شهید مهدی صابری

صلابت مادر شهید «صابری» پس از شنیدن خبر شهادت پسرش/ روایتی از متحول شدن یک جوان در میان مدافعان حرم

صلابت مادر شهید «صابری» پس از شنیدن خبر شهادت پسرش/ روایتی از متحول شدن یک جوان در میان مدافعان حرم


صلابت مادر شهید «صابری» پس از شنیدن خبر شهادت پسرش/ روایتی از متحول شدن یک جوان در میان مدافعان حرمبه گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، پدر شهید «مهدی صابری» روحانی و از برادران افغانی است. قرص و محکم حرف می‌زند. انگار نه انگار پسر رشید و برافراشته‌اش را از دست داده است. انگار پسرش نرفته و کنارش نشسته است.

درباره چیزی دور یا غریب صحبت نمی‌کند. «شهید مهدی» برای او زنده است و حاضر. اسم پسرش را که می‌آورد ناخودآگاه ذوق می‌کند و واژه‌هایش گرم‌تر می‌شوند. متنی که می‌خوانید گفت‌و‌گوی صمیمی خبرنگار موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس ما با پدر شهید «مهدی صابری» یکی از شهدای مدافع حرم فاطمیون است.

آیا واکنشی که حین شنیدن خبر شهادت فرزندتان داشتید را به یاد دارید؟

من مسائل سوریه را حتی قبل از رفتن «شهید مهدی» از طریق اخبار و رسانه و از طریق سایت‌ها پیگیری می‌کردم. وقتی مهدی رفته بود بیشتر به فکر او بودیم. وقتی که مهدی رفت نگران او بودم که مثلاً الان مهدی شهید، اسیر یا مجروح شده است.

این فکر که «خبر شهادتش را چگونه به مادر و خواهرانش بدهم»، واقعاً ناراحتم می‌کرد. یادم هست روزی که خبر شهادت مهدی را به ما دادند، داشتم یک پایان‌نامه می‌نوشتم که تلفن زنگ زد. درب اتاق من باز بود و مادر مهدی بین چهارچوب در نشسته بود. خبر شهادت پسرم را از دوستانش شنیدم.

مادرش از من پرسید که چه شده است. من همینطور گفتم مهدی شهید شده است و ناخودآگاه پایم گرفت و نشستم. مادرش با آرامش و صبر عجیبی گفت: مهدی برای شهادت رفته بود. آرزوی او شهادت بود و حالا به آرزوش رسیده است. اینکه ناراحتی ندارد.

از لحظه‌ای که مهدی به شهادت رسید، لطف و عنایت حضرت زینب (س) شامل حال خانواده ما شده بود و اگر نمی‌شد، برای مادرش سخت بود که خبر شهادتش را بشنود چون خیلی به مهدی وابسته بود. حتی به معراج که رفتیم من نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و از ناراحتی گریه کردم اما مادرش حتی از بعضی از تصاویری که پخش می‌شد، گریه نکرد. مادرش می‌گوید: من اگر گریه کنم نمی‌توانم تصویر و صورت مهدی را خوب ببینم.

چندی پیش بی‌بی‌سی مستندی به اسم «مدافعان اسد» درست کرده بود و گفته بود «مدافعان حرم به خاطر پول و اجبار به سوریه می‌روند.» شما به عنوان پدر یک شهید مدافع حرم نظرتان در این باره چیست؟

دشمن هیچ‌گاه واقعیت مطلب را در رسانه‌ها منتشر نمی‌کند و همیشه قضیه را وارونه نشان می‌دهد. مثلاً از شهید «غلامی» که جوانی تقریباً ۱۹ ساله است و زمانی که وقتی از او می‌پرسند برای چی به اینجا آمده‌ای؟ و با آن لهجه افغانی می‌گوید: من از افغانستان به اینجا آمده‌ام تا از حرم حضرت زینب (س) دفاع کنم.

در آن مستند خیلی اصرار داشت نشان بدهد برادر‌های افغانی که در سوریه هستند بیشتر به خاطر مشکلات مالی آمده‌اند. شهید صدرزاده تعریف می‌کرد از نیرو‌های مشهد کسی بود به نام «سید کاظم» که شهید شد، می‌گفت: خلافی نبوده است که من انجام نداده باشم؛ اما این فرد آنقدر متحول شده بود که یک بار مرخصی گرفته بود و رفته بود از کسانی که در حقشان ظلم کرده، رضایت و حلالیت طلبیده بود.

حتی این فرد به جایی می‌رسد که نماز شبش ترک نمی‌شود. مثلاً شب شهادتش خبر از شهادتش می‌دهد و می‌گوید من فردا در این حمله شهید می‌شوم. می‌رود صورت بچه‌ها را می‌بوسد و دستش را حنا می‌بندد. به دوستانش می‌گوید من را سیر ببینید که فردا شهید می‌شوم. او همانطور که وعده کرده بود شهید شد.

روز شهادت شهید «سید کاظم» عملیات شد و حمله خیلی سنگینی هم بود. ما به آنجا رفتیم و تعدادی شهید دادیم و تعدادی مجروح. مجروحان با پیکر شهدا وسط مانده بودند و هر آن احتمال داشت که دست دشمن بیافتد. وقتی برگشتیم تانک‌های ارتش سوریه عقب‌نشینی کرده بودند و نمی‌رفتند مجروحان را بیاورند.

یک‌ مرتبه سید کاظم را دیدم. با خودم گفتم الحمدالله شهید نشد. دیشب می‌گفت شهید می‌شوم ولی می‌بینم که سالم مانده است. دو تایی با هم سوار شدیم. پی تعدادی از مجروحان را گرفتیم و برگرداندیم. دفعه دوم که خواستیم شهدا را برگردانیم آمدم گفتم سید جان حرکت کن که دیدم حرکت نمی‌کند. به طرفش نگاه کردم. چهره‌اش نورانی است و حالت لبخند دارد. از بدنش خون می‌آمد. همان وقت که از سمت بالا می‌آمد تک‌تیرانداز سرش را زد.

تمام هدف کسی که در آن محیط قرار می‌گیرد، دفاع از حرم حضرت زینب (س) می‌شود. حتی زمانی که خود شهید مهدی ثبت نام کرد و رفت، چند روز بعدش از طرف سپاه زنگ زدند و از ما شماره حساب خواستند. گفتیم: برای چه شماره حساب می‌خواهید؟

گفتند: به خاطر اینکه پسرتان به سوریه رفته است و حق و حقوقی دارد.

به آنها گفتم: وقتی که پسرم خودش عاقل و بالغ بوده است و شماره حساب نداده است، من چگونه به شما شماره حساب بدهم. کدام انسانی حاضر است که یک دستش را در ازای دریافت پول قطع کنند.

ماجرای این دفترچه یادداشت که عکس شهید روی آن است چیست؟

یکی از شهدای غواص که تشییع شد، شهید روحانی «شیخ شعایی» بود. آنها در یزدان‌شهر قم زندگی می‌کردند. این دفترچه را هم پسر شهید «شیخ شعایی» به اینجا آورد. پسر شهید می‌گفت: وقتی که پیکر شهید مهدی را به قم آوردند، ما در تشییع جنازه‌اش شرکت کردیم. فردای آن روز من دوباره به زیارت مزار شهید مهدی صابری رفتم. یک احساس خودمانی به من دست داده بود. آنجا به شهید مهدی گفتم سلامم را به آقا جانم برسان.

سه، چهار روزی گذشت. دوباره من رفتم و باز همین درخواستم را کردم. شب خواب دیدم که شهید مهدی آمد و گفت سلام شما را به آقا جانتان رساندم. به خانم و مادر چیزی نگفتم. بعد از قضیه خواب با مادرم به مشهد رفتیم. برای زیارت رفته بودیم و در صحن بودیم که کسی از تهران زنگ زد و گفت: تعدادی شهید آمده است و احتمال دارد پدر شما هم میان آنها باشد. شما تشریف بیاورید تهران و آزمایش بدهید.

گفتم: مادر جان یکی از این شهدا پدرم هست.

مادرم گفت: چگونه با اطمینان و قاطعیت می‌گویی که یکی از این شهدا پدرت هست؟

خواب شهید مهدی را برایش تعریف کردم. بعد از یک هفته خبر دادند که یکی از این شهدا شهید شعایی پدر شما است.

بعد این شهید عزیز دفترچه یادداشتی را آورد برای ما یک طرفش عکس شهید مهدی است و یک طرفش تصویر حاج قاسم. توی این دفترچه آدم‌هایی که درباره شهید خاطره‌ای دارند برای ما می‌نویسند.

بیشتر چه افرادی به شما سر می‌زنند و در این دفترچه خاطره می‌نویسند؟

افراد مختلفی در این دفترچه برای ما خاطره می‌نویسند. مثلاً برادران هندی که یک گروه حدوداً ۳۰ نفری آمده بودند تشییع جنازه هفت شهید که سر مزار شهدا عکس شهید مهدی را هم دیده بودندف به خانه ما آمدند و در این دفترچه به انگلیسی چیز‌هایی نوشتند.

ما میهمان‌های زیادی داشتیم. چند طلبه‌ آفریقایی هم به اینجا آمدند. از کسانی بودند که در آمریکا زندگی می‌کردند. شهید «علی تمام‌زاده» که وصیتنامه‌اش در این دفترچه هست. یک روحانی مجاهد بود که ۴۰ روز در سوریه همراه مهدی بود. بعد از شهادت مهدی چند نوبت به خانه ما آمد. رو به روی عکس مهدی می‌نشست و گریه می‌کرد. در وصیتنامه‌اش گفته بود اگر شهید شدم مرا پایین پای شهید «مهدی صابری» دفن کنید اما چون خانه‌ آنها کرج بود و برایشان سخت بود از دفتر آقا اجازه گرفتند که چون نمی‌توانند مدام به قم بیایند در همان کرج دفنش کنند.

طبیعتاً شما با خدا معامله کرده‌اید و انتظاری ندارید، ولی در مجموع رفتار مسئولان و واکنش‌های مردم به شما به عنوان یک خانواده مدافع حرم چطور بود؟

همانطور که در قرآن آمده است، شهید زنده است. اگر رفته در ظاهر و ما نمی‌بینیم مشکل از ماست. شهید در جلسه ما و شما حضور دارد. این نص آیه قرآن است. همینکه خداوند در ظاهر مهدی را از ما گرفته اما در جایگزین آن صد‌ها مهدی دیگر به ما داده است، یعنی محبت ما را در قلب اینها جای داده است.

الان ایام عید یا ولادت ائمه (ع) که می‌شود صد نفر از بچه‌های خوب و مومن از گوشه و کنار ایران زنگ می‌زنند و به من تبریک می‌گویند. این لطف و عنایت ائمه (ع) است. خداوند پاداش دنیایی اینها را در قلوب انسان‌های مومن جای داده است. الحمدالله حوزه هم وارد کار شده و تشییع جنازه‌هایی که در قم صورت می‌گیرد خیلی گسترده است و جمعیت انبوهی به مزار شهدا می‌آیند.

شهید مهدی کجا شهید شد؟

شهید مهدی در منطقه استراتژیک «تله قرین» در استان «درعا» که جایی است مثل بلندی‌های جولان و نزدیک مرز اسرائیل قرار داشت و ۱۰ کیلومتری مرز اسرائیل بود. بچه‌های سپاهی که آمده بودند می‌گفتند جنگ با خود اسرائیل بود. تمام مجروحان آن‌ها به بیمارستان‌های اسرائیل می‌رفتند. جبهه مقاومت برای گرفتن «تله قرین» شهدای بسیار بزرگی را تقدیم کرده مثل شهید ابوحامد، شهید بخشی. تقریباً ۲۶ نفر آنجا شهید شدند که فرماند‌هان اصلی در این عملیات‌ها نیرو‌های فاطمیون بودند.

می‌دانید شهید مهدی چطور به شهادت رسید؟

یکی از همرزمان پسرم می‌گفت: شهید مهدی اول از ناحیه پا مجروح شد ولی چون مجروح زیاد بود و دوره هلال احمر گذرانده بود، به آن‌ها می‌رسید. اسلحه و مهمات ما هم در حال تمام شدن بود. گفتم مهدی شما برگرد.

مهدی گفت: من خجالت می‌کشم برگردم آن هم وقتی که مجروحان و شهدا اینجا هستند شما اینجا هستید. من چگونه برگردم؟ برنمی‌گشت. در نهایت به او دستور دادم که برود پایین تا هرچه نیرو داریم بفرستد. وقتی که مهدی داشت سمت پایین می‌رفت تک‌تیرانداز یک تیر به گلویش خورده بود. یک تیر هم به سینه و یک تیر دیگر به پهلویش خورد و به شهادت رسید.

مادر مهدی هر سال ۱۰ روز روضه ایام فاطمیه دارد. مهدی به مادرش گفته بود برای دهه فاطمیه برمی‌گردم. مثل اینکه خدا نخواست وعده‌ای که به مادرش داده خلاف شود. همان شب شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) خبر شهادتش به ما رسید.

مهدی جزء شهدایی بود که پیکرش خیلی زود برگشت. روز نهم به شهادت رسیده بود، دو روز بعد پیکرش بازگشته بود.

اگر مهدی را پیش از شهادتش ۲۰۰ نفر در قم می‌شناختند، حال میلیون‌ها انسان نه در ایران که در همه جا او را می‌شناسند. ما حتی از خود لبنان هم میهمان داشتیم، از برادران عراقی آمده‌اند. از برادران پاکستانی آمده‌اند. از برادران هندی آمده‌اند. طبق منابعی که سازمان‌ها و ارگان‌های مرتبط منتشر کرده‌اند بالای سه هزار نفر شهید افغانستانی دفاع مقدس داریم که الان به خاطر شهدای مدافع حرم باز اسم و عنوان آن‌ها زنده شد.

برادران افغانستانی همیشه با انقلاب اسلامی همراه بوده‌اند.

من یک مورد از علاقه شیعیان افغانستان و ولایت‌مداری آن‌ها به حضرت امام (ره) و مقام معظم رهبری را بگویم. در جهاد افغانستان علیه ارتش سرخ شوروی مثل الان نبود که ماهواره و اینترنت باشد. الآن اگر بخواهیم عکس آقا را می‌توانیم در دورترین نقطه دنیا می‌توانیم ببینیم.

بعد داماد ما که روحانی بود از نجف اشرف رساله آورده بود که عکس امام هم پشت آن بود. زن‌ها‌، مرد‌ها و بچه‌ها جمع در خانه ما جمع می‌شدند تا عکس امام را ببوسند. یا مثلاً زمان جنگ عکس‌های کوچکی بودند از امام که بسیجی‌ها روی سینه‌شان می‌بستند. هر قطعه از این عکس‌ها معادل یک کلاشنیکف در افغانستان بود.

این تعداد شهدایی که از افغانستان در دفاع مقدس شهید شدند، نمونه دیگری از این علاقه است. آنها چون مقلد حضرت امام (ره) بودند، وقتی که امام دستور جهاد داد، از افغانستان به سمت جبهه‌ها به راه افتادند.

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

صلابت مادر شهید «صابری» پس از شنیدن خبر شهادت پسرش/ روایتی از متحول شدن یک جوان در میان مدافعان حرم بیشتر بخوانید »