملیات روحیه اش خیلی گرفته می‌شد. همه اینطور بودیم.

دفاع‌پرس: خاطره خاصی دارید برایمان تعریف کنید؟

قبل عملیات محرم برای کار شناسایی یک هفته‌ای به منطقه رفتیم. شبانه روز در منطقه بودیم وقتی برگشتیم خسته و خاکی بودیم. در حال برگشت به پاسگاه زید بودیم که آقا مهدی پیشنهاد داد به سد دز برویم. لباس هایمان را شستیم و آب تنی کردیم. آقا مهدی به شوخی چندبار سرم را زیر آب گرفت، من هم، چون اهل ورزش بودم و به اصطلاح بدن روی فرمی داشتم آقا مهدی را از پاهاش گرفتم و توی آب انداختم، چند باری آب به خوردش دادم، چقدر خواهش و التماس کرد که رهایش کنم، می‌گفت تو چقدر بی ادب هستی، آدم سر فرمانده لشکرش را زیر آب می‌کند؟ ولش که کردم دوباره پرید پشتم و کله ام را زیر آب کرد.

انتهای پیام/ 141

شهید «مهدی زین‌الدین» بر قلب‌ها فرماندهی می‌کرد

منبع خبر

شهید «مهدی زین‌الدین» بر قلب‌ها فرماندهی می‌کرد بیشتر بخوانید »