شهید موسی رجبی

پای قولت بایست؛ تا پای جان

آرزوی شهید «رجبی» برای کیفیت شهادتش/ ناکامی واقعی از نظر شهید «رجبی»


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: کتاب‌های اساطیر را ورق می‌زنم… به دنبال برگی، سطری، کلامی، که فرزندانم را با مفهوم و معنای حقیقی دلیری و مردانگی آشنا کند؛ اما نمی‌یابم… نه این که نباشد، هست… اسطوره‌ها داریم، قهرمان‌ها داریم، پهلوان‌ها داریم، قصه‌ها داریم، اما انگار هیچ یک راضی‌ام نمی‌کند… سراغ برگ خاطرات آدم‌های معمولی را می‌گیرم… همان‌ها که مثل ما و در کنار ما زیستند، در همین کوچه‌ها و معابر و خیابان‌های ما قدم زدند و از همین معابر، پلی به سمت آسمان زدند…

قصه آدم‌های معمولی، قصه اسوه‌هایی است که همچون ما بودند؛ اما فرق‌شان در مشق مردی و مردانگی بود… مرد شدن، مرد بودن و مرد ماندن کار هرکسی نیست! کار آن‌هایی است که روی سیم خاردار نفس، پا گذاشته و به آن‌چه می‌گفتند، عمل می‎کردند! اصلا مردانگی در همین خلاصه می‌شود: پای قولت بایست؛ تا پای جان!

و داستان موسی، داستان یکی از همین آدم‌های معمولی به آسمان رسیده است. داستان اسوه‌ای که مردانگی را عمل کرد، داستان مردی که پای قولش ایستاد تا پای جان! نه! تا فدای سر! داستان کسی که با من و ما فرق داشت! با منی که هر روز زیارت عاشورا را سرسری می‌خوانم و معنای «بابی انت و امی…» تنم را نمی‌لرزاند، اما او با همین عبارت اذن ورود به دنیای جهاد را از همسر همراه و همدلش گرفت…

اصلا نمی‌دانم! چرا دارم همچون منی را با چون اویی قیاس می‌کنم؟! قیاس منی که همیشه لاف عاشقی ورد زبانم است و اویی که سرم به فدای سر تو عزیز فاطمه گویان، سر را فدا کرد؟

قیاس منی که هنوز در واجباتم مانده ام و سیم محبت و اشتیاقم به امام حی و حاضر و ناظرم دائم در نوسان است و اویی که جمکران، ماوا و ملجا و پناه خستگی‌ها و محل اتصال و پرواز روحش بود؟

برگ خاطرات زندگی شهید مدافع حرم «موسی رجبی» این آدم معمولی به اوج و معراج رسیده را مرور می‌کنم، تا برای فرزندانم و همه ی فرزندان سرزمینم، الگو و اسوه ی حقیقی را نشان دهم…

پای قولت بایست؛ تا پای جان

شهید مدافع حرم «موسی رجبی» چهارم اردیبهشت سال ۱۳۵۸ در شهرستان ترکمنچای از توابع میانه به دنیا آمد. وی از نیرو‌های مردمی و جهادی ساکن اسلامشهر بود که داوطلبانه به یاری نیرو‌های جبهه مقاومت اسلامی مستقر در سوریه شتافت و به عنوان عضوی از نیرو‌های پشتیبانی جبهه مقاومت در سوریه مشغول شد و نهایتا در آخرین روز خرداد سال ۱۳۹۷ در منطقه البوکمال، توسط تروریست‌های تکفیری در سوریه به شهادت رسید. در ادامه خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس با «پری علی‌نژاد» همسر شهید مدافع حرم «موسی رجبی» گفت‌وگویی انجام داده است که دوازده بخش از آن تقدیم شد و در ادامه آخرین بخش این گفت‌وگو از نظر مخاطبان گرامی می‌گذرد.

دفاع‌پرس: از خاطراتی برایمان بگویید که پس از شهادت شهید رجبی همرزمانشان برای شما نقل می‌کردند؟

احساس مسوولیت بسیار و غم‌خواری موسی ورد زبان دوستانش است. آن‌ها تعریف می‌کنند، «موسی به محض آن‌که از کارش فارغ می‌شد، هرچند خسته بود، اما تک به تک از ما می‌پرسید که چقدر از کارمان مانده است؟! سپس به کمک ما می‌آمد تا استراحت ما نیز هرچه سریع‌تر آغاز شود. او در مهربانی همتا نداشت و وجودش برای همه سرتاسر خیر و برکت بود. او از غصه دیگران ناراحت و از خوشی‌های‌شان خوشحال می‌شد.»

هم‌چنین دوستانش نقل می‌کنند «در جمع ما تنها کسی که همواره وضو داشت، موسی بود. او معتقد بود، ممکن است هر لحظه به شهادت برسیم، پس چه بهتر که دائم‌الوضو باشیم. ما می‌خندیدیم که وقتی قرار است شهید شویم، دیگر وضو داشتن مهم نیست. ولی موسی می‌گفت: من دوست دارم با طهارت از دنیا بروم. برای همین همیشه وضو دارم.»

پای قولت بایست؛ تا پای جان

دفاع‌پرس: بزرگ‌ترین حسرتی که در دل‌تان مانده چیست؟

سفر کربلای خانوادگی. چون زمانی‌که شرایط این سفر مهیا شد، موسی گفت، «طاقت نمی‌آورم پدرم کربلایی نشده باشد و من به کربلا بروم.» پدر موسی آن روزها در بستر بیماری بود و این امکان فراهم نبود که با وی برویم. موسی اصرار داشت که من با بچه‌ها بروم؛ اما نپذیرفتم و حسرت قدم گذاشتن در بین‌الحرمین همراه موسی برای همیشه در دلم ماند.

موسی معتقد بود «ناکام کسی هست که کربلا نرفته باشد و شیرینی زیارت اباعبدالله الحسین (ع) را نچشیده باشد.» هرچند که خودش کربلایی نشد؛ اما من یقین دارم به زیارت اباعبدالله (ع) شتافت. همان‌طور که آرزو داشت. با پیکری بی سر…

پای قولت بایست؛ تا پای جان

دفاع‌پرس: به عنوان سوال پایانی برایمان بگویید، از زندگی چه انتظاری داشتید و چه دستاوردی به دست آوردید؟

زندگی من و موسی به معنای حقیقی، یک عاشقانه شیرین بود. در تمام لحظات این زندگی غرق شادی و خوشبختی بودیم. به قدری ما کنار همدیگر خاطرات لذت‌بخش داریم، که تا آخر عمر می‌توانم با یاد آن خاطرات زندگی کنم‌. فقط از دنیا این را انتظار نداشتم که عمر زندگی قشنگ‌مان انقدر کوتاه باشد. ان‌شاءالله ادامه آن در بهشت…

موسی مظلومانه به شهادت رسید. هیچ‌کس نمی‌دانست چرا به سوریه رفته است. مردم فقط قضاوت می‌کردند و تهمت‌ می‌زدند. می‌گفتند: او برای پول رفته. پس شهید نیست و… من تنها سکوت می‌کردم و فرو می‌ریختم؛ چراکه هیچ‌کس از عشق و هدف و اعتقادات موسی خبر نداشت، چه برسد از کارش… حتی به من هم که همسرش بودم، می‌گفت، «هرچه کم‌تر بدانی، راحت‌تر هستی…»

پای قولت بایست؛ تا پای جان

روزهای بسیار سختی را سپری کردم. از یک طرف دلتنگ موسی بودم و از طرف دیگر شنونده زخم‌زبان‌ها. در عین حال که می‌دانستم او حضور دارد، بی قرار حضورش بودم. چرا که موسی جایگزین تمام نداشته‌های من بود. او خواهرم بود، دخترم بود، پشت و پناهم بود. تکیه گاهم بود. مشاورم بود. راهنمایم بود. برای هر تصمیمی ابتدا با او مشورت می‌کردم. هرگاه دلخوری داشتم، با او درددل می‌کردم. حرف‌هایم را می‌شنید و در پایان با لبخند می‌گفت، «تا من را داری، غم نداری! من هستم، خیالت راحت باشد!» و با چهره معصوم آرامَش، آرامم می‌کرد و ناراحتی را از دلم می‌ربود. اما حالا در روزگاری که نیست، غم و غصه جای خالی‌اش را پر کرده و تنها امیدم وعده پروردگار است که شهدا زنده هستند. پس حتما روح او نیز همواره حضور دارد و همراه ماست. هرچند که یقین دارم خداوند سرپرست خانواده شهداست و به کرّات دست یاری خدا را در زندگی‌ام احساس کرده‌ام و همین صبر و آرامشی که در برابر این غم بزرگ دارم، یا کارهایی که هیچ‌وقت گمان نمی‌کردم تنها از پسش بربیایم، اما حالا می‌توانم، گواه این مدعاست.

هرگاه کم می‌آورم یاد سفارشش می‌افتم که گفت، «هرکجا کم آوردی، بگو: یا زینب!» و هربار که می‌گویم با انرژی به زندگی برمی‌گردم.

پای قولت بایست؛ تا پای جان

دفاع‌پرس: با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید، چنانچه سخن پایانی و مطلبی برای ارائه دارید، بفرمایید؟

عاجزانه از خدا می‌خواهم فرزندانم نیز راه پدر را ادامه دهند و همانند او عاقبت به خیر بشوند. باغ گلم را هدیه کردم، حاضرم دو دسته گلم را نیز در راه اهل بیت (ع)، رهبر و مردم عزیز کشورمان هدیه کنم.

و در انتها می‌خواهم حرف تمام همسران شهدا را تکرار کنم که مردان ما حسینی رفتند و حالا نوبت ماست که زینبی رفتار کنیم. آن‌ها با غیرت علوی رفتند و ما با حجاب فاطمی ایستادگی می‌کنیم و راضی هستیم به رضای پروردگار. عاقبت به خیری، حق موسی بود. او برای دستیابی به این افتخار خیلی تقلا کرد. استراحت نکرد. فداکاری کرد. منیتش را سرکوب کرد. و به آرامشی که آرزو داشت، دست پیدا کرد. او حالا همنشین اهل بیت است. او به جایگاهی رسید که خیلی‌ها غبطه می‌خورند و خوش به حالش… تمام تلاش خود را می‌کنم که اهداف شهید را ادامه دهم و قدردان جایگاهی باشم که خداوند به ما عطا کرده است. سعی می‌کنم یادگاران موسی را همان‌طور که می‌خواست، پرورش ‌دهم و سرباز امام عصر (عج) شوند و رفتاری نکنم که جایگاه او زیر سوال برود…

انتهای پیام/ 711



منبع خبر

آرزوی شهید «رجبی» برای کیفیت شهادتش/ ناکامی واقعی از نظر شهید «رجبی» بیشتر بخوانید »

آیا شهادت برای بسیجی‌هایی است که ظاهرشان نشان می‌دهد؟!


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: کتاب‌های اساطیر را ورق می‌زنم… به دنبال برگی، سطری، کلامی، که فرزندانم را با مفهوم و معنای حقیقی دلیری و مردانگی آشنا کند؛ اما نمی‌یابم… نه این که نباشد، هست… اسطوره‌ها داریم، قهرمان‌ها داریم، پهلوان‌ها داریم، قصه‌ها داریم، اما انگار هیچ یک راضی‌ام نمی‌کند… سراغ برگ خاطرات آدم‌های معمولی را می‌گیرم… همان‌ها که مثل ما و در کنار ما زیستند، در همین کوچه‌ها و معابر و خیابان‌های ما قدم زدند و از همین معابر، پلی به سمت آسمان زدند…

قصه آدم‌های معمولی، قصه اسوه‌هایی است که همچون ما بودند؛ اما فرق‌شان در مشق مردی و مردانگی بود… مرد شدن، مرد بودن و مرد ماندن کار هرکسی نیست! کار آن‌هایی است که روی سیم خاردار نفس، پا گذاشته و به آن‌چه می‌گفتند، عمل می‎کردند! اصلا مردانگی در همین خلاصه می‌شود “پای قولت بایست؛ تا پای جان!”

و داستان موسی، داستان یکی از همین آدم‌های معمولی به آسمان رسیده است. داستان اسوه‌ای که مردانگی را عمل کرد، داستان مردی که پای قولش ایستاد تا پای جان! نه! تا فدای سر! داستان کسی که با من و ما فرق داشت! با منی که هر روز زیارت عاشورا را سرسری می‌خوانم و معنای “بابی انت و امی…” تنم را نمی‌لرزاند، اما او با همین عبارت اذن ورود به دنیای جهاد را از همسر همراه و همدلش گرفت…

اصلا نمی‌دانم! چرا دارم همچون منی را با چون اویی قیاس می‌کنم؟! قیاس منی که همیشه لاف عاشقی ورد زبانم است و اویی که “سرم به فدای سر تو عزیز فاطمه ” گویان، سر را فدا کرد؟

قیاس منی که هنوز در واجباتم مانده ام و سیم محبت و اشتیاقم به امام حی و حاضر و ناظرم دائم در نوسان است و اویی که جمکران، ماوا و ملجا و پناه خستگی‌ها و محل اتصال و پرواز روحش بود؟

برگ خاطرات زندگی شهید مدافع حرم «موسی رجبی» این آدم معمولی به اوج و معراج رسیده را مرور می‌کنم، تا برای فرزندانم و همه ی فرزندان سرزمینم، الگو و اسوه ی حقیقی را نشان دهم…

آیا شهادت برای بسیجی‌هایی است که ظاهرشان نشان می‌دهد؟!

شهید «موسی رجبی» چهارم اردیبهشت سال ۱۳۵۸ در شهرستان ترکمنچای از توابع میانه به دنیا آمد. وی از نیرو‌های مردمی و جهادی ساکن اسلامشهر بود که داوطلبانه به یاری نیرو‌های جبهه مقاومت اسلامی مستقر در سوریه شتافت و به عنوان عضوی از نیرو‌های پشتیبانی جبهه مقاومت در سوریه مشغول شد و نهایتا در آخرین روز خرداد سال ۱۳۹۷ در منطقه البوکمال، توسط تروریست‌های تکفیری در سوریه به شهادت رسید. در ادامه خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس با «پری علی‌نژاد» همسر شهید «موسی رجبی» گفت‌وگویی انجام داده است که چهار بخش از آن تقدیم شد و در ادامه بخش پنجم این گفت‌وگو از نظر مخاطبان گرامی می‌گذرد.

بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی…

دفاع‌پرس: چگونه تصمیم‌شان برای حضور در سوریه را مطرح کردند؟

مرداد ۱۳۹۶ بود. برای انجام کاری بیرون از منزل بودم که تلفن همراهم به صدا درآمد. موسی بود. گفت، «من ثبت‌نام کردم که به سوریه اعزام شوم!» خندیدم و گفتم، «من هم باور کردم!» گفت، «جدی می‌گویم!» با عصبانیت تلفن را قطع کردم. چند ساعت گذشت تا دوباره در منزل بحثش را شروع کرد. با تعجب گفتم، «شما کجا سوریه کجا؟» پاسخ داد، «به طور اتفاقی در دفتر مرکزی شنیدم که نیرو اعزام می‌کنند. من هم درخواست خود را نوشتم. اگر شما رضایت داشته باشید ان‌شاءالله اعزام می‌شوم!» گفتم، «من راضی نیستم!» پرسید، «چرا؟!» و من پاسخ ندادم. او هم ادامه نداد.

آیا شهادت برای بسیجی‌هایی است که ظاهرشان نشان می‌دهد؟!

هر شب پس از نماز مغرب و عشا، زیارت عاشورا می‌خواندم. آن شب بچه‌ها داخل حیاط بازی می‌کردند. هرگاه می‌رسیدم به عبارت «بِأبی اَنتَ و اُمّی وَ نَفسی…» چندین بار تکرار می‌کردم. موسی که من را زیر نظر داشت، وقتی رسیدم به این عبارت، گفت، «یک بار دیگر تکرار کن!» با تعجب نگاهش کردم. ادامه داد، «معنی حرفی که بیان کردی، چیست؟!» گفتم، «معلوم است. پدر و مادرم به فدایت حسین (ع)!» گفت، «والدینت را فدای اباعبدالله (ع) می‌کنی، اما به من اجازه فدا شدن نمی‌دهی؟! من را بیشتر از آن‌ها دوست داری؟!» گفتم، «هم شما را دوست دارم، هم آن‌ها را!» گفت، «پس همین‌طوری می‌گویی، پدرومادرم به فدایتان. واقعیت ندارد؟!» اعتراض کردم. ادامه داد، «پس چرا راضی نمی‌شوی که من بروم؟!» گفتم، «اگر من راضی شوم، زیارت عاشورایم حقیقی می‌شود؟!» پاسخ داد، «من تمام سال‌هایی که مداحی کردم، فقط حرف زدم. اکنون زمان اثبات حرف‌هایم رسیده که آیا واقعا اگر در زمان امام حسین (ع) هم بودم، آن حضرت را یاری می‌کردم یا از ترس جان و مال و کشته شدن، امام را تنها می‌گذاشتم؟!» خجالت کشیدم؛ چراکه پاسخی نداشتم. ادامه داد، «به حرف‌هایم فکر کن، آیا همینطوری زیارت عاشورا می‌خوانی؟! آیا واقعا دوست نداشتی کنار امام حسین (ع) بودی و امامت را یاری می‌کردی؟!» گفت و رفت…

آیا شهادت برای بسیجی‌هایی است که ظاهرشان نشان می‌دهد؟!

تلنگر

حرف‌هایش مثل تلنگر بود برایم. تمام شب ذهنم را مشغول کرده بود. آیا واقعا امامم را یاری می‌کردم؟!

فردا شب مثل همیشه پس از نماز مغرب و عشا مفاتیح را باز کردم، اما ناخودآگاه آن را بستم. باز هم من را زیر نظر داشت. گفت، «تا به باورش نرسی، نمی‌توانی بخوانی!»

تردید سراسر وجودم را گرفته بود. اینکه نمی‌توانستم از همسرم بگذرم، اجازه نمی‌داد زیارت عاشورا بخوانم. خجالت می‌کشیدم.
موسی که استیصالم را می‌دید، دوباره شروع کرد، «عزیزم! مرگ و حیات هر انسانی، به دست خداست، تا او نخواهد، هیچ برگی از درخت نمی‌افتد. اگر تقدیر من مرگ باشد، چه در سوریه باشم، چه در تهران، فرا می‌رسد. آن کجا که مرگم با شهادت زیبا شود، آن کجا که در تهران با تصادف یا هر سرانجام دیگری باشد. اگر هم لیاقت شهادت نداشته باشم که سالم برمی‌گردم. فقط می‌خواهم اسمم در لیست مدافعین حضرت زینب (س) باشد، و الا من را چه به شهادت. من لیاقت ندارم!»

با خودم گفتم، راست می‌گوید! شهادت برای بسیجی‌هایی است که ظاهرشان هم نشان می‌دهد. مرد شیک پوش و ادکلن زده بی محاسن من را چه به شهادت.

موسی که داشت پیروزمندانه به هدفش نزدیک می‌شد، ادامه داد، «خواهش می‌کنم قبول کن! اجل هرکس، در روزی که برایش مقدر شده، فرا می‌رسد. نمی‌توان آن را به تاخیر انداخت. من در تهران هم خطر تهدیدم می‌کند. اگر می‌خواهی جلوی از دست دادن من را بگیری، کفر می‌کنی. چون گمان می‌کنی قدرتت بیشتر از پروردگار است. به آمار نگاه کن که هرروز در تهران چقدر کشته می‌دهیم! آن‌ها که به سوریه نرفته‌اند، پس چرا خانواده‌هایشان را تنها گذاشته‌اند؟!»

وابستگی به موسی اجازه نمی‌داد با تردیدم مقابله کنم. از تنهایی، از دوری موسی می‌ترسیدم. پایان حرف‌هایش می‌خواست آرامم کند. گفت، «تا وقتی‌که شما قلبا راضی نشوی، مطمئن باش، من نمی‌روم. کسی در هر شرایطی پای انتخابش می‌ایستد که قلبا آن را برگزیده باشد. من تا هر زمانی که شما راضی بشوی، صبر می‌کنم!»

آیا شهادت برای بسیجی‌هایی است که ظاهرشان نشان می‌دهد؟!

و سوگند شهید…

سه شنبه برای اولین بار از تصمیمش سخن گفت و پنج شنبه من رضایتم را اعلام کردم. وقتی به موسی گفتم، «توکل به خدا. من راضی هستم و تو را به حضرت زینب (س) می‌سپارم.» اشک شوق از چشمانش سرازیر شد و گفت، «هر اجر و پاداشی که در این مسیر به دست بیاورم با تو شریک خواهم بود همسفر زندگی‌ام. اگر یک درصد به آرزویم برسم، سوگند می‌خورم وارد بهشت نمی‌شوم تا تو بیایی و اول وارد شوی! این تو بودی که راضی شدی، تو بودی که سختی‌ها را تحمل کردی، تو بودی که بچه‌ها را پرورش دادی…» اجازه ندادم ادامه دهد و گفتم، «نه، تو شهید نمی‌شوی…»

انتهای پیام/ 711



منبع خبر

آیا شهادت برای بسیجی‌هایی است که ظاهرشان نشان می‌دهد؟! بیشتر بخوانید »

روضه‌ای که سرنوشت شهید «موسی رجبی» را به دامان امام حسین (ع) پیوند زد


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: کتاب‌های اساطیر را ورق می‌زنم… به دنبال برگی، سطری، کلامی، که فرزندانم را با مفهوم و معنای حقیقی دلیری و مردانگی آشنا کند؛ اما نمی‌یابم… نه این که نباشد، هست… اسطوره‌ها داریم، قهرمان‌ها داریم، پهلوان‌ها داریم، قصه‌ها داریم، اما انگار هیچ یک راضی‌ام نمی‌کند… سراغ برگ خاطرات آدم‌های معمولی را می‌گیرم… همان‌ها که مثل ما و در کنار ما زیستند، در همین کوچه‌ها و معابر و خیابان‌های ما قدم زدند و از همین معابر، پلی به سمت آسمان زدند…

قصه آدم‌های معمولی، قصه اسوه‌هایی است که همچون ما بودند؛ اما فرق‌شان در مشق مردی و مردانگی بود… مرد شدن، مرد بودن و مرد ماندن کار هرکسی نیست! کار آن‌هایی است که روی سیم خاردار نفس، پا گذاشته و به آن‌چه می‌گفتند، عمل می‎کردند! اصلا مردانگی در همین خلاصه می‌شود “پای قولت بایست؛ تا پای جان!”

و داستان موسی، داستان یکی از همین آدم‌های معمولی به آسمان رسیده است. داستان اسوه‌ای که مردانگی را عمل کرد، داستان مردی که پای قولش ایستاد تا پای جان! نه! تا فدای سر! داستان کسی که با من و ما فرق داشت! با منی که هر روز زیارت عاشورا را سرسری می‌خوانم و  معنای “بابی انت و امی…” تنم را نمی‌لرزاند، اما او با همین عبارت اذن ورود به دنیای جهاد را از همسر همراه و همدلش گرفت…

اصلا نمی‌دانم! چرا دارم همچون منی را با چون اویی قیاس می‌کنم؟! قیاس منی که همیشه لاف عاشقی ورد زبانم است و اویی که “سرم به فدای سر تو عزیز فاطمه ” گویان، سر را فدا کرد؟

قیاس منی که هنوز در واجباتم مانده ام و سیم محبت و اشتیاقم به امام حی و حاضر و ناظرم دائم در نوسان است و اویی که جمکران، ماوا و ملجا و پناه خستگی‌ها و محل اتصال و پرواز روحش بود؟

برگ خاطرات زندگی شهید مدافع حرم «موسی رجبی» این آدم معمولی به اوج و معراج رسیده را مرور می‌کنم، تا برای فرزندانم و همه ی فرزندان سرزمینم، الگو و اسوه ی حقیقی را نشان دهم…

روضه‌ای که سرنوشت شهید «موسی رجبی» را به دامان امام حسین (ع) پیوند زد

شهید «موسی رجبی» چهارم اردیبهشت سال ۱۳۵۸ در شهرستان ترکمنچای از توابع میانه به دنیا آمد. وی از نیرو‌های مردمی و جهادی ساکن اسلامشهر بود که داوطلبانه به یاری نیرو‌های جبهه مقاومت اسلامی مستقر در سوریه شتافت و به عنوان عضوی از نیرو‌های پشتیبانی جبهه مقاومت در سوریه مشغول شد و نهایتا در آخرین روز خرداد سال ۱۳۹۷ در منطقه البوکمال، توسط تروریست‌های تکفیری در سوریه به شهادت رسید. در ادامه خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس با «پری علی‌نژاد» همسر شهید «موسی رجبی» گفت‌وگویی انجام داده است که بخش اول و دوم آن تقدیم شد و در ادامه بخش سوم این گفت‌وگو از نظر مخاطبان گرامی می‌گذرد.

عشق به حضرت زینب (س)

دفاع‌پرس: شهید رجبی به کدام یک از اهل بیت (ع) ارادت داشتند؟

آقا موسی بیشتر مداحی‌هایش حول محور حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) بود. من یقین دارم همین عشق و محبتی که به عمه جان‌ داشت، سبب شد فدایی خانم و نازدانه سه ساله‌شان شود. حتما حضرت زینب (س) از قلب پاک موسی خبر داشت که او را لایق سربازی خود دید و قربانی‌مان را قبول کرد.

روضه‌ای که سرنوشت شهید «موسی رجبی» را به دامان امام حسین (ع) پیوند زد

سرم به فدای سر تو عزیز حیدر!

دفاع‌پرس: شهید رجبی هرگاه در زندگی کم می‌آوردند، چگونه آرام می‌شدند؟

آقا موسی هرگاه دلش می‌گرفت، با امام زمان (عج) صحبت می‌کرد. گاهی هم برای امام حسین (ع) روضه می‌خواند و با بچه‌ها سینه می‌زدیم و در خانه هیأت برپا می‌کردیم. ابتدای مجلس هم یادآور می‌شد که، «بچه‌ها می‌خواهیم وارد محفل اهل بیت (ع) بشویم. دیگر امام حسین (ع) و فرشته‌ها ناظر به اعمال و رفتار ما هستند!» بچه‌ها سنی نداشتند اما حرف پدر را می‌فهمیدند. «مطمئن باشید تا ما شروع به خواندن روضه می‌کنیم، ملائکه و امام حسین (ع) می‌آیند و مجلس چهار نفره ما را می‌بینند.» سپس شروع می‌کرد و همان ابتدا می‌گفت، «سرم به فدای سر تو عزیز زهرا! سرم به فدای سر تو عزیز حیدر!» سپس با بچه‌ها دعای فرج می‌خواندیم. دعایی که از همان کودکی آن را از بَر بودند. در انتها نیز در محفل کوچک‌مان چایی پخش می‌کردیم. هرچند بچه‌ها چایی دوست نداشتند، اما پدرشان می‌گفت، «این چایی فرق دارد، این چایی هیأت است! حتما بخورید!» و بچه‌ها گوش می‌دادند. این روضه و هیأت با موسی کاری می‌کرد که هرچند سرتاسر وجودش را یک انقلاب و آشوب درونی متلاطم کرده بود؛ اما خیلی زود به ساحل آرامش می‌رسید. و من همیشه به حال او غبطه می‌خوردم.

گاهی هم که دلش می‌گرفت، می‌گفت، «می‌شود خواهش کنم امشب کمی بیشتر غذا درست کنید؟! نمی‌خواهم شما را به زحمت بیاندازم تا خسته شوید، فقط به میزان چهار، پنج مهمان بیشتر… چرا که دلم گرفته است… می‌خواهم خیرات کنم. می‌خواهم از مهمانان امشب سفره‌مان طلب کنم دعایم کنند تا عاقبت به خیر بشوم.» غذاها که آماده می‌شد با بچه‌ها می‌بردند و بین نیازمندان توزیع می‌کردند و از آن‌ها خواهش می‌کردند که برای عاقبت به خیری‌شان دعا کنند. دعایی که خیلی زود به استجابت رسید…

دفاع‌پرس: گمان می‌کنید این احساس آرامش پس از برگزاری محفل کوچک‌تان از کجا نشات می‌گرفت؟

بلاشک از لطف امام زمان (عج)، چراکه حال و هوای زندگی ما همیشه امام زمانی بود. به طوری‌که هم خودمان پس از ازدواج اولین مقصدمان مسجد جمکران شد، هم فرزندانمان پس از ولادت اولین مکانی که رفتند آن‌جا بود. موسی می‌خواست بچه‌ها از بدو تولد با امام زمان (عج) آشنا شوند.

مراسم عروسی‌‌مان نیز شب نیمه شعبان بود و هر سال نیمه شعبان‌ جشن می‌گرفتیم و شادی می‌کردیم. در انتهای جشن، پدر به همراه پسرانش شیرینی و شکلات پخش می‌کردند.

هیچ‌گاه از خاطر نمی‌برم، زمانی‌که می‌خواست به سوریه برود نیز، مثل همیشه راهی جمکران شدیم و همان‌جا حرف‌هایش را گفت و ما را به امام عصر (عج) سپرد.

و این‌چنین لطف امام زمان (عج) از همان روز اول در زندگی ما جاری و بر اثر همین برکت، شهادت نامه‌ موسی امضا شد.

روضه‌ای که سرنوشت شهید «موسی رجبی» را به دامان امام حسین (ع) پیوند زد

مداحی در کوچه پس کوچه‌های زینبیه

دفاع‌پرس: شهید رجبی مداح بودند؟!

بله آقا موسی در همان صحبت‌های جلسه خواستگاری گفت، «گاهی مداحی می‌کنم که البته مداح حرفه‌ای نیستم! فقط می‌خواهم عشق و ارادتم به امام حسین (ع) را نشان بدهم!»

در تمام دهه اول محرم‌‌های زندگی مشترک‌مان نیز به شهرشان می‌رفت و مداحی می‌کرد. وقتی از او می‌پرسیدم، «چرا در مسجد مداحی نمی‌کنی؟» پاسخ می‌داد، «مداح‌های معروف در مسجد مداحی می‌کنند!!! من در مسیر مسجد، در تاریکی کوچه پس کوچه‌های زینبیه، آن‌جایی که هیچ‌کس مداحی نمی‌کند، عزاداری می‌کنم و امیدوارم در همان تاریکی‌ها صدایم را بشنوند و من را ببینند و همان نیم نگاه، برای عاقبت به خیری من کافی ‌است.» موسی این جملات را با بغض می‌گفت. او وقتی از عشق بی انتهایش به امام حسین (ع) سخن می‌گفت، اشک در چشمانش حلقه می‌بست.

یک بار به شوخی گفتم، «موسی اگه شما نروید هیأت، کارشان روی زمین می‌ماند؟» گفت، «کار امام حسین (ع) هیچ‌وقت روی زمین نمی‌ماند! این ما هستیم که مدیون این خاندان هستیم! می‌دانم صدای خوبی ندارم. مداحی بلد نیستم. اما دوست دارم روضه بخوانم تا نامم میان مداحان اربابم باشد. همین که اسمم رد شود، برایم کافی است. دعا کنید، امام حسین (ع) هم از من قبول کنند.» تواضع یکی دیگر از ویژگی‌های بارز موسی بود.

انتهای پیام/ 711



منبع خبر

روضه‌ای که سرنوشت شهید «موسی رجبی» را به دامان امام حسین (ع) پیوند زد بیشتر بخوانید »

درخواست ویژه شهید «موسی رجبی» از امام زمان‌ (عج)


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: کتاب‌های اساطیر را ورق می‌زنم… به دنبال برگی، سطری، کلامی، که فرزندانم را با مفهوم و معنای حقیقی دلیری و مردانگی آشنا کند؛ اما نمی‌یابم… نه این که نباشد، هست… اسطوره‌ها داریم، قهرمان‌ها داریم، پهلوان‌ها داریم، قصه‌ها داریم، اما انگار هیچ یک راضی‌ام نمی‌کند… سراغ برگ خاطرات آدم‌های معمولی را می‌گیرم… همان‌ها که مثل ما و در کنار ما زیستند، در همین کوچه‌ها و معابر و خیابان‌های ما قدم زدند و از همین معابر، پلی به سمت آسمان زدند…

قصه آدم‌های معمولی، قصه اسوه‌هایی است که همچون ما بودند؛ اما فرق‌شان در مشق مردی و مردانگی بود… مرد شدن، مرد بودن و مرد ماندن کار هرکسی نیست! کار آن‌هایی است که روی سیم خاردار نفس، پا گذاشته و به آن‌چه می‌گفتند، عمل می‎کردند! اصلا مردانگی در همین خلاصه می‌شود “پای قولت بایست؛ تا پای جان!”

و داستان موسی، داستان یکی از همین آدم‌های معمولی به آسمان رسیده است. داستان اسوه‌ای که مردانگی را عمل کرد، داستان مردی که پای قولش ایستاد تا پای جان! نه! تا فدای سر! داستان کسی که با من و ما فرق داشت! با منی که هر روز زیارت عاشورا را سرسری می‌خوانم و  معنای “بابی انت و امی…” تنم را نمی‌لرزاند، اما او با همین عبارت اذن ورود به دنیای جهاد را از همسر همراه و همدلش گرفت…

اصلا نمی‌دانم! چرا دارم همچون منی را با چون اویی قیاس می‌کنم؟! قیاس منی که همیشه لاف عاشقی ورد زبانم است و اویی که “سرم به فدای سر تو عزیز فاطمه ” گویان، سر را فدا کرد؟

قیاس منی که هنوز در واجباتم مانده ام و سیم محبت و اشتیاقم به امام حی و حاضر و ناظرم دائم در نوسان است و اویی که جمکران، ماوا و ملجا و پناه خستگی‌ها و محل اتصال و پرواز روحش بود؟

برگ خاطرات زندگی شهید مدافع حرم «موسی رجبی» این آدم معمولی به اوج و معراج رسیده را مرور می‌کنم، تا برای فرزندانم و همه ی فرزندان سرزمینم، الگو و اسوه ی حقیقی را نشان دهم…

بیمه شدن فرزندان در مسجد جمکران/ درخواست ویژه شهید «موسی رجبی» از امام زمان‌ (عج)

شهید «موسی رجبی» چهارم اردیبهشت سال ۱۳۵۸ در شهرستان ترکمنچای از توابع میانه به دنیا آمد. وی از نیرو‌های مردمی و جهادی ساکن اسلامشهر بود که داوطلبانه به یاری نیرو‌های جبهه مقاومت اسلامی مستقر در سوریه شتافت و به عنوان عضوی از نیرو‌های پشتیبانی جبهه مقاومت در سوریه مشغول شد و نهایتا در آخرین روز خرداد سال ۱۳۹۷ در منطقه البوکمال، توسط تروریست‌های تکفیری در سوریه به شهادت رسید. در ادامه خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس با «پری علی‌نژاد» همسر شهید «موسی رجبی» گفت‌وگویی انجام داده است که بخش اول آن دیروز تقدیم شد و در ادامه بخش دوم این گفت‌وگو از نظر مخاطبان گرامی می‌گذرد.

اولین مقصد

دفاع‌پرس: یادگار شهید چه زمانی متولد شد؟ نام او را چه کسی برگزید؟

موسی علاقه داشت فرزندمان پسر باشد. او می‌گفت، «دختر، ریحانه بهشتی است و باید مراقبش بود. چراکه روحیه‌ او حساس است و دلش زود می‌شکند. و من تاب ناراحتی دخترم را ندارم.» به همین دلیل وقتی فهمید فرزندمان پسر است، از ذوق و شوق آرام نمی‌گرفت.

بیمه شدن فرزندان در مسجد جمکران/ درخواست ویژه شهید «موسی رجبی» از امام زمان‌ (عج)

محمد عرفان سال ۱۳۸۵ متولد شد و نام او را با نظر همدیگر انتخاب کردیم. پیشنهاد نام ترکیبی از سوی موسی مطرح شد. او گفت، «یک نام دوبخشی انتخاب کنیم که حتما یک بخش آن  از اسامی اهل بیت (ع) باشد. من بخش اولش را محمد انتخاب می‌کنم، بخش دومش را هم، هرچه شما دوست دارید می‌گذاریم.» و این چنین اسم فرزند اولمان محمدعرفان شد.

محمدعرفان قرار بود روز عاشورا متولد بشود و موسی هر سال اول ماه محرم‌، برای مداحی به ترکمن‌چای می‌رفت، به همین سبب خیلی درمانده و ناراحت بود که نمی‌تواند برای امام حسین (ع) مداحی کند. نمی‌توانستم ناراحتی‌اش را ببینم، گفتم، «اشکال ندارد، شما بروید ترکمن‌چای!» موسی می‌ترسید که این تاخیر برای بچه مشکلی به وجود بیاورد. به خدا توکل کردم و گفتم، «نگران نباش! امام حسین (ع) حتما نگهدارش است!» خوشحال شد و رفت. شب شام غریبان به تهران برگشت. محمدعرفان هم فردای روز عاشورا به دنیا آمد.

پس از ولادت محمدعرفان، پدر تاکید داشت که، «اولین مقصدی که فرزندمان را می‌بریم، باید مسجد جمکران باشد! می‌خواهم او را برای تمام عمر، بیمه کنم!» و همراه نوزاد چندروزه‌مان راهی جمکران شدیم.‌ ابتدا موسی شکلات‌هایی را که خریده بود در صحن پخش کرد و سپس محمدعرفان را، رو به گنبد سبز جمکران در آغوش گرفت و گفت، «امامِ زمانم، می‌خواهم فرزندم سرباز شما باشد. می‌خواهم محمدعرفانم مهدی‌یار و یاور شما باشد. دعا کنید فرزندانم سرباز شما بشوند و من و مادرشان نیز در راه عشق و ارادت به شما ثابت قدم بمانیم و خادم شما باشیم. دعا کنید عاقبت به خیر بشویم. امامِ ما، دعایمان کنید در سختی‌های زندگی، وسوسه شیطان از مسیرتان منحرف‌مان نکند. امام عصر (عج)، دستان خالی‌مان را بگیرید و کمک‌مان کنید!»

بیمه شدن فرزندان در مسجد جمکران/ درخواست ویژه شهید «موسی رجبی» از امام زمان‌ (عج)

نام فرزند دوم‌مان را نیز، با همدیگر انتخاب کردیم. موسی اصرار داشت که حتما باید نامش علی داشته باشد و امیرعلی متولد شد. ماجرای جمکران رفتنش هم جالب است. چون زردی داشت، نشد که پس از ترخیص از بیمارستان، به جمکران برویم. اما ما سر قرارمان ماندیم، آن‌قدر صبوری کردیم و جایی نرفتیم تا امیرعلی خوب شد و اولین مقصدمان جمکران شد.

امانت‌های خدا

دفاع‌پرس: رابطه پسرها با پدر چگونه بود؟

بچه‌ها با پدرشان مثل دو دوست بودند تا پدر و فرزند. خیلی رابطه صمیمانه‌ای میان آن‌ها برقرار بود.

آقا موسی در هر شرایطی برای بچه‌ها وقت می‌گذاشت و با آن‌ها بازی می‌کرد. از سرکار که برمی‌گشت، حتی اگر خیلی خسته بود، نمی‌رفت استراحت کند. مستقیم می‌رفت سراغ بچه‌ها و با آن‌ها بازی می‌کرد.

تربیت پسرها و ولایی بودن‌شان مهم‌ترین مساله برای موسی بود. او معتقد بود، «بچه‌ها با مهربانی، متوجه اشتباه‌شان می‌شوند و اصلا نیازی به خشونت ندارند!» هیچ‌وقت هم ندیدم که دعوایشان کند. اگر خطایی می‌کردند، آن خطا را در قالب داستان به بچه‌ها آموزش می‌داد. در پایان هم، نظرشان را می‌پرسید که، «شخصیت داستان کدام رفتار را انجام می‌داد، بهتر بود و خدای مهربان دوست داشت؟!» محمدعرفان چون بزرگ‌تر بود، زودتر متوجه اشتباه‌شان می‌شد و از داستان پدرش درس می‌گرفت.

موسی می‌گفت، «بچه‌ها امانت‌های خدا دست ما هستند! آن‌ها آینه تمام‌نمای پدرومادرشان هستند! این ما هستیم که باید خودمان را تربیت کنیم تا بچه‌ها نیز تربیت بشوند. اگر ما درست رفتار کنیم، بچه‌ها نیز از پدر و مادرشان آن رفتار درست را آموزش می‌بینند!»

بیمه شدن فرزندان در مسجد جمکران/ درخواست ویژه شهید «موسی رجبی» از امام زمان‌ (عج)

دفاع‌پرس: شهید رجبی در کارهای منزل کمک می‌کردند؟

شرایط کاری موسی به شکلی بود که صبح‌ها پیش از اذان صبح از منزل خارج می‌شد و حتی نماز صبح خود را در خیابان می‌خواند، و شب‌ها دیر وقت بازمی‌گشت، با این وجود هیچ‌گاه خستگی‌اش را به منزل نمی‌آورد. من هم دلم نمی‌آمد با حجم کاری بسیارش در خارج از منزل، بخواهم در منزل نیز کمک کند، اما دیگر مواقعی که احتیاج به کمک داشتم، یاری‌ام می‌کرد.

هرچند از زمانی‌که ماموریت‌هایش به سوریه آغاز شد، روی زمین بند نمی‌شد. گویا احساس می‌کرد برای ما کم می‌گذارد، دائما اصرار می‌کرد، هرکاری مانده را به او بگویم، تا انجام دهد‌. آقا موسی اصلا اهل استراحت و تنبلی نبود.

ادامه دارد…

711



منبع خبر

درخواست ویژه شهید «موسی رجبی» از امام زمان‌ (عج) بیشتر بخوانید »

بیمه شدن فرزندان در مسجد جمکران/ درخواست ویژه شهید «موسی رجبی» از امام زمان‌ (عج)


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: کتاب‌های اساطیر را ورق می‌زنم… به دنبال برگی، سطری، کلامی، که فرزندانم را با مفهوم و معنای حقیقی دلیری و مردانگی آشنا کند؛ اما نمی‌یابم… نه این که نباشد، هست… اسطوره‌ها داریم، قهرمان‌ها داریم، پهلوان‌ها داریم، قصه‌ها داریم، اما انگار هیچ یک راضی‌ام نمی‌کند… سراغ برگ خاطرات آدم‌های معمولی را می‌گیرم… همان‌ها که مثل ما و در کنار ما زیستند، در همین کوچه‌ها و معابر و خیابان‌های ما قدم زدند و از همین معابر، پلی به سمت آسمان زدند…

قصه آدم‌های معمولی، قصه اسوه‌هایی است که همچون ما بودند؛ اما فرق‌شان در مشق مردی و مردانگی بود… مرد شدن، مرد بودن و مرد ماندن کار هرکسی نیست! کار آن‌هایی است که روی سیم خاردار نفس، پا گذاشته و به آن‌چه می‌گفتند، عمل می‎کردند! اصلا مردانگی در همین خلاصه می‌شود “پای قولت بایست؛ تا پای جان!”

و داستان موسی، داستان یکی از همین آدم‌های معمولی به آسمان رسیده است. داستان اسوه‌ای که مردانگی را عمل کرد، داستان مردی که پای قولش ایستاد تا پای جان! نه! تا فدای سر! داستان کسی که با من و ما فرق داشت! با منی که هر روز زیارت عاشورا را سرسری می‌خوانم و  معنای “بابی انت و امی…” تنم را نمی‌لرزاند، اما او با همین عبارت اذن ورود به دنیای جهاد را از همسر همراه و همدلش گرفت…

اصلا نمی‌دانم! چرا دارم همچون منی را با چون اویی قیاس می‌کنم؟! قیاس منی که همیشه لاف عاشقی ورد زبانم است و اویی که “سرم به فدای سر تو عزیز فاطمه ” گویان، سر را فدا کرد؟

قیاس منی که هنوز در واجباتم مانده ام و سیم محبت و اشتیاقم به امام حی و حاضر و ناظرم دائم در نوسان است و اویی که جمکران، ماوا و ملجا و پناه خستگی‌ها و محل اتصال و پرواز روحش بود؟

برگ خاطرات زندگی شهید مدافع حرم «موسی رجبی» این آدم معمولی به اوج و معراج رسیده را مرور می‌کنم، تا برای فرزندانم و همه ی فرزندان سرزمینم، الگو و اسوه ی حقیقی را نشان دهم…

بیمه شدن فرزندان در مسجد جمکران/ درخواست ویژه شهید «موسی رجبی» از امام زمان‌ (عج)

شهید «موسی رجبی» چهارم اردیبهشت سال ۱۳۵۸ در شهرستان ترکمنچای از توابع میانه به دنیا آمد. وی از نیرو‌های مردمی و جهادی ساکن اسلامشهر بود که داوطلبانه به یاری نیرو‌های جبهه مقاومت اسلامی مستقر در سوریه شتافت و به عنوان عضوی از نیرو‌های پشتیبانی جبهه مقاومت در سوریه مشغول شد و نهایتا در آخرین روز خرداد سال ۱۳۹۷ در منطقه البوکمال، توسط تروریست‌های تکفیری در سوریه به شهادت رسید. در ادامه خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس با «پری علی‌نژاد» همسر شهید «موسی رجبی» گفت‌وگویی انجام داده است که بخش اول آن دیروز تقدیم شد و در ادامه بخش دوم این گفت‌وگو از نظر مخاطبان گرامی می‌گذرد.

اولین مقصد

دفاع‌پرس: یادگار شهید چه زمانی متولد شد؟ نام او را چه کسی برگزید؟

موسی علاقه داشت فرزندمان پسر باشد. او می‌گفت، «دختر، ریحانه بهشتی است و باید مراقبش بود. چراکه روحیه‌ او حساس است و دلش زود می‌شکند. و من تاب ناراحتی دخترم را ندارم.» به همین دلیل وقتی فهمید فرزندمان پسر است، از ذوق و شوق آرام نمی‌گرفت.

بیمه شدن فرزندان در مسجد جمکران/ درخواست ویژه شهید «موسی رجبی» از امام زمان‌ (عج)

محمد عرفان سال ۱۳۸۵ متولد شد و نام او را با نظر همدیگر انتخاب کردیم. پیشنهاد نام ترکیبی از سوی موسی مطرح شد. او گفت، «یک نام دوبخشی انتخاب کنیم که حتما یک بخش آن  از اسامی اهل بیت (ع) باشد. من بخش اولش را محمد انتخاب می‌کنم، بخش دومش را هم، هرچه شما دوست دارید می‌گذاریم.» و این چنین اسم فرزند اولمان محمدعرفان شد.

محمدعرفان قرار بود روز عاشورا متولد بشود و موسی هر سال اول ماه محرم‌، برای مداحی به ترکمن‌چای می‌رفت، به همین سبب خیلی درمانده و ناراحت بود که نمی‌تواند برای امام حسین (ع) مداحی کند. نمی‌توانستم ناراحتی‌اش را ببینم، گفتم، «اشکال ندارد، شما بروید ترکمن‌چای!» موسی می‌ترسید که این تاخیر برای بچه مشکلی به وجود بیاورد. به خدا توکل کردم و گفتم، «نگران نباش! امام حسین (ع) حتما نگهدارش است!» خوشحال شد و رفت. شب شام غریبان به تهران برگشت. محمدعرفان هم فردای روز عاشورا به دنیا آمد.

پس از ولادت محمدعرفان، پدر تاکید داشت که، «اولین مقصدی که فرزندمان را می‌بریم، باید مسجد جمکران باشد! می‌خواهم او را برای تمام عمر، بیمه کنم!» و همراه نوزاد چندروزه‌مان راهی جمکران شدیم.‌ ابتدا موسی شکلات‌هایی را که خریده بود در صحن پخش کرد و سپس محمدعرفان را، رو به گنبد سبز جمکران در آغوش گرفت و گفت، «امامِ زمانم، می‌خواهم فرزندم سرباز شما باشد. می‌خواهم محمدعرفانم مهدی‌یار و یاور شما باشد. دعا کنید فرزندانم سرباز شما بشوند و من و مادرشان نیز در راه عشق و ارادت به شما ثابت قدم بمانیم و خادم شما باشیم. دعا کنید عاقبت به خیر بشویم. امامِ ما، دعایمان کنید در سختی‌های زندگی، وسوسه شیطان از مسیرتان منحرف‌مان نکند. امام عصر (عج)، دستان خالی‌مان را بگیرید و کمک‌مان کنید!»

بیمه شدن فرزندان در مسجد جمکران/ درخواست ویژه شهید «موسی رجبی» از امام زمان‌ (عج)

نام فرزند دوم‌مان را نیز، با همدیگر انتخاب کردیم. موسی اصرار داشت که حتما باید نامش علی داشته باشد و امیرعلی متولد شد. ماجرای جمکران رفتنش هم جالب است. چون زردی داشت، نشد که پس از ترخیص از بیمارستان، به جمکران برویم. اما ما سر قرارمان ماندیم، آن‌قدر صبوری کردیم و جایی نرفتیم تا امیرعلی خوب شد و اولین مقصدمان جمکران شد.

امانت‌های خدا

دفاع‌پرس: رابطه پسرها با پدر چگونه بود؟

بچه‌ها با پدرشان مثل دو دوست بودند تا پدر و فرزند. خیلی رابطه صمیمانه‌ای میان آن‌ها برقرار بود.

آقا موسی در هر شرایطی برای بچه‌ها وقت می‌گذاشت و با آن‌ها بازی می‌کرد. از سرکار که برمی‌گشت، حتی اگر خیلی خسته بود، نمی‌رفت استراحت کند. مستقیم می‌رفت سراغ بچه‌ها و با آن‌ها بازی می‌کرد.

تربیت پسرها و ولایی بودن‌شان مهم‌ترین مساله برای موسی بود. او معتقد بود، «بچه‌ها با مهربانی، متوجه اشتباه‌شان می‌شوند و اصلا نیازی به خشونت ندارند!» هیچ‌وقت هم ندیدم که دعوایشان کند. اگر خطایی می‌کردند، آن خطا را در قالب داستان به بچه‌ها آموزش می‌داد. در پایان هم، نظرشان را می‌پرسید که، «شخصیت داستان کدام رفتار را انجام می‌داد، بهتر بود و خدای مهربان دوست داشت؟!» محمدعرفان چون بزرگ‌تر بود، زودتر متوجه اشتباه‌شان می‌شد و از داستان پدرش درس می‌گرفت.

موسی می‌گفت، «بچه‌ها امانت‌های خدا دست ما هستند! آن‌ها آینه تمام‌نمای پدرومادرشان هستند! این ما هستیم که باید خودمان را تربیت کنیم تا بچه‌ها نیز تربیت بشوند. اگر ما درست رفتار کنیم، بچه‌ها نیز از پدر و مادرشان آن رفتار درست را آموزش می‌بینند!»

بیمه شدن فرزندان در مسجد جمکران/ درخواست ویژه شهید «موسی رجبی» از امام زمان‌ (عج)

دفاع‌پرس: شهید رجبی در کارهای منزل کمک می‌کردند؟

شرایط کاری موسی به شکلی بود که صبح‌ها پیش از اذان صبح از منزل خارج می‌شد و حتی نماز صبح خود را در خیابان می‌خواند، و شب‌ها دیر وقت بازمی‌گشت، با این وجود هیچ‌گاه خستگی‌اش را به منزل نمی‌آورد. من هم دلم نمی‌آمد با حجم کاری بسیارش در خارج از منزل، بخواهم در منزل نیز کمک کند، اما دیگر مواقعی که احتیاج به کمک داشتم، یاری‌ام می‌کرد.

هرچند از زمانی‌که ماموریت‌هایش به سوریه آغاز شد، روی زمین بند نمی‌شد. گویا احساس می‌کرد برای ما کم می‌گذارد، دائما اصرار می‌کرد، هرکاری مانده را به او بگویم، تا انجام دهد‌. آقا موسی اصلا اهل استراحت و تنبلی نبود.

ادامه دارد…

711



منبع خبر

بیمه شدن فرزندان در مسجد جمکران/ درخواست ویژه شهید «موسی رجبی» از امام زمان‌ (عج) بیشتر بخوانید »